منصوره‌سادات ميرغني

*

به قلي مي‌گن چرا درس مي‌خوني؟ مي‌گه مي‌خوام دكتر بشم مطب بزنم پول دربيارم، نيسان بخرم باهاش كار كنم.

*

در كلاس آموزش نظامي، افسر از سربازان پرسيد: چه موقع يك سرباز مي‌تواند بي‌اجازه از پادگان بيرون برود؟

سرباز: وقتي كه مطمئن باشد گير نمي‌افتد.



*

يه نفر رو مي‌برن آفريقا، يك تمساح نشونش مي‌دن. ازش مي‌پرسن: شما تو كشورتون به اين چي مي‌گين؟

طرف مي‌گيه: ما غلط مي‌كنيم به اين چيزي بگيم.

*

پسر دم گربه را گرفته بود و مي‌كشيد. مادر: پسرم گناه دارد چرا دم گربه را مي‌كشي؟

پسر: مامان من فقط دمش را گرفتم... خودش مي‌كشه!

*

يه فرانسوي افتاه بود داخل رودخانه و به زبان فرانسوي كمك مي‌خواست. يه نفر كه روي پل ايستاده بود با خونسردي مي‌گه: بهتر بود مي‌رفتي شنا ياد مي‌گرفتي نه زبان فرانسه.

*

مادر: پسرم مي‌دانم وقتي موهاي خواهرت را مي‌كشيدي شيطان گولت زد؛ كار شيطان بود.

پسر، آره. ولي اون مشتي كه تو دلش زدم ابتكار خودم بود.

*

دختر: خدايا! من از تو هيچي نمي‌خوام: فقط يك داماد خوب و پولدار نصيب مادرم كن!

 

»...

 : م . صداقت | جمعه 22 آبان 1388  نظرات 0 | لینک مطلب



POWERED BY
RASEKHOON.NET  DESIGNED BY U M S A . I R