حضرت على عليهالسلام از زمان ظهور اسلام همواره در جبههى حقّ بود و رفتار و شجاعت و جوانمردىاش تصويرى زيبا از اسلام را متجلّى مىكرد. او جلوهى واقعى و كامل حق به شمار مىآيد. در كردار، جهاد، ايثار، تقوا، پاسدارى از اسلام، ستيز با شرك، و در دانش، ايمان و عمل صالح، عالىترين نمونه از تربيت شدگان مكتب قرآن و رسول بود. حضرت على عليهالسلام از آغاز بعثت رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در راه حق مجاهده كرد و هيچ گاه براى هواى نفس و قدرتطلبى دست به شمشير نبرد. او در تمام جنگهاى صدر اسلام يك هدف را تعقيب مىكرد و آن، ترويج دين اسلام و حاكم كردن اخلاق دينى بر اخلاق جاهلى بود.
يكى از زيباترين جلوههاى انگيزهى الهى حضرت، پيكار «خندق» است. در اين جنگ سرنوشت ساز كه پيروزى در آن براى هردو جبههى حق و باطل تعيين كنندهى مسير آينده بود، حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدّ، پهلوان نامدار دشمن، رو به رو شد. وقتى امام بر عمرو غلبه يافت، دشمن با انداختن آب دهان به وى اهانت كرد. حضرت او را رها ساخت و پس از مدتى به هلاكت رساند. امام در باره راز اين عمل، فرمود:
«در آن لحظه عصبانى بودم و ترسيدم اگر او را به حال عصبانيت بكشم، كردارم از روى هواى نفس باشد نه به خاطر خدا. به همين جهت رهايش كردم و وقتى برخشم خويش غالب شدم، به او حمله بردم.»
حضرت در تمامى عرصههاى زندگى، مظهر كامل عبوديت الهى بود. اين امر در شخصيت سياسى وى كاملاً آشكار است.
پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، ابوبكر به خلافت رسيد. ابوسفيان كه در پى فرصتى براى ايجاد فتنه در جامعهى نوپاى اسلامى بود، از اميرمؤمنان خواست خلافت ابوبكر را نپذيرد و گفت: «اگر بخواهم، زمين را از سرباز و اسب پر مىكنم و خلافت را از او مىستانم.»1
حضرت على عليهالسلام كه نيك مىدانست ابوسفيان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «اى ابوسفيان! مؤمنان نسبت به يكديگر خيرخواهاند، اما منافقان مردمى حيلهگرند و به يكديگر خيانت مىكنند. اگرچه خانهها و بدنهايشان به يكديگر نزديك باشند.»2
امام مىدانست براى رسيدن به حقّ خود نبايد به هر وسيلهاى دست يازد؛ به همين دليل، درخواست ابوسفيان را رد كرد3 و تا زمانى كه مردم به او روى نياوردند، هرگز براى كسب قدرت گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفاى سه گانه، حضرت هيچ اقدامى جهت تضعيف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبير امور يارى كرد. بر اساس سياست رايج در جوامع بشرى، حضرت على عليهالسلام بايد زمينه لازم براى رسيدن به قدرت را، حتى به بهاى تضعيف خلفا، فراهم مىآورد؛ اما او تنها رضا و عبوديت خداوند را در نظر داشت و هيچ گونه پيمان شكنى را، حتى با عالىترين اهداف، مجاز نمىدانست. اين در حالى است كه حضرت همواره بر حقّ خويش در «خلافت» تأكيد كرده و خلفاى پيشين را نامشروع مىداند.4 او حكومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولى براى رسيدن بدان، هيچ روش نامشروعى را انتخاب نمىكند و حتى از دادن وعدهاى كه نتواند بدان وفا كند، مىپرهيزيد. امام از پايمال شدن حقّ خويش توسط خلفا ناراضى بود، اما براى تثبيت موقعيتش هرگز نخواست جايگاه خلفا را تضعيف كند. علاوه بر اين، براى پشتيبانى از اسلام و تضمين تداوم آن، از هيچ كوششى دريغ نمىورزيد. اين تلاش شامل گفتمان و مناظره با يهوديان و مسيحيان، راهنمايى و ارشاد خلفا در امر مملكتدارى، قضاوت و داورى در دادخواهىهاى دشوار، بيان احكام دين و... بود.5
حضرت پس از مرگ عمر، در شوراى شش نفرى «انتخاب خليفه» قرار گرفت. امام اصولاً اين شورا را مشروع نمىدانست و از اينكه با مردانى چون عثمان و طلحه همپايه گرديده است، ناخرسند بود. وى در اين باره مىفرمايد:
«شگفتا كسى كه در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد، كوشيد تا آن را به عقد ديگرى در آورد... من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد، گروهى را نامزد كرد و مرا در جملهى آنان در آورد. خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايهى او نپنداشتند و در صف اينان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد، اين دوخت و آن بريد، تا سومين به مقصود رسيد.»6
با وجود اين نارضايتى، باز هم درستى و راستى را فداى قدرتطلبى نكرد. عبدالرّحمان بن عوف به او گفت: با تو بيعت مىكنم كه طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و روش ابوبكر و عمر با مردم رفتار كنى. حضرت فرمود: «مىپذيرم، ولى طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و آنچه خود مىدانم، عمل خواهم كرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در ميان نهاد و او پذيرفت. اين ماجرا سه بار تكرار شد و پاسخ حضرت على عليهالسلام و عثمان همواره يكسان بود؛ آنگاه عبدالرّحمان با عثمان بيعت كرد. امام مىتوانست شرط عبدالرّحمان را بپذيرد و پس از رسيدن به خلافت، بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم عمل كند؛ ولى چون تقوا و ترس از خداوند، معيار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمىتواند پيمان خود را زير پا نهد. تفاوت حضرت على عليهالسلام با عثمان و ديگران در همين جا است؛ عثمان گرچه وعده كرده بود طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و شيخين عمل كند و بنىاميه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولى وقتى به خلافت رسيد، به هيچ يك از وعدههايش عمل نكرد.7
شايان دقّت و توجّه است كه عمر بن خطاب تركيب «شورا» را به نحوى تعيين كرده بود كه انتخاب عثمان به عنوان خليفه، در آن قطعى باشد؛ چنان كه عبدالفتّاح عبدالمقصود در اين زمينه مىنويسد:
«وصيت عمر بدين شورا مانند قرار داد رسمى بود كه آن مرد مظلوم (على عليهالسلام ) بايد مغلوب باشد.»8
در دورهى خلافت عثمان، حضرت على عليهالسلام با آنكه از تضييع حقّ خويش ناخشنود بود، به سكوتش ادامه داد و تا آن جا كه مىتوانست در مقابل شورشيان مقاومت كرد تا عثمان نجات يابد. پس از قتل عثمان، زمانى كه مردم يكپارچه به امام روى آوردند و بيعت كردند، برخى مانند سعد بن ابىوقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زيد از بيعت سرباز زدند. عدهاى از ياران امام خواستند به زور از آنان بيعت بگيرند؛ ولى با نهى حضرت رو به رو شدند. پس از بيعت، طلحه و زبير نيز با هدف مخالفت و پيمان شكنى نزد حضرت شتافتند و گفتند: مىخواهيم براى به جاى آوردن اعمال عُمره به مكه برويم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حيله است نه عمره!».9
اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حركت مردم از حوزهى حكومتىاش نمىشد؛ هرچند به سوى شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقى حاكم بر انديشهى وى، هرگز«قصاص قبل از جنايت» روا نيست.10 حضرت دربارهى پيمان شكنى آنان فرمود:
«چون به كار برخاستم، گروهى پيمانِ بسته شكستند و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند و گروهى ديگر با ستمكارى دلم را خستند.»11
امام پس از رسيدن به حكومت هرگز نخواست اقدامى غير عادلانه مرتكب شود و در مقابل خواستهاى نارواى طلحه و زبير ـ كه حكومت بصره و كوفه را مىخواستند ـ مقاومت كرد؛ در حالى كه بر اساس اصول حاكم بر سياست جوامع بشرى، مىتوانست تا زمان «تثبيت قدرت» به تقاضاى آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با كارگزاران عثمان نيز از همين زاويه قابل تحليل است. ايشان پس از رسيدن به خلافت، بىدرنگ به عزل كارگزاران وى پرداخت. نزاع معاويه با حضرت نيز رهاورد همين تصميم بود. اگر امام به عزل معاويه نمىپرداخت، جنگ صفّين و پيامدهاى آن تحقّق نمىيافت؛ ولى حضرت على عليهالسلام وى را ناشايست و ناصالح مىدانست و با آنكه از فرجام كردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبهاى به همين مطلب اشاره مىكند:
«گويى او را مىبينم كه از شام بانگ برداشته است و پرچمهاى خود را پيرامون كوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو كه دوشندهى خود را با دندان بدراند و سرها بر زمين بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بيداد را بنياد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا كه شما را در اين سوى و آن سوى زمين پراكنده گرداند، چندان كه جز اندكى به مقدار سرمهى چشم از شما باقىنماند.»12
قبل از آغاز پيكار صفّين، لشكريان معاويه زودتر از ياران امام به آب رسيدند و آنها را محروم ساختند. در اين موقعيت، با اينكه حضرت قصد داشت غائله از طريق مذاكره پايان پذيرد، در اين امر توفيق نيافت و يارانش را با خطبهاى حماسى به عقب راندنِ لشكريان معاويه تحريك كرد و سپاه امام با حملهاى سريع، دشمن را عقب راند. پس از دستيابى به آب، برخى از ياران حضرت قصد داشتند لشكريان معاويه را از آن محروم سازند؛ امام آنها را از اين كار بازداشت.13
اصولاً مشى امام، بر جلوگيرى از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را براى جلوگيرى از آن انجام مىداد. اين رويه را در جنگهاى جمل، صفّين و نهروان در پيش گرفت ولى نتيجهاى به دست نياورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامهها و قاصدهاى مختلفى را به سوى عايشه، طلحه و زبير روانه ساخت و آنان را از عاقبت كار خويش آگاه كرد؛ ولى آنان به هيچ عنوان زير بار حقّ نرفتند. همچنين قبل از آغاز جنگ، يارانش را از پيش دستى در حمله و دشنام دادن به لشكريان معاويه باز داشت:
«با آنان جنگ نكنيد تا زمانى كه آنان جنگ را آغاز كنند؛ چرا كه ـ سپاس خدا را ـ حجّت با شماست؛ و رها كردن آنها تا دست به پيكار گشايند، حجّتى ديگر براى شما بر آنهاست. اگر به خواست خدا، شكست خوردند و گريختند، آن را كه پشت كرده، نكشيد و كسى را كه دفاع از خود نتواند، آسيب مرسانيد. و زخم خورده را از پا در مياوريد. زنان را با زدن برميانگيزانيد؛ هرچند آبروى شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند؛ چرا كه توانِ زنان اندك است.»14
دو رويكرد متضاد
اميرمؤمنان عليهالسلام در موقعيتى اين روش سياسى و اخلاقى را پيش گرفته بود كه دشمن از هيچ گونه نيرنگى خوددارى نمىكرد؛ معاويه و عمرو بن عاص براى رسيدن به قدرت، به هر روشى متوسّل مىشدند. آنان در عمل، خواهان دستيابى به سياست و قدرت به مفهوم مطلق آن بودند؛ لذا رويارويى امام با اين اشخاص، از لحاظ اخلاقى، بسيار معنادار است.
جنگ اميرمؤمنان عليهالسلام با معاويه، نبرد دو طرز فكر كاملاً الهى و شيطانى و جنگ اخلاق با بىاخلاقى بود؛ همان طور كه مهمترين منبع انديشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وى به اصول اسلامى و اخلاقى است. حضرت على عليهالسلام حكومت را به خاطر حاكم كردن اصول و اخلاق اسلامى مىخواست و معاويه براى زير پا نهادن آن اصول و ارضاى هوسهاى خويش. اين تفاوت، بسيار مهم است! معاويه هرگز در سياست روش اخلاقى پيش نمىگرفت و هدفى جز كسب قدرت و به حكومت رساندن بنىاميه نداشت. عبدالفتّاح عبدالمقصود در اين زمينه مىنويسد:
«فرمانرواى شام به ناحق خواستار حكومت بود و بدون داشتن شيوه و سيرهاى اسلامى، در ميان مردم مىگرديد و سياست خود را اجرا مىكرد. اگر شعائر و مناسك و آداب مذهبى، همچنان در شام اجرا مىشد و از ميان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادتها در چارچوب معمولى و عادّى خود حفظ مىشد، بايد گفت كه «دين» در حقيقت، صرفاً عبارت از پوسته و رويه نيست؛ «دين» عبارت است از ارزشها، اصول و بنيانهايى كه همگى باهم به پيش مىروند.»15
تصويرى كه تاريخ از معاويه و عمرو بن عاص ارائه مىدهد، با آنچه «ماكياولى» در سياستنامهاش تبيين كرده، كاملاً منطبق است. اصول سياسى معاويه حتى با اصول جوانمردى ـ كه رعايت آنها در دورهى جاهليت در جزيرةالعرب مورد تأكيد بود ـ متضاد مىنمود. البته مشكل حضرت على عليهالسلام تنها معاويه نبود بلكه از آغاز زمامدارى، روياروى كسانى قرار گرفت كه به اصول اخلاقى پايبند نبودند. طلحه و زبير كه در نخستين جنگ «جمل» مقابل امام ايستادند، پيمان شكن بودند و بيعت خود با حضرت را زير پا نهادند. معاويه نيز از همان آغاز، روش دروغ و نيرنگ پيش گرفت؛ او به خاطر منافع سياسى، امام را به دروغ به قتل عثمان متّهم كرد؛ در حالى كه خود مىدانست امام براى جلوگيرى از قتل عثمان تلاش فراوان كرد. امام اين نكته را بارها در نامههايش به معاويه گوشزد نمود16؛ البته اين تذكّرات در روش وى هيچ تأثيرى نمىگذاشت. معاويه در غارت بيت المال مسلمانان هيچ گونه مانعى پيش روى خود نمىديد و آن را براى تحقّق اهداف شخصى به كار مىگرفت.
معاويه از هر روشى براى جذب ياران امام على عليهالسلام استفاده مىكرد و زمانى كه موفّق به جذب آنان نمىشد، براى از ميان بردنشان به شيوههاى ديگر ـ همچون ترور ـ مىپرداخت. وعده و وعيدهاى معاويه بسيار تأثيرگذار بود و رخنههاى اساسى در لشكر امام پديد آورد! طه حسين در تحليلى از زندگى حضرت مىنويسد:
«على عليهالسلام بر اساس روشى عمل مىكرد كه در آن فقط انسانهايى كه آخرت را به دنيا ترجيح مىدادند، مىتوانستند راضى باشند؛ ولى معاويه دنياى افراد را تأمين مىكرد. حضرت على عليهالسلام در دورهاى بر اين اساس عمل مىكرد كه ديگر روحيهى حاكم در صدر اسلام دگرگون شده و دنيا پرستى در ميان مسلمانان رواج يافته بود. به همين دليل، مردم نمىتوانستند در مقابل وسوسههاى مادّى معاويه مقاومت كنند.»17
روش معاويه، «پيمان شكنى» بود و به هيچ يك از وعدهها و پيمانهاى خود وفا نمىكرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود در اين باره مىنويسد:
«به هيچ وجه از اين شخص كه براى به دست آوردن قدرت و حكومت پيوسته مىكوشيد، شنيده يا ديده نشده است كه در ضمن سير و حركت به سوى هدف، ناچار شده باشد كه وسايل و ابزار رسيدنش را به طرف جادّه مستقيم و درست برگردانده باشد يا راه سرشتهاى والا با ارزش انسانى در پيش گيرد؛ زيرا در تمام اين مدت آنچه وى را به نيازش مىرسانيد و حاجتش را برآورده مىكرد، انحراف و كجروى بود.»18
معاويه از لحاظ شخصيتى، در مقايسه با امام على عليهالسلام ضعفهاى بسار تحقيرآميزى داشت و براى جبران اين كمبودهاى جدّى، از هر وسيلهاى سود مىجست. عرب آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پايمردى در امر الهى، عدالت، برابرى و اصول والاى انسانى، بالاترين مردمان مىدانست و اين، براى معاويه بسيار سنگين بود. او همچنين مىدانست هيچ گاه نمىتواند در پيكار نظامى بر امام چيره شود؛ از اين رو، براى غلبه بر حريف، اصول اوّليّه اخلاقى را هم زير پا مىگذاشت. در آيين معاويه، دادگرى با ستم، راستگويى با دروغ و وفادارى با خيانت تفاوت نداشت. در نگاه او، همه نيكىها و بدىها ابزار سلطه جويى و هوسرانى بودند و تا هنگامى كه وى را به اهدافش مىرساندند، تفاوت نداشتند.
حضرت على عليهالسلام مردم را به حق و عدالت دعوت مىكرد، ولى معاويه براى پيشبرد اهدافش از هر وسيلهاى بهره مىبرد. عبدالفتّاح عبدالمقصود درباره آن دوران مىنويسد:
«جانها شروع به منحرف شدن از راه راست كردند، ايدههاى والاى معنوى رو به سراشيب سقوط گذاشتند، ارزشها واژگونه شدند، پيشانىها به سوى دنيا روى گذاشتند و دلها از خدا دور گرديدند. در نظر اكثريت عظيم مردم، سخن آخر و تعيين كننده در اختيار «مادّيات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزيابى اشخاص، برترى از آنِ مادّه بود كه در دو ركن قدرت (شمشير و ثروت) نمايان مىگرديد!»19
در واقع اين همان خطرى بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بين مسلمانان ابراز كرده بود:
«آنچه پيش از هرچيز درباره شما انديشناكم، آن است كه شكوفههاى خوشى و لذّات دنيوى به شما روى آورد.»20
حضرت على عليهالسلام هم در باره روى گردانى مردم از راستى، مىفرمايد:
«همانا كران تا كران را ابرِ فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گرديده است!»21
معاويه به يارى مشاور حيلهگيرى چون عمرو بن عاص به خوبى توانست از اركان قدرت نامشروع خود استفاده كند؛ اما او مطمئن بود كه على عليهالسلام هرگز شيوههاى نامشروع و غير اخلاقى وى را مقابله به مثل نخواهد كرد و در صلح و جنگ به آيين «جوانمردى» پايبند است.
از نظر حضرت على عليهالسلام «اصول اخلاقى» را بايد در هر حال و در مقابل هركس، حتى در برابر كسى كه به اصول اخلاقى و فضايل انسانى ايمان ندارد، مراعات كرد؛ لذا هيچ يك از نيرنگها، پيمان شكنىها و ناجوانمردىهاى معاويه را پاسخ نمىداد. امام در جواب به نامهى معاويه مىنويسد:
«به تو چه كه فاضل كيست و مفضول كدام است؟ سياستمدار كيست و رعيت كدامند؟»22
حضرت در نامهاى ديگر مىنويسد:
«اى معاويه! كِى بود كه شما گردانندگان سياست مردم و واليان امر امت بوديد، با اينكه نه در ميدان مسابقهى خيرات و كمالات انسانى، قدمى برداشتهايد و نه از شرفى عالى برخورداريد!»23
امام در اين نامه چهرهى واقعى معاويه و سياستش را نشان داده، به مفهوم واقعى «سياست» اشاره مىكند و به معاويه يادآور مىشود كه تو از چنين سياستى بيگانهاى، آن قدر بيگانه كه حتى شايستهى حرف زدن در اين ميدان نيستى؛ چون سياست اخلاقى نيازمند برترى در زمينهى خيرات و كمالات انسانى است و افرادى چون تو نمىتوانند در چنين مسابقهاى وارد شوند.
به هر حال، امام على عليهالسلام در دورهى زمامدارىاش روياروى روش سياسىاى قرار گرفت كه اصل اوليهى آن، دورى از اخلاق بود. امام با در پيش گرفتن روش مطلقاً اخلاقى، در پى ارائه الگويى نو و مناسب براى بشر بود. او در اين راه چنان عمل كرد كه سرمشقى جاودان ـ كه در آن، تعالى و سعادت جمعى مهمترين هدف سياست است ـ در مقابل جهانيان و سياستمداران بوده باشد.
اختلاف بنيادين اين دو روش، ريشه در تفاوت اساسى نگرش آنها به زندگى دارد كه در جملات زير متبلور است؛ حضرت على عليهالسلام در آغاز جنگ صفّين به يارانش فرمود:
«اى مردم! اينجا، جايى است كه هركس شك و ترديد در حقّانيت نبرد به خود راه دهد، در (حقّانيت) روز قيامت ترديد كرده و هركسى كه در آن درماند، در روز قيامت درمانده است.»24
در مقابل، معاويه چنين عقيدهاى داشت:
«به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مكنت به آنان (ياران على عليهالسلام ) دهم و چنان مالى ميانشان پخش كنم كه (در نظر ايشان) دنياى من بر آخرت او بچربد.»25
حضرت على عليهالسلام تفاوت خود با افرادى چون معاويه و عمرو بن عاص را اين گونه بيان مىكند:
«شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شاميان را گفته است من، مردى لافگويم با لعب بسيار، عبث كارم و كوشا در اين كار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترين گفتار، سخن دروغ است! اما او مىگويد و دروغ مىگويد. وعده مىدهد و خلاف آن مىپويد... پيمان را به سر نمىبرد و پيوند خويشان را مىبُرد. چون سخن جنگ در ميان باشد، دلير است و بر امر و نهى چير، و چون تيغ از نيام بر آيد و وقت كارزار آيد، بزرگترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش گشايد. به خدا سوگند! ياد مرگ، مرا از لاف بازى مىدارد و فراموشى آخرت، او را نگذارد كه سخن حق بر زبان آرد.»26
1. جرج جرداق، امام على(ع) صداى عدالت انسانى، ترجمهى سيدهادى خسروشاهى، ج 5، ص 15.
2. همان.
3. براى بررسى تفصيلى اين جريانات، ر.ك: سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى اميرالمؤمنين(ع)، ص 234 ـ 230؛ عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على(ع)، ترجمهى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 318 ـ 315.
4. نهج البلاغه، خطبهى 162 و 28.
5. علامه امينى، در جلد 7 و 8 كتاب نفيس الغدير، درباره تلاشها و رهنمودهاى حضرت در دوران خلفاى سه گانه، به تفصيل بحث كرده است.
6. نهج البلاغه، خطبهى 3.
7. براى مطالعه بيشتر، ر.ك: مجموعه نويسندگان، دايرةالمعارف تشيّع، ج 2، ص 345 ـ 334.
8. امام على(ع)، ترجمهى محمد مهدى جعفرى، ج 1، ص 414 ـ 411.
9. محمدتقى جعفرى، نگاهى به على(ع)، ص 26. همچنين براى مطالعهى عهدشكنى طلحه و زبير، ر.ك: سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى اميرالمؤمنين(ع)، ص 395ـ392.
10. طه حسين، على و فرزندانش، ترجمهى محمد على شيرازى، ص 180 و 181.
11. نهج البلاغه، خطبهى 3.
12. همان، خطبهى 101.
13. همان، خطبهى 206.
14. همان، نامهى 14.
15. امام على(ع)، ج 1، ص 58.
16. براى مثال، ر.ك: نهج البلاغه، نامهى 28.
17. ر.ك: على و فرزندانش، ص 177.
18. امام على عليهالسلام ، ج 8، ص 59.
19. همان، ص 63.
20. همان، ج 1، ص 367 ـ 362.
21. نهج البلاغه، خطبهى 93.
22. همان، نامهى 28.
23. همان، نامهى 10.
24. نصر بن مزاحم منقرى، پيكار صفّين، ترجمهى پرويز اتابكى، ص 218.
25. همان.
26. نهج البلاغه، خطبهى 84.
