![]() |
🔶 مطالعه کتاب پایےڪہ جاماند
یادداشتهاۍ روزانه سیدناصرحسینۍپور از زندانهاۍ مخفۍ عراق
کتابخانه گروه بیان معنوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⚡️قسمت دویست وشصت وششم
💠فصل چهاردهم_ ص۶۵۷
🔸رمادیه_ اردوگاه ۱۳
▪️چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۶۹
…✍️یکی از نگهبانها که آدم خوشاخلاقی بود، گفت: این چند روز هرچه اسیر وارد عراق میشود، در خرمشهر اسیر شده بودند. نگهبان که آدم باجنبه و با اطلاعاتی بود، گفت: شما ایرانیها در عملیات فتح خرمشهر به اندازهی همه دوران جنگ از ما اسیر گرفتید; هفدههزار نفر آمار کمی نیست!
به حرفهایش که فکر میکردم، به عظمت و بزرگی عملیات بیتالمقدس بیشتر پی میبردم. او گفت: میدونید
چرا این همه عراقی به اسارت شما در اومدند؟ بعد ادامه داد: عراقیها به خوبی میدونستند اگه مقاومت کنند،
کشته میشوند، عقبنشینی کنند، تیرباران میشوند، پس تنها راهی که زنده بمانند همان اسارت است!
او وقتی دید عراقیها اطرافش نیستند ادای فرماندهان عراقی را در آورد و گفت: فرماندهان عراقی تو عملیاتها فقط بلد بودند تو سنگرهاشون بنشینند و بگویند:
اذهبو الی الامام، قاوموا، لاترجعوا...
(بروید جلو، مقاومت کنید. عقبنشینی نکنید...)
نتیجهاش شد هفده هزار اسیر تو عملیات خرمشهر!
او گفت: این جنگ، خیلی از فرماندهان ارشد عراق را به جوخهی اعدام سپرد!
نگهبان عراقی از اعدام شدن سرلشکر ستاد، صلاح قاضی فرماندهی سپاه سوم عراق به جرم کوتاهی در عملیات
فتح خرمشهر و صدور فرمان عقبنشینی، سرتیپ ستاد، شوکت احمد عطاء فرماندهی سپاه هفتم عراق به خاطر عقبنشینی از فاو در عملیات والفجر هشت و سرتیپ ستاد، ضیاء توفیق ابراهیم فرماندهی سپاه دوم عراق به خاطر باز پسگیری مهران توسط ایرانی در سال ۱۳۶۵ و ... برایمان صحبت کرد. وقتی حرفهایش تمام شد، پرسید:
تو هشت سال جنگ، خمینی چند فرمانده ارشد شما رو تیرباران کرد؟
خندهام گرفت. حق داشت فرماندهان دو کشور را اینگونه مقایسه کند. اطلاعاتی از این طرف خاکریز نداشت.
از روحیهی جهادی و اطاعتپذیری بچههای سپاه، بسیج و ارتش چیزی نمیدانست. وقتی از تفاوت بین فرماندهان ایران و عراق برایش گفتیم، تعجب میکرد. حرفهایمان را که با دقت گوش داد، گفت:
شما دروغ میگید. اگه راست میگید پس چرا فرماندهان شما تو جنگ کشته شدن!
با توضیحاتی به او گفتم: فرماندهان ما همهشون تو خط شهید شدند!
یعنی میخوای بگی وقتی ما مهران و خرمشهر رو از شما گرفتیم، خمینی هیچ فرماندهی لشکری رو اعدام نکرد؟
مگه عراقه!
محمدکاظم بابایی به او گفت: جنگ تموم شده، اسرای دو کشور همه دارن برمیگردن کشورشان اما آخرش شما این کلید بصره رو به ما ندادید!
نگهبان عراقی که نمیدانست منظور محمدکاظم از کلید بصره چیست. در فکر فرو رفت. در حالی که به محمدکاظم خیره شده بود، با تعجب پرسید:
شینو کلید بصره؟ (چیه کلید بصره)؟
مگه صدام نگفت اگه ایرانیها خرمشهر رو پس گرفتند، من کلید بصره رو به اونها میدم!...
پایےڪہ جاماند

