خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست

 
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
 
فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست
 
همان بس است که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست
 
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست
 
که گفته است که من شمع محفل غزلم؟
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست
 
فاضل نظری


[ پنج شنبه 3 اردیبهشت 1394  ] [ 10:12 PM ] [ KuoroshSS ]

کو رفیق راز داری؟ کو دل پر طاقتی؟

 
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟ کو دل پر طاقتی؟
 
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
 
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
 
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
 
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
 
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
 
من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
 
فاضل نظری


[ پنج شنبه 3 اردیبهشت 1394  ] [ 9:44 PM ] [ KuoroshSS ]

شبی در حرم قدس

 
دیده فرو بسته ام از خاکیان
تا نگرم جلوه ی افلاکیان
 
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند
 
 
ای که بر این پرده ی خاطر فریب
دوخته ای دیده ی حسرت نصیب
 
آب بزن چشم هوسناک را
با نظر پاک ببین پاک را
 
آنکه در این پرده گذر یافته است
چون سحر از فیض نظر یافته است
 
خوی سحر گیر و نظر پاک باش
راز گشاینده ی افلاک باش
 
خانه ی تن جایگه زیست، نیست
در خور جان فلکی نیست، نیست
 
آنکه تو داری سر سودای او
برتر از این پایه بود جای او
 
چشمه ی مسکین نه گهر پرور است
گوهر نایاب به دریا در است
 
ما که بدان دریا پیوسته ایم
چشم ز هر چشمه فرو بسته ایم
 
پهنه ی دریا چو نظرگاه ماست
چشمه ی ناچیز نه دلخواه ماست
 
 
پرتو این کوکب رخشان نگر
کوکبه ی شاه خراسان نگر
 
آینه ی غیب نما را ببین
ترک خودی گوی و خدا را ببین
 
هر که بر او نور رضا علیه السلام تافته است
در دل خود گنج رضا یافته است
 
سایه ی شه مایه ی خرسندی است
مُلک رضا علیه السلام مُلک رضامندی است
 
کعبه کجا؟ طوف حریمش کجا؟
نافه کجا؟ بوی نسیمش کجا؟
 
خاک ز فیض قدمش زر شده
وز نفَسش نافه مُعطّر شده
 
من کیم؟ از خیل غلامان او
دست طلب سوده به دامان او
 
ذرّه ی سرگشته ی خورشید عشق
مُرده، ولی زنده ی جاوید عشق
 
شاه خراسان را دربان منم
خاک در شاه خراسان منم
 
 
چون فلک آیین کهن ساز کرد
شیوه ی نامردمی آغاز کرد
 
چاره گر از چاره گری باز ماند
طایر اندیشه ز پرواز ماند
 
با تن رنجور و دل ناصبور
چاره از او خواستم از راه دور
 
نیمه شب از طالع خندان من
صبح برآمد ز گریبان من
 
رحمت شه درد مرا چاره کرد
زنده ام از لطف دگرباره کرد
 
باده ی باقی به سبو یافتم
وین همه از دولت او یافتم
 
رهی معیری


[ چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394  ] [ 6:33 PM ] [ KuoroshSS ]

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

 
دیشب به سرم باز هوای دگر افتاد
در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد
چشمم به ضریح شه والا گهر افتاد
این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
این قبر غریب الغربا خسرو طوس است
این قبر مغیث الضعفا شمس شموس است
خاک در او مرقد ارواح و نفوس است
باید ز ره صدق، بر این خاک در افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
این روضه ی پر نور به جنت زده پهلو
مغز ملک از عطر نسیمش شده خوشبو
بشنید نسیم سحری رایحه ی او
کز بوی بهشتیش، چنین بی خبر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
حوران بهشتی زده اندر حرمش صف
خیل ملک از نور، طبق ها همه بر کف
شاهان به ادب در حرمش گشته مشرف
اینجاست که تاج از سر هر تاجور افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
اولاد علی شافع یوم عرصاتند
دارای مقامات رفیع الدرجاتند
در روز قیامت همه اسباب نجاتند
ای وای بر آن کس که به این دره در افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
کام دهن از نام علی یافت حلاوت
گل در چمن از نام علی یافت طراوت
هر کس که به این سلسله بنمود عداوت
در روز جزا، جایگهش در سقر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
هر کس که به این سلسله ی پاک جفا کرد
بد کرد ، نفهمید، غلط کرد، خطا کرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چه ها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
اولاد امیه چو در کینه گشودند
بر عترت اطهار بسی ظلم نمودند
آخر همگی بیدقی از لعن ربودند
دیدیم که از نام و نشانشان، اثر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
حجاج که شد منکر هر خارق عادات
می کشت به هر روز بسی شیعه و سادات
امروز به او لعن کنند اهل سعادات
آوازه ی ظلمش به همه بحر و بر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
کردند جفاها بنی عباس ستمگر
مسموم شد از ظلم و جفا موسی جعفر
بر قلب غریب الغربا زهر زد اخگر
ظلم بنی عباس، به گیتی سمر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
بست آب به قبر شهدا چون متوکل
در اوج فلک روح ملک شد متزلزل
دریا به فغان موج زنان نعره زد از دل
در سطح زمین غلغله در خشک و تر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
جیش متوکل به لب شط بنشستند
بر زائر شاه شهدا راه ببستند
از کین دل زوار حسین را بشکستند
از قافله ی عشق بسی دست و سر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
یارب به حق منزلت شاه شهیدان
امسال نما لطف به مرد و زن ایران
ما غرق گناهیم تویی غافر عصیان
این شعر مرا بار دگر در نظر افتاد
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
 
سید اشرف الدین قزوینی (نسیم شمال)


[ چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394  ] [ 5:44 PM ] [ KuoroshSS ]

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

 
 
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
 
 
 
 
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
 
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
 
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
 
 
 
 
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه ی رنگین نمی پوشی به کام
باده ی رنگین نمی بینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی ست
 
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
 
 
 
 
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
فریدون مشیری
 

 
 

 

 



[ سه شنبه 1 اردیبهشت 1394  ] [ 12:07 AM ] [ KuoroshSS ]