چهل روز

 

صبح آمد و خورشید نتابید چهل روز

همراه من آمد سَرِ خورشید چهل روز

 

من تشنه‌ی لبخند تو بودم ولی ای عشق

جز غُصّه بر این تشنه نبارید چهل روز

 

از ناله‌ی من عرش خداوند تکان خورد

کوثر متلاطم شد و جوشید چهل روز

 

با خواهر خود حرف بزن ای تن بی‌سر

شاید که بگوید که چه‌ها دیده چهل روز

 

تصویر زمین خوردن تو در سر او ماند

این بود دلیلش که نخوابید چهل روز

 

از مردم این شهر برایت چه بگویم

تقویم همه بعد تو شد عید چهل روز

 

هر کس که نگاهش به من و بی‌کسی‌ام خورد

با هلهله‌ای کف زد و رقصید چهل روز

 

این چشم اگر کور شده دست خودش نیست

رُخْ نیلی و لبْ پاره تو را دید چهل روز

 

برخیز نگاهت کنم و اشک بریزم

این بغض در این حنجره پوسید چهل روز

 

حسن اسحاقی



[ جمعه 14 آبان 1395  ] [ 1:25 PM ] [ KuoroshSS ]