لحظهای دنیا ندیده آرمیدنهای من
لحظهای دنیا ندیده آرمیدنهای من
سوخته از دستِ غم، بالِ تپیدنهای من
میرسم تا کربلا با محمل بارانیام
بوی رفتن میدهد حتّی رسیدنهای من
نیزه و شمشیرها آمادهی مهمانیاند
وای از گودال و وای از داغ دیدنهای من
سایهام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین
از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من
یادگار مادرم! آن روز میآید چه زود
از ضریح حنجر تو بوسه چیدنهای من
با همه میآیم و تنها از اینجا میروم
مردنم آسانتر از این دل بریدنهای من
داغها را یک تنه تا به قیامت میبرم
میروی بر نیزه میبینی خمیدنهای من
علیرضا لک
[ یک شنبه 1 مهر 1397 ] [ 5:54 AM ] [ KuoroshSS ]