می برم نام محمّد صلواتی بفرست اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

قاصدک چرخ زنان از تو خبر آورده

با خودش شیشه ی عطری ز سفر آورده

 

آمده تا دلمان را پُرِ امید کند

همه را با خبر از آمدنِ عید کند

 

فقط از معجزه ی عشق تو بر می آید

شب به پایان نرسیده است سحر می آید

 

مکه با آمدنت حُرمت بسیار گرفت

ماه از محضرتان رُخصت دیدار گرفت

 

در هوایت چه کنم بال کبوتر شده را

جبرئیل ام چه کنم حال کبوتر شده را

 

سال ها پیش تر از آمدنت هم بودی

علّت خَلق بنی آدم و عالم بودی

 

سربلندیم بگوییم مسلمان توییم

عجمی زاده و پشت سر سلمان توییم

 

می نویسم دل خود را برکاتی بفرست

می برم نام محمّد صلواتی بفرست

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

عقل کلی و جهان جزئی از ادراک توأند

شیعیان علی از ما بقی خاک توأند

 

ما که از جلوه ی توحیدی تو آگاهیم

در مسیر تقرب به رسولُ اللّهیم

 

ما که از روز ازل جزء محبّان هستیم

أشهدُ أنّ به نام تو مسلمان هستیم

 

آن زمانی که تو را غیر علی یار نبود

یوسف حسن تو را هیچ خریدار نبود

 

کار تو داشت نتیجه به تو ایمان آورد

باورت داشت خدیجه به تو ایمان آورد

 

صابر خراسانی



[ پنج شنبه 18 دی 1393  ] [ 9:20 PM ] [ KuoroshSS ]

جشن میلاد است در عرش برین

 

قلب مکه می تپد بی اختیار

مکه سرتا پا غرور و افتخار

 

رخت نو پوشیده بر تن روزگار

در دل او شادمانی بی شمار

 

کوی و برزن ها چراغانی شده

دیده ها از شوق بارانی شده

 

فرش شد با فرش دیده این زمین

شادمان در آسمان روح الامین

 

کاروان نور می آید ز راه

تا که بشناسیم راه خود ز چاه

 

جشن میلاد است در عرش برین

در غزل خوانی ست جبریل امین

 

روز میلاد بهاران آمده

کیست این؟ خورشید تابان آمده

 

این جهان افسرده و پژمرده بود

در حقیقت آدمیت مرده بود

 

در جهان رنگی نبودی جز سیاه

کس نمی دانست راه خود ز چاه

 

آدمی سرگرم کار خویش بود

در دل او دائما تشویش بود

 

چون به کشتی جهان طوفان رسید

ناگهان از عرش کشتیبان رسید

 

با نسیم رحمت پروردگار

از مدینه نور حق شد آشکار

 

روشنی بخش جهان از ره رسید

نور آمد گشت ظلمت ناپدید

 

تهنیت گویند بر هم عرشیان

پای کوبان، دست افشان فرشیان

 

ماهی دریا و مرغ آسمان

ذکر یا الله دارد بر زبان

 

کیست این؟ محبوب ذات کبریاست

خاتم پیغمبران و انبیاست

 

مَطلَعُ الاَنوار ربّانیست این

شاه بیت شعر روحانی ست این

 

خلقت هستی به یمن نام او

آدمی سرمست شد از جام او

 

نور رویش شمس را شرمنده کرد

نام او ما مردگان را زنده کرد

 

نام احمد صلی الله علیه و آله و سلم زینت این دفتر است

ذکر من یا احمد و یا حیدر است علیهم السلام



[ پنج شنبه 18 دی 1393  ] [ 8:53 PM ] [ KuoroshSS ]

دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

 

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

 

گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه

تاریک تر ز عرصه ی تاریک محشر است

 

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین

اشک عزا به دیده ی زهرای اطهر است

 

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر

دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

 

پایان عمر سید و مولای کائنات

آغاز دوره ی غربت زهرا و حیدر است

 

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر

اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

 

روی حسین مانده به دیوار بی کسی

چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

 

ای دل بیا و گریه ی زینب نظاره کن

مانند پیروهن جگر خویش پاره کن



[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 9:45 AM ] [ KuoroshSS ]

در بیانت بند می آید زبان ناطقان

 

در بیانت بند می آید زبان ناطقان

قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

 

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم

قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

 

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است

استوار مکتب ایثار تو، عمّارها

 

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک

دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

 

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین

گل نباشد، کس نمی آید سراغ خارها

 

کی رود از خاطرم یادت که در روز ازل

کنده اند اسم تو را بر سنگ دل، حجّارها

 

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک توإیم

لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

 

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند

شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطّارها

 

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار

رو به تو آرند وقت خستگی، کرّارها

 

ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را

چشم وا کن که نهالت داده اکنون بارها

 

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید

کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

 

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات

روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

 

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال

بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

 

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست

جان به لب شد از غمت، شهرت مدینه بارها

 

تا که چشمت بسته شد ای قافله سالار عشق

رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

 

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست

ناله ها بر خواست بعدت از در و دیوارها



[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 9:20 AM ] [ KuoroshSS ]

محمّد رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِین است

 

یکی گوید سراپا عیب دارم

یکی گوید زبان از غیب دارم

 

نمی دانم که هستم هرچه هستم

قلم چون تیغ می‌رقصد به دستم

 

نه دِعْبـِل نه فَرَزْدَق نه کُمِیْتَم

و لیکن خاک پای اهل بیتم

 

اَلا ساقی مستان ولایت

بهار بی‌زمستان ولایت

 

از آن جامی که دادی کربلا را

بنوشان این خراب مبتلا را

 

چنان مستم کن از یکتا پرستی

که از آهم بسوزد مُلْکِ هستی

 

هزاران راز را در من نهفتی

ولی در گوش من اینگونه گفتی

 

زِ احمد تا اَحَد یک میم فرق است

جهانی اندر این یک میم غرق است

 

یقیناً  میم  احمد  میم  مستی‌ست

که سرمست ازجمالش چشم هستی‌ست

 

ز احمد هر دو عالم آبرو یافت

دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت

 

اگر احمد نبود آدم کجا بود

خدا را آیه‌ای محکم کجا بود

 

چه می‌پرسند کین احمد کدام است

که ذکرش لذّت شُرب مدام است

 

همان احمد که آوازش بهار است

دلیل خلقتِ لَیْل و نَهار است

 

همان احمد که فرزند خلیل است

قیام بت شکن‌ها را دلیل است

 

همان احمد که ستّارُالْعُیُوب است

دلیل راه و عَلّامُ الْغُیُوب است

 

همان احمد که جامش جام وحی است

به دستش ذوالْفقار امر و نهی است

 

همان احمد که ختم الْانبیاء شد

جناب کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیا شد

 

همان  اوّل  که  اینجا  آخر آمد

همان  باطن  که  بر ما ظاهر آمد

 

همان احمد که سرمستان سَرْمَد

بخوانندش  ابوالقاسم  محمّد

 

محمّد میم و حاء و میم و دال است

تدارک بخش عدل و اعتدال است

 

محمّد رَحْمَةٌ لِلْعَالَمِین است

شرافت بخش صد روحُ الْاَمِین است

 

محمّد پاک و شفاف و زلال است

که مِرْآت جمال ذوالْجلال است

 

محمّد تا نبوت را برانگیخت

ولایت را به کام شیعیان ریخت

 

ولایت باده‌ی غیب و شهود است

کلید مخزن سرّ وجود است

 

محمّد با علی روز اخوت

ولایت را گره زد بر نبوت

 

محمّد را علی آیینه دار است

نخستین جلوه‌اش در ذوالفقار است

 

به جز دست علی مشکل گشا کیست

کلید کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیا کیست

 

کسی دیگر توانایی ندارد

که زخم شیعه را مرهم گذارد

 

غدیر ای باده گردان ولایت

رسولان الهی مبتلایت

 

ندا آمد ز محراب سماوات

به گوش گوشه گیران خرابات

 

رسولی کز غدیر خم ننوشد

ردای سبز بعثت را نپوشد

 

تمام انبیاء ساغر گرفتند

شراب از ساقی کوثر گرفتند

 

علی ساقی رندان بلاکش

بده جامی که می‌سوزم در آتش

 

مرا آیینه‌ی صدق و صفا کن

تجلّی گاه نور مصطفی کن

 

محمّدرضا آغاسی



[ پنج شنبه 24 مهر 1393  ] [ 4:27 PM ] [ KuoroshSS ]