اول ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام

 

اولِ ماهِ رجب، شد جلوه‌گر ماهی تمام

کآمد از هفت آسمان و  مِهر گردونش سلام

 

اختر چار آسمان و  آسمانِ هفت مهر

یوسف دو فاطمه، نورِ دلِ خَیْرُ ٱلْاَنام

 

نسل در نسلش همه خَیْرُٱلْوَریٰ خَیْرُٱلْبَشر

خود  امامِ بْنِ  امامِ بْنِ  امامِ بْنِ  امام

 

مشعلِ بزم معارف  باقرِ کُلِِّ علوم

کعبه‌ی دل، قبله‌ی جان، رهنمای خاص و عام

 

عالِم هستی که چون لب بر تکلم وا کند

از دَمش جوشد کلیم و  از لبش خیزد کلام

 

شهریارِ مُلْکِ امکان  کز تمام ممکنات

ذکر او خیزد هماره  فیض او جوشد مدام

 

در وجود حضرتش  کُلِّ محمّد جلوه‌گر

پیشتر از خلقت نورش  محمّد داشت نام

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

گه به نخلستان ورا  بیل کشاورزی به دوش

گه به بام آسمان  خورشید را گیرد زمام

 

بی ولای او همه رفتار عالم نادرست

بی وجود او همه طاعات خلقت ناتمام

 

این عجب نَبْوَد که مولانا علیِّ بْنِ ٱلْحُسَین

گیرد از او همچو پیغمبر ز زهرا احترام

 

با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او

دوزخش بادا حلال و  جنّتش بادا حرام

 

علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس

معرفت، در پیش پای جابرش کرده قیام

 

تا بُوَد روشن چراغ علم او در سینه‌اش

روزِ دشمن شام گردد  چون به نطق آید هشام

 

مکتب من باقری و  مذهب من جعفری

نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام

 

مهر فرزندان او مانند جان در سینه‌ها

نطق شاگردان او چون تیغ بُرّان در نیام

 

ای سلاطین را به سوی آستانت اِلتجا

وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام

 

باقرِ آلِ محمّد، نَجْلِ زینُ ٱلْعابدین

جدّ و باب و مادر و آباء و اجدادت کِرام

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

رهروانِ فرش را  مِهر تو در دل  روز و شب

ساکنانِ عرش را  مدح تو بر لب  صبح و شام

 

جابرِ جُعْفیٖ که بحر دانشش در سینه بود

بود از دریای عِلمت قطره‌ای او را به جام

 

سائل کوی تو  تا صبح قیامت  مرد و زن

تابع حُکم تو  تا پایان هستی  خاص و عام

 

گرچه قبر بی‌چراغت می‌درخشد در بقیع

چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام

 

این عجب نَبْوَد که در بازار علم و حکمتت

راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام

 

می‌فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت

آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام

 

نی عجب  ای کعبه‌ی دل  در همه دوران سال

گر طواف آرد  به گِرد کعبه‌ات  بیتُ ٱلْحرام

 

شخص پیغمبر تو را از سوی حق گوید درود

جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام

 

چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم

شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام

 

با بیان زنده‌ات در قصر بیداد یزید

یافت زخم سینه‌ی آلِ محمّد التیام

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تا بگویی نیست جایز در بَرِ ظالم سکوت

بر تمام نسل‌ها از کودکی دادی پیام

 

از تو گشته آفتاب عِلم و ایمان جلوه‌گر

وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قِوام

 

در کتابِ نخلِ «میثم»  سطرْ سطر و  بندْ بند

وصفِ تو  حُسْنِ شروع و  مدحِ تو  حُسْنِ خِتام

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

عالم همه شد روشن از آن نور خدایی

 

از روشنی طلعت رخشنده‌ی باقر

شد نورِ علومِ نَبَوی بر همه ظاهر

 

در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز

گردید عیان ماهِ تمام از رخ باقر

 

مُنْشَق شده از نور علی بن حسین است

این نور که نورانی از او گشته ضمائر

 

بر فاطمه‌‌ی بِنْتِ حَسَن  بس بُوَد این فخر

کآورده پدید این مَهِ تابنده‌ی باهر

 

باقر لقب و  کنیه ابا جعفر و  او را

بوده است لقب‌های دگر: هادی و شاکر

 

از هر بدی و عیب و زَلَلْ اوست مُبَرّا

جان و تنش از «یُذْهِبُ عَنْکُم» شده طاهر

 

دریای علوم است و زُداینده‌ی اوهام

گفتار حکیمانه‌ی او  زیب منابر

 

از یک نفَسش  زنده کند صد چو مسیحا

از یک نظرش  دیده‌ی اَعْمیٰ شده باصر

 

یاد آمدش از چهره‌ی تابان محمّد

با چشم بصیرت نگهش کرد چو جابر

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ابلاغِ سلام از طرف خَتْمِ رُسُل کرد

چون گفته‌ی پیغمبرش افتاد به خاطر

 

عالم همه شد روشن از آن نورِ خدایی

شد بارور از او شَجَرِ دین و شعائر

 

خوش باد زمینی که هم‌آغوش شد او را

خوش آنکه بسوی حرمش گشته مسافر

 

دیگر غمی از مِحنت ایّام ندارد

هرکس به حرمخانه‌ی او گشته مجاور

 

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند

چون قصّه بلند است و  زبان اَلْکَن و قاصر

 

ای کاش که بالی بدهد عشق به من نیز

تا سوی حریمش پَرَم از شوق چو طائر

 

تا کی بدهد بار به دربار وصالش

جانْ بالِ سفر بسته، به لب آمده حاضر

 

گر اذن دهد  نیست کسی مانع راهم

چون دفتر عشق است گذرنامه‌ی شاعر

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 

حبیب الله چایچیان (حسان)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

عالم منوّر است به نور لقای تو

 

ای بوسه گاه جنّ و مَلک، خاک پای تو

جانِ تمامِ عالم خاکی فدای تو

 

ای اختر سپهر ولایت که تا ابد

عالم منوّر است به نور لقای تو

 

ای شهریار کشور دانش که در جهان

نشناخت کس مقام تو را جز خدای تو

 

ای ریزه خوار سفره‌ی عِلمت جهانیان

خورشید علم، کرده طلوع از سرای تو

 

ای باقرُ ٱلْعُلوم که هنگام مَکْرَمت

باشد هزار حاتم طایی گدای تو

 

پنجم ولیّ و حجّت خلّاق عالمی

لوح دل است مُهر، به مِهر و ولای تو

 

در عرصه‌ی وجود نهی قبل از آنکه پای

داده سلام احمدِ مُرسل برای تو

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هرکس تو را شناخت دل از دیگری برید

بیگانه گشت با همه کس آشنای تو

 

چندین هزار عالِم و دانشور و فقیه

آمد برون ز مکتب و دانشسرای تو

 

آن پیر سالخورده‌ی راهب تو را چو دید

اسلام پیشه کرده وُ شد مبتلای تو

 

خوانِ طعام، آوَرَد از بهر میهمان

از حجره‌ی تهی، یدِ قدرت نمای تو

 

ای خفته همچو گنج، به ویرانه‌ی بقیع

پر می‌زند کبوتر دل، در هوای تو

 

«فولادی» است پیرْغلامِ شکسته دل

چشم امید بسته به لطف و عطای تو

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

علیرضا فولادی



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

نازم به سروری که زبورش ز کوثر است

 

نازم به سَروَری که زبورش ز کوثر است

داوود اهل بیت صدایش رساتر است

 

یک سوره از زبور گلستان هَلْ أتیٰ

دنیایی از فضائل آل پیمبر است

 

یک آیه از صحیفه‌‌ی سجّادیه بخوان

وانگه ببین که سوره‌ی نورش چه محشر است

 

هرکس که آن صدای رسا را شنید، دید

حتّی سکوت هم که کند عینِ حیدر است

 

یعقوبِ آلِ فاطمه حالا پدر شده

آمد محمّدی که به او روحِ پیکر است

 

نسل رسول، نسل علی، نسل فاطمه

بسته به این ولادت و مولود انور است

 

هم هاشمی ست، هم علوی، هم محمّدی

نسلش حسینی و حسنی، فخر داور است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اوّل محمّد آمد و بعداً علی ولی

اینجا علی ز قبل محمّد، مُصَوَّر است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

او زاده‌ی خلیلِ سرافراز نینواست

آزاده‌ی ذبیح خدا، سِبْطِ صفدر است

 

او ناشر حقایق دین محمّدی

احیاگر علوم خداوند اکبر است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

آگاه از عوالم غیب و شهود، اوست

از قلّه‌های علم وعمل اوست برتر است

 

در یک کلام، مرتبه‌ی باقرُ ٱلْعلوم

مولای هفت سرور و بابای جعفر است

 

در وصف او هر آنچه سخن هست نارساست

جز اهل بیت هرچه بیان است، بی بَرْ است

 

قرآن هر آنچه وصف اُولُو ٱلْاَمر می‌کند

درباره‌ی پیمبر و آل پیمبر است

 

او کیست وصفش این همه توحید آور است

او کیست که به گلشن ارباب مهتر است

 

با این همه فضایل گویای حضرتش

تاریخ او مؤید میلاد دیگر است

 

او یادگار نهضت سالار کربلاست

دامن نشین عمّه‌ی سادات لشکر است

 

تا کربلاست، زینت دوش عموی خویش

وز کربلا، نظاره گر هیجده سر است

 

او راوی تمام شهیدان نینواست

او شاهد سه ساله و نُه ساله دختر است

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بینها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 

محمود ژولیده



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

ای داده در ماه جُمادی فیض از دست

 

ای داده در ماه جُمادی فیض از دست

برخیز کز جام رجب گردیم سرمست

 

ماهِ دعا، ماهِ نیایش، ماهِ توحید

هر شامِ آن شامِ دعا، هر صبحِ آن عید

 

برخیز کز نهر رجب آبی بنوشیم

از دست ساقی باده‌ی نابی بنوشیم

 

برخیز تا عمری بُوَد باقی؛  کجایی؟

جام طَهُورا می‌دهد ساقی؛ کجایی؟

 

برخیز بر زلفِ عبادت  شانه‌ای زن

پَر در شرارِ عشق، چون پروانه‌ای زن

 

دل!  بزم توحید آمده،  برخیز برخیز

عید آمده   عید آمده   برخیز برخیز

 

آغاز ماه است و زمین  دریای اَنْجُم

تابیده از بُرْجِ ولا، خورشیدِ پنجم

 

میلاد فرزند امامُ ٱلسّاجدین است

در جلوه  رویِ ماهِ زینُ ٱلْعابدین است

 

بِنْتُ ٱلْحَسَن  ای عالمی را کرده گلشن

امشب محمّد زاده‌ای   چشمِ تو روشن

 

این، چار خورشید ولا را نورِ عین است

نَجْلِ علی، مِهر حَسَن، ماهِ حسین است

 

نسلِ امامانِ هُمام از باب و مام است

آری امامِ ٱبْنِ اِمامِ ٱبْنِ اِمام است

 

این یوسف دو فاطمه در انتصاب است

این یادگارِ احمدِ ختمی مآب است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

این می‌فروزد نور را در محفل جان

این می‌شکافد علم را با تیغ برهان

 

این است خورشید فروزانِ هدایت

این میوه‌ها می‌چیند از نخل ولایت

 

ذکر خدا باشد همانا ذکر خیرش

وصف از عزیز او کنم یا از عُزیرش

 

این ماه را نَبْوَد به زیبایی قرینه

دورِ سرِ او گشته خورشیدِ مدینه

 

امشب خدا مرآت احمد آفریده

بار دگر بر ما محمّد آفریده

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

در اول ماه رجب مهری درخشید

بر چشم عالم تا قیامت نور بخشید

 

این نازنین فرزند دلبند حسین است

محو خدا و مات لبخند حسین است

 

تا ماهِ رویش را حسین بن علی دید

چون مُصْحَف ختم رسل بوسید بوسید

 

این است فرزندی که از جد کرامش

آورده جابر با ادب عرض سلامش

 

رخسار او گلزار هستی را صفا داد

انگشت او چشمان جابر را شفا داد

 

هفت آسمان خِشتی ز ایوانِ رفیعش

گلبوسه‌ی جبریل بر بابُ ٱلْبقیعش

 

بیماری دل را طبیب حاذق است این

قرآن صامت را زبان ناطق است این

 

ای سر به خط آل پیغمبر نهاده

قرآن فرا گیرید از این خانواده

 

اینان همانا مخزن سِرِّ خدایند

اینان چو پیغمبر به قرآن آشنایند

 

خواهید از قرآن کلام بِکْر پرسید

بالله قسم باید ز اهلِ ذکر پرسید

 

بالله قسم قرآنِ بی آل رسالت

خواننده‌ی خود را کشاند در ضلالت

 

بی نور عترت علم و دانش نار و دود است

هیزم شکن این نار و دود آل سعود است

 

اینان که از اسلام و قرآن سر شکستند

اجدادشان دندان پیغمبر شکستند

 

اینان که از اجدادْ  شیطان را مطیعند

ویرانگر قبر امامان بقیعند

 

در مذهب شیعه نه تنها خار باشند

ز اینان تمام مسلمین بیزار باشند

 

پیوسته با اولاد پیغمبر به جنگ اند

قرآن سر نی کرده با حیدر بجنگند

 

بن بازشان یک عمر عاص حیله گر بود

چشم دلش از چشمِ کورَش کورتر بود

 

ما شیعه یعنی پیرو آل رسولیم

شادابِ عطرِ نابِ گلهای بتولیم

 

دامان ما دامان عزت بوده ز آغاز

میزان ما قرآن و عترت بوده ز آغاز

 

ما از سقیفه  نه   که از نسل غدیریم

بر سینه‌ی خصم علی  پیوسته تیریم

 

ما شیر حق را تا ابد از رهروانیم

نه اهل صفین  نه جمل  نه نهروانیم

 

ما بعد موسی راه هارون برگزیدیم

از سامری‌ها تا قیامت سر بریدیم

 

هرگز نیفتد نغمه‌ی توحید از جوش

گوساله‌های سامری  خاموش خاموش

 

در خشم ما  برقِ سِتم‌سوزِ غدیر است

میلاد ما  امروز نه  روزِ غدیر است

 

ماییم و آلُ الله و آیاتِ شریفه

نه شافعی  نه حنبلی  نه بوحنیفه

 

دنیای دین  آبادِ قالَ ٱلْباقر ماست

عالم  پُر از فریادِ قالَ ٱلْباقر ماست

 

با حضرتِ او اُلفتی دیرینه داریم

هر شب بقیعی در درون سینه داریم

 

ما اهلِ درد و اهلِ سوز و اهلِ داغیم

هر یک  چراغِ  چار قبرِ  بی چراغیم

 

دیدیم یک دریای نور این قبرها را

بوسیده‌ایم از راه دور این قبرها را

 

زین چار، گیرد فیض‌ها بسیار کعبه

تو چار قبرش خوانی و من چار کعبه

 

«میثم» که دارد نور عترت را به سینه

گوید سلام از دور بر شهر مدینه

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت

 

نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را

تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را

 

هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم

دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

 

تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم

خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟

 

چقدر خاطره‌ی تلخ مانده در ذهنت

ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را

 

چه کودکیِّ بزرگی‌ست این که دستانت

گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

 

میان سلسله مردانه در مسیر خطر

گذاشتی به دلِ درد، داغِ یک گِله را

 

چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر

به روی خویش نیاورده‌اید آبله را

 

دلیلِ قافله می‌بُرد پا به پای خودش

نگاه تشنه‌ی آن کاروان یک دله را

 

هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری

تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را

 

مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر

بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

 

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت

که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟

 

 

سید حمیدرضا برقعی



[ شنبه 27 مرداد 1397  ] [ 7:33 PM ] [ KuoroshSS ]

برخیز نگارا که بهار طرب آمد

 

بر خیز نگارا که بهار طرب آمد

عید عجم و جشن نشاط عرب آمد

از کثرت انوار، یکی روز و شب آمد

پایان جُمادی شد و ماه رجب آمد

 

ماهی که شود مُلک جهان خُلدِ مُخَلَّد

از یُمْنِ قدوم دو علیّ و دو محمّد

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بر اهل ولا عید مؤیّد شده امشب

در جلوه رخ داور سرمد شده امشب

لبخند عیان بر لب احمد شده امشب

میلاد همایون محمّد شده امشب

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

در دامن خورشید عیان قرص قمر شد

فخر دو جهان سیّد سجّاد پدر شد

 

امشب صدف بحر ولایت گوهری زاد

یا دخت حسن فاطمه، زیبا پسری زاد

در خانه‌ی خورشید ولایت قمری زاد

یا بار دگر آمنه پیغامبری زاد

 

این است که دو فاطمه (علیهما السلام) را نور دو عین است

پور دو علی (علیهما السلام)  باشد و نَجْلِ حَسنین (علیهما السلام) است

 

این گوهر یکدانه‌ی دریای عقول است

در مکتب دین دوستیش اصل اصول است

ماه دو علی مِهر دلآرای رسول است

فرزند حسین (علیه السلام) است و عزیز دو بتول است

 

مولای همه، عبدِ خداوندْ مقام است

تا حشر امام است امام است امام است

 

این محور دین اختر تابنده‌ی علم است

در قلب زمان نور فزاینده‌ی علم است

آرنده‌ی علم است و نماینده‌ی علم است

گوینده‌ی علم است و شکافنده‌ی علم است

 

در کنیه ابوجعفر و باقر شده نامش

پیغمبر اسلام فرستاده سلامش

 

دشمن به عداوت خِجِل از کثرت خیرش

فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش

جبریل امین گم شده در وادی سیرش

شیرینی جان، قِصّه‌ی شیرین عُزیرش

 

علم همه یک قطره ز دریای کمالش

دیوانه شود عقل به توصیف جمالش

 

ای گوهر شش بحر و یم و هفت دُر ناب

ای سائل انوار رخت مِهر جهانتاب

بی مهر تو طاعات، چو نقش آمده بر آب

خاک قدم طفل دبستان تو اقطاب

 

فرزند پیمبر پدر هفت امامی

هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی

 

انوار دل از روی نکوتر ز مه تو

جن و بشر و خیل ملائک سپه تو

جان همه خوبان جهان خاک ره تو

شد باعث بینایی جابر نگه تو

 

ما را ز گنه نیست به جز روی سیاهی

ای چشم خداوند کرم کن به نگاهی

 

از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه

چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه

ای شمع دل پنج امین و دو امینه

ما غرق به دریای گناه و تو سفینه

 

غرقیم ولی چشم به احسان تو داریم

با دست تهی دست به دامان تو داریم

 

مهر تو ثمر گشته بسی حاصل ما را

حُبّ تو صفا داده بقیع دل ما را

وصف تو همی شور دهد محفل ما را

اینگونه سرشتند از اول گِل ما را

 

تا حشر گُلِ مِهر تو روید ز گِل ما

آوای تو پیوسته برآید ز دل ما

 

تو کعبه‌ای و کعبه گرفتار بقیعت

پیوسته مَلک سائل  زوّار بقیعت

جان و دل ما شمع شب تار بقیعت

تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت

 

این درد فراقی که به جان است دوا کن

بر ما ز ره لطف گذرنامه عطا کن

 

ای بوسه گه یوسف زهرا دهن تو

نُقل دهن ما همه نَقل سخن تو

جان همه قربان تو و جان و تن تو

صد شکر که «میثم» شده مرغ چمن تو

 

غیر از گُل مِهر تو به گلزار نبوید

جز مدح تو و عترت اطهار نگوید

 

غلامرضا سازگار



[ دوشنبه 28 اسفند 1396  ] [ 7:14 AM ] [ KuoroshSS ]

دلم پر می‌زند امشب برای حضرت باقر (سلام اللّه علیه)

 

دلم پر می‌زند امشب برای حضرت باقر (علیه السلام)

که گویم شرحی از وصف و ثنای حضرت باقر (علیه السلام)

 

ندیده دیده‌ی گیتی به علم و دانش و تقویٰ

کسی را برتر و اعلم به جای حضرت باقر(علیه السلام)

 

ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده

سلاطین جهان یکسر گدای حضرت باقر(علیه السلام)

 

زبان از وصف او ألْکَن، قلم از مدح او عاجز

که جز حقّ کس نمی‌داند بهای حضرت باقر(علیه السلام)

 

نزاید مادر گیتی ز بهر خدمت مردم

به جود و بخشش و لطف و سخای حضرت باقر(علیه السلام)

 

به ذرّات جهان یکسر، بُوَد او هادی و رهبر

که جان عالمی گردد فدای حضرت باقر(علیه السلام)

 

برو کسب فضیلت کن چو مردان خدا ای دل

ز بحر دانش بی‌منتهای حضرت باقر(علیه السلام)

 

اگر گردد شفیع ما به نزد خالق یکتا

به هر دردی شفا بخشد دعای حضرت باقر(علیه السلام)

 

ز اندوه و غم و محنت بُوَد آسوده و راحت

به زیر سایه وُ تحت لوای حضرت باقر(علیه السلام)

 

سیّد عبدالحسین رضایی



[ یک شنبه 27 اسفند 1396  ] [ 9:08 PM ] [ KuoroshSS ]

آیینه‌ی خیر الانام

 

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام

وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام

 

منشأ کل کمال و باقر کل علوم

هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام

 

إنس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب

آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام

 

این عجب نَبوَد که بخشی چشم جابر را شفا

زخم دل را می‌دهی با یک نگاهت التیام

 

ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم

از بقیعت عطر و بوی جنّت آید بر مشام

 

در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو

پای تا سر، سر به سر آیینه‌ی خیرُ الاَنام

 

کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان

روز در چشم یزید بی‌حیا آمد چو شام

 

لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت

تشت رسوایی او افتاد از بالای بام

 

تو سرِ بالای نی دیدی به سن کودکی

گه به دشت کربلا، گه کوفه، گاهی شهر شام

 

خیمه‌های آل عصمت را که آتش می‌زدند

می‌دویدی در بیابان اشک ریز و تشنه‌کام

 

ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود

از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام

 

بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق

از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام

 

گاه آوردت به زندان، گاه پای تخت خویش

گاه زد زخم زبان و گاه می‌زد اتهام

 

حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک

مرغ روحت پر زد از تن، جانب دار السلام

 

بس که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم

دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام

 

تا به صحرای مِنا گریند بهر غربتت

حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام

 

دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع

کرده‌اند این گریه را بر من حرامی‌ها حرام

 

در کنار قبر بی‌شمع و چراغت روز و شب

هم بشر سوزد چو شمع و هم مَلک گرید مدام

 

از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال

وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام

 

بر تو می‌گریم که بردی کوه غم از کودکی

بر تو می‌گریم که شد با خون دل عمرت تمام

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 10:01 AM ] [ KuoroshSS ]