قبل از انقلاب بود، توى دبيرستان اجازه نمى دادند نماز بخوانيم . جايى هم براى اين كار نبود. با چند نفر از بچه ها پنهانى گوشه كلاس روزنامه پهن مى كرديم و نمازمان را همان جا مى خوانديم .
هميشه مُهر همراهمان بود. زنگهاى تفريح ، موقع اذان ظهر، گوشه كلاس ميعادگاهمان مى شد. يك روز كه مشغول نماز ظهر بودم ، يك دفعه پشت گردنم شروع كرد به تير كشيدن ، كمى پرت شدم به جلو، امّا توجهى نكردم و نماز را ادامه دادم تا تمام شد.
- چرا دارى نماز مى خوانى ؟ تو مدرسه اغتشاش به پا مى كنى ؟
مديرمان بود، بر افروخته و عصبانى .
چيزى نگفتم ، تنها نگاهش كردم . و به خاطر همين نماز، يك هفته از مدرسه بيرونم كردند.(58)
:: ادامه مطلب
در اوايل اسارت ، ما را از ((العماره )) به بغداد انتقال دادند و يك راست به سازمان امنيت (استخبارات ) بردند. وقتى به آنجا رسيديم ، موقع خواندن نماز بود، امّا عراقيها اجازه اين كار را به ما نمى دادند. ناچار روى زمين نشستيم و براى اينكه نگهبانان متوجه نشوند، نماز را به صورت نشسته خوانديم . آن هم در چهار زاويه مختلف . چرا كه حتى جراءت پرسيدن جهت قبله را از ماءمورين عراقى نداشتيم .(57)
:: ادامه مطلب
در يكى از روستاهاى فيروز كوه جلسه بزرگداشت شهداء برپا بود و شهيد امير سپهبد صياد شيرازى به عنوان سخنران دعوت شده بود.
پس از مداحى و چند برنامه مرسوم ديگر از شهيد صياد خواستند سخنرانى بكند. ايشان پشت تريبون قرار گرفت و پس از شروع به صحبت با نام خداوند تبارك و تعالى و درود و صلوات بر پيامبر و آلش عليهماالسّلام فرمود: روزى جلسه مهمى در مورد جنگ خدمت حضرت امام بوديم . وقت نماز شد و امام وضو گرفت و به نماز ايستاد و ما هم به تبع امام فهميديم وقت نماز است و نماز بر همه چيز ترجيح دارد. بعد شهيد صياد شيرازى با اشاره به وقت نماز به حضار فرمود: الان هم وقت نماز هست اگر خواستيد بعد از نماز براى شما سخنرانى مى كنم صحبت را تمام كرد و صفهاى نماز تشكيل شد و همانجا در اول وقت نماز جماعت برپا گرفت .(56)
:: ادامه مطلب
يك ماه از عمليات سخت و طاقت فرساى والفجر 8 مى گذشت . يك روز ساعتى از غروب گذشته ، جواد آقا آب از سر و رويش مى چكيد كه آمد پشت خاكريز. بى سيم چى او در حال نماز بود. گفت : ناصر جان ! اگر صداى بى سيم در آمد، جوابش را بده تا من نماز بگذارم .
- چشم آقا جواد!
نماز مغرب را به علت كوتاه بودن خاكريز نشسته خواند. من كنارش نشسته بودم و گوش به بى سيم داشتم . نماز عشاء را خواست شروع كند كه صداى بى سيم در آمد.
گفت : ناصر جوابش را بده .
و بعد خودش تكبيرة الاحرام را گفت . دو سه قدم بيشتر به طرف بى سيم برنداشته بودم كه ناگهان خمپاره اى وسط ما فرود آمد.و موج انفجارش مرا به گوشه اى پرت كرد. برخواستم و رفتم سراغ بى سيم . فرمانده لشكر - سردار حاج غلامرضا جعفرى - بود و جواد را مى خواست .
- آقا جواد مشغول نماز است .
- برو بهش بگو با من تماس بگيرد.
رفتم سراغ جواد، ديدم نيست . گفتم : اينكه الان داشت نماز عشاء مى خواند! گوشى را برداشتم و گفتم :
- آقاى جعفرى ! جواد آقا نيست ، نمى دانم كجا رفته .
- هرجا كه هست پيدايش كن !
دوباره شروع كردم به جستجو در آن حوالى . سمت چپ و راست خاكريز را ديدم . يكباره يك سياهى در آن تاريكى شب توجهم را جلب كرد. خم شدم روى سينه خاكريز، خداى من ، جواد آقا! غرق در خون بود و... بغض سنگين ناباورى گلويم را فشرد و سراسيمه به طرف بى سيم رفتم و گريه آلود گفتم :
- حاجى ! منتظر جواد نمانيد، رفته پيش بنيادى !
ايشان ناباورانه گفت !:
- پيش بنيادى يعنى چه ؟
هق هق گريه ام بلندتر شده .
- موقعيت بنيادى كه مفهوم است ؟!
- پس بمان من آمدم !
سردار جعفرى سراسيمه خودش را رساند. امّا پيكر جواد آقا دل آذر (فرمانده عمليات لشكر 17 على بن ابيطالب ) را ياران داغدارش چونان گوهرى گرانبها بر سر و دست برده بودند. و او در نماز به معراج حقيقى سفر كرده بود.(55)
:: ادامه مطلب
48 - مسيح كردستان (52)
همسر فداكار سردار رشيد اسلام محمد بروجردى (1333 - 1362 ه .ش ) در مورد مواظبت بر نماز اول وقت ايشان مى گويد:
محمّد در عرض ده سال زندگى مشتركمان طورى بود كه هميشه نمازش را در اول وقت اقامه مى كرد. در طول مسافرتهايى كه با محمّد داشتيم ، هرگاه در راه صداى اذان به گوشش مى رسيد، هر كجا بود ماشين را پارك مى كرد و همانجا نمازش را بجا مى آورد. اگر چه به مقصدى كه مورد نظرش بود دور يا نزديك بود. بارها به ايشان گفتم : حالا كه نزديك مقصد است نمازتان را شكسته نخوانيد بگذاريد وقتى به منزل رسيديم نمازتان را كامل بخوانيد. محمّد در جواب مى گفت : حالا كه موقع اذان است نماز مى خوانيم شايد به منزل نرسيديم . اگر رسيديم دوباره كامل مى خوانم و در تمام اين مدّت هيچگاه ياد ندارم كه او بدون وضو باشد.(53)
:: ادامه مطلب
روزى حدود ظهر در محضر شهيد بزرگوار رجائى (1360 ه .ش ) بودم . صداى اذان شنيده شد. در حالى كه ايشان از جايشان حركتى كرده و مى خواستند خود را براى اقامه نماز آماده كنند، در زده شد و خدمتگزار وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد مى شود، اگر اجازه مى فرماييد بياورم . شهيد رجائى فرمودند: خير، بعد از نماز.
وقتى كه خدمتگزار از اتاق خارج شد، ايشان با چهره اى متبسم و دلى آرام خطاب به من فرمودند: (عهد كرده ام هيچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم ، اگر زمانى ناهار را قبل از نماز خوردم ، يك روز را روزه بگيرم .(54)
:: ادامه مطلب
عمل جراحى انجام شد و خطر عمل تا آن موقع مهار شده بود. همه از نهايت توانايى خود استفاده كرده بودند. شوق و خوشحالى از گذشتن اين مرحله در سيماى همه جارى بود... امام بلافاصله پس از بهوش آمدن با وجود ضعف شديد عارض شده ، وقت نماز را سؤ ال كرد و اشاره كرد كه يكى از آقايان عمامه اش را ببندد و محاسن ايشان را شانه بزند. همه مبهوت بوديم . خدايا اين چه بنده عاشقى است ؟ چقدر در حضور خداوند ادب را مراعات مى كند... در بيمارستان ، ايّام بسترى در هر فرصت كه براى غذا دادن به ايشان مى رفتيم توصيه هاى اخلاقى را فراموش نمى كردند. چندين بار به من و همشيره ها مى فرمود: راه آخرت سخت است ، گناه نكنيد، ترك گناه آسانتر از عذاب خداست ، و مى فرمود: نماز را حتى اگر در پياده رو خيابان باشد اول وقت بخوانيد.(50)
:: ادامه مطلب
|
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2909461
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396