در كتاب مصباح الشريعه از امام صادق (عليه السلام) چنين روايت شده است:
راز نام گذارى مستراح بدين نام آن است كه آدمى در آنجا از سنگينى نجاستها و كثافتها راحت مىشود و براى مؤمنان درس عبرتى است كه نعمتهاى پاكيزه دنيايى سرانجامش چنين است!
پس[بر اثر اين درس عبرت] با دل بريدن از متاع دنيا خود را راحت مىسازد و جان خود را از سرگرم شدن به آن فارغ مىكند و همان گونه كه از جمع آورى كثافتها پرهيز مىكند، از گرد آورى متاع دنيا دورى مىگزيند و به انديشه درباره خود مىپردازد كه چگونه در حالى بزرگوار و گرامى، و در حالى ديگر ذليل و خوار مىشود و درمىيابد كه قناعت و تقوا مايه آرامش و آسايش وى در دنيا و آخرت مىشود؛ زيرا آسايش آدمى در خوار شمردن دنيا وانهادن بهرهگيرى از آن و زدودن جاست حرام و شبهه ناكه آن نهفته است.
پس از ادراك اين حقيقت، در كبر و خود بزرگ بينى را بر روى خود مىبندد و از گناهان مىگريزد و در تواضع و پشيمانى و حيا را بر روى خويش مىگشايد و براى دستيابى به فرجامى نيك و نفسى پاكيزه، در اداى فرمان ها و اجتناب از نواهى مىكوشد و نفس خود را در زندان خوف و صبر و خوددارى از شهوتها به بند مىكشد، تا به امان خداوند در دار القرار بپيوندد و طعم رضاى خدا را بچشد؛ زيرا سلوك خردپسند همين است و جز اين هرچه را نيك پندارد، هيچ است.
مراد از سخن امام (عليه السلام) اين است كه مؤمن چون بينديشد كه لذت اندك و ناچيزى كه از نعمتهاى دنيا بهره وى شده، به آفت تبديل شده و جز با دفع آن از آزارش رهايى نمىيابد، پى مىبرد كه سرانجام همه نعمتهاى دنيا همين است و براى دورى از زيان و آفتهاى آنها بايد آنها را ترك گفت و جز به مقدار ضرورت از آن بهره نگرفت، تا دل آدمى از سنگينى وابستگى خاطر به آنها (در نعمتها و لذتهاى حلال) و از آسيبها و آفتهاى آنها (در حرام و شبهه ناك) راحت باشد.
در نتيجه، همان گونه كه از پليدىها دورى مىكند از آنها (نعمتها و لذتهاى حلال) نيز پرهيز خواهد كرد، و هنگامى كه ببيند طعامى كه براى ادامه حيات ناار است مصرف كند و قوام و بقاى وى بدان بستگى دارد، براى دفع ضرر و آفت آن بايد چنين ذلتى را تحمل كند، خود بزرگ بينى را رها كرده، تواضع پيشه مىكند و از آنچه در گذشته بر خلاف اين رويه عمل كرده، پشيمان مىشود و از بى توجهى به رهنمودهاى پروردگار خود، در مواردى كه به پاكيزگى ظاهرى و طهارت باطنى وى مربوط مىشود، حيا كرده يقين مىكند كه از لذتهاى پست دنيايى بر اثر سرانجام بد آنها بايد چشم فرو پوشيد و لذت خالص حقيقى را در نعمتهاى دنايى نمىتوان يافت، بلكه لذت راستين در رضايت و خشنودى خدا است، كه پس از دستيابى به امان خداوند در سرى جاويدان بهره آدمى مى گردد.
:: ادامه مطلب
به تصريح برخى روايات، طهارت از كليدهاى نماز است... انسان خرد ورز بايد درباره حقيقت و دستاورد طهارت بينديشد و چون دريافت كه سعادت پيدا و پنهان در نظافت و پاكيزگى است،؛ رامور سه گانه زير تأمل كند:
1. در آيات قرآن كريم درباره پاكيزگى، به ويژه در آيه: ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم؛ خدا نمىخواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن مىخواهد شما را پاك كند(41)، و همچنين آيه: والله يحب المطهرين؛ و خداوند پاكى ورزان را دوست مىدارد(42).
2. معناى محبت ذات اقدس خداون و اين كه ره آورد محبت و دوستى، برافكندن پردهها و حجابها از دل بنده است و آدمى در سايه اين خرق حجاب، به نور و سعادت دست مىيابد.
3. در معناى حديث شريف الطهور نصف الايمان؛ پاكيزگى نيمى از يمان است(43).
آنگاه از مجموع اين تأمل هادر مىيابد كهمراد از طهور[كه نيمى از ايمان تلقى شده] پاك شدن از همه عوامل ناپاكى و آلودگى درون و بيرون آدمى است و نيمه ديگر ايمان، آراستن جان به فضايل ظاهرى و باطنى است.
در مقام تمثيل مىتوان گفت: ايمان بدن به دو چيز است: يكى تأمين پاكيزگى آن به وسيله وضو و پرهيز از گناهان و ديگرى آراستن آن به بوى خوش و كارهاى نيك.
همچنين ايمن قلب در گرو دو چيز است: يكى پاكسازى آن از اخلاق ناپسند و زشت و ديگرى آراستن آن به اخلاق خدايى.
نيز ايمان سر و نهان آدمى مرهون دو امر است: يكى فراموشى آنچه غير خدا است و ديگر آراستن آن به ياد خدا و به عبارت ديگر، به نفى موهوم و صحو معلوم و پرده بردارى از حجابهاى جمال.
:: ادامه مطلب
پس، اى طالب حق و سالك الى الله! چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را به زنجير كشيدى و خلع نعلين حب زن و فرزند و ديگر شئون دنيوى را نمودى و با جذوه نار عشق فطره اللهى مأنوس شدى و انى آنست ناراً(39) گفتى و خود را خالى از مانع سر ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسلههاى زمان را بگسلانو از اين زندان، خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.
|
|
پس، عزم خود را قوى كن واراده خويش را محكم نما كه اول شرط سلوك، عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاه آبادى - روحى فداه - آن را مغز انسانيت تعبير مىكردند.
بلكه توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوى و پرهيز از مشتهيات نفسانيه و ترك هواهاى نفاسنيه و رياضات شرعيه و عبادات و مناسك الهيه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيه در تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد.
و ما اكنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدس كبريا جل و علا و نعت و ثناى سيد مصطفى و نبى مجتبى و آل اطهارش عليهم سلام الله ختم مىكنيم واز روحانيت آن ذوات مقدسه استمداد مىكنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.
:: ادامه مطلب
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلت، قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به سوى محبوب خود پرواز نموده، متعلق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهيه اگرداراى قوت قلب باشند و متمكن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و ما رايت شيئاً الا و رايت الله فيه و معه(36) گويند. واگر سرور آنها فرمايد: ليغان على قلبى و انى لأستغفرالله فى كل يوم سبعين مره(37) براى آنست كه جمال محبوب را در مرأت(38)، خصوصاً مرائى كدره چون مرآت بوجهلى ديدن، خود كدورت براى كمل است. واگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها با آشيانه قدس خود پرواز كند و دست آويز جمال جميل گردد.
و طالبان غر حق، كه در ظر اهل معرفت همه طالب دنيا هستندت نيز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجه و متعلقند. آنها نيز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حب دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حب آنها كمتر باشد، در وقت فراغت، قلب آنها به محبوب خود رجوع كند.
آنان كه حب مال و رياست و شرف در دل آنها است درخواب نيز مطلوب خود را مىبينند و در بيدارى به فكر محبوب خود بسر مىبرند؛ و مادامى كه در اشتغال به دنيا بسر مىبرند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مىيابد و فوراً متعالق به محبوب خود مىشود، گويى تكبيره الاحرام، كليد در دكان يا رافع حجاب بين او ومحبوب او است؛ يك وقت به خود مىآيد كه سلام نماز را گفته، در صورتى كه هيچ توجه به آن نداشته، همهاش را با فكر دنيا هم آغوش بوده. اينست كه چهل - پنجاه سال نماز، ما را در دل اثرى جز ظلمت و كدورت نيست.
و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايه انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به.مقام انس فرسنگها دور كرده.اگر نماز ما بويى از عبوديت داشت، ثمرهاش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خود فروشى و كبر و افتخار كه هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقل و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حب دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حب مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.
:: ادامه مطلب
بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس، قابل تربيت و تعليم است با ارتياض مخصوص. مثلاً، چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطه معينه يا در نور شديد، مثل نور عين شمس مدتى طولانى نگاه كند بدون بهم خوردن پلكهاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربيت كند، چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مىكنند، ممكن است چند ساعت متمادى در قرص آفتاب نظر بدوزد، بدون آن كه چشم بهم خورد يا خستگى پيدا كند. و همين طور به نقطه معينى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت؛ و همينطور ساير قواحتى حبس نفس كه - على المحكى - در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نفس خود كنند مدتهاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوايى كه قابل تربيت است قوه خيال و قوه وهمه است كه قبل از تربيت، اين قوا چون طايرى سخت فرار و بى اندازه متحرك از شاخهاى به شاخهاى و از چيزى به چيزى هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مىبيند كه چندين انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتى بسيارى گمان مىكنند كه حفظ طاير خيال و رام نمود آن از حيز امكان خارج و ملحق به محالات عاديه است؛ ولى اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت، آن را مىتوان رام نمود و طاير خيا را مىتوان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت بخواهد آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است كه انسان در وقت نماز خود را مهيا كند كه حفظ خيال در ماز كند و آن را حبس در عملنمايد و به مجرد اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سر خود باشد. و اين در اول امر كارى صعب به نظر مىآيد، ولى پس از مدتى عمل و دقت و علاج حتماً رام مىشودو ارتياض پيدا مىكند.
شما متوقع نباشيد كه در اول امر بتوانيد در تمام نماز، حفظ طاير خيال كنيد؛ البته اين امرى استنشدنى و محال و شايد آنها كه مدعى استحاله شدن اين توقع را دشتند؛ ولى اين امر بايد با كمال تدريج و تأنى و صبر و توانى انجام بگيرد.
ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا كمتر آن حبس خيال شده، حضور قلب حاصل شود؛ و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه بيتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطان وهم و طاير خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد.
و هيچ گاه نبايد انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمه همه سستىها و ناتوانىها است و برق اميد، انسان را به كمال سعادت خويش مىرساند. ولى عمده دراين باب، حس احتياج است كه آن در ماكمتر است.
قلب ما باور نكرده كه سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير منتهاى نمز است. ما نماز را سر بار زندگانى خود مىشماريم و تحميل و تكليف مىدانيم. حب به شىء از ادراك نتايج آن پيدا مىشود؛ ما كه حب به دنيا داريم براى آنست كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتعاظ نمىباشيم.
اگر ايمان به حيات آخرت پيدا كنيم و حس احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمايه تعيش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن كوشش مىنماييم، ودر اين سعى و كوشش زحمت و رنج و تكلف در خود نمىيابيم، بلكه با كمال اشتياق و شوق، دنبال تحصيل آن مىرويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مىكنيم.
:: ادامه مطلب
اى عزيز! اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء (عليهم السلام) است آوردى و خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن،آن:است كه اولاً رفع موانع حضور قلب را نمايى خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن كنى.
اما مانع حضور قلب در عبادات، تشتت خاطر و كثرت واردات قلبيه است. و اين گاهى از امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مىشود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيلات و تفكرات باطنيه گردد، و واهمه و متصرفه در آن تصرف نموده از شاخهاى به شاخهاى پرواز كند؛ يا چشم انسان چيزى ببيند و منشأ تشتت خاطر و تصرف متصرفه گردد؛ يا ساير حواس انسان چيزى ادراك كند و از آن انتقالات خياليه حاصل شود.
و گاهى تشتت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلى دو منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ بر گردد:
يكى هر زه گردى و فرار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا كه خيال قوهاى است بسيار فرار كه دئماً از شاخهاى آويزد و از كنگرهاى به كنگرهاى پرواز كند؛ و اين مربوط به حب دنيا و توجه به امور دنيه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه فرار بودن خيال خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت خاطر و طمأنينه نفس و وقوف خيال از امور مهمه ايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل شود، و پس از اين به آن اشاره مىكنيم.
منشأ ديگر، حب دنيا و تعلق خاطر به حيثيات دنيوى است كه رأس خطيئات و ام الأمراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلق به آن و منغمر در حب آن است، راه اصلاح قلوب منسد(35) و در جمله سعادات به روى انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل، اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مىنماييم ان شاء الله.
:: ادامه مطلب
از حضرت رسول ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه عبادت كن خداى تعالى را چنانچه گويا او را مىبينى؛ و اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند(23).
از اين حديث شريف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مى شود :
يكى آنكه سالك مشاهد جمال جميل و مستغرق تجليات حضرت محبوب باشد، به طورى كه جميع مسامع قلب از ديگر موجودات بسته چيزى مشاهده نكند. بالجمله، مشغول حاضر باشد و از حضور و محضر نيز غافل باشد.
و مرتبه ديگر كه نازلتر از اين مقام است، آن است كه خود را حاضر محضر ببيند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد.
جناب رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمايد: اگر مىتوانى از اهل مقام اول باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الا از اين معنا غافل مباش كه تو در محضر ربوبيتى.
و البته محضر حق را ادبى است كه غفلت از آن از مقام عبوديت دور است.
و اشاره به اين فرموده است در حديثى كه جناب ابو حمزه ثمالى رضى الله عنه نقل مىكند، مىگويد: ديدم حضرت على بن الحسين سلام الله عليهما را كه نفرمود تا آن كه از نماز فارغ شد. سؤال كردم از سببش، فرمودند: واى بر تو، آيا مىدانى در خدمت كى بودم؟(24).
و نيز از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه دو نفر از امت من به نماز مىايستند، در صورتى كه ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه ميان نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان[فاصله ]است(25).
و فرمودند: آيا نمىترسد كسى كه صورت خود را در نماز بر مىگرداند صورت او چون روى حمار شود(26).
و فرمودند: كسى كه دو ركعت نماز بجا آورد و در آن به چيزى از دنيا متوجه نشو، خداى تعالى گناهان او را مىآمرزد(27).
و فرمودندن بعضى از نمازها قبول مىشود نصفش يا ثلثش يا ربعش يا خمسش - تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه كهنه پيچيده مىشود و به روى صاحبش زده مىشود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن كه به قلبت اقبال به آن كنى(28).
و حضرت باقر (عليه السلام) فرمودند: رسو خدا فرمود: وقتى بنده مؤمن به نماز بايستد خداى تعالى نظر به سوى او كند - يا فرمودند خداى تعالى اقبال به او كند - حتى تا منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سايه بر او افكند و ملائكه فرو گيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان، و خداى تعالى ملكى را موكل او كند كه بايستد بالاى سر او و بگويد: اى نماز گزار! اگر بدانى كه نظر مىكند به سوى تو و باكى (چه كسى) مناجات مىكنى، توجه به جايى نمىكنى و از موضعت جدا نمىشوى هرگز.(29)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه جمع نمىشود اشتياق و خوف در دلى مگر آن كه بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مىخوانى، اقبال كن به قلب خود به خداى عزوجل؛ زيرا كه نيست بنده مؤمنى كه اقبال كند به قلبش به خداى تعالى در نماز و دعا مگر آن كه قلوب مومنين را خداى تالى به او اقبال دهد و با دوستى آنها او را تأييد كند و او را به بهشت برد(30).
و از حضرت باقر و صادق (عليهم السلام) مروى است كه فرمودند: نيست از براى تو از نمازت مگر آنچه را كه اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را ياغفلت از آداب آن كند، پيچيده شود آن و به روى صاحبش زده شود(31).
و از حضرت باقر العلوم (عليه السلام) روايت شده كه همنا بالا مىرود از نماز بنده از براى او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش؛ پس، بالا نمىرود براى او مگر آنچه را اقبال نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم شود نقص فرايض به آن(32).
و از جناب صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمود: وقتى احرام بستى در نماز، اقبال كند بر آن؛ زيرا كه وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال فرمايد و اگر اعراض نمايى خداوند از تو اعراض كند. پس گاهى بالا نمىرود از نماز مگر ثلث يا ربع يا سدس ا:، به آن قدر كه نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمىفرمايد به غافل چيزى(33).
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه به ابى ذر فرمودن: دو ركعت متوسط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد(34). احاديث در اين باب بسيار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بيدار اين قدر كفايت كند.
:: ادامه مطلب
|
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2912948
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396