ابريشمى از دريا
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ابريشمى از دريا
حريرى از نماز
خروشان سينه ساحل را م ىپوشاند
و نگاه آفتاب
به تولد صدف هاى نور چشمك مى زند
غروب، پشت دريايى از آب و آرامش
مى خندد به لبخند بى غش دريا
تا سرخى را بياميزد در ر گهاى آبى اش
و زندگى دوام بيابد
در عمق روشن ماهى ها
سلام بر خاطره خوش قايق ها
!و قايقى آه در حسرت آشتى شدن مُرد
و دفن شد
بين لاشه هزاران آشتى
آه آرزويشان جز قايق شدن نبود
و دريا خاطره ها را در خود حفظ مى آند
و آشتى ها و قايق ها خاطره اند
و زندگى دوام دارد
در پهنه زمين
و عمق دريا
و درختانى آه سرود تنفس را زندگى مى آنند
و ابرهايى آه نجواگر باران نمازند
و در قلب قايقى آه آرزو مى آرد
آاش آشتى بود و سوت زدن مى دانست
و آودآى آه آرزو داشت بزرگ مى شد
و شعر نماز مى دانست
و ترانه نماز جارى ست
در عمق دريا
و پهنه دريا
و درختان شادند
در شادى قايق ها
آه در آرزوى آشتى شدن به سينه دريا مى روند
غروب سايه مى سازد
از آرزوى قايق ها
.و آشتى هايى آه مى خواهند قايق شوند
بندر بوى ساحل م ىدهد
و ساحل بوى دريا
بندر به ساحل و ساحل به دريا وابسته است
و نماز بندرى ست
آه بوى ساحل دريا م ىدهد
آهسته ميان ساحل
آرام بين دريا
زيبا ميان بندر
همراه با صداى دل انگيز اذان
آه ماهى ها را به رقص وا م ىدارد
و مرغان ماهيخوار را به عشق مى آشاند
عشق به ماهى
به دريا
وابسته است انسان به نجوا
شن هاى ساحل لبريز گرماى آفتابند
گرماى پاآى
حلاوت نماز
آه ردپاى مردى تنها
وابسته به دريا را
در خود به يادگار دارد
و بندر همچنان در خروش است
و عشق مى ورزد
به آشت ىهايى آه صداى سوتشان زنگ بيدارى ست
نغمه هوشيارى ست
شعر نماز است
همه با هم
به سوى بودن
و ادامه حيات
بندر وابسته به ساحل
ساحل وابسته به دريا
و ما وابسته به هر سه
آه نماز بندرى ست
آه پر از ساحل درياست
ناخداى جوان
خدا نيست
ناخداست
مى فهمد و مى راند
اما خدا نيست
خدا خيلى بزرگ است
و ناخدا هميشه تسليم خداست
وقتى بر پيكر آب ها
مى راند آشتى را
تا به مقصد پهلو زند
آه همان نور است
و خدا در دلش لانه آند
با نماز بيدارى
تا غرق نشود براى هميشه
آه هر لحظه آب ها بازى شان مى گيرد
.و آشتى دم به دم
خطر را نفس مى آشد
خدا بزرگ است
و تنها ناجى
در ميان آ بها
همراه ناخدا
آه به خدا اميد دارد
و مى راند تا در آن سوى درياها
به خدا برسد
هر آسى خانه اى دارد
و هر خانه اى آسى
نه خانه بدون آس خانه است
و نه آس بدون خانه، آس
خانه بوى زندگى مى دهد
بوى عشق
بوى با هم بودن
و نمازى آه به پيشواز طلوع خورشيد م ىرود
و نورى آه دل هاى بزرگشان را شاد مى آند
زندگى با خدا
مسافرها سوار بر آشتى
پر از شور و شوق
پر از اميد و آرزو
آشتى پيش م ىرود
تا بندرى ديگر
در آن سوى دريا برايشان آغوش باز آند
آب ها مهربانند
و مهربان تر از آبها خداست
آه مى شناسد خنده آودآان را
آه شادمان در عرشه آشتى مى دوند
و نماز و نجواى بزرگان را
آه پر از دلهره آشتى شكستگانند
و نماز حضورى پر از آرامش است
آشتى آه براى شكار مى رود
يك روز خود شكار مى شود
دريا انتقام نهنگ ها را مى گيرد
نهنگ هايى آه ديگر خانواده اى بزرگ نيستند
و نماز گرم است
در ارتفاع آوهى آه لانه برف است
و آب مى آند
يخ هاى سرد روح منجمد را
آه در پيشگاه خورشيد مغفرت
سر تعظيم فرود مى آورد
شعر خدا
زمزمه جاودانگى ست
.و باران صداى نرم خلوص نماز
منبع : مجموعه شعر ابريشمى از دريا
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2899006
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396