قبل از انقلاب بود، توى دبيرستان اجازه نمى دادند نماز بخوانيم . جايى هم براى اين كار نبود. با چند نفر از بچه ها پنهانى گوشه كلاس روزنامه پهن مى كرديم و نمازمان را همان جا مى خوانديم .
هميشه مُهر همراهمان بود. زنگهاى تفريح ، موقع اذان ظهر، گوشه كلاس ميعادگاهمان مى شد. يك روز كه مشغول نماز ظهر بودم ، يك دفعه پشت گردنم شروع كرد به تير كشيدن ، كمى پرت شدم به جلو، امّا توجهى نكردم و نماز را ادامه دادم تا تمام شد.
- چرا دارى نماز مى خوانى ؟ تو مدرسه اغتشاش به پا مى كنى ؟
مديرمان بود، بر افروخته و عصبانى .
چيزى نگفتم ، تنها نگاهش كردم . و به خاطر همين نماز، يك هفته از مدرسه بيرونم كردند.(58)
::
» تعداد مطالب : 2884
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2911942
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2911942
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396
تمام حقوق اين وب سايت و مطالب آن متعلق به محبوب خدا | وبلاگ تخصصی نماز | مي باشد