شبى كه ما مى خواستيم به كويت برويم با برادران جلسه گرفتيم كه ويزا بگيريم ، ولى مى بايست از كويت بگيريم . من با يكى از برادران در كويت تماس گرفتم و او به نام ((روح الله مصطفوى )) دو عدد ويزا گرفت و شبانه بوسيله ماشين يكى از برادران (قرار شد به كويت برويم ) حركت كرديم .
امام (ره ) تصميم گرفته بود كه از نجف هجرت كند و طى مشورتهاى بنا داشتيم از كويت به سوريه برويم . چون امام تاءكيد داشتند به كشورهاى اسلامى بروند، تصميم گرفتيم با ماشين خودمان برويم ، البته اين تصميم مخفيانه بود. قرار شد صبح زود حركت كنيم ولى از آنجا كه دولت عراق كاملاً مواظب اوضاع بود، تصميم گرفتيم شبانه رفتن خود را به دولت بگوئيم . البته دولت عراق هم توطئه هاى خود را چيده و به دولت كويت خبر داده بودند... شبانه حركت كرديم ، در بين راه صبحانه خورديم . ماشين همچنان به طرف مرز كويت حركت كرد. نزديك ظهر بود كه در مقابل يك مسجد توقف كرديم . ما مى خواستيم نماز بخوانيم ، امام فرمودند: ((آيا مسجد امام جماعت دارد يا خير؟)) گفتيم كه دارد. امام گفتند:((اگر امام جماعت دارد بايد بايستيد پشت سرش نماز بخوانيد يا ظهر نشده از اينجا برويم ، و اگر ظهر شد و خواستيد نماز را فرادى بخوانيد درست نيست )). ما هم بطرف مرز حركت كرديم . به مرز عراق كه رسيديم ، برادران رفتند گذرنامه ها را مُهر خروج بزنند، در همان حال امام مى خواستند نماز بخوانند، در دفتر مديريت گمرك نشسته بوديم كه ناگهان چشم امام به عكس بزرگى از صدام افتاد كه روى ديوار نصب كرده بودند. فوراً بيرون آمدند و گفتند: ((براى نماز خواندن به جاى ديگرى برويم )). و در لب مرز نماز را به جماعت خوانديم .(75)
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2910285
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396