از وقتى ايشان را شناختم شاهد اين قضيه بوده ام كه وقتى در ظلمت و تاريك نيمه شب آهسته وارد اتاق مى شدم ، معاشقه امام با خدا را احساس مى كردم . با چنان خضوع و خشوعى نماز مى خواندند و قيام و ركوع و سجود مى كردند كه حقاً وصف ناپذير است . اصلاً نمى توانم راجع به آن لحظات صحبت كنم ، تنها احساس مى كردم كه در دل شب با آن خضوع و خشوع ، با چشمان اشكبار، به راز و نياز خدا مشغولند. بايد بگويم كه در آن لحظات با معشوق حقيقى خويش معاشقه مى كردند. با ديدن اين لحظات ، با خودم فكر مى كردم كه شب امام حقيقتاً ((ليلة القدر)) است . اين حالات امام نه يك شب و دو شب ، بلكه يك عمر برقرار بود. از رمضان سال قبل از رحلتشان ، خوب به ياد دارم بعضى وقتها، هر بار به دليلى به نزد ايشان مى رفتم و سعادت پيدا مى كردم كه با ايشان نماز بخوانم . وارد اتاق كه مى شدم ، مى ديدم كه قيافه شان كاملاً برافروخته است و چنان اشك ريخته اند كه دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند. ايشان شبها چنين حالتى داشتند و اين واقعاً معاشقه بود.(122)
صفت باده عشق ز من مست مپرس |
ذوق اين مى نشناسى به خدا تا نچشى |
((حسين منصور حلاج ))
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2908774
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396