پس از باز شدن در، افسر عراقى با يكى از درجه داران و چند سرباز وارد آسايشگاه شدند. همه برادران اسراء مى بايست براى احترام از جا بلند مى شدند و يك ضربه پا به زمين مى زدند! بعد از احترام به فرمان افسر عراقى همه نشستند، او جلوى صف ايستاد و در حالى كه لبخند تمسخر آميزى بر لب داشت ، گفت : مى خواهيم يكى از شماها را اعدام كنيم ، اگر داوطلبى هست خودش برخيزد و الاّ خودمان يكى را انتخاب مى كنيم .!! حركتهاى نامناسب سربازان بعثى در كنار افسر عراقى كه كابلها را به دور دست خود مى چرخاندند و حرفهاى را به عربى ردّ و بدل مى كردند. اسراء را كلافه كرده بود و شايد قدرت فكر كردن براى آنان كه در انديشه راه و چاره اى بودند را گرفته بود.
در اين حال ، يكى از اسراء بنام حسن برخاست و براى اعدام شدن اعلام آمادگى كرد! افسر عراقى با چشمان ناباور خود، مقدارى در صورت او خيره شد و گفت : بيا بيرون ، حسن ! گامهاى محكم و استوار، بدون ترديد و ترس به جلو رفت . با برخاستن او آثار غم و اندوه در صورت دوستان ظاهر گشت ، در حين رفتن او اسراء براى آخرين بار او را تماشا مى كردند.در آخرين لحظات ، عراقيها از او درخواست كرده بودند كه آخرين آرزو و وصّيت خود را از او بخواهد تا برآورده كنند. وى تقاضاى خواندن دو ركعت نماز را كرده بود،و آنان هم اين فرصت را به او داده بودند.
حسن در جلوى چشم شگفت زده فرمانده و سربازان عراقى ، با آرامش كامل وضويى ساخت و خود را براى دو ركعت نماز آخر آماده مى كند.
درون آسايشگاه بچه ها ناآرام بودند و خدا خدا مى كردند كه عراقيها از تصميم خود منصرف شوند. هنوز اين افكار، اذهان اسراء را مشغول كرده بود كه ناگاه عراقيها به همراه (حسن ) به داخل آمدند. ورود او همچون باز شدن در، بر بُستان گل شادمانيهامان بود.
افسر عراقى رو به بچه ها كرد و گفت : اين جوان خيلى فهميده و شجاع است ، ما از قصد اين كار را كرديم تا آن كس كه شهامت بلند شدن را دارد به عنوان مسئول آسايشگاه براى شما انتخاب كنيم .(177)
والسلام عليكم و رحمة الله
21 دى 1377 شمسى برابر
با 22 رمضان 1419 ه .قمرى
شب شهادت مولاى متقيان على عليه السّلام قم - على احمد پور تركمانى
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2895519
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396