بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
صفيف كندى نقل مىكند كه در دوران جاهليّت (در آغاز بعثت) براى خريدن لباس و عطر از براى خانواده ام به مكّه مسافرت كردم و با عبّاس بن عبدالمطلّب (عموى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله ) كه فروشنده كالاها و لوازم زندگى بود، ملاقات نمودم. در نزد او بودم و به خانه كعبه نگاه مىكردم، در حالى كه خورشيد به وسط آسمان رسيده و ظهر بود و هوا بسيار گرم بود. ناگهان ديدم جوانى آمد و به آسمان نگاه كرد و سپس روبروى كعبه ايستاد (و مشغول نماز شد). چند لحظه بعد ديدم نوجوانى آمد و در طرف راست او ايستاد و سپس چند لحظه اى نگذشت كه بانويى را ديدم آمد و پشت سر آن دو نفر به نماز ايستاد. ديدم آن جوان به ركوع و سپس به سجده رفت و آن نوجوان و زن نيز ركوع و سجده بجا آوردند. به عبّاس گفتم: «موضوع بزرگ و عجيبى مىبينم.»
گفت: «آرى، امر عظيمى است. آيا مىدانى اين جوان و آن نوجوان و آن زن چه كسانى هستند؟»
گفتم: «خير.»
گفت: «آن جوان محمّد بن عبداللّه (صلّى اللّه عليه وآله )، اين نوجوان على (عليه السّلام)، و آن زن خديجه (سلام اللّه عليها) است. پسر برادرم محمّد (صلّى اللّه عليه وآله ) مىگويد كه خداوند خالق به اين روش فرمان داده است. سوگند به خدا، در همه زمين جز اين سه تن در اين دين (اسلام) نيافته ام.»(37)
::
» کل نظرات : 135
» بازديد کل : 2905715
» تاريخ ايجاد وبلاگ :
شنبه 30 دی 1391
» آخرين بروز رساني :
سه شنبه 19 دی 1396