بِسمِ اللّه ‏ِالرَّحمنِ الرَّحيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...
درباره ما
هزاران درود بر مهدی، هزاران درود بر امام المتقین، هزاران درود بر جاری کننده عدل در جهان، هزاران درود بر آبادگر بزرگ عالم، هزاران درود بر فرزند رسول خدا، هزاران درود بر فرزند امیر المومنین، هزاران درود بر فرزند زهرای مرضیه، هزاران درود بر دوای درد شیعیان، درود الهی بر وجود پاک و مقدس بقیه الله العظم مهـــــــــــــدی فاطمه
نویسنده
آماروبلاگ
» کل بازدید : 899592
» تعداد کل پست ها : 2815
» آخرین بروز رسانی : یک شنبه 4 شهریور 1397 
تعداد نظرات : 109 عدد
تاریخ ایجاد وبلاگ : دوشنبه 21 مرداد 1392  عدد
دیگر امکانات
صلوات شمار مهدوی


لوگوی دوستان

کجایید ای شهیدان خدایی

معبر شهدا2

نظرسنجی
وبلاگ مهـــــــــــــدی فاطمه را چطور ارزیابی میکنید؟

موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
نوای مهدوی

امارگیر وبلاگ
مترجم وبلاگ

فراق یار



باغ امام زمان علیه‎السلام
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در دوشنبه 16 شهریور 1394  11:35 PM | نظرات(0)

جناب حجة الاسلام مهدوى اصفهانى فرمود:

بارها و بارها دیدم كه مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضى حائرى به دیدن مرحوم حاج حسین مظلومى - كه از صحابیان خاص امام عصر(علیه‎السلام) بود – مى‎آمد وقتى سخن مى‎گفت، مرحوم حائرى همانند ابر بهارى گریه مى‎كرد.

حاج حسین، مرد عجیبى بود اگر كسى كه اهلش نبود به باغش در منطقه یزدان شهر قم مى‎آمد دیوانه‎وار از باغ بیرون مى‎دوید و فریاد مى‎زد كه این باغ مال امام زمان(علیه‎السلام) است برو بیرون، ولى در اواخر عمرش دیگر چنین حالتى نداشت! از ایشان داستان‎هاى زیادى وجود دارد كه بنا به مصلحت تعدادى از آنها را مى‎گویم:

1- روزى خودم در باغ ایشان با مردى به نام شیخ ابراهیم برخورد كردم كه مرحوم حاج حسین مظلومى به او اتاقى داده تا مشغول دعا و نماز باشد یكى دوبار به دیدارش رفتم و به او التماس دعا گفتم، او ضمن پاسخ، رفتارى از خود نشان مى‎داد كه معلوم بود زیاد مایل به صحبت كردن نیست! مرحوم آقاى مظلومى رو به من كرده و گفت:

با او كارى نداشته باش او از این كه با كسى ملاقات كند راضى نیست این جریان گذشت تا آن كه روزى دیگر كه به دیدار مرحوم مظلومى رفته بودم او را سخت گریان یافتم وقتى از علت گریه‎اش پرسیدم او گفت: شیخ ابراهیم را كه مى‎شناختى به نوكرى امام زمان(علیه‎السلام) برده شد و او اینك در محضر امام عصر و از خدمه اوست!

چگونگى آشنایى‎اش را او پرسیدم وى با گریه گفت:

اولین روزى كه شیخ ابراهیم به نزدم آمد گفت: آقاى حاج حسین پنج تومان به من بده این را امام زمان به من فرمود!

من با تعجب پرسیدم: جریان چیست؟

او گفت: رفته بودم از نانوایى نان بخرم نانوا پس از برداشتن هزینه نان، مبلغ پنج تومان به من باز گردانید وقتى بیرون آمدم با حضرت مواجه شدم، حضرت فرمود برو این پول را به او پس بده، وقتى به نزد نانوا رفتم او پول را پس نگرفت پس بازگشتم باز امام عصر(علیه‎السلام) كه به انتظارم ایستاده بود فرمود این پول به درد تو نمى‎خورد برو داخل نانوایى بیانداز و برو! و من نیز چنین كردم ولى حضرت فرمود اگر پول خواستى برو از حاج حسین بگیر اینك من به نزد تو آمدم پس پنج تومان به من بده !

حاج حسین یكى از نوكران حضرت بقیة الله فوت كرده حضرت به جاى او مرا انتخاب فرموده است منتظر شما بودم تا با شما خداحافظى كنم آنگاه مرا در آغوش گرفت و پس از خداحافظى، ناگهان ناپدید شد.

من پول را به او دادم ولى براى شناخت حقیقت گفتارش خود به نزد نانوا رفته و از جریان شیخ ابراهیم پرسیدم او گفت:

چندى قبل، شیخ ابراهیم براى خرید نان به نزد من آمد، باقیمانده پولش پنج تومان بود كه به او دادم ولى او نرفته، بازگشت

 

و با اصرار مى‎خواست پول را به من بدهد ولى من نپذیرفته تا این كه دوباره رفت و زود بازگشت آنگاه پول را به داخل مغازه انداخت و رفت .

فهمیدم ادعایش درست است، پس با او رفاقت پیدا كردم روزى او به باغ آمد و چند روزى میهمان شد در آن چند روز به دعا و اذكار فراوانى سخت مشغول بود ارادتم هر روز نسبت به او بیشتر مى‎شد تا آن كه او دو، سه روز قبل به من گفت: حاج حسین من به زودى ناپدید مى‎شوم اگر رفتم ناراحت نباش! او دائم این سخن را مى‎گفت، و من نگران و مضطرب بودم تا این كه امروز وقتى به باغ آمدم، دیدم او در اتاق منتظرم ایستاده است به محض دیدنش، به من گفت:

حاج حسین یكى از نوكران حضرت بقیة الله فوت كرده حضرت به جاى او مرا انتخاب فرموده است منتظر شما بودم تا با شما خداحافظى كنم آنگاه مرا در آغوش گرفت و پس از خداحافظى، ناگهان ناپدید شد خوب كه دقت كردم دیدم از اثاثیه‎اش نیز خبرى نیست !

2- جناب حاج حسین مظلومى فرمود:

شبى نوبت آبیارى باغ بود بسیار خسته بودم هنگامى كه آب رسید راه آب را باز كردم ولى قبل از این كه بتوانم آب را میان كتره‎هاى باغ تقسیم كنم، از خستگى كنار جوى آب خوابم برد وقتى بیدار شدم سخت ناراحت شدم چون نمى‎دانستم كه آب به كجا رفته است؟ با ناراحتى به راه افتاده تا ببینم آب جوى به كجا رفته است ناگهان در آخر باغ كسى را در حال آبیارى دیدم وقتى به نزدش رفتم فورا فهمیدم كه آن مرد، كسى جز حضرت بقیة الله اعظم نیست به محضرش زانو زده و بر زانوهاى آن حضرت دست‎هایم را گذاردم و دقایقى چند گریه كردم حضرت پس از ملاطفت فراوان، ناگهان پنهان گردید.

3- حجة الاسلام شیخ مهدى كرمى فرمود: سوزن‎بانى در راه آهن قم وجود داشت كه سخت به حضرت بقیة الله اعظم امام زمان(علیه‎السلام) عشق مى‎ورزید. روزى او به نزد آقاى مظلومى آمده و از عشق وافر و غیر قابل تحملش نسبت به حضرت شكوه مى‎كند و از او مى‎خواهد كه به حضرت چنین پیغام بدهد كه اگر ممكن است و او را به عنوان نوكر در جزیره مسكونى‎شان بپذیرند.

آقاى مظلومى در یكى از ملاقات‎هایشان به حضرت بقیة الله(عجل الله تعالى فرجه الشریف) پیام سوزن‎بان را مى‎دهد و از ایشان راه چاره مى‎طلبد؟ حضرت به او مى‎فرماید:

او هنوز باید تصفیه شود كارهایى را باید انجام دهد تا لیاقت این مقام را پیدا كند؟!

آنگاه حضرت دستورالعمل‎هایى را به آقاى مظلومى مى‎دهد تا سوزن‎بان بدان عمل كند. آن مرد وقتى پیام و دستورالعمل حضرت را مى‎شنود به سرعت دست به كار شده و با دقت آن اعمال را انجام مى‎دهد تا آن كه روزى به باغ مرحوم حاج حسین مظلومى در نزدیكى‎هاى مسجد جمكران رفته و به دیدار حضرت نائل مى‎شود آنگاه پس از دقائقى در یك لحظه با حضرت ناپدید شده و براى همیشه به جمع نوكران حضرت بقیة الله(عجل الله تعالى فرجه الشریف) مى‎پیوندد.

 

 


منبع: تشرف یافتگان، از مجموعه شمیم عرش، پژوهشكده تزكیه اخلاقى امام على علیه¬السلام