چه سالها که گذشت و بهار منتظر است
بهار ِ زخمي ِ پشت حصار منتظر است...
چه سروها که به دست ِ تبر شهید شدند
شقایق ِ دل ِ ما ، داغدار منتظر است...
از این لباس سیاه عزا ، دلش پوسید
سحر مگر برسد ، شام ِ تار منتظر است...
بهانه گیر شدند و به گریه افتادند
ستاره کُشت خودش را ، سه تار منتظر است...
چه قدر پنجره باز است رو به سوی ِ امید
چه قدر دلشده ی بیقرار منتظر است...
مگر به مقصد ِ خورشید رو بگرداند
در ایستگاه ِ تغزّل ، قطار منتظر است...
کویر شد دل عشّاق و آسمان خشکید
بیا که عشق ببارد ، بهار منتظر است...