بِسمِ اللّه ‏ِالرَّحمنِ الرَّحيمِ اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...
درباره ما
هزاران درود بر مهدی، هزاران درود بر امام المتقین، هزاران درود بر جاری کننده عدل در جهان، هزاران درود بر آبادگر بزرگ عالم، هزاران درود بر فرزند رسول خدا، هزاران درود بر فرزند امیر المومنین، هزاران درود بر فرزند زهرای مرضیه، هزاران درود بر دوای درد شیعیان، درود الهی بر وجود پاک و مقدس بقیه الله العظم مهـــــــــــــدی فاطمه
نویسنده
آماروبلاگ
» کل بازدید : 927548
» تعداد کل پست ها : 2815
» آخرین بروز رسانی : یک شنبه 4 شهریور 1397 
تعداد نظرات : 109 عدد
تاریخ ایجاد وبلاگ : دوشنبه 21 مرداد 1392  عدد
دیگر امکانات
صلوات شمار مهدوی


لوگوی دوستان

کجایید ای شهیدان خدایی

معبر شهدا2

نظرسنجی
وبلاگ مهـــــــــــــدی فاطمه را چطور ارزیابی میکنید؟

موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
نوای مهدوی

امارگیر وبلاگ
مترجم وبلاگ

فراق یار



در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
+ نویسنده مهـــــــــــــدی فاطمه در شنبه 22 خرداد 1395  11:58 PM | نظرات(0)

در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم

معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم

خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم

تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم

از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست

روزی که آفتاب ظهور تو می دمد
از قلّه ها طراوت نور تو می دمد

مست نماز نافله ی ناز می شویم
وقتی اذان صبح ظهور تو می دمد

با همرهان بگوی که آهسته پا نهند
گل در مسیر سبز عبور تو می دمد

موسی به دست، نان تجلّی گرفته است
از آتشی که قعر تنور تو می دمد

پاکان زمین واقعه را ارث می برند
اینها ز آیه های زبور تو می دمد

با شوق آنکه چشم گشایی به انتقام
شمشیر زیر پلک صبور تو می دمد

با صبح حمله ای به شب شوم می کنی
شادی به قلب مردم مظلوم می کنی

ما را به سمت آبی خود رهسپار کن
ای گل به قلب سرد زمستان بهار کن

بر دوستان زبان سوی تبلیغ وا نما
بر دشمنان زبانه ی تیغ آشکار کن

افطار عاشقان تو دیدار روی توست
شهدی از این رطب به لب روزه دار کن

ای گلشن بتول چه شد جوشن رسول؟
آبی ز شعله در جگر ذولفقار  کن

عیسای روح را ز دمت جان تازه بخش
ایّوب  صبر  را  ز  تبت بی قرار  کن

قوم لجوج حضرت موسی ستمگرند
این توسن رها شده را راهوار کن

همراه تو عنایت غیب است بی گمان
سردار این سپاه شعیب است بی گمان

در شرح تو زبان غزل لال مانده است
خورشید تو به روزن غربال مانده است

باید به شعر وصف تو حیرت ردیف کرد
وقتی زبان قافیه ها لال مانده است

قرآن چشم های تو بر دل نزول کرد
تفسیر این خجسته ی انزال مانده است

خورشید پشت ابر، بر این پهنه سایه کن
این سیب های باغ خدا کال مانده است

دل شد مذاب خانه ی آتشفشان زخم
بر چهره ها گلایه ی تبخال مانده است

برخیز ، گاه حمله به سفیانی آمده ست
بشتاب رفع فتنه ی دجّال مانده است

در  هق  هق  زیارت  ناحیّه  فاش شد
در سینه ی تو روضه ی گودال مانده است

یا صاحب الزمان و یا فارس الحجاز
تنها تویی به زخم دل شیعه چاره ساز

مادر به انتظار نشسته برای تو
کی می رسد ز کعبه ی دل ها صدای تو؟

گفتی که آرزوی ظهور است در دلت
کی مستجاب می شود آخر دعای تو

دست نجف تو را ز علی می کند طلب
یثرب به ناله خواسته از مجتبای تو

تنها به انتقام تو از دیده می رود
اشکی که مانده در سحر کربلای تو

ای میزبان صحن اباالفضل جلوه ای
ما مانده ایم و حسرت مهمانسرای تو

مشتاق قبله ایم و شاخص به دست توست
در سجده ایم تربت خالص بدست توست

جواد زمانی