شناخت های لازم برای تمدن سازی اول باید خود را بشناسیم بدانیم كیستیم و در كجا قرار داریم و طبق شناختی كه از خود بدست میآوریم مشخص كنیم كه جامعه را به كجا میخواهیم ببریم. دومین شناخت مربوط به نیازها میباشد. نیازهای جوامع یكسان نیستند، هر جامعهای نیازهای ویژه خود را داراست. سومین امر ی كه جهت تمدنسازی باید شناخته شود امكانات، تواناییها و استعدادهایی است كه داریم. چهارم، شناخت نحوه تامین نیاز است. ما باید متناسب با شناختی كه از خود، نیازها، امكانات و اهدافمان داریم، بدانیم در تامین نیازهایمان باید چه اموری را رعایت كنیم و مطابق چه اصولی عمل نماییم تا تامین نیاز اولاً تضادی با سایر شؤون ما نداشته باشد و ثانیاً ما را در دستیابی به اهداف و حفظ ارزشهایمان یاری نماید. همچنین شناخت راهكار حل مسائل و تامین نیازها لازم میباشد. اینكه بتوانیم بهترین راه را برای پل زدن میان امكانات و نیازها بیابیم، كه این قسمت تحت عنوان علوم پایه و كاربردی قرار میگیرد. عناصر و شرایط لازم جهت تمدن سازی شناخت، اولین عنصر ضروری جهت تمدنسازی میباشد كه در مورد آن توضیحاتی گذشت. دومین عنصر جهت تمدنسازی، نظم میباشد. نیازها بسیار زیاد و امكانات محدود است، برقرار نمودن یك رابطه منطقی و متعادل میان امكانات و نیازها، در مقوله نظم جای میگیرد. نظم، تنها در رابطه كارها با زمان مطرح نیست، استفاده بهینه و صرفه جویی در امكانات نیز تحت مقوله نظم قرار دارد. نظم حالتی است كه باعث میشود امكانات به بهترین شكل مورد استفاده قرار گیرد و كارآمدی افزایش یابد. در جامعهای كه دچار بحران هویت است، نظم امری تحمیلی و دستوپاگیر تلقی میشود. عنصر سوم شایستهسالاری است، شایسته كسی است كه در جهت اهداف جامعه كارآمدی بیشتری دارد. ممكن است فردی برای اداره یك جامعه بسیار شایسته باشد اما برای اداره جامعه دیگری با ویژگیها و اهداف متمایز، اصلاً كارآمد و شایسته نباشد. چنگیز برای ریاست بر قوم مغول كه هدفشان جهانگیری بود، فردی شایسته محسوب میشد. معاویه دوم پسر یزید هیچ تناسب با بنی امیه نداشت و مرید اهل بیت علیهمالسلام بود، به همین خاطر خیلی زود كنار زده شد. چهارمین عنصر مورد نیاز برای تمدنسازی اعتماد به نفس و باور داشتن خود و توانا دانستن خویش است. اگر در جامعهای این تلقی وجود داشته باشد كه ما نمیتوانیم مستقلاً نیازهای خود را تامین كنیم، آن جامعه موفق به تمدنسازی نمیشود. اگر مردمی عناصر فوق را در جامعه خود ایجاد نمایند، تامین نیازها به صورت بومی صورت میگیرد و مسائل با استفاده از استعدادهای بومی حل میگردد؛ یعنی جامعه به مرحله پویایی و زایندگی و تولید میرسد. پس از اینكه تولید و پاسخگویی به نیازها محقق گشت، نوبت به ارزیابی و نقد میرسد. در این مرحله باید مشخص شود كه آیا پاسخ كافی و مناسب به نیازها داده شده است یا خیر؛ ضعفها و قوتهای محصولات تولید شده (اعم از مادی و غیر مادی) سنجیده میشود واصلاحات لازم صورت میگیرد. ممكن است در ابتدای راه، محصولات تولید شده مطلوبیت كافی نداشته باشد، اما اگر این باور وجود داشته باشد كه ما باید خودمان به نیازهایمان پاسخ دهیم، موفقیت حتمی خواهد بود و جامعه از طریق ارزیابی، به اشكالات خود پی میبرد؛ آنها را رفع میكند و موفق میشود. باید توجه داشت كه ارزیابی در هر جامعهای متناسب با تعریفی انجام میگیرد كه آن اجتماع از خود دارد. نقد و ارزیابی؛ آسیب شناسی(pathology)، تفكیك محصول مطلوب از نامطلوب و شیوه دستیابی به محصول مطلوب را در بر میگیرد. بد نیست به عنوان نمونه جامعهای را مثال بزنیم تا مطالبی كه بیان شد روشنتر شود. یك محقق آلمانی قبیلهای را در قرن نوزدهم مشاهده میكند كه در یك منطقه بسیار بدآبوهوای جنوب آفریقا روزگار سپری میكردند، وی كه سالها با این قبیله زندگی كرده است، آن قبیله را خوشبختترین قبیله میداند و با آمار و ارقام این تلقی خود را اثبات میكند. او در وصف آن قبیله میگوید: با اینكه مردم آن قبیله در بدترین شرایط آب و هوایی بهسر میبرند اما هیچیك سوء تغذیه ندارند و تمام نیازهای بدنشان تامین میگردد. غذایشان حشرات و ریشههای گیاهان صحرایی و جوندگان زمینی و... است. آنها بهازاء مفاهیمی مانند جنگ، درگیری و فحش واژهای ندارند. سرقت نزد آنها بیمعنی است. همه قبیله یكنفر محسوب میگردد، قویترها مسئول تهیه آب و غذا و سایر نیازهای اساسی هستند و در تخصیص این امكانات اولویت با كودكان و زنان میباشد. هر فرزندی، فرزند همه خانوادهها میباشد. افراد سرووضع مرتبی ندارند و صورتشان را با آب و صابون نمیشویند. ممكن است از نظر ما زندگی بسیار بدی داشته باشند. اما آنها توانستهاند با توجه به تعریفی كه از خود دارند وباتوجه به ویژگیهایی كه محیط زندگی آنها دارد، نیازهایشان را تامین كنند بدون اینكه دچار تعارض و بیماری گردند. افراد این قبیله خود را خوشبخت میدانند. اما در ایران مرفهترین اشخاص نیز از زندگی خود ناراضی هستند؛ زیرا جامعه دچار بحران هویت است و همه نیازهای آنها به صورت متعادل تامین نمیگردد؛ در زندگی آنها تعارض، تضاد و دوگانگی وجود دارد. بخشی از زندگی او متعلق به فرهنگ و تمدنی دینی و شرقی است و بخش دیگر آن متعلق به فرهنگ و تمدن غرب. نیازش برخاسته از ویژگیهای بومی و پاسخش به آن نیاز، غیر بومی میباشد. در دانشكده دندانپزشكی یكی از دانشگاهها كه دانشجویان آن از نظر مالی مشكلی ندارند، طبق آماری كه گرفته شد، %70 دانشجویان دوست داشتند كه ایران را ترك كنند و به كشور كانادا بروند، %27 نیز نمیخواستند در ایران باقی بمانند؛ بلكه كشورهای دیگری را در نظر داشتند. تنها %3-%2 میخواستند در ایران بمانند. این وضعیت افراد متمكن، در جامعهای است كه دچار بحران هویت شده است، و آن وضعیت افراد قبیلهای بود كه بحران هویت نداشت. تكامل تاریخی تمدن در مورد سیر تاریخ و نحوه پیدایش و نابودی تمدنها نظریههای گوناگونی ارائه گشته است. نگاه رایج، نگاه خطی به تاریخ است بهاین معنی كه تصور میشود هر دورهای ادامهدهنده مسیری است كه گذشتگان پیمودهاند، و از ابتدای تاریخ تاكنون بشر در مسیر تكامل دائماً سیر صعودی داشته است، به عبارت دیگر هر دورهای نسبت به دوره های گذشته كاملتر است. نگاه حلزونی نیز به تاریخ مطرح است. در این نگاه اگرچه سیر كلی تاریخ رو به تكامل است اما ممكن است بشر در دورههای خاصی دچار سقوط شود، ولی این سقوط كلی نیست؛ بلكه در مجموع حركت جوامع سیر تكاملی دارد. نگاه دیگر، نگاه سینوسی است. طبق این دیدگاه، در هر دوره، بشر تمدنی را آغاز میكند، روبه تكامل حركت مینماید؛ به نقطه اوج میرسد و آنگاه سیر نزولی آغاز میگردد و سرانجام آن تمدن از بین میرود و پس از آن، در دوره بعد همین ماجرا تكرار میشود. تفاوت دیدگاه سینوسی با دیدگاه حلزونی در این است كه در دیدگاه سینوسی حركت كلی جوامع در طول تاریخ، لزوماً صعودی و رو به تكامل نیست. البته باید توجه داشت كه اگر تعریف ما از تكامل تغییر كند، سیر تاریخ را نیز به گونه دیگری تفسیر میكنیم؛ مثلاً اگر تكامل را در ابزار تولید محصولات مادی بدانیم، شاید سیر تاریخ، خطی باشد. علل ظهور و سقوط تمدنها بنابرآنچه بیان شد، هرگاه عناصر لازم جهت تمدنسازی دچار نقصان گردد؛ به همان میزان تمدن ضعیف میشود و از پاسخگویی به نیازها و حركت به سمت اهداف باز میماند، چنانچه توان بازسازی عنصر مفقود وجود داشته باشد، تمدن با بازسازی آن، به حیات خود ادامه میدهد و اگر توان بازسازی عنصر مفقوده وجود نداشته باشد در درون جوامع آن تمدن، بحران هویت پیش میآید و نهایتاً آن تمدن از بین میرود؛ مثلاً اگر در جامعهای عدهای پیدا شوند و با تعریفی جدید از عالم و آدم و خود، نیازهای جدیدی ایجاد كنند كه ناهماهنگ با تمدن حاكم بر آن جامعه باشد، جامعه دچار بحران هویت میگردد. پیامبران نیز وقتی شروع به تبلیغ میفرمودند نظم موجود جامعه را بههم میریختند. آنان تلقی افراد را نسبت به آدم و عالم تغییر میدادند و به دنبال آن تحولاتی در جامعه پدید میآوردند كه نظم موجود جامعه آن را بر نمیتابید، و صاحبان قدرت و ثروت از آن تحولات احساس خطر میكردند. در رابطه با علل ظهور و سقوط تمدنها نظرات مختلفی وجود دارد، مثلاً ابن خلدون میگوید كه تلاش چند نسل متوالی، تمدنی ایجاد میكند و میراث مادی و معنوی ارزشمندی برای نسلهای بعدی به جای میگذارد. نسلی كه این ثروت، اخلاق، ادبیات، فرهنگ، علم. فناوری و... را بدون هیچ تلاشی به دست میآورد، ارزش این میراث را نمیشناسد و بدون اینكه بر داشتهها چیزی بیفزاید از اندوختهها استفاده میكند. به این ترتیب جامعه از پویایی باز میایستد و محصول مادی و معنوی جدیدی تولید نمیشود به همین خاطر تمدن رو به افول مینهد و از بین میرود. پس از آنكه تمدن از میان رفت، نسل بعدی ناچار به تلاش میپردازد و دوباره ماجرا تكرار میشود. البته گاهی نیروهای خارجی هجوم میآورند و تمدن را از میان بر میدارند. از تمدن در ایران ، تا بحران هویت شاید بتوان سیر تمدن در ایران را مطابق الگوی ابن خلدون تفسیر نمود. هخامنشیان تمدنی ساختند كه تجلی آن را در تخت جمشید میتوان دید. نباید پنداشت كه بنایی همچون تحت جمشید به زور شلاق ساخته شده است. هیچ گاه كسی كه بازور شلاق مجبور به كار شده است نمیتواند آن هنر حجاری و معماری خود را ظاهر سازد. در هر جای دنیا كه نمادی آمیخته از هنر و صنعت وجود دارد نشانهای از یك تمدن است. معماریهایی كه از دوره های مختلف تاریخی به جای مانده است هر یك آینهای است كه تمدن عصر خود را به نمایش میگذارد. اگر یك تمدن عظیم وجود نمیداشت ساختن چنین بناهایی ممكن نبود. این آثار عصارهای از دستاوردهای تمدنی عصر خود هستند. تا در جامعهای نظم و علم و هنر نباشد ساختن تخت جمشید ممكن نیست. پس از اینكه تمدن ایرانی در دوره هخامنشیان شكوفا میگردد و به اوج میرسد، شایسته سالاری كنار نهاده میشود ، كورش چوپان زاده بود اما كسی از نسب او نپرسید، در دوره پس از او حكومت موروثی میشود و داریوش سوم فقط به این دلیل پادشاه میشود كه پدرش پادشاه بوده است. به این ترتیب افراد ضعیف میآیند و از میراث گذشته مصرف میكنند و موجب میشوند كه پویایی جامعه متوقف گردد و تمدن رو به زوال برود و با یك تلنگر اسكندر فرو بریزد. و همین طور قضیه ادامه پیدا میكند. اشكانیان نیز تمدنی برپا میسازند، شهر «صد دروازه» را بنا میكنند و تا نقطه اوج خود شكوفا میگردند و باز دچار فساد و نقصان و انحراف میشوند و ساسانیان حكومت اشكانیان را پایان میدهند. تمدن ساسانی به چنان اوجی میرسد كه «ایوان مداین» و «دانشگاه جندی شاپور» را پدید میآورد. تاكید بر معماری به خاطر این است كه معماری بیش از سایر آثار باقی مانده و در دسترس ما قرار گرفته است، وگرنه این مطالب در مورد كتابهای علمی و سایر آثار هنری و... قابل طرح میباشد. به هرحال همین تمدن ساسانی با آن عظمت به جایی میرسد كه با یك تلنگر اعراب- كه البته حمله آنها بدون اذن امام معصوم بود- سلسله ساسانی سقوط میكند. سپاه عظیم خسرو پرویز به راحتی از هم میپاشد و یزدگرد سوم فراری میشود. شكست ایران یك شكست معمولی نیست، نشان از پوسیدگی درونی دارد. پس از آن برای مدتی بحران هویت وجود دارد زیرا تمدن تازه از راه رسیده هنوز تثبیت نشده و عناصر باقی مانده از تمدن قبلی كاملاً تغییر نیافته است؛ تمدن سازی آغاز میگردد و در قرن چهارم و پنجم شكوفایی تمدن به اوج میرسد و فردوسی، بیرونی و ابنسینا ظهور میكنند. این افراد كه امروز نیز عظمت و مرجعیت علمی خود را حفظ كردهاند برخاسته از تمدنی خاص هستند كه نتیجه سیصد سال (از قرن دوم تا پنجم) فعالیت مسلمانان در عرصههای تمدنسازی است. اما بازهم این تمدن رو به ضعف مینهد و از بین میرود و با حمله مغول بحران هویت مجدداً دامنگیر ایران میگردد و فعالیت پس از سقوط دوباره آغاز میگردد كه در قرنهای هفتم و هشتم به اوج میرسد، سعدی و حافظ و... جلوه میكنند و آثار هنری و فنی پدید میآید. خوشنویسی، موسیقی، مینیاتور و... به اوج میرسد.علم و فلسفه رونق میگیرد، تجارت و اقتصاد سروسامان مییابد و شاهكارهای معماری ساخته میشود. مسجد شیخ لطفا... و مسجد امام (ره) در اصفهان، معماری برآمده از هنر و روان شناسی بومی است. وقتی انسان وارد این قبیل اماكن میشود از زمین به آسمان صعود مینماید و متوجه امور عالی و معنوی میگردد و از امور دانی جدا میشود. زیرا معماری و هنرهای آمیخته با آن، چنین شرایطی را پدید میآورد؛ مثلاً از رنگهای آبی آسمانی، خاكی و... استفاده شده است كه انسان را آماده ورود به حالات معنوی میكند و از رنگهایی كه غرایز مادی را تحریك میكند استفاده نشده است. این بناها كه امروز نیز باقی هستند،- این خود نشانی از استحكام آنهاست- توسط كارگرها، بنّاها و هنرمندان همین كشور و با استفاده از امكانات و استعدادهای بومی ساخته شدهاند هیچ جزئی از آنها وارداتی نیست. از نیروی انسانی گرفته تا گل، خشت و آجر همگی بومی هستند. بازهم ماجرا تكرار میشود و شایستهسالاری كنار میرود و تمدن سیر نزولی خود را آغاز میكند و با حمله افغانها كار یكسره میشود و بحران هویت به صورت جدی جامعه را فرا میگیرد و تا امروز ادامه پیدا میكند. پس از دوره صفوی هرچه بناها كم عمر هستند استحكام كمتری دارند، در صورتی كه باید عكس این باشد و ساختمانهای قدیمیتر فرسوده باشند اما چنین نیست زیرا تمدنی كه پشتوانه ساختمان سازی است از بین رفته است. مسجد وكیل و بازار وكیل و... نه استحكام بناهای عصر صفوی را دارند و نه زیبایی آن را. مسجد سپهسالار یا مدرسه شهید مطهری محصول دوره قاجاریه است كه به زور داربست و بتون و... نگه داشته شدهاند. میدان آزادی(شهریار) بنایی است كه در دوره پهلوی ساخته شده است و نیمچه بهرهای از هویت ایرانی دارد و در دوره جمهوری اسلامی میخ تهران (برج میلاد) ساخته میشود كه كاملاً غیر بومی است و هیچ بویی از فرهنگ و سنت ما ندارد. اگر عكس بناهایی كه امروز ساخته میشود را به كسی نشان دهیم نمیتواند تشخیص دهد كه این ساختمان مربوط به چه كشوری است در حالی كه معماریهای قدیمی و حتی میدان آزادی نشان میدهند كه برخاسته از كجا هستند، زیرا محصولاتی بومی میباشند كه هماهنگ با سایر شؤون جامعه ساخته شده اند و هویت جامعه در آنها جاری است. آنچه در مورد معماری بیان شد در مورد سایر مؤلفههای زندگی فردی و اجتماعی نیز قابل طرح میباشد. در صدو پنجاه سال اخیر بحران هویت در ایران شدت میگیرد. همه حوادث صدو پنجاه سال اخیر در ایران با مسئله بحران هویت مرتبط است. عامل اصلی بحران هویت به ضعفهای درونی باز میگردد اما عوامل خارجی نیز میتوانند مؤثر باشند. اگر بینش و توان كافی در درون وجود داشته باشد، جامعه میتواند در مواجهه با جوامع دیگر مقاومت كند و از داشتههای آن تمدنها بهره گیرد(تبادل فرهنگی). اما اگر تمدنی دچار ضعف شده باشد، عوامل خارجی میتوانند موجب تشدید تضاد و بحران هویت در جامعه گردند. به همین خاطر شاهد آن هستیم كه مواجهه ایران با غرب تأثیر بسیاری بر تشدید بحران هویت در ایران داشته است كه در قسمت بعدی به این مسئله خواهیم پرداخت. از سري مقالات واحد پژوهش و نشر بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق (ع)؛