اي نفس خرم باد صبا
از بر يار آمدهاي مرحبا
مرغ سليمان چه خبر از سبا
قافله شب چه شنيدي ز صبح
يا سخني ميرود اندر رضا
بر سر خشمست هنوز آن حريف
با قدم خوف روم يا رجا
از در صلح آمدهاي يا خلاف
بگذري اي پيک نسيم صبا
بار دگر گر به سر کوي دوست
چند کند صورت بيجان بقا
گو رمقي بيش نماند از ضعيف
نيک نکردي که نکردي وفا
آن همه دلداري و پيمان و عهد
صلح فراموش کند ماجرا
ليکن اگر دور وصالي بود
دست ز دامن نکنيمت رها
تا به گريبان نرسد دست مرگ
دوست فراموش کند در بلا
دوست نباشد به حقيقت که او
درد کشيدن به اميد دوا
خستگي اندر طلبت راحتست
ور چو دفم پوست بدرد قفا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
روز دگر ميشنوم برملا
هر سحر از عشق دمي ميزنم
در که نگيرد نفس آشنا
قصه دردم همه عالم گرفت
کوه بنالد به زبان صدا
گر برسد ناله سعدي به کوه
[ پنج شنبه 21 آبان 1388 ] [ 12:02 PM ] [ mahmood kazemi ]