پنج شنبه 20 شهریور 1393
نوشته شده توسط مهرداد معماری در ساعت 4:25 PM
خارجی / جنگل/ گرگ و میش
سایه های بلند.باریکه هایی از نور. مادلین (Madeline) دخترکی 8 ساله با موهای قرمز لا به لای باریکه های نور می دود. او خونی و وحشت زده است. بخارهای سردی که از دهانش بیرون می آید. او لنگان لنگان به دنبال پروانه ای می دود. با جست و خیز یکی را می گیرد.به پروانه نگاه می کند که برای آزادی اش تقلا می کند. قطره اشکی از چشمان او سرازیر می شود.
صدای قدم روی نظامی از دور دست شنیده می شود.
او پروانه را در کف دو دستش می گیرد و شروع می کند به دویدن.در همان لحظه دو سرباز می رسند.دو آدمکش مطلق.سرباز ها مادلین را می گیرند و او پروانه اش را از دست می دهد. او در حالیکه در جنگل توسط سرباز ها کشیده می شود بر می گردد و با نگاه پروانه را دنبال می کند.
قطع به :
· داخلی / رستوران/ روز / سال 1936
هرج و مرجی مرگبار.جنایتکاران به هر موجود زنده باقی مانده ای تیراندازی می کنند. افتاده باشد یا ایستاده.پنجره ها به کلی نابود شده اند. دیوارها با جای گلوله ها سوراخ سوراخ شده اند. غذاهای نیم خورده . مگس ها.
یک جسد در باجه تلفن افتاده و گوشی تلفن آویزان است. صدای بوق ممتد شنیده می شود.
یک روزنامه با تیتر " المپیک برلین " .
تنها نشانه زندگی رد پاهای خون آلود کوچکی است که تا بیرون در ادامه پیدا کرده اند. شاید یک بچه باشد. یکی از پاها روی زمین کشیده شده.
تقویمی تاریخ را نشان می دهد. 29 فوریه 1936.
مادلین جوان ، 16 ساله ، با لباسی زیبا و موهای قرمز ،درهای رستوران را باز می کند. زنگ بالای در صدا می کند و او داخل می شود.او طول صحنه را می پیماید.سپس نگاهش را متوجه پدربزرگش می کند.60 ساله. او هم خوب لباس پوشیده ولی به سرش گلوله خورده. مادلین قدم کوچکی بر می دارد. کمی می لنگد. او اندوهگین و غمزده رو به روی پدربزرگ می ایستد.
· داخلی / آشپزخانه رستوران/ روز
مادلین نگاهی به داخل آشپزخانه می کند. آشپز مرده است. داروفروش هم نزدیک باجه داروها مرده است.روی پیشخوان کیک تولد کوچکی است. روی آن نوشته شده : تولدت مبارک مادلین. دستان لرزان مادلین کیک را بر ی دارد به ...
· داخلی / رستوران/ روز
به میز پدر بزرگ. و کیک را روی آن قرار می دهد. لحظه ای مکث می کند. سپس کیفش را باز می کند و چیزی را بر می دارد.یک پروانه است.پروانه بالهایش را تکانی می دهد. مادلین او را آزاد می کند. هوا جا به جا می شود. نور ها سوسو می زنند. موسیقی پخش می شود.
مردم یکی یکی بلند می شوند. پیش خدمت زن. دو مرد قد کوتاه. مرد در باجه تلفن و چند آدم دیگر در رستوران. و در آخر پدربزرگ. خون ها محو شده اند و پنجره سالم می شود.
· داخلی / آشپزخانه / روز
آشپز در حال تزیین کیک است. تولدت مبارک مادلین. او زنگی را به صدا در می آورد.
· داخلی / رستوران/ روز
مادلین جوان نگاه می کند به:
پیش خدمت دو قهوه برای دو مرد قد کوتاه می برد. صدای زنگ را می شنود و مستقیم به آشپزخانه می رود. مادلین 8 ساله از در جلویی رستوران وارد می شود.در پشت سر او بسته می شود.او پدربزرگ را با صورتی خندان و آغوشی گشوده می بیند. مادلین 8 ساله به طرف او می دود ...
... ناگهان پنجره منفجر می شود. ذرات درخشنده شیشه در هوا پخش می شود. تیر ها جایشان را روی دیوار پیدا می کنند. زن پیش خدمت می میرد. دو مرد قد کوتاه هم بعد از او. رستوران تماما نابود می شود. مرد در باجه تلفن می افتد و می میرد. سپس پدربزرگ تیر می خورد. اول به گردن. بعد به سر و بعد به صورتش.
مادلین کوچک هنوز به جلو حرکت می کند. او از ناحیه ران تیر خورد و تلوتلو می خورد. نهایتا به پدر بزرگ می رسد. سر پدربزرگ روی میز افتاده. خون زیادی دور سر او پخش شده. و یک کارت تولد خونی که روی آن نوشته شده: "پروانه ها هرگز نمی میرند."
مادلین کوچک با ناله ای به آرامی از رستوران بیرون می رود. در بسته می شود و زنگ به صدا در می آید. مادلین ۱۶ ساله به آشفتگی در رستوران نگاه می کند. وحشتناک است.او به در نزدیک تر می شود. کیفش را باز می کند و انبوهی از پروانه ها را آزاد می کند.
صحنه دوباره تکرار می شود. همه کس دوباره زنده می شوند. سر و صدای رستوران. پیش خدمت در حال چرخیدن بین میزها می شود.
مادلین 8 ساله وارد رستوران می شود و به طرف پدربزرگ می دود. در پشت سر او بسته می شود. پنجره می شکند و به کریستال های درخشانی تبدیل می شود.
باز پدربزرگ با صورتی خندان و آغوشی گشوده. مادلین کوچک خندان به طرف پدربزرگ می دود.
مادلین 16 ساله در رستوران را باز می کند. صحنه ثابت می شود. در شاد ترین لحظه برای همیشه قفل می شود. پروانه ها در حال پرواز در هوا ثابت می شوند. همه چیز سحرآمیز است.
مادلین جوان لبخند می زند. آخرین نگاه را به این لحظه می اندازد و خارج می شود.
صدای شلیک تیر.
· خارجی / جنگل/ روز
نوری ساطع می شود. صدای شلیک دیگری.
ستونی از زنها با چشمانی بسته و در روپوش زندانی در جنگل ایستاده اند. دو سرباز از ابتدای ستون شروع به حرکت می کنند. یکی یکی به آنها تیر خلاصی می زنند. نمایی از خشونت بی حد و حصر. زنان نا امیدانه زیر لب من من می کنند و قبل از اینکه ماشه اسلحه کشیده شود به سرباز ها التماس می کنند. در آخر ستون مادلین جوان است. با دستانی بسته و چشم بند. لبخندی غمگین روی صورت اوست. پروانه ای بال زنان به دور او می آید. سپس پروانه ای دیگر. سرباز 1 تفنگ را روی سر او می گذارد. با تعجب می بیند که مادلین نمی ترسد.
سرباز 1 : چرا می خندی؟
مادلین : یاد تولد 8 سالگی ام افتادم.
سرباز 2 : بزنش.
مادلین (لبخندزنان) : 29 فوریه 1936 بود. پدر بزرگ اونجا بود. توی رستوران. شاید بدونی کجاست.
سرباز 2 : بزنش دیگه.
سرباز 1 او را هل می دهد. سرباز 2 متنفرانه در طول ردیف زنهای مرده حرکت می کند. می ایستد و به یکی از زنهای مرده خیره می شود. در حالیکه مادلین جوان مشغول صحبت کردن است و سرباز 1 گوش می دهد ، سرباز 2 دکمه های یونیفورمش را باز می کند.
مادلین: همه به خاطر المپیک هیجان زده شده بودند. منم تصمیم گرفته بودم که می خوام دونده بشم.
سرباز 1 چشم بند مادلین را پایین می کشد. او ادامه می دهد. صورت مادلین با روح و سرزنده است. سرباز 1 غرق در صحبت های مادلین شده. اما تفنگش هنوز آماده شلیک است. در گوشه تصویر سرباز 2 جسدی را روی شانه اش انداخته.
مادلین: ... و من به طرفش دویدم. اون قشنگ ترین لبخند دنیا رو داشت.
سرباز 2 بی مقدمه تفنگش را به طرف مادلین می گیرد و شلیک می کند. مادلین روی زمین می افتد و درجا می میرد. سرباز 1 وحشت زده می نشیند و مادلین را می گیرد. حتی مرده اش هم لبخند می زند.
سرباز 1: بعدش چی شد؟ به من بگو.
سرباز 1 می چرخد و اسلحه اش را سوی سرباز 2 که دکمه های یونیفورمش را باز می کند می گیرد. سرباز 2 می خندد.
سرباز 1: تو یه بچه سال کبیسه ای رو کشتی. هیچ وقت ...
او به سرباز 2 حمله ور می شود و با هم روی زمین می افتند. لحظه ای بعد موفق می شود و روی سینه سرباز 2 می نشیند. سرباز 2 گیر افتاده است. سرباز 1 تفنگش را روی شقیقه او می گذارد.
سرباز 2 : خوبی و بدی اونقدری که تو فکر می کنی با هم فرق ندارند. یه چند دقیقه بی خیال این دختره شو بعدش با هم می ریم.
سرباز 1 خونش به جوش می آید.
سرباز 2: خودت می دونی که تو هم می خوای.
سرباز 1 شلیک می کند. صورت سرباز 2 با شعله باروت می ترکد. مرگی کریه.
· داخلی / سالن سربازخانه / شب
سالنی پر از درهای سنگین و پولادین. ناله بی صدای یک سرباز.
· داخلی / اتاق / شب
سرباز 1 یک کاغذ مربعی شکل را نگه داشته است. محتویات آن دیده نمی شود. قطره اشکی روی صورت او می افتد. صدای زنگ گوشخراشی بلند می شود و سرباز 1 بی مقدمه خبردار می ایستد.
· داخلی / سالن سربازخانه / شب
سرباز ها صف به صف از اتاق بیرون می آیند و به خط می شوند. قدم رو نظامی. صورت هایی سنگی. بدون هیچ احساسی. آدم کش ها در حال حرکت اند.
سرباز 1 هم آنجاست. یک قطره اشک و ناله ای بی صدا. ناگهان از صف خارج می شود و شرع به دویدن می کند.
· داخلی / رستوران / روز
هنوز صحنه در شادترین لحظه اش ثابت است. سرباز 1 با همان یونیفورمش وارد رستوران می شود. زنگ بالای در به صدا در می آید. او در این لحظه سحرآمیز به اطراف نگاه می کند. سرباز 1 مدتی کنار مادلین 8 ساله می ایستد. با دستانی لرزان کاغذ مربعی شکل را از جیبش در می آورد.
عکسی از پدربزرگ و مادلین است. با نوشته ای روی آن : "پروانه ها هرگز نمی میرند."
او عکس را روی میز پدربزرگ می گذارد. سپس روی صندلی دیگری تنها می نشیند. به شاد ترین لحظه ثابت نگاه می کند.
او تفنگش را از جلد چرمی اش بیرون می کشد. به سرش شلیک می کند و بیدرنگ می میرد.
· خارجی / جنگل / روز
صحنه ای محصور کننده از نور و سایه. سرباز 1 نوجوان که یونیفورمش برایش خیلی بزرگ است ، در میان درختان راه می رود. او مادلین کوچک را می بیند که منتظر اوست. آنها به هم می رسند. یک شیدایی وصف ناپذیر.
آنها هردو نشسته اند. کمی بعد تکیه می دهند و به بالای درختان خیره می شوند. دستانشان درهم پیچیده شده است. پروانه ها فضا را پر می کنند. لبخندی زیبا.
فید اوت.
»