تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:47 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اندیشمندان اقتصادی

 مترجم: ندا ناجی، منبع: اکونومیست

ویرال آکاریا: آنها که به فهم ما از بحران بانکداری کمک کرده‌اند
از گذشته می‌توان اسمیت و ‌هایک را نام برد و از نسل کنونی ارو وداگ دایموند. در سطح زیربنایی، این بحران به ما آموخته است که فهم بانک‌ها و اینکه چگونه با بازار کنش و واکنش دارند مهم است.

برای من کارهای داگلاس دایموند – از زمان ارائه اثر مهمش در اواسط دهه هشتاد که بنیان‌های خرد بانکداری و بحران بانکی را تجزیه و تحلیل می‌کرد – تقریبا مهم‌ترین دستاورد نسل جدید اقتصاد بوده است. داگ زیاد در معرض توجه و شهرت نیست، اما حالا به نظر احتمالش خیلی بیشتر می‌رسد که کارهای مهم او قدر ببینند و در محافل اقتصادی از آنها تقدیر شود.درباره اقتصاددان‌های پیشین و کارهای آنها، از مباحث آدام اسمیت، ‌هایک و کنث آرو چیزهای بسیاری آموخته‌ام. زمانی که بحران به وجود می‌آید دولت‌ها در نظام بانکی و بازار دخالت می‌کنند تا هزینه‌های شکست سیستمی را تقلیل دهند. این کار باعث می‌شود که یک بازار خصوصی برای تولید اطلاعات راجع به شکست‌های سیستمی به‌وجود نیاید، به‌ویژه در بازار اوراق قرضه که توسط دولت‌ها تضمین می‌شود. این از دست رفتن اطلاعات – که مفهومی هایکی است – باعث می‌شود که دست نامرئی عملکردی در جهت عکس پیدا کند. از آنجا که قیمت اوراق قرضه قیمت واقعی ریسک‌های اقتصادی را منعکس نمی‌کند، کارگزاران اقتصادی که به دنبال حداکثر کردن سودشان هستند به این ریسک‌های جنبی توجه نمی‌کنند و به این ترتیب از طریق دست نامرئی این اثر خطرات بیشتری می‌یابد.شکی نیست که دلیل ریشه‌ای تمام اینها این است که بخش مالی پیامدهای خارجی دارد. کنث ارو سال 1970 درباره این مسائل و اینکه چه نتایجی به بار می‌آورند نوشته بود. فقدان تعهد، هزینه‌های مبادلاتی در تنظیم بازارها، انحصارات و اطلاعات ناقص از نتایج عمده آن است. افکار این متفکران روی هم به ما کمک کرد که بفهمیم بازارهای رقابتی با وجود پیامدهای خارجی چطور عمل می‌کنند و اینکه مداخلات دولت می‌تواند حباب‌های اعتباری ایجاد کند که ترکیدنشان بسیاری از پارادایم‌های اقتصادی و مالی را زیر سوال می‌برد.آدم اسمیت در واقع خیلی زیبا هم درباره پیامدهای خارجی نوشته بود و اینکه گاهی نیاز داریم دیوارهایی بسازیم. (در اشاره به برخی محدودیت‌های بانکداری که در زمان او تصویب شده بود.)

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:47 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: یاسر میرزایی

در پس لاشه‌های باقیمانده از رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم، اندیشه تولید ناخالص داخلی یا همان جی‌دی‌پی شکل گرفت: اندازه سعادت کلی یک کشور، پنجره‌ای به درون یک اقتصاد، آماری برای پایان دادن به همه محاسبات. استفاده از آن به زودی شایع و شاخص مطرح قرن گذشته شد، اما در جهان کوچک‌شده کنونی، به وضوح این شاخص برنده نوبل برای نشان دادن وضعیت آشفته اقتصاد ناتوان است.

1937: سیمون کوزنتس، اقتصاددانی از مرکز ملی تحقیقات اقتصادی، فرمول‌بندی اولیه جی‌دی‌پی را در گزارشی به کنگره ایالات‌متحده ارائه می‌کند: «درآمد ملی سال‌های 1929 تا 35.» نظر او این است که همه تولیدات اقتصادی فردی، کارخانه‌ای و دولتی با مقداری واحد نشان داده شود که در ایام خوب، رشد می‌کند و در ایام بد، افول. بدین ترتیب جی‌دی‌پی زاده می‌شود.
1944: به پیروی از کنفرانس بریتون وودز که نهادهای مالی جهانی مثل بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول را تاسیس کرد، جی‌دی‌پی ابزاری استاندارد برای اندازه‌گیری حجم اقتصاد یک کشور می‌شود.
1959: اقتصاددانی به نام موسی آبراموتیوز یکی از اولین کسانی می‌شود که می‌پرسد: آیا جی‌دی‌پی به درستی سعادت یک جامعه را اندازه می‌گیرد؟ او هشدار می‌دهد که «ما باید به دیدگاهی که در آن تغییرات بلندمدت در نرخ رشد رفاه، بسیار وابسته به تغییرات در نرخ رشد تولید است، با شک نگاه کنیم.»
1962: اما مبلغان جی‌دی‌پی حاکم می‌شوند. آرتور اوکان، یکی از اقتصاددانان حلقه مشاوران اقتصادی جان اف کندی، قانون اوکان را ضرب می‌کند که می‌گوید به ازای هر 3 واحد افزایش جی‌دی‌پی، بیکاری به اندازه یک درصد کاهش می‌یابد. این نظریه سیاست پولی را پیش‌ می‌کشد: اقتصاد را رشد دهید، همه چیز درست می‌شود.
1972: پادشاه بوتان، جیم سی وانچونگ، عنوان می‌کند که هدف او افزایش جی‌دی‌پی نیست بلکه افزایش جی‌ان‌اچ است(خوشی ملی).
ژوئن 1978: ایروینگ کراویس، آلان هستون و روبرت سامرز در مجله اقتصادی(the economic journal) بریتانیا مقاله‌ای می‌نویسند و در آن جی‌دی‌پی سرانه نزدیک به 100 کشور را تخمین می‌زنند.
1990: سازمان ملل شروع به انتشار شاخص‌های توسعه انسانی می‌کند که در آن فاکتورهای آموزش، برابری جنسیتی و سلامت اندازه گرفته می‌شود. محبوب الحق، اقتصاددان سازمان ملل، آمارتیا سن، برنده آتی جایزه نوبل را قانع می‌کند تا «شاخصی به اندازه جی‌دی‌پی مبتذل، اما مربوط‌‌تر به زندگی ما» ایجاد کند. سن خود این نکته را بعدها در مقاله‌ای در نیویورک‌تایمز یادآوری می‌کند.
7 دسامبر 1999: دپارتمان تجارت ایالات‌متحده، جی‌دی‌پی را «یکی از بزرگ‌ترین ابداعات قرن بیستم» اعلام می‌کند.
2001: انفجار حباب تکنولوژی و حملات یازدهم سپتامبر، اقتصاد ایالات‌متحده را به سقوطی مقطعی می‌کشاند. در طول بهبود آتی، اتفاقاتی غیرمنتظره رخ می‌دهد: اگرچه بین سال‌های 2002 تا 2006 جی‌دی‌پی رشد می‌کند، اما درآمد داخلی سقوط می‌کند.
سپتامبر 2006: چین شاخصی جدید به نام «جی‌دی‌پی سبز» ابداع می‌کند - مقداری که تولید داخلی را با در نظر گرفتن عوامل مربوط به محیط‌زیست محاسبه می‌کند. اولین گزارش حاکی از آن است که با در نظر گرفتن خسارات زیست‌محیطی، جی‌دی‌پی چین در سال 2004 سه درصد کاهش یافته است.
2008: دولت ایالات‌متحده پروژه «سرزمین ایالات‌متحده» را تامین می‌کند تا «کلید نظام شاخص ملی» طراحی شود که در آن هزاران داده جدید برای تغییراتی جزئی در وضعیت جی‌دی‌پی اضافه می‌شود.
14 سپتامبر 2009: دولت فرانسه گزارشی را منتشر می‌کند که در آن جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برنده جایزه نوبل از پایان «خرافه جی‌دی‌پی» سخن می‌گوید.
15 نوامبر 2010: دولت دیوید کامرون، نخست‌وزیر بریتانیا، اعلام می‌کند که برای اولین بار خوشی را در کنار دیگر محاسبات اقتصادی در نظر می‌گیرد. چه کسی می‌دانست که ریاضت می‌تواند چنین گرم و نرم باشد؟

منبع: دنیای اقتصاد



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:45 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد ایران

 منبع: کاپیتالیسم مگزین، مترجم: غفور منفرد

خانم‌ها و آقایان، من کاملا میل احسان و نیکوکاری شما نسبت به فقرا و خانواده‌هایشان را درک می‌کنم. به خاطر همین هم هست که هر از گاه از گوشه و کنار می‌شنویم که کسانی پیشنهاد می‌کنند مجلس حداقل دستمزد قانونی کارگران را بالاتر ببرد.

خوب اجازه بدهید که بگویم در این باره خبرهای خوب و بدی برایتان دارم. خبر بد این است که افزایش حداقل دستمزد اثر ناچیزی بر بهبود شرایط کاری فقرا خواهد داشت. دلیلش این است که انگشت شماری از فقرا هستند که بتوانند از مزایای چنین افزایشی بهره‌مند شوند. خبر خوب این است که کارگران فقیر الزاما به کمک دولت نیازی ندارند. تحقیقات نشان می‌دهد که کارسخت و جانفرسا افسانه‌ای بیش نیست. البته نمی‌خواهم بگویم که فقرا مسیر سختی در زندگیشان ندارند، اما برای اکثرشان اگر کمی خویشتن داری نشان بدهند این راه در نهایت به بیرون از فقر منتهی می‌شود. اگر کارهایی که دستمزد پایین دارند را با قوانینمان مدام کمیاب‌تر کنیم، این مسیر مسدود خواهد شد.یک نمونه‌اش اینکه سرشماری سال 2003 آمریکا نشان می‌داد از 7.8 میلیون نفر کارگر آمریکایی که کمتر از 6 دلار در ساعت درآمد دارند، تنها 15 درصدشان زیر خط فقر زندگی می‌کنند. تقریبا دوسوم یا به عبارتی 72 درصد این جمعیت، درآمد خانوادگی‌شان درکل پنجاه درصد بالاتر از خط فقر است و نیمی از این خانواده‌ها دو برابر حداقل خط فقر درآمد دارند. یک پنجم کارگران کم‌درآمد از خانواده‌هایی هستند که سالانه بیش از 80 هزار دلار درآمد دارند. درآمد متوسط خانواده‌های این کارگران کم درآمد 40 هزار دلار بوده است که رقم قابل‌قبولی است.
به عبارت دیگر نفع برندگان اصلی افزایش حداقل دستمزد پدر یا مادری که در تامین لباس و غذای فرزندانش مشکل دارد نخواهند بود. کسانی که از چنین افزایش‌هایی سود می‌برند احتمالا در حال حاضر هم جزو طبقه متوسط هستند.
برای آن دسته از اعضای خانواده‌های فقیر که درآمد ناچیزی دارند، نباید درباره اثر افزایش حداقل دستمزد اغراق کنیم. بررسی داده‌های سرشماری نشان می‌دهد که کمتر از یک چهارم این افراد از تصویب چنین قوانینی نفع می‌برند. هیچ دلیلی هم در دست نیست که برای خانواده‌های فقیر این درصد بالاتر باشد. درواقع سال گذشته محققان موسسه هریتج میانگین ساعات کار افراد بالغ خانواده‌های فقیر را بررسی کرده و به این نتیجه رسیدند که حدود 28 درصد این افراد در سال بیش از دو هزار ساعت کار می‌کنند. دو هزار ساعت؛ یعنی یک سال کار تمام وقت. در عین حال 27 درصد خانواده‌ها هم گفته‌اند که اصلا کار نمی‌کنند. میانگین ساعت کار افراد بالغ خانواده‌ها در خانواده‌هایی که کودک داشته‌اند هزار ساعت در سال یا کمتر از 20 ساعت در هفته بوده است.
در نتیجه باید گفت که اثر افزایش حداقل دستمزد برای خانواده‌های فقیر محدود است، زیرا والدین این خانواده‌ها معمولا کمتر هم کار می‌کنند. به این ترتیب افزایش ساعات کاری اینها اثر خیلی بیشتر و بلندمدت تری خواهد داشت، تا افزایش حداقل دستمزد. هر چند که افزایش حداقل دستمزد ممکن است درآمد خانواده‌ها را حدود 30 درصد افزایش بدهد، اما طبق تحقیق فوق‌الذکر، افزایش ساعات کاری (معادل کارتمام وقت یک فرد بالغ) درآمد متوسط این خانوارها را تقریبا دو برابر خواهد کرد. (حتی اگر اثر حذف مزایای بیکاری و افزایش مالیات را هم اعمال کنیم)
کار کردن در سطح حداقل دستمزد یا مقادیری نزدیک به آن، در بلندمدت می‌تواند فرد را مستعد فرصت‌های شغلی بهتری کند. کارگرهای ساده مهارت کسب می‌کنند یا اعتماد کارفرمایشان را جلب می‌کنند و به این ترتیب درکارشان ترفیع می‌گیرند. محققان دو دانشگاه در فلوریدا و اوهایو به این نتیجه رسیده‌اند کارگران تمام وقت که با حداقل دستمزد استخدام شده‌اند، ظرف تنها یک سال به طور متوسط 13 درصد افزایش دستمزد داشته‌اند.
صرف یافتن کار تمام وقت، حتی با حداقل دستمزد، می‌تواند فقرا را از چنگ فقرشان رها کند. یکی از تحقیقاتی که موسسه سیاست‌گذاری اشتغال انجام داده بود نشان می‌داد که 47 درصد خانواده‌هایی که سال 97 زیرخط فقر بوده‌اند، تنها در عرض یک سال آن را پشت سر گذاشته‌اند. محققان آن مطالعه این طور نتیجه گرفته بودند: «طی دهه نود دریافت حداقل دستمزد و کمک‌هایی که از محل مالیات به فقرا می‌شد، شمار جمعیت آنها را به شدت کاهش داد.»
افزایش مصنوعی دستمزدها این مسیر دشوار، اما مستقیم به سوی کامیابی را به روی فقرا می‌بندد و کارگران به کل جدیدی را وارد فرآیند می‌کند. فراموش نکنیم که نوجوان‌ها و مهاجران خیلی ساده حاضر می‌شوند که زیر سطح حداقل دستمزد کار کنند یا اینکه کارفرماها دیگر قادر نخواهند بود کارگران ساده زیادی استخدام کنند و لذا شاید به هرچه بیشتر ماشینی کردن خدماتشان روی بیاورند.
اقتصاددانان نیروی کار، از مفهوم کشش تقاضای نیروی کار برای تعیین میزان سود و زیان ناشی از تغییرات دستمزدی استفاده می‌کنند. البته برآوردها از میزان این کشش متفاوت است، اما رقم متوسط آنها چیزی در حدود 5/0 است که یعنی 10 درصد افزایش حداقل دستمزد به کاهش 5 درصدی اشتغال در گروه‌های هدف می‌انجامد. به این ترتیب با از دست رفتن صدها و بلکه هزارها، شغل یافتن کار برای خانواده‌های فقیر بسیار دشوارتر می‌شود.
یک مطلب نهایی دیگر درباره فقر: باوجودی که نگرانی ما درباره کسانی که درآمد اندکی دارند و فقیر هستند طبیعی است، اما نباید فراموش کنیم که برداشت ما از مفهوم فقر نسبی است. بر اساس داده‌های سرشماری، بنیاد هریتیج استاندارد زندگی فقرای آمریکا را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که فقرای آمریکایی به طور متوسط ماشین، تهویه مطبوع، حداقل یک تلویزیون رنگی و یخچال و خوراک و پوشاک به اندازه کافی دارند. فقر در آمریکا به ویژه برای آنها که کار نمی‌کنند، بیش از آنکه مساله خسران مادی باشد نوعی خسران عاطفی یا روحی است؛ یعنی همین که احساس کنید زندگیتان وابسته به نظر و سخاوت دولت است و اینکه عزت نفستان خدشه دار می‌شود چون می‌بینید که به کس دیگری تکیه کرده‌اید. برای فقرایی که کار می‌کنند این نوع فقر تقریبا حذف شده است. آنها می‌توانند به آینده امید و اطمینان داشته باشند و هر چقدر هم که درآمدشان ناچیز باشد حداقل می‌دانند که روی پای خودشان ایستاده‌اند و سهمی در پیشبرد اقتصاد کشور دارند.
بنابراین، چیزی به اسم کار بن بست یا ته خط وجود ندارد. مشاغل کم درآمد هم به فقرا شانس فرار از فقر را می‌دهد. در واقع باعث تاسف خواهد بود که به اسم کمک به فقرا، همین یگانه راه فرار را نیز از ایشان دریغ کنیم.

منبع: دنیای اقتصاد



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:45 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: آرش پورابراهیمی، مایکل اسپنس (برنده نوبل اقتصاد 2001)

به نظر می‌رسد که لحظات سخت بحران مالی-اقتصادی به پایان رسیده است. بازار دارایی‌ها در سال 2010 عملکرد بهتری داشتند، رشد در آمریکا و بخش‌هایی از اروپا بهبود یافته و بخش خصوصی دوباره جان گرفته است، البته در طرف مقابل کسری بودجه و بدهی‌های دولتی روندی رو به افزایش داشته اند. رشد اقتصادهای نوظهور هم به سطح قبل از بحران بازگشته و به نظر پایدار می‌رسد. اما ادامه رشد بالا در اقتصادهای نوظهور وابسته به عدم وقوع یک رکود اساسی دیگر در اقتصادهای پیشرفته است.

چرا که کشورهای پیشرفته سهمی زیاد و البته در حال کاهش از صادرات اقتصادهای نوظهور را به خود اختصاص می‌دهند. بنابراین نگرانی اصلی برای اقتصادهای نوظهور خطر یک رکود دیگر در اقتصادهای پیشرفته و تاثیر سیاست‌هایی است که برای بهبود اقتصاد در این کشورها به کار می‌رود. این شرایط برای بعد از بحران اقتصادی و همزمان با بهبود وضعیت شرکت‌ها و خانوارها در کشورهای پیشرفته، قابل پیش بینی بود. در حال حاضر شاهد اعمال سیاست‌هایی که بازتاب دهنده همکاری‌های بین‌المللی باشند، نیستیم. تلاش‌ها برای هماهنگ کردن سیاست‌های اقتصادی در نشست گروه 20 هم نتایج قابل توجهی در بر نداشت.

یک برنامه جهانی برای بهبود اقتصاد جهان باید شامل مراحل زیر باشد. اول اینکه یک برنامه عملی برای تثبیت اوضاع مالی آمریکا و اروپا به کار گرفته شود. در اروپا این به معنی توافق بر سر به عهده گرفتن بار بازسازی کشورهای بحران زده توسط همه اعضاست. در آمریکا هم چالش اصلی سروسامان دادن به کسری بودجه است، به‌طوری که آسیبی به بهبود اقتصاد و رشد اقتصادی وارد نشود. دومین قدم راهکاری برای عقب نشینی کردن از سیاست انبساطی فدرال رزرو است. سیاستی که باعث سرازیر شدن جریان سرمایه به اقتصادهای نوظهور، بالا رفتن بهای مواد خام، تورم و ایجاد حباب در بازار دارایی‌ها شده است. دخالت در بخش‌های شکننده اقتصاد آمریکا، مانند بخش مسکن، توجیه پذیر است اما اقدام اخیر فدرال رزرو به احتمال زیاد به نتایجی غیر از آنچه مدنظر مجریان آن بوده، ختم خواهد شد. در مرحله سوم باید فکری به حال مازاد بودجه در اقتصادهای نوظهور شود. سیاست‌های مورد نیاز برای چنین اقدامی در کشورهای مختلف، متفاوت خواهد بود. برای مثال چین می‌تواند اجازه دهد که ارزش پول کشورش، یوآن، افزایش یابد؛ که در این صورت مشکل تورم این کشور تا حدی برطرف خواهد شد.

چهارمین اقدام از این حقیقت ناشی می‌شود که تا زمانی که کسری توازن تجاری آمریکا در سطح فعلی باقی بماند، اقتصاد جهان نامتوازن خواهد بود. به همین دلیل باید راهکاری برای کاهش این کسری از طریق افزایش صادرات و کاهش واردات اندیشیده شود. بخش تجاری آمریکا در حال رشد است اما نه به میزانی که فاصله صادرات و واردات را کاهش دهد. یک راهکار این‌است که واردات کاهش یابد، همانطور که طی بحران کاهش یافت. البته از طریق کاهش تقاضا و نه از طریق انتقال تقاضا به تولیدکنندگان داخلی.

عمل به این اقدامات مشکل و زمانبر خواهد بود اما کشورها با همکاری با یکدیگر می‌توانند الگویی را ایجاد کنند که از طریق آن اقتصاد جهان رشدی با ثبات را تجربه کند.

منبع: تهران امروز



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:43 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد ایران

حمید زمان زاده

عیین نرخ ارز در اقتصاد ایران همواره یکی از چالش‌های عمده سیاست‌گذاران اقتصاد کشور بوده است. تعیین نرخ ارز از یک طرف نقش موثری در تجارت خارجی کشور (اعم از صادرات و واردات و ورود و خروج سرمایه) و به تبع آن تنظیم و تعدیل تراز تجاری و تراز پرداخت‌های کشور دارد و از طرف دیگر، از نقش موثری در تعیین تولید داخلی، میزان اشتغال و سطح عمومی قیمت‌ها برخوردار است.

در واقع هر نوع تغییری در نرخ ارز، مجموعه‌ای از تغییرات متفاوت و حتی متضادی را در بخش خارجی و داخلی اقتصاد به همراه دارد که برآیند آن می‌تواند عملکرد اقتصاد کشور را تحت‌تاثیر مثبت یا منفی قرار دهد؛ بنابراین با توجه به نقش ویژه تعیین نرخ ارز در تعیین عملکرد اقتصاد ایران، سیاست ارزی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و اشتباه در این مسیر می‌تواند به ایجاد هزینه‌های بزرگی برای اقتصاد ایران بینجامد. مقاله حاضر به بررسی تغییرات نرخ ارز، علل و پیامدهای تغییر نرخ ارز و در نهایت سیاست ارزی مناسب جهت تعیین نرخ ارز می‌پردازد.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:42 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

 مترجم: جعفر خیرخواهان

اگر چه در دهه‌های اخیر، رشد اقتصادی در بیشتر کشورهای کمتر توسعه یافته، شتاب حیرت‌آوری یافته است، نرخ رشد در بیشتر کشورهای آفریقایی افتضاح بوده است.

با وجود برخی بهبودها در چند سال گذشته، در بسیاری از این کشورها، درآمد سرانه اکنون پایین‌تر از مقداری است که چند دهه پیش بود. چه عاملی باعث می‌شود تا بیشتر مناطق جنوب صحرای آفریقا این چنین در برابر رشد اقتصادی ایستادگی کنند؟ دو رویداد در تاریخ آفریقا بسیار برجسته است: تجارت برده و استعمارگرایی. این طور نیست که بردگی مختص آفریقا بوده باشد و احتمالا در بخش‌هایی از آفریقا، تا قبل از تماس با اروپایی‌ها بردگی وجود نداشته است، در حالی که در مقیاسی گسترده در یونان و روم باستان وجود داشت. یا وقتی مغول‌ها در قرن سیزدهم میلادی چین را تصرف کردند در ابتدا قصد کشتن همه ساکنان آن را داشتند، اما سپس تصمیم گرفتند که اگر آنها را به بردگی درآورند سودآوری بیشتری خواهد داشت و اروپای سده میانه بردگان قفقازی را به آفریقای شمالی صادر می‌کرد.
آنچه درباره بردگی آفریقا استثنایی بوده است حد و اندازه آن بود. علاوه بر حمل‌و‌نقل مشهور بردگان به دنیای جدید، تعداد کمتری از آنها به شمال آفریقا و هند نیز حمل شدند. یک منبع برآورد می‌کند که در 1850، تجارت برده، جمعیت آفریقا را به نصف آنچه در غیر‌ این صورت می‌بود کاهش داد. به‌علاوه، تجارت برده آفریقایی یک ویژگی غیرعادی داشت: مردم از همان قومیت یا قومیت مشابه، همدیگر را به بردگی می‌گرفتند.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:42 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

مجمع جهانی اقتصاد چیست و چه کاری انجام می‌دهد؟
این مجمع که یک بنیاد غیرانتفاعی است، بزرگ‌ترین و مشهورترین مجمع از نوع خود محسوب می‌شود. زمستان هر سال، اعضا و مهمانان این مجمع با شرکت در اجلاسی در شهر داووس سوئیس به بحث و تبادل نظر در مورد مسائل مهم جهانی می‌پردازند. در واقع این مجمع به عنوان پل ارتباطی میان دولتمردان، مدیران، کارشناسان و نخبگان کشورهای مختلف عمل می‌کند. مقر اصلی این نهاد در شهر ژنو سوئیس قرار دارد.

مجمع جهانی اقتصاد چگونه شکل گرفت؟
در سال 1971، کلاوس شواب آلمانی که استاد دانشگاه ژنو بود تصمیم گرفت تا نشستی را میان مدیران شرکت‌های اروپایی برگزار کند. در واقع هدف اولیه او یافتن راهکارهای مدیریتی برای رسیدن شرکت‌های اروپایی به شرکت‌های پیشتاز آمریکایی بود. به همین دلیل آن را مجمع مدیریت اروپایی نام نهاد. با گذشت چندین سال و با موفقیتی که این مجمع کسب کرد، آرام آرام وارد مسائل جهانی هم شد و بالاخره در سال 1987 نام آن به مجمع جهانی اقتصاد تغییر یافت.

اعضا و همراهان مجمع جهانی اقتصاد چه کسانی هستند؟
اعضای این مجمع را شامل 1000 شرکت بزرگ و 200 بنگاه کوچک‌تر به همراه افراد تاثیرگذار، قدرتمند و سیاستمداران تشکیل می‌دهند. این مجمع همکاری نزدیکی با رهبران کشورها، روسای دانشگاه ها، رهبران مذهبی، رسانه‌ها و سازمان‌های غیردولتی و هنری دارد.

هزینه‌های مجمع جهانی اقتصاد از کجا تامین می‌شود؟
حق عضویتی که اعضای این نهاد و همراهان آن پرداخت می‌کنند، منبع اصلی مجمع جهانی اقتصاد برای پرداخت هزینه‌ها و برگزاری نشست‌ها محسوب می‌شود.

نشست سالیانه داووس چیست؟
هر سال در نشست سالیانه این مجمع در شهر داووس، رهبران سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان گرد هم می‌آیند. مجمع جهانی اقتصاد در طول سال نشست‌های مختلفی را در نقاط مختلف برگزار می‌کند اما نشست سالیانه در نظر وسعت و تعداد شرکت کنندگان و همچنین توجه رسانه ها، مهمترین نشست این مجمع محسوب می‌شود.

چرا در داووس؟
این مجمع به‌طور سنتی در این شهر برگزار می‌شود. البته به دلیل کوهستانی بودن منطقه، تامین امنیت آن آسان تر است.

آیا مردم عادی می‌توانند در این اجلاس شرکت کنند؟
خیر! به دلیل مسائل امنیتی و همچنین محدودیت جا هر فردی امکان شرکت در این اجلاس را ندارد. البته سازمان‌های غیردولتی و سازمان‌های اجتماعی به عنوان نماینده مردم عادی اجازه حضور در این مجمع را دارند.
 

منبع: تهران امروز


 



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:39 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد ایران

 میثم هاشم خانی

هم‌اکنون در بیش از 110 کشور دنیا، میزان تورم سالانه به زیر 5 درصد رسیده است، به نحوی که هم ‌اکنون حتی اقتصادهای نسبتا ضعیفی مانند پاکستان، کامبوج، گوآتمالا و اکوادور نیز تورم زیر 5 درصد را در اقتصاد خود شاهد هستند. به این ترتیب، دور از ذهن نیست اگر روند موفقیت کشورهای مختلف در کنترل تورم (که از حدود 20 سال پیش آغاز شده)، به زودی باعث شود که مساله بغرنج «تورم»، همچون مسائل بسیار بغرنجی مانند بیماری آبله و طاعون، به موزه تاریخ فرستاده شود!

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:39 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اندیشمندان اقتصادی

 روبرت مورفی، مترجم: یاسر میرزایی

علم اقتصاد نحوه نگاه جدیدی به جهان است. اگر شما اقتصاد بیاموزید می‌‌توانید وقایع را به گونه‌ای ببینید که همتایانتان نمی‌بینند. شما به الگوهایی توجه می‌کنید که آنها از آن چشم می‌پوشند. توانایی اندیشیدن مثل اقتصاددانان یکی از مؤلفه‌های اساسی آموختن علم اقتصاد است. تنها با این نحوه تفکر است که شما می‌توانید دریابید جهان چه طور کار می‌کند. چه بخواهید تصمیماتی قابل دفاع در حوزه اندیشه‌های سیاسی بگیرید و چه بخواهید از پس امور این دنیایی و دخل‌وخرج خانه برآیید، باید اول مقدمات اقتصاد را بدانید.

اندیشمندان خلاق و دقیق در طول تاریخ بشر، شاخه‌های مختلف مطالعه جهان را توسعه داده‌اند. هر شاخه‌ای نگاه خود را به عنوان تاریخ پیش از ما عرضه می‌کند. برای آموزشی کامل، باید با مهم‌ترین یافته‌های هر حوزه آشنا شد. اقتصاد خود را به عنوان یکی از غنی‌ترین علوم اثبات کرده است. یک انسان عاقل و بالغ نه تنها باید جبر بداند، دانته را بشناسد و از فتوسنتز سر در بیاورد بلکه باید توضیح دهد چه می‌شود که قیمت‌ها بالا می‌رود.
هر موضوعی که مورد مطالعه قرار گیرد ترکیبی است از دانشی که مختص استفاده خاص در آن زمینه است و همچنین دانشی که به درد استفاده‌های روزمره می‌خورد. مثلا یادگیری ستاره‌شناسی اگرچه به طور ویژه برای شناخت جهان مفید است، اما می‌تواند به شما وقتی در بیابانی اطراف شهر گم شده‌اید نیز کمک کند. یا مثلا ریاضیات را در نظر بگیرید. اگرچه یادگیری محاسبات پیشرفته تنها برای متخصصان مفید فایده است، اما ندانستن اصول اولیه ریاضیات، پیشبرد امور در جامعه را با مشکل مواجه می‌کند.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:27 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اخلاق اقتصادی

 منبع: اکونومیست، مترجم: ندا ناجی

دیوید لایبسون: ابهامات اخلاقی پیامدهای خارجی منفی دارد
لارنس کوتلیکوف: اقتصاددان‌ها باید قوانین کاری داشته باشند و باید با خودشان صادق باشند
هال واریان: اقتصاددان حرفه‌ای باید منافع شخصی‌اش را روشن کند
تایلر کاون : قوانین حرفه‌ای خوب است، اما احتمالا کمکی نمی‌کند
ژیل سن پل: اقتصاد نیازمند حفظ رقابت سخت میان اندیشه‌ها است

دیوید لایبسون: ابهامات اخلاقی پیامدهای خارجی منفی دارد
تمام محققان آکادمیک – از جمله اقتصاددانان – باید با روی باز از افشای منافع احتمالی شان در صورت وجود استقبال کنند. اگر چنین شفافیتی در کار نباشد تمام تحقیقات زیر سایه شک و تردید منافع فرو می‌رود. محققانی که دارای منافع خاص هستند باید متعهد به افشای آنها باشند، و از این طریق پیامد خارجی عدم‌شفافیت‌شان را بر دوش دیگران تحمیل نکنند.

لارنس کوتلیکوف: اقتصاددان‌ها باید قوانین کاری داشته باشند و باید با خودشان صادق باشند

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:27 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد

 مترجم: جعفر خیرخواهان

روزهای پنج‌شنبه هر هفته بخش‌هایی از کتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف اشتوربک و نوربرت هرینگ در این صفحه منتشر می‌شود.

از آنجا که نویسندگان این اثر، یافته‌های بسیاری را از مقالات مهمی که در حوزه‌های اقتصاد رفتاری، تجربی و عصبی در ژورنال‌های معتبر اقتصادی منتشره شده معرفی کرده‌اند خواندن آن می‌تواند برای دست‌یابی به تصویری کلی از این حوزه‌ها مفید باشد.
در این شماره دو بخش از این کتاب آمده است.
به دنبال محل پارک گشتن در منطقه منهتن شهر نیویورک، هر راننده‌ای را دیوانه می‌کند، اما تا سال 2002 سفرا و نمایندگی‌های خارجی در سازمان ملل نیازی نبود در این‌باره نگران باشند. آنها به لطف مصونیت دیپلماتیک از این حق برخوردار شده بودند که قوانین راهنمایی و رانندگی را نادیده بگیرند. پلیس نیویورک فاقد قدرت اجرایی علیه دیپلمات‌هایی بود که در مناطق ممنوع شده پارک می‌کردند و قبض جریمه خلاف‌های خود را نمی‌پرداختند. نمایندگان خارجی از این امتیاز تا توانستند استفاده کردند: در فاصله 1997 تا 2002، دیپلمات‌ها 15 هزار قبض جریمه پرداخت نشده روی دست پلیس باقی گذاشتند و باعث شدند تا شهرداری نیویورک حدود 18 میلیون دلار درآمد از این محل را از دست بدهد.
این سوء‌استفاده از مصونیت دیپلماتیک در راستای مقاصد خصوصی، برابر با نفعی ناعادلانه بوده؛ بنابراین رابطه نزدیکی با فساد دارد. در واقع چنین مصونیتی با این هدف برقرار شده بود تا از فرستادگان کشورهای خارجی در برابر بازخواست خودسرانه پلیس حمایت گردد، نه اینکه مجوزی برای شکستن قوانین راهنمایی و رانندگی توسط رانندگان کشور میهمان باشد.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:27 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد

 رابرت مورفی

اقتصاد «علمی» مستقل است، همان‌طور که شیمی و زیست را می‌توان دو زمینه مطالعاتی مستقل از هم دانست. ما در اقتصاد «علمی» عمل می‌کنیم به این معنا که از «ابزارهایی» عینی برای تحلیل‌هایمان استفاده می‌کنیم که مبتنی بر فرضیات اخلاقی یا فرهنگی خاصی نیست. اصول و قواعد علم اقتصاد برای هر اقتصاددانی چه جمهوری‌خواه، چه کمونیست یکی است، حال چه آن اقتصاددان در نیوزلند زندگی کند و چه در سومالی.

هشدار می‌دهم، وقتی می‌گوییم اقتصاد یک علم است، منظورمان این «نیست» که آزمایش‌هایی ترتیب می‌دهیم تا قواعد اقتصادی را آزمایش کنیم آن طور که مثلا یک فیزیکدان نتایج انهدام اتم‌ها در یک شتاب‌دهنده ذرات را بررسی می‌کند. فرقی اساسی میان علمی اجتماعی چون اقتصاد و علمی «طبیعی» مثل فیزیک هست. این مساله نیاز به توضیح بیشتر دارد، اما به طور خلاصه می‌گوییم که قواعد پایه‌ای اقتصاد قابل کشف از طریق استدلال ذهنی است. معنایی ندارد که بگوییم می‌خواهیم قواعد اقتصاد را «آزمایش کنیم» همان قدر که بی‌معنا است اگر بگوییم که می‌خواهیم از یک خط‌کش برای تایید یا رد براهینی که شما در هندسه می‌آموزید استفاده کنیم. نتیجه همه این حرف‌ها این است که مبانی اقتصاد فرازمانی‌ هستند؛ هیچ خطری از این قبیل وجود ندارد که یافته‌ای جدید یا مشاهده‌ای در آینده آنها را زیر سوال ببرد. در عمل اقتصاددانان حدس‌های زیادی می‌زنند که بسیاری از آنها می‌تواند غلط از آب درآید، اما هسته مرکزی علم اقتصاد، قواعد و مفاهیم است که آزمایش‌پذیر نیست؛ اینها یک نحوه نگاه به جهان است.
با وجود احتمال خلط میان علم اقتصاد و علم طبیعی ما از واژه «علم» استفاده می‌کنیم تا بر این نکته مهم تاکید کنیم که قواعد اقتصاد، عینی است. وقتی سیاستمداران آموزه‌های علم اقتصاد را نادیده می‌گیرند، برنامه‌های آنها ره به تباهی می‌برد (تصور کنید که ناسا قواعد فیزیک را نادیده بگیرد!).

منبع: دنیای اقتصاد



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:21 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد جهان

مردم کره جنوبی از چشم‌انداز نبردی دوباره در مدار 38 درجه،‌ خطی که کشور‌شان را از همسایه شمالی کمونیست خود جدا می‌کند،‌ در هراس‌اند، اما همه آنها به پایان دیگری که برای جنگ سرد دو کشور متصور است و آن،‌ آشتی و اتحاد دوباره است،‌ علاقه‌ای ندارند.

تنگدستی و فقر در کره شمالی‌ تقریبا به اندازه جنگ‌طلبی و ستیزه‌جویی‌های آن،‌ وحشتناک و ترس‌بر‌انگیز است. سقوط دیکتاتوری حاکم بر این کشور - اتفاقی نا‌محتمل،‌ اما قابل تصور - مجموعه‌ای از خطرات اقتصادی،‌ از جمله سیلی از کارگران مهاجر ارزان و تعهدات پر‌هزینه برای پشتیبانی از زیر‌ساخت‌ها و مردمان شمال را به جای خطری نظامی خواهد نشاند. نمونه آلمان چندان دلگرم‌کننده نیست. دو دهه پس از اتحاد،‌ هنوز بخش شرقی به شدت از بودجه آلمان می‌کاهد و ارقام بیکاری آن را بسیار بالا می‌برد. کره شمالی پیش از وقوع آخرین جنگ کره در 1950، بیشتر صنایع سنگین این کشور را در خود جای داده بود. آن طور که اویی گاک هووانگ از دانشگاه کره در سئول می‌گوید،‌ تا 1975 درآمد سرانه آن هنوز از جنوبی‌ها بیشتر بود. یوآن رابینسون،‌ استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج در 1977 نوشته بود «آشکار است که کره،‌ دیر یا زود باید دوباره با جذب بخش جنوبی به سوسیالیسم متحد شود.»
بر پایه گزارش بانک مرکزی کره‌جنوبی،‌ درآمد سرانه سالانه کره شمالی در سال 2009 تنها 960 دلار یا چیزی نزدیک به 5 درصد مقدار آن در کره جنوبی بوده است. (در این برآورد،‌ ارزش تولید کره شمالی با استفاده از قیمت‌ها و نرخ ارز در
کره جنوبی محاسبه شده است.) این تفاوت بسیار بیشتر از شکاف در‌آمدی است که در آستانه پیوند دوباره آلمان میان دو بخش شرقی و غربی آن وجود داشت. کره شمالی هم فقیر‌تر از آلمان شرقی است و هم بزرگ‌تر از آن. جمعیت 24 میلیونی این کشور تقریبا نصف جمعیت همسایه جنوبی است،‌ در حالی که جمعیت آلمان شرقی تنها در حدود یک چهارم بخش غربی بود.

 

>>>


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 24 فروردین 1390  | 3:21 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اقتصاد

 داین کویل، مترجم: جعفر خیرخواهان

خانم داین کویل نویسنده این مقاله می‌گوید اقتصاد، رشته علمی هیجان‌انگیز با ایده‌های بدیع است که بسیار فراتر از کلیشه‌های خشک و بی‌روح ادعایی منتقدانش پیش رفته است.

داین کویل مدیر بنگاه مشاوره اقتصادی «اقتصاد روشنگرانه» است. او عضو کمیسیون رقابت انگلستان و استاد مدعو در دانشگاه منچستر است. در بین کتاب‌های وی می‌توان «روابط جنسی، مواد مخدر و اقتصاد: مقدمه‌ای نامتعارف بر علم اقتصاد» (موسسه تکسر، 2002) و «جهان بی‌وزن: راهبردهایی برای مدیریت اقتصاد دیجیتال» (انتشارات دانشگاه MIT، 1998) نام برد. یکی از جدیدترین کتاب‌های وی «علم سرزنده: آنچه اقتصاددانان واقعا انجام می‌دهند و چرا اهمیت دارد» (انتشارات دانشگاه پرینستن، 2007) است.
آیا با این عبارت موافقید؟ «اقتصاددانان باید مسوولیت تخریب و زوال کیفیت زندگی را بپذیرند. چون آنها با اصطلاحات مادی و بی‌ذوقی که درباره رفاه شخصی و ملی به کار می‌برند به ویرانی جهان طبیعی، مغشوش گشتن فناوری با فرهنگ، تبدیل هنر به پول، زمان به بهره، روابط جنسی به صور قبیح، دوستی‌ها به سود بردن و آزادی به خرید کردن کمک کرده‌اند و نسل‌هایی را به هرز داده‌اند؛ چون فقط به آنها آموخته شده است فقط از جنبه‌های پولی به قضایا فکر کنند یا به گفته شوپنهاور هدف از وجود و زندگی را گم کرده‌اند.»
اگر این طور است همراهان بسیار زیادی دارید. اینها را نویسنده جیمز بوچان در مجله پراسپکت (فقر علم اقتصاد، دسامبر 1995) نوشت و به سرزنش اقتصاددانان پرداخت. او به نمایندگی از سوی کسانی برخاست که نظرات افراطی درباره علم اقتصاد داشتند و مکرر در ژورنال‌های سیاسی و ادبی پیدا می‌شد. حتی تایمز مالی هر چند مدت یک بار در خجالت دادن اقتصاددانان زیاده‌روی می‌کرد. یک ستون در سرمقاله این روزنامه که فیلیپ بال نوشت (خیالپردازی‌های عجیب و غریب از یک علم بسیار ویژه، 29 اکتبر 2006) همین نکته را مطرح کرد: اقتصاددانان نظرات خشک و بی‌روح درباره ذات و سرشت انسان دارند، از هر آنچه که به زندگی غنا می‌بخشد و آن را پیچیده می‌سازد در می‌گذرند و همه چیز را به محرک و انگیزه سودجویی تقلیل می‌دهند.
منتقدان خبره از تشکیلات اقتصاد، از قبیل اقتصاددانان بااستعداد و زیرکی مثل دیدری مکلاسکی و پل اورمراد چنین ادعایی دارند. اورمراد در کتاب 1998 خود «اقتصاد پروانه‌ای» می‌گوید «ما روی ریاضیات مهندسان قرن نوزدهمی متمرکز شده‌ایم» و این «ریاضیات ماشینی‌شده» نمی‌تواند از عهده حل معضلات و تعاملات اجتماعی برآید. هر دو نفر در بین گروه اقتصاددانان «دگراندیش» هستند که احساس می‌کنند در محاصره و سرکوب شدید اقتصاد جریان اصلی قرار گرفتند.آنچه واقعا درباره این مجموعه ادعاهای ماندگار و مکرر– که علم اقتصاد واقعیت را نادیده گرفته یا به شدت ساده‌سازی می‌کند، بر اساس برداشت نادرست از طبیعت انسانی است، فقط درباره پول است، فکر می‌کند جهان مثل ماشین کار می‌کند- بسیار نامانوس است، نادرست بودن آنها است. کسانی که چنین ادعاهایی مطرح می‌کنند هیچ کتاب اقتصادی منتشر شده از 1980 به این سو را نخوانده‌اند. کاریکاتور هرگز مظهر همه واقعیت با دقت تمام نبوده است؛ اما نسلی کامل از تحقیقات آن را کاملا غیرقابل تشخیص ساخته است.
خوشبختانه مدتی است که روزنامه‌ها پوشش وسیعی به مطالب ژورنال‌های عملی با حوزه‌های پژوهشی می‌دهند که روشن می‌سازد اینک اقتصاد اصلا آن چیزی نیست که تا پیش از این تصور می‌شد. یک نمونه از بسیاری مثال‌ها: ماهیت نهادهای سیاسی و اجتماعی در قلب بسیاری از شاخه‌های علم اقتصاد قرار دارد شامل بررسی توسعه اقتصادی، اقتصاد صنعتی و حکمرانی شرکتی، نظریه رشد و اقتصاد سیاسی. چندین جایزه نوبل اقتصاد به کسانی داده شده که کارهایشان بر واقعیت‌های نهادی تاکید داشت؛ از قبیل ستارگانی مثل جوزف استیگلر (بر نقش وجود تفاوت در میزان اطلاعاتی که مردم دارند تاکید کرد و اینکه چگونه باعث ایجاد نهادهایی از قبیل نسق‌داری در کشاورزی می‌شود.)
آزمون و محک واقعیت
دو پرسش مطرح می‌شود. چرا غیراقتصاددانان چنین نگاه تحقیرآمیزی به موضوع علم اقتصاد دارند که با توجه به شواهد بی‌شمار رنگ می‌بازد؟ و چرا باید اقتصاددانانی مثل من به اینها اهمیت بدهند؟
در مورد پرسش دوم، پاسخ این است که انتقادات مرسوم، زمینه را برای این نگاه عامه‌پسند فراهم می‌کند که اقتصاددانان با اینکه در مسیر اشتباهی قرار گرفتند؛ اما بسیار قدرتمند هستند: پیشقراولان شریر سیاست عمومی. این خطر هست که افکار عمومی، با نفوذ اقتصاد در سیاست عمومی به دشمنی برخیزد- در زمانی که تجدید حیات پنهانی علم اقتصاد طی بیست سال گذشته یا بیشتر، نقش بالقوه آن در کمک به سیاست عمومی را افزایش داده است.
در انگلستان، تعداد زیادی اصلاحات و نوآوری‌های مهم نهادی ایجاد شده است که از مردم می‌خواهد به علم اقتصاد اعتماد کنند- کمیته سیاست پولی بانک مرکزی انگلیس، کمیسیون مستقل رقابت، ارزیابی‌های مبتنی بر شواهد از اصلاح خدمات عمومی، حراج‌ها، اجرای قیمت‌گذاری ترافیک و بسیاری موارد دیگر. به لطف اثرات کامپیوترها و مجموعه داده‌ها طی بیست سال گذشته، اصلاحات بسیار دیگری وجود دارد که توان بهبود سیاست‌ها بر اساس حجم انبوه شواهد دقیق را دارد. اگر رای‌دهندگان به تصمیم‌گیری اقتصادی فنی پشت چنین سیاست‌هایی بی‌اعتماد شوند کیفیت نتایج به شدت افت خواهد کرد. درباره پرسش نخست چه داریم بگوییم- چرا مردم هنوز و پس از این همه سال از ما بدشان می‌آید؟ ما قطعا خودمان تقصیر زیادی در این مورد داشته‌ایم. اقتصاددانان معمولا در برقراری ارتباط و گفت‌وگو خیلی بد عمل می‌کنند و در تشخیص نیاز به وصل شدن به افکار عمومی به شیوه جدید عقب‌تر از دانشمندان طبیعی هستند؛ اما به باور من مشکل اصلی به اکراه بسیاری از مردم برمی‌گردد که نمی‌خواهند بپذیرند رفتار انسانی را می‌توان به نحو مناسبی مدل کرد؛ یعنی با چند قاعده نسبتا ساده می‌توان رفتارها را در سطحی کلی به حد کفایت تبیین کرد. دیوید هیوم، یکی از نخستین اقتصاددانان بود که چنین دستور کار اصیلی را هنگام دفاع خویش از «علم درباره ماهیت بشر» مطرح کرد و اقتصاد امروزی به این برنامه روشنگری افکار برگشته است. من (همان‌طور که در کتابم «علم سرزنده» استدلال کردم) معتقدم علم اقتصاد شیوه اندیشیدن منحصرا قدرتمندی درباره جامعه و اینکه چگونه افراد در بستر اجتماعی دست به انتخاب می‌زنند، ارائه می‌دهد. سایر رویکردها، رویکردهای مربوط به سایر علوم اجتماعی یا تاریخ یا ادبیات و موسیقی، نیز معتبر هستند- و احساس می‌کنم نیازی به کنار گذاشتن آنها نیست؛ اما فقط علم اقتصاد با مدل‌های مبتنی بر انتخاب خود است که بر هزینه‌های فرصت و بده-بستان‌هایی تاکید می‌کند که به ناچار از واقعیت‌های اجتماعی و فیزیکی زندگی ما به وجود می‌آید.

منبع: دنیای اقتصاد



نظرات 0

تعداد کل صفحات : 82 :: 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 >