محور : اقتصاد
مترجم: جعفر خیرخواهان
روزهای پنجشنبه هر هفته بخشهایی از کتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف اشتوربک و نوربرت هرینگ در این صفحه منتشر میشود.
از آنجا که نویسندگان این اثر، یافتههای بسیاری را از مقالات مهمی که در حوزههای اقتصاد رفتاری، تجربی و عصبی در ژورنالهای معتبر اقتصادی منتشره شده معرفی کردهاند خواندن آن میتواند برای دستیابی به تصویری کلی از این حوزهها مفید باشد.
در این شماره دو بخش از این کتاب آمده است.
به دنبال محل پارک گشتن در منطقه منهتن شهر نیویورک، هر رانندهای را دیوانه میکند، اما تا سال 2002 سفرا و نمایندگیهای خارجی در سازمان ملل نیازی نبود در اینباره نگران باشند. آنها به لطف مصونیت دیپلماتیک از این حق برخوردار شده بودند که قوانین راهنمایی و رانندگی را نادیده بگیرند. پلیس نیویورک فاقد قدرت اجرایی علیه دیپلماتهایی بود که در مناطق ممنوع شده پارک میکردند و قبض جریمه خلافهای خود را نمیپرداختند. نمایندگان خارجی از این امتیاز تا توانستند استفاده کردند: در فاصله 1997 تا 2002، دیپلماتها 15 هزار قبض جریمه پرداخت نشده روی دست پلیس باقی گذاشتند و باعث شدند تا شهرداری نیویورک حدود 18 میلیون دلار درآمد از این محل را از دست بدهد.
این سوءاستفاده از مصونیت دیپلماتیک در راستای مقاصد خصوصی، برابر با نفعی ناعادلانه بوده؛ بنابراین رابطه نزدیکی با فساد دارد. در واقع چنین مصونیتی با این هدف برقرار شده بود تا از فرستادگان کشورهای خارجی در برابر بازخواست خودسرانه پلیس حمایت گردد، نه اینکه مجوزی برای شکستن قوانین راهنمایی و رانندگی توسط رانندگان کشور میهمان باشد.
>>>
محور : اقتصاد
مترجم: جعفر خیرخواهان
روزهای پنجشنبه هر هفته بخشهایی از کتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف اشتوربک و نوربرت هرینگ در این صفحه منتشر میشود.
از آنجا که نویسندگان این اثر، یافتههای بسیاری را از مقالات مهمی که در حوزههای اقتصاد رفتاری، تجربی و عصبی در ژورنالهای معتبر اقتصادی منتشره شده معرفی کردهاند خواندن آن میتواند برای دستیابی به تصویری کلی از این حوزهها مفید باشد.
در این شماره دو بخش از این کتاب آمده است.
به دنبال محل پارک گشتن در منطقه منهتن شهر نیویورک، هر رانندهای را دیوانه میکند، اما تا سال 2002 سفرا و نمایندگیهای خارجی در سازمان ملل نیازی نبود در اینباره نگران باشند. آنها به لطف مصونیت دیپلماتیک از این حق برخوردار شده بودند که قوانین راهنمایی و رانندگی را نادیده بگیرند. پلیس نیویورک فاقد قدرت اجرایی علیه دیپلماتهایی بود که در مناطق ممنوع شده پارک میکردند و قبض جریمه خلافهای خود را نمیپرداختند. نمایندگان خارجی از این امتیاز تا توانستند استفاده کردند: در فاصله 1997 تا 2002، دیپلماتها 15 هزار قبض جریمه پرداخت نشده روی دست پلیس باقی گذاشتند و باعث شدند تا شهرداری نیویورک حدود 18 میلیون دلار درآمد از این محل را از دست بدهد.
این سوءاستفاده از مصونیت دیپلماتیک در راستای مقاصد خصوصی، برابر با نفعی ناعادلانه بوده؛ بنابراین رابطه نزدیکی با فساد دارد. در واقع چنین مصونیتی با این هدف برقرار شده بود تا از فرستادگان کشورهای خارجی در برابر بازخواست خودسرانه پلیس حمایت گردد، نه اینکه مجوزی برای شکستن قوانین راهنمایی و رانندگی توسط رانندگان کشور میهمان باشد.
اما همه دیپلماتها از مصونیت برخورداری برای پارککردن بدون هزینه سوءاستفاده نکردند. دو اقتصاددان به نام ریموند فیسمن (دانشگاه کلمبیا) و ادوارد میگوئل (دانشگاه برکلی)، تفاوتهای با ارزشی را متوجه شدند که به موطن فرد دیپلمات بستگی داشت - تبعه برخی ملتها مرتب از مزیت مصونیت دیپلماتیک استفاده کردند، در حالی که دیگران با قبول رنج و مرارت، مقررات ترافیکی را رعایت کردند هر چند که مجبور نبودند از هیچ مجازاتی بترسند.
برای نمونه، دیپلماتهای کشور کویت، 246 سرانه خلاف پارککردن بین 1997 و 2002 مرتکب شدند، همکاران مصری آنها 139 قبض جریمه دریافت کردند و برای هر فرستاده از کشور چاد در سازمان ملل به طور میانگین 124 قبض صادر شد.
در نقطه مقابل این کشورها، دیپلماتهای آلمانی سازمان ملل بودند که به طور میانگین در این پنج سال، فقط یک قبض جریمه سرانه گرفتند، برای فرستادگان از سوئیس، هلند و کشورهای اسکاندیناوی هیچ قبض جریمهای صادر نشد.
در محیطی که هراس از پیگرد قانونی و بازخواست وجود نداشته باشد، این الگوهای رفتاری، گرایش مردم به سمت فساد را آشکار میسازد. اقتصاددانان نوشتند: نتیجهگیری آنها این است که گرایش دیپلماتها به سمت فساد، همبستگی نزدیکی با حد و اندازه فساد در کشورهای محل تولد آنها دارد: ده کشوری که بیشترین خلاف را در پارککردن مرتکب شدند همگی در ردههای بالایی مقیاس شاخص فساد اقتصادی سازمان شفافیت بینالمللی جای دارند، در حالی که نمایندگان ملتهایی که میزان فساد مالی در آنها ناچیز بود بعید است از امتیاز مصونیت دیپلماتیک سوءاستفاده کنند.
خلاصۀ گزارش پژوهشگران این است که اگر چه دیپلماتها هزاران مایل دورتر از کشورهای موطن خود زندگی میکنند آنها به همان شیوه همکاران خود در وطن رفتار میکنند. دو نتیجه از این پژوهش استخراج گردید: نخست، نگرش و برخورد جامعه نسبت به فساد، عمیقا در نهاد مردم ریشه داشته و حک شده است؛ دوم دامنه واقعی فساد علاوه بر تهدید به پیگرد قانونی، به سایر عوامل نیز بستگی دارد.
تکیه بر عوامل فرهنگی به جای انگیزهها و محدودیتها برای تبیین رفتار انسانی، پدیده نسبتا جدیدی برای اقتصاددانان است. در دهه 1970 جورج استیگلر و گری بکر هر دو از برندگان جایزه نوبل، نگاه خیلی بدبینانهای نسبت به چنین عوامل نرم و نیمبند داشتند. بر اساس نظر آنها، اقتصاددانانی که از عوامل فرهنگی برای تقویت استدلالهای خود استفاده میکنند خیلی ساده سعی میکنند تا واماندگی و عدمموفقیت تحلیلهای خود را پنهان سازند. مدل نظری انسان اقتصادی که در همه حال به حداکثرسازی منافع خویش میچسبد، اهمیت پیشینه فرهنگی و دینی یک جامعه برای اقتصاد، رشد و ثروت آن را نادیده میگیرد. بهعلاوه یک اجماع دیرپا بین اقتصاددانان وجود داشت که ترجیحات و رفتار مردم را به عنوان واقعیتی داده شده میپذیرد و آنها را اصلا مورد تردید و پرسش قرار نمیدهد. اقتصاددانان نوعا وجود الگوهای رفتاری متفاوت در کشورهای مختلف را به سیاست، نهادها و فناوریهای غیرمتجانس نسبت میدهند. «در واقع تا همین تازگیها، نقش فرهنگ در تبیین پدیدههای اقتصادی در اقتصاد مدرن عمدتا نادیده گرفته شده بود.» این را راکوئل فرناندز پروفسور دانشگاه نیویورک میگوید که در سال 2006 سخنرانی معتبر آلفرد مارشال را در نشست سالانه انجمن اقتصاد اروپایی ارائه کرد.
اقتصاددانان با پذیرش فرهنگ به عنوان یک عنصر اقتصادی ضروری، کار خودشان را آسانتر نمیسازند. برای تایید عملی نفوذ فرهنگ، آنها باید مسافت زیادی را از حیث روششناسی طی کنند- جداکردن عوامل محض فرهنگی از مسائل اقتصادی سنتی ابدا کار آسانی نیست.
فرناندز، همراه با همکار خویش در دانشگاه نیویورک، الساندرا فوگلی، تدبیری اندیشیدند. این دو دانشمند با استفاده از یک روش نوآورانه و کاملا پیچیده، نشان دادند که عوامل فرهنگی نقش اصلی در اینباره دارند که آیا زنان وارد بازار کار شوند و شغلی برای خود اختیار کنند یا خیر. فرناندز و فوگلی تحلیل کردند چه عواملی بر عرضه نیروی کار زنان آمریکایی نسل دوم تاثیر میگذارد. این زنان در آمریکا به دنیا آمده بودند در حالی که والدینشان در خارج بزرگ شده بودند و به آمریکا مهاجرت کردند. زیبایی چنین روشی این است: در حالی که نهادهای سیاسی و اقتصادی برای همه زنان یکسان است، سابقه فرهنگی والدین آنها یکسان نبود. نتایج واقعا شگفتآور بودند: فرناندز و فوگلی نشان دادند که تمایل زنانی که در سنین بین 30 و 40 سالگی بودند برای شاغل شدن در دهه 1970، همبستگی مشهودی با رسوم و فرهنگ کشور محل تولد والدین آنها دارد: هر اندازه مشارکت نیروی کار زنان در آن کشورها در 1950 بالاتر بود، سهم دخترانی که چند دهه بعد، به عنوان شهروند متولد آمریکا صاحب شغل میشوند بالاتر است. همین رابطه را میتوان برای تعداد بچههایی که یک زن به دنیا خواهد آورد مشاهده کرد. این نتیجه به ویژه در محلات با تمرکز بالای مهاجرانی که از کشور واحدی آمدهاند پایدار است.
بررسی اقتصادی دین
در زمانی به قدمت صد سال پیش از این، جامعهشناس آلمانی ماکس وبر به وجود رابطه نزدیک بین دین و اقتصاد پی برده بود. او در سال 1905، فرض را بر این گذاشت که بدون پروتستانیسم سرمایهداری وجود نمیداشت.
طی سالها، اقتصاددانان با این پرسش درگیر بودند که آیا دینی بودن یک کشور تاثیری بر عملکرد اقتصادی آن دارد. رابرت بارو از دانشگاه هاروارد و همسرش راشل مکلیری در مرکز امور بینالملل ودرهد، دادههای گردآوری شده از شش نظرسنجی بینالمللی درباره تعداد دفعات شرکت در مراسم کلیسا و نیز قدرتمندی باورهای دینی معین در 59 کشور را استفاده کردند. از این دادهها برای وجود و تحلیل همبستگیهای معین با متغیرهای اقتصاد کلان از قبیل درآمد سرانه استفاده شد. نتیجه: در کشورهایی که باورهای دینی معین- به ویژه باور به بهشت یا جهنم یا زندگی پس از مرگ- ریشهدار است، نرخهای رشد معمولا بالاتر از ملتهایی است که فاقد این ویژگیهای متمایز هستند. فرضیه دو اقتصاددان این است: دین نقش حیاتی در عملکرد اقتصادی دارد؛ چون که کلیسا و ایمان، خصلتهای شخصیتی معینی از قبیل صرفهجویی، صداقت، اخلاق کاری و گشادهنظری در برابر بیگانهها را شکل میدهد.
لوئیجی گوئیسو، پاولا ساپینزا و لوئیجی تسینگالس این نکته را بیشتر بررسی کردند. بر اساس نظرسنجی که از 100 هزار نفر در 55 کشور انجام شد، پژوهشگران- که همه آنها در دانشکدههای بازرگانی معتبر آمریکایی کار میکردند- بررسی کردند که آیا اعتقاد داشتن به یک دین خاص و نگرش مثبت به نظام بازار با هم مرتبط هستند- برای نمونه، آیا کاتولیکها نظرات متفاوتی درباره مالکیت خصوصی یا رقابت، نسبت به هندوها یا مسلمانان دارند.
هر چند پژوهشگران شواهدی برای یک فرضیه پیدا نکردند اما به این نتیجه رسیدند که ادعای وبر که پروتستانها سرمایهداران بهتری نسبت به کاتولیکها هستند با واقعیت همخوانی ندارد. آنها تاکید میکنند «کاتولیکها از مالکیت خصوصی به میزان دو برابر پروتستانها پشتیبانی میکنند.» علاوه بر این مشخص گردید که کاتولیکها نسبت به پروتستانیها صرفهجویی بیشتر داشته و طرفدار رقابت بیشتر هستند.
فرهنگ، موتور واقعی پیشرفت و ثروتآفرینی
پیامدهای اقتصادی تفاوتهای فرهنگی میتواند قابلتوجه باشد، این را گوئیدو تابلینی یک اقتصاددان با شهرت بینالمللی در دانشگاه بوکونی میلان میگوید. در یک بررسی مفصل که وی انجام داد شاهد آورد که مردمان ساکن در مناطق ثروتمندتر اروپایی، ارزشهای اخلاقی دارند که به خصوص به نفع زندگی تجاری در اقتصادهای پیشرفته است. این همچنین دلیل تفاوتهای بزرگ در میزان توسعهیافتگی بین مناطق، همانند مورد ایتالیا، را تبیین میکند که برای بیش از 150 سال یک دولت - ملت را تشکیل داده است.
تابلینی بررسی خود را بر مبنای نظرسنجیهایی انجام داد که ارزشهای اخلاقی مردم در مناطق مختلف اروپا را اندازهگیری میکند. او بین ارزشهایی تفکیک میگذارد که تاثیر مثبت یا منفی بر بروندادهای اقتصادی دارند. آنچه نقش مثبت در ثروتآفرینی دارد اعتماد مردم به قابلیتهای خود برای شکلدهی به سرنوشت خویش و اعتماد آنها به یکدیگر است. آنچه نقش منفی در بروندادهای اقتصادی دارد ویژگیهای جوامع عمدتا سلسله مراتبی است از قبیل وقتی که به بچهها اطاعتپذیری مطلق آموزش داده میشود.
بر طبق یافتههای تابلینی، یک نقشه رنگی که تفاوتهای فرهنگی را نشان میدهد قویا با نقشهای شباهت دارد که نشاندهنده رونق و سرزندگی اقتصادی است و یک تحلیل از ارقام مرتبط، از همبستگی غیرقابل انکار و معنادار آماری حکایت دارد.
اینجا موضوع علت و معلولی مطرح میشود: آیا توسعه اقتصادی بر فرهنگ تاثیر میگذارد یا اینکه به صورت برعکس عمل میکند؟ تابلینی برای حل این مساله، یک کنترل دیگر انجام داد و واقعیات تاریخیای را وارد معادله کرد که تفاوتهای فرهنگی را به وجود میآورد اما هیچ اثر مستقیمی بر توسعه اقتصادی اخیر ندارند. او در بین سایر مسائل، درباره غلبه بر بیسوادی در حدود سال 1880 و کیفیت نهادهای سیاسی از 1600 تا 1850 پژوهش کرد. هر دو تا ارتباط مستقیمی با تفاوتهای فرهنگی امروز دارند- آنها در ترکیب با هم، بیشتر تفاوتهای منطقهای جاری در ارزشهای اخلاقی را تبیین میکنند. این یافتهها اثبات میکند که توسعه اقتصادی بالاتر نمیتواند محرک مفاهیم اخلاقی مساعد برای بروندادهای اقتصادی باشد.
تابلینی از بررسی خود نتیجه میگیرد که بهندرت میتوان به مناطق عقبمانده اقتصادی مثل مدزوجورنو تنها با دادن یارانهها و پرداختهای انتقالی کمک کرد. او استدلال میکند تبدیل کردن بخش زیادی از جمعیت به دریافتکنندگان کمک، فقط فرهنگ منفی غالب را در مناطق مربوطه تقویت میکند. مهمتر از هر کاری، بهبود سطح تحصیلات و آموزش حین کار- و پشتیبانی اثربخشتر از بنگاههای تازه تاسیس است که باعث تقویت روحیه کارآفرینی میشود.
ایمان نابجای آمریکا به جهانی عادلانه
به نظر میرسد فرهنگ رشد و پیشرفت اقتصادی در آمریکا مخصوصا قوی است. برای مثال کارگر ظرفشوی آمریکایی به این باور رسیده است که از طریق سخت کار کردن میتواند میلیونر شود. او قطعا تلاش بیشتری نسبت به همتایان اروپایی خود میکند که خودشان را به عنوان توسریخورهای ابدی در جهانی ناعادلانه تصور میکنند. پس نباید تعجبی داشته باشد که آمریکاییها سختتر کار میکنند و به طور میانگین- بیشتر به دست میآورند. پارادوکس این است که بر طبق بررسیها، شانس فرد برای این که در نردبان اجتماعی بالا برود، در آمریکا و اروپا تقریبا یکسان است- تفاوتها در تصور مردم است. دو اقتصاددان سرشناس فرانسوی، رولند بنابو و ژان تیرول، با دقت ریاضیگونه دلایل برای نگرشهای متفاوت را موشکافی کردند.
دانشمندان از این مشاهده شروع کردند که بیشتر مردم مشتاق هستند به جهانی عادلانه باور کنند، جایی که تلاش و توانایی افراد، با تحرک اجتماعی و اقتصادی به سمت بالا پاداش میگیرد. آزمایشها نشان میدهد تا چه حد این اشتیاق یا حسرت عمیق است: حتی وقتی «پاداشها» به صورت تصادفی به شرکتکنندگان در آزمون داده شد، بیشتر آنها دلایل اینکه چرا آنها «مستحق» خوش اقبال بودن یا بخت بد داشتن هستند را پیش خود حدس خواهند زد.
بنابو و تیرول در بررسی خود نشان میدهند که حلقههای بازخوردی معنادار بین نگرشهای فردی مردم و شرایط جامعه وجود دارد. دوباره، آمریکا به عنوان سرمشق عمل میکند: در آمریکا که به «کشور فرصتهای نامحدود» ضربالمثل شده است، کسانی که برای نسلهای متمادی، خودشان را اربابان سرنوشت خود ملاحظه میکردند به میزان بیشتری از اروپا است؛ بنابراین آنها معمولا تمایل کمتری به تقسیم اقبال خوش خویش با بداقبالها دارند- که منجر به میزان کمتر امنیت اجتماعی میشود. این باعث میشود تا برای افراد مهمتر شود که خودشان و بچههایشان را برای عملکرد عالی یافتن ترغیب کنند- مردم گرایش بیشتری به سمت احساس بهگزینی پیدا میکنند، جهان را به صورت مکان عادلانهای ببینند و به خصوص مستعد تبلیغاتی میشوند که آن نظر را تشویق میکند. پس پشتیبانی سیاسی از بازتوزیع شروع به کمرنگشدن میکند. از طرف دیگر در اروپا، افراد کمتر موفق را آسانتر میتوان تحریک کرد تا درباره عدالت کنونی جهان به تردید بیفتند - از این گذشته، نظام تامین اجتماعی بسیار گسترده وجود دارد و همراه با آن، پشتیبانی عامتری از بازتوزیع میشود.
هر اندازه که خوشبینی آمریکاییها شاید برای برخی (غیرآمریکاییها) غیرواقعی به نظر برسد، دارای پیامدهای اقتصادی مثبت برای بخش بزرگی از جمعیت است. از آنجا که آمریکاییها درباره ثمرات کار خود خوشبینتر هستند- و از آنجا که دولت بخش کوچکتری از درآمد افراد را در دست میگیرد- آنها سختتر کار میکنند تا استاندارد زندگی بالاتری بهدست آورند. هر چند که افراد از جنبه اجتماعی آسیبپذیر و کسانی که مهارت محدود دارند نادیده گرفته شده و کمتر مراقبت میشوند. آنها در مقایسه با اروپاییها شدیدتر داغ بدنامی میخورند و از زندگی شکستخورده خود بیشتر آسیب میبینند؛ از این گذشته، برای آنها مشکلتر است که بخواهند مقصر شرایط زندگی خود را دلایلی فراتر از کنترل خود بدانند. کسانی که موفقیت اجتماعی و اقتصادی کسب نکردند، ناتوان از حفظ عزت نفس خویش، آسانتر به کارهای مجرمانه و خطرناک دست میزنند تا وضعیت خود را بهتر سازند. این مساله تا حدودی نرخ بالای جرم در آمریکا را تبیین میکند.
بنابو و تیرول بر اساس مدل خود، همچنین توانستند نشان دهند چرا در اروپا، تقویت تامین اجتماعی دقیقا در همان زمانی در شرف انجام است که شکافهای اجتماعی به علت جهانیشدن و تغییر فناوری در حال گسترش است. دو اقتصاددان با این فرض کار میکنند که ثمرات موفقیت، بیشتر از گذشته میشود. نتیجه امر اینکه، مردم احساس میکنند مجبور شدهاند تلاش بیشتر و سرمایهگذاری بیشتری در تحصیلات بکنند؛ بهعلاوه پاداشهای فزاینده موفقیت، زیربنایی قوی برای خودانگیزشی و باور به جهان عادلانه است. هر دو قالب ذهنی به دشمنی با هر شکلی از بازتوزیع دگرخواهانه برمیخیزند. یک واکنش سیاسی از این نوع طرز فکر، در ترکیب با سیاست عملی، میتواند توسعه تدریجی سیاستها را به تغییر بنیادی در سیاستها تبدیل کند.
باید به بازار سهام اعتماد کنید
در معاملات اقتصادی، اعتماد به درستی و امانتداری بازیگران بازار و نهادها بسیار اهمیت دارد: سه پژوهشگر به نامهای لوئیجی گوئیسو، پاولا ساپینزا و لوئیجی تسینگالس که نقش دین را نیز بررسی کردند، این نکته را در بررسی دیگری نشان میدهند: برای کارکرد هموار بازارهای مالی، اعتماد داشتن سرمایهگذار به سایر افراد و به خصوص به شرکتها اهمیت بسیار زیادی دارد.
مردم فقط زمانی سهام یک شرکت را خواهند خرید که مطمئن باشند سر آنها کلاه گذاشته نشده است. «تصمیم به سرمایهگذاری در سهام نه فقط نیازمند ارزیابی بدهبستان ریسک- بازده با توجه به دادههای موجود است، بلکه به ایمان (اعتماد) به اینکه دادههای در اختیارشان قابلاتکا بوده و اینکه کل تشکیلات عادلانه است نیز بستگی دارد.»
درحالی که چنین یافتهای در نگاه اول به نظر بدیهی میآید، امکان نتیجهگیریهای مهمی را میدهد که به ما کمک میکند تا بازارهای مالی را درک کنیم. تا همین اواخر، اقتصاددانان قادر به تبیین کامل این مساله نبودند که چرا نرخ مالکیت سهام در بین کشورهای صنعتی اینقدر با هم تفاوت دارد. در صورتی که دو سوم شهروندان سوئدی و یک دوم آمریکاییها مستقیم یا غیرمستقیم مالک سهام هستند، فقط یکی از هر پنج آلمانی در بازار سهام سرمایهگذاری میکند. در ایتالیا و اتریش، کمتر از 10 درصد شهروندان، سرمایهگذاران در بازار سهام هستند.
در گذشته، پژوهشگران بازار مالی طبق عادت این تفاوتها را با هزینههای معاملاتی تبیین میکردند که از هر کشوری به کشور دیگر تفاوت زیادی میکرد؛ اگرچه که استدلال آنها ایراددار بود: در کشورهای بسیار زیادی، مردم با درآمدهای بالا از بازارهای مالی دور میایستند- در حالی که حقالزحمه سرپرستی و کمیسیون کارگزارها هیچ اهمیتی برای آنها ندارد.
این پژوهشگران با استفاده از دادههای بسیار زیادی که در اختیارشان بود، نشان دادند عامل اعتماد نقش مهمی در وجود تفاوت فرهنگ سهامداری ایفا میکند. برای نمونه فقط 2/7 درصد آمریکاییها و فقط 6 درصد سوئدیها اصلا به شرکتهای بزرگ اعتماد ندارند- در آلمان و ایتالیا، ارقام مربوطه بیش از 17 درصد بود. میزان پراکندگی در بین مردم کاملا ثروتمند حتی بسیار بیشتر بود: در سوئد فقط دو درصد ثروتمندان نسبت به صداقت کسب و کار تردید داشتند- در ایتالیا این رقم 29 درصد بود. پس نباید جای تعجب باشد که در سوئد فقط 4 درصد ثروتمندان از بازارهای سهام دوری میکنند؛ در حالی که در ایتالیا 35 درصد این کار را میکنند. هنگام تحلیل دادههای مفصل درباره 2000 شهروند هلندی که در نظرسنجی بانک مرکزی هلند به پرسشها درباره سرمایهگذاریهای خود و اعتماد به سایر مردم پاسخ دادند، اقتصاددانان کشف مهم دیگری کردند: کسانی که این نظر را ابراز داشتند که به بیشتر افراد اطراف خود میتوانند اعتماد کنند 50 درصد احتمال بیشتری داشت که مالک سهام باشند. آنها همچنین سهم بیشتری از داراییهای خود، به طور میانگین حدود 4/3 درصد بیشتر را در بازار سهام سرمایهگذاری میکنند.
با افزایش میزان تحصیلات افراد، از اهمیت و معناداری اثر اعتماد کاسته خواهد شد: اطلاعات بیشتر درباره بازار سهام میتواند اثر منفی عدماعتماد را کاهش دهد. اهمیت اعتماد برای تصمیمات سرمایهگذاری، پیامدهای (غیرمستقیم) کلان اقتصادی نیز دارد. «در صورت عدماعتماد - چه به شکل عمومی یا شخصی- تقاضا برای سهام کاهش مییابد دلالت بر اینکه شرکتها متوجه خواهند شد، پذیرهنویسی و فروش سهامشان در کشورهایی که به میزان اعتماد پایین معروف شدهاند دشوارتر است.»
منابع
Barro, Robert and Rachel McCleary (2006): ‘’Religion and Economy,» in: Journal of Economic Perspectives, Vol. 20, 49-72.
Benabou, Roland and Jean Tirole (2006): «Belief in a Just World and Redistributive Politics,’’ in Quarterly Journal of Economics, Vol. 121, pp. 699-746.
Fernàndez, Raquel (2007): ‘’Alfred Marshall Lecture: Women, Work and Culture,» in: Journal of the European Economic Association, vol. 5, pp. 305-332.
Fernàndez, Raquel and Alessandra Fogli (2005): «Culture: An Empirical Investigation of Beliefs, Work and Fertility,’’ National Bureau of Economic Research working paper no. 11268.
Fisman, Raymond and Edward Miguel (2007): «Corruption, Norms, and Legal Enforcement: Evidence from Diplomatic Parking Tickets,» in: Journal of Political Economy, Vol. 115, pp. 1020-1048.
Guiso, Luigi, Paola Sapienza, and Luigi Zingales (2003): «people’s Opium? Religion and Economic Attitudes,» in: Journal of Monetary Economics, Vol. 50, pp. 225-282.
Guiso, Luigi, Paola Sapienza, and Luigi Zingales (2008): «Trusting the Stock Market,» in: Journal of Finance. December: Vol. 63, pp. 2557 -2600.
Tabellini, Guido (2005): «Culture and Institutions: Economic Development in the Regions of Europe,» CESifo working Paper no. 1492
منبع: دنیای اقتصاد