جمال الدين الخليعي موصلي پدر او حاكم موصل و ناصبي و يكي از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) بود، مادرش هم ناصبيه بود چون پسري برايش متولد نمي شد به مقتضاي عقيده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداي تعالي به او پسري عطا كند به شكرانه او پسر را سر راه زوارهاي حضرت اباعبداللّه (ع) بفرستد تا زوارها از شام و جبل عامل كه مي آيند و عبور آنها به موصل مي شود آنها را به قتل برساند.
بعد از مدتي جمال الدين متولد مي شود چون به حدّ جواني رسيد مادرش او را از نذر خود با خبر مي كند لاجرم با مادرش از عقب زواريكه از موصل عبور كرده بودند رفت .چون به مسيب رسيد، ديد زوار از جسر عبور كرده اند همان جا توقف كرد تا هنگامي كه مراجعت كردند آنها را به قتل برساند. در كناري كمين كرده بود كه در همين حال خوابش برد در عالم رؤ يا ديد قيامت شده ملائكه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نكرد.
ملك جهنم خطاب كرد به آتش ، چرا او را نمي سوزاني ؟
آتش گفت : غبار (زوّار) كربلا به او نشسته است ، او را بيرون آوردند، شستشويش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند. ملك گفت : چرا ديگر او را نمي سوزاني ؟ آتش گفت : شما ظاهر او را شستيد اما غبار داخل درجوف او شده ! از خواب بيدار شد و از آن عقيده فاسد برگشت و مذهب تشيع را اختيار كرد و مشغول مداحي حضرت اميرالمؤ منين (ع) شد و بعضي مي نويسند آمد كربلا و بعضي شعراء به او اين شعر را نسبت داده اند.
اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَيْنا لِكَيْ تَلْقي اِلا لَه قَريرَ عَيْنِ فَاِنَّ النّارَ لَيْسَ تَمُسُّ جِسْما عَلَيْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَيْنِ
يعني اگر نجات از آتش مي خواهي پس زيارت كن آقا امام حسين (ع) را زيرا غبار زوار حسين (ع) بر او نشسته باشد. (1)
پاورقي:
1- دين ما علماي ما، 154
ادامه مطلب
*من به منبر خیلی عقیده دارم. امروز اینترنت، ماهواره، تلویزیون و ابزارهای گوناگون ارتباطی فراوان هستند. اما هیچ کدام از اینها منبر نیست؛ منبر یعنی رو به رو و نفس به نفس حرف زدن، این یک تاثیر مشخص و ممتازی دارد که در هیچ کدام از شیوه های دیگر، این تاثیر وجود ندارد. این را باید نگه داشت؛ چیز با ارزشی است؛ منتها بایستی آن را هنرمندانه ادا کرد تا بتواند اثر ببخشد
*در مجلس عزاداری ماه محرم ، این سه ویژگی باید وجود داشته باشد:1- عاطفه را نسبت به حسین بن علی و خاندان پیغمبر علیهم صلوه الله ، بیش تر کند.علقه و رابطه و پیوند عاطفی را باید مستحکم تر سازد. 2- نسبت به حادثه عاشورا، باید دید روشن و واضحی به مستمع بدهد.3- نسبت به معارف دین، هم ایجاد معرفت و هم ایجاد ایمان – ولو به نحو کمی- کند.
*من بارها توصیه کرده ام، باز هم توصیه میکنم، منبرتان را، مجلستان را تقسیم کنید به دو قسم: قسم اول، معرفیات و اخلاقیات؛ ما امروز به اخلاقیات احتیاج داریم. یک قسم منبر هم مربوط به مدایح و مراثی اهل بیت ((علیه السلام)) است
*به جوانها توصیه میکنم، شیوه های پیشکسوتان را بکلی کنار نگذارند؛ دست نکشند. من با نوآوری موافقم؛ نوآوری هیچ اشکالی ندارد؛ اما اگر بخواهید در این نوآوری کمال پیدا کنید، بایستی این نوآوری در امتداد شیوه ی گذشتگان باشد.
*از اول تاریخ تشیع تا امروز ، یک عنصر اصلی و اساسی در تشیع و جریان تشیع ، همین جریان عاطفی است؛ البته عاطفه ی متکی به حقیقت ، نه عاطفه ی پوچ ؛ خدشه دار کردن این محبت به هر شکلی به هر صورتی، خیانت به جریان عظیم محبت اهل بیت و پیروی اهل بیت است . این محبت را باید حفظ کنید.
* ما در مشهد منبری معروفی داشتیم ، خدا او را رحمت کند ، مال پنجاه سال قبل است ، «مرحوم رکن الواعظیین» ؛ او منبر می رفت و مردم پای منبر روضه خوانی او مثل ابر بهار گریه می کردند . هنر مندانه تصویر می کرد که مجلس را منقلب می ساخت ؛ بدون اینکه بگوید «کشتند» ، بدون اینکه بگوید «تیر زدند» ، بدون اینکه بگوید«شمشیر چنین زدند» یا «خنجر چنین زدند» اینها را نمی گفت . می توان با شیوه های هنرمندانه ، روضه خوانی خوب کرد و گریاند.
* وقتی میخواهند سینه بزنند، اصرار بر اینکه (( صدا، صدای این جمعیت نیست ))؛ یا وقتی میخواهند صلوات بفرستند، اصرار بر اینکه (( صلوات، صلوات این جمعیت نیست))! شما بخواهید مردم صلوات بفرستند، برو توی دلشان. گرم شدن مجلس به این شیوه ها، اصل نیست؛ کاری کنید که دلهای مستمع را در اختیار بگیرید.
*آهنگ باید سنگین،متین و متناسب با محتوائی باشد که شما دارید عرضه میکنید؛ خدایی نکرده به سمت آهنگ های حرام و آهنگهایی که گناه است، سوق پیدا نکند. هر شعری، هر تصنیفی، هر ترانه و آهنگی که خوانده شد، قابل تقلید نیست. چیزهایی هست که خودش فی نفسه حرام است؛ اگر چنانچه وارد عرصه ی مداحی و بیان حقیقت و بیان خدا و پیغمبر شد، آن وقت حرمتش دو برابر خواهد شد.
*وقتی شما این هنر را – هنر صوت و لحن آهنگ و شعر را که کار شما مجموعه ای از چندین هنر است– در خدمت این معانی قرار دهید که یا اثبات حقانیت اهل بیت(ع) را میکند، یا فضائل و مناقب اهل بیت(ع) را میگوید که دل شنونده را روشن میکند، یا معارف اهل بیت(ع) را تفهیم میکند.آن وقت این بالاترین ارزش را پیدا میکند. مسئله فقط تحریک احساسات نیست، هدایت ذهنهاست.
*اختلافات، غالباًً از هوسهای نفسانی بر میخیزد. اگر کسی بگوید این عمل من که اختلاف انگیز بود، تفرقه انگیز بود، برای خداست، این را باور نکنید. تفرقه ی بین مؤمنین کار خدایی نیست، برای هدف خدایی انجام نمیگیرد؛کار شیطانی است؛کار شیطانی است.
*فایده ی شعر خوب چیست؟فایده اش این است که بدون اینکه من و شما ملتفت شویم، تاثیر گذاریش در مخاطب بیشتر است؛ هنر، این است دیگر. یک هنر عالی، ولو مخاطب آن هنر تشخیص ندهد که این عالی است. اما تاثیر او در نفس آن مخاطب، تاثیر عمیقتری خواهد بود از یک هنر سطحی مبتذل بازاری؛ فایده اش این است.
*چیز دیگری که بنده در بعضی از خوانندگان جلسات مداحی اطلاع پیدا کردم، استفاده از مدح و تمجیدهای بیمعناست، که گاهی هم مضر است.فرض کنید راجع به حضرت اباالفضل ( سلام الله علیه) صحبت میشود؛ بنا کنند از چشم و ابروی آن بزرگوار تعریف کردن؛ مثلا ًً قربون چشمت بشم! مگر چشم قشنگ در دنیا کم است؟ مگر ارزش اباالفضل(ع) به چشمهای قشنگش بوده؟ اصلاًً شما مگر اباالفضل(ع) را دیده اید و میدانید چشمش چگونه بوده؟ اینها سطح معارف دینی ما را پایین می آورد.
*در منبر مداحی حتماًً در اول، فصلی اختصاص بدهید به نصیحت یا بیان معارف به زبان زیبای شعر، اصلاًً رسم مداحی از قدیم این طوری بوده است؛ الان یک مقدار آن رسم ها کم شده.
*یک وقت یکی از برادران مداح میگفت ما اگر از شعر های خوب و شعرای بزرگ شعری انتخاب کنیم، مردم نمیفهمند؛ بنابراین مجبوریم از این شعر ها استفاده کنیم. این طوری نیست؛ من این را قبول ندارم.
*نکته ی آخر هم، آهنگ است. من شنیده ام در مواردی از آهنگ های نامناسب استفاده میشود. مثلا فلان خواننده ی طاغوتی یا غیر طاغوتی شعر عشقی چرندی را آهنگی خوانده؛ حالا ما بیاییم در مجلس امام حسین(ع) و برای عشاق حسین(ع)، آیات والای معرفت را در این آهنگ بریزیم و بنا کنیم آن را خواندن؛ این خیلی بد است. خودتان آهنگ بسازید . این همه ذوق و این همه هنر وجود دارد.
*کار تبلیغ، کار بسیار دشواری است. امروزه برکات تبلیغات گذشته را مشاهده میکنیم و فردا برکات تبلیغ امروز شما را انشالله جامعه مشاهده خواهد کرد. تاثیرات تبلیغ، دفعی و آنی نیست؛ طولانی مدت است.
*بنده می خواهم به طور خلاصه، دو مطلب را عرض کنم؛ یکی این که، عاشورا و ماجرای حسین بن علی(ع) باید در منبر، به شکلی سنتی روضه خوانی شود؛ اما نه برای سنت گرایی، بلکه از طریق واقعه خوانی. یعنی اینکه، شب عاشورا این طور شد، روز عاشورا اینطور شد. شما ببینید یک حادثه ی بزرگ، به مرور از بین می رود؛ امّا حادثه ی عاشورا ، به برکت همین خواندنها، با جزئیاتش باقی مانده است.
*نام حسین بن علی علیه السلام, نام عجیبی است.وقتی از لحاظ عاطفی نگاه میکنید، میبینید خصوصیت اسم آن امام در بین مسلمین با معرفت، این است که دل ها را مثل مغناطیس و کهربا به خود جذب میکند.
5/10/74
*خدای متعال , در نام امام حسین(ع) اثری قرار داده است که وقتی اسم او آورده شود، بر دل و جان ما ملت ایران و دیگر ملتهای شیعه، یک حالت معنوی حاکم می شود. این، آن معنای عاطفی آن ذات و وجود مقدس است.
5/10/74
*سه عنصر در حرکت حضرت ابیعبدلله(ع) وجود دارد؛ عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
5/11/84
*خطاست اگر کسی خیال کند که امام حسین علیه السلام، شکست خورد. کشته شدن، شکست خوردن نیست. در جبهه ی جنگ آن کس که کشته میشود شکست نخورده است. آن کس که به هدف خود نمی رسد شکست خورده است. هدف دشمنان امام حسین علیه السلام، این بود که اسلام و یادگاری نبوت را از زمین بردارند.
10/4/71
*کربلا الگوی همیشگی ماست. کربلا مثالی است برای اینکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نباید دچار تردید شود. این یک الگوی امتحان شده است.
10/4/71
*این ایستادگی،امروز هم واجب و لازم است. امروز قدرت استکباری آمریکا میخواهد ملت ایران و ملت های مبارز مسلمان را در همه دنیا، از سطوت و بطش خود بترساند. این مبارزه ادامه دارد.
10/4/71
*بیان ماجرای عاشورا، فقط بیان یک خاطره نیست. یادآوری این خاطره، در حقیقت مقوله ای است که میتواند به برکات فراوان و بیشماری منتهی شود. مبادا کسی خیال کند که در زمینه ی فکر، منطق و استدلال، دیگر چه جایی برای گریه کردن و این بحث های قدیمی است! نه! این خیال باطل است.
17/3/73
*در حرکت های معنوی، عاطفه سهم و جای خود را دارد. نه عاطفه جای استدلال را میگیرد، نه استدلال میتواند جای عاطفه را بنشیند. حادثه ی عاشورا،در ذات و طبیعت خود، یک دریای خروشان عواطف صادق است.
17/3/73
*قدر مجالس عزاداری را بدانند، از این مجالس استفاده کنند و روحاًً و قلباًً این مجالس را وسیله ای برای ایجاد ارتباط و اتصال هرچه محکم تر میان خودشان و حسین بن علی علیه السلام ، خاندان پیغمبر و روح اسلام و قرآن قرار دهند.
*عوام یعنی کسانی که وقتی جوّ به سمتی می رود، آن ها هم دنبالش می روند. یک وقت-فرض بفرمایید- حضرت«مسلم(ع)» وارد کوفه می شود. می گویند:«پسر عموی امام حسین(ع) آمد. خاندان بنی هاشم آمدند،برویم. این ها می خواهند قیام کنند، می خواهند خروج کنند» وچه وچه. تحریک می شود، می رود دور و بر حضرت مسلم(ع)؛ می شوند هجده هزار بیعت کننده با مسلم(ع). پنج، شش ساعت بعد، رؤسای قبایل به کوفه می آیند، به مردم می گویند:« چه کار می کنید؟! با چه کسی می جنگید؟! از چه کسی دفاع می کنید؟! پدرتان را در می آورند!»
20/3/75
*در مجلس عزاداری ماه محرم ، این سه ویژگی باید وجود داشته باشد:1- عاطفه را نسبت به حسین بن علی و خاندان پیغمبر علیهم صلوه الله ، بیش تر کند.علقه و رابطه و پیوند عاطفی را باید مستحکم تر سازد. 2- نسبت به حادثه عاشورا، باید دید روشن و واضحی به مستمع بدهد.3- نسبت به معارف دین، هم ایجاد معرفت و هم ایجاد ایمان – ولو به نحو کمی- کند.
17/3/73
*این که امام فرمودند: عزاداری سنتی بکنید. به خاطر همین تقریب است. در مجالس عزاداری نشستن ، گریه کردن،به سر وسینه زدن و مواکب عزا و دسته های عزاداری و به راه انداختن،از اموری است که عواطف عمومی را نسبت به خاندان پیغمبر، پرجوش میکند و بسیار خوب است.
17/3/73
*السلام علیک یا ثارلله و ابن ثاره،یعنی خدای متعال، صاحب خون امام حسین علیه السلام است. این تعبیر ، برای هیچ کس دیگر نیامده است. هر خونی که بر زمین ریخته میشود، پدرش صاحب خون است. خون خواهی و مالکیت حق دم را عرب ((ثار)) میگویند. ((ثار )) امام حسین علیه السلام از آن خداست.
30/3/75
*در روز عاشورا کسی نفهمد چه اتفاقی افتاد. عظمت آن حادثه ، عظمت جهاد جگر گوشه ی پیغمبر و یاران و نزدیکانش و هم چنین اکثر کسانی که آن جا بودند هم نفهمیدند.
13/2/87
*در روز یازدهم محرم، یکی از عظیم ترین فاجعه های تاریخ اسلام به وقوع پیوست.اسارتی اتفاق افتاد که نظیر آن را دیگر ملت و تاریخ اسلام ندید و به آن عظمت هم نخواهد دید.کسانی اسیر شدند که از خاندان وحی و نبوت و عزیزترین و شریف ترین انسان های تاریخ اسلام بودند. زنانی در هیئت اسارت در کوچه و بازارها گردانده شدند که شان و شرف آن ها در جامعه ی اسلامی آن روز نظیر نداشت.
23/5/68
ادامه مطلب
می گویند که کشتی نجاتی وجود دارد که دریا زدگان بد حال و غرق شدگان در درد های روزگار را رهایی می بخشد و از آنان دست گیری می کند؛آیا همچون منی نیز می تواند در اوج این نجات قرار گیرد و در عرش رهایی این کشتی نجات از درد ها و رنج های خویش رها شود؟
آری براستی انسان نسیان پیشه در این دنیای پر غرور تنها زمانی خواب غفلت از چشمانش می پرد که غرق در مهلکه این دنیا شده باشد و خدای حکیم و مهربان و خالق این انسان که از زوایای وجودی او و نقایص شخصیتی او در زندگی دنیاییش بهتر از خود او آگاه است دست هایی را برای نجات و رهایی او به سمتش گسیل داشته است؛او نور هایی را در ظلمت این جهان و ملک سیرتانی را در لباس انسان فرستاد تا روش زندگی درست را به او بیاموزند.
اما در این میان یکی از این دست های الهی و کشتی های نجات خدایی بیشتر به دستگیری معروف شده است و او همان حسین شهید است که امام رضا علیه اسلام فرمود: «کلنا سفینة النجاة، و لکن سفینة الحسین اوسع، و فی لج البحر اسرع» کرامات و مقامات عرفانی امام حسین-سيد علي حسيني قمي
«همه ی ما (اهلبیت) کشتی نجات هستیم ولی کشتی نجات حسین وسیعتر و در تلاطم امواج سریعتر است.»
واین عبارت دیگری از شور اعجاب انگیز کشش ها به سوی حسین ابن علی علیهما السلام است، همان حسینی که رغبت ما افتادگان به محرم او از باب غریقی است که گوشه چشم به ناجی خود دارد اما براستی چه کنیم که محرم امسال به کشتی نجات حسینی برسیم؟
برای پاسخ گفتن به این سوال باید ابتدا چند نکته را متذکر شویم؛
الف. دین ما دین عقلانیت و بازگشت انسان به فطرت انسانی خویش در مسیر آرامش حقیقی و سعادت است و تمامی عبادات و مناسک دینی ما در جهت روشن کردن مشعل عقل برای حرکت در این مسیر است.
ب. آنچه در مورد تحول حقیقی زندگی انسان مد نظر دین است آن است که قلب انسان از مفاهیم والای الهی و حقیقت تاثیر پذیرد چون این دل و قلب انسان است که منشا انگیزه ها و تحرکات بیرونی اوست.
حالا با متذکر شدن این دو مطلب باید عرض کنم که توسل و التجا به ساحت ملکوتی حضرت اباعبد الله و قرار گرفتن در مسیر معیت با حسین علیه السلام که ما از آن به سوار شدن بر کشتی نجات حسینی تعبیر می کنیم نیاز به چند مقدمه دارد :
1- انسانی که می خواهد با تمسک به یک منبع نجات از شرایطی که در آن هست رهایی یابد و به سوی او بالا رود ابتدا باید دست و پا و اعضاء و جوارح خویش را از پیرامون خویش و بست ها و گره هایی که در این عالم مانع از کنده شدن و رهایی او می شوند جدا و رها نماید.
تصور این موضوع در تمامی عبادات و مناسک دینی وجود دارد و این در حالی است که حسین علیه السلام که واسطه رساندن ما به قرب محبوب و بهشت رضوان الهی است نمی تواند کسی را که دست و پایش در مرداب گناهان و تعلق به ناپاکیها است و نمی خواهد که از آنها جدا شود را نجات دهد و چون تنها در صورتی پزشک می تواند به یاری بیمار بیاید که حداقل بیمار ،بیماری خویش و نیاز خود را به پزشک باور داشته باشد.
2- تصحیح معرفت و شناخت ما نسبت به مقام ملکوتی و الهی حسین علیه السلام ؛باید بدانید که تنها کسانی به بهشت سعادت رسیدند و در کشتی نجات حسینی ماندند و با اطاعت از او در کنار او بهشتی شدند که معرفت حقیقی به مقام امامت و جایگاه و خصوصیت ایشان به عنوان امام داشتند و اینگونه می شود که شوق به کسب رضای او داشتند و در سختترین حالات او را ترک نمی کردند.
این مطلب امروز و در مورد دلسوختگان و عزاداران اباعبدالله هم منطبق است و آن اینکه معرفت به منزلت اباعبدالله الحسین علیه السلام که عزاداری این شخص برای او بالاترین تاثیر را در قلب عزادار داشته باشد و در مواردی حتی ثواب همراهی با او را برای شخص عزادار داشته باشد در جایی که داغ دل حسین علیه السلام برای این شخص مصیبتی عظیم است و ادعای او در اینکه اگر می بود ایشان را یاری می کرد ادعایی صادق است و خداوند عادل و حکیم مطمئنا او را در کنار یاران حسین علیه السلام و مطیعین حقیقی او و در کشتی نجات حسینی و سعادتمندان این طریق قرار می دهد.
3- و نکته آخر آنکه مجالس عزای حسین علیه السلام مجالس تنبه و قرار گرفتن ما در طریق حسین است و بدانید که تنها اینچنین مجلسی است که دارای فضایل و مناقب مجالس عزاداری سالار شهیدان است و دست ما را به دامن او و دامنه کشتی نجاتش خواهد رسانید.
پس معیار سنجش عیار مجالس عزاداری ما به میزان قرار گرفتن ما در کشتی نجات حسین است بدان معنا که هر چه بعد از این عزاداری و سوگواری قلب ما از یاد او تنبه یافته و زندگی ما در مسیر حسینی شدن متحول گشت بدانید که همانقدر از عمل ما مقبول درگاه سیدالشهداء و حضرت رب العالمین می باشد.
باز نشر از وبلاگ سرباز صفر جنگ نرم
ادامه مطلب
سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجری در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده علی ـ علیه السلام ـ و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود.
حسین بن علی در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگی و ایستادگی در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.
مراحل زندگی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ مدت شش سال از دوران كودكی خود را در زمان جد بزرگوار خود سپری كرد و پس از آن حضرت، مدت سی سال در كنار پدرش امیرمومنان ـ علیه السلام ـ زندگی كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شركت داشت. پس از شهادت امیر مومنان (در سال 40هجری) مدت ده سال در صحنه سیاسی و اجتماعی در كنار برادر بزرگ خود حسن بن علی ـ علیه السلام ـ قرار داشت و پس از شهادت امام حسنـ علیه السلام ـ (در سال 50هجری) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابی سفیان، بارها با وی پنجه درافكند و پس از مرگ وی نیز در برابر حكومت پسرش یزید قیام كرد و در محرم سال 61 هجری در سرزمین كربلا به شهادت رسید.
آخرین بخش زندگی امام حسین، یعنی دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگی او به شمار میرود و در این كتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت.
[B]مبارزات حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در دوران قبل از امامت[/B]
حسین بن علی ع از دوران نوجوانی كه شاهد انحراف دسگاه حكومت اسلامی از مسیر اصلی خود بود، از موضعگیریهای سیاسی پدر خود پیروی و حمایت میكرد؛ چنانكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالای منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو!
عمر كه قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در كنار خود نشانید، و پس از آنكه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه كسی به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ كس!\[1]
در جبهههای نبرد با ناكثین و قاسطین
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنههای سیاسی و نظامی در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگی كه در این دوران برای پدر ارجمندش پیش آمد، شركت فعال داشت.\[2]
در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر مومنان ـ علیه السلام ـ به عهده وی بود\[3] و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهای پرشور و تشویق یاران علی ـ علیه السلام ـ جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پیكار با قاسطین، نقشی فعال داشت \[4]در جریان حكمیت نیز یكی از شهود این ماجرا از طرف علی ـ علیه السلام ـ بود.\[5]
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ در كنار برادر خویش، رهبر و پیشوای وقت، حسن بن علی ع قرار گرفت، و هنگام حركت نیروهای امام مجتبی (ع) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت، و هنگامی كه معاویه به امام حسن ـ علیه السلام ـ پیشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت \[6] و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.\[7]
پی نوشت ها :
\[1] . ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ط1، بیروت، دارحیأ التراث - العربى، 1328 ه.ق، ج1، ص -333 حافظ ابن عساكر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط 1، موسسه المحمودى للطباعهو النشر، 1398 ه.ق،ص 141
\[2] . ابن حجر، همان كتاب، ص 333.
\[3]. حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164.
\[4] .نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مكتبه بصیرتى، صفحات: 114 و 249 و 530.
\[5] . نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507.
\[6] . ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405.
\[7] . ابن حجر، همان كتاب، ص 333.
مهدي پيشوايي- سيره پيشوايان، ص143
ادامه مطلب
«فرهنگ عاشورا» ، پيوندى عميق و ارتباطى ناگسستنى با «فرهنگ انتظار» دارد. واقعه عاشورا، زمينهساز و مقدمه ظهور امام عصر (عج) است و معارف و حكمتهاى جاودان آن، در «ظهور مهدى موعود» متجلى است. با بررسى و دقت، در حديث قدسى «زيارت عاشورا» و «زيارات مربوط به امام زمان (عج)، در مىيابيم كه «نينوا» ، معبر «انتظاراست» ; يعنى، براى رسيدن به ظهور مهدى موعود، بايد از گذرگاه كربلا عبور كنيم. زيارت عاشورا نيز در واقع، تحليلى براى معبر بودن نينوا براى انتظار است. درسها و پيامهاى عاشورا، چراغهاى فرا راه شيعيان است تا با ديدى روشن و بصيرتى افزون، منتظر «ظهور» باشند و آماده قيام و مبارزه شوند. «السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره و الوتر الموتور; (1) سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خونش، واى تنهاى رها شده» حسين عليه السلام، خون خدا است كه در «عاشورا» به جوشش در آمد و به شريان تاريخ انسان و اسلام، حركت و حيات بخشيد. اين خون خدا از دشت گلگون نينوا، قلبهاى مؤمنان و عاشقان را به تپش درآورد و چنان آتش و شررى به جانها زد كه هرگز سردى و خاموشى نخواهد داشت:
«ان لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا» (2) .
اين رود جارى خون خدا، از آن دشتخونبار، براى هميشه قلب تاريخ را سيراب، زنده و متحرك خواهد ساخت و هرگز نخواهد گذاشت جهل و نادانىها - هر چند مدرن - و حيرت در ضلالت و گمراهى، بندگان خدا را نابود سازد; بلكه سرور شهيدان تاريخ، جان خويش را در راه خدا بذل و بخشش كرد; تا بندگان او را از تمامى جهالتها و سرگردانىها رهايى بخشد:
«و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة» (3) .
و اين شور آفرينى آن اسوه عشق و آزادگى، هيچ خاموشى ندارد و اين حرارت حسينى، سرد يا منحرف نمىشود. دشمنان او، بارگاه نورانىاش را تخريب كردند و قبر مطهرش را به آب بستند; زائرانش را شهيد كردند و دست و پاى آنان را بريدند ... ولى نتوانستند اين «گرمى و عشق» و «شور و شعور» را از بين ببرند.
اين شعله عشق و مشعل رهنماى تاريخ، جريان خود را در نهضتها و انقلابهاى دينى - به خصوص در انقلاب اسلامى ايران به خوبى نشان داده است و مىرود تا حسينيان با فريادهاى
«اين الطالب بدم المقتول بكربلا»
نداى امام حسين عليه السلام را پاسخ دهند و به جهانيان بنمايانند كه ديگر سيدالشهدا عليه السلام تنها نيست.
«سلام بر تو و بر ارواحى كه به آستان تو فرود آمده، و با تو دفن شدند; سلام و درود خدا از جانب من بر همه شما باد; سلامى پيوسته و هميشه تا زمانى كه باقى هستم و تا زمانى كه شب و روز باقى است. سلامى به فراخناى هستى و پهناى تاريخ» .
اين «سلام» ، زبان «گويا و ترجمان» همان حرارتى است كه در دلها افكندهاى و آتشى است كه از عمق وجودمان شعله مىكشد.
سلام ما، معرفتبه جايگاه والا و رفيع شما و محبتى سرشار از عشق به شما است و فرياد معرفت و محبتبه شما است كه «اسوه همه پاكىها و خيرها» هستيد. سلام ما زمزمه «شناخت و عشق» از حجتخدا و تسليم بودن به آستان شما است. سلام ما بر شما، اسلام و مسلمانى ما است كه نمايانگر سه حيطه «شناخت» ، «عشق» و «اطاعت» است و اين معرفت ما شيفتگان به پاكان هستى است.
ما معرفتى به ساحت مقدس شما يافتهايم و فهميدهايم كه خداوند شما را پاك آفريده و از تمامى پليدىها آراسته كرده است. اصل و اول و آخر تمامى خير و خوبى، شماييد و اين معرفت ما، ماندگار است، چون شما ماندگاريد و زبان گوياى معرفت ما به شما (سلام) نيز ماندگار و جاودانه باد. «و ما بقيت و بقى الليل و النهار» . اى كسى كه پيامبر خدا، «اباعبدالله» را بر قامتت صلا زد; زيرا تو پدر عبوديت هستى و در سايه پدرى و ولايت و رهبرى تو، مىتوان به آستان عبوديتحق ره يافت. تو تاريخ بشر را كه مىرفت در جهالت مدرن و سرگردانى و گمراهى غوطه ور شود، نجات دادى; ولى اين رهايى بشر و هدايت تاريخ، به بهايى بسيار گران تمام شد. «عزا و ماتم بزرگ» ; و «مصيبتسترگ» ، بر ما و تمامى اهل اسلام چيره گشت و آسمانها و تمامى ساكنان آنها را فرا گرفت و سيه پوش ساخت، برسند دين به جز حب و بغض چيز ديگرى نيست زيرا نمىتوان فطرت پاك انسانها را از پاكىها جدا كرد و نمىتوان به زشتىها و پليدىها، دلبند و مهربان ساخت. آنجا كه سخن از «پاكىها» است، كبوتر «سلام» بال مىگشايد و آنجا كه سخن از «پليدىها» است، آتش لعن شعله مىكشد. اينها، امورى طبيعى و فطرى است و تعارف بر نمىتابد. هيچ كس با قاتل پدرش، نرد عشق نمىبازد و با كشنده پدر عبوديت و كشتى نجات بشر، سرآشتى ندارد. از اين رو «سلام» ترجمان تولى و «لعن» زبان تبرى است. ايمان دو رو دارد: «تولى و تبرى و «حب و بغض» . داستان لعن، ريشه در دشمنشناسى شيعه دارد و در نگاه آنان، دشمنان به لحاظ جامعه شناختى و روان شناختى، جايگاه و اقسام خاص خود را مىيابند.
مؤسسان ظلم و جور، از آنجايى كه به جهتحقد، حسد و... تحمل پاكىها را نداشتند، با طرارى سير حق را به طور مداوم رصد كرده، در كمين نشستند; تا آنكه در فرصت تاريخى، نقشه شوم و پليد خود را به تصوير كشيدند. آنان با رسول پاكىها در بالين و بستر بيمارى آن كردند كه تنها آنان مىتوانستند آموزههاى شيطانى را اينگونه طراحى و طرارى نمايند و نفس و جان رسول خدا را خانه نشين كنند.
«مؤسسان ظلم و جور» ، با شگرد و شيوه شيطانى خود، وارد ميدان شدند و با همراهى يك جريان پليد، پاكان را از «مقام» بلند خود «دفع» كردند; يعنى، اول جايگاه و مقام آنها را نشانه رفتند و تضعيف نمودند. در آن برهه، نقل احاديث نبوى ممنوع شد و اگر كسى اقدام به نشر احاديث مىكرد، با ضرب و شتم و تبعيد و قتل مواجه مىشد. آنان در ظرف اين مدت طولانى، روايات جعلى فراوانى را در مدح دشمنان اهل بيت عليهم السلام منتشر كردند. هدفت آنان اين بود كه «مقام» امام على عليه السلام را تنزل دهند و شخصيتحقيقى و حقوقى آن حضرت را ترور كنند و در مقابل، تمامى مناقب و ويژگىهايى را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى امير مؤمنان عليه السلام بيان فرموده بوده مشابه سازى كردند و براى اشخاص مورد نظر و دشمنان خاندان عصمت و طهارت نقل و منتشر نمودند، حتى وضع به گونهاى بود كه آن افراد را، هم تراز و گاهى بالاتر از پيامبر صلى الله عليه و آله مطرح مىكردند.
با اين راهبرد و شگرد، در صدد آن بودند كه «مقام» و منزلت اين پاكان هستى را خدشه دار كنند و تنزل دهند. وقتى از حيثشخصيتى ايشان را تخريب كردند، ديگر زمينه براى قتل و شهادت آنان سهل و آسان مىنمود. وضع به گونهاى گشت كه حضرت على عليه السلام را در محراب شهيد كردند و مردم با شگفتى مىپرسيدند: على در محراب چه مىكرد؟ مگر او اهل نماز بود؟ اين جريان تا زمان امام حسين عليه السلام بسيار شديد ادامه داشت تا آنكه جهالت مدرن، در جهان اسلامى سايه گسترد.
راهبرد و استراتژى دشمن آن بود كه «پاكان» و «خاندان طهارت» را، از مقامشان دفع كنند و «مراتب» و رتبههاى بلندى را كه خداوند، براى آنان مقرر فرموده بود، از بين ببرند:
«و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها».
در اين بستر سازىها و در فاصله كوتاهى پس از رحلت نبىاكرم، جاهليت مدرن تحت لواى اسلام و به نام اسلام، «اركان دين» را به شهادت رساندند. دست پليد آنان تا مرفق به خون خدا آغشته گشت:
گروه ديگر از دشمنان در نگاه شيعه «ممهدين و زمينه سازان قدرت» ظلم و جور عليه اهل بيت مىباشند. آنان عدهاى از خواص جامعه بودند كه به جهت جيفه پست دنيا، از پاكان فاصله گرفتند و با «مؤسسان ظلم و جور» كنار آمدند. اين خواص آن زمان، با استفاده از وجاهت و سابقه خود، به تسلط شيطان يارى رساندند و زمينه سازان و مقدمهچينان تمكن و قدرت دشمنان براى قتل اولياى خدا شدند:
«و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم» .
من پس از درك اين همه درد و رنجخوبان و پاكان، نمىتوانم بى تفاوت باشم; از اين رو فرياد برائتبر مىكشم و به خداوند و به شما پاكان اعلام مىدارم كه من از آنان (مؤسسان و ممهدان) بيزارم و آماده جنگ با آنها هستم. من سر آنان را به سنگ خواهم كوفت و در اين راه، از جان و مال خود مايه خواهم گذاشت. من از «اشياع» ، «اتباع» و «اولياى» آنها هم بيزارم و با آنان سر جنگ دارم. گروه ديگر از دشمنان، همين سه دسته ياد شدهاند. دشمنان پاكان، گروه مؤسسين داشتند كه با راهبرد «دفع مقام» و «ازاله مراتب» ، دشمنى خودرا كليد زده بودند و جاده صاف كنان و زمينه سازانى داشتند كه «ظلم و جور» مؤسسان را مقدمه چينى و فرهنگ سازى مىكردند و نظريهپرداز آنان بودند. گروه آخر، شامل سه جريان اشياع، اتباع و اولياى آنها بود.
اينها بدنه مردمى را تشكيل مىدادند كه «اشياع» ، مقربين به مركز ظلم و جور; «اتباع» ، نيروهاى اشياع و دست پرورده آنان; و «اولياء» ، بدنه پايين و توده تاثيرپذير از فرهنگ شرك و كفر بود. من از تمامى آنها برائت و بيزارى جسته، با آنان در جنگ مىباشم. بىتفاوت نيستم; زيرا قلب من حرارتى از خون خدا، در خود دارد كه غيرت و آزادگى را در رگهايم جارى مىكند و اين گونه است كه «فرهنگ عاشورا» شكل و جريان مىيابد و عاشورائيان را به صحنه مىآورد.
آنان فرياد بر مىكشند:
«يا اباعبدالله انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة; (4)
اى پدر بندگى و عبوديت! همانا من در صلح هستم، با كسىكه شما با او در صلح هستيد و در جنگ هستم، با آن كه شما در جنگ با او هستيد و اين راهبردى است هميشگى و تا قيامتيك جريان ايستا و محدود نمىباشد».
تا زنده هستم، با اين استراتژى زيست مىكنم و آن را به فرزندان خود و ديگران، مىآموزم و توصيه مىكنم; زيرا من وظيفه دارم در مدار حق باشم و حق را به ديگران سفارش كنم و به آنان بگويم همواره بايد در مسير حفظ اين حق، صبر پيشه كنند:
«تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» (5) .
تا زنده هستيم و تا قيامت، اين معرفت، محبت و اطاعت همراه ما بوده و در برزخ و قيامت، شاهدى بر حقانيت ما خواهد بود.
بر اساس «فرهنگ عاشورا» ، اين راهبرد را دست مايه عملى خود ساختهام و «عنصرشناسى» را در ادامه دشمنشناسى خود، پى جويى مىكنم و نفرت و لعن خويش را اظهار مىسازم:
«و لعن الله آل زياد و آل مروان و لعن الله بنى اميه قاطبة و لعن الله ابن مرجانة و لعن الله عمر بن سعد و لعن الله شمرا و لعن الله امة اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالك» .
جاى جاى هر يك از عناصر را در تحليل دشمنشناسى خود، به خوبى برآورد مىكنم و وزن و جايگاه آنان را در ضربه زدن و دشمنى نمودن ارزيابى مىكنم تا برائت و بيزارىهايم، مؤثر باشد و راه را براى حق باز نمايم. من بايد يار و ياور ولى خدا باشم كه شرط آن هوشيارى است.
پدر و مادرم فدايتيا حسين! چه عظيم و بزرگ است مصيبتهاى شما بر من و اين درد بر من بسيار سنگينى مىكند. نالهاى جان سوز و بلند دارم و از خدايى كه مقام بلند شما را گرامى داشت و مرا هم به واسطه شما كرامت فرمود، درخواست مىكنم كه:
«ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله;
روزى من گرداند خونخواهى و انتقامگيرى از خون تو را با امام پيروز و يارى شده از اهل بيتحضرت محمد».
صلى الله عليه و آله و تا زمانى كه اين انتقام محقق نشود، سنگينى مصيبتهاى تو، مرا بىتاب و بى قرار خواهد كرد. امام حسين عليه السلام با هدايت و رهبرى ويژه خود حركت تاريخ را عوض كرده، آن را از مرگ هميشگى نجات داد و بشريت را از هلاكتحتمى رهايى بخشيد. كاروان هدايت تاريخ، در جهت نتيجه بخشى و به هدف رسيدن در حال حركت است; اما در اين حركت و جريان، هنوز سختى و تلخى مصائب حسين عليه السلام را در جان و ذائقه خود احساس مىكنيم و تا بر آمدن شكوفه «فرج» ، «مرارت انتظار» را تحمل مىنماييم.
امام صادق عليه السلام فرمود:
«ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط لشوك القتاد بيده (6) ;
براى صاحب اين امر (قائم آل محمد) غيبتى خواهد بود كه متمسك به دين او كارش به قدرى دشوار است كه همانند آن ماند كه بخواهد چوب خاردار بسيار سخت را، با دستانش بكشد و صاف كند» .
در اين قسمت از زيارت عاشورا و حديث قدسى، به خوبى پيوند و گره خوردن «فرهنگ عاشورا» با «فرهنگ انتظار» را مىبينيم، به طورى كه اين مضمون در قسمت ديگر زيارت عاشورا، تكرار شده است; يعنى; در دو مورد از زيارت عاشورا اين عبارت آمده است. در دعاى ندبه هم مىخوانيم:
«اين الطالب بدم المقتول بكربلاء».
به راستى راز و رمز اين پيوند چه مىتواند باشد؟ چرا در عيدهاى فطر، قربان و... اين همه سفارش به دعاى ندبه و زيارت امام حسين عليه السلام شده است.
گويا بنا است، اين دو فرهنگ پيوسته و به صورت همگام و همراه، زنده باشد و در لايههاى «انديشه» ، «فرهنگ» و «عينيت» عموم مردم، جلوه گرى كند. «وترين موتورين (7) » نيز هر دو با هم ياد شوند و يكى به عنوان پشتوانه فرهنگى و معبرى براى آن ديگرى باشد. پس مىتوان گفت كه: «نينوا، معبر انتظار است» .
اين حقيقتى است كه دشمنان هم به آن رسيدهاند. آنها در مطالعات شيعهشناسى خود، اعلام داشتهاند: شيعه با توجه به «پرچم سرخ عاشوراى حسينى» ، به عنوان پيشينه و عقبه فرهنگى خود و از طرف ديگر با «چشم انداز پرچم سبز مهدوى» ، از فرهنگى پويا و بالنده برخودار است. آنها براى مبارزه و تخريب اين دو فرهنگ و شكستن اين دو پرچم، برنامههاى راهبردى به پا ساختهاند; از جمله فيلمهايى مخصوص براى تضعيف فرهنگ ساختهاند. دشمن دريافته است كه پيوندى خاص و راهبردى، بين فرهنگ انتظار و عاشورا وجود دارد و بر ما شيعيان است كه از اين راز و پيوند، دريافت مناسب و به هنگام داشته باشيم و آن را به «پيام و بيان» مطلوب برسانيم. بر ما است كه بدانيم چرا در حديث قدسى زد زيارت عاشورا «از سيدالشهدا عليه السلام: و در «زيارات حضرت مهدى» از امام عصر به عنوان «وتر موتور» (تنهاى رها شده) ياد شده است. با دريافت درست از اين مفاهيم، مىتوانيم نداى
«اين الطالب بدم المقتول بكربلا»
را در فضاى جهان، به عنوان فرهنگ پويا مطرح نموده، فرياد كنيم و بناليم كه:
«عزيز على ان ابكيك و يخذلك الورى;
گران استبر من اين كه براى تو گريه كنم و مردم تو را خوار و سبك بشمارند» . (8)
و با اين و شعور و شعور است كه مىخواهيم نصرت و يارى خود را براى «مهدى تنها» آماده ساخته و فرياد «هل من ناصر» حسين تنها مانده را پاسخ دهيم.
در حديثى از عيسى الخشاب آمده است :
قال: قلت للحسين بن على: انت صاحب هذا الامر؟ قال عليه السلام: لا، و لكن صاحب هذا الامر الطريد الشريد الموتور بابيه المكنى بعمه يضع سيفه على عاتقه ثمانية اشهر» . (9)
بعد از ذكر عبارت
«ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله»،
از خداوند چنين مىخواهيم: خدايا! مرا در پيشگاه خودت به واسطه حسين عليه السلام در دنيا و آخرت آبرومند قرارده:
«اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين عليه السلام فى الدنيا والآخرة».
اگر مىخواهيم در پيشگاه خالق خويش آبرومند گرديم، راه آن، اين است كه از «باب الله» به آستان ربوبى خداوند در آييم. اين گونه مىتوان «وجهه» و آبرويى در بارگاه ايزدى به دست آورد. امام حسين عليه السلام «باب الله» است و مىتوان با آن در نزد خدا كسب وجهه نمود. از خداوند مىخواهيم كه خونخواهى خون خدا را، «رزق» و روزى ما قرار دهد; رزقى كه به همراهى با امام منصور (مهدى) مىباشد و اين گونه مىخواهيم در درگاه الهى وجيه و آبرومند باشيم.
كسانى كه نتوانستهاند در ركاب حسين عليه السلام جان ببازند و در نزد خدا وجيه گردند و آبرويى يابند; بايد دعا كنند تا خداوند آنها را از اين رزق و روزى را از آنها محروم نسازد و «مرارت انتظار» را به جان بخرند و به «خيل منتظران» بار يايند. آنان بايد اين سرود عشق را زمزمه جان خويش سازند كه: به حق حسين و آن كسى كه مقامش را كرامتبخشيدى و از كرامتش مرا هم بهرهمند نمودى، مراى روزى كن تا در معيت مهدى فاطمه، خونخواه ثارالله باشم و بدين وسيله آبرويى در درگاه الهى كسب كنم; چون حسين رمز «وجاهت» و كليد «تقرب الى الله» است.
داستان انسان، داستان «فوز و خوض» و همچون سرو سر به آسمان بركشيدن است و يا به زمين فرو رفتن. كسانى كه در عصر عاشورا، هستى خود را به موج عشق سپردند و مستانه به راه افتادند، ميوه «فوز» را چيدند و رفتند و ماندگان در راه بايد در «خيل وصف منتظران» ، به امامت و رهبرى «امام منتظر» چشم بدوزند; تا آن امام همام از سفر باز آيد و اين در راه ماندگان «فوز عظيم» را به كاروان عاشورائيان برساند.
ما در حال «انتظار» به ذكر عشق آرام مىيابيم و مىناليم:
«و فزتم فوزا عظيما، فياليتنى كنت معكم فافوز معكم»
«يا ليتنى كنت معكم فافوز فوزا عظيما».
شما رستگار شديد به رستگارى بزرگى; اى كاش ما هم با شما مىبوديم و به همراه شما بدان نائل مىآمديم اين امام عصر و پيروزمند با نصرت خدا است كه عقب ماندگان از كاروان «فوز و فائزان» را به مقصد مىرساند، تا از «باب الله» سيدالشهدا عليه السلام كسب آبرو كنند. اين جلوهاى از فلسفه خونخواهى «ثارالله» در ركاب فرزندش «مهدى فاطمه» است; زيرا «خون خدا» ريخته و به آن هتك حرمتشد. بايد در هستى حريم «خون خدا» پاسدارى مىشد و بشود و تنها راه كسب «وجهه و آبرو» همين گرامىداشت و پاسدارى از اين «حرم و حريم» مىباشد. كسانى كه مىخواهند به خيل آبرومندان در آيند، بايد دل به درياى «انتظار» خونخواهى ثارالله بزنند; تا با خونخواهى او در ركاب مهدى موعود (عج) آبرومند بارگاه ايزدى گردند و به فوز و رستگارى نائل آيند.
از همين رو است كه:
«انتظار الفرج من اعظم الفرج; (10)
انتظار، فرج خود از بزرگترين فرجها است» .
اى پدر بندگى و عبوديت (يا اباعبدالله) ! همانا من «تقرب» مىجويم به خدا و به رسولش و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و به تو اى حسين! به موالات و دوستى متقابل با تو حسين و به وسيله برائت از دشمنان شما.
«يا اباعبدالله انى اتقرب الى الله و الى رسوله و الى اميرالمؤمنين و الى فاطمة و الى الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائة [ممن قاتلك و... ] ممن اسس...»
در اين جا بحث از تقرب است: تقرب به خدا و تقرب به معصومين عليهم السلام; زيرا اين نورهاى مقدس، اسماى حسناى الهىاند. اين تقرب ورودگاهى مىخواهد كه آن پدر بندگى و عبوديت (اباعبدالله) و خون خدا است. حتى تقرب به خود سالار شهيدان، از همين منظر خواهد بود، بايد براى اين تقربها، از موالات امام حسين عليه السلام دستمايه گرفت و به وادى تقرب راه يافت. سيدالشهداء عليه السلام كليد آبرومندى و وجيه شدن در درگاه الهى است; زيرا ثارالله است و «حرم و حريم» الهى است و حرمت دارد.
كليد «فوز» و رستگارى ، سر بر كشيدن بر آسمان عبوديت و بندگى است. بايد با سعى تلاش، خود را به صف «منتظران» كاروان خون خواهان «ثارالله» برسانيم تا وجهه يافته ، به خيل متقربان به خدا و امام حسين عليه السلام بپيونديم و اين گونه از ديار «نينوا» ، معبرى به كاروان خون خواهان حسينى بسازيم; چنان كه قرآن مىفرمايد:
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا»،
در ميان مؤمنان مردانىاند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادهاند; برخى پيمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربتشهادت نوشيدند] و بعضى ديگر در انتظارند; و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند» .
عاشورائيان پيمان خود را به آخر بردند و مهدويان در «معبر نينوا» چشم انتظارند و آن عهدى را كه با خداى خود بستهاند (پاسدارى از «حرم و حريم» ثارالله و خون خدا) از ياد نبردهاند آنان هميشه با خود زمزمه مىكنند و هر صبحگاه، با امام عصر خويش و يوسف گمشده فاطمه، تجديد عهد مىنمايند و در «انتظار» فرج به سر مىبرند; تا در ركابش به خون خواهى «حرم و حريم» الهى و «ثارالله» برخيزند.
راز و رمز «گره و پيوند» اين دو فرهنگ، اين گونه عقده مىگشايد و رخ مىنمايد. منتظران عشق هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود راه نخواهند داد، همچنان كه مردان سترگ عصر عاشورا چنين بودند.
روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه در روز عاشورا اين گونه به همديگر تعزيت و تسليتبگوييد:
«اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا واياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد عليهم السلام; (11)
خداوند اجر ما و شما را در مصيبتحسين عليه السلام بزرگ گرداند و ما و شما را از كسانى قرار دهد كه به همراه ولى او حضرت مهدى از آل محمد عليهم السلام، طلب خون آن حضرت كرده و به خون خواهى او برخيزيم» .
اين است كه مساله خون خواهى «ثارالله» ، امرى مهم و جدى است و بايد از اين طريق در نزد خداوند كسب وجاهت و آبرو نموده، به درگاهش تقرب جوييم و نزديكى به درگاه امام حسين عليه السلام را نصيب خود سازيم. براى اين خون خواهى و دستيابى به ثمراتش، به «انتظار» امام منصور و يارى شده از طرف خدا بمانيم.
آشكار است كه «انتظار» ، آداب و ادبيات لازم خود را مىطلبد; از اين رو بايد در حوزه پيام و بيان به تبيين و تبويب آن همت گماريم و حوزههاى انديشه، فرهنگ و عينيت جوامع شيعى و اسلامى را با عطر نجواى
«اين الطالب بدم المقتول بكربلا»
معطر سازيم و به هم پيوستگى اين دو فرهنگ را روشن كنيم. در آويختهاند.
در سايه «فرهنگ عاشورا» ، دست مايههاى غنىاى از جريانشناسى «ظلم و جور» به دست مىآيد از يك طرف با «پاكان و پاكىها» و از طرف ديگر با «تمامى پليدىها و ناپاكان» مواجه هستيم در اين صورت وجود ما، مالامال از دوستى و موالات نيكان و برائت و بيزارى از ناپاكان مىشود. «پليدان تاريخ» ، مؤسس «ظلم و جور» بودند و انتصاب خلافت و امامت و حيانى را به استهزا گرفتند. بنيان حكومتخويش را بر اساس ظلم و جور بنا كردند. و ستمهاى فراوانى به اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آنان، روا داشتند.
«و بالبرائة ممن اسس اساس ذلك و بنى عليه بنيانه و جرى فى ظلمه وجوره عليكم و على اشياعكم»
من برائت و بيزارى خود را از اين جريان سه گانه كه به وسيله پليدان شيطان فتبه وجود آمده است اعلام مىدارم و تقرب به خدا و سپس تقرب به شما را مىطلبم و دوستى شما و دوستى دوستانتان را جويا هستم. فرهنگ «موالات» نمايانگر نشانههايى است كه ما را به دين رهنمون مىشود، و نيز عهدهدار اصلاح تمامى حوزههاى امور دنيوى ما است و مضامين و بيان مزبور در زيارت «جامعه كبيره» نوازشگر جانهاى عاشقان اهل بيت عليهم السلام است:
«و بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا»
در سايه موالات و دوستى متقابل شما پاكان هستى ، معالم دين - كه همان نشانههاى رساننده به دين است - تعليم مىشود و تمامى فسادهاى دنيوى را - در شكلها و نظامهاى مختلف آن اصلاح مىگرداند. با اين نگاه به موالات است كه ما نه تنهانيازمند; بلكه ناچار و مضطر به موالات با شما هستيم و از تمامى بيگانگان و انديشهها و جريانهاى غير وابسته شما، خود را جدا مىسازيم; كانون تلاش و كوشش ما، تنها در جهتبسط «فرهنگ موالات» با شما است. بااين نگاه آنچه مربوط به دشمنان شما و غير ازشماباشد ، برنمىتابيم و برخود هيچ تسامح وتساهلى را روا نمىداريم بلكه با شدت تمام مىتازيم و در اين مسير جان مىبازيم. زيرا مجراى «فيض» الهى شماييد و در آستان شما «فوز» و «نجات» آشيانه گرفته است. و «من اتيكم نجى و من فارقكم ضل» ، هر كس از شما جدا شود، گمراه مىگردد و تمامى هستىاش گم مىشود. اين همان «خوض» و به زمين فرو رفتن و در دل خاك گم شدن است. «بولايتكم فاز الفائزون» ، يعنى با ولايتشما پاكان هستى است كه مىتوان سر به آسمان عبوديت و قرب حق، ساييد و جام «قرب حق» و «قرب شما» را يك جرعه سر كشيد. اين ادبيات موجود در متون دعايى (همانند زيارت جامعه و حديث قدسى زيارت عاشورا) در جاى جاى وجود ما مىخلد و دعوت حق را با فطرت انسان عجين مىكند.
در اين صورت، حال تحمل ديگران را ندارم; مرا چه رسد به دشمنان شما كه «رگ غيرت دينى» ام را از جا مىكند و هستى را بر من تنگ مىكند. آرى ما «تولى و تبرى» داريم و با خود دروغ نمىگوييم و با ديگران مزاح نمىكنيم
«و اتقرب الى الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم، و بالبرائة من اعدائكم و الناصبين لكم الحرب، و بالبرائة من اشياعهم و اتباعهم، انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم ولى لمن والاكم و عدو لمن عاداكم».
اين سان «فرهنگ عاشورا» بر آسمان دل ما مىبارد و گام به گام ما را به سمت و سوى فرهنگ سر سبز مهدوى روانه مىسازد; و ما را در اين معبر از «نينوا» تا «انتظار» همراهى مىكند. ما بايد از سرزمين گرم و خشك نينوا و دشت تفتيده وتكيدهاش عبور كنيم و با كوله بار «فرهنگ عاشورا» ، افق «انتظار» را نشانه رويم و غزلهايمان را اين گونه سر دهيم: «السلام على ربيع الانام و نضرة الايام; سلام بر بهار مردم و خرمى روزگاران» . [زيارت مهدى عج در مفاتيح]
«فاسال الله الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم و رزقنى البرائة من اعدائكم ان يجعلنى معكم فى الدنيا والاخرة» .
وقت درخواست از خداوند فرا رسيده است; خدايى كه معرفتشما و معرفت دوستان و اولياى شما را بر من كرامت فرموده و برائت و بيزارى جستن از اعدا و دشمنان شما را بر من روزى كرده است. در خواست و سؤال من اين است كه خداوند، من را در دنيا و آخرت با شما «پاكان و مطهران» قرار بدهد. «معيت و همراهى» با شما در دنيا و آخرت، درخواست من است; زيرا پس از شناخت و معرفت از «پاكان» و «پليدان» ، عشق و محبت من نمىتواند «كور و سرگردان» باشد و من جهتخود و سمت و سوى قرب و بعد خود را مىيابم و شكل مىگيرم و از گم شدن خودم، رهايى مىيابم . مىخواهم «وجودى سرشار» و در حال «زياد» شدن و «فائز» گشتن بيابم. اين در صورتى ممكن است كه با «پاكان آزاد» از هر گونه پستىها و زشتىها همراه باشم و وجود خويش را «وسعت و عمقى» بالنده و رشد يابنده دهم. اين حركت را هم نهايتى نيست و محدودهاى او را نمىتواند در حصار كشد; بلكه جهتى مستمر و بى نهايت را نشانه گرفته است. از اين رو «معيت و همراهى» را در دنيا و آخرت و در «ظرف بى حصار» مىطلبم.
«و ان يثبت لى عندكم قدم صدق فى الدنيا و الآخره»
درخواست ديگرم از خدا اين است كه در دنيا و آخرت، ثبات مرا در پيشگاه شما «پاكان» عنايت فرمايد; به گونهاى كه ثبات قدم صادقانه و حقيقى داشته باشم. در اين «معيت و همراهى» با شما، افراد بسيارى بودهاند; ولى آن را درك نكردهاند و ثبات قدم صادقانه و حقيقى نداشتهاند.
«و اساله ان يبلغنى المقام المحمود لكم عند الله»
و از خدا درخواست مىكنم كه مرا به مقام پسنديدهاى برساند كه در پيشگاه خداوند براى شما وجود دارد. «و ان يرزقنى طلب ثارى كم مع امام هدى ناطق بالحق منكم» ; در خواست مىكنم به اين كه خونخواهى شما را همراه با امام مهدى، رهبر و راهنماى ظاهر و گوياى به حق از خود شما روزىام گرداند.
پس از بصيرت يافتن، در دو حوزه «دشمنشناسى» و «معرفت پاكان و اولياء» تعيين موضوع و شكلگيرى ايمان (حب و بغض و سلام و لعن) ; «فرهنگ عاشورا» به ما مىآموزد كه از خداوند بخواهيم تا «معيت و همراهى» ; «ثبات قدم صادقانه» ; «مقام محمود» و «خونخواهى ثار الله همراه با امام مهدى» را نصيب و بهره ما كند.
هم چنين بيان مىكند كه نالايقان، چگونه حسين زهرا را در نينوا رها كردند و به طوفان «كرب» و «بلا» سپردند و دست از «معيت» او شستند و «ثبات قدم صادقانه» با وى نداشتند. نتيجه آن شد كه «ثار الله» ، زمين را گلگون و زمان را شفق گون كرد. و در زير سنگها اشك عبيط و خون تازه جارى شد. سيدالشهدا عليه السلام با ياران اندك ولى با وفايش، پرده جهالت و تحير ضلالت را از رخ تاريخ كنار زد و مشعل راهياب گيتى شد همانگونه كه سپاهيان امام حسين عليه السلام غربال شدند و تنها ياوران پاك، خالص و با وفاى او باقى ماندند; ياران حضرت مهدى نيز غربال خواهند شد. در حديثى از امام رضا عليه السلام آمده است:
«والله لا يكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمحصوا و تميزوا و حتى لا يبقى منكم الا الاندر فالاندر
به خدا قسم آنچه كه چشم به راه آن داريد انجام نپذيرد تا آن كه پاك شويد و تمييز يابيد و تا آن كه نماند از شما مگر كمتر و باز كمتر» . (12)
امام باقر عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه فرج شما كى خواهد بود، فرمود:
«هيهات، هيهات لا يكون فرجنا حتى تغربلوا، ثم تغربلوا، ثم تغربلوا»
يعنى، فرج و ظهور حضرت اتفاق نمىافتد، مگر آن كه شيعيان به شدت در امتحان الهى شركت كنند» . (13)
و در حديثى ديگر مىفرماييد» :
«... هيهات، هيهات لا يكون الذى تمدون اليه اعناقكم حتى تمحصوا، [هيهات] و لا يكون الذى تمدون اليه اعناقكم حتى تميزوا و لا يكون الذى تمدون اليه اعناقكم حتى تغربلوا...;
هرگز، هرگز، آنچه بدان گردن كشيدهايد و چشم انتظار آن هستيد (- قيام مهدى عليه السلام) انجام نخواهد گرفت تا آن كه «پاك» شويد و آنچه بدان گردن كشيده و منتظرش هستيد، نخواهد شد تا آن كه «تمييز» گرديد، و آنچه چشم براهش هستيد و گردن بدان كشيدهايد، نشدنى است تا اينكه غربال» شويد (14)
همچنان بايد مراقب احوال خود باشيم تا هجوم فتنهها، شهوات و شبهات، رهزنى نكند و همچون مدعيانى نباشيم كه گفتند: اى حسين! به كوفه در آى كه ما سخت مشتاق ديدار و نصرت تو هستيم و همگان ديديم كه چون يخ در مقابل دما و گرما، آب شدند و ذليلانه به خانه هايشان خزيدند و يا سفرههاى چرب، آنان را دين فروش ساخت.
«انتظار» ، آماده باش بودن است و آداب خود را مىطلبد; از اين رو دراحاديث آمده است: «انتظار الفرج من اعظم الفرج; انتظار خود بزرگترين فرج است» (15) و «انتظار الفرج من الفرج; (16) انتظار جزئى از فرج مىباشد» . زيرا منتظر در دوران انتظار مؤدب به آداب و ادبيات انتظار است و آن را تنها يك حالت نمىپندارد; بلكه مىداند انتظار، برترين اعمال است. «انتظار الفرج، افضل الاعمال» . (17)
منتظر كسى است كه در حال آماده باش است. در روايتى آمده است
«...كمن كان فى فسطاط القائم; (18)
هر كس كه منتظر قائم آل محمد باشد، همانند كسى است كه در خيمه جنگى حضرت در حال آماده باش است» گفتنى است كه در زيارت، حضرت مهدى (عج) نيز مانند امام حسين عليه السلام «وتر موتور» ناميده شده است از اين رو شخص منتظر، از فرهنگ عاشورا مىآموزد كه و زمينه سازان قدرت ظلم و جور، از طريق فتنه، شبهات و شهوات، چگونه مردم آن عصر را رصد كرده و سالار شهيدان را تنها گذاشتند در نتيجه تصميم مىگيرد كه مبادا همانند آن نامروتان، «مهدى زهرا» را تنها بگذارد و اسير فريبهاى زمينهسازان قدرت دشمن اهل بيتشود: «اللهم لا تجعلنى من خصماء آل محمد; پروردگارا مرا از دشمنان آل محمد قرار نده» .
زمينه سازان و مقدمهچينان قدرت ظلم و جور، به خوبى از شيطان آموختهاند كه حوزههاى وجودى آدمى را، چگونه در معرض شهوات قرار بدهند و به اعتياد و عادت برسانند و پس از آن شبهات را نصب و علم كنند كه در اين صورت به خوبى نقشه آنان جواب مىدهد. حضرت سجاد عليه السلام اين شگرد شيطان را در «صحيفه سجاديه» افشا مىكند:
«يتعرض لنا بالشهوات و ينصب لنا بالشبهات» . (19)
امام حسين عليه السلام فرمود:
«له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت على الدين فيها آخرون فيؤذون و يقال لهم متى هذا الوعد ان كنتم صادقين; اما ان الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله»; (20)
براى امام مهدى (عج) غيبتى است. در اين غيبتبرخى از دين بر مىگردند و برخى ثابت قدم مىمانند. هر كه در اين غيبت صبر كند و بر مشكلاتى كه از سوى دشمنان ايجاد مىشود و بر ايجاد شبهاتى از اين قبيل كه اگر شما راست مىگوييد وعده ظهور كى خواهد بود؟ استقامت كند، به قدرى از اجر خداوند بهرهمند مىگردد كه انگار در كنار پيامبر با شمشير بر دشمنان جنگيده است» .
شياطين و زمينه سازان قدرت ظلم و جور، با ترفندهاى گوناگون و جاذبهدار در صدد رهزنى ياران حضرت ولى عصر (عج) خواهند بود. بايد بر انواع اذيتها، آزارها، تكذيبها، فتنه گرىها و شبهه افكنىها صبر و استقامت داشت. دشمنان مىخواهند كه حضرتش براى هميشه «وتر موتور» و تنها گذاشته شود. آنان طرح و نيتهايى دارند:
با آن حضرت عداوتها و دشمنىها دارند.
«اللهم اذل كل من ناواه
خدايا هر كه نيتبدى نسبتبه او دارد، ذليل گردان» .
و
«و اهلك كل من عاداه
خدايا همه دشمنان او را هلاك گردان» .
آنان براى او و مكر و كيدهايى در نظر دارند:
«و امكر لمن كاده
خدايا با كسانى كه براى [مهدى] مكر و كيد مىكنند، خودت مكر بفرما» .
منكرحق و حقانيتحضرت مىباشند: «واستاصل من جحده حق; خدايا ريشه كن فرما كسى را كه منكر حقانيتش مىباشد» .
و امرش را سبك مىشمارند:
«و استهان بامره;
خدايا! كسى كه امر حضرت صاحب را سبك بشمارد ريشه كن فرما» .
سعى و تلاش دارند كه نورش را خاموش سازند:
«و سعى فى اطفاء نوره»
و مىخواهند كه ذكر و ياد مهدى را به دست فراموشى بسپارند:
«و اراد اخماد ذكره» . (21)
آنان همچنان كه سالار شهيدان را با انواع طرحها، تنها و بى ياور ساختند; مىخواهند امام عصر (عج) نيز تنها و بىياور بماند. نبايد دل خوش داشت كه ما دغدغه غيبت و آرزوى ظهورش را داريم; زيرا بسيارى براى امام حسين عليه السلام نامه دعوت نوشتند و خيلى از او ياد كردند; اما در موقع نياز، آن حضرت را تنها گذاشتند!
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«اذا خرج القائم خرج من هذا الامر من كان يرى انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس و القمر
چون قائم قيام كند، كسى كه خود را اهل اين امر مىپنداشته است، از اين امر بيرون مىروند، در مقابل، افرادى مانند خورشيد پرستان و ماه پرستان، به آن مىپيوندند» . (22)
پس «انتظار» (23) ثبات قدم مىخواهد:
«ثبتنا على مشايعته (24)
خدايا ما را بر دنباله روى و شيعه بودنش، ثابت قدم بدار» مگر نه اين است كه دشمنان امام حسين عليه السلام سابقههاى ويژهاى داشتند و از خواص بودند؟ !
آرى «نينوا» معارف و عبرتها را بر ما تمام كرده و اتمام حجت نموده است. بايد از خدا بخواهيم كه:
«و ثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام» . (25)
ثبات قدم صادقانه و با حسين بودن را و همانند اصحاب حسين بودن را بايد بخواهيم تا اين كه اين جريان ادامه يابد و در ركاب فرزندش مهدى موعود جزء خون خواهان ثار الله باشيم و اين گونه نينوا را معبر انتظار سازيم.
__________________________________________________________________
1) زيارت عاشورا.
2) مستدرك الوسائل، ج 1، ص 218.
3) زيارت اربعين امام حسين عليه السلام 4) زيارت عاشورا.
5) سوره والعصر 6) بحار الانوار، ج 52، ص 135، ح 39.
7) وتر موتور; هم در خصوص امام حسين عليه السلام، و هم در خصوص حضرت مهدى در زيارات آمده است; و آن به معناى تنهاى تنها گذاشته شده مىباشد.
8) دعاى ندبه.
9) موسوعة امام حسين، ص 667.
10) بحار، ج 52، ص 122.
11) مصباح المتهجد، شيخ طوسى، المحرم و شرح زيارةالحسين عليه السلام، ص 713 و 714، مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
12) كتاب الغيبة، شيخ طوسى، ص 208، ح 15.
13) تاريخ عصر غيبت، ص 71; بحارالانوار ج 52، ص 133.
14) كتاب الغيبه، شيخ طوسى، همان، ص 208، ح 16.
15) بحار الانوار، ج 52.
16) همان.
17) همان. بحار ج52
18) بحار ج 52
19) صحيفه سجاديه، دعاى 25، دعاى در حق اولاد.
20) تاريخ عصر غيبت، پورسيد آقايى، ص 271; بحار الانوار، ج 51، ص 133.
21) در اعمال روز جمعه، مفاتيح.
22) مجله انتظار، ص 158، غيبت نعمانى، ص 424.
23) مجله انتظار، ص 158، غيبت نعمانى، ص 424.
24) دعا در غيبت امام زمان عليه السلام.
25) زيارت عاشورا.
ادامه مطلب
نقش آمار در ارائه سيماى روشنتر از هر موضوع و حادثه،غير قابل انكار است.ليكندر حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن،با توجه به اختلاف نقلها و منابع،نمىتوان در بسيارى از جهات،آمار دقيق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده،گاهى تفاوتهاىبسيارى با هم دارد.در عين حال بعضى از مطالب آمارى،حادثه كربلا را گوياتر مىسازد.
به همين دليل به ذكر نمونههايى از ارقام و آمار مىپردازيم: (1) مدت قيام امام حسين«ع»از روز امتناع از بيعتبا يزيد،تا روز عاشورا 175 روزطول كشيد:12 روز در مدينه،4 ماه و 10 روز در مكه،23 روز بين راه مكه تا كربلا و8 روز در كربلا(2 تا 10 محرم).
منزلهايى كه بين مكه تا كوفه بود و امام حسين آنها را پيمود تا به كربلا رسيد18 منزل بود(معجم البلدان).
فاصله منزلها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.
منزلهاى ميان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بيت را در حال اسارت از آنها عبوردادند.
نامههايى كه از كوفه به امام حسين«ع»در مكه رسيد و او را دعوت به آمدن كردهبودند 12000 نامه بود(طبق نقل شيخ مفيد).
بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل در كوفه 18000 نفر،يا 25000 نفر و يا 40000 نفرگفته شده است.
شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه آمده است 17 نفر.
شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه نيامده 13 نفر.سه نفر همكودك از بنى هاشم شهيد شدند، جمعا 33 نفر.اين افراد به اين صورتاند:امام حسين«ع»
1 نفر،اولاد امام حسين 3 نفر،اولاد على«ع»9 نفر،اولاد امام حسن 4 نفر،اولاد عقيل12 نفر،اولاد جعفر 4 نفر.
غير از امام حسين«ع»و بنى هاشم،شهدايى كه نامشان در زيارت ناحيه مقدسه وبرخى منابع ديگر آمده است 82 نفرند. غير از آنان،نام 29 نفر ديگر در منابع متاخرتر آمدهاست.
جمع شهداى كوفه از ياران امام 138 نفر.تعداد 14 نفر از جمع اين جناح حسينى،غلام بودهاند.
شهدايى كه سرهايشان بين قبايل تقسيم شد و از كربلا به كوفه بردند 78 نفر بودند.
تقسيم سرها به اين صورت بود:قيس بن اشعث،رئيس بنى كنده 13 سر،شمر رئيسهوازن 12 سر،قبيله بنى تميم 17 سر، قبيله بنى اسد 16 سر،قبيله مذحج 6 سر،افرادمتفرقه از قبايل ديگر 13 سر.
سيد الشهدا هنگام شهادت 57 سال داشت.
پس از شهادت حسين«ع»33 زخم نيزه و 34 ضربه شمشير،غير از زخمهاى تير بربدن آن حضرت بود.
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون،حسين توست (2)
شركت كنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسين 10 نفر بودند.
تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسين آمدند.آنچه در نوبتاول آمد تعداد 22 هزار بودند به اين صورت:عمر سعد با 6000،سنان با 4000،عروة بنقيس با 4000،شمر با 4000،شبثبن ربعى با 4000.آنچه بعدا اضافه شدند: يزيد بنركاب كلبى با 2000،حصين بن نمير با 4000،مازنى با 3000،نصر مازنى با 2000 نفر.
سيد الشهداء روز عاشورا براى 10 نفر مرثيه خواند و در شهادتشان سخنانى فرمودو آنان را دعا،يا دشمنان آنان را نفرين كرد.اينان عبارتند از:على اكبر،عباس،قاسم،عبد الله بن حسن،عبد الله طفل شير خوار،مسلم بن عوسجه،حبيب بن مظاهر،حر بن يزيدرياحى،زهير بن قين و جون.و در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد:
مسلم و هانى.
امام حسين«ع»بر بالين 7 نفر از شهدا پياده رفت:مسلم بن عوسجه،حر،واضحرومى،جون،عباس،على اكبر،قاسم.
سر سه شهيد را روز عاشورا به جانب امام حسين«ع»انداختند:عبد الله بن عميركلبى،عمرو بن جناده،عابس بن ابى شبيب شاكرى.
سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه كردند:على اكبر،عباس،عبد الرحمن بن عمير.
مادر 9 نفر از شهداى كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسربودند:عبد الله بن حسين كه مادرش رباب بود،عون بن عبد الله جعفر،مادرش زينب،قاسم بن حسن مادرش رمله،عبد الله بن حسن مادرش بنتشليل جيليه،عبد الله بن مسلممادرش رقيه دختر على«ع»،محمد بن ابى سعيد بن عقيل،عمرو بن جناده،عبد الله بن وهبكلبى مادرش ام وهب،على اكبر(بنا به نقلى مادرش ليلى،كه ثابت نيست).
5 كودك نابالغ در كربلا شهيد شدند:عبد الله رضيع شير خوار امام حسين،عبد الله بنحسن،محمد بن ابى سعيد بن عقيل،قاسم بن حسن،عمرو بن جناده انصارى.
5 نفر از شهداى كربلا،از اصحاب رسول خدا بودند:انس بن حرث كاهلى،حبيب بن مظاهر،مسلم بن عوسجه،هانى بن عروه،عبد الله بن بقطر عميرى.
در ركاب سيد الشهداء،تعداد 15 غلام شهيد شدند:نصر و سعد(از غلامانعلى«ع»)،منحج(غلام امام مجتبى«ع»)،اسلم و قارب(غلامان امام حسين«ع»)حرثغلام حمزه،جون غلام ابوذر،رافع غلام مسلم ازدى،سعد غلام عمر صيداوى،سالم غلامبنى المدينه،سالم غلام عبدى،شوذب غلام شاكر،شيب غلام حرث جابرى،واضح غلامحرث سلمانى.اين 14 نفر در كربلا شهيد شدند.سلمان غلام امام حسين«ع»،كه آنحضرت او را به بصره فرستاد و آنجا شهيد شد.
2 نفر از ياران امام حسين«ع»روز عاشورا اسير و شهيد شدند:سوار بن منعم وموقع بن ثمامه صيداوى.
4 نفر از ياران امام در كربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسيدند:سعد بنحرث و برادرش ابو الحتوف،سويد بن ابى مطاع(كه مجروح بود و محمد بن ابى سعيد بنعقيل.
7 نفر در حضور پدرشان شهيد شدند:على اكبر،عبد الله بن حسين،عمرو بن جناده،عبد الله بن يزيد،عبيد الله بن يزيد، مجمع بن عائذ،عبد الرحمن بن مسعود.
5 نفر از زنان از خيام حسينى به طرف دشمن بيرون آمده و حمله يا اعتراض كردند:
كنيز مسلم بن عوسجه،ام وهب زن عبد الله كلبى،مادر عبد الله كلبى،زينب كبرى،مادرعمرو بن جناده.
زنى كه در كربلا شهيد شد مادر وهب(همسر عبد الله بن عمير كلبى)بود.
زنانى كه در كربلا بودند:زينب،ام كلثوم،فاطمه،صفيه،رقيه،ام هانى(اين 6 نفر ازاولاد امير المؤمنين بودند)فاطمه و سكينه(دختران سيد الشهدا)رباب،عاتكه،مادر محسن بن حسن،دختر مسلم بن عقيل،فضه نوبيه،كنيز خاص حسين، مادر وهب بن عبد الله.
________________________________________________________________
1-بخش عمدهاى از اين آمار از كتاب«زندگى ابا عبد الله الحسين»،عماد زاده،«وسيلة الدارين فى انصار الحسين»،سيد ابراهيم موسوى و«ابصار العين»،سماوى است.
2-محتشم كاشانى.
ادامه مطلب
آشنايي با نامهاي مختلف سرزمين کربلا و وجه تسميه هرکدام از آنها براي کساني که دلداده شهيد کربلا هستند قابل تأمل و توجه است.
کد خبر: ۲۲۰۷۳۰
تاریخ انتشار: ۲۸ دي ۱۳۹۰ - ۱۴:۳۵
آشنايي با نامهاي مختلف سرزمين کربلا و وجه تسميه هرکدام از آنها براي کساني که دلداده شهيد کربلا هستند قابل تأمل و توجه است.
کربلا؛
به گزارش مرکز خبر حوزه، کمال الدين دميري در کتاب حيات الحيوان نقل کرده، وقتي امامحسين(ع) به کربلا رسيد، از نام آن مکان سؤال کرد. گفته شد: کربلا، امام فرمود: کرب و بلاء، پدرم علي عليهالسلام در راه صفين وقتي به اينجا رسيد و من همراه او بودم از نام اين مکان سؤال کردند. بعد حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: «اينجا محل بار انداز آنان است و اينجا محل ريختن خون آنان است. » سؤال شد چه کساني را ميفرماييد؟ حضرت فرمود: افرادي از آل محمد(ص) که در اين مکان کشته ميشوند.
* عمورا
نام ديگر کربلا، عمور است. عموراء نام عبري کربلاست. نقل شده که اما حسين(ع)در شب عاشورا در جمع اصحاب و اهلبيت(ع) خود فرمود: جدّم رسول الله(ص) به من خبر داد که حوادث روزگار مرا وادار به رفتن به سوي عراق ميکند. پس فرود ميآيم در سرزميني که به آن «عمورا و کربلا» گفته ميشود و در همين سرزمين شهيد ميشود و آن وعده که جدم فرمود، نزديک شده است.
* عقر
از ديگر نامهاي کربلا «عَقر» است. عقر به فتح عين و سکون قاف و راء، به آن، عقر بابل نيز گفته ميشود.
* حير يا حاير
نام ديگر کربلا، حاير ميباشد. متوکل عباسي از خلفاي بني عباس، نسبت به علي و اولاد علي کينه و دشمني خاصي داشت، مردم را از زيارت سيدالشهدا(ع) منع نمود، زوار را عقوبت و مجازات ميکرد و دستور داد قبر امامحسين(ع) را خراب و بجاي آن شخم نموده و زراعت کردند. به گاوها دستگاه شخم بسته و آن منطقه را شخم زدند. البته گاو ها بههيچوجه روي قبر مقدس سيدالشهدا(ع) نميرفتند.
بعضي از شاهدان عيني گفته اند؛ با چوب به گاوها مي زدند، بگونهاي که چوب ميشکست ولي گاوها جلو نميرفتند و زماني که آب روي زمينهاي شخم زده رها کردند، آب روي قبر نرفت و اطراف قبر حلقه زد و چون آب به جلو نميرفت گفتند: «حاز الماء أي تحير الماء» آب حيران ماند و اين قسمت را حاير و حير نام نهادند. يعني محل تحير و توقف آب و نرفتن آب به روي قبر سيدالشهدا(ع).
مرحوم محدث قمي در کتاب تتمة المنتهي از ابو الفرج ابن جوزي نقل کرده، کسي جرئت تخريب اين قبر شريف را نداشت تا اينکه ديزج يهودي با عدهاي از يهود براي اين کار اجير شدند و اقدام به اين کار کردند و تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم و آب بر آن جاري کردند و در اطراف آن زمين به مسافت هر ميل، نگهبانان گماشته بودند که هرکس به مقصد زيارت قبر شريف بيايد او را دستگير نموده و مجازات کنند.
* طف
عنوان ديگر سرزمين کربلا «طف» ميباشد.
صاحب کتاب «مراصدالاطلاع في اسامي الامکنة و البقاع» متوفاي قرن هشتم هجري، در مورد کلمه «طف» ميگويد: طف به فتح طاء و تشديد فاء، سرزميني از توابع کوفه در طرف خشکي است که در آنجا مقتل حسين(ع) بود.
* نينوا
«نينوا» نيز از نامهاي کربلا است. نينوا نزديک کربلا و در شرق آن واقع بوده و به آن هنديه ميگويند و به زبان محلي طُوَيْرِيج گفته ميشود و داراي باغها و نخلستانها و بر ساحل نهر فرات است و در آن زمان اهل کتاب از يهود و نصارا نيز در آنجا ساکن بودهاند.
از ديگر اسامي کربلا، «نواويس» بوده و در جنب نينوا واقع است که فعلا جزء هنديه يعني طويريج شده و مردم آنجا همه از شيعيان با حرارت و مخلص اهلبيت(ع) ميباشند.
امام حسين(ع)در خطبه اي که در مکه و قبل از حرکت بسوي عراق خواندند، فرمود: خطّ الموت علي وُلد آدم تا ميفرمايد: کأني بأوصالي يقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و کربلا. گويا ميبينم که رگهاي بدنم را گرگهاي بيابان (منظور اهل کوفه) بين نواويس و کربلا قطعه قطعه ميکنند.
* شُفَيَّه
«شُفَيَّه» از قراء طف و از منازل بني اسد بود که در شمال کربلا بهطرف قبر عون ميباشد و از ديگر نامهاي کربلا است.
«غاضريه با غاضرات» آخرين نام از نام هاي کربلا است. اين مکان از توابع کوفه و منسوب به غاضره بني اسد در شمال کربلا ميباشد. آثار قطعه بني اسد از قديم در اين زمينها بوده که امروزه نيز وجود دارد و از همين روستا قبيله بني اسد به کربلا آمدند و اجساد شهداي کربلا را دفن نمودند و عمده زمين کربلا در تملک اين قبيله بود که امامحسين(ع)، زماني به کربلا وارد شدند زمين کربلا را از آنان و اهل نينوا که مالک شرق کربلا بودند، خريداري نمود.
آنچه خوانديد مطالبي از کتاب «سيري در عتبات و اماکن مقدسه در عراق» است که در قالب سفرنامه به واگويي تاريخ و جغرافياي عراق پرداخته است.
برخي از عناوين بخشهاي اصلي کتاب شامل : «محدوده جغرافيايي عراق و جمعيت آن»، «نجف اشرف»، «تاريخ حيات اميرالمؤمنين(ع) بهطور اجمال»، «کيفيت دفن و قبر مقدس اميرالمؤمنين سلامالله عليه»، «کوفه»، «تأسيس حوزه علميه نجف اشرف و علمايي که در آنجا مدفونند»،، «حله»،، «کربلا»، «خلاصه اي از تاريخ امام همام ابيعبدالله الحسين(ع)»، «کاظمين»، «خلاصه اي از زندگي امام جواد(ع)»، «قبور علما و بزرگاني که در کاظمين مدفونند»، «بغداد»، «خلاصه اي از زندگاني امام هادي(ع)»، «خلاصه اي از زندگاني امام حسن عسگري(ع)» و «امام روازدهم حضرت صاحبالزمان(عج) » ميباشد.
کتاب «سيري در عتبات و اماکن مقدسه عراق» تاليف محمدعلي فاضل فيروز آبادي با شمارگان هزار نسخه در 496 صفحه و با قيمت هفت هزار تومان از سوي انتشارات منشوران دارالتفسير منتشر شده است.
ادامه مطلب
امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجری وارد « کربلا » شد.
امام حسین علیه السلام پرسید:« نام این زمین چیست؟»
گفتند:« کربلا».
امام گریست و فرمود:« کرب و بلا.» آن گاه فرمود:« ام سلمه به من خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و من نیز بودم. من گریستم. پیامبر مرا در دامان خود نشاند. جبرئیل گفت:« آیا او را دوست میداری؟» فرمود:« آری!» گفت:« امت تو او را خواهند کشت و اگر میخواهی، تربت آن زمین را که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم.
پیامبر فرمود:« آری»
پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد »
امام حسین علیه السلام خاک آن زمین را بوسید و فرمود:« این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد».
در روایت دیگری امام علیه السلام چون به زمین کربلا رسید پرسید:« نام این زمین چیست؟ » گفتند:« کربلا»
فرمود:« پیاده شوید! این جا جایگاه فرود بارهای ماست و ریخته شدن خون ما و محل قبرهای ما. جدم رسول خدا مرا چنین خبر داده است».
آن گاه اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه خود را فرود آوردند؛ حرّ هم پیاده شد و لشگر او در مقابل امام اردو زدند.
در روز دوم محرم، امام حسین علیه السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود:«مردم بندگان دنیا هستند و دین را همچون غذایی میدانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه میدارند، اما هنگامی که (مزهاش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک میشود».
امام حسین علیه السلام پس از ورود به کربلا، فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد؛ بعد نظری بر آنها انداخت و گریست و گفت:« خدایا! ما عترت پیامبر تو، محمد، هستیم. بنیامیّه ما را از حرم جدمان راندند و در حق ما جفا کردند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر آنها پیروز گردان».
ام کلثوم، دختر امام علی علیه السلام، به امام علیه السلام گفت:« ای برادر! در این وادی احساس عجیبی دارم و اندوه هولناکی بر دل من سایه افکنده است».
امام حسین علیه السلام خواهر را دلداری داد و آرام کرد.
------------------منابع: ---------------------
• مقتل الحسین مقرم، ص 193.
• وقایع الایام خیابانی، ص 171.
دانشنامه رشد
ادامه مطلب
شیخ مفید در کتاب، ارشاد، مینویسد: کلبی و مداینی و دیگر مورخین روایت کرده گویند:
همین که امام حسن (ع) از دنیا رفت شیعیان عراق به جنبش درآمدند، و در پی آن نامهای به امام حسین (ع) نوشتند و یادآور شدند که معاویه را از خلافت خلع کرده و با آن حضرت بیعت خواهند کرد.
امام (ع) از این امر خودداری کرده و فرمود: میان من و معاویه پیمانی است که تا پایان مدت آن شکستن آن روا نیست، و چون معاویه از دنیا رفت در این کار اندیشه خواهم کرد.
معاویه که پسرش یزید را به جانشینی خود انتخاب کرده بود در نیمه رجب سال شصت هجری از دنیا برفت.در این موقع فرماندار مدینه ولید بن عتبة بن ابی سفیان بود.حکومت مکه نیز در دست عمرو بن سعید بن عاص معروف به اشدق از بنی امیه قرار داشت.در کوفه نعمان بن بشیر انصاری و در بصره عبید الله بن زیاد حاکم بودند.
یزید به پسر عموی خود، ولید بن عتبه، که در آن هنگام از طرف معاویه والی مدینه بود نامهای نوشت و به وسیله یکی از خدمتکاران معاویه به نام ابن ابی زریق برای او ارسال داشت.در این نامه یادآور شده بود که از همه مردم برای او بیعت بگیرد.به خصوص سفارش بسیار کرده بود که از حسین بن علی (ع) بیعت بگیرد، و گفته بود.برای او کمترین مهلتی روا مدار.چنانچه پذیرفت که به هدف رسیدهایم، در غیر این صورت سر از بدنش جدا کن و برای من بفرست.
معاویه پیش از مرگ خود به یزید گفته بود: از روبرو شدن با چهار نفر سخت بپرهیز.یکی از این چهار نفر حسین بن علی بود.دوم عبد الله بن زبیر، سوم عبد الله بن عمر، و چهارمین نفر عبد الرحمن بن ابی بکر بود.به خصوص درباره امام حسین و عبد الله بن زبیر سفارش بیشتری کرده بود.اما فرزند زبیر همراه با برادرش جعفر بی آنکه شخص سومی از این امر آگاه باشد، از بیراهه رهسپار مکه گردید.در این اثنا ولید هشتاد و یک سوار در تعقیب او فرستاد، اما به دستیابی او موفق نشد.عبد الله بن عمر نیز پیش از آنها عازم مکه شده بود.
ولید در پی مروان بن حکم فرستاد و با وی در این امر به مشورت پرداخت.مروان رو کرد به ولید و گفت: بدون شک حسین بن علی هرگز بیعت با یزید را قبول نخواهد کرد.چنانچه من به جای تو بودم گردن او را میزدم.ولید گفت: ای کاش من در این دنیا نبودم و این صحنه را مشاهده نمیکردم.پس ولید شبانه کسی را نزد حسین (ع) فرستاد و او را خواست.آن حضرت بی درنگ جریان را دانست و با گروهی از خویشان و نزدیکان که عده آنها به سی نفر میرسید حرکت کرد، و به آنان دستور داد سلاحهای خویش را بردارند، و فرمود: ولید در چنین وقتی مرا خواسته و بیم آن میرود، مرا مجبور به کاری کند که من نتوانم آنرا بپذیرم و از ولید نیز ایمن نمیتوان بود.پس همراه من باشید و در کنار در خانه ولید بنشینید، چنانچه فریاد مرا شنیدید، بر او هجوم برید تا از من دفاع کنید.
امام حسین (ع) وارد خانه ولید شد.مروان بن حکم نیز در کنار ولید نشسته بود.قبل از هر چیز مروان خبر مرگ معاویه را به آن حضرت اطلاع داد.امام (ع) گفت: انا لله و انا الیه راجعون آنگاه نامه یزید و دستوری که برای گرفتن بیعت از او داده بود برای آن حضرت بخواند .پس امام بر آن شد که از گفتن پاسخ خودداری کند و این موضوع را با طرحی مسالمت آمیز خاتمه دهد.و از مجلس او خارج شود.از این رو به ولید گفت: من اطمینان دارم که تو به بیعت پنهانی من قانع نخواهی شد.و خواهی گفت که بیعت با یزید را آشکارا انجام دهم.ولید گفت: آری، چنین است.پس امام حسین (ع) فرمود: تا بامداد، منتظر باش و چنان که خواهی در این مورد اندیشه کن.ولید این سخن را پذیرفت و گفت به نام خدا بازگرد، تا فردا با گروهی از مردم به نزد ما بازگردی.
همین که امام (ع) از خانه ولید بیرون آمد، مروان رو کرد به ولید و گفت: به خدا سوگند، چنانچه حسین در این ساعت از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر هرگز بر او دست نخواهی یافت، تا مگر میانه تو و او کشتار بسیاری روی دهد.پس بهتر این است که او را زندان کنی تا اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنی.
همین که امام (ع) این گفتار را از شخص سنگدلی چون مروان (وزغ پسر وزغ) شنید در حالی که به شدت در خشم فرو رفته بود، فریاد برآورد من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام از جا برخاست و به مروان گفت: وای بر تو ای پسر زرقاء، تو مرا به قتل تهدید میکنی .به خدا دروغ گفتی و نابجا سخن راندی سپس خطاب به ولید فرمود: ای امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستیم.خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان است.خداوند، اسلام را از خاندان ما آغاز کرد، و ختم رسالت را بر ما قرار داد.اما یزید مردی است فاسق و شرابخوار.دستش به خون نفوس محترم آلوده گردیده و آشکارا مرتکب فسق و فجور گشته است.از این رو انسانی همچون من هرگز با فردی چون او بیعت نخواهد کرد.بهتر است که ما و شما در آینده به این امر بنگریم و سرانجام معلوم خواهد شد که کدام یک از ما سزاوار رهبری خلافت و بیعت خواهد بود.
امام حسین (ع) پس از این سخن بی درنگ به راه افتاد و خانه ولید را ترک فرمود.در بین راه در حالی که شعری از یزید بن مفرع را میخواند همراه با یاران خود به خانه بازگشت .
لا ذعرت السوام فی غسق الصبح
مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافة الموت ضیما
و المنایا یرصدننی ان احیدا
بعضی گویند، امام (ع) موقعی که از مسجد الحرام به طرف عراق حرکت کرده بود این شعر را میخواند، و اقوال دیگری نیز در این مورد آمده است.
پس از اینکه امام (ع) برفت، مروان رو کرد به ولید و گفت: تو خطا کردی و به سخن من اعتنا نکردی.به خدا دیگر هرگز قادر به دست یابی بر او نخواهی بود.ولید در پاسخ به او گفت:
وای بر تو، از من میخواهی که دین و دنیای خود را به این وسیله بفروشم؟ به خدا قسم چنانچه تمام دنیا را در اختیار من گذارند تا در برابر آن دست خود را به کشتن حسین بن علی آلوده سازم هرگز برای من پذیرفته نخواهد بود.سبحان الله، به خدا پناه میبرم از اینکه حسین را به این بهانه که از بیعت با یزید خودداری کرده به قتل رسانم؟ به خدا سوگند، هر کس آلوده به خون حسین گردد، بدون تردید به هنگامی که خدای را ملاقات کند نامه اعمالش سبک خواهد بود و در قیامت هرگز خداوند به وی نظر نکرده و او را از گناهش پاک نخواهد کرد، و به عذاب دردناکی گرفتار خواهد شد.
مروان که این سخنان را از ولید شنید گفت: حال که عقیده تو چنین است، کار به جایی کردهای، این را به زبان گفت، اما در دل کار او را خوش نداشت و رأی او را نمیپسندید.
مورخین درباره ولید گویند: وی جنگ طلب نبود، بلکه دوستدار عافیت و سلامت بود.اما در حقیقت از رفتار سویی نسبت به امام حسین (ع) دوری میجست، زیرا به مقام و منزلت آن حضرت به خوبی واقف بود.بنابراین تنها بدین خاطر نبود که وی در پی عافیت بوده است.
همین که یزید از رفتار ولید اطلاع یافت به جای او عمرو بن سعید بن عاص را والی مدینه قرار داد.حسین بن علی به خانه بازگشت و آن شب که شب شنبه بیست و هفتم رجب سال شصت هجری بود در منزل خود اقامت گزید.فردای آن روز به میان مردم رفت تا از اخبار جاری آگاهی یابد .در این اثنا مروان را ملاقات کرد.مروان رو کرد به آن حضرت و گفت: ای ابا عبد الله، من به شما توصیه ای دارم، چنانچه بپذیری راه درست را یافتهای.امام (ع) فرمود، بگو ببینم سخن تو چیست؟ پس مروان گفت: من به شما سفارش میکنم بیعت با یزید بن معاویه را قبول کنی، و این هم برای دین و هم برای دنیای شما بهتر است.
امام فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون چنانچه اسلام به این مصیبت گرفتار گردیده و فردی مانند یزید حکومت اسلامی را در اختیار خود قرار دهد دیگر با اسلام بایستی خداحافظی کرد.
سخن آن حضرت با مروان به طول انجامید و امام در حالی که در خشم فرو رفته بود وی را ترک کرد.ساعات آخر روز شنبه ولید عده ای را نزد امام فرستاد تا او را جهت بیعت با یزید فراخوانند .امام فرمود: بهتر است تا فردا صبر کنم و ببینم فردا چه خواهد شد.آنان نیز در این امر پافشاری از خود نشان نداده و او را ترک کردند.
همین که شب فرا رسید مدینه را به قصد مکه ترک کرد.برخی گفتهاند، صبح روز بعد از مدینه خارج گشت.به هر حال خروج امام شب یکشنبه بیست و هشتم رجب بوده که به سوی مکه حرکت فرمود .محمد بن حنفیه از خروج امام از مدینه اطلاع یافت، اما نمیدانست که آن حضرت به کجا میرود .
پس رو کرد به امام و گفت: ای برادر شما محبوبترین و عزیزترین مردم در نزد من هستید .به خدا سوگند که من از نصیحت کردن به هیچ کس دریغ ندارم، و چه کسی والاتر از شما که در این امر از همه سزاوارتر خواهید بود.شما برادر من و از یک خانواده هستید.شما روح و جان و نور چشم و بزرگ خاندان ما هستید.اطاعت و پیروی از شما بر من واجب گردیده است، زیرا خداوند شما را بر من فضیلت و برتری بخشیده و سرور جوانان بهشت قرار داده است.برادر ! توصیه من به شما این است که با یزید بیعت نکنی و تا آنجا که امکان پذیر است از شهرهایی که زیر نظر اوست دوری گزینی.نمایندگانی به سوی مردم گسیل داری و از آنها بخواهی که بیعت با تو را بپذیرند.چنانچه با تو بیعت کردند، خدای را سپاس میگذاری و چنانچه سرپیچی کرده و دست بیعت به دیگران دادند باز هم زیانی به دین و عقل تو وارد نگردیده است، و جوانمردی و فضیلت تو از میان نخواهد رفت، و چنانچه به یکی از این شهرها وارد شوی بیم آن دارم که میان مردم اختلاف به وجود آید.گروهی از تو پشتیبانی کرده و عدهای دیگر بر علیه تو قیام کنند و کار به نبرد و جنگ و جدال منجر گردد، و در این میان تو هدف تیر بلا گردی .آن وقت است که خون بهترین افراد این امت از نظر خود و اصالت خانوادگی ضایع گردد و خانوادهات به خواری نشانده شود.
امام فرمود:
به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟
محمد حنفیه گفت: بهتر این است که وارد شهر مکه شوی، چنانچه در آن شهر اطمینان یافتی که محیط امنی است، در همان جا اقامت گزین و اگر از اهالی شهر بیوفایی مشاهده کردی، به سوی یمن حرکت کن.بدون تردید اهالی یمن یاران پدر و جد شما هستند و دلهای رئوف و قلبهای پر محبت دارند و سرزمین وسیع و گستردهای در اختیارشان است.و اگر در آن شهر نیز اطمینان نبود از راه بیابان، ریگزارها و کوهستانها از شهری به شهر دیگر حرکت کن، تا وضع مردم و سرانجام آنها را در نظر بگیری، و خداوند میان شما و گروه ستمکار داوری فرماید، امیدوارم با نظر صایبی که داری بهترین روش را در این امر انتخاب کنی.
امام (ع) فرمود:
چنانچه در تمام این دنیا ملجأ و مأوایی نیابم باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد.
در این هنگام، محمد حنفیه که اشک از چشمانش سرازیر گشته بود سخن آن حضرت را قطع کرد و امام نیز همراه با او به گریه افتاد و مدتی میگریستند، امام حسین (ع) به گفتار خویش چنین ادامه داد: ای برادر، خداوند تو را جزای خیر دهد.به حقیقت خیر خواهی و دلسوزی کردی.امیدوارم که رأی تو محکم و با موفقیت قرین باشد، اما من اکنون تصمیم دارم به طرف مکه حرکت کنم.من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهی از شیعیانم آماده این سفر هستیم، زیرا آنها با من هم عقیده بوده و رأی و نظر آنان نیز همان رأی و نظر من است.اما وظیفه تو این است که در مدینه اقامت گزینی، و گزارش همه امور را در نظر گیری و بی آنکه امری را از من پوشیده داری اطلاعات لازم را در اختیار من قرار دهی.
همین که زنان بنی عبد المطلب اطلاع یافتند که امام حسین (ع) تصمیم دارد مدینه را ترک کند، در اطراف او اجتماع کردند و به گریه و زاری پرداختند.پس امام (ع) به میان آنها آمده رو کرد به آنها و گفت: شما را به خدا سوگند میدهم که از این امر خودداری کنید، زیرا که خداوند و رسول او هرگز از این امر خوشنود نخواهند شد.زنان به حضرت گفتند پس در چه موقع نوحه و زاری کنیم؟ در نظر ما این روز همانند روزی است که در آن، رسول الله (ص) و علی و فاطمه و حسن (ع) و رقیه و زینب و ام کلثوم از دنیا برفتند.خداوند جان ما را فدای تو گرداند، ای کسی که محبوب قلوب همه نیکان و مؤمنان خواهی بود.
امام حسین (ع) که در تاریکی شب آماده حرکت از مدینه گردیده بود، ابتدا نزد قبر مادر گرامی خود رفت و با او وداع کرد.آنگاه رهسپار آرامگاه برادرش امام حسن (ع) گردید و با او نیز خداحافظی کرد.در این سفر غیر از محمد بن حنفیه و عبد الله بن جعفر، فرزند برادر و برادران و عده بسیاری از اهل بیت او همراه با آن حضرت مدینه را ترک کردند.بدین ترتیب امام (ع) در تاریکی شب از مدینه خارج شد در حالی که این آیه را میخواند:
«فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین» .
پس آن حضرت راه بزرگ و اصلی را انتخاب و به طرف مکه حرکت کرد.خاندان امام (ع) گفتند، همان طور که پسر زبیر از بیراهه رفت بهتر است که شما هم از بیراهه بروید و مانند او مورد تعقیب قرار نگیرید.حضرت فرمود: من هرگز چنین نخواهم کرد و از راه راست به در نروم، تا خداوند آنچه را که اراده اوست میان ما حکم فرماید.در همین مواقع بود که عبد الله بن مطیع او را ملاقات کرده رو کرد به آن حضرت و گفت: جانم فدای شما باد قصد کجا دارید؟
امام فرمود:
اکنون به مکه میروم، و پس از آن از خداوند طلب خیر میکنم.
ابن مطیع گفت : خدای شما را خیر دهد، و ما را فدایی شما قرار دهد.به نظر من چنانچه به مکه میروید بهتر است که هرگز رهسپار کوفه نگردید.کوفه شهری است که هرگز خیری در آن وجود نداشته و برای کسی مبارک نبوده است.در همین سرزمین بود که پدر بزرگوارت به شهادت رسید و برادرت نیز خوار شد، و از سوی دشمن هدف تیر قرار گرفت تا آنجا که نزدیک بود جان خود را از دست بدهد.من به شما توصیه میکنم که هرگز مکه را ترک نکنید.زیرا که شما سرور عرب هستید و در بزرگی میان مردم حجاز هیچ یک به پای شما نمیرسد.پس مردم از هر سو به جانب شما رو میآورند.جانم فدای شما باد بار دیگر سفارش من به شما این است که از مکه و حرم شریف دور نگردید.سوگند به خدای چنانچه شما را آسیبی رسد و از میان ما بروید، آن وقت است که ما به دستبرد راهزنان گرفتار خواهیم شد.
بدین ترتیب ورود امام حسین (ع) به مکه در روز جمعه سوم شعبان بوده است و چنان که قبلا اشاره شد خروج آن حضرت از مدینه در بیست و هشتم رجب اتفاق افتاد.بنابراین فاصله این دو شهر را در مدت پنج روز طی کردند.
امام (ع) به مکه وارد شد در حالی که این آیه را میخواند: (و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل، ) هنگام ورود امام (ع) به مکه، در سوم شعبان بود.بقیه این ماه و همچنین ماههای رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه اقامت کرده و هنگام خروج آن حضرت از مکه هشتم ذی حجه بوده است.طی این مدت که امام (ع) در مکه اقامت داشت، مردم از اطراف به خانه او رو میآوردند و بزرگان قوم از نقاط دور دست و شهرهای مختلف به دیدارش نایل میشدند.
پسر زبیر که در مکه پیوسته کنار خانه کعبه به نماز و طواف پرداخته بود، به همراه مردم گاه دو روز متوالی و گاه دو روز یک بار به دیدار آن حضرت می شتافت، و به مشورت با امام (ع) میپرداخت.اما وجود آن حضرت در مکه از همه کس بر او گرانتر بود، زیرا که خود میدانست که تا حسین (ع) در مکه هست مردم حجاز با او بیعت نخواهند کرد، چون امام حسین (ع) نزد مردم محبوبتر و مقامش والاتر است.و مردم نیز به وی میل و رغبت بیشتری دارند.
-------------------------------------------
منابع مقاله: سیره معصومان، ج 4، امین، سید محسن؛
سایت: حوزه
ادامه مطلب
صدای شیعه: کتاب مسیره الامام موسی صدر، جلد 11
بخشی از سخنان امام موسی صدر، به مناسبت سوم شعبان، ولادت امام حسین(ع)
مترجم:احمد ناظم
-------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليک يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلّت بفنائک، عليک مني سلام الله ابداً ما بقيت و بقي الليل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم، السلام علي الحسين و علي عليّ بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.
رسول خدا(ص) فرموده است: «إن الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة؛ حسين چراغ هدايت و کشتي نجات است.» کشتي نجات است، چون از اهل بيتي است که يکي از دو ثقلي است که پيامبر(ص) براي امت خود باقي گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بيت من مانند کشتي نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات مييابد و هر که از آن بازماند غرق ميشود.» ولي در اين ميان امام حسين يک ويژگي خاص دارد. پيامبر راه هدايت را به راهي تاريک تشبيه ميکند که نياز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسين است. معناي اين سخن روشن است، ولي سعي ميکنم در اين روز فرخنده، که جسم و جان ما در اين مکان بزرگ و در عين حال تنگ براي انبوه دوستداران مخلص امام حسين (عليه السلام) حضور يافته است و همگي سختي به درازا کشيدن جلسه و تنگي جا را تحمل ميکنند تا در بزرگداشت اين مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعي ميکنم از اين فرصت براي تطبيق اين سخن بر زندگي عادي ما استفاده کنم. براي آنکه بفهميم چگونه حسين چراغ هدايت و عامل روشنايي راه است، مقدمه کوتاهي ميگويم.
انسان طبيعتاً در عملکرد خود هر چه بيشتر پيش برود، بيشتر به آن خو ميگيرد و آن عملکرد در او نهادينه ميشود. وقتي انسان يک کار نيک يا زشت را براي نخستين بار انجام ميدهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پيشين اوست، براي او سنگين و دشوار است، ولي همان کار در مرتبه دوم آسانتر و در مرتبه سوم آسانتر از قبل ميشود و به همين ترتيب انسان به کار نيک يا زشت عادت ميکند و آن کار جزئي از زندگي انسان ميشود؛ به گونهاي که ترک آن براي او دشوار ميشود. يک مثال ساده بزنم: ماشين وقتي از جايي مرتفع پايين ميآيد، هنگام شروع حرکت و در نخستين لحظات به آرامي حرکت ميکند و متوقف کردن آن آسان است ولي هر چه بيشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بيشتر ميشود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جايي که سرعت ماشين به اندازهاي زياد میشود که نگه داشتن آن ناممکن میشود و حتي اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشين برآيد، وضع بدتر ميشود و خطر بيشتري او را تهديد ميکند، شايد شما نيز اين وضعيت را تجربه کرده باشيد.
اين مثال ساده و روشن، تصويري از چگونگي زندگي عادي ما ارائه ميدهد. انسان هنگام انجام هر علمي ـ خير يا شر ـ وقتي براي نخستين بار آن را انجام ميدهد، آن را سخت و دشوار ميبيند، ولي به تدريج براي او آسان ميشود و جزئي از زندگي و عادات او ميگردد. بسياري از ما وقتي براي اولين بار سيگار ميکشیم برايمان دشوار و ناخوشايند است و احساس تلخي ميکنیم، ولي کم کم اين موجود زيانبار و خطرناک جزئي جدايي ناپذير از زندگي و عادتمان ميشود. عادت کردن، امري طبيعي و ملموس در زندگي انسان است. يک مثال هندسي بزنم. وقتي فردي در يک خط مستقيم راه ميرود، اگر اندکي حتي به اندازه يک قدم از اين مسير منحرف شود، مسلماً از مسير خود منحرف ميشود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور ميشود، ولي هر چه در مسير منحرف جلوتر رود بيشتر از راه راست دور ميشود. در ابتداي انحراف از مسير، چند گام از راه راست دور ميشود؟ فرض کنيم پس از يک ساعت يک کيلومتر، چهار کيلومتر، پنج کيلومتر يا بيست کيلومتر دور ميشود، ولي اگر در مسير نادرست ده ساعت يا يک روز راه برود مسافت بسيار زيادي از راه اصل منحرف ميشود و در اين صورت بازگشت او به راه درست بسيار دشوار خواهد بود.
اين طبيعت در زندگي ماست و همه ما آن را درک کردهايم. اينجاست که نقش هدايتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار ميشود. شايد بسياري از ما وقتي برخي کارها و گناهان را مرتکب ميشويم يا حق کوچکي را ناديده ميگيريم، يا آن را انکار ميکنيم، خود را گناهکار نميبينيم. چرا؟ چون با خود ميگوييم گناه من چيست؟ من تنها يک گناه کوچک انجام دادم، انساني را از حق اندکي مثلاً به اندازه يک ليره محروم کردم، به فلان انسان با توهين يا ناسزاي کوچکي ستم کردم. ولي وقتي اين کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسيار خطرناک ميشود.
امروز من حق کوچکي را ناديده ميگيرم، مثلاً به فردي يک ليره بدهکارم ولي آن را انکار ميکنم، يا چند متر مربع از زمينهاي شخصي در زمين من است و من آن را انکار ميکنم و ميگويم اينها ساده و ناچيز است، ولي همين اشتباهات ساده و همين انحرافات جزئي پس از مدتي زمينه را براي انجام ستمي بزرگتر فراهم ميکند، مانند ماشين که هر چه در سراشيبي جلوتر رود، سرعت آن بيشتر ميشود. من بار اول ده متر از زمين ديگري را غصب ميکنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم يک دونم(مقياس مساحت) و همين طور ستم و عادت خود را بيشتر ميکنم.
وقتي من مرتکب گناهي ميشوم، به پيامدهاي آن توجه ندارم و نميبينم به کجا ميانجامد، ولي راهنماي دانا و چراغ هدايت ميتواند اين پيامدها را ببيند و ميداند انحرافي که امروز با يک گام يا ده متر يا يک ... آغاز ميشود فردا به صدها و هزاران متر ميانجامد. اينجاست که نقش رهبر و پيشوا و راهنما و چراغ هدايت آشکار ميشود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به ديگران هميشه نسبت به ديگران هميشه با انجام يک عمل تحقق نمييابد. تنها به اين نيست که مال کسي را به زور بگيرم، مال ديگران را به ناحق بخورم، کسي را طرد کنم، به کسي توهين کنم يا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به اين نيست که چيزي را به کسي که شايسته آن نيست بدهيم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پايمال شدن حق هم محقق ميشود و همان گونه که شنيدهايد: «کسي که از حق چشمپوشي کند و در برابر آن ساکت بماند، شيطاني لال است.»
کسي که در برابر ستمگر ساکت ميماند و به او اجازه جولان ميدهد، در حقيقت به نوعي ظلم را تأييد و با آن سازش ميکند و مظلوم را خوار ميسازد. اين دو نوع ستم کردن: ايجابي و سلبي در حيات ملتها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نيايند، ولي حوادثي هستند که اين حقيقت را آشکار ميکنند.
به حادثه کربلا و قيام امام حسين(ع) ـ اين چراغ هدايت ـ برگرديم تا ببينيم چگونه امام حسين راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقيقت را دريابند.
ميدانيد که امام حسين و فرزندان و برادران و ياران ايشان به شهادت رسيدند و اهل بيت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشتترين جنايت و بزرگترين خيانت رخ داد و شديدترين ستمي که يک ستمگر ميتواند انجام دهد، روا رفت. ستمي که در کربلا روا رفت با هيچ ستمي قابل مقايسه نيست ولي جاي اين سؤال هست که چه کسي اين مشکل را پديد آورد؟ چه کسي ستم کرد؟
در اين حادثه يک نفر فرمان داد که يزيد بود، يک نفر امير بود، يعني «ابن زياد» يکي لشکر را فرماندهي کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهي اين فرمان را اجرا کردند و تيراندازي کردند و سنگ انداختند و مستقيماً در کشتن امام حسين عليه السلام دخالت کردند که «شمر» و ياران او سپاه حاضر در کربلا بود.
سؤال اين است: اگر در ميدان جنگ تنها ابن زياد و يزيد و عمربن سعد بودند، آيا امام حسين به آن شکل دردناک به شهادت ميرسيد؟ اگر سپاه دشمن بيست يا پنجاه نفر بودند، آيا ميتوانستند چنين جنايتی را مرتکب شوند؟ يقيناً نه. پس چگونه توانستند چنين جنايتي انجام دهند؟ به فرمانِ فرماندهنده و اجرايِ اجراکننده و تأييدِ تأييدکننده و سکوتِ سکوت کننده. يعني ميتوانيم بگوييم آن امت همگي با قول و فعل و سکوت و خوشنودي و سکوت و فرمانبري خود بر کشتن امام حسين عليه السلام اجماع کردند. همگي در پديد آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکي از آنان.
اين حقيقت چه زماني براي مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.
در آن زمان کوفه از بزرگترين پايتختهاي جهان اسلام بود. جمعيت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر يک از آنان بايد با خود فکر ميکرد که اگر او ساکت نميماند و به ياري حسين(ع) ميشتافت، حسين(ع) کشته نميشد؛ زيرا يک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در يک شب سي نفر به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع ميشدند و به امام حسين عليه السلام ميپيوستند، اين فاجعه پيش نميآمد.
بنابراين خون امام حسين عليه السلام در واقع بلندگويي بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئوليت و نتيجه کارهايشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت ميکنيد يا درهمي ميگيريد، يا در خانه مينشينيد يا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خيابان به خانه بازميگردانيد، ولي پيامد اين کارها چيست؟
پيامد اين کارها در نهايت کشته شدن امام حسين عليه السلام است. امام حسين عليه السلام کشته شد، ولي کشته شدن او به يکباره و ناگهاني اتفاق نيفتاد، بلکه نتيجه سلسله حوادثي بود که پس از رسول خدا و با روي کار آمدن معاويه آغاز گرديد، و به شهادت حسين بن علي عليهما السلام انجاميد. انحرافي که ابتدا پديد آمد و جزئي بود: سکوت يا ترس يا گرفتن دينار و درهم، گرفتن ده يا پانزده ليره يا چند متر زمين! جنايت اين گونه آغاز شد و کمکم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسيد که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلي فجيع و دردناک انجاميد و هيچ کس دم برنياورد! همه ساکت بودند.
بنابراين حسين عليه السلام از حقيقت پرده برداشت. يعني به مردم گفت: اي کسي که به اندازه سر سوزني به مردم ستم ميکني! تو در مسيري حرکت ميکني که در نهايت به ستم کردن به زندگي و آبرو و دين همه مردم ميانجامد. اي کسي که يک قدم از مسير حق منحرف شدهاي! به جايي خواهي رسيد که به کشتن پسر دختر پيامبر راضي خواهي شد و يا در آن شرکت خواهي کرد. اي کسي که به آنچه دربرابر تو رخ ميدهد، بياعتنايي و نسبت به حقي که در برابر تو پايمال ميشود ساکت ميماني! در آينده به آبرو و جان مردم تجاوز ميشود و ريختن خون ديگران جايز شمرده ميشود و تو يا به آن خوشنودي يا در آن نقش داري يا در برابر آن ساکت ميماني. هيچ تفاوتي ميان آنها وجود ندارد و هيچ راه ميانهاي در کار نيست. يا بايد در راه هدايت حرکت کني يا در راههاي گمراهي و چه بسياند راههاي گمراهي.
کسي که در مجلس امام حسين شرکت ميکند در يک لحظه فکر کند ـ و بسياري از ما با خود فکر کردهايم ـ که کاش ما با امام حسين بوديم تا به رستگاري عظيم ميرسيديم. بسياري از ما ميگوييم اگر ما در کربلا بوديم، بيگمان حسين را ياري ميکرديم، آيا معناي حضور شما در اين مراسم به اين معنا نيست که اگر ما در کربلا بوديم حسين را ياري ميکرديم؟ ولي بين خود و خداي خود اگر خواستيد درباره کساني که امام حسين عليه السلام را در کربلا کشتند داوري کنيد، بايد به شرايط عيني حاکم بر آن جماعت که آنان را به اين وضع کشاند، توجه کنيد. گناه آن امت در کشتن امام حسين عليه السلام تنها در اين نبود که برخي از آنان به کربلا رفتند و تير انداختند و شمشير زدند و سنگ پرتاب کردند و يا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها اين افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادري که در کوفه يا در مسير کوفه تا کربلا وقتي فهميد حسين عليه السلام قيام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نيفتند، آن مادر بايد بداند که فتنه خواهد رسيد و او نيز در کشتن حسين عليه السلام است. بايد برحذر باشيم!
اين حقيقت هنوز روشن نيست. چگونه ممکن است امام حسين عليه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتي تمام ميگوييد: اگر در عصر امام حسين عليه السلام بوديم، از او دفاع ميکرديم و نميگذاشتيم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسين عليه السلام با خود چنين نگفتند؟ آيا بر آنان واجب نبود جلوي کشتن امام حسين عليه السلام را بگيرند؟
ياران اندک امام که پيش از ايشان به ميدان جنگ رفتند همه ميدانستند که کشته ميشوند، بالاخره امام حسين عليه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه اين را ميدانستند، ولي چرا براي رفتن به ميدان از يکديگر پيشي ميگرفتند؟ به چه دليل؟ اينها تنها يک آرزو داشتند که شهادت امام حسين عليه السلام پنج دقيقه عقب بيفتد. يعني با تمام وجود و زندگي خود پنج دقيقه از زندگي امام حسين عليه السلام را نجات ميدادند، چرا؟ چون فکر ميکردند شايد کشته شدن آنها در آن دلهاي سياه و بيرحم تأثير گذارد و برخي از آنان از گمراهي دست بردارند و حسين پيروز ميدان شود! آنها اين گونه فکر ميکردند، و يا به گونهاي ديگر. در هر حال هر يک از آنان نقش خود را در اين مسير ايفا کرد.
وقتي ما به اين صحنه، به اين چراغ فروزاني که حسين در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت مينگريم، اين حقيقت را درمييابيم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زياد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در يک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ ميشود و گسترش ميِيابد و سيلي زدن به صورت يک يتيم به کشتن حسين عليه السلام ميانجامد. گرفتن اندکي از مال حرام به آنجا ميانجامد که ابن سعد براي گرفتن حکومت ري حاضر ميشود حسين عليه السلام را بکشد. بيحرمتي به يک زن محترم با زبان يا نگاه به بيحرمتي به حريم اهل بيت و اسير کردن زنان منجر ميشود.
بنابراين اي برادران! اين حقيقت روشن ميشود که انسان وقتي شروع به انحراف ميکند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسانتر از روز دوم است و در روز دوم آسانتر از روز سوم و به همين ترتيب.
ادامه مطلب
آیاتی که در این مطلب به آنها اشاره می شود، به گونه ای با امام حسین(ع) ارتباط دارند، از جمله آنکه امام صادق(ع) می فرماید: 'سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانید که سوره حسین بن علی(ع) است.'
همچنین در جریان مباهله، پیامبر اکرم(ص) چهار نفر (علی، فاطمه، امام حسن و حسین) را نیز با خود برد و به همین مناسبت، آیه 61 سوره آل عمران نازل شد. مصداق 'ابنائنا' در این آیه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هستند، این آیه، به آیه مباهله معروف است.
علاوه بر آیات یاد شده، همه آیاتی که بطور کلی به اهل بیت(ع) اشاره دارند نیز در واقع با سالار شهیدان مرتبط است؛ زیرا او نیز از این خاندان است. این آیات شامل آیه تطهیر در سوره احزاب، آیه مودت سوره شوری، آیات 19 تا 22 سوره الرحمن و آیه اولی الامر در سوره نساء، است.
به اتفاق علمای شیعه و سنی مفهوم اهل بیت در آیه تطهیر شامل امام حسین(ع) نیز می شود.
علامه 'بهجت افندی' از علمای اهل سنت در این باره می نویسد: امت اسلامی بر این مطلب متفقند که این آیه در شان پیامبر اکرم(ص) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) نازل شده است.
از ام سلمه نقل می کنند که گفته است: 'این آیه در منزل من بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و رسول خدا(ص) مصداق آن را علی و فاطمه و حسن و حسین ذکر کردند. عرض کردم آیا من نیز مصداق این آیه هستم؟ حضرت فرمودند: تو در طریق خیر و منزلت خاص خودت قرار داری؛ اما مصداق اهل بیت نیستی.
در تفسیر آیه 69 سوره نساء که می فرماید: '... پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان کسانی هستند که خداوند متعال نعمت خود را بر آنان تمام کرده است، پیامبر اکرم(ص)فرمودند: 'منظور از پیامبران در این آیه منم و منظور از صدیقان برادرم علی و منظور از شهدا عمویم حمزه و منظور از صالحان دخترم فاطمه و فرزندانش حسن و حسین است.'
خداوند متعال در قرآن کریم به پیامبر اکرم(ص) چنین دستور می دهد: 'به مردم بگو در امر رسالت مزد و اجری از شما نمی خواهم، جز اینکه به 'ذوی القربی' مودت و محبت داشته باشید.'
مفسران در تفسیر 'ذوی القربی' می نویسند: منظور از 'ذوی القربی' علی و فاطمه و فرزندان آن دو هستند. حتی از بسیاری از علمای اهل سنت نقل شده که منظور پیامبر از 'قربی' علی(ع) و فاطمه(س) و دو پسر آن دو است و پیامبر این عبارت را برای آنکه کاملا در اذهان بماند سه مرتبه تکرار کردند.
حضرت علی(ع) و خانواده این امام همام، زمان حیات پیامبر اکرم(ص) به عنوان ادای نذر سه روز روزه به جای آوردند. هنگام افطار در هر سه روز نیازمندی به آنها مراجعه کرد و از آنها درخواست غذا کرد که هر سه بار مورد اجابت علی(ع) و اعضای خانواده قرار گرفت.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) از ضعف و زردی رنگ ایشان پرسید، این آیه نازل شد: 'این بزرگواران در راه رضای حق تبارک و تعالی مسکین و یتیم و اسیر را اطعام می کنند.' و بدین سان خداوند علی، فاطمه حسن و حسین را می ستاید که چگونه با وجود نیاز به غذا، آن را در راه رضای خالق خود به بندگان دیگر او هدیه می کنند.
در خصوص جایگاه امام حسین(ع) در قلب پیامبر اکرم(ص) آمده است که 'عمران بن حصین' می گوید: روزی پیامبر اکرم(ص) به من فرمودند: 'ای عمران، هرچیزی در دل جایگاهی دارد، اما هیچ چیز همانند این دو جوان (حسن و حسین) در قلب من از منزلت برتر و بیشتری برخوردار نیست.
عمران می گوید: عرض کردم یا رسول الله چه چیزی موجب شده است که این همه آن دو بزرگوار را دوست می دارید؟
حضرت فرمودند: 'ای عمران آنچه بر تو پوشیده است بسیار بیشتر از آنی است که به آن اطلاع پیدا کرده ای، خداوند متعال به من دستور داده است که این دو را دوست داشته باشم.'
امام باقر(ع) از رسول خدا(ص) نقل می کنند که آن حضرت فرمودند: 'هرکس بخواهد به عروة الوثقی ـ که خداوند متعال در قرآن فرموده است که هرگز گسسته نمی شود ـ چنگ بزند باید علی و فاطمه و حسن و حسین را دوست بدارد؛ زیرا خداوند متعال در عرش عظمت و جلال خود آنها را دوست می دارد.'
نقل شده است که روزی پیامبر اکرم(ص) به امام حسین(ع) که از در وارد شدند فرمودند: 'خوش آمدی ای زینت آسمان ها و زمین!' یکی از حاضران به نام 'ابی بن کعب' [با تعجب] عرض کرد. یا رسول الله، آیا جز شما کسی دیگر هم زینت آسمان ها و زمین محسوب می شود؟ رسول خدا (ص) فرمودند: 'ای ابی بن کعب، سوگند به آنکه مرا به حق به پیامبری مبعوث کرد، همانا حسین بن علی در آسمان ها از روی زمین بیشتر شناخته شده است. نام او در عرش الهی این گونه نوشته شده است: 'همانا حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است.'
علمای شیعه و سنی در چندین مورد از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده اند که می گوید: من بارها از پیامبر اکرم(ص) درباره حسین بن علی(ع) شنیدم که می فرمودند: 'کسی که دوست دارد به سرور جوانان اهل بهشت نگاه کند و او را بشناسد به حسین بن علی نگاه کند'؛ و در روایت دیگر از پیامبر خدا(ص) آمده است که 'حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشتند.'
** با استفاده از مقاله درج شده در حوزه نت
ادامه مطلب