محور : در اقصتاد ممنوع
آقاى موسى غنىنژاد در مقالهاى تحت عنوان «تفاوت ربا و بهره بانكى»[1] سعى در اثبات این نظریه دارند كه دو مقوله یاد شده ماهیتا با یكدیگر متفاوت بوده و ربطى به هم ندارند; تا از این طریق مجوز فعالیت بانكهاى مبتنى بر نظام بهره را فراهم كنند. البته تلاش صادقانه ایشان براى آشتى دادن میان اثرات مخرب اجتماعى اقتصادى ربا و نفى شرعى، اخلاقى آن از یك طرف، و ضرورت جلوگیرى از احتكار پساندازها از طریق دادن پاداشى تحت عنوان بهره بانكى از طرف دیگر، قابل فهم است. اما به نظر مىرسد كه ایشان در این راه به خطا رفتهاند و در صورت موفقیت راهحل پیشنهادى ایشان، ما در نهایت، در راه كشورهاى غربى قدم نهادهایم; كه این نمىتواند مطلوب ما باشد. در این مقاله نشان داده خواهد شد كه هیچ فرقى بین ربا و بهره بانكى وجود ندارد و تنها تفاوت این دو، شكل سازمان یافته بهره بانكى است كه بانكها در آن، نقش واسطه را بازى مىكنند. به خاطر محدودیت در پرداختن به تمامى موضوعات یاد شده، در این نوشتار فقط به نكات اصلى پرداخته، امیدواریم كه در فرصتهاى بعدى امكان نقد جامعتر مقاله فوق فراهم آید.
وجود عرضه و تقاضا بیانگر تحقق بازار است
ایشان در مقام بیان فرق بین اقتصادهاى پیشین و اقتصاد مدرن مىنویسند:
«در این جوامع [ جوامع پیشین] تقاضا و بازار براى سرمایه، به مفهوم اقتصادى آن، اساسا وجود نداشت. به عبارت دیگر، آن كاركرد اقتصادى و اجتماعى مهمى را كه سرمایه در نظامهاى اقتصادى جدید دارد، اندوختههاى پولى در دنیاى قدیم عملا نداشتند.» در جاى دیگر مىنویسند:
«از لحاظ اقتصادى، سرمایه، كه ریشه در پسانداز دارد، وسیلهاى براى بالا بردن توان تولید است. پسانداز به معنى امساك از مصرف آنى است كه مىتواند منشا شكل گرفتن سرمایه باشد. مصرف، به عنوان هدف نهایى تولید، عبارت است از برآورده كردن خواستههاى بشرى. واضح است كه از تعاریف فوق نباید این استنباط را كرد كه سرمایه تنها وسیله افزایش توانایى تولیدى است، یا این كه هر گونه امساك از مصرف (پسانداز) ناگزیر به تشكیل سرمایه منجر مىگردد. پسانداز زمانى به سرمایه تبدیل مىشود كه هدف نهایى آن در جهت فعالیتهاى تولیدى باشد.» ایشان همانگونه كه در نقلقولهاى یاد شده مطرح كردهاند، وجود هر نوع بازار سرمایه را در گذشته نفى مىكنند. در اینجا باید به این سؤال پاسخ داده شود كه ریشه پولهاى رباخواران آیا غیر از پسانداز بوده است كه در اثر درآمد از ربا و رباى مركب، به شكل تصاعدى بر آن افزوده شده است. اصولا آن كسى مىتواند پول قرض دهد كه بیش از نیاز خود، پول در اختیار داشته باشد; و این اصل عام چه درگذشته و چه در حال تغییرى نكرده است. در شرایطى كه شخصى عرضه كننده پول است و شخص دیگرى متقاضى آن، آیا این خود به تنهایى نشاندهنده موجودیت بازار پول (سرمایه) نیست؟ و اگر این را بازار پول نمىتوان نام نهاد، مقاله یاد شده در نامگذارى این رابطه كوتاهى كرده است. شاید طبق تعریف ایشان، وام ربوى براى افزایش تولید نبوده است. در اینجا این سؤال مطرح است كه دلایل شخص متقاضى براى گرفتن وام چه بوده است. آیا در گذشته، افراد براى خرید مصارف لوكس و غیر تولیدى مقروض مىشدهاند؟ آیا كشاورزانى كه با حداقل شرایط معیشتى باید ادامه حیات مىدادند و تا زمان برداشت محصول مجبور به اخذ وام مىشدند، براى مصارف غیرضرورى وام مىگرفتند؟ آیا اصولا وامى كه كشاورزان مىگرفتند جهت تداوم و بالا بردن تولید بوده است. چه، در غیر این صورت ناچار به ترك زمین بودند و این افت تولید را به دنبال داشته است؟ اتفاقا در حال حاضر اخذ وام براى مصارف لوكس، بیشتر رایج است تا در گذشته. در حال حاضر در كشورهاى صنعتى اخذ وام براى مصارف غیر ضرورى از قبیل مسافرت، خرید اتومبیل جدید، تغییر مبلمان و ... كه كاملا جنبه لوكس دارند، امرى كاملا عادى است. ما چنین وضعیتى را جز در ریخت و پاشهاى پادشاهان و حكام خودكامه در گذشته نمىشناسیم و عملا هم وجود نداشته است. این شیوه كه در اثر تبلیغات وسیع صورت مىگیرد، زندگى مردم كشورهاى صنعتى بخصوص امریكا را مختل كرده است. هركسى مىتواند خود شاهد زندگى اسفبار امریكاییان باشد. شیوه زندگى ایرانیان مقیم امریكا كه گهگاه در مطبوعات هم انعكاس پیدا مىكند، خود شاهد این مدعاست و تمامى كسانى كه براى دیدار اقوامشان به آنجا مسافرت مىكنند، شاهد این ماجرا هستند. آنان براى خرید خانه، اتومبیل، لباس و ... به مقدار هنگفتى مقروض مىباشند و هیچ راه دیگرى جز كار كردن زن و شوهر به مدت طولانى در روز و حتى در ایام تعطیل برایشان باقى نمىماند و عملا افراد خانواده بندرت همدیگر را مىبینند. در كشور آلمان بین سالهاى 1960 تا 1993 مقدار وامهاى مردم براى امور مصرفى 45 برابر شده است ،در صورتى كه در همین زمان حقوق نیروى انسانى فقط 8 برابر شده است.[2] اگر سرمایه به شكل امروزى آن را تنها دلیل رشد توان تولید بدانیم باید به این دو پرسش پاسخ دهیم:
1.چگونه رشد تقاضا براى كالا و خدمات در اثر رشد جمعیت كه همیشه وجود داشته، برطرف مىشده است؟
2.چگونه مىتوان رشد كیفى و بالا رفتن استانداردهاى زندگى را كه در تمام دوران تاریخ شاهد آن بودهایم، توضیح داد؟
اگر بپذیریم كه در گذشته پساندازى صورت نمىگرفته و به همین خاطر سرمایهاى وجود نداشته، نرخ رشد تولید باید صفر مىبوده و این به معناى عدم تغییر در سطح زندگى از لحاظ كمى و كیفى بوده است، و این امر با واقعیات تاریخى مطابقت ندارد. با تعریف ایشان، انسانها بایستى همیشه در غار زندگى مىكردند و با شكار زندگى خود را مىگذراندند و فرهنگهاى باشكوه گذشته مانند ایران، چین، مصر، یونان و... محلى از اعراب نداشتند.
پسانداز امرى فطرى است
ایشان مىنویسند: «شاید علت این كه فیلسوفان باستان ربا را محكوم مىكردند در همین نكته نهفته باشد; یعنى هیچ توجیه اخلاقى، از جهت سیاسى، اجتماعى یا اقتصادى براى آن پیدا نمىكردند، در حالى كه نتایج زیانبخش آن به صورت ستمى كه بر وامگیرندگان مىرفت برایشان آشكارا قابل مشاهده بود.» و در جاى دیگر مىنویسند: «بنابراین، از یك اقتصاد معیشتى بسته، مانند اقتصاد جوامع روستایى یا عشایرى خودكفا، كه تولیدكنندگان علاوه بر تولید كالاهاى مصرفى مورد نیاز خود، ابزار ابتدایى تولیدشان را نیز خود تولید مىكنند، تقاضا براى سرمایه و به طریق اولى بازار سرمایه عملا وجود ندارد. در چنین جوامعى كه بازدهى تولید در سطح بسیار پایینى قرار دارد، امكان پسانداز نیز بسیار اندك است و در نتیجه امكان تشكیل سرمایه نیز فوقالعاده محدود مىباشد.» مطمئنا فیلسوفان قدیم اصل وامدهى را محكوم نمىكردهاند و حتما آن را از نظر عقلانى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى براى بالا بردن توان تولید لازم و ضرورى هم مىدانستند و فقط با اصل ربا مخالفت مىكردند. اصولا حیات جوامع انسانى بدون پسانداز كردن و وامدادن نمىتواند تداوم داشته باشد. از دوران سهگانه زندگى یك انسان كودكى، جوانى، كهولت فقط در دوران جوانى انسان مىتواند به كار و فعالیت دست بزند و در این دوران بایستى آن مقدار در آمد و پسانداز داشته باشد كه دوران كهولت او را هم كفایت كند. تداوم قرارداد نسلها بدون پسانداز و وام دادن به یكدیگر غیر ممكن است. ضربالمثل «دیگران كاشتند و ما خوردیم، ما مىكاریم تا دیگران بخورند» خود دلیل بارز این اصل عام و جهانشمول است. بنابراین فعالیت دوران جوانى، خود نوعى سرمایهگذارى براى دوران پیرى است كه هزینه تربیت فرزندان هم بخشى از آن است; كه امروزه به شكل بیمه بازنشستگى تجلى یافته است. بنابراین وامدادن و پسانداز كردن در تمامى دوران حیات انسان امرى لازم و ضرورى و حیاتى مىباشد. همچنین به این اصل بایستى ضروریات دیگر را نیز اضافه كرد; مانند بیمارى، حوادث غیر مترقبه و.... بدین ترتیب انسان، ناگزیر و بهطور غریزى به پسانداز كردن روى مىآورد و اتفاقا این رفتار در شرایطى كه هیچگونه سیستم رفاه اجتماعى وجود نداشته، بسیار قوىتر از امروزه بوده است. ما حتى در طبیعت شاهد این نوع رفتار در بسیارى از حیوانات هستیم كه براى دوران سخت زمستان آذوقه ذخیره مىكنند. چطور مىتوان انسان را كه داراى عقل، شعور و فكر است و توانایى پیش بینى حوادث آینده را دارد، از این رفتار حیاتى مستثنا دانست؟ با توجه به مطالب یاد شده، باید این نتیجه را گرفت كه پسانداز امرى فطرى است و این اصل را ما حتى در مسائل تربیت فرزندان نیز در نظر مىگیریم. معمولا ما افرادى را كه هر چه در مىآوردند خرج مىكنند نكوهش كرده، این نوع رفتار را ضد ارزش مىدانیم. بنابراین این بانكها نیستند كه مردم را تشویق به پسانداز و تشكیل سرمایه مىكنند، بلكه بانكها با انگیزه جمعآورى پساندازهاى مردم، كه در هر حال به این كار اقدام مىكنند، و در شرایط انقلابهاى صنعتى و احتیاج اقتصاد به سرمایههاى كلان، به وجود آمدند. مشكل اصلى در این امر نهفته است كه بعد از پیدایش پول، وامدهى شكل ربوى به خود گرفته است.
بهره نمىتواند فقط نتیجه تولید باشد
نظریه اصلى مقاله یاد شده در دفاع از بهره بانكى، «بالا بردن بازدهى تولید» است و همان طور كه نشان داده شد، هیچ فرقى در گذشته و حال در مورد موضوع یاد شده وجود ندارد. كشاورزى كه بایستى تا زمان برداشت محصول (تولید) صبر كند، به نوعى باید امرار معاش كند. در غیر این صورت باید زمین را ترك كرده (كاهش تولید) و به كارهاى دیگر بپردازد. امروزه هم بهره بانكى «درآمد قطعى و معین از قبل» مىباشد و چون به نظر نویسنده مقاله، از طریق بالا بردن بازدهى تولید به دست مىآید اشكالى ندارد. حال سؤالى كه مطرح مىشود این است كه، اگر به هر دلیلى بازدهى بالا نرفت تكلیف چیست؟ این مساله امرى دور از انتظار نیست. در حال حاضر به خاطر بحران جهانى و ركود اقتصادى در بسیارى از نقاط دنیا، اقتصاد بسیارى از كشورها با رشد منفى تولید ملى رو به رو مىباشد و چنین وضعیتى همان طور كه تجربه نشان داده است، همیشه وجود داشته و خواهد داشت. با در نظر گرفتن این واقعیت، تكلیف بهره بانكى كه از قبل معین شده است، چه خواهد شد؟ براى روشن شدن موضوع به مورد مشخص اقتصاد آلمان، كه به عنوان اقتصادى نمونه در سطح جهانى است، رجوع مىكنیم:
طبق آمار موجود، در آلمان حدود ده هزار میلیارد مارك سرمایههاى نقدى و غیر نقدى وجود دارد. با احتساب نرخ بهره پایه 3 در صد (نرخ خالص بهره كه سرمایه در اشكال مختلف آن به گردش درخواهد آمد) باید سالانه سیصد میلیارد مارك به سرمایه یاد شده تعلق گیرد. اگر رشد اقتصادى در عرض یك سال برابر 3 درصد باشد، مبلغ یاد شده به راحتى تامین خواهد شد. ولى اگر چنین رشدى به دست نیاید (كه در تمامى سالهاى دهه 1990 چنین بوده است)، از كجا باید این بهره از قبل تعیین شده پرداختشود؟ براى ملموس شدن این مبلغ یادآورى این نكته ضرورى است كه سیصد میلیارد مارك حدود 15 درصد تولید ناخالص سالانه كشور آلمان مىباشد.[3] آیا راه دیگرى جز پرداخت آن از طریق درآمدها و داراییها باقى مىماند؟ آیا بالا رفتن مالیاتها، اجارهبها، اخراج كارگران براى كاهش هزینهها و همچنین كاهش حقوق نیروى انسانى و ... توضیح قانعكننده این وضعیت نمىباشد؟ طبق آمار موجود، درآمد نیروى انسانى در اتحادیه اروپایى به سطح سالهاى 1960 نزول پیدا كرده است.[4]
اگر قرار باشد بهره بانكى به بالا بردن سطح تولید بینجامد تكلیف مؤسسات ورشكسته چه مىشود؟ در سالهاى اخیر ركوردهاى جدیدى از ورشكستگى مؤسسات اقتصادى در ژاپن و آلمان، كه بسیارى از آنان به دلیل عدم توانایى در باز پرداخت دیون مىباشد، ثبتشده است.[5] آیا مىتوان براى آن دلایل «عقلانى» پیدا كرد؟ نویسنده مقاله سعى در اثبات این موضوع دارد كه از بالا رفتن بازده تولید، بهره بانكى به دست مىآید; به بیان دیگر، توان تولید مقدم بر بهره بانكى است، در حالى كه واقعیت عكس آن است. این بهره بانكى است كه شرایط خود را بر تولید، تحمیل مىكند و باعث رشد اجبارى آن مىشود. چون بهره بانكى «درآمد قطعى معین از قبل» است، باید تولید رشد داشته باشد تا آن را تامین كند و چون نرخ بهره خالص بانكى باید همیشه مثبتباشد (در غیر این صورت پول از گردش خارج شده و موجب ركود مىشود). در این مورد رجوع شود به نرخ بهره در پنجاه سال گذشته در كشور آلمان.[6] بنابراین باید نرخ رشد اقتصاد همواره مثبتباشد. چه، در غیر این صورت بهره بانكى نه از طریق رشد اقتصادى، بلكه از طریق درآمدها و داراییها پرداخت مىشود، كه در درازمدت به فقیر شدن اكثریت مردم جامعه مىانجامد. وجود بهره بانكى به عنوان پیش شرط تولید، دو معضل خانمانبرانداز براى جامعه و اقتصاد پدید مىآورد:
1. رویكرد اقتصاد به سمت تولیداتى كه سودى بیش از نرخ بهره داشته باشند. یعنى صرفا باید سودآور باشند بدون آن كه ضرورت داشته باشند. و فعالیتهایى كه براى جامعه لازم و ضرورى بوده و از نرخ سود دهى پایینترى برخور دارند و یا اصولا سود ده نیستند و ضرر هم نمىدهند، مورد توجه سرمایههایى كه خواهان نرخ بهره مثبت مىباشند قرار نمىگیرند. در چنین شرایطى دولت مجبور به مداخله در روند اقتصاد مىشود، كه نتایج مخرب آن بر همگان روشن است. ما خود در ایران شاهد این رخداد مىباشیم. اكثر سرمایهگذاریهاى بخش خصوصى در زمینه كالاهاى مصرفى و احیانا غیر ضرورى است و سرمایهگذاریهاى ضرورى و زیربنایى فقط به وسیله دولت انجام مىگیرد.
2. چون مقدار سرمایه به دلیل بهره مركب، رشد تصاعدى داشته، بنابراین اقتصاد نیز بایستى به موازات آن رشد كند. احتیاجى نیست كه انسان ریاضیدان باشد تا بداند كه رشد تصاعدى به بىنهایت میل مىكند و چنین روندى براى اقتصاد غیر ممكن است. اثرات ناگوار آن بخصوص در مساله محیط زیست از هم اكنون آشكار است. علىرغم هشدارها و كنفرانسهاى محیط زیست و شواهد كافى، بشر همچنان براى باز تولید اجبارى كه از طرف سیستم بهره به آن تحمیل شده است، همچنان مشغول نابودى طبیعت و مصرف آن مىباشد. بالاخره هر رشد اقتصادىاى نیاز فزاینده به مواد خام و انرژى دارد كه این دو، خود باعث تخریب محیط زیست مىشوند. در كشورهاى صنعتى علىرغم اشباع بازار از تولیدات صنعتى و مصرفى و رواج گسترده فرهنگ مصرفى، باز هم براى رشد و مصرف هرچه بیشتر محصولات تبلیغ مىشود. هم اكنون ریشه اصلى بسیارى از بیماریها در كشورهاى صنعتى پر خورى است، ولى با این حال بخش گستردهاى از تبلیغات تجارى در رسانههاى گروهى اختصاص به مواد غذایى دارد. دلیل این موضوع روشن است: اگر اقتصاد به سطح مطلوب رسیده باشد و نیازى به رشد نرخ اقتصادى براى تامین نرخ بهره سرمایههاى نقدى و غیر نقدى نداشته باشد، تكلیف بهره بانكى از قبل تعیین شده چه مىشود؟
پول و ویژگیهاى متضاد
آقاى غنىنژاد در مقاله مطرح مىكند: «در نظام اقتصادى جدید، پول دیگر صرفا وسیله مبادله نیست، بلكه نقش مهم و اساسى دیگرى نیز، به عنوان ذخیره سرمایه و وسیله اندازهگیرى آن، پیدا مىكند. در این نظام، پساندازها، در جهتبالا بردن بازدهى تولید، به سهولت از طریق پول به سرمایه تبدیل مىشود. پساندازهاى كوچك و متوسط در سایه توسعه نظم بازار و بالا رفتن بازدهى تولیدى، پدیدار مىگردد.» یعنى آنچه قبلا قابل تصور نبود. این پساندازها كه روز به روز بر دامنه آنها افزوده مىشود، از طریق نهادهاى سپردهگذارى و بانكى جدید، امكانات سرمایهگذارى بزرگى را در سطح جامعه فراهم مىآورند.» از هر گونه منطقى به دور است كه گفته شود فقط در نظام اقتصادى جدید پول به عنوان ذخیره سرمایه به كار مىرود. پول به عنوان تنها وسیلهاى كه تلف نمىشود، از مد نمىافتد، مخارج انباردارى ندارد، و مهمتر این كه در هر زمانى قابل خرج كردن است، به عنوان مهمترین وسیله ذخیره سرمایه در تمامى ادوار به كار مىرفته است. دلایل ذكر شده كشف جدیدى نیستند و هر انسانى ناخودآگاه به چنین شناختى دست پیدا مىكند.
پول در همان اوایل به وجود آمدنش، بهترین وسیله براى رفع احتیاجات در مواقع ضرورى تشخیص داده شد و بدینوسیله خاصیت ذخیره سرمایه، ناخواسته به وجود آمد. اصولا باید ریشه ربا و بهره را در همین موضوع جستجو كرد. دو خاصیت وسیله مبادله كالا و ذخیره سرمایه بودن، یك تضاد فاحش مىباشد و یكى نافى دیگرى است. اولى حركت است و دومى سكون. یك شىء چگونه مىتواند در آن واحد هر دو خاصیت را در خود جمع كند؟ راه حل این تضاد در تمامى اعصار ربا و یا بهره بانكى بوده و مىباشد، تا از این طریق خاصیت ذخیره سرمایه را به نفع خاصیت مبادله كالا از بین ببرند. تا زمانى كه پول هر دو خاصیت نامبرده را داشته باشد، ما با اشكال مختلف ربا و بهره بانكى و ... رو به رو خواهیم بود. اشاره به این نكته ضرورى است كه خاصیت ذخیره سرمایه به دلیل مزایاى منحصر به فرد پول، ناخواسته به وجود آمد و براى از بین بردن آن باید پولى رایج گردد كه مانند هر كالاى دیگرى در خطر تلف شدن و هزینه نگهدارى باشد.
در مورد پدیدار شدن پساندازهاى كوچك و متوسط و افزوده شدن روز به روز آن، نویسنده حتى زحمت ارائه یك آمار براى اثبات آن را به خود نداده است. بهتر است براى رفع این ادعا رجوع كنیم به كشورهاى ثروتمند غربى، كه خود آنان مدعیان این تئورىاند و بعد از جنگ جهانى دوم، به جهت جلوگیرى از تمركز ثروت، به وسیله ابزارهاى مالیاتى، سیاست تقسیم دوباره درآمدها را در پیش گرفتند و به این ترتیب قشر متوسط وسیعى را در جامعه به وجود آوردند. طبق اظهارات مقامات رسمى آلمان، بخش اعظم بازپرداخت اصل و فرع دیون دولت فدرال آلمان كه در حال حاضر در مقام دوم بودجه این كشور قرار دارد، فقط به یك اقلیت 10درصدى از مردم این كشور تعلق مىگیرد.[7]
طبق آمار رسمى موجود در امریكا و آلمان، بخش اعظمى از ثروتها و درآمدهاى موجود جامعه، در اختیار گروه 10 درصدى از ثروتمندان جامعه قرار دارد و از طرف دیگر همه روزه به تعداد كسانى كه به زیر خط فقر سقوط مىكنند افزوده مىشود. طبق آمارى كه به تازگى از سوى سازمان ملل ارائه شده است نیمى از ثروتها و درآمدهاى دنیا در اختیار حدود 350 نفر قرار دارد. طبق گزارش روزنامه آلن ساى تونگ در تاریخ 26 آوریل 1991، مردم كشور آلمان غربى در سال 1990 مبلغ 136 میلیارد مارك بهره دریافت داشتهاند (این مبلغ حدود 40 در صد كل بودجه دولت آلمان (فدرال) بوده است. 26 درصد مبلغ یاد شده به 80 درصد كل جمعیت آلمان رسیده است و قسمت اعظم آن یعنى 74 درصد را فقط 20 درصد جمعیت آلمان تصاحب كردهاند. آمارها نشان مىدهند كه نیمى از ثروتهاى مالى در آلمان فقط به 4 درصد جمعیت و نیم دیگر به 96 درصد باقیمانده تعلق دارد.[8] آمار و ارقام یاد شده بىپایه بودن ادعاى آقاى غنىنژاد را اثبات مىكند كه: «نكته مهم دیگرى كه كینز و طرفداران حذف بهره سرمایه، در قضاوتهاى ارزشى و اخلاقى خود مورد غفلت قرار مىدهند، این است كه اگر در دوران قبل از سرمایهدارى رباخواران عمدتا ثروتمندان و صاحبان اندوختههاى پولى بودند كه با وام دادن به افراد عموما بىچیز و یا در تنگنا، با مطالبه نرخهاى بالاى ربا آنها را مورد ستم قرار مىدادند، در نظامهاى اقتصادى جدید، دریافتكنندگان بهره سرمایه عمدتا صاحبان پساندازهاى كوچك و متوسط هستند، نه صاحبان سرمایههاى بزرگ و غیر فعال». در ایران متاسفانه آمار دقیقى وجود ندارد، ولى بهراحتى مىتوان با مشاهده وضعیت درآمدى اقشار وسیعى از مردم به این نتیجه رسید كه براى اكثریت آنان امكان پسانداز وجود ندارد و بخش زیادى از ثروت و درآمد در اختیار اقلیتى بیش نیست و این تمركز نابرابر و ناعادلانه ثروت و درآمد همچنان با شتاب در حال پیشروى است. این اقلیت ثروتمند معمولا مدیریت سرمایههاى خود را شخصا بر عهده دارند و فقط در شرایطى كه سود خالص تضمین شده به آن تعلق گیرد، سرمایههاى خود را به جریان خواهند انداخت. در این موضوع، بایستى ریشه وضعیت فعلى یعنى ركود تورمى را جستجو كرد. به دلیل عدم امكان سرمایه گذارىهاى سودآور، بسیارى از سرمایهها به حالت راكد باقى ماندهاند و از طرف دیگر به دلیل چاپ اسكناس به صورت بىرویه در گذشته و حال و ایجاد تقاضاى كاذب به وسیله چكهاى بدون پشتوانه با وضعیت تورمى رو به رو هستیم.
بهره پاداش امساك از مصرف نیست
در این قسمت به موضوعى مىپردازیم كه به عنوان توجیه استاندارد حامیان بهره بانكى تلقى مىشود. ایشان مىنویسند: «پساندازكننده با امساك از مصرف آنى، امكان تشكیل سرمایه و سرمایهگذارى را فراهم مىآورد و نتیجه سرمایهگذارى عبارت است از بالا رفتن بازدهى تولید در آینده. یعنى امساك از مصرف آنى (پسانداز) موجب افزایش محصولات تولیدى در آینده مىشود و پسانداز كننده به خاطر این كه طى یك مدت زمانى، خود را از مصرف محروم كرده، یعنى هزینه فرصتى را از جهت مصرف متحمل شده است، بخشى از بازدهى اضافى تولید در آینده را به صورت بهره دریافت مىدارد. در این چارچوب، بهره حقى است كه از مشاركت در بالا بردن توان تولیدى ناشى مىشود.» این فرضیه به دو شرط صحیح است:
1. توان بازدهى تولید حتما رشد مثبت داشته است.
2. منظور، پساندازكنندگان كوچك و متوسط باشند.
همانطور كه در مورد شرط اول نشان داده شد اقتصاد ملى كشورها همیشه با یك وضعیت رو به رو نیست و در دوران ركود اقتصادى، یا رشدى صورت نمىگیرد یا حتى رشد منفى نیز وجود دارد. در مورد شرط دوم همان طور كه نشان داده شد، از تعداد پسانداز كنندگان كوچك و متوسط و حجم سرمایههاى آنان به شدت كاسته شده است. در مورد پسانداز كنندگان بزرگ، كه بخش اعظمى از سرمایهها را در اختیار دارند، نمىتوان ادعا كرد كه باید به آنان ابتخوددارى از مصرف پاداش داد. چگونه مىتوان در مورد فردى كه یك میلیارد دلار به بانك مىسپارد و با احتساب نرخ بهره ده درصدى، بهره خالص صد میلیون دلارى در سال به او تعلق مىگیرد، ادعا كرد كه ایشان از مصرف خوددارى مىكند. البته مثال یاد شده در مورد میلیاردرهاى ریالى هم صدق مىكند. چنین مبلغ هنگفتى را نمىتوان به هیچ وجه جهت مصارف شخصى صرف كرد و براى ثروتمندان تنها راه حل، سرمایهگذارى مجدد مىباشد. بنابراین این ثروتمنداند كه به امكان سرمایهگذارى نیازمندند نه برعكس; و در نتیجه آنان بایستى پاداش به اقتصاد جامعه بپردازند، و نه اقتصاد جامعه به آنان. انتقاد اصلى به نظام بهره، تمركز ثروت در دست اقلیتى است كه از طریق بهره مركب انجام مىگیرد. به طور مثال، در مورد مثال یاد شده سرمایه اولیه در اثر بهره مركب هر هفتسال دوبرابر مىشود. در این مورد جاى آن دارد كه اشارهاى به محاسبات آقاى هاینریش هاسمن، ( Hausmann Heinrics ) از شهرفورت آلمان بشود. ایشان به وسیله كامپیوتر به محاسبه این مساله پرداختند كه مقدار پولى كه از یك فنیك (یكصدم مارك) سپرده با نرخ 5 درصد بهره از شروع شمارش سال میلادى صفر تا سال 1990 به دست مىآید، چه مقدار خواهد بود. نتیجه این محاسبه خارج از تصور بوده و فقط مىتوان از وزن كره زمین براى بیان آن كمك گرفت: 134 میلیارد گلوله طلا به وزن كره زمین. جالبتر این كه ایشان همین محاسبه را بدون بهره بانك (بهره بهره) انجام دادند. یعنى بهره به دست آمده را در آخر هر سال در حساب دیگرى كه بهرهاى به آن تعلق «نمىگرفت» واریز كردند. نتیجه این كه بعد از 1990 سال فقط یك مارك به دست آمد. مثال یاد شده به خوبى نشان مىدهد كه بهره مركب همانند گلوله برفى مىماند كه در اوایل یك توپ كوچك است و به مرور و با هر چرخش بر اندازه و حجم آن افزوده شده به طورى كه دیگر غیر قابل مهار مىباشد. ادامه دارد....
[1] فصلنامه نقد و نظر، شماره12، پاییز 1376.
[2]. Syndrom DasGeld اثر Cretz+Helma سال 1994، ص248.
[3]. منبع اعداد و ارقام ذكر شده، بانك مركزى آلمان و اداره مركزى آمار آلمان مىباشد (به نقل از كتاب معضل پول).
[4]. كتاب ماده منفجره پول، .( Geld stoph Spreng ).
[5]. به نقل از اداره آمار آلمان.
[6]. یه نقل از كتاب معضل پول، ص408.
[7]. به نقل از كتاب ماده منفجره پول.
[8] . كتاب پول بدون بهره و تورم، نوشته خانم مارگریت كندى ، 1993 Kennedy Margrit ، ص81. INFLATION ZINSENUND OHNE GELD
منبع : پژوهشكده باقرالعلوم