تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 8:18 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات اقتصادي

رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم كه اسوه سالكان كوى نزاهت است، قبل از هر كسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهیان كوى تطهیر و تزكیه را به این اصل، رهبرى كرد. در جوامع روایى از برخى همسران پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است كه خلق آن حضرت قرآن بود: «و كان خلقه القرآن » (محجة البیضاء، ج 4، ص 120) و از آن جهت كه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم، اسوه امت است («لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ؛ مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود، براى آنها كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى كنند» سوره احزاب/ آیه 21) تلاش آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم در این است كه سالكان كوى خود را متخلق به قرآن كند.

پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در حدیثى كه خطوط اصلى زندگى انسانى مهذب را ترسیم مى كند مى فرماید: «اربع من كن فیه كان فی نور الله الاعظم » اگر این چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در یك انسان وارسته راه یابد، او در فضاى «نور اعظم » خدا زندگى مى كند و روشن است كه اگر كسى در فضاى نور اعظم خدا زندگى كند، محیط زیست او روشن است. نه خود او تیره است، نه اطراف او و كسانى كه با او مربوطند در تیرگى به سر مى برند. چنین شخصى نه تنها روشن است بلكه روشنگر جامعه و مصداق كامل «و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس؛ و نورى برایش قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه برود» (سوره انعام، آیه 122) است. اگر ما به این امور، متخلق شویم، هنگامى كه مردم ما را ببینند به یاد خدا مى افتند. گر چه ما با دیدن برخى انسانها به یاد خدا مى افتیم و این، براى ما كمال است؛ ولى چرا ما چنین نباشیم كه مردم با دیدن ما به یاد خدا بیفتند كه آن كمال برتر است؟

آن اركان چهارگانه چنین است:«من كانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و انی رسول الله، و من اذا اصابته مصیبة قال انا لله و انا الیه راجعون و اذا اصاب خیرا قال الحمد لله رب العالمین و اذا اصاب خطیئة قال استغفر الله و اتوب الیه؛ کسی که تکیه گاهش در زندگی گواهی به توحید و رسالت من است و کسی که در برخورد با مصیبت بگوید: ما برای خدائیم و به سویش برمی گردیم و در برخورد با خوبی ها می گوید حمد برای پروردگار جهانیان است و هنگام گناه و لغزش بگوید از خدا آمرزش می طلبم و به سویش باز می گردم » (بحار، ج 74، ص 134).

ركن اول: این كه شخص، در پناه توحید و نبوت زندگى كند و معصوم از گزند الحاد و آسیب شرك باشد. عصمت بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى كه مخصوص انبیا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام كه بهره مؤمنان ناب است. كسى كه در قلعه توحید و نبوت به سر ببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. كلمه «لا اله الا الله » قلعه و حصن حصین خداست و موحد معتقد در این قلعه امن به سر مى برد. اگر نگهبان قلعه اى، خدا باشد، چه چیزى مى تواند به متحصن در آن آسیب برساند؟ این ركن، به منزله زیربنا و سه ركن دیگر مبتنى بر این اصل زیربنایى است.

ركن دوم: این كه اگر رویداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلكه كلمه استرجاع را بر زبان آورد: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون » ترجمه: آنها كه هر گاه مصیبتى به ایشان مى رسد، مى گویند: «ما از آنِ خدائیم و به سوى او بازمى گردیم!» (سوره بقره، آیه 156) و اجراى این دستور، به این معناست كه منطق آنان این است كه مبدا و معاد همه اشیا، خداست. در محاورات وقتى مى گوییم: حرف فلان گروه این است؛ یعنى منطقشان این است، عقیده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصیبت، «استرجاع » است البته این منطق در حال مصیبت ظهور مى كند و مى گوید جا براى تاسف نیست؛ تاسف در این نیست كه امانت را به صاحب اصیلش دادیم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست كه چرا نشناخته بودیم كه این شخص یا این شى ء، امانت است و به آن دل بسته بودیم.

ركن سوم: این كه اگر كار خیرى از دست او نشئت گرفته یا نیت پاكى از قلب او گذشته و قدم خیرى برداشته است آن كار خیر علمى یا عملى را به خود اسناد ندهد و نگوید من كردم، بلكه بگوید: خدا را شكر كه توفیق آن علم یا عمل را به من ارزانى داشت. آنگاه انجام این كار خیر زمینه موفقیت او را فراهم مى كند و دیگر راهزن او نیست. چون او حمد خدا مى گوید نه حمد خود و ذات اقدس اله هم مى فرماید: هر نعمتى به شما رسیده است، از ناحیه خداست؛ «و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسکم الضر فالیه تجرون؛ آنچه از نعمتها دارید، همه از سوى خداست! و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد به درگاه او لابه و زاری می کنید! (سوره نحل، آیه 53) . این اصل كلى، ایجاب مى كند كه انسان شكر «منعم » كند نه شكر «متنعم ». كسى كه ثناگوى خود است، غافل است و به جاى این كه ولى نعمت را بستاید، متنعم را ثنا مى كند.

ركن چهارم: انسان گاهى اشتباه مى كند و مانند انبیا و ائمه علیهم السلام معصوم نیست. اما اگر مومن، اشتباهى مرتكب شود، فورا استغفار مى كند و «استغفر الله ربی و اتوب الیه » مى گوید. خلاصه آن كه سخن رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم كه مى فرماید: عصمت امر و نگهدار حیات هر كس اعتقاد به توحید و رسالت است، با تحلیل عقلى كاملا قابل تبیین است، چون عقیده، حافظ معتقد است. قضیه را از این جهت، «عقد» مى نامند كه بین محمول و موضوع آن، پیوند و گره علمى برقرار است. اگر محمول و موضوع با یكدیگر، رابطه نداشته باشد، قضیه محقق نیست، بلكه مركب تقییدى غیر تام است. از سوى دیگر، یك عالم و متفكر، جان خود را به محصول آن قضیه، گره مى بندد و به مطلبى كه علمى بودن آن مسلم است، معتقد مى شود. پس «عقد»، از آن قضیه و «اعتقاد»، آن گره خاصى است كه بین جان متفكر و نتیجه آن قضیه برقرار مى شود.

از سوى سوم، بین هستى و حیات انسان و بین عقیده، گره خاصى برقرار است كه این پیوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذیب و تزكیه، از این عنصر سوم شروع مى شود؛ اگر كسى به امرى معتقد باشد، آن عقیده، او را به خود مى بندد و گره مى زند و رها نمى كند و به دست وسوسه ابلیس، از درون و دسیسه گران، از بیرون نمى سپارد و هم از این رو كلمه «لا اله الا الله » قلعه است؛ قلعه اى كه در درون خود ماست و صیانت اعتقاد كه عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نیست آسیب نخواهد بود زیرا منشا هر آفتى كه از بیرون، دامنگیر ما مى شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبى به ما نمى رسد، چون: «هر آن غافل زید، غافل خورد تیر». در روایات، از امام صادق علیه السلام آمده است كه: «ما من طیر یصاد فی بر ولا بحر ولا یصاد شی ء من الوحوش الا...» هیچ پرنده اى در حال «ذكر» تیرنمى خورد و هرتیرى كه به هر پرنده درمیدان شكار مى رسد در حال غفلت اوست! (بحار، ج 61 ص 24). امثال این روایات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربیتى دارند.

زى بندگى
ذات اقدس اله همواره براى انسان، دو امر را بازگو مى كند: یكى این كه انسان مى تواند در فضاى باز و مطلق، حركت كند و از دیدگاههاى وسیع، برخوردار باشد همه جا در سایه عنایت خدا حضور داشته باشد. دیگر این كه هرگز ظرف بندگى و حفاظ عبودیت را رها نكند؛ زیرا خارج شدن از قید عبودیت همان و هلاكت همان! براى روشن شدن این دو مطلب، مثال محسوسى زده مى شود تا درك آن معقول را آسان كند، اگر كسى بخواهد در عمق اقیانوس بى كرانى غواصى كند یا در سینه باز و وسیع آفاق بگردد مى تواند؛ ولى به این شرط كه حفاظ دریایى را در دریا و حفاظ آسمانى را در آسمان از تن دور نكند. اما اگر چنین غواصى وقتى به دریا رسید لباس غواصى را از تن به درآورد، به درآوردن همان و هلاكت و غرق شدن همان! نیز اگر كسى بخواهد در فضا به یكى از كرات آسمانى، سفر كند، باید آن لباس مخصوص فضایى را در بركند و به سلاح مناسب آن، مسلح باشد وگرنه، به درآمدن از آن حفاظ همان و سقوط و هلاكت همان!

ذات اقدس خداوند، به انسان این پروبال را داده كه در همه اسماى الهى سفر كند؛ دنیا، برزخ، قیامت و مواقف آن و بهشت و جهنم را خوب بشناسد و قبل از این كه از این دنیا رخت بربندد تا حدودى از اسرار آن عالم، آگاه شود؛ چنانكه قرآن مى فرماید: «كلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین » چنان نیست كه شما خیال مى كنید اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد) قطعاً شما جهنّم را خواهید دید! سپس (با ورود در آن) آن را به عین الیقین خواهید دید (سوره تكاثر، آیات 5 و 7).

شما اگر «علم الیقین » داشته باشید، قبل از این كه بمیرید، قیامت و جهنم را مى بینید. بنابراین، راه شهود اسرار غیبى، باز است؛ اما این راه آزاد و باز، لباس و حجاب خاص طلب مى كند. اگر انسان بخواهد آزادانه در فضاى باز حركت كند، باید به سلاح فضانوردان، مسلح باشد. انسان چه بخواهد راه اندیشه حصولى را طى كند و چه بخواهد راه شهود را بپیماید باید عبد صالح خدا باشد. عبودیت و بندگى، حفاظ این غواصى است و اگر لحظه اى از این بندگى خارج شد و به میل خود عمل كرد، خروج از زى بندگى همان و هلاكت در تیه (بیابان نادانی) جهالت و ضلالت همان.

داعیه ربوبیت!
انسان، براى نیل به آن دنیاى مطلق مى كوشد تا خود را از این قید به درآورد؛ ولى نمى داند رسیدن به فضاى اطلاق باید از روزنه همین لباس مقید باشد. شیطان به انسان نیرنگ مى زند كه این اطلاق با خروج از زى بندگى امكان پذیر است و این دسیسه اوست اما بر اساس هدایت ذات اقدس اله، انسان مى تواند در فضاى باز و مطلق سفر كند ولى اولین و آخرین شرطش، پوشیدن جامه بندگى است. شیطان در مورد حضرت آدم علیه السلام از همین راه، نفوذ كرد: «فوسوس الیه الشیطان قال یا ادم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا یبلى » ترجمه: پس شیطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آیا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاوید، و ملكى بى زوال راهنمایى كنم؟!» (سوره طه، آیه 120).

او گفت: اى آدم: آیا مى خواهى تو را به ملك جاویدان و عالمى كه كهنگى در آن راه ندارد، راهنمایى كنم؟ البته این خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زى بندگى به چنین خواسته اى مى رساند ولى شیطان مى خواهد انسان را برهنه كند تا نه تنها به آن مطلق نرسد، بلكه از این مقید هم بیفتد. براساس این تحلیل، هر گناهى كه انسان انجام مى دهد، مى خواهد از زى بندگى بیرون برود و خواست خود را حاكم كند؛ یعنى، داعیه ربوبیت دارد و اصولا گناه یعنى داعیه خدایى داشتن. این كه در قرآن كریم آمده است: «ا فرایت من اتخذ الهه هواه » ترجمه: آیا دیدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو مى توانى او را هدایت كنى (یا به دفاع از او برخیزى)؟! (سوره جاثیه، آیه 23).

از همین حقیقت، حكایت مى كند هیچ گناهى از هیچ گناهكارى، سرنمى زند مگر این كه آن گناهكار مى خواهد ادعاى خدایى كند و بدى گناه، همین است. چون او مى خواهد با این كار، از مرزى كه ذات اقدس اله براى او به عنوان «حد» الهى مشخص كرده، تعدى كند و راه او باز باشد: «بل یرید الانسان لیفجر امامه » ترجمه:(انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه كند! (سوره قیامت، آیه 5) و چنین كسى، بنده خدا نیست. به همین جهت انسان، قبل از این كه گناه كند با خدا در نبرد است. اگر چه این تعبیر، در قرآن درباره بعضى از گناهانى كه قبح آن بسیار زیاد است، آمده اما روح و باطن هر گناهى چنین است.

ذات اقدس اله رباخوار را كه نظم اقتصادى جامعه را بر هم مى زند چنین تحدید و تهدید مى كند: «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم روس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون؛ اگر (چنین) نمى كنید، بدانید خدا و رسولش، با شما پیكار خواهند كرد! و اگر توبه كنید، سرمایه هاى شما، از آنِ شماست (اصل سرمایه، بدون سود) نه ستم مى كنید، و نه بر شما ستم وارد مى شود. (سوره بقره، آیه 279). اگر دست از ربا خوارى برنمى دارید، پس با خدا اعلام جنگ كنید. رباخوار ادعاى خدایى مى كند چون او مى گوید: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحیح است ولى خدا مى فرماید: پول، مانند مسكن نیست تا آن را اجاره دهید، و این اظهار راى در برابر خدا، جنگ با اوست.

كسانى هم كه امنیت جامعه را بر هم مى زنند، به جنگ با خدا و پیامبر دست مى زنند: «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلو او بصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض دلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم؛ كیفر آنها كه با خدا و پیامبرش به جنگ برمى خیزند، و اقدام به فساد در روى زمین مى كنند، (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط این است كه اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها، بعكس یكدیگر، بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایى آنها در دنیاست و در آخرت، مجازات عظیمى دارند. (سوره مائده، آیه 33) . سر این كه اگر كسى گناه كند و آن را حلال شمارد براى همیشه در جهنم مخلد است و بخشوده نیست، اما اگر كسى گناه كند و آن را حرام بداند، امید توبه و بخشش او هست، همین است؛ زیرا استحلال كننده مستقیما رو در روى خدا ایستاده و مستكبرانه راى خود را بر وحى الهى مقدم مى دارد چنین شخصى كافر است.

ترجیح خواسته خدا
امام صادق علیه السلام از رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نقل مى كند كه ذات اقدس اله فرمود: «لا یوثر عبد هوای على هواه الا جعلت غناه فی نفسه و كفیته همه و كففته ضیعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر؛ هر بنده ای که خواست مرا بر خواسته اش مقدم کند بی نیازی را در و جودش قرار می دهم و اندوهش را برطرف می کنم و مالش را حفظ می کنم و روزی اش را در آسمان ها و زمین تضمین می کنم و در معامله با هر تاجری پشتیبانش هستم» (بحار، ج 67، ص 75).

طبق این حدیث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هیچ بنده اى خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمى دارد مگر این كه پنج فضیلت را بهره او مى سازم: اول: این كه روح بى نیازى را در او زنده مى كنم و این، نصیب هر كسى نمى شود. چنانكه دیده مى شود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر مى دهد با این كه امكانات مادى آنان به قدرى است كه اگر بقیه عمر را در گوشه اى بنشینند و كار نكنند نیز، نیازى ندارند، ولى با این حال در عذاب تهى دستى گرفتارند.

ائمه علیهم السلام فرموده اند: «من اصبح وامسى والاخرة اكبر همه،جعل الله الغنى فى قلبه و...؛ هر کس صبحگاهان و شبانگاه بالاترین فکر و غصه اش آخرت باشد خداوند بی نیازی را در دلش می نهد»(همان،ج 70،ص 104). اگر كسى مسیر صحیح اقتصاد را طى نكند، خداوند فقر را پیش دو چشم او مجسم مى كند. او وقتى هنگام صبح از بستر برمى خیزد، صحنه هراسناك فقر و گدایى را پیش چشمش مى بیند و بین محل زندگى و محل كار نیز آنچه مى بیند منظره رعب آور فقر است و هنگامى كه به دفتر كار، وارد مى شود، در و دیوار مغازه اش تابلو گدایى است! همیشه در این فكر است كه مبادا كالایى كه خریده شد، ارزان شود یا او سودى نبرد یا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود ولى انسان پارسا، در همه جا صحنه زیباى توانگرى را مى بیند. خداوندى كه به این همه مار و عقرب، حیوانات حلال و حرام گوشت دریا و صحرا و كافران روزى مى دهد، آیا انسان مؤمن را بى روزى مى گذارد؟ تحصیل هزینه زندگى و مبارزه با كسانى كه حق دیگران را غصب مى كنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است اما روح توانگرى داشتن، یك نوع فضیلت اخلاقى و نزاهت روح است. دوم: او را از اندوه و غم مى رهانم. سوم: نمى گذارم كالاى تجارى و زراعى او ضایع شود. چهارم: آسمان و زمین را مسئول تكفل روزى او مى كنم. پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در كنار هر تجارتى، لطف من او را همراهى مى كند و نمى گذارم حیثیت او آسیب ببیند.

بهبود رابطه با خدا
امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید: «من اصلح ما بینه و بین الله، اصلح الله سبحانه و تعالى ما بینه و بین الناس؛ هر که رابطه خود با خدا را اصلاح کند ، خداوند رابطه او با مردم را اصلاح می کند » (نهج البلاغه/ حکمت 89). حدیث قدسى اول راجع به مسائل اقتصادى، مشكلات مالى و امور داخلى بود و این حدیث نورانى، ناظر به مسائل اجتماعى است؛ كسى كه در جامعه مشكلى دارد و مى خواهد رابطه بین او و دیگران بهبود یابد، باید رابطه بین خود و خداى خود را نیكو و مستحكم كند. چون زمام دلهاى مردم به دست خداست و شرط نیكو شدن روابط بین او و دیگران، نیكو ساختن رابطه بین خود و خداست. راهى كه ما را به این هدف والا مى رساند، «تفكر» است.

معصومین علیهم السلام فرموده اند: «تفكر ساعة خیر من قیام لیلة » یك لحظه فكر كردن از بسیارى از عبادتهاى بى فكر بالاتر است. اگر عبادت بافكر باشد، به مراتب از فكر تنها بالاتر است و اگر عبادت بى فكر باشد، فكر، خودش بهترین عبادت است و انسان را به عبادتها مى رساند. اهل بیت عصمت علیهم السلام آیین فكر كردن را نیز به ما آموخته و گفته اند: تفكر این است كه مثلا انسان به سرزمین یا خانه هاى ویران شده برسد و بگوید: «این ساكنوك؟ این بانوك؟» (كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2) بنیانگذاران و ساكنان تو كجایند؟ این فكر، انسان را متنبه مى كند و این مثال است وگرنه خانه هاى آباد هم از نسلى به نسلى و از دستى به دست دیگر منتقل مى شود. اگر چه خانه هاى ویران، پیام گویاترى دارند وگرنه هر چه از مسیر دیدگان انسان مى گذرد، عامل پند و نصیحت است. همان گونه كه حضرت امام كاظم علیه السلام در جواب هارون فرمود: «ما من شی ء تراه عینك الا و فیه موعظة »؛ هر چه از مسیر چشم تو مى گذرد، واعظ است و اندرز مى دهد. تفكر یك لحظه، این نقش را دارد كه انسان را بیدار و هشیار مى كند.

حسن ظن به خدا

امیدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزیدن و اشتباه امید عفو و بخشش دارد و با این امید از خواب برمى خیزد. جمله اى كه در دعاى نورانى كمیل آمده: «ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك؛ این گمان ما به تو نیست و از فضل تو این گونه انتظاری نداشتیم » در دنیا هم جا دارد و اختصاصى به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا این است كه انسان، با «كریم »، «ستار» و «غفار» روبروست. در این صورت، سعى مى كند كه به جنگ كریم نرود و اگر اشتباهى مرتكب شد، از جامه كرامت كریم، مددى بگیرد و خود را با آن بپوشاند و به این ترتیب، این حسن ظن، مایه نجات انسان است. در قیامت اگر كسى را كه در دنیا پرده دین را ندرید و با اعتراف به حرمت گناه، گناه كرد و گفت: «ربنا غلبت علینا شقوتنا؛ پروردگارا! بدبختى ما بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهى بودیم» (سوره مؤمنون، آیه 106)، بخواهند به دوزخ ببرند، عرض مى كند: «ما هكذا الظن بك »: خدایا، گمانم این نبود كه مشمول گذشت شما نشوم، ندامى رسد: پس گمانت چه بود؟ عرض مى كند: گمان من این بود كه من با ستار، كریم، غفار، حنان و منان روبرویم نه با قهار. آنگاه دستور مى رسد كه او را عفو كنید.

ولى اگر در دنیا این عقیده حاصل نباشد، در آخرت این مطلب هرگز به زبان كسى جارى نخواهد شد. انسان باید در دنیا به این معنا معتقد و سیرت و سنت او با این اعتقاد، آمیخته باشد تا در آخرت بتواند چنین سخنى را بگوید. چون هیچ كس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمى زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چیزى دیگر نخواهد بود. بنابراین، اگر كسى با خدا سخنى گفت و عرض كرد: «ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك ». معلوم مى شود عمرى را در دنیا با همین سنت حسنه گذرانده كه در آن روز به او اجازه چنین درخواستى را مى دهند. البته این طور نیست كه خدا همگان را ببخشد؛ بلكه: «یغفر لمن یشاء» (سوره مائده، آیه 18) : هر كسى را خودش مصلحت بداند مى بخشد و چون حكیم على الاطلاق است، خواست او بر اساس حكمت است، و از آسیب مشیت جزافى و اراده گزافى مصون است.


منبع :     کتاب مبادى اخلاق در قرآن كريم، بخش دوم



نظرات 0