محور : اقتصاد
احمد شعبانى(2)
مقدمه
«نهادها» (Institutions) و «عملكرد اقتصاد» (Economic Performance) داراى پيوندى علّى و سببى و متقابل با يكديگرند. تغيير يا استقرار درست يا نادرست نهادها، مىتواند آثار متفاوتى در عملكرد اقتصاد داشته باشد. همان گونه كه عملكرد يك اقتصاد نيز به نوبه خود در ايجاد، تغيير يا استقرار نهادهايى خاص مؤثر و تعيين كننده خواهد بود، استقرار يك نهاد ايستاى اجتماعى ممكن است موجبات سكون و ركود اقتصادى را فراهم سازد. همان طور كه استقرار يك نهاد ديناميك اجتماعى مىتواند شرايط توسعه و رونق را ميسر سازد، همچنين تغيير در شرايط اقتصادى و مناسبات آن و استقرار آن در سطحى خاص، مىتواند زمينه براى دائر نمودن و استقرار بخشيدن نهادهايى خاص را باعث شود.
بررسى تأثير قوانين و حقوق بر عملكرد اقتصاد و اثرات متقابل هر يك از اين دو بر ديگرى، مورد توجه اين مقاله خواهد بود.
بحث درباره موضوعى كه پيوند متقابل دو دانش اقتصاد و حقوق را مورد بررسى قرار مىدهد، جلب توجه بسيارى را كرده است. اهميت و موضوعيت قوانين و بويژه قانون اساسى در تعيين و تأثير بر عملكرد اقتصاد، به اندازهاى است كه مىتواند مفاهيم اساسى «پايدارى» (Stability) ، «حسابگرى» (accountability) و «اعتبار» (Credibility) يك اقتصاد را تحت تأثير قرار دهد. «الستر» (Elster) موقعيت و نقش اين قوانين در عملكرد اقتصاد را به «چرخ لنگر» (Flywheel) يا به يك «ابزار تعهد قبلى» (Precommitment device) براى كارگزاران و عملگران اقتصادى تشبيه كرده است. (Elster,1994,p.209)تعابير و نگرش هايى ديگر نسبت به اين موضوع به وفور در آثار ديگر نويسندگان اين بخش نيز ملاحظه مىشود.
...
محور : اقتصاد
احمد شعبانى(2)
مقدمه
«نهادها» (Institutions) و «عملكرد اقتصاد» (Economic Performance) داراى پيوندى علّى و سببى و متقابل با يكديگرند. تغيير يا استقرار درست يا نادرست نهادها، مىتواند آثار متفاوتى در عملكرد اقتصاد داشته باشد. همان گونه كه عملكرد يك اقتصاد نيز به نوبه خود در ايجاد، تغيير يا استقرار نهادهايى خاص مؤثر و تعيين كننده خواهد بود، استقرار يك نهاد ايستاى اجتماعى ممكن است موجبات سكون و ركود اقتصادى را فراهم سازد. همان طور كه استقرار يك نهاد ديناميك اجتماعى مىتواند شرايط توسعه و رونق را ميسر سازد، همچنين تغيير در شرايط اقتصادى و مناسبات آن و استقرار آن در سطحى خاص، مىتواند زمينه براى دائر نمودن و استقرار بخشيدن نهادهايى خاص را باعث شود.
بررسى تأثير قوانين و حقوق بر عملكرد اقتصاد و اثرات متقابل هر يك از اين دو بر ديگرى، مورد توجه اين مقاله خواهد بود.
بحث درباره موضوعى كه پيوند متقابل دو دانش اقتصاد و حقوق را مورد بررسى قرار مىدهد، جلب توجه بسيارى را كرده است. اهميت و موضوعيت قوانين و بويژه قانون اساسى در تعيين و تأثير بر عملكرد اقتصاد، به اندازهاى است كه مىتواند مفاهيم اساسى «پايدارى» (Stability) ، «حسابگرى» (accountability) و «اعتبار» (Credibility) يك اقتصاد را تحت تأثير قرار دهد. «الستر» (Elster) موقعيت و نقش اين قوانين در عملكرد اقتصاد را به «چرخ لنگر» (Flywheel) يا به يك «ابزار تعهد قبلى» (Precommitment device) براى كارگزاران و عملگران اقتصادى تشبيه كرده است. (Elster,1994,p.209)تعابير و نگرش هايى ديگر نسبت به اين موضوع به وفور در آثار ديگر نويسندگان اين بخش نيز ملاحظه مىشود.
مفهوم عملكرد اقتصادى
مباحث پيرامون عملكرد اقتصادى عمدتا حول 2 محور اساسى «كارآيى» (Efficiency) و «امنيت اقتصادى» (Economic Security) متمركز مىباشد. به عبارت ديگر دو نحوه نگرش نسبت به موضوع عملكرد اقتصاد وجود دارد. در يك ديدگاه، تحليلها حول محور «كارآيى اقتصادى» بوده و تلاش بر اين است كه از طريق مكانيزمهاى بهينه سازى پويا، جمع مطلوبيتهاى افراد را به حداكثر ممكن برساند. در اين نگرش، كارآيى اقتصادى به فرآيندى از عملكرد اقتصاد اطلاق مىشود كه به مفهوم عام، حداكثر ستانده با استفاده از هر مقدار مفروضى از دادهها قابل حصول باشد. بر اساس اين تعريف، قضاوتهاى فردى و بازارى براى ارزش كالاها و خدمات پذيرفته شده، و به اين ترتيب مجموعه وسيعى از سيستم مباحث «اقتصاد رفاه» (Welfare Economics) تدوين شده است. (Stigler, 1992, pp. 458-459)
ديدگاه دوّم، به دنبال تأمين حداكثر سطح رفاه عمومى براى كليه سطوح افراد و طبقات جامعه، تحليلهايى درباره «امنيت اقتصادى» را صورت داده است كه دقيقا در قطب مخالف نگرش نخست قرار مىگيرد. اين ديدگاه به نحوى با ارائه تعريفى خاص حتى از مفهوم كارآيى، ايده «تأمين عمومى» راتقويت و حمايت مىكند. اين تعريف اظهار مىدارد كه اساسا «كارآيى اقتصادى»، مبتنى بر اهداف پذيرفته شده اجتماعى تعيين مىشود. به عنوان مثال، اگر جامعهاى بخواهد بيشتر از آنچه را كه سيستم بازار براى فرد و يا گروهى خاص تأمين مىكند، فراهم سازد، كارآيى ايجاب مىكند تا اين نتيجه به دست آيد. بر اساس اين ديدگاه، كارآيى صرفا در امتداد اهداف اجتماعى يك جامعه توصيف مىشود. و اين مفهوم در راستاى اهدافى معنا مىدهد، كه جامعه در تعقيب آن مىباشد. به عنوان نمونه، كشور ايالات متحده سالانه در حدود 3 ميليارد دلار شكر را به دريا مىريزد، در حالى كه اين محصول داراى قيمتى حدود دو تا سه برابر قيمت وارداتى آن مىباشد. (Stigler, 1992, 459)
اين برنامه علاوه بر آنكه با مفهوم حداكثر سازى درآمد ملى تغاير و تناقض پيدا مىكند، داراى نتايجى غير كارآ بر اساس ديدگاه اول مىباشد. اما بر طبق ديدگاه دوّم از آنجا كه حداكثر سازى درآمد ملى به عنوان تنها هدف ملى نمىتواند منظور شود، بلكه حمايت از افراد يا طبقاتى خاص نيز از جمله اهداف دولت قرار مىگيرد، لذا اين برنامه غيركارآ توجيه پيدا مىكند. به عبارت ديگر، دولتها عملكرد اقتصادى را به گونهاى مىبينند كه برخلاف تفسير انديشمندان اقتصادى مىباشد.(Stigler, 1992, p. 459)
البته، نگرشى بينابينى نيز در اين زمينه شكل گرفته است كه اظهار مىدارد عملكرد يك اقتصاد بر اساس محور كارآيى مىتواند عملكرد آن در راستاى امنيت اقتصادى را نيز مورد حمايت قرار دهد. در اين بينش هيچ يك از اين دو ديدگاه افراطى كاملاً مطلوب و رضايت بخش نخواهند بود، زيرا نگرش نخست براى طبقات پايين جامعه نازلترين اهميت و نگرش دوّم براى اين گروه يك اهميت مفرَط را قائل مىباشد. از اين رو، بر يك تئورى تلفيقى كه هر دو محور مزبور را مورد توجه قرار مىدهد، تأكيد شده است. در اين تئورى مدلهاى حداكثرسازى ثروت و مطلوبيت افراد يك جامعه با توجه به اين قيد كه هيچ فرد يا گروهى از يك حداقل معينى از سطح درآمد پايينتر نباشند، مورد تفسير قرار مىگيرند؛ كه در آن كارآيى به عنوان تابعى كه با توجه به قيد سطح مفروضى از تأمين همگانى به حداكثر مىرسد، (Elster, 1994, pp. 212-213) تعريف مىشود.
از طرفى ديگر، در تفسير مفاهيم كارآيى اقتصادى و تأمين عمومى، تمايز معنادار ديگرى بين دانش اقتصاد و حقوق صورت داده شده است. كارآيى به عنوان مسئله اساسى اقتصاددانان، و امنيت اقتصادى و عدالت نيز به عنوان شاخص راهبردى علماى حقوق و قانون، به شمار مىآيند. البته، تمايز مزبور نه به اين معناست كه اقتصاددانان به بى عدالتى معتقد باشند، بلكه بحث در اينجاست كه هم اينك در بخش اعظم علم اقتصاد از جمله مباحث گسترده اقتصاد رفاه، يك ادبيات رو به رشدى از تئوريهاى بيطرف به نحوى در حال شكل گرفتن است، كه نسبت به مفاهيم امنيت و عدالت عمومى بى تفاوت و خنثى است. از حيث متدلوژى، اين دسته از مباحث در اقتصاد رفاه داراى همان متدلوژى اقتصاد اثباتى مىباشند ونسبت به تحليلهاى مبتنى بر نرمها و هنجارها ساكت و بيطرف هستند. در واقع، تفاوت بين نگرشى كه در جستجوى توضيح دادن يك زندگى اقتصادى مبتنى بر رفتار عقلايى يك انسان اقتصادى تحت شرايطى فرضى مىباشد، و نگرشى كه در جستجوى دستيابى به عدالت و امنيت اقتصادى يا به عبارتى كلىتر در صدد تنظيم تمامى جنبههاى رفتار بشرى مىباشد، اين دو ديدگاه را از يكديگر متمايز ساخته و بر اين اساس تفاوت بين تلاشهاى اين دو دسته از صاحبنظران را بسيار عميق و ژرف نموده است. (Stigler, 1992, pp, 462-463)
در اين تفسير ديدگاهى كه در تحليل مباحث كارآيى اقتصادى و موضوعات اقتصاد رفاه صرفا با روشى پوزيتويستى و مبتنى بر متدلوژى اقتصاد اثباتى مواجه مىباشد، استدلال مىكند كه علم حقوق متصدى آن است كه بر اساس تئوريهاى توضيح داده شده اقتصادى مجموعه تنظيمات حقوقى و قانونى سازگار و متناسبى را تدوين كند كه عملكرد مبتنى بر ايده كارآيى را تضمين نمايد و آن را حمايت كند. به عبارت ديگر، شكل گيرى موازين و مقررات حقوقى و قانونى از حيث رتبه، يك مرحله متأخر از شكلگيرى سيستم روابط اقتصادى مىباشد. ولذا، در اين تفسير نظام حقوقى مربوط به اقتصاد متأثر از سيستم اقتصادى توضيح داده مىشود، و اقتصاد نقش تعيين كنندگى و اصيل را دارد و حقوق اقتصادى در راستاى آن تعريف مىشود.
نگاه ديگر به اين موضوع دقيقا در سوى مخالف برداشت فوق، نظام حقوقى مربوط به اقتصاد را اصيل و ثابت مىانگارد و مكانيزمهايى از اقتصاد را توضيح مىدهد كه با اين نظام حقوقى سازگارى داشته باشند. لذا، با طرح مسائلى از قبيل حق امنيت اقتصادى و عدالت اجتماعى، عملكردهاى اقتصادى خاصى را كه در امتداد اين حقوق باشند، تعريف مىكند. بر اين اساس، روشهاى بهينهسازى اقتصاد نسبت به حقوق ثابت را به جاى بهينهسازى حقوق نسبت به اقتصاد مورد تأكيد قرار مىدهد. به عبارت ديگر به جاى مفهوم «حقوق كارآ» (Efficient Law)، مفهوم «اقتصاد كارآ» (Efficient Economics)را مورد توجه قرار مىدهد. در اين ديدگاه، حقوق مقدم بر اقتصاد توضيح داده مىشود، و به جاى آنكه صرفا داراى يك «نقش حمايت كنندگى» (Supporting Role) و پشتيبانى اقتصاد را عهدهدار باشد، مىتواند داراى نقش رهبرى و هدايت كنندگى اقتصاد نيز باشد.(Stigler, 1992, pp. 456-457) و شايد مبتنى بر تمايز بين اين دو ديدگاه بود كه وقتى مجله حقوق و اقتصاد "Law and Economics" در سال 1958 براى نخستين بار پايهگذارى مىشد، در انتخاب عنوان اين مجله دو پيشنهاد «حقوق و اقتصاد» (Law and Economics) و «حقوق يا اقتصاد» (Law or Economics) مورد نزاع قرار گرفته بود. (Stigler, 1992, p. 455)
مقاله حاضر صرف نظر از آنكه ديدگاه صحيح نسبت به تقدم يا تأخر حقوق و اقتصاد چه بايد باشد، اين مطلب را بررسى مىكند كه به كارگيرى علم اقتصاد در پيش بينى قوانين حقوقى و همچنين بهكارگيرى اقتصاد در تعيين قوانين حقوقى كارآ، از نقطه نظر اقتصادى چيست. و همچنين اينكه قوانين حقوقى چه بايد باشند و در هر نوع آن چه آثار و مراتب در عملكرد اقتصاد ظاهر خواهد شد، مورد توجه مىباشد.
تأثير نهادها بر عملكرد اقتصادى
الستر در مقاله معروف خود تحت عنوان «تأثير قوانين اساسى بر عملكرد اقتصادى»، اين تأثير را در 3 حوزه قوانين حقوقى و قوانين مربوط به حكومت و دولت و قوانين مربوط به اصلاحات و تجديد نظر در قانون اساسى، بر مفهوم كارآيى و امنيت اقتصادى مورد مطالعه قرار داده است. (Elster, 1994, p. 213)در اين مقاله تا حدى با الهام از اين نگرش، به بررسى تأثير قوانين حقوقى و ساختار دولت و حكومت بر عملكرد اقتصاد خواهيم پرداخت.
تأثير حقوق بر عملكرد اقتصادى
اين سؤال مطرح است كه آيا وضع قوانينى مشتمل بر موادى ناظر بر تأمين حق كار، ايجاد اشتغال كامل، تعيين حداقل دستمزد، تدارك مراقبتهاى بهداشتى، آموزش عمومى رايگان و...، مىتواند داراى تأثير بر عملكرد اقتصاد باشد يا خير، و اگر پاسخ مثبت است اين تأثيرات چگونه است. به عبارت ديگر، قوانينى كه برخوردارى از امنيت اقتصادى در مواردى متعدد و ارائه خدمات بهداشتى و درمانى و... را حقى همگانى مىداند و دولت را موظف مىكند تا همه امكانات لازم را براى مثلاً تأمين آموزش رايگان براى همه مردم و در تمامى سطوح تحصيلى و حتى وسايل تحصيلات عالى را تا سر حد خودكفايى كشور و به طور رايگان گسترش دهد، چه تأثيرى بر عملكرد اقتصاد خواهند داشت؟ به همين ترتيب وجود قوانينى كه نظام اقتصادى را مشتمل بر 3 بخش: دولتى، تعاونى و خصوصى مىداند و فعاليتهاى دولتى را مقدم بر 2 بخش ديگر و فعاليتهاى بخش خصوصى را در مرتبه سوم و به عنوان مكمل فعاليتهاى اقتصادى دولتى و تعاونى قرار مىدهد، قطعا داراى تمايزات اساسى از حيث تأثيرگذارى بر عملكرد اقتصادى در مقايسه با نظامى خواهد بود كه فعاليتهاى بخش خصوصى را در مرتبه اولِ اولويت قرار مىدهد، و فعاليتهاى بخش دولتى را مكمل فعاليتهاى خصوصى تعريف مىكند. (قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصول 3، 29، 30 و 44)
بررسىها نشان داده است كه در كشورهاى كمونيستى سابق، تضمين حق كار و ايجاد اشتغال كامل، صرفا به بهاى بسيار سنگين از دست دادن كارآيى نيروى كار به دست مىآمد و دستاورد و منافع اقتصادى براى نيروى كار در اين كشورها در سطحى پايينتر از منافع بيكارى در برخى از كشورهاى غربى كه براى دوران بيكارى منظور مىشود، است. (Elster, 1994, pp. 213-214)
همچنين وضع قانون حمايت از حداقل سطح دستمزد در نگاه اول ممكن است به خاطر ايده حمايت از طبقات فقير، صرفا جنبه مثبت آن مورد توجه قرار گيرد. اما تأملى اندك در اين موضوع، آثار متضاد و معكوس آن را نشان مىدهد. در پرتو اين قانون، كارفرمايان ممكن است كارگرانى را كه داراى كارآيى پايين باشند استخدام نكنند، لذا آنان بيكار خواهند ماند يا حداكثر در مراكزى به كار گرفته مىشوند كه اين قانون مورد عمل واقع نمىشود. بنابراين، وجود چنين قانونى از يك طرف ناظر بر حمايت از سطح دستمزد بالاتر براى كارگران است، اما از طرف ديگر ممكن است موجبات بيكار ماندن آنان را نيز فراهم سازد. (بوكانن، بىتا، ص 338)
بنابراين، اين سؤال مطرح است كه كداميك؟ ايجاد اشتغال يا حفظ كارآيى و يا حفظ سطح حداقل دستمزد؟ بر اين اساس، الستر بيان مىدارد كه ماهيت برخى از حقوق به گونهاى مىباشد، كه داراى طبيعتى «خودشكن» است، لذا ، تأمين جنبهاى از آن ، مستلزم از دست دادن جنبه يا جنبههاى ديگرى مىگردد، و طبيعتا موجب مىشود تا مقامات مبادرت به انجام يك «مبادله Trade - off» بين اين دو داشته باشند. (Elster, 1994, p, 213) يا از نگاهى ديگر، ايجاب مىكند تا فرايندى اتخاذ شود كه در آن با انتخاب مجموعهاى كارآ از حقوق اقتصادى، منافع خالص آن به حداكثر رسانيده شود.
به عنوان يك مثال ديگر، مىتوان به وضع قانونى اشاره كرد كه كارفرمايان را موظف مىكند تا كارگرانى را كه بيشتر از 6 ماه در يك بنگاه اشتغال به كار دارند، به استخدام دائم درآورند. بديهى است بازهم در نگاه اول ممكن است به نظر آيد كه وضع چنين قانونى مىتواند در راستاى ايده حمايت از كارگران باشد، اما تأمّل نشان مىدهد كه در عمل كارفرمايان در چنين شرايطى ممكن است پيوسته تا قبل از اتمام 6 ماه دوره كار، كارگران خود را از كار بركنار كنند و اقدام به استخدام كارگران موقت ديگرى نمايند.
در نتيجه، اين فرايند نه تنها ايده تأمين اشتغال دائم كارگران را در معرض مخاطره قرار مىدهد، بلكه منجر به از دست دادن منافع حاصل از كارآيى و تجربه و مهارت اندوزى كارگران نيز مىشود. بر همين اساس، وضع قوانينى كه مىتواند كارگران را در دوران بيكارى مورد حمايت قرار دهد نيز به نوبه خود داراى آثار اقتصادى متناقض خواهد بود. از يك طرف وجود منافع دوران بيكارى براى كارگران با ايجاد آرامش اجتماعى مىتواند بر ظرفيت كارآيى و بهرهورى نيروى كار تأثير مثبت داشته باشد، و از طرف ديگر ممكن است اثرات منفى ناشى از تضعيف انگيزه نيروى كار جهت جستجو براى كار را نيز باعث شود.
مثال ساده ديگر در اين رابطه، وجود قانونى است كه بظاهر به نظر مىرسد به منظور حمايت از مستأجران وضع شده است. اگر فرض شود قانونى وضع شود كه موجران موظفند قبل از تخليه منزل توسط مستأجران، يك مهلت 3 ماهه را براى آنان منظور نمايند، در نگاه اول شايد به نظر برسد كه قانون مزبور ممكن است مستاجران را در وضعيت بهترى قرار دهد؛ زيرا مىتواند موجبات امنيت بالاترى را براى آنها فراهم سازد. به همين ترتيب، به نظر مىرسد كه وضع موجران نيز بدتر خواهد شد، زيرا در اخراج مستاجران نامطلوب بايد متحمل مشكل حضور 3 ماهه آنان نيز باشند. اما اعمال يك دقت، اين نتيجه را به دست مىدهد كه مستاجران در وضعيت قانونى جديد، خود را متقاضى يك كالاى جذابتر و مرغوبتر ديده و دقيقا موجران نيز در جهتى عكس، خود را مواجه با عرضه يك كالاى نامرغوبتر خواهند ديد. به اين ترتيب، در كوتاه مدت اين قانون ممكن است به نفع مستاجران و بر ضد موجران باشد، اما در بلند مدت و پس از تعديل اجاره بها نسبت به شرايط جديد، مستاجران با پرداخت اجاره بهاى سنگينتر داراى وضع بدترى خواهند شد.در عوض ، موجران در ازاى تحمل شرايط قانونى جديد، مىتوانند اجاره بهاى بالاترى را نيز دريافت كنند و از وضعيت بهترى برخوردار شوند. پس ، اين سوال مطرح است كه آيا تغيير در مواد قانونى مىتواند به تغيير در قيمت بازار منتهى شود يا خير؟ بروشنى معلوم است كه اين تغييرات به راحتى مىتواند موجب انتقالاتى از منافع از يك طرف به طرف ديگر قرار داد شود. (بوكانن، بى تا، ص 355)
به همين ترتيب، ادبيات اقتصادى در تكامل حقوق مالكيت نيز تأكيد فزايندهاى بر زمانبندى بهينه استقرار حقوق مالكيت دارد. به عنوان نمونه، ژوزف استيگليتز (Joseph Stiglitz) و يورام بارزل (Yoram Barzel) در مطالعات خود نشان دادهاند كه ايجاد رقابت بين بنگاهها براى جلب منافع و نيز وضع و تأسيس حقوق مالكيتى متناسب، مىتواند دستاوردهاى رفاه مثبت را به دنبال داشته باشد. همچنين نويسندگانى همانند آندرسن (Anderson) و هيل (Hill) نيز طى مطالعاتى گسترده در زمينه دوره استقرار حقوق مالكيت، نشان دادهاند كه بهرهورى زمين به عنوان يك عامل توليد تحت تأثير 3 سناريوى متفاوت با عناوين: "home steading" ، "squatting" و "speculating" مىتواند داراى بازدهىهاى متفاوت باشد. آنها نشان دادهاند كه زمان بندى بهينهاى كه فرد بتواند در پرتو آن منابع خود را جهت توليد به كار بندد، بستگى به اين دارد كه كداميك از سناريوهاى حقوقى فوق اجرا شده باشند. بر اين اساس، كارآيى هر يك از پروسههاى مزبور مورد مطالعه قرار گرفته و نتايج حاصل از اتخاذ هر يك از سناريوهاى فوقالذكر به صورت مقايسهاى بررسى شده، و معلوم گرديده است كه بازدهى زمين در تحت هر يك از ضوابط فوق متفاوت خواهد شد. (Anderson and Hill, 1990, PP. 177-184)
همچنين به عنوان مثالى ديگر، قابليت خريد و فروش آزادانه زمين، خود مىتواند داراى نتايجى از اين دست باشد. مثلاً، در قانون اساسى بلغارستان دارندگان زمينهاى قابل كشاورزى در صورتى مالكيت خود را حفظ خواهند كرد، كه آنها را به زير كشت و زراعت برده باشند، و لذا، ملاحظه مىشود كه به منظور ايجاد انگيزه و تحريك لازم و به منظور جلوگيرى از تضعيف منافع ملى در زمينه كشاورزى، چنين قانونى مالكان زمين را مجبور و ملزم به كشت آن مىنمايد. (Elster, 1994, p. 214)اين در حالى است كه قوانين برخى ديگر از كشورها، مالكيت صاحبان اراضى زراعتى را در صورت باير ماندن زمين براى دورههاى بلند مدت نيز محفوظ مىشمارد.
مطالعات نشان داده است كه ايجاد حقوق مالكيت استوار در اقتصادهايى كه دوران انتقال را سپرى مىكنند، مستلزم دارا بودن يك ساختار كارآى حقوق كنترل بر دارايى و املاك و پشتوانه قوى اجرايى بر آنها مىباشد. ادبيات طبقه بندى شده حقوق مالكيت توسط دمستز (Demsetz) و الچيان (Alchian) و نورث (North) ، مثالهاى تاريخى جالبى از اهميت تأثير حقوق مالكيت بر روى تخصيص منابع و رشد اقتصادى مىباشند، و نشان داده شده است كه چگونه ايجاد حقوق مالكيت مستحكم با قابل اجرا ساختن قراردادها، مىتواند اقتصاد را در وضعيت ساختارى كارآترى قرار دهد. (Shleifer, 1994, p. 93)
مسئله حقوق مالكيت و كنترل، در واقع از مسائل عمده در اقتصاد روسيه به شمار مىآيد. به همين ترتيب، در كشورهاى اروپاى شرقى و مركزى نيز ساختار اين حقوق ، يكى از مسائل اصلى است. مفهوم مالكيت و كنترل، از موضوعات قديم در تحقيقات اقتصادى به حساب مىآيد، و كارآيى ساختار اين حقوق از جمله مباحثى است كه پيوسته مورد توجه بوده است. معلوم است اگر بنگاهى تحت مالكيت كارگران شاغل در آن باشد و در عين حال انتقالات بين كارگران نيز بدون هزينه باشد، در اين صورت فرض نيل به سطح بهينه اشتغال و كارآيى توليد و سطحى كه در آن توليد نهايى نيروى كار معادل با دستمزد او باشد، امكانپذيرتر خواهد بود.(Blanchar & oliver, 1994, pp. 119-120)
الستر نيز در اين رابطه بيان مىكند كه حقوق اقتصادى ، به طرق متعدد مىتواند بر كارآيى اقتصادى مؤثر باشد. وجود يك سلسله روابط مالكيتى پايدار و با ثبات، مىتواند موجب تشويق و تحريك سرمايهگذاريهاى بلند مدت شود. آزادى مبادله و تنظيم قرارداد مىتواند موجبات پيشرفت «پارهتوئى» (Parete improvements) را فراهم سازد. همچنين از همه مهمتر، اگر يك سيستم قانونى بتواند قراردادها را بيمه و تضمين كند، در اين صورت تعهدات و وعدهها نيز داراى اعتبار و اعتماد بالاترى خواهند شد.(Elster, 1994, pp. 216-217)
و بالاخره آنكه، وجود نرخ بالاى تغيير در مالكيتها، علاقه سياستمداران و اهل علم را نسبت به آثار و تبعات آن و تأثير آن بر كارآيى اقتصادى، بسيار كرده است. برخى از تئوريهاى تغيير مالكيت اظهار مىدارند كه انواع مختلف تغيير مالكيت نيز باعث كاهشهايى در اشتغال ادارى و مديريتى، هم به صورت مطلق و هم نسبت به اشتغال مولّد، شده است. برخى تحليلهاى سنجى نيز فرضياتى از اين قبيل را مورد آزمون قرار داده است. تأثيرات تغيير در مالكيت بر اشتغال و دستمزدها، از جهات مختلف مورد توجه بوده و نيز نشان داده شده است كه رشد اشتغال در پرتو تنظيمات مشتمل بر تغيير مالكيت، بسيار پايينتر از حالتى است كه تغيير مالكيتها وجود نداشته است متوسط رشد اشتغال در حالتى كه تغيير مالكيت برقرار نباشد تقريبا مثبت بوده، در حالى كه اگر تغيير در مالكيتها برقرار باشد اين نرخ بسيار منفى مىباشد. و نيز، نشان داده شده است كه نسبت اشتغال ( auxiliary Establishmentproduction Establishment) در بنگاههايى كه مواجه با تغيير مالكيت مىباشند، حدود 2/11 درصد پايينتر از بنگاههايى است كه با تغيير مالكيت مواجه نيستند. (Lichtenberg & siegel, 1995, p. 407)
به اين ترتيب ، با اشاره به موارد متعددى از قوانين اقتصادى و نحوه تأثيرگذارى آنها بر عملكرد اقتصاد، ملاحظه مىشود كه وجود برخى از اين قوانين مىتواند پويايى و كارآيى اقتصادى را به دنبال داشته باشد؛ در حالى كه قوانين ديگرى ممكن است موجبات ركود و كندى در عملكرد اقتصاد را باعث شوند. و به همين ترتيب، برخى ديگر از قوانين وجود دارند كه مىتوانند از جهاتى داراى آثار مثبت اقتصادى، و از جهات ديگرى داراى آثار منفى اقتصاى باشند. در اين صورت، تنظيم بهينه و كارآى حقوق اقتصادى، مىتواند آثار خالص مثبت اقتصادى را فراهم سازد.
تأثير ساختار حكومت و دولت بر عملكرد اقتصادى
بديهى است بين سيستم دستگاه دولتى و عملكرد اقتصاد، رابطهاى - هر چند غير مستقيم - وجود دارد. تلاش برخى مطالعات آن است كه نشان دهد در كشورهايى كه فاقد سيستم بازنگرى و نظارت قضايى مؤثر بر عملكرد دولتها مىباشند، ممكن است دولتها در جهت تحقق تأمين همگانى علاقه كافى را نشان ندهند. و لذا، تأكيد مىكنند كه اگر قوانينى وجود داشته باشند كه وجود عناصر كنترل كننده و ناظر بر عمليات دولت را تضمين كنند، در اين صورت دولت با مراقبت بيشترى نسبت به حفظ جنبه مزبور عمل خواهد كرد. پرزورسكى (Prezworski) در اين خصوص بيان مىكند كه يك دولت براى بقا و اعتبار خود، نيازمند دموكراسى است. كشورهايى كه بالنسبه داراى تعداد زيادى رأى دهنده از طبقه فقير مىباشد، قائل شدن به حق راى همگانى منجر به طرفدارى گسترده از ايده تأمين و امنيت اقتصادى خواهد شد كه در اين صورت تحصيل آن به بهاى گزاف از دست دادن كارآيى اقتصادى خواهد شد، كه در عين حال اين ايده از نظر ثروتمندان در حكم مصادره و توقيف اموال آنان تلقى مىشود. (Elster, 1994, p. 217)
نورث (North) و وينگاست (Weingast) نيز ادعا مىكنند كه دموكراسى از طريق حفظ و تضمين حقوق مالكيت، رشد اقتصادى را تشويق مىكند. علت اين امر، آن است كه دموكراسى در حقيقت يا حقوق مالكيت را حمايت مىكند يا آنكه عدم اطمينان در سرمايه گذارى را كاهش مىبخشد. (Przeworski, 1994, p. 227)وجود يك دموكراسى، موجب مىشود تا دولتها نسبت به قانون متعهد و وفادار باشند. لذا، تعهد و التزام دولت نسبت به قانون، مىتواند نتايج مثبت قوانين موضوعه را ظاهر سازد. البته، اين طور نيست كه هميشه تعهد دولتها نسبت به قوانين و سياستهاى مبتنى بر قوانين مثبت باشد، بلكه ممكن است در پارهاى از موارد وجود چنين پديدهاى دست و پاگير و كند كننده عملكرد دولتها نيز باشد. يعنى، ممكن است تحت فروضى خاص، دولتها نسبت به اجراى سياستهاى بد و نامطلوب متعهد شوند، وگريز از آن ناممكن باشد، كه به اين ترتيب ، آثار نامطلوب آن ظاهر خواهد شد.
در نظر الستر عواملى همچون شيوه انتخابات براى تعيين عوامل قانونگذار و عوامل قوه اجرائيه و نيز مقررات مربوط به تنظيم و تفكيك قوا، سيستم كنترل و ايجاد توازن توسط قواى سهگانه، و پروسه اصلاحات در قانون اساسى، به شدت مىتواند بر عملكرد اقتصاد تأثير داشته باشد. (Przeworski, 1994, pp. 227-228)
در اين باره، برخى ديگر از نويسندگان تلاش كردهاند تا با استفاده از تحقيقات تجربى، رابطه ميان متغير نهادهاى سياسى و متغيرهاى اقتصادى را نشان دهند. از اين ميان يك تلاش تجربى نشان داده است كه براى 139 كشور در بين سالهاى 1950 تا 1990 م و بر اساس 4055 مشاهده سالانه، تأثير متغيرهاى نهادى بر درآمد سرانه چگونه بوده است. در اين مطالعه، دموكراسى به عنوان رژيمى كه دولت در آن حاصل يك مسابقه انتخاباتى است، تعريف شده است. بر اساس اين تعريف، يك رژيم در صورتى دموكراتيك منظور شده است، كه رئيس قوه مجريه، مستقيم يا به طور غير مستقيم، و همچنين عوامل قوه مقننه نيز بر اساس انتخابات تعيين شوند، و بيشتر از يك حزب در جريان باشند، و مسابقه انتخابات در بين احزاب به طور جدى و نزديك به هم برقرار شود.
در اين مطالعه تجربى، 37% مشاهدات سالانه تحت عنوان نظامهاى دموكراتيك قرار داشتهاند، و نظامهايى كه معيارهاى برشمرده شده را نداشته باشند، تحت عنوان نظامهاى ديكتاتورى معرفى شدهاند. در اين بررسى، متوسط نرخ رشد سالانه درآمدبراى تمامى مشاهدات، معادل 09/2 درصد بدست آمده است. اما اگر اين نرخ رشد به تفكيك انواع نظامها از يكديگر متمايز شوند، ملاحظه خواهد شد كه نظامهاى دموكراتيك به طور متوسط داراى نرخ رشدى معادل 44/2 درصد، و نظامهاى ديكتاتورى داراى نرخ رشد متوسطى معادل 85/1 درصد بودهاند. (Przeworski, 1994, 225-229)
همچنين، نويسنده مزبور ابراز مىدارد كه دليل اين امر آن است كه نظامهاى دموكراتيك نسبت به ديكتاتورى، در مقابل بحرانهاى اقتصادى انتقادپذيرترند و زودتر در مقابل بحرانها حساسيت و عكس العمل نشان مىدهند. همچنين، او نشان داده است كه طول عمر مورد انتظار براى نظامهاى دموكراتيك در شرايطى كه در حال ركود و افول اقتصادى بودهاند، معادل 18 سال و در شرايطى كه در حال رونق و بهبودى اقتصادى باشند معادل 68 سال مىباشد، در حاليكه همين متغيرها براى كشورهاى داراى نظامهاى ديكتاتورى، به ترتيب معادل 41 سال و 53 سال بوده است. به همين ترتيب، نشان مىدهد كه متوسط نرخ رشد سالانه براى نظامهاى "authoritarian" معادل 88/1 درصد، براى نظامهاى دموكراتيك پارلمانى برابر 85/2 درصد و براى نظامهاى دموكراتيك مبتنى بر رياست جمهورى "Presidentalism" معادل 45/1 درصد مىباشد. بر اين اساس، نرخ رشد اقتصادى در حكومتهاى پارلمانى داراى بالاترين سطح بوده است. (Przeworski, 1994, p. 230)
اما با اين وجود، ذكر يك نكته ضرورى است كه اگر چه تحقيقات مزبور تلاش كرده است تا وجود يك رابطه بين نوع حكومت و عملكرد اقتصادى را نشان دهد، ليكن بايد توجه داشت كه علىرغم وجود پارهاى از ابهامات در تمامى نوع حكومتهاى مورد بحث، اين وجه نيز منطقى است كه چه بسا وجود نرخهاى بالاى رشد در حكومتهاى دموكراتيك نه بخاطر ماهيت دموكراتيك بودن اين حكومتها، بلكه به خاطر وجود علل و عواملى جزئىتر در آنها كه از ويژگىهاى انحصارى اين حكومتها نيست، باشد. و لذا، منطقا استدلال وجود همبستگى بين متغيرهايى بسيار كلى و عام همچون حكومت دموكراتيك و متغيرى مثل متوسط رشد سالانه اقتصادى، نمىتواند توجيه علمى پيدا كند؛ زيرا ممكن است اين همبستگى بين رشد اقتصادى و عاملى برقرار باشد كه هم در يك نظام دموكراتيك وجود دارد و هم در غير آن، كه تحت شمول حكومت اصطلاحى دموكراتيك نمىگنجد و بلكه صرفا داراى وجوه مشتركى با دموكراسى است كه وجود همبستگى مزبور در مابهالاشتراك اين دو مىباشد.
تحقيقاتى ديگر در همين راستا، حساستر بودن حكومت دموكراتيك نسبت به عملكرد اقتصادى را نشان داده است. اين مطالعات معلوم مىكند كه در كشورهايى كه داراى درآمد سرانه سالانه پايينتر از يك هزار دلار مىباشند، طول عمر مورد انتظار براى نظامهاى "authoritarian" اغلب معادل 130 سال است؛ چه داراى روند رو به افول باشند، و چه رو به بهبود همچنين، كشورهاى، دموكراسى ضعيف و فقير، كاملاً ناپايدار مىباشند و نسبت به عملكرد اقتصاد بسيار حساس هستند. بقا و دوام آنها در صورتى كه داراى عملكرد بدو منفى باشند حدود 5 سال، و اگر داراى عملكرد خوب و مثبت باشند حدود 17 تا 19 سال است. و نيز، نشان داده شده است كه يك دموكراسى با درآمد سرانه بالاتر از 4335 دلار، هرگز سقوط نخواهد كرد. (Przeworski, 1994, p. 229)
جنبههاى ديگر يك حكومت دموكراتيك و تأثيرات اقتصادى آن ، توجه برخى ديگر از نويسندگان را به خود جلب كرده است، مبنى بر اينكه تعهدات و التزامات دولتها نسبت به اجراى سياستهاى وعده داده شده و ايدهآلها، در صورتى داراى تأثير و اعتبار است كه دموكراسى برقرار باشد. وجود پروسهاى كه بتواند عوامل اجرايى را در صورت تخلف از وعدهها و تعهدات بركنار كند يا مؤاخذه نمايد، مىتواند تعهدات دولتها را معتبر سازد. بنابراين به عبارت بهتر، قدرت در صورتى داراى تأثير مثبت است، كه تقسيم و تجزيه شود و در اختيار عواملى متعدد و دموكراتيك قرار گيرد. (Bardham, 1994, p. 232)
اظهار مطلق فوق، به نحوى تفصيلى تر و مشخص تر نيز مورد توجه پارهاى ديگر از مؤلفان بوده است. به عنوان مثال، ملاحظه شده است كه در مواردى تفكيك و تجزيه قدرت، ممكن است حتى باعث شود دولتها در اجراى تعهدات و وعدههاى خود وفادارى كمترى داشته باشند؛ مثل وعدههاى دولت ايالات متحده در مذاكرات بينالمللى كه در مواردى داراى اعتبار كمترى نسبت به وعدههاى برخى ديگر از طرفهاى مذاكره او مىباشد. به عنوان مثال، سناى آمريكا تصويب دومين معاهده استراتژيك كاهش نيروهاى نظامى را رد كرد، در حالى كه رهبران كرملين با مسائلى از اين قبيل مواجه نشدند. نمونه ديگر اينكه، كنگره ايالات متحده تا زمانى كه كلينتون بهاى سنگينى جهت جلب حمايت مردان اين كنگره نپرداخته بود، در شرف تصويب نكردن قرارداد «نفتا» (NAFTA) قرار داشت، در حالى كه رئيس جمهورى مكزيك، ساليناس با چنين مسئلهاى تا به اين اندازه حادّ مواجه نشد. (Bardham, 1994, pp. 232-233)
اما بررسيهاى ديگر صورت گرفته، نتايج ديگرى را در اين خصوص ارائه مىدهد. وجود تجربه برخى از كشورهاى آسياى شرقى مثل كره وتايوان طى 20 سال بين دهههاى 1960 و 1980 م ، نشان داد كه قدرت اجرايى اين كشورها تا حدود زيادى بدون مانع و موفق عمل كرده است، در عين حال كه تجزيه قدرت در اين كشورها مطابق آنچه كه در چارچوب دموكراسى تعريف مىشود، مورد تجربه قرار نگرفته است. (Bardham, 1994, pp. 233)
با اين وجود، «اقتصاد نهادگراى جديد» (New institutional Economics) نيز بر قدرت در پروسههاى از پايين به بالا تأكيد مىكند، و ادعا دارد كه دامنه مسائل اجتماعىاى كه در چنين پروسهاى قابل حل مىباشند، وسيعتر است. اين اقتصادها كارآيى در يك نظام خصوصى و كارآيى يك سيستم قانونىاى را كه نظام خصوصى را تحكيم مىبخشد، تضمين مىكنند. (Murrell, 1994, p. 203)
بنابراين، همان گونه كه ويليامسون (Williamson) نيز بر آن تصريح مىكند ، تفاوت در عملكرد نهادهاى مختلف بسيار روشن است. بديهى است كه نهادها مىتوانند اثرات واضح و مشخصى بر ابعاد و فرآيند توسعه داشته باشند. به همين ترتيب ، نهادگرايى جديد در علم سياست نيز همانند آنچه در علم اقتصاد ملاحظه شد، بر قواعد رسمىاى تأكيد مىكند كه از آن جمله: فدراليزم و تفكيك قواى مبتنى بر قانون اساسى، مىباشند. p. 198)، بىتا(Patnam,
اما نكتهاى كه بيان آن را ضرور مىنمايد، اين است كه چنين اظهاراتى در اخذ نتايج اقتصادى مشخص چندان شفاف و روشن نيست، و اينكه يك مجموعهاى از قوانين يا قواعد از حيث تأثيرگذارى بر عملكرد اقتصاد نسبت به مجموعهاى ديگر برترى دارد، بنا به دلايلى نامفهوم و غير منطقى مىتواند باشد. به عنوان مثال، وجود يك همبستگى صريح بين فدراليزم و عملكرد برتر اقتصادى ، به طور مشخص قابل استدلال نيست بلكه توجه به عناصر داخلى اين سيستم سياسى مىتواند نتايج مشخص تر و قابل اعتمادترى را به دست دهد.
يكى ديگر از نهادهاى اساسى كه شكل سياسى آن بر عملكرد اقتصاد بسيار محسوس و مؤثر مىباشد، بانك مركزى است؛ كه توجه بسيارى را به خود معطوف داشته است. تمايز در اثرات استقلال يا عدم استقلال سياسى اين نهاد از دستگاه اجرايى دولت نكتهاى است كه در اينجا مورد توجه مىباشد. فرض استقلال بانك مركزى به اين منظور است كه دولتها در اجراى سياستهاى تورمى شديد، ممكن است با مقاومت و مخالفت مقامات بانك مركزى كه مسئول حفظ ارزش پول و تثبيت سطح قيمتها مىباشند، مواجه شوند. چه بسا دولتها به خاطر انتخاب مجدد خود افقهاى زمانى كوتاه مدتتر را ترجيح دهند، و از سياستهاى بدون تورم عدول نمايند. و لذا، ضرور است يك نوع كنترل منصفانهاى و در عين حال مستقل و مدبرانه، بر سياست پولى دولت اعمال شود.(Elster, 1994, p.218)
بنابراين، موضوع استقلال بانك مركزى در خصوص تصميمات مربوط به مسائل پولى كشور، به رابطه بانك مركزى با دولت برمىگردد. احتمالاً، طرح و طرفدارى از اين سياست به خاطر ملاحظه يك نوع تضاد و تعارض بين سياستهاى مالى دولت و سياستهاى پولى بانك مركزى در جهت نيل به اهداف از قبيل، تثبيت قيمتها، تسريع در رشد اقتصادى، ايجاد اشتغال كامل و ايجاد تعادل در پرداختهاى بينالمللى است.
طرفداران استقلال بانك مركزى شرط موفقيت يك بانك مركزى مستقل را در اعمال سياستهاى پولى، در اين مىدانند كه مردم معتقد باشند كه سياستهاى مزبور به منظور نيل به هدفهاى اقتصادى ملى و مستقل از اعمال نظرهاى خاص مبتنى بر خواستههاى دولتها اتخاذ شده است. به عبارت ديگر، مىبايست مقامات بانك مركزى افرادى غير سياسى باشند تا اهداف بلند مدت اقتصادى را ترجيح دهند، و تحت تأثير ملاحظات سياسى كوتاه مدت و دورهاى دولتها قرار نگيرند. تجربه نشان داده است كه مقامات بانك مركزى كه از سياست دولتها تبعيت مىكنند، عليرغم سياستهاى ضد تورمى اعلام شده هرگاه امر دائر به افزايش توليد و اشتغال و ايجاد تورم باشد، جانب توليد و اشتغال حمايت شده و تورم ناديده گرفته مىشود، زيرا ايجاد اشتغال صريحتر و سريعتر مىتواند موجبات جلب رضايت عامه و بيكاران را فراهم سازد. بنابراين، وجود قوانينى كه بتواند بانك مركزى را مستقل از دولت تعريف كند يا وضع قانونى كه بانك مركزى را موظف به حفظ ارزش پول يا حفظ سطح عمومى قيمتها مىكند و نيز تصريح به قانونى كه بانك مركزى را از مواجه شدن با كسرى بودجه دولت ممنوع مىسازد، خود داراى اثرات مهمى بر عملكرد اقتصادى خواهد بود. (دانشكده اقتصاد، دانشگاه امام صادق(ع)، بى تا، جزوه ش 10 / 6 ف)
در اين خصوص، الستر به عنوان يك نمونه از استقلال بانك مركزى، به مورد نروژ اشاره مىكند كه در سال 1816 م كه بانك مركزى اين كشور تأسيس شد، اين بانك در شهرى دور دست به نام تروندهيم (Trondheim) كه صدها مايل از پايتخت و مركز حكومت فاصله داشت، مستقر شد. همچنين، او تأكيد مىكند كه در كشورهايى كه مدير بانك مركزى توسط رئيس جمهور منصوب مىشود، اين فرض وجود دارد كه مدير مزبور بيشتر از آنكه فعال و جدى و مستقل الرأى باشد، ممكن است محافظه كار بوده و نسبت به مسئله بيكارى در مقابل تورم و تثبيت قيمتها وزن بالاترى را قائل باشد. (Elster, 1994, p. 215)
به همين ترتيب، مطالعات گستردهترى پيرامون استقلال بانك مركزى صورت گرفته است، كه از آن جمله مىتوان به مقاله معروف روگوف (Rogoff) (1985 م) اشاره نمود، كه با طرح موضوع استقلال بانك مركزى در صدد ارائه اين نتيجه مىباشد كه وجود يك بانك مركزى مستقل، بوضوح مىتواند موجب كاهش تورم شود، ولى در عين حال ممكن است موجب افزايش نوسانات در درآمد و محصول واقعى در يك اقتصاد گردد. البته از سوى ديگر، اين مباحث نويسندگانى مانند آلسينا (Alesina) و سامرز (Summers) (1993 م) نيز سعى نمودهاند تا نشان دهند كه استقلال بانك مركزى علاوه بر كاهش تورم، مىتواند موجب كاهش در نوسانات واقعى شود.
به هر حال، اين قبيل نويسندگان بسيار تلاش نمودهاند تا ميزان تأثيرات نهاد بانك مركزى مستقل را نشان دهند، و تفاوت تأثير گذارى آن با يك بانك مركزى غير مستقل را بيان كنند، حتى آنان براى اين منظور مبادرت به ساختن و معرفى مدلهايى كردهاند، تا از طريق روشهاى سنجى و تجربى نشان دهند كه مثلاً وجود يك بانك مركزى مستقل، مىتواند موجب تقليل واريانس نوسانات در توليد و محصول ملى يا كاهش متوسط نرخ تورم گردد. نتايج تجربى اين مطالعات وجود نوعى همبستگى قوى بين استقلال بانك مركزى و تورم و نوسانات واقعى اقتصادى را بوضوح نمايان مىسازد، كه به عنوان نمونه مىتوان به مقاله آلسينا و كتى (Catti) مراجعه كرد. (Alesina & Catti, 1995)
نتيجه
به اين ترتيب، صرف نظر از اينكه صحيحترين و مناسبترين قوانين و نهادها كدامند يا اينكه اساسا معيار صحت و عدم صحت يك قانون در چيست و همچنين صرف نظر از اينكه حقوق و اقتصاد كداميك بر ديگرى مقدم است، در اين مقاله با ذكر مواردى متعدد و نمونههاى فراوان از قوانين و اشكال متنوع نهادهاى سياسى نشان داده شد كه مسئله تأثير نهادها به عنوان مجموعه سازمانهاى اقتصادى و سياسى و اجتماعى در يك كشور، بر عملكرد اقتصادى بسيار جدّى مىباشد. و همان گونه كه در تئوريهاى اقتصادى اغلب بر فاكتورهاى اقتصادى همانند: پس انداز، سرمايهگذارى و تأثير آنها بر عملكرد اقتصاد تأكيد مىشود، نهادگرايان سياسى و اقتصادى نيز علل غير اقتصادى رامورد توجه قرار دادهاند، تلاشهاى بسيارى صورت گرفته است تا نشان دهد كه نوعى همبستگى قوى بين نهادها و قوانين اقتصادى و عملكرد اقتصاد برقرار مىباشد. وجود نهادها و قوانين پويا و ديناميك مىتواند داراى آثار اقتصادى مثبت محسوسى باشد، همانطور كه استقرار نهادها و قوانين سست و ضعيف تعريف شده نيز ممكن است شرايط و زمينههاى ركود و افول اقتصادى را فراهم آورد.
ضميمه 1
1- بند سوم اصل 3 :
آموزش و پرورش و تربيت بدنى رايگان براى همه در تمام سطوح و تسهيل و تعميم آموزش عالى
2- اصل 29 :
برخوردارى از تأمين اجتماعى از نظر بازنشستگى، بيكارى، پيرى، ازكارافتادگى، بىسرپرستى، در راه ماندگى، حوادث و سوانح و نياز به خدمات بهداشتى، درمانى و مراقبتهاى پزشكى به صورت بيمه و غيره حقى است همگانى.
دولت مكلف است طبق قوانين از محل درآمدهاى عمومى و درآمدهاى حاصل از مشاركت مردم، خدمات و حمايتهاى مالى فوق را براى يك يك افراد كشور تأمين كند.
3- اصل 30 :
دولت موظف است وسايل آموزش و پرورش رايگان را براى همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسايل تحصيلات عالى را تا سرحد خودكفايى كشور به طور رايگان گسترش دهد.
4- اصل 44 :
نظام اقتصادى جمهورى اسلامى ايران بر پايه سه بخش: دولتى، تعاونى و خصوصى با برنامهريزى منظم و صحيح استوار است.
بخش دولتى شامل كليه صنايع بزرگ، صنايع مادر، بازرگانى خارجى، معادن بزرگ، بانكدارى، بيمه، تأمين نيرو، سدها و شبكههاى بزرگ آبرسانى، راديو و تلويزيون، پست و تلگراف و تلفن، هواپيمايى، كشتيرانى، راهآهن و مانند اينهاست كه به صورت مالكيت عمومى و در اختيار دولت است.
بخش تعاونى شامل شركتها و مؤسسات تعاونى توليد و توزيع است كه در شهر و روستا بر طبق ضوابط اسلامى تشكيل مىشود.
بخش خصوصى شامل آن قسمت از كشاورزى، دامدارى، صنعت و تجارت و خدمات مىشود كه مكمل فعاليتهاى اقتصادى دولتى و تعاونى است.
كتابنامه
1. استقلال بانك مركزى يا استقلال تصميمگيرى درباره سياستهاى پولى، دانشكده اقتصاد دانشگاه امام صادق(ع)، جزوه، 10 ش / 6 ف
2. قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مصوب آبان 1358، بندهاى (اصول) 3، 29، 30 و 44
3. متوسلى، نگرشى بر ديدگاهها، تئوريها و سياستهاى توسعه اقتصادى، دانشكده روابط بينالملل، تهران، 1372
1. Alesina, Alberto and Gatti, Roberta, How independent should the contral bank be. Independent Central banks: Law inflation at no cost. Harvard University press, 1995.
2. Anderson, L. Therry & Hill,. J. Peter, "The Race for property Rights", Journal of law & Economics, 1990, Vol xxxlll April.
3. Bardhan, Pranab, Comment on. The Impact... world Bank, 1994
4. Blanchard. J. And Oliver, comment on "Establishing... world Bank, 1994
5. Buchanan, M.James, Economics and its scientific Neighbors, Structure of Economic science.
6. Elster, Jon, The Impact on constitutions on Economic performance, World Bank Annual..., 1994
7. Friedman, David, Law and Economics
ترجمه دفتر تحقيقات دانشگاه امام صادق(ع)
8. Jefferson. H. Gary & Rawski.G.Thomas, "How Industrial Reform worked in china. The Role of Innovation, Competition and property Rights, World Bank, 1994.
9. Lichtenberg, R.Frank & Siegel, Donald, "The Effect of owner ship Changes on the Employment and wages of central office and other personel", Journal of law and Economics, october 1990, vol ×××III
10. Murrell, peter, comment on The Institutions... world Bank, 1994.
11. Prezworsk, Adam, comment on The impact... world Bank, 1994
12. Proceedings of the world Bank 1994. Session chired by Ibrahim, F.I.Shihata.
13. Shelifer, Andrei, Establishing property Rights, world Bank, 1994.
14. Stigler, J. George, "Law or Economics", journal of law and Econ, 1992, october, Vol ×××V
1- اين مقاله زير نظر دكتر محمود متوسلى دانشيار دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران تأليف شده است.
2- دانشجوى دوره دكترى رشته اقتصاد و عضو هيئت علمى دانشگاه امام صادق(ع) و سرپرست دفتر مطالعات و تحقيقات اقتصادى
فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، شماره 5، بهار 1377، صص 27-43