محور : اقتصاد اسلامي
دكتر حسين عيوضلو*
چكيده:در اين مقاله، هر گونه اظهار نظر دربارة روش شناسي اقتصاد اسلامي، منوط به موضعگيري دربارة علت وجودي اقتصاد اسلامي در مقايسه با علم اقتصاد مرسوم دانسته شده است. و براي تبيين آن، دو فرضيه دربارة آميختگي گزارههاي علمي اقتصاد با احكام و داوريهاي ارزشي، و نيز اثر پذيري علم اقتصاد از فلسفه و جهان بيني حاكم، بررسي شده است. در ادامه، به اين سؤال پاسخ داده شده، كه اقتصاد اسلامي در چه محورهايي قابل گسترش است؟ براين اساس، انواع نظريههاي اقتصاد اسلامي شناسايي شده است، كه هر يك از اين نظريهها ميتوانند از ويژگيها و معيارهاي گزارههاي علمي تبعيت كنند. در پايان مقاله، مسئلة اصلي اقتصاد اسلامي، ارائة الگوي تغيير دانسته شده است.
...
محور : اقتصاد اسلامي
دكتر حسين عيوضلو*
چكيده:در اين مقاله، هر گونه اظهار نظر دربارة روش شناسي اقتصاد اسلامي، منوط به موضعگيري دربارة علت وجودي اقتصاد اسلامي در مقايسه با علم اقتصاد مرسوم دانسته شده است. و براي تبيين آن، دو فرضيه دربارة آميختگي گزارههاي علمي اقتصاد با احكام و داوريهاي ارزشي، و نيز اثر پذيري علم اقتصاد از فلسفه و جهان بيني حاكم، بررسي شده است. در ادامه، به اين سؤال پاسخ داده شده، كه اقتصاد اسلامي در چه محورهايي قابل گسترش است؟ براين اساس، انواع نظريههاي اقتصاد اسلامي شناسايي شده است، كه هر يك از اين نظريهها ميتوانند از ويژگيها و معيارهاي گزارههاي علمي تبعيت كنند. در پايان مقاله، مسئلة اصلي اقتصاد اسلامي، ارائة الگوي تغيير دانسته شده است.
مقدمه:
اظهار نظر دربارة روش شناسي اقتصاد اسلامي، به طور منطقي، مستلزم موضعگيري معتبر در برابر سؤالهاي زير است:
سؤال اول: در برابر علم اقتصاد جا افتاده و مرسوم، سخن گفتن از اقتصاد اسلامي مبتني بر چه استدلالي است؟ به عبارت ديگر، « علت وجودي» (Raison d, Etre) اقتصاد اسلامي چيست؟ و از اين لحاظ، وجه تمايز آن با اقتصاد مرسوم از چه جنبه است؟
سؤال دوم: به طور كلي، اقتصاد اسلامي در چه محورهايي قابل تعميم است؟ و رسالت اصلي اقتصاددان اسلامي چيست؟
پاسخي براي سؤال اول
پاسخ به سؤال اول، منوط به تعريف جايگاه اقتصاد اسلامي در انديشههاي متعارف اقتصادي است. تعريف جايگاه و علت وجودي اقتصاد اسلامي زماني ميسر است، كه به اين واقعيت توجه شود كه وظيفة اقتصاددان صرفاً به شناسايي قوانين ثابت و جهان شمول ميان متغيرهاي اقتصادي محدود نميشود، بلكه، اغلب نظرهايههاي اقتصادي به تبيين رفتار مطلوب اقتصادي در چارچوب نظام ارزشي پذيرفته شده در جامعه مورد بحث پرداختهاند، و از آنجا كه اين نظريهها عموماً در نظام ارزشي سرمايهداري طراحي گرديدهاند مباني ثابت ارزشي اين نظريهها با اين استدلال كه به طور عام مورد قبول افراد جامعه ميباشند، «مفروض» و «داده» تلقي گرديدهاند و لذا اقتصاددانان نيازي به يادآوري اين مباني احساس نميكردند. بر همين اساس اين ذهنيت در ميان پژوهشگران اقتصادي بوجود آمده است كه علم اقتصاد همانند علم فيزيك و هر علم طبيعي، وظيفة توصيف پديدهها، تبيين روابط اقتصادي و پيش بيني روند حركت متغيرهاي اقتصادي را بر عهده دارد، و به دنبال كشف قوانين ثابت اقتصادي است. به بيان ديگر، براساس انديشة مسلط در ادبيات علم اقتصاد، گزارههاي اين علم از عبارتهاي «وصفي» (Positive or Descriptive) تشكيل شده است، و عبارتهاي «ارزشي» و «هنجاري» (Normative) ، در اين علم جايگاهي ندارند.1
اين ديدگاه غالب و جا افتاده را ميتوان براساس دو فرضيه ذيل، نقد و بررسي كرد:
فرضية 1: هر يك از نظريههاي اقتصادي، احكام ارزشي ويژهاي را مفروض گرفتهاند؛ به طوري كه در بسياري از گزارههاي علمي اقتصادي، جدا ساختن پايهها و احكام ارزشي از گزارههاي توصيفي ممكن نيست.
علم اقتصاد به عنوان يك علم اجتماعي، از آنجا كه با مطالعة پديدهها و رفتارهاي اقتصادي در جوامع مختلف سر و كار دارد، آكنده از داوريهاي ارزشي است. اين داوريها، در ابعاد و وجوه مختلف ذيل قابل شناسايي ميباشند.2
الف: انتخاب موضوعي كه بايد دنبال شود:
انتخاب موضوع مورد مطالعه براي يك پژوهشگر اقتصادي، هر چه باشد، او را از مطالعة موضوعات ديگر باز ميدارد. به همين جهت، استناد به يك نظريه و كار پژوهشي براساس آن، وي را از پژوهش براساس نظرية ديگر باز ميدارد. به همين جهت، تاريخ علم اقتصاد مؤيد اين حقيقت است كه اين علم همانند هر علم اجتماعي، در مقاطع مختلف تاريخ در چارچوب نظريههاي محدودي گسترش يافته است. انتخاب اين نظريهها، براساس ميزان اعتبار نسبي و سازگاري آنها با ذهنيات و باورهاي محققان آن علم است، و در هر مقطعي نظريههاي معيني مقبوليت مييابند.
بسياري از متفكران اجتماعي، به اين نكته مهم اشاره داشتهاند. لوسين گلدمن در كتاب، فلسفه و علوم انساني، به اين جنبه توجه داشته و معتقد است: (گلدمن، 1357، ص 49)
«امروزه درك دقيق و مؤثر واقعيت فيزيكي، به ارزشها و منابع هيچ كدام از طبقات اجتماعي آسيب نميرساند. و لذا، نارسايي درك عينيت در كار يك دانشمند فيزيك، فقط به كمبودهاي شخصيتي او بر ميگردد. در حالي كه در علوم انساني، اين گونه نيست… در علم فيزيك، وحدتي در ارزش داوريهاي مربوط به تحقيق وجود دارد. ولي در علوم انساني، در آغاز كار پيش از شروع كردن به تحقيق، با نگرشهاي كاملاً متفاوتي رو به رو ميشويم. به همين سبب، در زمينة مسائل اجتماعي، عينيت از يك مسئلة ساده و فردي فراتر ميرود. محقق علوم انساني در اول كار، مقولات ذهني ناآشكاري را ميپذيرد كه او را از درك بخش مهمي از واقعيت باز ميدارد…. و برخورد ارزشي محقق با واقعيتها، باعث ميشود كه مسائل اجتماعي را نتواند به طور عيني بفهمد.»
با اين همه، بايد توجه داشت اگر چه پژوهشگر علوم اجتماعي حداقل در سطح نظري سعي ميكند با موضع بيطرفانه به بررسي مسائل اجتماعي بپردازد، اما اين مهم همواره عملي نيست. ماكس وبر ميگويد (گلدمن، 1357، ص51):
«اگر علم منطقاً نميتواند ارزش داوريها را انكار يا تصديق كند، در مقابل از نابود كردن اين داوريها از تحقيقات علوم انساني عاجز است.»
جون رابينسون معتقد است (رابينسون، 1358، صص31-32):
« در علوم اجتماعي، تجربة آزمايشگاهي ممكن نيست. و لذا پژوهشگر اجتماعي ناچار است به تفسير ظاهر امور متكي باشد. و هر تفسيري هم، با داوري ارزشي همراه است. و از آنجا كه ذهن بررسي كننده لزوماً آغشته با عواطف اخلاقي است، داوريها نيز با پيشداوري آلوده است. راه خروج از اين بن بست، به دور ريختن پيشداوري و طرح مسئله به صورت عيني محض نيست.»
رابينسون، ادامه ميدهد(رابينسون، 1358، ص 22):
« هر كس ميگويد: باور كنيد من هيچ گونه تعصبي ندارم، سعي ميكند يا خود را فريب دهد يا شما را»
وي اضافه ميكند (رابينسون، 1358، ص 19):
« پسنديده نيست بكوشيم، وانمود كنيم ميتوانيم بدون دخالت دادن ارزشهاي اخلاقي، دربارة مسائل بشري سخن بگوييم يا بينديشيم.»
ب- انتخاب متغيرها و فرضيات
واقعيت اقتصادي، در زمان و مكان تغييرات زيادي مييابد. به ديگر سخن، واقعيت اقتصادي تحت تأثير متغيرهاي زيادي قرار دارد. با بهرهگيري از رگرسيونهاي چند متغيره و تكنيكهاي مرتبط با آن، حتي بدون پشتوانة نظري ميتوان رابطة بين متيغرها را نشان داد. اما با روشهاي تجربي و بدون راهنماي نظري قوي، نميتوان به نتايجي كلي دربارة علل و معلولها، و مسير پديدههاي اقتصادي دست يافت.
يكي از تفاوتهاي اساسي ميان پديدههاي طبيعي و پديدههاي اجتماعي، آن است كه در تشكيل رفتارها و پديدههاي اجتماعي، عوامل گوناگوني دخيل است. اما عوامل اثر گذار در پديدههاي طبيعي، بسيار مشخص و محدود است. به عنوان مثال، سبزي برگ درخت در اثر نور خورشيد يا منبسط شدن سيمهاي مسي تيرهاي انتقال برق در اثر حرارت خورشيد، هر كدام پديدة طبيعي به شمار ميروند، كه هر يك علت مشخص و ثابتي دارند. اما پديدهاي نظير تورم در يك كشور، معلول صدها عامل و فعاليت اختياري انسانها در آن كشور است. به طور كلي، پديدة اجتماعي ـ و اقتصادي ـ، در اثر تصميم فردي يا گروهي افراد جامعه به وجود ميآيد. هر يك از اين تصميمها، خود معلول عوامل مختلف كمي و كيفي است. بديهي است، برخي از اين عوامل تأثير بيشتري در پديده دارند، و بعضي ديگر نيز تأثيرشان كمتر است. به عبارت ديگر، برخي از اين عوامل، علل قريب و برخي ديگر علل بعيد ميباشند. قضاوت دربارة اينكه كدام عامل علت قريب، و كدام يك علت بعيد است، خود نيازمند يك راهنماي نظري قوي است. و اين ديدگاه نظري، لزوماً از تجربه حاصل نميشود. به همين جهت، انتخاب متغيرها و عوامل اثر گذار و دسته بندي آنها، از فرهنگ، عقايد و علاقههاي پژوهشگر نيز اثر ميپذيرد.
ج:انتخاب روش
هر روش تحقيقي در زمينههاي نظري يا تجربي، خود متأثر از ديدگاه معرفتشناسي ويژهاي است كه آن نيز خود حاكي از برداشت خاصي از جهان است و به شيوههاي ويژهاي از توجه به موضوع عنايت دارد. به عنوان مثال روشهاي كمي به مفاهيمي كه بخوبي قابل تعريف، و به آساني و با هزينة كم قابل اندازه گيري است، اهميت ميدهند. چنين روشهايي در علوم اجتماعي و بيش از همه در علم اقتصاد، گسترش بيشتري يافته است. مسائل و مفاهيمي كه در اين چار چوب ميگنجند، به بهاي فدا كردن مسائل و مفاهيم ديگر، بيش از بقيه مورد توجه كارشناسان قرار ميگيرند.
مطالعة تاريخ علم، خود گواه آن است كه در هر يك از مقاطع تاريخي براساس برداشتي كه از جهان و قوانين آن وجود داشته، روشهاي تحقيق معمول شده است. به عنوان مثال، كپلر به تبعيت از اصل سادگي طبيعت، متعقد بود فرضيهاي صادق است، كه نظم رياضي نهفته در معلولها را نشان دهد و در قالب عبارات بيان كند (برت، 1374، ص 56). گاليله متأثر از همين ديدگاه، معتقد بود كه شيء محسوس بايد به عناصري تحويل شود، كه نسبت كمي با هم داشته باشند(برت، 1374،صص 70-72). در اثر تسلط اين ديدگاهها، بررسي چگونگي و تبيين پديدهها، جايگزين تحليل حوادث در قالب حركت از قوه به فعل در فلسفة مدرسي ارسطويي ميگردد. (برت، 1374، صص85-90). در طرف ديگر، هانري مور به جهت گرايش ديني الهي خود، اين عقيده را بيان ميدارد كه « همة پديدههاي جهان را نميتوان تحليل مكانيكي كرد»، بلكه بايد از يك جوهر مباين با ماده (روح) يا موجود مجرد مدد گرفت. (برت، 1374، ص 129).
د: انتخاب اهداف و وسايل
برخي مفاهيم مهم در اقتصاد فقط وقتي معنا پيدا ميكند. كه هدف يا غايتي در نظر گرفته شود. به عنوان مثال، تعريف كالا در اقتصاد متعارف، مبتني بر اين مفهوم است كه توليد آن، در جهت رفع نياز و ايجاد مطلوبيت و رضايت باشد. به عبارت ديگر، داراي فايده باشد. براساس چارچوب ارزشي اقتصاد متعارف، كالايي مطلوب واقع شده و داراي فايده است، كه براي آن تقاضاي مؤثر وجود داشته باشد. يعني، مردم حاضر باشند در قبال آن، پول پرداخت كنند. به بيان ديگر، نظرية تقاضا در اقتصاد، كاملاً به تعريف مفهوم «ارزش» بستگي دارد. و بر اين اساس، نظرية مطلوبيت پاية اصلي نظرية تقاضا را تشكيل ميدهد.
بديهي است چنين ديدگاه ازرشي براساس مكتب حاكم در هر جامعه، از هر جامعه به جامعهاي ديگر متفاوت است.
تنوع ديدگاهها در خصوص تفسير پديدههاي اقتصادي و اجتماعي، از اين حقيقت ناشي ميشود كه هر نوع تصميم گيري در امور اقتصادي به طور خاص، و امور اجتماعي به طور عام، بر اساس هدف تصميم گيرنده شكل ميگيرد. به طوركلي، يكي از تفاوتهاي اساسي ميان پديدههاي اجتماعي و طبيعي، در آن است كه موضوع مطالعة علوم انساني و اجتماعي، انسانها ميباشند. به بيان آلن راين: (راين، 1367، ص 163).
« فيلسوفان يوناني از قبيل ارسطو كه مدافع تفسيرهاي غايي و هدفدار بودند، آدمياني ساده لوح نبودند، زيرا حقيقتي است بديهي كه فقط آدميانند كه ميتوانند بگويند هدف و عزمشان در كارها چيست. پديدارهاي طبيعي ديگر، چنين رفتار هدفمدارانهاي ندارند.»
با توجه به آنچه گذشت. به جهت ماهيت ويژة پديدههاي اقتصادي به عنوان پديدههاي اجتماعي، دربارة رفتارها و پديدههاي اقتصادي حتي با حفظ ايدهآل بيطرفي اخلاقي در بررسي مسائل اقتصادي، نميتوان اثرپذيري رفتارها و پديدههاي اقتصادي از عوامل ارزشي و كيفي را ناديده گرفت، علاوه بر اين، هر پژوهشگر اقتصادي در جامعة معيني مطالعه ميكند. به همين جهت، هر نظرية اقتصادي در چار چوب نظام ارزشي آن جامعه مطرح است و تعميم آن به جوامع ديگر، همواره صحيح نيست. به عنوان مثال، گزارههاي علمي ذيل، آميخته با نظام ارزشي مفروضي ميباشند؛ اگر چه نظريه پردازان عادت ندارند كه همواره مفروضات و نظام ارزشي خود را تصريح نمايند:
گزارة اول: مطلوبيت هر فرد، تابعي از مقدار كالاها، خدمات مصرفي و ميزان فراغت او است.
گزارة دوم: هر فرد، بهترين داور دربارة رفاه شخصي خود محسوب ميشود.
گزاره سوم: اگر نرخ رشد جمعيت سريعتر از نرخ رشد«GNP» رشد كند، جامعه بر حسب درآمد واقعي سرانه فقيرتر ميگردد.
گزارة چهارم: ارزش يك كالا، بر حسب مقدار تقاضاي آن تعيين ميشود.
گزارة پنجم: مصرف هر فرد با افزايش درآمد او افزايش مييابد؛ هر چند درصد افزايش آن، نزولي است.
هر فرد اقتصاد خواندهاي به خوبي اذعان دارد كه گزارههاي فوق، به عنوان اركان اصلي نظريههاي اقتصادي متعارف به حساب ميآيند. به نظر ميرسد كه هر يك، واقعيتي را توضيح ميدهند. و از آنجا كه به طريق استقرايي در اكثر موارد قابل تصديق هستند، به عنوان« داوريهاي ارزشي»(Value judgments) كه «پذيرش عام» (Widely Acceptable) دارند، مشهورند. به عنوان نمونه، دو گزارة اول، اساس اقتصاد رفاه پارتويي را تشكيل ميدهند. برخي از اقتصاددانان از جمله اقتصاددانان رفاه پارتويي، چنين اعتقاد دارند كه يك داوري ارزشي «غير قابل بحث و مناقشه» (Non Controversial) از يك سري واقعيتهاي عيني و حقايق بديهي حاصل شده است. مروري بر ديگر نظريههاي اقتصادي در اين زمينه، نشانگر آن است كه چنين ادعايي، در همة نظامهاي ارزشي و جوامع ، قابل تطبيق و كاربرد نيست. ديگر اقتصاددانان در عمل به اين نتيجه رسيدهاند كه چنانچه اين گونه داوريها – دوگزارة اول – براساس مكانيزم بازار به طور گسترده موضوع انتخاب آزاد توليد كنندگان و مصرف كنندگان واقع شوند، عوارض و هزينههاي اجتماعي قابل توجهي نظير آلودگي هوا و پيدايش موقعيتهاي انحصاري را به دنبال خواهند داشت. از سوي ديگر، اجراي سياستهاي اقتصادي نظير: آموزش اجباري، بيمههاي ملي اجباري، ماليات بر توتون، سيگار و الكل، شير رايانهاي و راهاندازي كتابخانههاي عمومي و پاركهاي ملي، همگي مثالهاي واضحي به شمار ميروند، كه از برخي داوريهاي ارزشي به طور گسترده مـورد قبول در جوامع مختـلف حكايت ميكـند، و با دو داوري ياد شده مـطابقت ندارند. .(Nath, 1973, pp.12-13;I bid, 1979, pp.8-10, 127-128)
گزارة سوم, نيز با اينكه يك گزارة اثباتي به نظر ميرسد، اما ارزيابي آن منوط به تعريف «GNP»، ثروت و فقر در جامعه است. و چنانچه تعريف آنها در جامعه عوض شود، اين حكم تحت تأثير قرار خواهد گرفت.
به همين ترتيب، داوري يا گزارة چهارم، كاملاً منوط به تعريف ارزش در جامعه است.
داوري پنجم نيز هر چند اشاره به بيان به طور واقعيت به طور گسترده مورد قبول در جوامع مختلف دارد، اما چنانچه در يك جامعه سطح مصرف فرد تابع سطح مصرف ديگر افراد جامعه تعريف شود، مصرف فرد بعد از سطح مشخصي بشدت كاهش خواهد يافت.
بنابراين، شايسته است هر پژوهشگر اقتصادي كاملاً به واقعيت رفتارهاي عيني اقتصادي توجه داشته باشد، و سعي كند تا ميزان و نحوة اثرپذيري واقعيتهاي عيني از ارزشها و باورهاي جامعه را شناسايي و وصف كند تا براساس آن، قادر به توصيههاي سياستي در جهت تحقق الگوي ايدهال شود. به بيان خلاصه، ارزش داوريها به طور ذاتي، در قضاياي علم اقتصاد دخيلند و اقتصاددان نميتواند از آنها دوري كند. و لذا، مهم است كه هر نظريه پرداز، ارزش داوريهاي خود را اعلام كند.
فرضية 2: الگوهاي ايدهآل اقتصادي در بستر فلسفه و جهان بيني حاكم بر علوم جديد بويژه علوم اجتماعي، در عصر نوزايي (رنسانس) و در چارچوب الگوي ايدهآل مكتب اقتصادي سرمايهداري متولد شده و تكامل يافته است. به همين جهت، علم اقتصاد اسلامي نيز در بستر مناسبي از فلسفه و جهان بيني اسلامي قابل رشد ونمو است.
علوم اجتماعي، زاييدة فلسفه و بينش جديدي است كه از دوران نوزايي (رنسانس) در غرب مطرح شده، و در طي قرون هفدهم و هجدهم ميلادي تكامل يافته است. ويژگي انديشة اجتماعي اين است، كه در بستر فلسفه و جهان بيني حاكم در هر جامعه شكل ميگيرد، كامل ميگردد و با تغيير فلسفة حاكم تغيير ميكند. فلسفة حاكم در دورة رنسانس، عموماً به سه محور اساسي: مذهب اصالت طبيعت، فرهنگ اومانيسم و تفكر ناميناليسم، استوار بود.
1: مذهب اصالت طبيعت
انديشة حاكم در دوران رنسانس، براساس استقلال «انسان» و «طبيعت» از «خداوند»، مبتني است. اين مذهب، بر اين باور است كه انسان و طبيعت بعد از خلقت، وجود مستقل يافتهاند. هنر خداوند به عنوان معمار بازنشسته (Retiered Architect اين بوده است كه قانونمنديهاي ثابت و لايتغيري در نهاد طبيعت – و انسان به عنوان جزئي از آن – قرار داده است كه موجبات بقا و دوام آن را فراهم ميسازد. بر اين مبنا، « علم » به معناي شناسايي و تبيين اين «قوانين» است. به اين جهت، «الگوي علوم طبيعي» تنها الگويي است كه ارزش علمي دارد. به اين نگرش و ديدگاه، «مذهب اصالت طبيعت» گفته ميشود.
ژولين فروند مينويسد: (دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، 1371، ص 11):
« در معرفت شناسي، هر نظريهاي كه به بهانة اينكه جز الگوي علوم طبيعي الگوي ديگري از علم وجود ندارد، ويژگي علوم انساني را نفي ميكند، «مذهب اصالت طبيعت» ناميده ميشود.»
2: فرهنگ اومانيسم
فرهنگ حاكم در دوران نوزايي، فرهنگ «اومانيسم» (Humanism) است. اومانيستها بر آن بودند كه هويت و استقلال روحي انسان را كه در عصر كلاسيك دارا بود و در قرون وسطي از دست داده بود، ديگر بار به او برگردانند. و آن، همان روح «آزادي» بود، كه ادعاي خودمختاري و خود رهبري (Autonomy) آدمي را توجيه ميكرد و به او اجازه ميداد تا در حالي كه خود را گرفتار طبيعت و تاريخ ميديد، به دنبال قابليتي باشد كه بتواند طبيعت و تاريخ را قلمرو حكومت خود بسازد و بر آن مسلط شود.
آزادي مورد نظر اومانيستها، عبارت بود از اختياري كه بتوانند آن را در طبيعت و جامعه اعمال نمايند. اين آزادي، در مقابل تفكر پذيرفته شده در قرون وسطي بود كه براساس آن امپراتوري كليسا و اصول فئوداليه، نگهبـانان نظم حاكـم بر جهان تلقي ميشدند و انسـان مجبـور به پذيرش صرف بـود، چنـان پذيرشي، كه كمترين تغييري در آن ممكن نبود (صانعپور، 1378، صص 17- 23).
3. تفكر ناميناليسم
مشرب «ناميناليسم» يا «اصالت وجه تسميه» (Nominalism) بر اين عقيده مبتني است كه مفاهيم، اصالتي جز وجود ذهني ندارند و اختراع ذهنها ميباشند. در تفكر ناميناليستي، معرفت عبارت است از كوششهاي فعالانة ذهن، براي ارائة توضيح هر چه قانع كنندهتري از پديدارها، از طريق سازمان دادن مفاهيم و فرضيهها. آزادي و تساهل (Tolerance) را، از نتايج تبعي تفكر ناميناليستي دانستهاند؛ چرا كه اين تفكر الزاماً به رقابت بين افراد – اهل علم و تحقيق – براي ارائه مفاهيم و فرضيههاي جديد و بهتر منجر ميشود. بر اساس اين نگرش هيچ كس نميتواند مدعي شود كه كليد دار مخزن حقايق است. جريان جستجوي معرفت، همانند مسابقهاي پايان ناپذير است، كـه همه با شأن و منزلت برابر ميتواننـد در آن شركت كنند،(غني نژاد، 1376، صص 23 –25).
در واكنش به اين مباني فلسفي، به پيروي از الگوي علوم طبيعي و در پرتو فرهنگ اومانيسم و تفكر ناميناليسم كه زمينههاي شناخت مسائل اجتماعي را از طريق عقل و تجربه به وجود ميآورد، بتدريج در قرن هجدهمميلادي، زمزمة استقلال و جدايي علوم اجتماعي از فلسفه واخلاق آغاز شد. اين امر، به اين قضيه منجر شد كه:
« پديدههاي اجتماعي، ويژگيهاي منظمي دارند. و قانون حاكم بر رفتار اجتماعي ، همانند قانونمندي حاكم بر جهان ماده و طبيعت است.»
متفكران اقتصادي نيز كه اقتصاد را هم مرز ميان علوم طبيعي و علوم اجتماعي ميدانستند، به اين نتيجه رسيدند كه (دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، 1371، ص 1):
«فعاليتهاي انسان در زمينههاي توليد، توزيع و مصرف، تابع قوانين طبيعي است.»
آدام اسميت به عنوان پدر علم اقتصاد، با روش «انضمام و استنتاج» با انضمام نتايج به دست آمده از نظريات متفكران قبل از خود و با ارائه منظم و منسجم اين نتايج در قالبهاي مشخص و مرتبط عيني وحسي، تئوريهاي منسجم اقتصادي را بنيان گذارد. آدام اسميت توانست با پيوندي كه بين سه مبنا و مفهوم اساسي: «فرد»، برگرفته از فرهنگ اومانيسم، «آزادي»، برگرفته از تفكر ناميناليسم و «مكانيسم بازار» كه خود بياني از نقش «قوانين طبيعي» بود، ايدة اصلي اقتصاد را به شرح زير ارائه كند:
«آزادي افراد در جستجوي نفع شخصي در شرايط معيني (مكانيسم بازار)، منجر به نفع تمام افراد و كل جامعه ميگردد.»
اين گزاره، قضية اساسي علم اقتصاد است. «تئوري تعادل عمومي» والراس، و در دو دهة اخير تحقيقات ارو و دبرو (Arrow& Debreu) در اثبات اين نكته بوده است كه چنانچه واحدهاي اقتصادي تحت شرايط مفروض نظير اطلاعات كامل عمل نمايند، نتيجة دنبال روي از منافع شخصي به هر ج و مرج منتهي نميشود؛ بلكه حاصل اين تصميمات خودخواهانه و مستقل افراد، اعم از مصرف كننده و توليد كننده، حاكميت قيمتهاي تعادلي و نظم اقتصادي در جامعه خواهد بود.
به اين ترتيب ملاحظه ميگردد كه اين نظريهها در واقع با هدف اثبات سازگاري منافع فرد و جامعه در چارچوب نظام ارزشي اقتصاد سرمايهداري تدوين گرديدهاند.
علل وجودي اقتصاد اسلامي
چنانچه ملاحظه گرديد، تحولات نظري بعد از دورة رنسانس، چارچوب، نظام فلسفي و جهان بيني ويژهاي به تاريخ انديشه حاكم نمود؛ به طوري كه علم اقتصاد نيز از اين تحول مستثني نبود. حال، نوبت بررسي اين مسئله است كه آيا علم اقتصاد با اين پيشينة فلسفي و چارچوب نظري، ميتواند در جامعة اسلامي تطبيق داده شود؟ چنانچه مباني و علل وجودي الگوي مطلوب اقتصاد مرسوم با چارچوب ارزشي و نظام فلسفي اسلامي تطبيق نداشته باشد، در آن صورت به طور منطقي اين مباني اسلامي چنانچه به صورت باور درآيند، رفتارهاي عيني ديگري را نتيجه خواهند داد كه موضوع مطالعه علم اقتصاد اسلامي خواهد بود. تفاوت جوهري ميان مباني فلسفي ياد شده و مباني فلسفي اسلامي، واضح است. براساس فلسفة اسلامي، خداوند برخلاف نقش انفعالي كه معمار بازنشسته مكتب دئيسم دارا بود، كاملاً فعال است و هدايت پس از خلقت را نيز بر عهده دارد. به عبارت ديگر، خداوند در عين حال كه «خالق» است، «رب» نيز به شمار ميرود. اين دو اصل، از اصول اساسي جهان بيني اسلامياند كه در الگوي ايدهآل اقتصاد اسلامي، به عنوان دو اصل حاكم، نقش تعيين كننده دارند. آيات زيادي از قرآن نظير: «الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين»(اعراف / 54)، «يدبرالامر من السماء (سجده/5) و «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» (طه/50) بر اين حقيقت گواهي دارند.
بر پاية اين دو اصل، مالكيت اموال از آن خداست. و به جهت نقش ربوبي، خداوند حق دارد كه حدود تصرف مشروع در اموال را نيز خود تعيين كند: «المال مال الله جعله و دائع عند خلقه»(مال از آن خداست و خداوند آن را به عنوان امانت و وديعه در اختيار بندگانش قرار داده است) (حكيمي، بي تا، ج3، صص 87 –89).
فلسفة اقتصاد اسلامي بر اساس اصل هدفداري آفرينش در خلقت انسان و جهان، و اصل خلاقت، جانشيني و مسئوليت پذيري او شكل ميگيرد. از ديدگاه اسلامي، انسان مركز ثقل آفرينش و اشرف مخلوقات است. آفرينش، مقدمهاي براي به فعاليت درآوردن قواي نهفتة انسانهاست. اين مسير تكاملي و هدفمدار، بر اساس چارچوب ثابت شريعت و گرايشهاي اكثري مكتب اسلام تعيين ميگردد. بنابراين، حذف رابطه خداوند و انسان، و اعطاي استقلال كامل به انسان، در اين مكتب مورد تأييد نيست. در واقع، شكوفايي استعدادها و حركت تكاملي انسان و جامعه براي تحقق الگوي ايدهآل اقتصاد اسلامي، فقط درصورت حاكميت اصول ثابت شريعت اسلامي، اعم از اصول تكويني – نظير: اصل ربويت خداوند، اصل مالكيت الله، اصل هدفداري آفرينش، اصل خلافت و جانشيني انسانها، و اصل عدالت تكويني- و اصول تشريعي – از قبيل : اصل مالكيت اعتباري انسانها، اصل حرمت اكل مال به باطل، اصل تبعيت نماء از اصل يا اصل ثبات مالكيت، و اصل لاضرر – قابل تحقق است و حاصل آن، حيات طيبة انسانها و جامعة اسلامي است، (عيوضلو،1378، صص 91 – 111)؛ وگرنه، نتيجة امر، هلاكت و نابودي انسانها درجامعه است: « يا ايها الذين آمنوا لاتأكلو اموالكم بينكم بالباطل إلا أن تكون تجارة عن تراض منكم و لا تقتلوا انفسكم».
از سوي ديگر، منشأ تشكيل معرفت در اقتصاد اسلامي، نميتواند صرفاً عقلي باشد، و به طور مستقل از وحي تعريف شود. از ديدگاه اسلامي، عقل در چار چوب و در پرتو فيض رباني وحي شكوفا ميشود و به تعالي ميرسد. در عين حال عقل و ذهن در امر تنظيم حيات طبيعي و تصرف در جهان طبيعت، نقشي فعالانه ايفا ميكنند. (عيوضلو، بي تا، شمارة 79، صص 70-74 ؛ صانعپور، 1378،صص 181 – 201).
بنا بر آنچه گذشت، مباني فلسفي اقتصاد اسلامي بر پاية محوريت انسان با حفظ رابطة خدا انسان (نفي اومانيسم مطلق)، اصل ربوبيت(نفي دئيسم)، اصل هدفداري آفرينش، و اصل خلافت و مسئوليتپذيري انسان در چارچوب اصول ثابت شريعت تعريف ميشود. به همين جهت، براي انسان نميتوان آزادي و اختيار مطلق قائل شد، و در نظريهپردازي صرفاً به« وجه تسميه» (Nominalism) اصالت داد؛ بلكه در مواردي كه از طريق شريعت تصريح شده است – هر چند ميتوان درخصوص علل و فلسفة احكام و مباني شريعت نظرية عقلي مطرح كرد ـ، نميتوان آن احكام مصرح را نفي نمود. البته، در موارد زيادي كه در بخش بعدي مقاله اشاره خواهد شد، امكان به كارگيري شيوة تفكر ناميناليستي و فرضيه گرايي وجود دارد.
پاسخي براي سؤال دوم
با توجه به مباحثي كه در پاسخ سؤال اول ذكر شد، اقتصاد اسلامي به عنوان مجموعهاي از معارف اقتصادي (مجموعة از نظريهها)، به طور منطقي قابل تكوين و تكامل است، و ماهيت جوهري آن بر اساس حفظ و تداوم ارتباط انسان با خدا تعريف ميشود. معارف اقتصاد اسلامي با توجه به جوهرة اصلي آن، «هدفمدار»(Goal-Oriented) است. الگوي ايدهآل اقتصاد اسلامي، بر پاية موازين و اصول ثابت شريعت اسلام در زمينة امور اقتصادي تنظيم ميشود. اين مجموعه معارف بنا به تعريف و براساس ماهيت آن، جهتدار و هدفدار است. علم اقتصاد متعارف به بررسي رفتار افرادي ميپردازد كه براساس مكتب اومانيسم، هم خود علت فاعلي و هم علت غايي رفتار خود ميباشند. در حالي كه اقتصاد اسلامي، به بررسي رفتار كساني ميپردازد كه فعاليتهاي اقتصادي و تصميمات خود را بر مبنا و محور شريعت الهي، و در جهت تحقق اهداف مورد نظر شريعت اسلام تنظيم ميكنند:«انا الله و انا اليه راجعون».
بنابر آنچه گذشت، اقتصاد اسلامي به عنوان مجموعهاي از نظريههاي معتبر، در محورهاي ذيل قابل تعميم و گسترش است. براساس آن، نظريههاي اقتصاد اسلامي نيز از ويژگيهاي و ساختار متفاوتي برخوردار خواهند شد.
الف- نظريههاي نشان دهندة وضعيت مطلوب اقتصاد در جامعه اسلامي
اين نظريهها، براي تبيين و توضيح وضعيت مطلوب اقتصاد اسلامي طراحي ميشوند. بديهي است در تعيين وضعيت مطلوب و ترسيم الگوي ايدهآل، نظريه پرداز در مقام تبيين وضعيت موجود و واقعي اقتصاد نيست، بلكه دغدغة اصلي او طراحي الگويي است كه بر پايه اصول و چارچوب ثابت شريعت و گرايشهاي اكثري آن – و به عبارت ديگر، براساس مكتب اقتصاد اسلامي – تنظيم شده است، و در نتيجة استقرار آن اصول و گرايشهاي اكثري در رفتار جامعه، اهداف اقتصاد اسلامي قابل دستيابي خواهد بود.
مجموعة فرضيههايي كه به اين منظور تهيه ميشوند، همگي از ويژگي نقد پذيري و ابطالپذيري باشند، برخوردارند، اگر چه فروض يا اصولي كه از شريعت گرفته شدهاند، قطعي و ابطال ناپذير باشند، زيرا همواره اين امكان وجود دارد كه نظريه پرداز ديگري با استفاده از تركيب ديگري از اصول و گرايشهاي اكثري مكتب اقتصاد اسلامي، الگوي ديگري را طراحي كند كه از درجة تبيين و اقناع بيشتري برخوردار است.
وظيفه اصلي اقتصاددان اسلامي در اين مرحله اثبات سازگاري اجزاي سيستمي مكتب اقتصادي اسلامي است و با طراحي يك الگوي نظري و مدل انتزاعي براساس اين مكتب نشان ميدهد كه با نهادينه گرديدن اصول و روابط اسلامي در جامعه اهداف اقتصاد اسلامي قابل حصول است. به عنوان مثال چنانچه روابط مالي براساس الگوي مشاركت تنظيم شود تعادل اقتصادي همراه با توزيع مطلوب درآمد در جامعه شكل خواهد گرفت.
ب: نظريههاي تبيين كنندة وضعيت موجود در اقتصاد جامعة اسلامي
موضوع بررسي اين نظريهها، دادهها و پديدههاي عيني اقتصادي است. نظريهپرداز در اين مقام، هدفش كشف روابط علي و معلولي در ميان پديدهها و وقايع اقتصادي است. علاوه بر اين، نظريهپرداز به بررسي ميزان تأثير عوامل گوناگون، در شكل گيري پديدههاي اقتصادي ميپردازد. البته، اقتصاددان اسلامي در اين مقام با توجه به شناختي كه از الگوي ايدهآل اقتصاد اسلامي دارد، در عين حال به ميزان و نحوه تأثير تعاليم و ارزشهاي اسلامي در اين زمينه نيز توجه ميكند. برد نهايي اين نظريهها، شناسايي نقاط تعادلي وقايع اقتصادي است.
اين نظريهها، شباهت زيادي به نظريههاي علم اقتصاد مرسوم دارند.
ج: نظريههاي تغيير دهندة روند متغيرهاي اقتصادي در جهت موقعيت مطلوب
ساختار نظريههاي اقتصاد اسلامي و جوهرة آنها، به نحوي است كه علاوه بر اينكه درصدد تبيين روابط علت و معلولي ميباشند، براي تغيير روند و مسير متغيرهاي اقتصادي در جهت وضعيت مطلوب نيز راهنماييهاي مفيدي ارائه ميكنند. اهداف اقتصاد اسلامي، براساس موقعيت مطلوب متغيرهاي اقتصادي در حالت ايدهآل تعيين ميشوند، به همين جهت، اهداف نهايي و دراز مدت الگوهاي اقتصاد اسلامي، به صورت برونزا تعيين ميشوند و نظام اقتصادي اسلامي، براي تحقق و عملي ساختن اين اهداف در جامعه، شكل ميگيرد. تعاليم اسلامي، امكان حركت از قوه به فعل را فراهم ميسازند. اسلام دين اعتلا، رشد و ارتقاي كيفي است. اقتصاد اسلامي نه تنها وضع مطلوب را ترسيم ميكند و الگوهاي تغيير را نشان ميدهد، در عين حال به برخي الگوهاي عملي اسلامي در دوران تمدن اسلام نيز استناد ميكند تا انسانها به آن الگوها يا اسوهها توجه كنند و اقتدا نمايند. اين الگوها به افراد ايدهآل نظير: انبيا، امامان، صديقان و شهدا منحصر نميگردد، بلكه تمدن اسلامي الگوهاي ويژهاي از نهادهاي نظام اقتصادي اسلامي نظير: نهاد وقف، قرض الحسنه، بازار اسلامي، شيوة صرافي و نظام كشاورزي را عملاً تجربه كرده است، و از اين طريق راههاي نيل به وضعيت ايدهآل را نشان داده است.
اين نوع از نظريهها، در مجموع نظريههايي براي تبيين الگوي نظري نظام اقتصادي اسلامي تلقي ميشوند.
البته بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه ارائه هرگونه راهكار عملي جهت تغيير وضعيت اقتصادي نميتواند بدون توجه به قانونمنديهاي ثابت اقتصادي ـ موضوع اصلي علم اقتصاد ـ طرح شود و هر نوع راهحلي كه اين موارد را ناديده بگيرد محكوم به شكست است.
دلالت ضمني اين بحث آن است كه قانونمنديهاي طبيعي اقتصاد در همه جوامع صادقند و اين قسمت از معارف اقتصادي جزء ثابت و مشترك همه مطالعات اقتصادي را تشكيل ميدهد.
هر يك از نظريههاي سهگانه فوق به طور ذاتي از ويژگي نقدپذيري و ابطال پذيري برخوردارند. هر صاحب نظر اقتصادي كه به جوهره، اصول و اهداف اقتصادي اشراف داشته باشد، ميتواند در هر يك از حوزههاي اقتصاد اسلامي كه ذكر شد، نظريهپردازي كند. چنانچه نظريههاي او از اصول و معيارهاي متعارف روش شناسي پيروي كند و بر خلاف اصول و چارچوب ثابت شريعت نباشد، اين نظريهها معتبر تلقي ميشوند.
مسئله يا معضل اصلي علم اقتصاد اسلامي
از آنجا كه رفتارهاي اقتصادي همواره در بستر فلسفه و جهان بيني حاكم بر هر جامعه شكل ميگيرند و پديدههاي اقتصادي را به وجود ميآورند، رسالت اصلي اقتصاددانان اسلامي ارائة الگوي تغيير است . الگوي تغيير در صورت اجرا، ميتواند موجب تغيير روند حركت پديدهها و رفتارهاي اقتصادي به سمت «وضعيت مطلوب» شود.
اقتصاددانان اسلامي با الهام از مكتب اقتصاد اسلامي، و شناسايي مباني ايدئولوژيك و مباني نهادي نظام اقتصادي اسلامي در هر مقطع زماني و توجه به قانونمنديهاي ثابت اقتصادي، به طراحي نظريههايي ميپردازند كه امكان تغيير حركت متغيرهاي واقعي اقتصاد را به سمت نقطة مطلوب فراهم سازد. تغيير روند متغيرهاي اقتصادي، زماني ميسر است كه نظريهپرداز اقتصاد اسلامي بر اساس اطلاعي كه از ميزان و نحوة تأثير عوامل مختلف در تكوين پديدهها و رفتارهاي اقتصادي دارد، سياست يا مجموعه سياستهايي را مطرح سازد كه تقويت يا تضعيف يك يا چند عامل، مسير حركت متغيرها را تغيير دهد. بنابراين، سياستگذاري اقتصادي در اقتصاد اسلامي، واقع بينانه است و بر اساس شناخت دقيق وضعيت موجود، توجه به انعطاف پذيري پديدهها و رفتارهاي اقتصادي از تصميمات و عملكرد عوامل يا كارگزاران اقتصادي در جامعه شكل ميگيرد
علت اصلي موفق نبودن علم اقتصاد اسلامي در ايران
علت اصلي كارا نبودن علم اقتصاد به طور كلي، و علم اقتصاد اسلامي به طور خاص، در جامعة اسلامي ايران، به اين واقعيت برميگردد كه هنوز براي حل مسئلة اصلي اقتصاد اسلامي در كشور، زمينه و فضاي مساعد فراهم نيست. از يك طرف، دستاوردهاي علم اقتصاد مرسوم به جهت اينكه اين بررسيها عموماً در جوامع مبتني بر جهان بيني مادي صورت گرفته است، همواره در جوامع مذهبي صادق نيست، لذا، علماي اقتصاد شايسته است به ماهيت جداگانة پديدههاي اقتصادي در ايران، به عنوان يك پديدة اجتماعي توجه لازم را داشته باشند . از طرف ديگر، بدون طرح جدي مسائل اجتماعي اقتصاد و نهادينه شدن اخلاق علمي، تحقق اهداف متعالي مكتب اقتصادي اسلام ميسر نيست. از يك سو، علماي اسلامي از ترويج فلسفة حاكم بر علم اقتصاد متداول به عنوان يك علم اجتماعي نگرانند و به الگوهاي برخاسته از آن اعتمادي ندارند. و از ديگر سو، علماي اقتصاد در شناسايي دقيق ابعاد مسائل اجتماعي اقتصاد در جامعه ما و ارائة الگوهاي مناسب جهت نيل به اهداف مكتب اقتصادي اسلام، دقت و تأمل كافي نكردهاند. از همه مهمتر، به جهت تفكيك نشدن چارچوبهاي ثابت مكتب اقتصادي اسلام در هر يك از ابعاد اجتماعي (چارچوبهاي نهادي نظريهها)، اين خطر همواره براي عالم اقتصادي وجود دارد كه از خطوط قرمز شريعت اسلام بگذرد؛ كه نتيجة آن، انحراف از مباني مكتبي است.
راهكار
راهكار اصلي براي نجات علم اقتصاد، به عنوان يك علم اجتماعي، از بحران هويت در جامعة اسلامي ايران به طور عام، و علم اقتصاد اسلامي به طور خاص، اين است كه حوزة مكتب (مباني ثابت اسلامي در تبيين وضعيت ايدهآل اقتصاد اسلامي) از حوزة نظام سازي (راهكارهاي عملي جهت نيل به اهداف مكتب) تفكيك شود. گزارههاي مكتبي اقتصاد اسلامي كاملاً وابسته به شريعت اسلام ميباشند، و بدون تأييد متخصص علوم ديني در اين حوزه، معتبر و قابل استناد نيستند. اما گزارهها و نظريههاي حوزة نظري نظام اقتصادي اسلامي، از چنين ويژگي برخوردار نيستند. در حوزة نظام سازي با توجه به واقعيت پديدههاي اجتماعي اقتصاد، راهكارهاي لازم براي نيل به اهداف برگرفته از مكتب اقتصادي اسلام طراحي و پيشنهاد ميشوند. نظريههاي مربوط به اين حوزه، از نوع نظريههاي سوم(ج) ميباشند. اين نظريهها، ابداعي و اختراعياند. به همين جهت ، آنها خطاپذير و نقد پذير خواهند بود. البته، از اين جهت هيچ نگراني وجود ندارد؛ چرا كه همين امر، موجب علمي بودن اين نظريهها ميگردد. ابطال نظريههاي ضعيف، موجب رشد و تكامل اين نظريهها خواهد شد. لذا، لازم است در فضاي آزاد علمي، نقد و داوري شوند.
مطلب فوق، به اين معنا نيست كه اسلام در حوزة نظام سازي، راهكارهايي ارائه نكرده است و فقط بايستي در حوزة مكتب منحصر گردد. هر اسلام شناسي كه اندك اطلاعي از تاريخ تمدن اسلامي دارد، ميتواند انواع نظامهاي اقتصادي در تمدن اسلامي – نظير بازارهاي اسلامي - را به عنوان نمونههايي از نظامهاي موفق اسلامي ذكر كند. بديهي است، شريعت اسلام دين جامعي است، كه در همة ابعاد ميتوان از آن بهره گرفت. اما نكتة اصلي در اين است كه روش شناسي نظام سازي با روش شناسي مكتب متفاوت است. اجراي برنامههاي متعالي اسلام در ابعاد مختلف زندگي اجتماعي، بدون شناخت دقيق ابعاد و ماهيت پديدههاي اجتماعي و قانونمندي آنها ميسر نيست. به عنوان مثال، تحقق اهداف اقتصاد اسلامي، مستلزم داشتن اقتصاد سالم است. اقتصاد سالم به تعبير شهيد مرتضي مطهري (ره)، اقتصادي است كه در آن امكان توليد و افزايش ثروت وجود دارد. به عبارت ديگر، بدون شناخت روابط علت و معلولي در حوزة اقتصاد نظري و حركت در مسير آن روابط، امكان افزايش رفاه عمومي و تحقق عدالت اقتصادي وجود ندارد.
يكي از اركان اصلي قضايا و گزارههاي علمي، معقول بودن و همه فهم بودن آن گزارههاست. به همين جهت، آنچه از مكتب به عنوان وضعيت ايدهآل به حوزة نظام سازي وارد ميشود، لازم است اين ويژگي مهم را داشته باشد. از اين رو، هر يك از جهت گيريها و گرايشهاي كلي مكتبي كه در مباحث علمي حوزة نظام سازي وارد ميشوند، لازم است به صورت گزارههاي معقول و قابل فهم تبديل شوند تا امكان ارزيابي و داوري فراهم شود. مثال ذيل، اين بحث را روشن ميسازد.
عملي ساختن اهداف متعالي مكتب اقتصادي اسلام در جامعه، مستلزم آن است كه اين اهداف، به صورت شاخصها و معيارهاي كمي تعريف شوند. از اين رو، هدف مهمي نظير عدالت اقتصادي در حوزة نظام اقتصادي تا زماني كه به صورت شاخص كمي و معقول تعريف نشود، از منظر نظريهپرداز اين حوزه بيمعنا و مبهم است. اما اگر به صورت يك شاخص كمي و معقول نظير: «عدم جبران كاهش ارزش پول» يا «تقارب گروههاي درآمدي جامعه» تعريف شود، همگان آن را ميفهمند. لذا، امكان برنامهريزي اقتصادي بر اساس اين معيار، وجود دارد. همچنين، همه ميتوانند درخصوص ميزان موفقيت يك نظام اسلامي، داوري كنند.
نكتة آخر در حوزة نظام سازي در جامعة اسلامي ايران، تفكيك حوزة تصميم گيري اجرايي از حوزة نظريهپردازي است. بديهي است انتخاب هر يك از الگوهاي تغيير كه به وسيلة نظريهپردازان اقتصادي پيشنهاد ميشود، به نظام تصميم گيري كلان جامعه مربوط است و براساس توابع رجحان اجتماعي، گزينش ميشوند. در حال حاضر، در رأس نظام تصميمگيري كلان ما، ولي فقيه قرار دارد. آن مقام از بين راهكارهاي مختلف پيشنهاد شده، آن را كه اسلاميتر است و اثر بيشتري در تحقق اهداف شريعت اسلامي در آن زمينه دارد، انتخاب ميكند.
يادداشت
1. عبارتهاي وصفي يا خبري، قابل تصديق و تكذيب هستند. به همين جهت، از ابتدا از اين لحاظ كه مطابق با واقع باشند يا نه، احتمال صدق و كذب دربارة آنها وجود دارد. اما عبارتهاي ارزشي، به واقعيتي اشاره نميكنند، بلكه حاكي از رجحان هستند و قابل صدق و كذب نيستند. ولي با توجه به ارزشهايي كه ما قبول داريم، قابل پذيرش يا رد ميباشند. به عنوان مثال، گزارة: «زيادي باران باعث محصول ميگردد»، گزارهاي وصفي و گزارة: «راستگويي واجب و لازم است»، گزارهاي ارزشي است.
2. اين دستهبندي از سوي محمد انس الزرقا صورت گرفته است. ر.ك: (خورشيد، 1374، فصل اول، صص 21 –22).
كتابنامه
1. أنس الزرقا، محمد، « تحقيق اسلاميه علم الاقتصاد: المفهوم والمنهج»، مجله جامعة الملك عبدالعزيز، مجلد2، 1410 ق/ 1990م
2. برت، آرتور، مبادي ما بعد الطبيعي علوم نوين، ترجمه: عبدالكريم سروش، چ2، 1374
3. خورشيد، احمد، مطالعاتي در اقتصاد اسلامي، ترجمه: محمد جواد مهدوي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چ1، 1374
4. دفتر همكاري حوزه دانشگاه، مباني اقتصاد اسلامي، تهران: انتشارات سمت، 1371
5. رابينسون، جون، فلسفة اقتصادي ترجمه: بايزيد مردوخي، تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1371
6. راين، آلن، فلسفة علوم اجتماعي، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1367
7. صانعپور، مريم، نقدي بر معرفت شناسي اومانيستي، انتشارات كانون انديشة نسل جوان، 1378
8. عيوضلو، حسين، مباني نظري و فلسفي اقتصاد اسلامي (جزوة درسي)، ويرايش دوم، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، 1378
9. همو، مجموعه مباحث ميزگردهاي تخصصي پيرامون فلسفة اقتصاد اسلامي، مؤسسة تحقيقات پولي و بانكي، 1378
10. همو« مفاهيم اقتصاد اسلامي: اقتصاد پايدار»، مجله تازههاي اقتصاد، شماره 79، 1378
11. گلاس، ج.س، و جانسون، علم اقتصاد: پيشرفت، ركود و انحطاط، ترجمه: محسن رناني، اصفهان: انتشارات فلاحت ايران، 1373
12. گلدمن ، لوسين، فلسفه و علم انساني، ترجمه: حسين اسدپور پيرانفر، تهران: انتشارات جاويدان،1357
13. Harsanayi,John-c., »Value Judgements”,The new palgrave, volume 4, Macmillan, 1987
14. Hindess, Barry, Philosophy and Methodology in The Social Seiences, Great Britain: Harvester press, 1977
15. Klappholz, Kurt, “ Economics & Ethical Neutrality”, The Encyclopedia of philosophy, paul Edwards(Editor in chief), Macmillan inc, volume2, 1967
16. Machlup, Fritz, Methodology of Economics and The Social Sciences, new york: Academic press, 1978
17. Nath, S.C. , A perspective of welfare Economics, London: Macmillan, The Anchor press LTD., 1973
18. Ibid, A Reappraisal of Welfare Economics, university of warwick, Great Britain; Routledge & Kegan paul, 1976
____________________________
* عضو هيئت علمي ومدير گروه اقتصاد اسلامي دانشكدة معارف اسلامي و اقتصاد دانشگاه امام صادق
فصلنامه پژوهشي دانشگاه امام صادق (ع)