محور : اقتصاد
- بروس جى. كالدول (1)
ترجمه از: دكتر يداله دادگر (2) - سيد محمد موسى مطلبى (3)
چكيده
اين نوشته برخى موضوعات مهم در زمينه روششناسى را براى خواننده معرفى مىكند. در بخش نخست از مقوله روششناسى در مقابل برخى انتقادات رايج دفاع مىشود. ارتباط بين روششناسى و رشتههايى چون فلسفه، جامعهشناسى علم و فن خطابه در بخش دوم توضيح داده مىشود. سه زمينهاى كه درخور مطالعه بيشتر است در بخش سوم مورد بررسى واقع مىشود.
...
محور : اقتصاد
- بروس جى. كالدول (1)
ترجمه از: دكتر يداله دادگر (2) - سيد محمد موسى مطلبى (3)
چكيده
اين نوشته برخى موضوعات مهم در زمينه روششناسى را براى خواننده معرفى مىكند. در بخش نخست از مقوله روششناسى در مقابل برخى انتقادات رايج دفاع مىشود. ارتباط بين روششناسى و رشتههايى چون فلسفه، جامعهشناسى علم و فن خطابه در بخش دوم توضيح داده مىشود. سه زمينهاى كه درخور مطالعه بيشتر است در بخش سوم مورد بررسى واقع مىشود.
اشاره مترجمين
روششناسى بطور كلى و روششناسى در اقتصاد بطور خاص از زمينههاى مطالعاتى جديد و نسبتا فراگير در ادبيات علوم اجتماعى و بويژه علم اقتصاد مىباشد. در عين حال اختلاف نظر قابل توجهى بين انديشمندان اين رشته وجود دارد. نويسنده اين مقاله (كالدول) به گوشهاى از اين اختلافات اشاره مىكند. مترجمين ضمن برگرداندن نقطه نظرهاى كالدول به زبان فارسى، سعى مىكند در قالب برخى توضيحات، ابعادى از روششناسى اقتصاد را مورد تاكيد قرار دهند. ذكر اين نكته را در اينجا لازم مىدانيم كه مقاله حاضر در ابتدا به حملات تئوريكىاى اشاره مىكند كه مخالفان روششناسى قبل از دهه 1990 بيان داشتهاند. در حال حاضر بسيارى از حمله كنندگان ياد شده از استفاده كنندگان فعال مباحث روششناسى هستند. زيرا انتشار مقاله مربوط به سال 1990 مىباشد و از آن تاريخ تاكنون (آستانه سال 2000)، تحولات زيادى در زمينه روششناسى بوقوع پيوسته است. ضمنا كليه پاورقىها توسط مترجمين تدوين گرديده است.
بخش اول - اصولا اهميت روششناسى چقدر است؟
در نشستهاى «انجمن تاريخ علم اقتصاد»، در بهار 1989 جلسهاى تحت اين عنوان برگزار شدكه «آيا اصولا روششناسى براى اقتصاددانان و صاحب نظران تاريخ عقايد اقتصادى، اهميت دارد؟» برخى شركت كنندگان پاسخ منفى دادند. من بعنوان يك شاهد در آن جلسه نااميد بودم و البته نه بخاطر اينكه مطالعات روششناسى مورد حمله واقع مىشود، بلكه بخاطر اينكه اين حملات به نحوى ريشهكن كننده و براندازنده مطالعات مذكور به حساب مىآمد.
نگرانى عمدهاى كه به نظر مىرسيد اين بود كه بسيارى از اقتصاد دانان فكر مىكردند مطالعات روششناسى، هدر دادن وقت است. حتى يكى از اعضاى ميزگرد مطرح كرد كه: ادامه تحقيقات روششناسى قابل قبول است، و لكن مناسب است كه آنها را با نام ديگرى عرضه كرد، به اين منظور كه مشكلى براى اقتصاددانان همقطار ما نداشته باشد. (4)
در ابتدا بدون ترديد بايستى بيان شود كه حداقل بسيارى از اقتصاددانان در آمريكا نسبتبه روششناسى بى تفاوت هستند و بسيارى از بقيه آشكارا نسبتبه آن عناد مىورزند به درستى توضيح اين گرايشها موضوع درخور مطالعات مستقلى است. اما (حداقل در حال حاضر) وجود آنها را بايستى پذيرفته شده تلقى كرد.
در اين بخش، نخستبه بررسى برخى ايرادات متداولتر كه توسط اقتصاددانان عليه روششناسى مطرح شده است مىپردازم، سپس سعى مىكنم به آنها جواب دهم. هدف من اين است كه به اقتصاد دانان منصف نشان دهم كه مطالعات روششناسى الزاما يك تخصيص نامتناسب از منابع (فكرى كمياب) نيست.
روش شناس اقتصاد...
پنج مورد از رايجترين ايرادات نسبتبه روششناسى (عليرغم وجود ايرادات ديگر) عبارتند از:
1 - شخص نمىتواند از طريق روششناسى، علم اقتصاد را فراگيرد، بلكه مىتواند از راه كاركرد علم اقتصاد، آنرا فراگيرد.
شناخت روششناسى نه شرط لازم و نه شرط كافى براى اقتصاددان شدن است. با فرض اينكه زمان يك منبع كمياب است، دانشجويان بهتر است آنرا براى ماهر شدن در نظريه اقتصادى، اقتصاد سنجى، و زمينههاى عملى گوناگون ديگر صرف كنند تا اينكه خود را در جدال مربوط به موضوعات غير قابل اندازهگيرى روششناسى، سردرگم كنند.
2 - صاحب نظران روششناسى (با ادعا و بزرگ بينى) تلاش دارند [به زعم خود] چگونگى كاركرد اقتصاد را به اقتصاددانان بگويند.
بسيارى از تجويزهاى روششناسى مبتنى بر تذكرات فلسفى پيرامون بهترين روش [شناسايى] چگونگى كاركرد علم است. اما فلاسفه چه شناختى از علم اقتصاد دارند. الگوهايى كه فلاسفه تدوين مىكنند، با اقتصاد صورت بندى ذهنى نشده است. و در واقع اغلب آنها با موضوعاتى كه دغدغههاى اصلى اقتصاد دانان است، برخورد خيلى كمى دارند.
گاهى اين بحثها به نوعى زير سؤال بردن ساده مطالعه فلسفى، تحويل برده مىشود. اما اين مىتواند همچنين در قالب پيچيدهترى مطرح باشد كه در آن استدلال صاحب نظران فلسفه علم و فلسفه تاريخ (مانند كوهن، فاى رابند و رورتى)، عليه انديشههاى اثباتگرايى و پوپرى يا موضوعات زيادى از خود روششناسى (5) بكار رفته است.
3 - بحثهاى روششناسى در بين تحقيقات سنتى رقيب در اقتصاد، عقيم هستند: آنها هرگز نتايج قطعى بدست نمىدهند.
اكنون روششناسى، نارسا تشخيص داده شده است. زيرا ناتوان از ارائه راههايى براى تصميمگيرى در بين ادعاهاى رقيب مىباشد. اين ديدگاه اولين بار احتمالا توسط «شومپيتر» در ارجاع به كتاب «جدال روشها» (6) مطرح شده است.
4 - تنهاگروههاى فرعى و حاشيهاى [ناراضيان نسبتبه جريان اصلى] به روششناسى علاقمند هستند.
اقتصاد دانان اصلى خود را با اقتصاد كاربردى مشغول مىسازند. تنها كسانى به روششناسى توجه دارند كه منتقد خيل حاكم اقتصاد دانان هستند. حال خواه ماركسيستها، طرفداران مكتب اطريشى يا نهادگرايان يا مابعد كينزيها يا امثال آنها باشند. چنين گروههايى نگران روششناسى هستند، زيرا آنها اغراض و اهداف خاصى دارند. اقتصاد دانان حقيقى، خود اقتصاد را مطالعه مىكنند در حاليكه ناراضيان عمدتا در مورد چگونگى مطالعه آن بحث مىكنند.
5 - چون معلوم است كه اقتصاد چيست، بنابراين روششناسى امر زايدى است.
اين بدون شك اساسيترين ايراد است. اگر شخصى فكر كند كه فهميدن علم اقتصاد دشوار نيست، براى او مطالعه روششناسى بايستى به منزله هدر دادن وقت تلقى شود.
هر چند ايرادات مذكور به طور اغراقآميزى ارائه شدهاند، اما زيادهم بى مورد نيستند گرچه براى هر يك جوابى وجود دارد، اما هر يك عنصرى از حقيقت را هم در بردارند.
رد ايراد اول [اينكه از طريق روششناسى نمىتوان علم اقتصاد را آموخت]
اينكه يك شخص نمىتواند چگونگى اقتصاد را بوسيله مطالعه روششناسى ياد بگيرد يك حقيقت است. اصولا وضعيت عكس است. يعنى شخص قبل از اينكه اميدوار به سهم داشتن در گسترش ادبيات روششناسى باشد، مىبايست اقتصاد را بطور كامل بشناسد. اگر ما اين را بپذيريم كه بهترين راه ياديگرى كاركرد اقتصاد بوسيله مطالعه اقتصاد است، اينكه آنرا ايرادى عليه روششناسى تلقى كنيم، دو مشكل دارد:
مشكل اول اين است كه به منظور موجه بودن اين استدلال بايستى اقتصاد يك رشته يكنواخت و همگون باشد. اگر در مورد ميزان اطلاعات اقتصادى يك اقتصاددان توافق وسيعى وجود داشته باشد، به نظر خواهد رسيد كه روششناسى يك زمينه مطالعاتى غير ضرورى است. روششناسى زمانى موجه است كه نسبتبه محتويات، قلمرو و روشهاى اقتصاد توافقى وجود ندارد.
البته اقتصاددانان راجع به همگونى رشته اختلاف نظر دارند. يك دليل براى اينكه بسيارى از اقتصاددانان آمريكا كاربردى براى روششناسى قايل نيستند، اين است كه آنها اقتصاد را رشتهاى تثبيتشده [و يكنواخت] تلقى مىكنند. روشن شدن و جا افتادن اين ديدگاه نياز به مطالعه بيشترى دارد.
مشكل ديگر و اساسيتر اين است كه ايراد فوق درك نادرستى از هدف مطالعه روش شناختى دارد. هدف اين نيست كه چگونگى كاركرد اقتصاد را ياد بدهد. بلكه روششناسى براى كمك به شخص است تا در مورد آنچه منظور از اقتصاد است، دقيقتر فكر كند و كاربرد اقتصاد را با تمام تنوعش بهتر درك كند. نمونه سؤالاتى كه روش شناسى پاسخ مىدهد اينها هستند:
اقتصاد توجهش را به چه موضوعاتى متمركز مىكند؟ كدام را فراموش مىكند يا آنرا غير مهم تلقى مىكند؟ ويژگىهاى رويكردهاى آنها چيست؟ و چه ارزشى براى آنها قايلند؟ بهترين راه مشخص سازى ساختار نظريههاى اقتصادى چيست؟ چه تفاوت و تشابهاتى بين كاركرد نظريه پردازان و اقتصاد دانان تجربى وجود دارد؟ چگونه بين اقتصاد وساير علوم اعم از اجتماعى و فيزيكى مقايسه مىشود؟
من برخى پيشنهادات را در جاى ديگر با جزئيات بيشتر توضيح دادهام كه چگونه روششناسى انجام شود (يك برنامه فرا روش شناختى كه من در آغاز آنرا تكثرگرايى روش شناختى ناميدم، اما بهتر است تكثرگرايى انتقادى ناميده شود). اين موضوع را نمىخواهم تكرار كنم بجز اينكه دو نكته را مطرح كنم:
اول انكه، تكثرگرايى انتقادى تعريف روششناسى را آنقدر توسعه مىدهد كه [حتى] مطالعه چيزهايى مثل فن خطابه، جامعهشناسى و تاريخ را نيز شامل مىشود. برخى ممكن استبا من جدل اصطلاحشناسى كنند، اما نكته اين است كه اين زمينهها، تنها مكمل براى مطالعه بهتر اقتصاد محسوب مىشوند و جايگزين نيستند.
دوم آنكه، به منظور درك اين حقيقت كه مطالعه روششناسى عين مطالعه اقتصاد نيست، شخص مىتواند بين مسايل مورد توجه يك روش شناس و مسايلى كه يك كارشناس الهيات يا يك صاحب نظر جامعهشناسى دين توجه دارد، مقايسه كند. مقايسه ساده استشخص، الهيات يا جامعه شناسى مذهب را مطالعه نمىكند تا مذهبىتر شود، بلكه به منظور درك بهتر پديدههاى مذهبى اين كار را انجام مىدهد.
رد ايراد دوم
[اينكه صاحبنظران روششناسى ادعا دارند چگونگى كاركرد اقتصاد را به اقتصاد دانان ياد دهند]
استدلال دوم (كه روش شناسها با ادعاى زياد به اقتصاد دانان مىگويند كه چه كنند) شايد يك واكنش عليه حادثهاى خاص و دقيق در تاريخ عقايد محسوب شود. در طول نيمه اول قرن بيستم، ديدگاههاى ظريفى از تجربهگرايى و تفاسير پر رنگى از تجويزگرايى در مورد محتويات علم، سيطره بر فلسفه علم داشت. اين ايدهها اغلب بطور غير متناسب و به شكل فردى به درون ادبيات روش شناختى در اقتصاد نفوذ كرد. اين اقتباسها گاهى بطور صريح توسط برخى از اقتصاد دانان (مثل مورد فريتز مكلاپ) اعتراف مىشد. و گاهى تصرف مربوطه بصورت ناخود آگاهانه بود (مثل مورد ميلتن فريدمن). گاهى اقتصاددان يك نظريه پرداز بود كه تلاش مىكرد نشان دهد كه اقتصاد چيست (مثل مورد پل ساموئل سون) و در ديگر وقت مطلب اين بودكه نشان داده شود چگونه اقتصاد مىتواند بوسيله دنبال كردن تجويزهاى فلسفى، علمىتر شود (مثل مورد هاچيسون يا مارك بلاگ).
دلايل زيادى وجود دارد كه چرا روششناسى چنين مسيرى را پيمود. اساسى ترين آنها اين است كه اقتصاد مثل ساير علوم اجتماعى بسيار مشتاق است تا اعتبار نامه علمى خود را تثبيت كند. همانطور كه فيليپ ميروسكى اخيرا نشان داد كه يك راه تحقق اين هدف تطبيق الگوهاى رشته فيزيك انرژى با علم ملالتانگيز است. (7) داد سخن دادن خطابه اثباتگرايى، دليل ديگر است. دونالد مك لوسكى در ترسيم چگونگى ارتباط برقرار كردن اقتصاد دانان از طريق فوق، صحيح گفته است: ما مسابقات زبانى رسمى زيادى براى كسب اعتبار علمى صورت داديم.
اكنون همه مىپذيرندكه برنامه اثبات گرا در بسيارى از انواع آن، بانارسايى مواجه شده است و تفسير آثار فلاسفهاى مثل «كارل پوپر» و «ايمره لاكاتوش» كه راه خود را در اقتصاد باز كردهاند، چيز زيادى به ما ندادهاند. (8) اگر اين درستباشد ديگر مناسبتى براى بيان اينكه روششناسى [مقولهاى] پر ادعا و خودبين است، وجود ندارد. سؤال مناسب اين است: با فرض فروپاشى اثباتگرايى (9) ،روششناسى چه جهتى را بايستى در پيش گيرد؟ اين موضوع در بخش بعدى مطرح مىشود.
رد ايراد سوم [اينكه روششناسى عقيم است]
[اين] درست است كه بسيارى از مباحث روششناسى عقيم است و به نظر مىرسد كه پيشرفت در اين زمينه خيلى آهسته صورت پذيرفته است.
البته پيشرفتخصوصا در دهه اخير و بعد از آن وجود داشته است. در حال حاضر دانشمندان زيادى هستند كه به روششناسى (در وسيعترين تعريف آن) علاقهمندند. البته نه بخاطر حمله به آن و يا دفاع از يك برنامه تحقيقاتى خاص، بلكه بخاطر اينكه رشته مورد نظر را بهتر درك كنند. مسايل زيادى وجود دارد كه لاينحل باقى مانده است و راه حلهاى زيادى كه در مرحله پيشنهاد هستند. در حال حاضر روششناسى براى كار، يك زمينه مهيج و پر طراوت است.
(در ارتباط با عقيم بودن يك سرى بحثها) مطمئنا اولين موضوع، كشف علت از بين رفتن ارتباط گروههاى رقيب است. آيا علت آن غير قابل اندازهگيرى بودن ديدمانهاى نظرى و مفهومى است؟ يا شايد موضوع عميقتر از اين است و مواجه با چارچوبهاى ماوراى طبيعى معرفتشناسى، يا اخلاقى هستيم؟
آيا تمايزات حقيقى (كه اين گروهها را از هم جداكند) كشف مىشود؟ آيا آنها قابليت هماهنگ شدن دارند؟ آيا حتى ايمان داشتن به يك گفتمان عقلانى در مورد چنين موضوعاتى منطقى است؟
رد ايراد چهارم
[اينكه كه تنها اقليتى از اقتصاد دانان به روششناسى علاقه دارند]
گروههاى بدعت گزار نسبتبه اعضاى ارتدكس نئوكلاسيك (10) ،علاقه بيشترى به مباحث روششناسى دارند. بخاطر دلايل اشاره شده، روششناسى يك منبع بالقوه ديگر براى ابراز ادعاى غلط بودن نگرش اصلى اقتصاد محسوب مىگردد.
اما روششناسى در انحصار يك اقليت نيست، بلكه عمده اقتصاد دانان تصميمات و استدلالات روش شناختى دارند و تنها آنرا با اين عنوان ملاحظه نمىكنند. (11)
[مثلا] وقتى گفته مىشود «جورج استيگلر» يا «پل ساموئل سون» [نظر] يك نقاد ماركسيستيا نهاد گرا را بخاطر غير علمى بودن كنار مىگذارند، [در واقع] مبادرت به يك ادعاى روش شناختى كردهاند. تصميم در بكارگيرى استراتژىهاى الگو سازى و آزمون، اغلب (حداقل در برخى بخشها) مبتنى بر ملاحظات روش شناختى هستند. [در هر حال] روششناسى (مثل تفاسير و برداشتها) همه جا حاضر است و انكار آن افتادن در ابهام [و كج انديشى] است.
رد ايراد پنجم [يعنى زايد بودن روش شناسى]
مىتوان پذيرفت كه گر چه روششناسى به اقتصاددان شدن شخص كمك نمىكند، اما ممكن استبه وى كمك كند تاآنچه را اقتصاددان انجام مىدهد بهتر درك كند. شخص ممكن است علاوه بر اين قبول كندكه كاربرد روششناسى، لزوما به منزله درگير شدن به ارائه نصيحتهاى متكبرانه يا بكار گرفتن بحثهاى بيهوده نيست. حتى ممكن استبپذيرد كه بحثهاى روششناسى ويژگى حضور در همه جا را دارد. با اين وجود ممكن است از خود بپرسد كه چرا پاسخ به سؤالات روش شناختى ضرورى است. زيرا هر شخص مىتواند ادعا كند كه تمام موضوعات مهم در ذهن هر شخصى بجز فلاسفه بدون پاسخ باقى مىماند; به عنوان مثال هر اقتصاد دانى با احتياط مىتواند بگويد كدام اقتصاد خوب و كدام بد است. اگر اين درستباشد ديگر به چه دليل ما نيازمندبه مطالعه روششناسى هستيم؟
شايد كار آمدترين راه براى رد اين ادعااين است كه از گوينده آن درخواستشود يك توصيف از «پديده علمى خوب» ارائه دهد. جواب نمونه (كه در فصل اول بسيارى از متون درسى كارشناسى اقتصاد نيز مىتوان يافت) ممكن استشبيه اين باشد: علم نظريه را بكار مىبرد. نظريهها بخاطر تجريدى بودنشان غير واقعى هستند. ما از طريق آزمون در مورد انتخاب بهترين نظريه اتخاذ تصميم مىكنيم. بهترين نظريهها قابل آزمون هستند (يا ابطال پذيرند) و از آزمونهاى پياپى جان سالم بدر مىبرند (تصديق مىشوند). اگر گوينده انگيزه جامعه شناختى هم داشته باشد، موضوع را به جامعه علمى نيز مرتبط مىسازد [به اين صورت كه از نظر او] علم خوب آن است كه انجمنى از خبرگان رشته مربوطه آنرا تاييد كنند. دو راه براى حمله به اين توصيف وجود دارد:
اول اينكه مىشود زمينههايى را به اثبات رساند كه عموما علمى تلقى مىشوند، اما معيارهاى مطرح شده در بالا را تامين نمىكنند. براى مثال: يك شخص مىتواند نشان دهد كه گر چه بيولوژى در توضيح اينكه چگونه تغيير و انتخاب تصادفى منجر به تكامل گونه خاصى مىگردد، [رشتهاى] عالى است، در عين حال قادر نيست مسير تكاملى هر گونه را پيشبينى كند. اما نشان دادن اين موضوع كه بخشهايى از يك تحقيق كه عموما علمى لحاظ نمىشود، در يك الگوى «علمى خوب» قرار گيرد، خنده آور به نظر مىرسد. حال به مشابهتهاى بين اقتصاد و طالع بينى توجه كنيد.
هر دوى آنها [اقتصاد و طالع بينى]، مبادرت به پيشبينى مىنمايند. هر دو مىتوانند به تاييد نظريههاى خود اشاره كنند (اگر چه نتيجه آزمون برخى از نمونهها را تاييد نمىكند). ممكن است واژه «پيشبينى به گونهاى تعريف شود كه گزارشهاى مربوطه قابل مقايسه باشد. اگر چه اقتصاد و طالع بينى هر دو درگير پيشبينى هستند، اما معمولا دشوار است كه محققان و متخصصان [آن رشته ها] بيان كنند كه كدام پيامدها (در صورت وقوع) منجر به دستبرداشتن از تئورى مىگردد [و اين در حالى است كه] هيچكدام از آن دو زمينه، مربوط به شرايط خاصى نمىباشد: پيشبينىهاى هر دو مبتنى بر نظريه است. در هر دو مورد، تئورى جنبه غير واقعى دارد (نقادان هر دو رشته متذكر مىشوند) تئورى در هر دو مورد به اندازهاى پيچيده هست كه براى درك آن متخصص لازم است.
در هر دو رشته چيزى مثل انجمن تخصصى شكل گرفته است. اين متخصصها معمولا تمايل دارند، به منظور كسب درآمد، نظريهها را براى افراد نا آشنا توضيح دهند. هر گروه نقادان خاص خود را [نيز] دارد. جمعيت غير متخصص عمدهاى نيز وجود دارد كه پيشبينىهاى هر دو گروه را باور دارد. حتى ممكن است در مواردى تاييد شود كه طالع بينى پيروانى بيشتر و با وفاتر از اقتصاد دارد. رونالد ريگان و نانسى ريگان [در اين زمينه] مثال خوبى هستند. ريگان پيشبينىهاى اقتصاد دانان را باور ندارد در حاليكه همسر او پيشبينى طالع بنيان را باور دارد.
ما از اين مطالب چه نتيجهاى را بدست مىآوريم؟ ايا منظور اين است كه بين اقتصاد و طالع بينى تفاوتى وجود ندارد؟ آيا سعى داريم به غلط بين آنها تمايز قايل شويم؟ آيا [نتيجه اين است كه اصولا] چيزى به عنوان علم وجود ندارد؟ و اگر وجوددارد حدود و ثغور آنرا چگونه بايد تعيين كنيم؟ يااينكه تعيين حدود و ثغور علم اهميتى كمتر از پرسشهاى ديگر دارد؟ اينها سؤالاتى است كه از دست اندركاران روششناسى مىشود. (12) اينكه برخى اقتصاد دانان در بررسى اين سؤالات وقت صرف نمىكنند، قابل درك است [در عين حال] اينكه تصور شود، تمام سؤالات پاسخ داده شده است، نادرست است. هنوز كارهاى فراوانى وجود دارد كه بايستى انجام شود.
بخش دوم - مبانى فلسفى، غير فلسفى و ضد فلسفى روش شناسى
زوال اثباتگرايى اثر عميقى بر فلسفه علم گذارده است. (13) اين زوال منجر به اين شد كه برخى، چارچوبهاى فلسفى جايگزينى را براى بررسى علوم مطرح كنند. برخى ديگر استدلال مىكنندكه اگر قرار است ماهيتبررسى علمى بهتر درك شود، بايستى فلسفه علم بوسيله يك رشته ديگر كامل شود. همچنين طرحهايى وجود دارد كه هدف اوليه آنها كنار گذاردن مقوله معرفتشناختى بطور كلى است. برخى اوقات حد فاصلى دقيق بين پيشنهادات مختلف وجود دارد و در موارد ديگر مرزبندى نامعلوم است. در اينجا فقط بخش كمى از ديدگاههاى مهم مورد بررسى قرار مىگيرد. هر كدام آنها براى اينكه كار روششناسى در اقتصاد چگونه ادامه يابد، متضمن مطالبى است.
الف - مبانى فلسفى
در بين الگوهاى مختلف فلسفى سه الگو كه در ادبيات روششناسى انگليسى (14) بحثشده است عبارتند: از ساختارگرايى، تفسيرگرايى و واقعگرايى. اولى كه شايد يك تكنيك خنثى از نظر فلسفى باشد (تا اينكه در بر گيرنده يك ديدگاه جامع فلسفى)، توسط «هندز» مورد بررسى قرار گرفته است. دومى كه اخيرا با نگرش اتريشى در اقتصاد پيوندخورده است، توسط «لاك من» و »لاووى» معرفى شده است (15) من بطور خلاصه تفسيرى از سومى رابيانى مىكنم.
انواع زيادى از واقعگرايى وجود دارد، واقعگرايى معمولى و واقعگرايى علمى، واقعگرايى ماوراى طبيعى، واقعگرايى وجود شناختى و معنى شناختى، واقعگرايى دستورى و توصيفى. اگر قرار باشد يك نفر يك واقعگرايى نمونه را توصيف كند، به نظر مىرسد چكيده تمامى عقايد اساسى او چنين باشد: جهان وجود دارد; جهان بصورت چند بعدى و پيچيده پى ريزى شده است; خصايص و مكانيزمهايى كه ساختارها را اداره مىكنند قابل كشف هستند; و هدف علم اين است كه سعى كند آنها را كشف كند. نظريههاى علمى در واقع اشاره به عناصر، خصوصيتها و ساز و كارهاى موجود دارد; نظريهها تلاش مىكنند تا آنها را بيان كنند; نظريهها ممكن است از جهت صحت و سقم، مورد داورى واقع شوند تا معلوم شود به چه ميزان با واقعيات مطابقت دارند.
واقع گراها تحليهاى نوظهور و با ارزشى از طبيعت مقولاتى چون ضرورت، توان علت و معلولى جوهر و عناصر كلى را ارائه مىدهند. مدلهاى متعددى از ماهيت توضيح علمى، تفسير نظريهها و ماهيتحقيقت وجود دارد. بسيارى از فلاسفه علم (از واقع گرايان) مطالعه خود را بر علوم طبيعى متمركز كردهاند، چون بسيارى از مقولات فلسفى مربوط به آن ثابت مانده است، براى دانشمندان علوم اجتماعى شايد بهترين معرفى نوشته كريستوفر لويد تحت عنوان «توضيحى در تاريخ اجتماعى» است. (16) لويد در ابتدا واقعگرايى را با ديگر رويكردها در محدوده فلسفه مقايسه مىكند، سپس نشان مىدهد كه چگونه مىتوان معضلاتى را كه بغرنجبودنشان براى سلف اثبات گراشان ثابتشده است، تحليل كرد او سپس به نفع رويكرد واقع گرا نسبتبه موضوع رفتار بشرى و تحول نهادى در درون علوم اجتماعى بحث مىكند. كتاب او ضمن ارائه نوعى ارزيابى نقادانه، يك طرح اساسى براى تغيير و تحول و يك كتابشناسى كامل به همراه دارد.
به دو دليل دشوار است كه واقعگرايى در اقتصاد بكار رود:
اول اينكه، معرفى ادبيات ناآشنا و غامض واقعگرايى به اقتصاد دانان تلاش عظيمى مىطلبد. واقعگرايى همچون تفكر پوپرى به راحتى قابل دسترس نيست، صورت بندىهاى سادهاى براى تعيين حدود [علم و غير علم] ارائه نمىدهد و سريعا به يك مجموعه قواعد روش شناختى تبديل نمىشود. كار دشوارى كه توسط مكى در يك سرى مقالات شروع شده است، شمارى از موضوعات واقع گرايان را در اقتصاد معرفى مىكند. (17) به نظر من اين مجموعه از بهترين كارهايى است كه اخيرا در اين زمينه انجام شده است. و آن مشوق (و نويد بخش) ديگر مطالعات واقع گرايانه است. (18)
مانع دوم بسيار دشوارتر است. در اقتصاد يك نوع ديگر از ابزارگرايى به عنوان يك رويكرد از شناخت و هدف نظريهها جا افتاده است. بخشى از تاثيرگذارى آن ناشى از مقاله مشهور «فريدمن» و بخشى ديگر ناشى از يكسرى نظريهها است كه بر تحليلهاى استاندارد نئوكلاسيكى حاكماند و بخشى هم ناشى از طبيعت كارهاى تجربى در اقتصاد است. اين يك مشكل براى واقعگرايى دارد. زيرا ابزارگرايى و واقعگرايى معمولا سازگار نيستند. (19) اگر قرار باشد انسان از واقعگرايى دفاع كند، بايستى تنش ياد شده حل و فصل شود.
من فكر مىكنم موضوع حل و فصل شود، و [در جاى ديگر] گفتهام كه تزهاى [و قضاياى] اصلى اقتصاد به همراه تفسير واقع گرايانه فرض شدهاند و الگوها، تصور ابزار گرايانه دارند. مكى از طريق كاربرد عبارات نامانوس و در عين حال دقيق «واقع گرايانه» و «غير واقع گرايانه» (كه قابل تغيير هستند)، وارد شده است اقتصاد دانان مىتوانند واقع گرا باشند، گر چه تفسيرهايى كه بكار مىگيرند از جهات مختلفى غير واقع گرايانه است. «مكى» اخيرا مسيرهاى غير واقع گرايانه را گسترش داده است. [مثلا] ساده سازى، اغراق، جداسازى، برآورد و تقريب، از اين موارد ذكر شدهاند.
با توجه به امور ياد شده، وظايف سنگين كسانى كه اقتصاد را در راستاى واقعگرايى پيش مىبرند، عبارت است از اينكه:
[اولا] تبيين كنند چه نوع عناصر، ساختارها و فرآيندهايى در اقتصاد وجود دارند،
[ثانيا]، توضيح دهند كه تئورىهاى غير واقعى ما چگونه آنها را تفسير مىكنند،
[ثالثا] نشان دهند كه مطالعات تجربى انجام شده (توسط اقتصاد دانان) با تجويزهاى وقع گرا، چگونه سازگار خواهد بود. موفقيت و يا عدم موفقيت اين تلاشها، تعيين كننده موفقيت و يا عدم موفقيت كاربرد برنامه واقع گرا در علم اقتصاد است. (20)
ب - مبانى غير فلسفى
رشتههايى غير از فلسفه نيز براى كسانى كه مىخواهند كاركرد اقتصاد را بهتر درك كنند قابل دسترسى است. شايد روشنترين آنها جامعهشناسى علم باشد. درك اينكه چرا كارهاى كمى در اين زمينه انجام شده است، مشكل است. البته كارهاى تكرارى و توصيفهاى نسبتا مضحكى انجام شده است. (21) يك نمونه جدىتر بررسى طرز فكرى است كه اخيرا توسط سه تن از محققان مطرح شده است. لذا [در هر حال] ترغيب به مطالعه بيشتر در زمينه جامعهشناسى علم اقتصاد وجود داشته است. و چارچوبهايى نيز براى چنين مطالعاتى معرفى شده است. (22) اما صاحب نظران جامعهشناسى اقتصاد انتظار بيشترى دارند.
در زمينههاى ديگر فعاليتبيشترى وجود داشته است. كار نيمه تمام «دونالد مك لوسكى» پيرامونخطابى بودن مباحث اقتصادى از همه قابل توجهتر است. طرحهاى تاريخ منقول كه طى آن توسط «آرجو كلامر» در ارتباط با موضوعات مشخص و حرفهاى با پيش كسوتهاى اقتصاد گفتگو شده است، يك پيشرفت مهم ديگر محسوب مىشود.
آيا چنين رويكردهايى به عنوان جانشين تحقيقات فلسفى مرسوم محسوب مىشوند و يا مكمل آن هستند؟ من تاكيد مىكنم كه حداقل در حال حاضر سناريوى اخير قابل ترجيح به نظر مىرسد. مسلما در اين زمينهها هنوز كارهاى بيشترى بايد صورت گيرد (و بدون صرف وقت نمىتوان برجستهترين كارها را مشخص كرد). اين ديدگاه حاميان ديگرى نيز دارد و اميد مىرود بر ادبيات مورد نظر تسلط يابد. (23)
پ - بنيانهاى ضد فلسفى
در عين حال، ديدگاه ديگرى وجود دارد كه منكر مثمر ثمر بودن نگرشهاى فلسفى (بخصوص معرفتشناختى) در درك بهتر كار علمى است. ورود اين نقطه نظر در ادبيات روششناسى، بحثى عليه خود روششناسى خواهد بود.
بحث مذكور در قالب مطالب مربوط به «مك لوسكى» قابل دستيابى است. ديدگاه وى از دو راه قابل بازخوانى است. يكى را تعبير ضعيف و ديگرى را تعبير قوى (از نقطه نظر وى) مىناميم. تعبير ضعيف يك عنوان كثرت گرا است تا به اختلاف زبان و اشتراكات زبانها توجه كند. اين آن موردى است كه در آخرين بخش [نوشته مذكور] به آن پرداخته است. تعبير قوى روششناسى را به عنوان يك موضوع تحميلى و آمرانه، بى مقدار ساخته است و به جستجوى حقيقتبعنوان يك موضوع واهى حمله كرده است. اين تعبير [مورد نظر مك لوسكى] است كه بسيارى از صاحب نظران روششناسى به آن ايراد دارند. (24)
ديدگاه [خاص و] ضد روششناسى «مك لوسكى» در مقايسه با كار اخير «روى وينتراب» اهميتخود را تا حدودى از دست داده است، ديدگاه «وينتراب» تعبير ضعيف ندارد. وى مدتى طولانى از مبانى فلسفى «ايمره لاكاتوش» پيروى مىكرد اما اخيرا او تحت تاثير نظريه پرداز ادبى «استانلى فيش» قرار گرفته است. فيش يك مجادله كننده جدى و با ابهت است. ولى مهمتر اين است كه او يك صاحب نظر صادق است. او متذكر مىشود كه اگر نتايج منطقى ديدگاه او دنبال شود به حرفههاى تخصصى مختلف پاسخ مىدهد. اما او همچنين بيان مىكند كه اين ديدگاه، هيچ نتيجهاى براى رشته بخصوصى ندارد. من حدس مىزنم كه نكته اخير نشانه اين است كه برنامه فيش اساسا يك نوع شكاكى است. در بيشتر موارد به نظر مىرسد كه ديدگاه وينتراب [كه دنباله رو فيش است] منجر به شكگرايى مىشود.
ممكن است پاسخ داده شود كه، شكگرايى نگرانى ندارد و تاكيد شود كه شكگرايى تماما بى جاذبه نيست. حتى براى اشخاص سنتشكن خيلى هم خوشايند بوده، رد آن بسيار دشوار است.
اينجا جاى تحليل در مورد شايستگىها و نقايص شكگرايى نيست. اما به وضوح به نظر مىرسد كه بحثهاى نقادانه ضد معرفتشناسان براى روش شناسها اين را ضرورى ساخته است كه مشكل چنين تحليلهايى را در دستور كارشان قرار دهند. اين بخاطر اين است كه كارل پوپر تلاش مىكند تا شكگرايىاى را كه من اخيرا در بخش غير قابل توجيه فلسفىاش مطرح كردهام، مورد توجه قرار دهد. اما هنوز پاسخ مناسب به مباحثشكگرايى داده نشده است.
بخش سوم - فروض، پيشبينىها و موازين اخلاقى
اجازه دهيد اكنون سه زمينه را در محدوده روششناسى اقتصاد كه مستعد بودنشان براى تحقيقات آشكار شده است، بررسى كنيم. [البته] زمينههاى ديگرى نيز مىتوان انتخاب كرد و در مورد آنها بحثبيشترى صورت داد [ابتدا به فرض عقلانيت اشاره مىكنيم]
الف - فرض عقلانيت
در مورد نقش فروض در اقتصاد نسبتبه عناوين ديگر روششناسى، بيشتر مطلب نوشته شده است. لذا در حال حاضر ادبيات مورد نظر نسبتا پيشرفته است. آنچه اكنون مورد نياز است، اين است كه تمام كارهايى كه تاكنون انجام گرفته است، تركيب شود. در حال حاضر بحثبر فرض عقلانيت متمركز است.
چرا برخى اقتصاد دانان فرض عقلانيت را، غير واقعى تلقى مىكنند در حاليكه ديگران آنرا دربرگيرنده نكاتى مىدانند كه در عبارت به ياد ماندنى «رابينس» وجود دارد «كه حضور عقلانيت در زندگى روزمره بگونهاى است كه گويى بديهى است». مشكل [اصلى] اين است كه تصور مىشود [تنها] يك فرض عقلانى وجود دارد.[اما] در واقع فروض عقلانيت زيادى وجود دارد. در اينجا سه تاى آنها مورد شناسايى واقع مىشود; توجه داشته باشيد كه در قالب نقد و بررسى هر يك از آنها، ادبيات زيادى بوجود آمده است.
نخستين [تصور از] فرض عقلانيتسازگارى در انتخاب است. در يك صورت بندى استاندارد اين متضمن سازگارى در انتخاب بر روى يك تابع ترجيحات مىباشد، كه به خوبى تعريف شده است. در مورد عقلانيت مربوط به خود انتخابها چيزى گفته نمىشود: [مثلا] يك شخص ممكن استحداكثر سازى را روى كالايى آنقدر زياد بعمل آورد كه [حتى] منجر به اضمحلال آن شود. مدعيان يك نتيجه تجربى ارائه مىدهند كه بطور نظاممند سازگارى را در مناطق مخاطرهاى، نقض مىكند. توضيحهاى مختلف انتخاب در شرايط مخاطره، با اصل موضوعهاى استاندارد ارائه شده است. (25) مىتوان بوسيله كاهش شرايط تابع ترجيحات موردنظر، از عدم تاييد آن ممانعتبعمل آورد. در اين صورت فرض [ياد شده] از هر نوع محتواى تجربى تهى مىگردد. اين راهى است كه توسط «ميزز» (26) در پيش گرفته شده است. او ادعا مىكند ترجيحات در فرآيند انتخاب آشكار مىشوند; ناسازگارىها هميشه ناشى از تغيير در ترجيحات ذهنى است; تمام رفتار بشرى طبق تعريف، عقلانى مىباشد.
دوم تعريف فرض عقلانيتبه عنوان يك رفتار مبتنى بر نفع شخصى مىباشد، كه نوعى خودخواهى است. با تعريف نفع طلبانه بودن تمامى رفتارها، مىتوان تعريف فوق رانيز از هر نوع محتوى تهى كرد. اما اساسا اين بدين معنى است كه چيزهايى مثل نوع دوستى يا عرق ملى و عمومى كنار گذاشته شود. رفتار اخير ممكن استبوسيله برآورد توابع مطلوبيت وابسته به هم يا توابع فرا ترجيحات الگوسازى شود. اما همانطور كه «نورث» استدلال مىكند، اقتصاد دانان قادر نبودهاند الگويى را طراحى كنند كه به دقت توضيح دهد، چرا بعضى وقتها كارگزاران نمىتوانند بعنوان يك عنصر خود خواه عمل كنند. (27) يك كانديد توضيحى ممكن در اين مورد زيستشناسى اجتماعى است (هر چند اين موضوع مقدار زيادى بحثانگيز است).
تصور سوم فرض عقلانيت كه شديدا مورد نقد واقع شده است اين است كه كارگزاران نه تنها درباره ترجيحات خود بلكه نسبتبه دامنه انتخابهايى كه با آن مواجهاند، در مورد وضعيتحال و آينده جهان، و در مورد نيات و اهداف و رفتارهاى كارگزاران ديگر نيز اطلاع كامل دارند. «هايك» كه براى او مساله هماهنگى [تشريك مساعى] اجتماعى سؤال اساسى تمام علوم اجتماعى است، استدلال مىكندكه فرض آينده نگرى كامل، امكان عدم هماهنگى برنامههاى كارگزاران را كنار مىگذارد. او يك صورت بندى ديگر را پيشنهاد مىكند كه در آن معلوماتى كه فرض مىشود كارگزاران دارند، در آن قرار دارد.
اين ايده كه «تنها يك فرض عقلانيت وجود دارد»، براى آن دسته از اقتصاد دانان نئوكلاسيك مفيد است كه اميدوارند فروض غير واقعى خود را براى نقادان و در كلاسهاى درس توجيه كنند. در مقام بحث انسان مىتواند در ميان تعاريف گوناگون [از عقلانيت] دور بزند (مثلا اگر شخصى از معناى خودخواهى عقلانيت گلايه داشت، به او جواب دادكه به معناى سازگارى است.) يا حتى مفهوم آنرا به پديدهاى تهى از امور تجربى برگرداند. على رغم سادگى، سيستم طبقه بندى فوق ممكن استبطور اميدوارانه به روشن شدن برخى موضوعات كمك كند. [اما] وظيفه اصلى [قدرى] دشوارتر است.
آنچه مورد نياز استيك نظريه عمومى از خواستها، عقايد و رفتارهاى عقلانى مىباشد. در يك حالت ايده آل چنين نظريه عمومى قادر است هم تعاريف مختلف عقلانيت و هم منتقدين آنها را به يكديگر ملحق سازد. گام اول يك نمونهشناسى كامل از فروض چند گانه عقلانيت و استثنائات آنها است. همانطور كه «كاهنمن» و «تورسكى» نشان دادهاند، استثنائات (هر وقت كه ممكن باشند) در قالب تئورىهاى اثباتى مدون مىشوند. (28) گام بعدى بررسى اين مطلب خواهد بود كه هر كدام از فروض و استثنائات، چگونه با الگوهاى متنوع رفتار انسانى جور در مىآيند. گام آخر ارتباط دادن چنين الگوهايى با نظريههاى مربوط به واكنشهاى اجتماعى و اقتصادى خواهد بود.
ب - پيش بينى
به نظر مىرسد اقتصاد دانان مختلف وقتى از پيشبينى سخن مىگويند مثل عقلانيت منظور متفاوتى دارند. به همين سبب است كه برخى با «ميلتون فريدمن» كه عمدهترين مزيت او ارائه گزارش پيش بينانهاى اقتصاد نئوكلاسيك است، موافق هستند. در حاليكه برخى ديگر با «تونى لاوو سون» هم راى هستند كه مىگويد پيشبينى در اقتصاد غير ممكن است. يك ديدگاه بينابين نمايش جالب «مك لوسكى» است كه مىگويد خود اقتصاد نئوكلاسيك مىتواند توضيح دهدكه چرا اقتصاد دانان نمىتوانند (بهتر از ديگران) پيشبينى كنند.
نمونهشناسى پيشبينى (مثل عقلانيت) شايد بهترين اقدام براى آغاز كار محسوب گردد. يك طرف طيف انواع پيش بينهاى مشروط (ثبات ساير چيزها) قرار دارد كه در قالب آن اقتصاد دانان بطور موفقيتآميزى، بر نسل نسل دانشجويان در دروس مقدماتى پيروز مىشوند. تاثيرات كنترل قيمتشايد بهترين، روشنترين و پراستفادهترين مثال است. (29) طرف ديگر طيف پيشبينى مثل اين استبراى فروش كالاى بى ارزشى بدنبال انسان احمقى بگرديم كه آنرا خريدارى كند. بديهى است تحقيقات كاملتر مىتواند هم در تدوين انواع پيشبينىها و هم شرايط تحقق آنها، روشنگرى بيشترى داشته باشد.
سؤالات بيشترى نيز در اين رابطه وجود دراد. يكى اين است كه طبيعت كارهاى تجربى كه در اقتصاد انجام مىگيرد چيست؟ [ديگر اينكه] اينها چگونه با الگوهاى مطالعات تجربى در فلسفه علم، مرتبط مىگردند؟ پيامدهاى روش شناختى روشهاى مختلف براى رفتار الگوهاى عدم اطمنيان چيست؟ تفاسير مختلف مبانى احتمال از چه اهميتى برخوردار است؟ با وجودى كه تعدادى از صاحب نظران اقتصاد سنجى (بويژه، اى.اى. ليمر و ديويد هندرى) با برخى ادبيات فلسفى و روش شناختى آشنايى دارند. براى آگاهى از قسمتهاى اصلى نياز به بررسىهاى بيشتر هست.
پ - اخلاق و اقتصاد
يك زمينه مساعد ديگر ارتباط بين اخلاق و اقتصاد است. سه زمينه تحقيق در اين مورد ذكر خواهد شد.
على رغم اينكه اقتصاد دانان در زمينه اخلاق ارجاعات فراوانى دادهاند، اما معمولا در مورد آنچه موضوع ارجاع است آگاه نيستند. وضعيت كنونى توسعه نظريههاى اخلاقى و ورا اخلاقى چيست؟ ورا اخلاقى از اين جهت ذكر مىشود كه مشكل قضاوت ادعاهاى اخلاقى بطور مستقيم شبيه با مشكل قضاوت ادعاهاى معرفتى و مربوط به دانش است (نكتهاى كه بايستى به مذاق كسانى كه معرفتشناسى را به بحث اخلاقى تحويل مىنمايند، خوش نيايد). چه رويكردهايى براى مشكل قضاوت ادعاهاى اخلاقى صورت پذيرفته است و آيا هيچكدام از آنها اميد بخش به نظر مىرسند؟ با قبول علاقهمندى اقتصاد دانان به واقعگرايى، آيا رويكرد واقع گرايانه نسبتبه اخلاق بايد بيشتر مورد توجه باشد؟ (30)
دومين سؤال كه ارزش بررسى دارد ارتباط بين نظريههاى متنوع اخلاقى و نظريه اقتصادى است. كدام يك از نظريههاى اخلاقى شالوده اقتصاد را تشكيل مىدهد؟ ارتباط آنها با دكترينهايى مثل ليبراليسم، پارتوييسم يا قرارداد گرايانه چيست؟ در اين زمينه كار قابل توجهى انجام شده است. «هاملين» يك خلاصه قابل دسترسى از ادبيات مربوطه ارائه داده است. و ارتباط بين نظريههاى اخلاقى و نظريههاى عقلانيت را نشان داده است (موضوعى كه در كار «سن» نيز مهم بوده است).
در پايان، نقش سيستم اخلاقى در كاركرد اقتصاد چيست؟ «ارنست گلنر» در يك تحقيق مىنويسد:
«سؤال درست اين نيست كه چرا اين تمدن يا آن تمدن بد است؟ بلكه سؤال اين است كه شرايطى كه حصول به يك نظم اجتماعى معقول را ممكن مىسازد چيست؟ اين شرايط بطور خيلى آشكار ثبات اقتصادى، ثبات سياسى و فضاى اخلاقى معينى را شامل مىشود» (31)
بديهى است كه وجود ديدگاه معين اخلاقى شرط لازم براى كاركرد شايسته يك نظام اقتصادى مىباشد. «داگلاس نورث» يك چارچوب براى تحليل اين موضوع ارائه كرده است. در چارچوب او يك سيستم اخلاقى ايجاد نهادها را از نظر قانونى توجيه مىكند. و هر اندازه كه اين امر بطور موفقيتآميزى انجام گيرد، هزينههاى اجرايى كاسته مىشود و كارآيى بالا مىرود. از طرف ديگر، تخصص (و تقسيم كار) كه همراه رشد اقتصادى است فرصتهايى را براى اعمال سوارى مجانى و افزايش هزينه امور اخلاقى فراهم مىآورد. مهمترين همه اينها اين است كه هنوز هيچ نظريهاى وجود ندارد تا توضيح دهد چرا (و پيشبينى كند چه زمانى) كارگزاران بگونه سوارى مجانى عمل خواهند كرد و چه موقع چنين عمل نخواهند كرد. نورث نتيجه مىگيرد كه تدوين و تكامل چنين نظريهاى نه تنها براى اقتصاد دانان بلكه براى تمام دانشمندان علوم اجتماعى يك وظيفه اساسى است. به علاوه ايجاد و توسعه سيستمهاى اخلاقى بايستى مورد بحث قرار گيرند، بطوريكه [روشن شود] آيا سيستمهاى اقتصادى متفاوت باعث ايجاد معيارهاى اخلاقى مختلفى مىشوند يا نياز به معيار اخلاقى متفاوتى دارند. (32)
پىنوشتها:
1- بروس جى كالدول، (Bruce J. Caldwell) از صاحب نظران فعال در روششناسى اقتصاد مىباشد و در عين حال از منتقدان نوشتههاى مربوطه بحساب مىآيد. شايد بتوان وى را طرفدار نوعى تكثرگرايى در اين زمينه قلمداد نمود. حتى برخى از متخصصان اين رشته وى را التقاطى مىنامند. به اين دليل كه كاربرد بسيارى از روشها را مجاز مىداند يا به عبارت ديگر روى روش خاصى تاكيد و اصرار ندارد.
2- عضو هيات علمى گروه اقتصاد دانشگاه مفيد.
3- دانشجوى كارشناسى ارشد دانشگاه مفيد.
4- توجه شود كه يك دهه از اين نگرش بدبينانه نسبتبه روششناسى اقتصاد گذشته است. و در حال حاضر علاقه و توجه بسيار جدى به اين مقوله وجود دارد. براى اطلاع بيشتر مىتوان رجوع كرد به يداله دادگر «درآمدى بر تكامل متدولوژى اقتصاد» مجله برنامه و بودجه شماره 27، تيرماه 1377.
5- اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 انديشههاى اثباتگرايى و پوپرى بر روششناسى علوم سيطره قابل توجهى داشت. از آن به بعد انديشههاى «الگوى برتر» كوهن، تفكر برنامه تحقيق «لاكتوش و بويژه تفكر «ضد روش» فاى رابند، با وسعت زيادى مطرح شدند. براى مطالعه بيشتر به منبع ذكر شده در پى نوشت قبل مراجعه شود.
6- البته جدال روشها، (Methodenstreit) ابتدا توسط منگر (1921-1840) و اشمولر (1917-1838) مطرح شد و اين زمينهاى قوى براى روششناسى و معرفتشناسى محسوب مىشود.
7- توماس كارلايل (1881-1795) زمانى اقتصاد را، بخاطر دشوارىها و مشكلات اجرايى آن در زندگى واقعى، «علم ملال آور» و بى فايده تلقى كرده بود.
8- مؤلف در اينجا خوانندگان را به نوشتههاى خود در سال 1982 و نوشتههاى «هندز» و «دى ماركى» ارجاع مىدهد.
9- اينكه مؤلف فروپاشى تقريبا نهايى انواع اثباتگرايى را فرض كرد، قدرى افراطى به نظر مىرسد. البته نگرش اثباتگرايى منطقى در حال حاضر بطور اساسى زير سؤال رفته است، اما برخى از نگرشهاى اثباتى (حداقل از ناحيه بسيارى از اقتصاد دانان) قابل دفاع مىباشد. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به ترجمه «ايدئولوژى و روش در علم اقتصاد» نشريه نامه مفيد شمارههاى 2 تا 5.
10- معمولا آن دسته از ديدگاههاى اقتصادى كه به نقادى در مورد جريان اصلى اقتصاد نئوكلاسيك مىپردازند، بدعت گزاران اقتصادى ناميده مىشوند. شايد بتوان ماركسيستها، نهادگرايان، طرفداران مكتب تاريخى المان و حتى برخى از طرفداران مكتب اطريش را در زمره آنان جا داد. براى اطلاع بيشتر نسبتبه آنان و همچنين ديدگاه ارتدكس اقتصادى، مراجعه شود به منبع ذكر شده در پى نوشت قبل.
11- به گفته برخى از صاحب نظران روششناسى، بسيارى از اقتصاد دانان توجهى به روش شناسى رشته خود ندارند (نه اينكه عملا از آن استفاده نكنند).
12 ملاحظه مىشود برخى از اين بحثها وارد مقوله معرفتشناسى شده است. به عبارت ديگر به عقيده ما اين امر مىرساند كه انجام نوعى خط كشى واقعى بين بحثهاى روششناسى و معرفتشناسى دشوار مىباشد.
13- همانطور كه اشاره شد، كالدول در مورد سقوط اثباتگرايى خوش بينى زيادى دارد. لذا عبارت «زوال اثباتگرايى» را بكار مىبرد.
14- اينكه ادبيات «روششناسى انگليسى» اشاره شده استبه نظر مىرسد در قبال نگرشهاى ديگر (از جمله نگرش روششناسى فرانسوى و تا حدودى آلمانى) باشد. در ديدگاه روششناسى فرانسوى بطور نمونه جهتگيرى عرفتشناختى و نظام سازى پررنگتر ديده مىشود.
15- دى - دبليو هندز» از صاحب نظرانى است كه بويژه پيرامون روششناسى ساختارگرايى تحقيق نسبتا جامعى به عمل آورده است. وى در سال 1985 مقالهاى تحت عنوان ديدگاه ساختارگرايى نظريههاى اقتصادى منتشر ساخته است. در زمينه علم تفسير متون (هرمنوتيك) اخيرا توسط «آى لاك من» و «دى لاوى» مطالبى مطرح شده است. «لاوى» نوشتهاى با عنوان «اقتصاد و هرمنوتيك» منتشر ساخته است. در روششناسى تفسيرگرايى در واقع متون مربوطه را با توجه به تحولات جديد مورد تفسير و تاويل قرار مىدهند. بطور كلى هرمنوتيك به معناى نظريه و يا تجربه تفسير متون است.
16- پرفسور «سى، لويد» كتابى مفيد با عنوان «توضيحى در تاريخ اجتماعى» در سال 1986 به رشته تحرير درآورده است. وى بحثهاى جالبى در مورد واقعگرايى طرح كرده است.
17- يوسكالى مكى» از صاحب نظران و علاقهمندان اقتصادى و فلسفى است كه بويژه در پيوند ديدگاه فلسفى واقعگرايى با علم اقتصاد، بويژه در سالهاى 1989، 1990 و 1992 تحقيقات قابل ملاحظهاى انجام داده است.
18- اى - لاوسون»، در سالهاى 1989 و 1992 مقالاتى درباره واقعگرايى و اقتصاد (بويژه كاربرد آن در اقتصاد سنجى) نوشته است.
19- نگرش ابزارگرايى در اقتصاد بيشتر در ارتباط با انديشه «فريد من» مطرح مىباشد. بطور خلاصه در اين رابطه مىتوان گفت كه فريد من براى فروض و نظريه در اقتصاد، نوعى نقش «ابزار»قايل است كه براى حصول به پيشبينىهاى
مناسب بكار مىروند. به همين خاطر است كه حتى فروض غير واقعى بيشتر در صورت منجر شدن به پيشبينى خوب، مورد توجه فريد من هستند [به مجله برنامه و بودجه شماره 27، منبع ذكر شده مراجعه شود].
20- مؤلف مجددا بجاى عبارت علم اقتصاد از عبارت علم ملال آور، بدفرجام و شوم، [dismal science] نام مىبرد.
21- براى اطلاع كافى مىتوان مراجعه كرد به
.1981 Leijeonhufvod A.information and coordination, oxford university press
22- تلاشهاى «كلندر»، «فرى»، «كلامر» و «كتس» در اين راستا مىباشد. مراجعه شود به:
journal of economic prespectives 1 fall1987. , Colanderd and klamer A. the making of an economist
23 مؤلف در اين رابطه خوانندگان را به نوشتههاى «لويد» و «مكى» ارجاع مىدهد [به پاورقىهاى پيشين رجوع شود].
24- همانطور كه قبلا نيز اشاره شد نگرش «مك لوسكى» قدرى افراطى و قابل خدشه است. البته طرح اين ديدگاه تحت عنوان «مبانى ضد فلسفى» قدرى محل تامل است. زيرا خود ضد روش بودن نيز در هر صورت از يك مبناى فلسفى خاص نشات مىگيرد.
25 براى كسب اطلاع بيشتر پيرامون فرض عقلانيت در شرايط مخاطره (ريسك) نويسنده درخواست مىكند كه خوانندهها به نوشتههاى «شوماخر» و «ماشينا» [دو تن از صاحب نظران و محققان درآن زمينه] مراجعه نمايند.
26- فون ميزز» يكى از صاحب نظران مشهور اقتصادى است كه به نظر ما، به نوعى تئورىگرايى افراطى عقيده دارد. جالب توجه است كه اگر يك تجربهاى با امور نظريهاى سازگار نباشد، وى تاكيد مىكند كه ممكن است اشكال از تجربه باشد. براى اطلاع بيشتر در مورد وى ر.ك: يداله دادگر، ترجمه ايدئولوژى و روش، نشريه نامه مفيد، شماره 2 تا 5.
27- بطور كلى كارگزار و ياعامل اقتصادى، (Economic agent) به هر فرد و يا بنگاهى اطلاق مىشود كه قدرت اتخاذ تصميم در مورد محصولات توليدى، سرمايهگذارى، قيمتها و امثال آن را دارا مىباشد. معمولا عامل اقتصادى يا واحد اقتصادى، گروهى از افراد همانند خانوار، بنگاه، سنديكاى كارگرى يا مؤسسه دولتى است كه براى تحقق هدف اقتصادى معينى پيش مىروند.
28- براى مطالعه بيشتر مراجعه شود به:
.291-263 Kahneman. D. andTversuy. A. "prospect theory" Econometrica 47, (1979), pp
29- در دروس مقدماتى اقتصاد براى بررسى تاثير قيمت روى مقدار تقاضا شده فرض مىشود كه ساير چيزها (مثل درآمد و سليقه مصرف كننده، قيمتساير كالاها و انتظارات خانوارها) ثابت هستند.
30- نويسنده به تلاش «برينك» در بررسى رابطه اخلاق و تفكر رئاليسم اشاره مىكند. براى اطلاع بيشتر مىتوان مراجعه كرد به:
D. Brink, Moral realism and the foundations of ethics, cambridge university press 1989.
31) مراجعه شود به:
.38-34 رر شچت،1980 F. Gellner, up from imperialism: review of david prye - jones new repulic
32- اصولا اين واقعيت كه تاثير و تاثر اقتصاد و اخلاق با ساير علوم اجتماعى توسط انديشمندان رشتههاى ياد شده پذيرفته شده، موضوعى اساسى است. بنظر ما توسعه و تكامل نظريههايى كه ارتباط مذكور را تبيين كند، وظيفه علماى اخلاق و علماى دين نيز هست.
منبع : نامه مفيد - سال 6