محور : اقتصاد
جمعيت، اشتغال و توزيع درآمد
آنچه در پى مىآيد مشروح ميزگرد علمى با عنوان «جمعيت، اشتغال و توزيع درآمد» از سرى برنامههاى همايش «پنجاه سال برنامهريزى توسعه در ايران» است كه با حضور دانشمندان، آقايان: محمد عليزاده (كارشناس برجسته جمعيتى سازمان برنامه و بودجه) و ميرزايى (عضو هيات علمى دانشگاه علامه طباطبايى) و محمدرضا يوسفى (عضو هيات علمى دانشگاه مفيد) در تاريخ 19/11/77 در دانشگاه مفيد قم برگزار گرديده است.
...
محور : اقتصاد
جمعيت، اشتغال و توزيع درآمد
آنچه در پى مىآيد مشروح ميزگرد علمى با عنوان «جمعيت، اشتغال و توزيع درآمد» از سرى برنامههاى همايش «پنجاه سال برنامهريزى توسعه در ايران» است كه با حضور دانشمندان، آقايان: محمد عليزاده (كارشناس برجسته جمعيتى سازمان برنامه و بودجه) و ميرزايى (عضو هيات علمى دانشگاه علامه طباطبايى) و محمدرضا يوسفى (عضو هيات علمى دانشگاه مفيد) در تاريخ 19/11/77 در دانشگاه مفيد قم برگزار گرديده است.
سخنرانى آقاى عليزاده
«نگاهى به جمعيت و سياستهاى جمعيتى در ايران»
مقدمه مىدانيم كه جمعيت در تمام برنامهريزيهاى توسعه هم هدف و هم وسيله و ابزارى براى نيل به آن هدف است. چون از يك طرف معمولا مقصود توسعه بهبود سطح زندگى افراد جامعه استيعنى هدف از توسعه ايجاد زمينه تعالى فكرى آحاد جامعه مىباشد. و از طرف ديگر جمعيت و در واقع منابع انسانى، وسيلهاى براى نيل به اين هدف مىباشند. همچنين مىدانيم كه برنامهريزى در توسعه چيزى جز تجهيز عقلايى منابع نيست، منابع مختلفى نظير جنگل مرتع، آب، خاك، معدن و نيز انسان در برنامه ريزيها مورد توجه و امعان نظر مىباشد، انسان هم يك منبع خدادادى است ولى فرق اساسى با ساير منابع دارد، چون انسان در ساير منابع دخل و تصرف مىكند و كيفيت تصرف انسان در ساير پديدههاست كه توسعه يا خوشبختى را براى جامعه رقم مىزند. به همين دليل اولين گام در برنامهريزى توسعه از يك طرف شناخت جمعيت و خصوصيات و ويژگيهاى مختلف آن نظير سن جنس، تاهل، كيفيت تشكيل خانواده و از اين قبيل و از طرف ديگر قابليتها و توانمنديهاى نهفته در جامعه مىباشد. البته شناسايى ويژگيها، قابليتها و توانمنديهاى جمعيت در زمان حال وسيلهاى جهتبرنامهريزى براى تشخيص و تحصيل نيازها، ضرورتها و الزامهاى آينده جامعه مىباشد.
سياستهاى جمعيتى
سياست جمعيتى به مجموعهاى از رهيافتها، راهكارها و ابزارهايى اطلاق مىشود كه باعث همسويى كاركردها، گرايشات و روندهاى جمعيتبا ضرورتهاى رشد و توسعه يا ديگر كاركردهاى اقتصادى - اجتماعى جامعه مىگردد. به عبارت ديگر به مجموعه تدابير، انديشهها و خط مشىهايى اطلاق مىشود كه راهگشاى همسوسازى بين پديدهها و متغيرهاى مختلف اجتماعى، اقتصادى و جمعيتى است. البته مىدانيم كه به دليل كاستىها و نارسايىهايى كه در شرايط اجتماعى - اقتصادى به وجود مىآيد كاركردها يا رفتارهاى جمعيتى از حد تعادل و تجانس با ساير پديدهها دور مىافتد و آن وقت اين رفتارها و گرايشات تبديل به پديده و مساله مىشوند. در اين حالتبايد به دنبال سياست جمعيتى رفتسياست جمعيتى لزوما به معنى تاكيد بر كنترل مواليد نيستبلكه به معنى تجانسسازى رفتارهاى جمعيتى با ساير متغيرهاست. البته كنترل مواليد يكى از موارد آن است. اما اين عدم تعادلها چيست؟ رويكرد ما در اين بحث، ديدگاه ادبيات توسعه صرف يا جنبههاى نظرى نيست. بلكه بيشتر ناظر به ايران مىباشد. نگاه از اين زاويه نشان مىدهد كه تا چندى پيش اگر چه هنوز هم كاملا رفع نشده است - بسيارى از كاركردهاى جمعيتى در ايران تبديل به مساله يا پديده شده بود. بررسى بعضى از خانوادهها نشان مىداد كه خانمها حدود 11 يا 12 مولود داشتهاند - الان هم در بعضى از گروههاى عشايرى يا گروههاى محروم كشور همين بارورى بالا رايج است - و اين امر توزيع عادلانه درآمدى را كه در جامعه اسلامى اهميت ويژهاى دارد، به هم مىزند. ميزان مرگ و مير قبل از پيروزى انقلاب حدود يازده و نيم در هزار و براى نوزادهاى زير يكسال در حدود صد و پانزده در هزار بود. البته تلاشهاى اوايل انقلاب اين رقم را به 6/8 در هزار رساند. اما در همان موقع رقم خام مرگ و مير در سرىلانكا حدود 5 در هزار بوده است. همچنين از يك طرف به همراه تشديد آهنگ رشد جمعيتبه ويژه در دهه اول انقلاب، با سير جا به جايى از نواحى روستايى مبتنى بر اقتصاد سنتى به نواحى شهرى مواجه شديم، كه نتيجهاش گسترش شهر نشينى و فرو غلتيدن بسيارى از بيشه زارها، باغات، فضاهاى سبز حاشيه شهرهاى بزرگ در محلههاى مسكونى يا در بافتشهرى بوده است. از طرف ديگر تحت تاثير همان عوامل با سقوط نرخهاى مشاركت اقتصادى جمعيت و افزايش بيكارىهاى پنهان و آشكار در همان دهه اول انقلاب مواجه بوديم و الگوى آمايش و استقرار جمعيت كاملا نامتعادل گرديده و مجموع اين موارد، باعثشد كه كاركردهاى جمعيتى در ايران تبديل به مساله شود و اتخاذ يك سياست جمعيتى مشحون از شعائر اسلامى و مبتنى بر موازين اسلامى را ضرورى نمود. در واقع رشد بىرويه جمعيتبه همراه عدم رشد و حتى كاهش توليد ناخالص ملى، محاصره اقتصادى و تغيير نظام مديريت دولتى باعث تنزل اقتصاد كشور شد. به عبارت روشنتر، به همراه رشد بى رويه جمعيت، 1 اقتصاد كشور نه تنها رشد متناسب با آن نداشته بلكه در برخى مقاطع با روند نزولى مواجه بوده است. اين واقعيت مانع اقتدار ملى ما به عنوان جامعه اسلامى انقلابى شده است و در نتيجه نتوانستيم مانع شيوع فقر، فساد، حرمان و تالم شويم. اسناد و مدارك نشان مىدهد كه در دهه 1335 تا 1345 با نرخ رشد جمعيتحدود 1/3 درصد و نرخ رشد توليد ناخالص ملى حدود 7 درصد و تورم حدود 10 درصد مواجه بودهايم كه بخشى از تورم حاصل، معلول اصلاحات ارضى سال 1339 و مهاجرت روستائيان به شهرها بوده است. در چنين شرايطى دولتمردان وقتبه فكر جلوگيرى از بحران احتمالى افتاده بودند.لذا اين پرسش مطرح مىشود كه آيا با وجود وضعيتى كه ذكر شد هنوز هم بايد در اصل اتخاذ سياستهاى جمعيتى ترديد نمود؟ البته در دهه اول انقلاب (سالهاى 1357 تا 1367) به دليل شرايط ويژه انقلاب و جنگ تحميلى، عدم اتخاذ سياست جمعيتى و حتى تشويق رسمى و غير رسمى به تشديد آهنگ رشد جمعيت قابل توجيه است. يكى از اهداف انقلاب اسلامى رفع محروميت از جامعه اسلامى ايران بود. اكثر محرومين در روستاها، حاشيه شهرها و مناطق دور افتاده زندگى مىكردند و از عائله بيشترى نيز برخوردار بودند كه خود يكى از عوامل مهم فقر اين خانوادهها بود. بالطبع براى رفع فقر و محروميت، تمام مزيتهاى نسبى متوجه اين قشرها شد و اين امر خود عاملى در ازدياد عائله براى بهره مندى بيشتر از اين مزيتها گشت و در نتيجه فقر و محروميت را در اين اقشار تعميق بخشيد. اين مسايل باعثشد كه دولت در سال 1367 در نخستين برنامه توسعه اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى كشور، سياست جمعيتى را با دو هدف - دراز مدت و كوتاه مدت - اتخاذ نمايد يعنى در دراز مدت [در يك دوره بيست و سه ساله (تا سال 1390)] تعداد نوزادان هر زن را در طى سالهاى بالقوه بارورى از 4/6 به 4 نوزاد تقليل دهد و در كوتاه مدت [در طول برنامه اول (1368 تا 1372] رشد طبيعى جمعيت را از 2/3 درصد به 9/2 درصد در سال تغيير دهد. به اين منظور سازمان بهداشت و تنظيم خانواده را تحت عنوان واحد بهداشت و تنظيم خانواده در وزارت بهداشت و درمان احيا گرديد. دولتمردان با هوشيارى كامل، همزمان با گسترش كلينكها و واحدهاى بهداشت و تنظيم خانواده و ارائه خدمات رايگان براى جلوگيرى از حاملگى، در راستاى افزايش سطح آگاهيهاى عمومى مردم به ويژه زنان به گسترش سواد آموزى همت گماشتند. به طورى كه نرخ با سوادى از كمى بيش از 20 درصد در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب به بيش از 70 درصد در حال حاضر رسيده است. همچنين براى مشاركتبيشتر زنان در فرآيند مشاركتهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى جامعه، تلاشهايى صورت گرفت. در حال حاضر با توجه به مجموعه شرايط موجود، براى هر زن در طول سالهاى بالقوه بارورى، سه نوزاد به عنوان هدف در نظر گرفته شده است.
سخنرانى آقاى ميرزايى
تاريخچه مختصر برنامهريزى در ايران و ويژگيهاى برنامهريزى مناسب
امسال پنجاهمينسال برنامهريزى توسعه در ايران است. درطول اين پنج دهه پنجبرنامه عمرانى پيش از انقلاب اسلامى و دو برنامه توسعه بعد از انقلاب اسلامى تصويب و اجراء شد اولين برنامه در سال 1327 يعنى بعد از خروج متفقين از كشور و پايان جنگ جهانى دوم تدوين شد. در واقع باز شدن فضاى سياسى كشور، ايجاد فضاى كارشناسى و تخصصى، باقى ماندن بخشى از ذخاير ارزى و ذخاير طلايى كه از هزينههاى متفقين در ايران بوجود آمده بود زمينه تدوين يك برنامه توسعه با اصطلاحات آن زمان (نقشه اقتصادى) را فراهم كرده بود. علاوه بر آن روى كارآمدن يك شاه جوان يعنى محمدرضا ضرورت نوعى تثبيتسياسى، اقتصادى و اجتماعى از طريق يك برنامه عمرانى توسعه را اجتنابناپذير مىكرد. بر همين اساس با پيگيريهايى كه تقريبا از سال 1316 شروع شده و چند بار هم شكستخورده بود در سال 1325 مساله ضرورت تدوين يك برنامه اقتصادى بطور جدى مطرح شد و بالاخره در سال 1327 برنامه اول عمرانى ايران با اعتبار 21 ميليارد ريال با مشاركت ابتدا شركت موسيوناسيون آمريكائى و بعد ماوراء بحار تدوين شد. اين برنامه به مساله ملى شدن صنعت نفتبرخورد كرد و نيز بخشى از اعتباراتى كه قرار بود از طريق آزاد شدن طلاى پشتوانه اسكناس با مصوبه مجلس تامين شود، تامين نشد و در عمل اجراى آن به دو سال اول محدود شد. البته اين برنامه اساسا يك برنامه توسعه به مفهوم متداول امروزى نبود، بلكه فهرستى از پروژههاى عمرانى بود كه در بخش كشاورزى خصوصا سدسازى، راه آهن، فرودگاه و بهداشت و درمان و آموزش بود و همين اهداف تا حد زيادى به برنامه دوم موكول شد. به عبارت ديگر برنامه اول كه سالهاى 1327 تا 1334 را در بر مىگرفت اصلا اجراء نشد. برنامه دوم نيز كه يك برنامه 7 ساله بود (1334 تا 1341) با همان اهداف كاملا بلندپروازانه و فهرستى از پروژهها مشخص شده بود. البته در برنامه دوم بعضى از زمينهها براى فعاليتهاى صنعتى و معدنى مثل بانك صنعت و معدن و همين طور بعضى از نهادهاى آموزشى يا كارشناسى براى فعاليتهاى صنعتى ايجاد شد. در برنامه سوم كه از 1342 تا 1347 طول كشيد ما اولين برنامهريزى جامع را پشتسر گذاشتيم يعنى براى اولين بار ما يك برنامه جامع با وجود ارتباطات بين بخشى، هدف گذاريهاى كمى در بخشهاى مختلف و با اولويتبخش كشاورزى را تجربه كرديم كه البته برنامه سوم هم تا حد زيادى تحت تاثير اصلاحات ارضى كه اساسا در برنامه پيشبينى نشده بود قرار گرفت. برنامه سوم با زمينههاى اجتماعى خاص تقريبا بعد از واقعه خرداد 1342 يعنى در يك فضاى سركوب شروع شد. در نتيجه اساسا مشاركتى وجود نداشت. البته در اصلاحات ارضى برخى از نهادهاى مشاركتى براى مردم مثل تعاونيهاى روستايى پيش بينى شده بود كه تا حد زيادى عمل نشده است. برنامه چهارم كه سالهاى 1347 تا 1351 را در بر مىگرفتباز يك برنامه جامع با محوريتبخش صنعتبود و الگوى استراتژيك جايگزينى واردات را به صراحت پيشنهاد كرده بود. برنامه چهارم تقريبا موفقتر از ساير برنامهها بوده است البته مقصود ما ارزيابى آن با يك معيار توسعهاى نيستبلكه مىتوان گفت تنها برنامهاى است كه بخش عمدهاى از اهداف خودش را محقق كرده است. 2 در واقع شكلگيرى صنايع مونتاژ و پايهگذارى بسيارى از صنايع بزرگ امروز كشور مثل ذوب آهن اصفهان و صنايع خودروسازى در برنامه چهارم بود. البته مهاجرت شديد به شهرها و شكلگيرى حاشيه شهرها نيز در طول برنامه چهارم به طور جدى آشكار شد. برنامه پنجم از سال 1352 تا 1356 را در بر مىگرفت كه باز يك برنامه جامع با اولويتبخش صنعتبود و مثل برنامه سوم تحت الشعاع حادثهاى قرار گرفت كه اساسا در برنامه پيشبينى نشده بود و آن هم شوك نفتى 1973 ميلادى (1352 شمسى) بود كه در آمدهاى ارزى ايران را تا حدود 4 برابر افزايش داد و كل درآمدهاى ارزى برنامه از حدود 20 و 25 ميليارد دلار به حدود 100 ميليارد دلار افزايش پيدا كرد و برنامهريزان و سياستگزاران اقتصادى را با نوعى تجديد نظر در برنامه مواجه كرد. در سال 1353 اجلاسى در رامسر با حضور شاه براى تجديد نظر در برنامه تشكيل شد. البته بسيارى از كارشناسان سازمان برنامه و بودجه (مثل جناب آقاى مژلوميان كه هنوز هم در قيد حيات هست) و دكتر آباديان كه از دانشگاه آكسفورد دعوت شده بود به علت اينكه اقتصاد ايران توان جذب اين اعتبار را نداشتبا تجديد نظر در برنامه به شدت مخالفت كردند ولى با مخالفتشديد شاه با اين ديدگاههاى كارشناسى رو به رو شدند و در نتيجه برنامه پنجم با تجديد نظر جدى در محتوى و هدف گذارىها مواجه شد و همان واقعهاى كه توسط كارشناسان پيش بينى شده بود اتفاق افتاد. يعنى اقتصاد كشور ما توان جذب آن اعتبارات را نداشت و برنامه پنجم با بحرانهاى شديد مثل تورم بسيار بالا، بحران حمل و نقل، بحران قحطى برق و قطع آن به مدتهاى طولانى، قحطى آب در بعضى از شهرهاى بزرگ و نظير آن مواجه بود. به طورى كه برنامه پنجم را به عنوان يك برنامه بحران بزرگ تبديل كرد. برنامه ششم كه قرار بود از سال 1357 تا 1361 را در بر گيرد. بخش عمدهاش به نقد عملكرد چهار برنامه قبلى و بويژه برنامه پنجم پرداخته بود. يعنى در برنامه ششم برنامهريزان به صراحتبسيارى از عملكرد گذشته را نقد كرده بودند. از جمله شاه به صراحت گفته بود كه: «اقتصاد ما جذب اين اعتبارات بالا را در برنامه پنجم در توان نداشت و ما نبايد در برنامه تجديد نظر مىكرديم.» گفته مىشود برنامه ششم يك الگوى بسيار كامل و خوب از يك برنامه جامع توسعه به شمار مىرود. باز مىبينيم كه برنامه ششم با وقوع انقلاب اسلامى كه امروز 20 سال از آن مىگذرد اساسا به اجراء در نيامد و به مرحله تصويب هم نرسيد. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران در سال 1360 يك واقعهاى اتفاق افتاد كه سازمان برنامه و بودجه با مشكلى مواجه شد. رئيس وقتسازمان برنامه و بودجه همان فرايندى كه در دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگى اتفاق افتاد را مىخواست در برنامه و بودجه تكرار كند و برنامه و بودجه را تعطيل كرد. مساله فرايند بودجهريزى و برنامهريزى به شدت مختل شد. به جز تعداد اندكى از كارشناسان مورد تاييد بقيه را بيرون كردند و قرار بر اين بود كه سازمان برنامه و بودجه را از نو تاسيس كنند كه با پا درميانى نخستوزير وقت مرحوم شهيد رجايى و بقيه سياستگذاران عاليرتبه مجددا سازمان برنامه و بودجه با بخش عمدهاى از همان كارشناسان باز شد و البته ما با خسارتهاى زيادى مواجه شديم. بسيارى از كارشناسان با تجربه ديگر برنگشتند و يك سال را نيز مجبور شديم بودجه را به صورت سه دوازدهم در خود نخستوزيرى در يك كميسيون خاص تدوين بكنيم. در سال 1361 مجددا مساله تدوين برنامه مطرح شد و سازمان برنامه و بودجه كه آن موقع جناب آقاى دكتر بانكى رياست آن را به عهده داشتبرنامه پنجساله 1362 تا 1366 را آماده كرد و نخستوزير وقت جناب آقاى مهندس موسوى آن را به مجلس داد كه مجلس آن را تصويب نكرد. مهمترين دليلى كه مجلس عنوان مىكرد اين بود كه در شرايط جنگ اساسا بسيارى از پيشبينىها واقعى نخواهد بود. از جمله پيشبينى درآمدها و همينطور بسيارى از هدفگذاريها و سياستهايى كه در برنامه پيشنهاد شده بود اساسا در شرايط جنگ امكانناپذير استيا به حداقل مىرسد. در نتيجه ما تا پايان جنگ يعنى تا سال 1367 را بدون برنامه گذرانديم. از سال 1367 تدوين برنامه اول توسعه شروع شد و با آغاز دولت آقاى هاشمى رفسنجانى در برنامه تجديد نظر شد و به مجلس تقديم و تصويب شد و از سال 1368 تا 1372 اولين برنامه توسعه را بعد از انقلاب تجربه كرديم كه اين برنامه نيز تا حد زيادى تحت تاثير برنامه تعديل ساختارى قرار گرفت. يعنى چيزى كه در خود برنامه پيشبينى نشده بود و بسيارى از سياستهايى كه اتخاذ شد سياستهايى بود كه در برنامه تاييد نشده بود ولى اقتصاد كشور را به شدت تحت تاثير قرار داد. برنامه دوم كه از سال 74 تا 1378 در جريان است. به هر حال تا امروز ما پنج دهه برنامهريزى را پشتسر گذاشتهايم و اين 5 دهه يك فرصتبسيار خوبى براى ارزيابى گذشته و تدوين عالمانه و كارشناسى تجارب گذشته به منظور بكارگيرى آنها در برنامه آينده است. ما اكنون سال آخر برنامه دوم را هم پشتسر مىگذاريم و در آغاز برنامه سوم هستيم. اما متاسفانه هنوز هيچ گزارش مشخصى از عملكرد برنامه اول و دوم ارائه نشده است. اساسا تدوين هر برنامهاى متكى بر گزارشهاى عملكردى كه از برنامه گذشته به عمل مىآيد مىباشد. ولى با گذشت اين 5 دهه برنامهريزى كشور ما و جهان پا به قرن 21 مىگذارد در حالى كه تحولات بسيار جدى در ساختار اقتصاد جهان رخ مىدهد. در همآميزى و بهم پيوندىهاى اقتصاد جهانى و هم پيوندىهاى منطقهاى يعنى بلوكبنديهاى منطقهاى خيلى جدى شده است. در كنار آن درهمآميزيها، نظامهاى متمركز برنامهريزى تا حد زيادى فرو پاشيد و مساله برنامهريزى به طور تئوريك و نظرى با سؤالات جدى مواجه گشته است. ما هم دو برنامه توسعه و دو دهه از انقلاب را پشتسر گذاشتهايم. همچنين تحول جدى ديگرى كه در فرآيندهاى تصميمگيرى سياسى و اجتماعى از خرداد 1376 به بعد در كشور ما اتفاق افتاد كه تقاضاهاى خيلى گستردهاى براى تغيير در نظام تصميمگيرى و سياستگذارى اقتصادى و سياسى را بطور جدى مورد مطالبه و تقاضا قرار داده است. همه اينها تحولاتى است كه ضرورت ارزيابى در پنج دهه گذشته و بازنگرى در نظام برنامهريزى خودمان در نيم قرن گذشته را به شدت الزامى مىكند و همايش بزرگ پنجاه سال برنامهريزى توسعه بر همين اساس شكل گرفته است. بر همين اساس دانشگاه علامه طباطبايى و سازمان برنامه و بودجه از 18 تا 20 اسفند ماه سال 1377 همايش گستردهاى دارد تا تجربه نيم قرن گذشته را ارزيابى كند. در آن همايش بسيارى از كار شناسان پنجاه سال گذشته در حوزههاى مختلف سياستهاى برنامههاى گذشته، نظام برنامهريزى، نظام كارشناسى، نحوه سياست گذارى و نيز سياستهاى بخشى و منطقهاى را بطور عميق مورد ارزيابى و بررسى قرار دادهاند كه ان شاء الله نتايج آن در تدوين برنامههاى آتى بكار گرفته خواهد شد. از آن جا كه فلسفه تشكيل اين ميز گرد ارزيابى كلى برنامهريزى در پنج دهه گذشته مىباشد، توضيحاتى در مورد برنامههاى گذشته ضرورى به نظر مىرسد. موضوع ديگرى كه ذكر آن ضرورى استبيان اركان برنامه توسعه است. گفته مىشود يك برنامه توسعه حداقل 4 ركن اساسى را نياز دارد:
1- وجود چشمانداز يا ديد آيندهنگر يعنى يك برنامه توسعه (اگر چه در چهارچوب يك دوره ميان مدت تدوين شود) اساسا نمىتواند با يك ديد ميان مدت تدوين بشود. يعنى يك برنامه پنجساله فقط نبايد با يك افق پنجساله تدوين شود بلكه به شدت نيازمند افق بلند مدت يا چشم انداز حداقل 20 تا 30 ساله است. در واقع برنامههاى ميان مدت در قالب آن چشمانداز و افق بلند مدت (20 تا 30) ساله است كه تعريف مىشود. تدوين چشمانداز هم نه به معنى پيش بينى روندها و پيشبينى آينده استبلكه به معنى تدارك براى ساختن آيندهاى مطلوب استيعنى برخلاف پيشبينىهاى متداول بلند مدت كه ما سير روندها را از گذشته تا به آينده بررسى كرده و سپس پيشبينى مىكنيم كه مثلا روندها در 20 سال آينده به كجا خواهد رسيد همانطورى كه در بحث جمعيتى فرمودند: مثلا ما پيشبينى مىكنيم كه با روندهاى، موجود در سال معينى جمعيت ما به 90 ميليون خواهد رسيد. ولى در تدوين چشماندازهاى بلند مدت آيندهنگر بررسى مىكنيم كه ما تا 20 سال آينده به كجا بايد برويم و آينده مطلوبى كه بايد به سمت آن حركت كنيم چيست؟ يعنى در آيندهنگرى گفته مىشود كه هيچ آيندهاى از پيش محقق نشده است و آينده آن چيزى است كه خواهيم ساخت. پس يكى از اركان مهم برنامههاى برنامهريزى تدوين چشمانداز يا وجود ديد بلند مدت مىباشد.
2- وجود استمرار و مداومتيعنى نظام برنامهريزى نمىتواند يك نظام توقف پذير باشد و برنامهريزى يك فرآيند هميشگى است و در هيچ نقطهاى متوقف نمىشود. خصوصا وقتى كه ارزيابى و ارزشيابى را بخشى از برنامهريزى لحاظ كنيم همواره يك جامعه بايد در حال برنامهريزى باشد يعنى همواره بايد در حال هدفگذارى و سياستگذارى براى دستيابى به آن اهداف و ارزشيابى براى فرآيند گذشته و تدوين اهداف آينده باشيم. اساسا گفته مىشود كه توسعه يك نوع مهندسى اجتماعى يا يك نوع برنامهريزى پاره پاره اجتماعى است كه با هدفگذاريهاى دقيق كمى رياضى و قابل ارزشيابى محقق مىشود. بر همين اساس است كه استمرار و مداومتيكى از ويژگيهاى برنامهريزى توسعه به شمار مىرود.
3- وجه مشروعيت: از ويژگيهاى مهم برنامهريزى توسعه وجه مشروعيت است. گفته مىشود هر برنامهاى بايد از مشروعيت لازم برخوردار باشد و اين مشروعيت هم در سه حوزه استيعنى هر برنامهاى بايد بتواند در سه حوزه مختلف مشروعيتبيابد: الف- مردمى. بكارشناسى. ج- قانونى.
مشروعيت مردمى: يك برنامه بايد سازگار با وجدان عمومى جامعه تدوين شود يعنى اولا بايد مكانيزمهاى مناسب براى استخراج اهداف برنامه از درون جامعه توسط كارشناسان و برنامهريزان بكار گرفته شود و منويات و خواستههاى عمومى مردم در اهداف برنامهها منعكس بشود. ثانيا برنامه بايد نوعى برنامه درون زا باشد يعنى متكى بر منابع درونى جامعه باشد. ثالثا علاوه بر منابع مادى، منابع انسانى هم در اجراء و مديريتبرنامهها به كار گرفته شود. رابعا در ارزيابى و ارزشيابى برنامهها مشاركت مردم به كار گرفته شود. البته ابعاد مساله گسترهتر از اين است مثلا گفته مىشود: اگر قرار است منابع مردم اعم از منابع مادى و انسانى به كار گرفته شود، ضرورت دارد كه بطور مثال روشهاى برنامهريزى يا تدوين پروژه يا تكنولوژى برنامهريزى تغيير بكند يعنى مثلا اگر روشها تا حالا متكى به برنامهريزى و به تكنولوژى سنگين بوده كه تكنولوژى سرمايه بر بوده استبعد از اين بايد باديد مشاركت جويانه مشروعيتيا بى متكى بر تكنولوژى كوچك شود. ما لابد مىدانيم در كشور مان و در خيلى از كشورهاى ديگر موضوع رفتن به سمت پروژههاى بزرگ يا پروژههاى كوچك ، خيلى جدى بوده است. مساله كوچك زيباست كه توسط آقاى شوماخر مطرح شد در پاسخ به همين روندى بود كه در خيلى از كشورها از جمله كشور خودمان اتفاق افتاد. نمونههاى بسيار متعددى داريم كه وقتى پروژههاى بزرگ شروع مىشود. علاوه بر اينكه معمولا نمىتوانند منابع مردم را در ايجاد و تاسيس آن پروژه به كار گيرند (چون پروژههاى بزرگ منابع زيادى مىطلبد كه اساسا منابع مردمى از نظر مادى نمىتواند جوابگو باشد) توان تخصصى و تكنيكهاى مردمى نيز نمىتواند در اجراء و مديريت آن به كار گرفته شود. مردم هم توان نگهدارى و يا ارزيابى عملكرد گذشته را ندارند. لذا اگر جامعه با مشكلاتى در تامين منابع مالى مواجه شود معمولا با زيانهاى جدى به لحاظ توقف پروژهها مواجه مىشود. در حال حاضر در كشورمان حدود هفت هزار ميليارد تومان پروژه نيمه تمام داريم كه به دليل حجم بسيار بزرگ پروژهها امكان تداوم آن پروژهها با منابع مردمى وجود ندارد خلاصه يكى از شروط مهم برنامه مشروعيتيابى استيعنى علاوه بر اينكه برنامه به وجدان عمومى مردم تبديل مىشود و منويات مردم در اهداف منعكس مىشود. برنامه بايد توان به كارگيرى منابع انسانى و مديريتى و مادى مردم در اجراء و نگهدارى آنرا بدنبال داشته باشد. حالا البته اين بحث مشروعيت مردمى خيلى گستردهتر از اين است. در پايان با توجه به محدوديت زمانى اشاره مىكنم كه دو بعد ديگر يعنى مشروعيت كارشناسى و مشروعيت قانونى هم بسيار جدى است. در مشروعيت كارشناسى گفته مىشود كه برنامه بايد مورد وفاق عامه كارشناسان جامعه قرار گيرد و مثلا گفته مىشود: برنامه و بودجه بعنوان دبير خانه برنامهريزى بايد عمل كند و عموم كارشناسان و يا عرف حاكم بر نظام كارشناسى و علمى كشور برنامه را بعنوان يك برنامه علمى و قابل اجراء و امكانپذير به رسميتبشناسند و در مرحله مشروعيتيا بى قانونى گفته مىشود كه برنامه بايد مورد وفاق نمايندگان و يا نهادهاى قانونگذار قرار بگيرد براى اينكه جوهر برنامهريزى تعهد است و براى ايجاد ضمانتهاى اجرائى لازم بايد اين برنامه به تصويب برسد كه حالا باز هم چه اتفاقى در اين پنج دهه گذشته افتاده، مساله خيلى مهمى است كه در پرسش و پاسخ اگر فرصتشد ذكر مىكنم. به عنوان اشاره بايد گفت كه آخرين سندى كه در پنجاه سال گذشته منتشر شده مربوط به برنامه سوم است اولين سند تدوين برنامه سوم يك ارزيابى از برنامه اول و دوم قبل از انقلاب دارد كه در آنجا به صراحت گفته مىشود كه يكى از اشكالات بسيار اساسى در برنامه اول فقدان مشاركت نهادهاى خصوصى و مردمى و كارشناسى و در برنامه دوم فقدان مكانيزم لازم براى مشروعيتيا بى قانونى بود.
سخنرانى آقاى يوسفى
ارتباط سياستهاى توزيع درآمد و برنامهريزى
نگاهى به توزيع درآمد در برنامههاى توسعه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى
مىخواهيم بدانيم جايگاه توزيع درآمد از نظر برنامهريزان اقتصادى كشور چيست؟ و چه ابزارهائى را براى رسيدن به اين هدف طراحى كردهاند، مىدانيم اولين برنامهاى كه در كشور به اجرا درآمد در سال 1327 و پس از جنگ جهانى دوم بود كه به دليل هزينههائى كه نيروهاى متفقين در ايران داشتند ذخاير ارزى ايران حدود 5/18 برابر نسبتبه سال 1319 بود. يعنى يك پشتوانه ارزى نسبتا مناسب براى طراحى يك برنامه وجود داشتبعلاوه پديده عقب ماندگى كه در كشور گسترده بود و بهمراه تفكر برنامهريزى كه از يكى دو دهه قبل مطرح مىشد. اما جايگاه لازم را نيافته بود. اين سه عامل در كنار همديگر باعثشد كه برنامه اول طراحى شود و به اجراى در بيايد. اما با شروع نهضت ملى نفت و شرايط ويژه آن در سال 1330 به كلى اين برنامه حذف شد. از ديد توزيع درآمد و فنى به اين برنامه نگاه مىكنيم در ماده اول برنامه چند سطر در ارتباط با اهداف برنامه اول مطالبى بيان شده، مثل افزايش رشد صادرات، و بخش كشاورزى كه در مجموع مىتوان اهداف را با دو عنوان كلى بيان كرد. هدف اول را مىتوان زمينه سازى براى تحقق رشد اقتصادى ناميد مسائلى مثل رشد صادرات، رشد بخش كشاورزى، رشد صنعت، بهره بردارى بيشتر از معادن و مانند آن. هدف دوم مساله افزايش رفاه مردم كه بعنوان يك هدف ذكر شده و بهرحال اين برنامه در سال 1330 به كلى متوقف مىشود. پس از كودتاى 1332 دوباره فكر برنامهريزى در كشور شكل مىگيرد و پس از كودتاى 32 هم طلبهايى كه ايران از كشورهاى خارجى داشت و همچنين تسهيل اعتبارات ارز كه بانك جهانى و ديگر منابع خارجى در اختيار ايران قرار دادند. پشتوانه ارزى برنامه را فراهم كردند. برنامه دوم در سال 34 طراحى و اجرا شد و در سال 41 به پايان رسيد. از نظر هدف دقيقا همان اهداف كه برنامه اول بيان شده بود بجز يك ويراستارى بسيار مختصر همانها تكرار مىشود. يعنى دوباره مىتوانيم. اهداف برنامه دوم را همان دو عنوان كلى در برنامه اول بدانيم. شايد مهمترين مسالهاى كه در برنامه دوم پديد مىآيد و براى ما هم درس آموز ستخصوصا كه شبيه اين مساله در برنامه اول پس از انقلاب نيز پديد آمد بحران ارزى بود. در برنامه دوم به دليل تسهيلات ارزى كه در اختيار ايران پس از كودتا قرار گرفته بود تقريبا اعتبارات فراوان به دولت رسيد، حتى كمكهاى بلاعوض يا وامها به گونهاى بود كه برخى از سازمانها و وزارتخانهها بدون نظارت كلى دولتخود اقدام به اخذ وام از بعضى منابع خارجى مىكردند، و برخى از اين وامها، وامهاى كوتاه مدتى بود كه بزودى سر رسيد آنها فرا مىرسيد. در سال 38 و 39 كه سر رسيد اين وامها آمد، دولت در پرداخت اين وامها دچار مشكل شد. وقتى نرخ رشد اقتصادى كشور در برنامه دوم مورد مطالعه قرار بگيرد، مىبينيم تابع ورود و خروج منابع خارجى است، يعنى در سالهاى اول وقتى كه منابع خارجى وارد كشور شدند ما نرخ رشد اقتصادى متناسبى را داشتيم; از سال 38 به بعد كه ما دچار مشكل مىشويم نرخ رشد اقتصادى كشور هم افت مىكند و سياستهايى تحت عنوان سياستهاى رياضت اقتصادى مطرح مىشود. آقاى دكتر اقبال در سال 39 كه نخستوزير وقتبود طرح از كجا آوردهايد را به مجلس مىدهد و در ارتباط با اين منابع به بحث مىپردازد. بهر صورت يك بحران ارزى اين چنين پديد آمده در برنامه اول هم با همين مشكل مواجه شديم يعنى در برنامه اول اعتبارات و تسهيلات ارزى وجود داشت، وزارتخانهها و سازمانهاى دولتى ما بدون نظارت بانك مركزى اين اختيار را داشتند كه با بانكهاى خصوصى به بحثبپردازند و وام بگيرند. اما چون وامهاى كوتاه مدتى بود در نيمه دوم برنامه اول دچار مشكلات ارزى شديم. مساله رشد اقتصادى هم اين چنين است. يعنى در دو سال اول وقتى كه وفور منابع خارجى است نرخ رشد اقتصادى بالاست در سال 70 به بعد رشد اقتصادى پايين مىآيد و ما با مشكل تاديه وامها رو به رو مىشويم. برنامه اول و دوم قبل از انقلاب در واقع چيزى به نام برنامه در مفهوم متعارف نبودند مجموعهاى پراكنده از طرحها و پروژههاى عمرانى بود كه كنار هم گذاشته شده بودند و از نظر منطق اقتصادى يك منطق اقتصادى محكمى هم نداشت. همانطور كه در گزارشهاى سازمان برنامه و بودجه هم وارد شده به دليل اينكه نهاد كارشناسى سازمان برنامه، نهاد جوانى بود در آن سالها، چندان قوى نبود. طرحهايى كه به اجرا در مىآمد طرحهايى بودند كه قابل اجراتر و با توان كشور هم سازگارتر باشد، اما از نظر منطق اقتصادى كارشناسى دقيق و عميقى صورت نمىگرفت تا بهترين طرحهاى ممكن باشند. برنامه سوم كه قبل از انقلاب به اجرا درآمد در سال 42 تا 46، اولين برنامهاى است كه اهداف را تعيين مىكند، هدف اول، رشد اقتصادى، دوم، ايجاد فرصتهاى شغلى و سوم، توزيع عادلانه درآمد ذكر مىشود. اما حداقل رشد مورد انتظار در برنامه سوم، نرخ رشد 6 درصدى استيعنى دقيقا تحت تاثير فضاى جهانى است، چون سازمان ملل دهههاى (60 و 50) را دهه توسعه اعلام كرده بود (دو دهه 50 و 60) را يعنى كشورهايى كه در اين دو دهه نرخ رشد 6 درصدى داشته باشند در حال گذار از مرحله توسعه نيافتگى به مرحله توسعه خواهند بود بر اين اساس در برنامه سوم هم نرخ رشد اقتصادى حداقل 6 درصد اعلام مىشود و در همانجا تاكيد مىشود دو هدف ديگر يعنى فرصتهاى شغلى و توزيع درآمد تا آنجايى داراى اعتبار هستند كه به نرخ 6 درصدى رشد اقتصادى ضربهاى نزنند پس هدف اصيل و مهم از نظر برنامهريزان وقت تحقق رشد اقتصادى بوده است. دو ابزار براى تحقق توزيع درآمد در كشور در قانون برنامه بيان شد; ابزار اول اصلاحات ارضى و با آن تعريف خاصى كه در آن جا هست ذكر مىشود. ابزار دوم بهبود خدمات اجتماعى بهداشت، درمان، آموزش است، خصوصا با تاكيد بر روستائيان كشور كه طبقه محروم كشور شمرده مىشوند. بهر حال در برنامه سوم با اين دو ابزار و اولويت دادن رشد به توزيع درآمد توجه شده است. پايههاى صنعتى شدن كشور نيز در برنامه سوم ريخته شده اما با نگاه صنعت عليه كشاورزى و شهر عليه روستا، در واقع زمينههاى پديده دو گانگى در برنامه سوم بودجه آمده است و هر چه از برنامه سوم دورتر مىشويم، انواع دوگانگى هر روز شديدتر از گذشته مىشود. مرحله بعد برنامه چهارم است كه از سال 1347 تا 1351 طراحى مىشود و متقارن با 1968 تا 1972 ميلادى است. برنامه چهارم از ديدگاه توزيع درآمد يك نقطه عطف در تاريخ برنامه ريزى محسوب مىشود يعنى سه ويژگى بطور مشخص در برنامه چهارم نسبتبه مساله توزيع درآمد شكل مىگيرد كه آن را از ساير برنامهها متمايز مىكند. اولين ويژگى تغيير نگرش برنامه ريزان اقتصادى كشور است، تا آن زمان مساله رشد اقتصادى اولين و مهمترين مساله بود و به توزيع درآمد صرفا بعنوان يك هدف سياسى اجتماعى نگاه مىشد اما در اين دوران در برنامه چهارم در قانون برنامه اينطور تصريح مىكنند كه تا به امروز توزيع درآمد را بعنوان يك هدف اجتماعى مىديديم، اما به لحاظ اقتصادى در يك افق بلند مدت مىتوان توزيع درآمد را يك هدف اقتصادى ديد. تحليلى كه در آن برنامه ارائه مىكنند بدين ترتيب است كه اگر بخواهيم توسعه صنعتى در كشور رخ بدهد بايد صنايع داخلى در كشور گسترش يابند و هنگامى صنايع داخلى توسعه مىيابد كه تقاضا براى محصولات صنعتى افزايش يابد و تقاضا بستگى به قدرت خريد مصرفكنندگان دارد. اگر ما يك جامعهاى داشته باشيم كه از پديده فقر و نابرابرى رنج مىبرد طبيعى است كه نمىتوانيم تقاضا براى محصولات صنعتى داشته باشيم، و نداشتن تقاضا براى محصولات صنعتى مانع رشد و شكوفائى صنايع داخلى خواهد بود يعنى در برنامه چهارم با يك منطق اقتصادى به توزيع درآمد توجه شود اين بعنوان يك هدف اقتصادى قابل بحث و درك است. دليل ديگرى كه در برنامه چهارم براى ضرورت توزيع درآمد ذكر مىشود ناتوانى جامعه فقير از شكوفايى استعدادهاى جامعه است، پس سرمايه انسانى كه تا آن زمان ناديده گرفته مىشد به آن توجه مىشود اما همچنان پس از مطالعاتى كه در غرب صورت گرفت و جناب فوكس مساله سرمايه انسانى و تاثير سرمايه انسانى را روى رشد اقتصادى مورد بحث و تحليل قرارداد، بر اينكه اگر نا برابرى وجود داشته باشد سرمايه انسانى شكل نخواهد يافت و توسعه پايدار بدنبال آن نخواهد بود. بنابراين اگر چه در برنامه چهارم منطق و نگاه با نگاههاى قبلى كاملا تفاوت مىكند اما اين تابعى است از مسائلى كه در دنياى پيشرفته مطرح شده است. يعنى وقتى در سازمان ملل آمدند و نرخ رشد 6درصدى را مطرح كردند پس از يكى دو دهه ديدند اين رشد اقتصادى تحقق يافت اما هنوز پديده فقر، نا برابرى و بيكارى مردم كشورهاى جهان سوم را رنج مىدهد برخى از متفكران مساله فقر و نابرابرى را وارد ادبيات اقتصادى كردند و اقتصاد دانهاى توسعه اين پديده را بحث كردند. سازمان بين المللى كار از كارشناسان برجسته خودش استفاده مىكند استراتژى و راهبردى را «چنرى» در سازمان بين المللى كار با عنوان راهبرد و اشتغال طراحى مىكند و بعد اجرا مىشود نقايص و ضعفى داشت البته در دهه 70 آشكار شد و همينطور فوكس هم طرحى را در ارتباط با توزيع مجدد درآمد مطرح مىكند كه اين مساله هم در كنيا در سال 1970 اجرا مىشود، يعنى همين مساله توجه به توزيع درآمد در نهادهاى علمى و سازمانهاى بين المللى بعنوان يك ضرورت طرح مىشود همزمان با آن يا به دنبال آن ما در برنامهريزى خودمان (برنامه چهارم) توجه برنامه ريزان كشور را به اين مساله مىبينيم كه اينها هم به مساله توزيع در آمد توجه پيدا كردند و اهميت آن را درك كردند. دومين ويژگى كه در برنامه چهارم وجود دارد تنوع و تعدد ابزارهاى توزيعى است كه در اين برنامه آمده، در اين برنامه هشتسياست و هشت ابزار را براى سياستهاى توزيعى و رسيدن به اهداف توزيع درآمدى بيان كردند ويژگى سومى كه اين برنامه داشت اين نكته بود كه مطالعات كمى در ارتباط با مساله نا برابرى و توزيع درآمد اولين بار در زمان برنامه چهارم شروع مىشود. يعنى در سال 1968 يا 1967 (1348) اوشيما از بانك جهانى به ايران مىآيد، مطالعات نا برابرى را در ايران شروع مىكند، ضريب جينى را بين 6/0 تا 7/0 تخمين مىزند; البته بعد ديگران اين تخمين را غير واقعى ديدند و نظر دادند. پس از آن هم كسى تا به امروز من بياد ندارم كه ضريب جينى را در كشور اين تا سطح تخمين زده باشد; اما پس از آن هست كه در ايران مطالعات راجع به نا برابرى شروع مىشود. آقاى هاشم پسران، آقاى فرهاد مهران، بانك جهانى و همينطور بانك مركزى كشور خودمان هم به مطالعات كمى در ارتباط با توزيع درآمد مىپردازند. بنابراين برنامه چهارم از اين ديدگاه يك نقطه عطف محسوب مىشود. گرچه به لحاظ نتايجبدليل اتخاذ راهبرد خاص توسعه صنعتى كه در كشور داشتيم پديده دوگانگى در اين برنامه شديدتر شد، اما اگر توزيع درآمد را با شاخص ضريب جينى مورد لحاظ قرار بدهيم تا كنون از ضريب جينىهاى پايين كشور است. پس از آن برنامه پنجم فرا مىرسد، برنامه پنجم در سال 52 تا 56 طراحى شد و به اجرا درآمد. از نظر نگرش مىتوان برنامه پنجم را مقدارى گام به جلو قلمداد كرد به لحاظ برنامه طراحى شده، در اين برنامه اهدافى را مطرح كردند هدف دوم را توزيع عادلانه درآمد ذكر كردند و برخى از اهدافى را كه پس از اين هدف ذكر شده در واقع ابزارهاى تحقق هدف توزيع درآمد است. مثل ايجاد فرصتهاى شغلى با تعادلهاى منطقهاى كه در واقع ابزارهاى تحقق هدف توزيع درآمد است. مثل ايجاد فرصتهاى شغلى يا تعادلهاى منطقهاى كه در واقع در برنامه چهارم زمينههاى عدم تعادلها ايجاد شده بود. بنابراين توجه خاصى را هم در برنامه پنجم مىبينيم و ابزارى كه براى توزيع درآمد در نظر گرفته بود طبق مطالعهاى كه من داشتم و در كنار هم گذاشتم سيزده مورد را مىتوان سياستهاى توزيعى برنامه پنجم ذكر كرد، اما مساله افزايش درآمد قيمت نفتبه ميزان 4 برابر باعث تجديد نظر شد و ساختار برنامه پنجم در عمل به فراموشى سپرده شد. و راه بگونهاى ديگر طى شد. در مجموع آن چيزى كه پس از پنجبرنامه كه در كشور ما به اجرا درآمد و ما ديديم افزايش دو گانگىهاى اقتصادى بود، دو گانگى ميان كشاورزى و صنعت، شهر و روستا، در درون بخش صنعت دوگانگى ميان صنايع بزرگ و كوچك و در ميان عوامل توليد سهم عوامل توليد نيروى كار و سرمايه هم در نوسان بود و نابرابرى در اين دوره بيشتر شد يعنى در توليد ناخالص داخلى (GDP) سهم سرمايه نسبتبه دوره قبل افزايش پيدا كرده بود. پس از انقلاب و قبل از برنامه اول در زمان جنگ اين توجه را به توزيع درآمد مىبينيم. تا زمانى كه دولت از امكانات نسبتا مالى مناسبى برخوردار بود يعنى سالهاى 61 و 62 به دليل سياستهاى حمايتى كه دولت نسبتبه اقشار آسيبپذير داشت ضريب جينى در حد نسبتا پايينى قرار داشت و نسبتبه پايان برنامه پنجم در زمان قبل از انقلاب بهبود نشان مىداد چون بالاترين نرخهاى نابرابرى ضريب جينى را پس از افزايش درآمدها و 4 برابر شدن درآمد ارزى كشور در برنامه پنجم مشاهده مىكنيم: اما پس از بحران نفتى كه در كشور پديد آمد در نيمه دوم سال 64 و 65 به دليل مشكلات اقتصادى كه دولتبا آن مواجه بود و توانايى لازم براى اجراى سياستهاى حمايتى با وجود جنگ تحميلى را نداشتبه اين دليل حمايتها كمتر شد و نرخ ضريب جينى در اواخر سالهاى جنگ به بالا مىرود.
برنامه پرسش و پاسخ
به نظر جناب عالى در برنامه سوم، جمعيتبايد چه جايگاهى داشته باشد؟ يعنى سياستهاى جمعيتى ما بايد چگونه باشد؟ عليزاده: طبق پيشبينىها تا سال 1383 جمعيت كشور به 67 ميليون نفر مىرسد در سال 1375 جمعيتحدود 60 ميليون نفر بود كه طى اين 8 سال 8 ميليون نفر به جمعيت كشور اضافه مىشود. اين رقم زيادى نيست اما نكته حائز اهميت اين است كه تركيب سنى جمعيتبشدت تغيير مىكند چون بارورى كاهش پيدا كرده، آهنگ رشد پائين آمده از شدت جوانگرايى جمعيت كه در گذشته به آن مبتلا شده بوديم به سرعت كاسته مىشود و در مقابل، نسبت معيتبالقوه فعال در حال افزايش است كه اين كاهش و افزايش الزامات جديدى را ايجاب مىكند. مثل تاكيد بر مساله اشتغال، مثلا در فاصله 70 و 75 جمعيت فعال يا نيروى كار جديد كه طى اين دوره پنجساله وارد بازار مىشود، 5/1 ميليون نفر است اما در بررسىهائى كه انجام دادهايم در فاصله 78 تا 83 نيروى كارى كه وارد ايران مىشود نزديك به (4 - 5/3) ميليون نفر يعنى بيش از 2 برابر مىشود حال اگر يك جامعهاى در بكارگيرى و استفاده مؤثر از منابع انسانى خود ناكام بماند بطور يقين در ساير زمينههاى توسعه هم دچار شكست و ناكامى خواهد شد پس اين يك الزام و ضرورت است. خوشبختانه دولت كاملا به مسائل جمعيتى توجه دارد يعنى به تغييرات ساختارى جمعيت و الزامات و ضرورتهايى را كه ايجاب مىكند شامل جوانگرايى و تغييراتى كه در زمينه نيروى كار بوجود مىآيد يا تغييرات جمعيتسالخورده، اينها را كاملا توجه دارد و نگرش اساسى را به اين مسائل دوخته است .
در سياستهاى جمعيتى براى سالهاى آينده برچه مواردى بايد تاكيد كرد؟ عليزاده: سياست جمعيتى فقط بر كنترل مواليد تاكيد ندارد روى خيلى از مقولهها بايد تفكر كرد مانند توسعه منابع انسانى، توسعه انسانى بهداشت و درمان، نقش زنان، جوانان، مهاجرت و مانند اينها در واقع حوزههاى كار يك سياست جمعيتى جامعه را تشكيل مىدهد. اگر چه ساختار جوان جمعيت ايران در حال كاهش است اما طبق برآوردها جمعيت فعلى تقريبا 62 ميليون نفر است كه نصف آن زير 20 سال استيعنى تقريبا 31 ميليون نفر. پس توجه به اين جمعيت جوان همچنان باقى است. و با تكامل اين جمعيت، يعنى ورودشان به عرصههاى كار، فعاليت، ازدواج، تشكيل خانواده همچنان باقى مىماند. پديدههاى جمعيتى متغيرهايى نيستند كه زود از صحنه جهانى رختبربندد، پديدههاى بسيار پايدارى هستند و نقش دراز مدتى ايفا مىكنند. مثلا اثرات آن بارورى اوائل انقلاب اسلامى و سالهاى قبل از آن تا 30 سال ديگر در حيات ايران خواهد ماند. در تئورى انتقالى جمعيت جامعهتوام با عقبافتادگى و از رشدماندگى است. و از نقطه نظر ادبياتجمعيت اغلب كشورهاى در حال توسعه هنوز در اين مرحله ماندهاند. جز چند كشور از جنوب شرقى آسيا. ما در زمينه بارورى مجدد نسل جديد اين را بررسى كرديم كه على رغم تلاشهاى مسؤولين چه زمانى مىتوان از اين مرحله دوم بيرون رفتبراى قبل از سال 1390 جواب نداده است. يعنى يقينا نمىتوانيم تا سال 1390 به رشدى كمتر از يك درصد برسيم گذشته از مساله رشد، پديده سالخوردگى نيز مهم است البته ممكن است تا دو نسل پديده سالخوردگى نداشته باشيم يعنى اين حجم نسبتبالائى نباشد ولى در حال افزايش است پس بايد برنامههائى به موازات بالا رفتن حجم سالخوردگى تدوين شود، مثلا اگر 2 تا 3 ميليون جمعيتبالاى 65 سال باشد، جمعيت جوان نزديك به 5/5 تا 6 ميليون هست جمعيت لازم التعليم حدود 19 يا 20 ميليون است. كاهش رشد جمعيتبه اين معناست كه روند گسترش جمعيت كندتر مىشود، اما به هر حال حجم افزايش مىيابد و ما بالاخره به 28 يا 29 ميليون جمعيت جوان خواهيم رسيد. و اين متضمن نيروى كار جديد است. امسال 000/600 و سال بعد 000/620 و تا سال 1390 روند، افزايشى خواهد بود. و اين به معنى لزوم حجم عظيمى از فرصتشغلى است. بر اساس ارزيابيهاى انجام شده تا سال 1400 يعنى طى 23 آينده به 15 ميليون فرصتشغلى نياز است. عظمت اين حجم آن هنگام روشن خواهد شد كه بدانيم كل شغلهاى فعلى در كشور به 15 ميليون نمىرسد. گذشته از اينكه تركيب نيروى كار نيز در حال تغيير استيعنى تا پيش از اين اغلب متقاضيان كار بىسواد يا كم سواد و به عبارت ديگر نيروى كار ساده بودند در حاليكه به يمن توسعه امكانات آموزشى، نيمى از متقاضيان جديد كار دانش آموخته عالى و يا حداقل داراى ديپلم خواهند بود. بنابراين ديگر مانند برنامه چهارم نمىتوان با راه اندازى چند طرح بزرگ و يا توسعه ساختمان سازى معضل اشتغال را حل كرد. چون مهندس و فيزيكدان يا رياضىدان را نمىشود به كار ساختمان وادار كرد. به هر حال اينها ضرورتها و الزاماتى است كه در حال شكلگرفتن مىباشد.
عوامل مؤثر بر ميزان مشاركت مردم در برنامههاى توسعه چيست؟ ميرزائى: مشاركت مردمى و به عبارت ديگر مشروعيتيابى مردمى نيازمند تدابير فكرى يا تحولات فكرى و يك بخش نيازمند تحولهاى نهادى است. مهمترين تحول فكرى آمادگى براى تمركز زدائى در تصميمگيرى و سياست گذارى است كه نظام سياسى تصميمگيرى در گذشته بخصوص در 50 ساله برنامهريزى به طور جدى از تفويض اختيارات و تمركز زدائى امتناع داشته و مهمترين ريشهاش هم ريشه فكرى بوده ما على رغم اينكه تلاشهاى خيلى جدى كه در همه برنامهها براى تدوين و اجراى برنامههاى منطقهاى و آمايش سرزمين داشتيم ولى متاسفانه موفقيت ما در تمركززدائى بسيار بسيار كم بوده و شايد مهمترين علتش هم همان ريشههاى فكرى و ذهنى است كه در سياستگزاران و برنامهريزان وجود داشته كه گويا تصور بر اين بوده كه جز با يك نظام متمركز تصميمگير و سياستگزار نمىتوان به سياستگزارى مناسب رسيد. بخش ديگر تحولات نهادى استيعنى نهادهاى لازم براى مشاركت مردمى و تمركززدائى در نظام برنامهريزى يا تصميمگيرى يا در حقيقت ايجاد تشكيلات پراكنده به جاى تشكيلات متمركز در كنار ذهنيتهاى متمركز بجاى ذهنيتهاى پراكنده بايد ايجاد شود. آن چيزى كه امروز گرفتار آن هستيم تشكيلات متمركز در كنار ذهنيتهاى پراكنده است، يعنى ميزان مشاركت مردم اعم از كارشناسان يا عموم مردم در هدف گذارى يا در تامين منابع يا در اجراى برنامهها در حداقل خودش قرار دارد، منتهى از آن طرف ذهنيتها بسيار پراكنده است. و به هيچ وجه يك نگرش سيستمى در برنامه ريزى وجود ندارد. نهادهاى برنامهريزى در مناطق و نهادهائى كه به طور جزئىتر بتوانند عامه مردم را در برنامهها مشاركتبدهند وجود ندارند يا بسيار بسيار ضعيف اند. شوراهاى شهر و روستا كه امروز به عنوان بخشى از نهادهاى برنامهريزى وظيفه سياستگزارى در شهر و روستا را به عهده گرفتهاند. اولين حركتبا گامى است كه در سطح تمركززدائى و ايجاد زمينه براى مشاركت مردمى بايد ايجاد كرد، البته اين در اولين مراحل خودش است. سازمانهاى برنامه و بودجه استانها هم ميزان مشاركت دخالتشان در برنامهريزى در حداقل خودش است.و بيشتر وظيفه بودجهريزى و تخصيص بودجه براى دستگاههاى منطقهاى را به عهده دارد، متاسفانه تجاربى هم مثل طرح توسعه محور شرق كه به عنوان تنها برنامه مصوب توسعه منطقهاى در كشور ما به شمار مىرود آنهم به دليل اين نگرش بخشى و مهمتر از آن نگرش تمركزگرا موفقيتبسيار كمى داشته است. تحولهاى نهادى فقط به نهادهاى برنامهريزى محدود نمىشود، مثلا ما در سازمانهاى برنامه و بودجه استانها ميزان برخوردارىمان از گرايشها و تخصصهاى متنوع بسيار اندك است، در صورتى كه برنامهريزى اساسا يك فرايند چند رشتهاى است و ما به انواع تخصصهاى بالا نيازمنديم يا ميزان برخوردارى از اطلاعات و حسابهاى منطقهاى ناچيز است، حتى اطلاعاتمان از ميزان توانائىها، منافع مردمى و حكمتهائى كه در مردم نهفته استبسيار كم است. از آن طرف نيازمند تحول روشها و تكنيكهاى برنامهريزى هستيم، به شدت روشها و تكنيكهاى برنامهريزى در كشور گرايش به پروژههاى بزرگ دارد، در صورتى كه براى مشاركت مردم بايد به سمت روشها و تكنيكها و همينطور ابزارى با گرايش پروژههاى كوچك دست پيدا كرد. مثلا سد پيشين كه در منطقه سيستان و بلوچستان چيزى حدود 20 سال طول كشيد تا اين سد ساخته شد، اكنون بعد از 5 سال افتتاح از يك ليتر آب اين سد استفاده كشاورزى نشده است. چون كانالها و [مستحدثات] زير اين سد هنوز مورد بهرهبردارى قرار نگرفته استحدود 50 يا 60 ميليارد تومان هزينه ساخت اين سد شده است و غير از اينكه استفادهاى از اين منابع صورت نگرفته خسارتهاى بسيار زيادى را تحميل كرده استبه جز هزينههاى فرصت كه به دنبال داشته چون هر سال در اين فصل كه حجم باران زياد مىشود مجبور مىشوند دريچهها را باز كنند حدود 400 روستا زير آب مىرود و با يك نوع سيل ناخواسته مواجه مىشوند، در صورتيكه در كنار همان سد مزرعه با سد خاكى داريم كه با 5 يا 6 ميليون تومان 80 هكتار زمين را زير كشت 12 نوع محصول صادراتى بردهاند، و چند روستا از آن ارتزاق مىكنند يا در همان استان مثلا زهكشى اراضى منطقه سيستان كه منطقه بسيار استراتژيك ستحدود صد هزار هكتار از اراضى غير قابل كشتشده است. به دليل اينكه زه آب بالا آمده و با اين روند لاكپشتى كه وجود دارد و با ادوات و تجهيزات و روشهائى كه ما به آن عادت كردهايم تقريبا 60 سال طول مىكشد تا زهكشى انجام شود و پس از 60 سال بايد از اول شروع كرد اما يك روستايى با ابتكار روش بسيار سادهاى و با هزينه بسيار اندكى روش جديدى را جايگزين زهكشى متداول آب منطقه كرده است. پس نه تنها در تامين منابع يا در هدفگزاريها يا نظارت يا مديريت پروژهها بلكه حتى در تكنيكها و روشهاى اجراى پروژهها هم حكمتهاى زيادى در مردم نهفته است كه بايد مكانيزمهاى لازم براى گرفتن حكمتها و اجراى آن بكار آيد. اكنون تصور كنيد حجمى از منابع مادى كه در همين سالها به دليل ركود راكد مانده و ما به دليل ايجاد و شروع پروژههاى بزرگ و تجهيز كارگاه اما با كاهش درآمدهاى نفتى به ناچار نيمه تمام رها شده است. اين يك اتلاف مهم منابع شمرده مىشود. بنابراين به يك تحول بسيار جدى در نظام برنامهريزى و در همه حوزهها نياز است، هم در روشها هم در تكنيكها هم در بعضى از روشهاى برنامه ريزى يا بعضى از حوزهها مثل برنامه ريزى روستايى يا در برنامه ريزيهائى كه معطوف به فقرزدائى يا كاهش محروميت است، اساسا روشهاى محروميت زدائى به هيچ وجه به نتيجه نمىرسد، و تجربه موفق از آن كشورهائى است كه بر اساس روشهاى مشاركتيعنى با حضور خود مردم و فقط با پشتيبانى علمى و فنى دولت همراه بوده مثلا كشور بنگلادش يا هند يا پاكستان به عنوان كشورهائى كه تجارب موفقى در توسعه روستايى داشتند مهمترين وجه اين تجارب، تمركز آنها بر مشاركت مردمى است. مثال خيلى روشنى جناب هيرشمن آورده، او مىگويد: فرايند توسعه مثل فرايند چيدن يك پازل است كه قطعات اول را دولت مىچيند چون مشكل است; ولى قطعات بعدى را هر آدم كم هوش هم مىتواند بچيند توسعه هم اين چنين است. قطعات اوليه را كه نيازمند منابع سنگين يا دانش فنى بالا است دولتها مىچينند ولى بقيه قطعات را بايد خود مردم بچينند ولى متاسفانه در ايران پس از 50 سال هيچگاه به سمت تمركززدائى نرفتيم و نه تنها زمينه براى افزايش مشاركت مردمى يا تمركززدائى فراهم نشد بلكه روز به روز اين تمركز بيشتر هم شده است.
اگر بطور خلاصه و مشخص بخواهيم عوامل مؤثر در ميزان مشاركت مردم در برنامههاى توسعه را ذكر كنيم چه عواملى را بايد بيان كرد؟ ميرزائى: بطور خيلى خلاصه : در چند حوزه بايد تحول ايجاد كرد، يكى حوزه فكرى استيعنى نوع تصور و ديدگاه سبتبه برنامهها يعنى با يك نگرشى سيستمى به اين نتيجه برسيم كه ذهنيت متمركز با تشكيلات پراكنده را جايگزين ذهنيت پراكنده با تشكيلات متمركز كنيم. دوم، بخش تحول نهادى استيعنى در نهادهاى برنامهريزى و نهادهاى تامين منابع بايد تحول ايجاد كرد. سوم، بخش روشها و تكنيكهاى برنامهريزى است.
تاثير سياستهاى تعديل اقتصادى در برنامه اول توسعه، بعد از انقلاب بر توزيع درآمد چه بوده است؟ يوسفى: در ارتباط با سياستهاى تعديل آن چيزى كه بنام سياستهاى تعديل در سال 69 به بعد به اجرا درآمد با آن چيزى كه به عنوان قانون برنامه تصويب شد قدرى تفاوت مىكند. در قانون برنامه بر دو راهبرد توسعه صادرات و جايگزينى واردات در كنار همديگر تاكيد شد، همچنين بر متغيرهائى تاكيد شد كه برخى از آنها را مىتوان متغيرهاى جامعتر از آن چيزى دانست كه سياست تعديل مطرح كرد. اما در اواخر سال 68 يا اوايل سال 69 مساله سياستهاى تعديل از سوى وزراء و رئيس بانك مركزى مطرح شد به اين بيان كه استراتژى جايگزينى واردات در سالهاى قبل از انقلاب به اجرا درآمد و آثار سوئى را داشت و ما نبايد تجربه شكستخورده را تكرار كنيم. در سال 69 عملا آن چيزى كه حاكم بر روند سياستگزارى بود همان سياستهاى تعديل بود. در دنياى اقتصاد سياستهاى تعديل در وهله اول براى تعديل بحران بدهىها و تعديل تراز پرداختهاى كشورهاى مقروض جهان طراحى شده بود. در واقع اگر بخواهيم به ريشه خود سياستهاى تعديل هم بپردازيم بايد بگويم سياستهاى تعديل از دهه 80 ميلادى با احياء تفكر نئوكلاسيك در اقتصاد توسعه شكل مىگيرد، يعنى زمانى كه خانم تاچر در انگليس و آقاى ريگان در آمريكا به سركار مىآيند و تفكرات اقتصادى بازار، كوچك كردن اندازه دولت، آزادسازى اقتصادى كه تفكرات احياء نئوكلاسيكى بود شكل مىگيرد. و همزمان با آن بحران بدهىها در جهان و كشورهاى آمريكاى لاتين شدت پيدا مىكند. از مجموعه احياء نئوكلاسيكها و حل بحران بدهىها چيزى طراحى مىشود كه مىتوان آن را سياست تعديل ساختارى ناميد. سياست تعديل هنگامى كه در كشور ما به اجرا درآمد مسائلى را دامنزد كه منجر به بدتر شدن توزيع درآمد شد. يكى از عوامل مؤثر بر توزيع درآمد مساله تورم است كه بر مساله درآمدها و ثروتهاى جامعه تاثير مىگذارد و توزيع ثروتها و درآمد در جامعه را دچار نوسان مىكند. آمارها نشان مىدهد كه از اواخر برنامه اول به بعد نرخهاى تورم نسبتا بالا هستند بنابراين منطق اقتصادى حكم مىكند كه گفته شود سياستهاى تعديل كه شكل گرفت و تورمى كه در كشور پديد آمد توزيع درآمد و توزيع ثروتهاى جامعه را بدتر نمود. متغير ديگرى كه در اين تحليل توجه به آن مناسب است مساله نقدينگى است كه در نتيجه سياستهاى تعديل به شكل بىسابقهاى در كشور رشد كرد و از اين طريق تورم را افزايش داد و در نتيجه باعث نابرابرى شد. مساله ديگرى كه به لحاظ اقتصادى مىتواند روى پديده توزيع درآمد تاثير بگذارد سياستهاى حمايتى است. سياستهاى تعديل به دنبال كاهش حجم دولتبود كه يكى از راههاى آن كاهش سياستهاى حمايتى دولت مىباشد و به طور طبيعى اين عامل هم بايد اثر سوئى بر توزيع درآمد داشته باشد وقتى كه به تكتك عوامل مؤثر بر توزيع درآمد نگاه مىكنيم مىبينيم اين عوامل تاثيرات منفى داشتهاند. يكى از مسائلى كه بر توزيع درآمد مؤثر است «سهم درآمدهاى مالياتى نسبتبه GDP كشور است. به طوريكه در اقتصاد مطرح است هر چقدر درآمدهاى مالياتى نسبتبه GDP بالاتر باشد توزيع درآمد متعادلتر خواهد بود. يعنى يك نظام كاراى مالياتى در كشور شكل مىگيرد و درآمدها را از طبقات بالاتر به طبقات زيرين انتقال مىدهد و توزيع درآمد را در كشور تعديل خواهد كرد اما آمار و ارقام نشان مىدهد كه نسبتسهم درآمدهاى مالياتى دولتبه كل GDP كشور در سال 67 (آنطور كه در برنامه آمده است) 3/4 درصد بوده است. البته پيشبينى شده بوده كه اين سهم از 3/4 درصد به 4/8 درصد افزايش پيدا كند اما در عمل پس از قدرى افزايش، كاهش پيدا كرد، يعنى اين سهم در پايان برنامه اول به 2/4 درصد كاهش پيدا كرد. و از سال 68 هم پايينتر آمد. بنابراين با توجه به اين نكته كه با كاهش سهم درآمدهاى مالياتى نسبتبه GDP انتقال درآمدها از طبقات بالائى جامعه به طبقات پايين جامعه سرعت مؤثرى نخواهد داشت، نتيجه مىگيريم كه سياستهاى مالياتى بر توزيع مناسب درآمدها تاثير نداشته است. نتيجه بررسى عوامل مذكور بطور مستقل اين است كه طبيعتا نبايد توزيع درآمدها متعادلتر شده باشد. اما آمار رسمى منتشر شده نشان مىدهد كه توزيع درآمد بهبود يافته و اين يكى از مسائل قابل بحث است، به عبارت ديگر سياستها و عواملى كه به لحاظ اقتصادى بر توزيع درآمد تاثيرگزار هستند طبيعتا به ما مىگويند كه نتيجه بايد بدتر شده باشد اما آمارها نشان مىدهند كه نتيجه بهتر شده است. در تحليل اين تناقض و تضاد با فرض صحت اين آمارها مىتوان گفت كه دو پديده در بهبود وضعيت توزيعى جامعه مؤثر بوده است كه به ترتيب اهميت عبارتند از: 1- تورم بر آحاد و خانوارهاى جامعه فشار آورد و به طور طبيعى باعث نابرابرى شد و توزيع درآمد را بدتر كرد. اما فشار تورمى و بالا بودن هزينههاى خانوارها موجب شد كه كاركنان خانوارها و صاحبان مشاغل به چندپيشگى روى بياورند و كاستىهاى درآمدى خود را جبران كنند. يعنى چندپيشگى در برنامه اول شدت پيدا كرد و پس از آن نيز بيشتر شد. 2- نرخ مشاركت زنان در جامعه در دورههاى قبل نسبتا پائينتر بوده است اما پس از اين دوران به خصوص سالهاى 70 تا 75 نرخ مشاركت افزايش پيدا مىكند البته يكى از دلايل آن آموزش زنان و ورود زنان تحصيل كرده به بازار كار بوده است. اما عامل تاثير گذار ديگر بر ورود زنان بر اشتغال و ايجاد فرصتهاى شغلى براى آنها همين فشارهاى اقتصادى بر خانوارها بوده كه خانوارها بالاجبار به سوى بيش از يك شاغل در خانوارها حركت كردند تا مشكل درآمدى خويش را حل كنند و از آنجايى كه در ضريب جينى منبع شغلى و تعدد مشاغل مطرح نيستبلكه ملاك ميزان درآمد ميزان هزينهاى است كه خانوارها دارند. لذا مىتوان گفت كه به اين دليل بود كه آمارهاى رسمى كشور وضعيت توزيع درآمدى را بهتر نشان مىدهد. البته اگر بخواهيم كنار آن مسائل جانبى هزينههاى چندپيشگى نظير هزينههاى روانى و اجتماعى چندپيشگى را مطرح كنيم شايد به اين نتيجه برسيم كه توزيع درآمدها تا متعادل بوده است. به هر حال شايد بتوان تناقض مذكور را به اين ترتيب حل كرد.
آيا توسعه اقتصادى و سياسى لازم و ملزوم يكديگر هستند؟ و در صورت وجود چنين رابطهاى بين آنها چرا دولتبيشتر بر توسعه سياسى تاكيد مىكند؟ ميرزائى: در طول پنج دهه گذشته كه علاوه بر كشور ما بيشتر كشورهاى در حال توسعه برنامههاى پنجساله داشتند اين مساله همواره مورد مناقشه بوده است.بسيارى از تئورىپردازان معتقد بودند كه به نحوى توسعه اقتصادى اولى يا مقدم بر توسعه سياسى است چون توسعه اقتصادى در كشورهاى در حال توسعه تنها از طريق نظامهاى سياسى سركوبگر يا اقتدارطلب امكانپذير است، و توسعهاى كه در شوروى در زمان استالين يا در يكى از كشورهاى آسياى جنوب شرقى مثلا چين يا اندونزى اتفاق افتاد نتيجه همان حاكميت نظامهاى اقتدارگر است. در مقابل آن ديدگاههاى ديگرى وجود دارد كه معتقد است كه توسعه سياسى مقدم بر توسعه اقتصادى است چون توسعه اقتصادى اساسا يا فرايند توسعه يا نوعى افزايش تقاضاى مشاركت در بين مردم يا با نوعى تقاضاهاى فزاينده سياسى و اجتماعى مردم يا افزايش مطالبات اجتماعى، سياسى مردم همراه است. و اگر در فرايند توسعه زمينه و تدارك لازم براى پاسخگويى به اين مطالبات يا تقاضاها فراهم نشود اين جامعه با انفجار يا انقلاب و بحران مواجه مىشود، اين است كه همزمان با شكلگيرى فرايند توسعه اقتصادى بايد تلاش شود كه نهادهائى كه مىتوانند پاسخ لازم براى آن مطالبات را بدهند فراهم بشود يا آن نهادها ايجاد بشود. از جمله احزاب يا مطبوعات مردمى يا نهادهاى ديگر كه به نحوى مىتوانند پاسخ بدهند. بر اين اساس گفته مىشود كه اگر تا مدتى هم نظامهاى اقتدارگرا بتوانند دوام بياورند ولى بعد از مدتى كه اين مطالبات به شدت افزايش پيدا مىكند ممكن است موجب انقلاب يا انفجار بشود. و بعد از آن نظامهاى اقتدارگرا نمىتوانند ادامه يابند. ضمن اينكه بسيارى از صاحبنظران اساسا توسعه را توسعه همه جانبه جامع مىدانند يعنى توسعه ملى را فرايند سيستمى مىدانند كه در همه زير سيستمهاى آن (اقتصادى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى) توسعه اتفاق مىافتد بلكه زير سيستم سياسى چند گام پيشتر از زير سيستم اقتصادى يا اجتماعى تحول پيدا بكند براى اينكه بتواند به عنوان يك لوكوموتيو يا موتور محرك بقيه زير سيستمها را به دنبال خودش بكشد. نظريه دوم با توجه به وقايعى كه در اين سالهاى اخير اتفاق افتاد (كه آخرين مورد آن وقايع اندونزى بود) طرفداران بسيار بيشترى دارد، به اصطلاح حقيقت و صحتخودش را در عمل اثبات مىكند و آن به اين معناست كه توسعه سياسى از جهات بسيار زيادى حداقل همگام بلكه جلوتر از حوزه اقتصادى بايد مد نظر قرار بگيرد. يكى از موردهاى خيلى مهمى هم كه اتفاقا آقاى آمار تياسن (برنده جايزه نوبل در حوزه اقتصاد) نشان داد مساله نقش دموكراسى بود. به اين بيان كه چگونه دموكراسىهاى مردمى در كشورهاى مختلف مىتواند نقش بسيار مهمى در توسعه داشته باشد. ايشان در يك پروژه بسيار گستردهاى نشان داد كه دموكراسى با قحطى ارتباط بسيار نزديكى دارد. و به طور مثال در كشورهاى صحراى آفريقا به دليل فقدان نظامهاى دموكراسيك قحطىها به كرات اتفاق مىافتد اما در هندوستان كه مثلا از نظر منابع ممكن استبرترى نسبتبه اين كشورهاى آفريقايى نداشته باشد از سال 1944 به بعد و به ويژه بعد از حاكميتيك نظام دموكراسيك از سال 1944 هيچگاه هيچ قحطى اتفاق نيفتاد. يعنى بعد از قحطى بزرگ در سال 1944 هيچ قحطى بزرگى در هند اتفاق نيفتاده است. در حاليكه در سال 1958 تا 1965 در چين قحطى اتفاق افتاد كه حدود 25 تا 30 ميليون نفر جمعيت را از بين برد. اما هيچ كسى حتى در چين هم نفهميد كه چنين قحطى اتفاق افتاد. علت آن هم اين است كه در يك نظام دموكراتيك هزينههاى تصميمگيرى براى تصميمگيران خيلى بالاست و كمترين هزينه آن سقوط دولت است. ولى در نظامهاى استبدادى اقتدارگرا و غير دموكراتيك دولتها هيچ هزينهاى را براى تصميمگيريها پرداخت نمىكنند، يعنى هر نوع تصميمى كه اتخاذ كنند با واكنش احتمالى از طرف مردم مواجه نخواهند بود، براى اينكه نهادها يا تشكلهائى كه بتوانند پاسخها يا واكنشهاى مردم در مقابل اين تصميمها يا سياستها را انعكاس بدهند وجود ندارد بلكه گفته مىشود كه سياستهاى درست و غلط و به اصطلاح صحيح و مستقيم ممكن استبه يك اندازه با عكس العمل از طرف مردم مواجه شود. علاوه بر آن در اين نظامها، نهادهائى كه بتواند عكس العمل را انعكاس بدهند وجود ندارد و به همين دليل اساسا توسعه داراى ارزيابى و ارزش يابى نيستيعنى به هيچ وجه با معيارهاى توسعهاى نمىتوان سياستها يا تصميمهاى سياستگزاران يا برنامهريزان را ارزيابى كرد. و در نتيجه نمىتوان ميزان حركتبه سمت توسعه را اندازهگيرى نمود. فقط در نظامهاى دموكراتيك است كه از طريق نهادها و نظارت مردمى مىتوان حركتبه سمت توسعه را ارزيابى كرد. آن وقت هزينههاى سياستهاى غلط دولتها افزايش پيدا مىكند. پرسش مهم در مورد سياستهاى دورنگر يا يا بلندمدت اين است كه مسؤول تدوين چشم اندازها يا آينده نگرى در جوامع كيست؟ آيا شخصى كه براى بلند مدت دوام پيدا مىكند (مثلا اگر در قانون اساسى مشخص شده كه يك شخص مادام العمر مىتواند حكومتبكند) آيا او مىتواند چشمانداز بلندمدت را تدوين كند؟ معمولا به طور اساسى تدوين چشمانداز يا آيندهنگرى كار سختى است. حتى برنامهريزىهاى كوتاه مدت يا تدوين بودجه هم كارى به شدت چند رشتهاى و مستلزم و متضمن مشاركت انواع و اقسام تخصصها و مهارتها در سطح بسيار بسيار بالائى است. پس اساسا آيندهنگرى يا آيندهپژوهى كار يك نفر نيست فلذا حتى افرادى كه در جوامع در آرايش نظام براى بلندمدت استقرار پيدا مىكنند نمىتوانند مسئوليت آينده نگرى را به عهده بگيرند، و رؤساى دولتها هم نمىتوانند مسؤوليت آينده نگرى را به عهده بگيرند، براى اينكه آنها هم در فرايند دموكراسى يا انتخابات معمولا تغيير پيدا مىكنند، گفته مىشود، احزاب يا نهادهاى كارشناسى و نهادهاى سياسى هستند كه بطور بلند مدت در چهار چوب ايدئولوژى يا تفكر ثابتى حركت مىكنند و اينها هستند كه مىتوانند براى آينده جامعه تفكر كنند، آيندهپژوهى كنند، و سياستهاى دورنگر و چشمانداز را براى آينده جامعه مشخص كنند. لذا گفته مىشود يكى از مشخصههاى مهم بسيارى از كشورها يا همه كشورهاى در حال توسعه كه فاقد نهادهاى مشاركتى هستند اين است كه برنامههاى بلندمدت يا چشم اندازهاى دورنگر وجود ندارد كه خودمان هم به آن مبتلا بوديم يعنى ما هيچ وقتبرنامه 20 ساله يا 15 ساله نداشتهايم يك مورد خيلى ملموس مثال بزنم كه وقتى كه نهادهاى مشاركتى يا كارشناسى يا مشاركت عامه وجود ندارد چه بلايى ممكن استسر آن جامعه بوجود آيد و آن برنامه ايران 1400 استيعنى يك نفر مىآيد شخص خاصى را با سليقه خودش براى پيش بينى سال 1400 يعنى 25 سال آينده كشور تعيين مىكند نهايتا يك گروه بسيار محدود با حداقل توان كارشناسى و فقط با برخوردارى از معيارهاى ايدئولوژيك و سياسى خاص مشخص شد و برنامهاى تنظيم شد به طورى كه با تغيير مديريتسازمان برنامه و بودجه حتى خجالت كشيدند آن را به دولتبفرستند. يعنى بعد از دهها ميليون تومان هزينه ملى و سالها هزينه كارشناسى اسنادى آماده شد كه ارائه آن به محافل كارشناسى خجالتآور بود، يك نمونه عينىاش كه به صورت لطيفه درآمده بود اين است كه در محافل سياسى مىگفتند كسانيكه از سهشنبه 29 ارديبهشت تا جمعه دوم خرداد را نتوانستند پيش بينى كنند مىخواستند ايران 1400 (25 سال آينده) را پيش بينى كنند؟!
از برنامه توسعه اقتصادى كشور و برنامه ساماندهى اقتصادى و برنامههاى اقتصادى دولت جناب آقاى خاتمى در ارتباط با توزيع درآمد چه برداشت مىشود؟ يوسفى: البته اين چند سؤال است اما در ارتباط با برنامه سوم سند رسمى در دست نيست آن چيزى كه مىتواند مورد بحث قرار گيرد ديدگاههائى است كه مسؤولين امور اقتصادى بيان كردهاند. كسانيكه امروز دستاندركار برنامه سوم هستند و همينطور ادامه برنامههاى ساماندهى را در مقام اجرا دارند اصولا كسانى هستند كه برنامههاى تعديل را در برنامه اول و همينطور برنامه دوم را طراحى يا اجرا كردند، گر چه خود برنامه دوم به مجلس رفت و يك كميسيون تلفيقى آنجا تشكيل شد، اما از نظر توزيع درآمد تفاوتى نكرد. چيزى كه اكنون توسط مسؤولين اقتصادى كشور يا برخى از مسؤولين طرح مىشود بىتوجهى به پديده توزيع درآمد است امروزه مشكلى داريم به نام جوانى جمعيت و مسائل پيامدهاى آن و اين كه جمعيت جوان و جوياى كار جديد ماهيتا با جمعيت جوياى كار در گذشته متفاوت خواهد بود. كه جناب آقاى عليزاده مطالبى را در اين راستا فرمودند. اين جمعيت و كيفيت ويژه آن هزينه بالائى را براى ايجاد فرصتهاى شغلى مىطلبد پس بايد به سمتسرمايهگذارى رفتيعنى اگر ما مىخواهيم پاسخگوى نيازهاى جامعه باشيم بايد حداقل نرخ رشد 6 درصدى داشته باشيم. براى تحقق نرخ رشد 6 درصدى بايد سرمايهگذارى به ميزان لازم وجود داشته باشد تا جمعيت جوياى كار بتوانند داراى شغل بشوند. آن چيزى كه آمار رسمى كشور در سالنامه 1375 آورده استبطور متوسط براى ايجاد يك فرصتشغلى حدود 6 ميليون تومان بايد هزينه مىشد تا سرمايهاى تشكيل مىشد كه بتواند يك نفر را شاغل كند. حال با نكتهاى هم كه جناب آقاى عليزاده فرمودهاند 15 ميليون نفر ما در فاصله 23 سال آينده يعنى بطور متوسط سالانه براى 650 هزار نفر بايد فرصتشغلى ايجاد كنيم، اين حجم ريالى است كه حجم ارزى هم براى اين كار هست و بايد تفكيك بشود. با اين منطق كه براى اشتغال بايد رشد اقتصادى 6 درصدى و يا رشد 6 درصدى نباشتسرمايه داشته باشيم، نسبتبه پديده توزيع درآمد كاملا بى تفاوت و بى توجه بر خورد مىشود. يعنى فقط به گونهاى برخورد مىشود كه فقط بايد اين سرمايه گذارى شكل بگيرد و تنها در پى عواملى هستيم كه مىتوانند اين سرمايه گذارى را شكل بدهند كه نگاهها عمدتا به منابع خارجى است. در حاليكه با كاهش درآمدهاى نفتى نسبتبه تاديه بدهيها دچار مشكل مضاعف هستيم بطورى كه امسال بايد بيش از 5 ميليارد دلار باز پرداختشود. و دولت نيز استمهال كرده است اما با اين همه براى تحقق رشد، بعضى از برنامهريزان سرمايهگذارى خارجى را مطرح مىكنند يعنى همان داستان برنامه اول بعد از انقلاب و برنامه تعديل كه طبيعتا بايد نامتعادلتر شدن توزيع درآمد و فشار بيشتر بر طبقات كم درآمد را انتظار داشت.
پىنوشتها
1- جمعيت كشور از حدود 000/700/33 تا 000/708/33 نفر در سرشمارى 1355 به 000/445/49 نفر در سال 1365 رسيد يعنى در يك دهه با 46 درصد افزايش مواجه بوده است.2- فرصت كافى براى ارزيابى كامل برنامهها وجود ندارد.
منبع : نامه مفيد - سال 6