محور : اقتصاد اسلامي
محمدرضا يوسفى (2)
چكيده:
رفاه عمومى مهمترين هدف برنامههاى اقتصادى جوامع بوده كه دستيابى به اين هدف با سياستهاى رشد اقتصادى و توزيعى امكانپذير است. اما آيا ميان رشد اقتصادى و كاهش فقر در كوتاه مدت ناسازگارى وجود دارد؟ اين بحث از مباحث دامنهدار در ادبيات توسعه است. بررسيهاى انجام شده نشان مىدهد كه رابطه معنادارى ميان رشد اقتصادى و افزايش نابرابرى و فقر در جامعه وجود ندارد. با اين وجود اين سؤال از ديدگاه فقهى قابل بررسى است كه آيا مىتوان در سياستهاى اقتصادى به گونهاى عمل كرد كه گرچه رشد اقتصادى را به همراه آورد اما بر شمار فقيران افزوده و يا بر شدت فقر آنان بيفزايد؟
بسيارى از كسانى كه در زمينه اقتصاد اسلامى سخن گفتهاند، عدالت را اصل اساسى در تفكر دينى دانسته، رشد اقتصادى را تنها در چارچوب موازين عدالت - كاهش فقر - خواهانند.
در اين نوشتار كوشش شده است تا با استناد به منابع دينى و با پيروى از روش رايج فقهى به بررسى حكم سياستهايى كه به گستره فقيران يا بر شدت فقرشان مىافزايد، پرداخته شود.
...
محور : اقتصاد اسلامي
محمدرضا يوسفى (2)
چكيده:
رفاه عمومى مهمترين هدف برنامههاى اقتصادى جوامع بوده كه دستيابى به اين هدف با سياستهاى رشد اقتصادى و توزيعى امكانپذير است. اما آيا ميان رشد اقتصادى و كاهش فقر در كوتاه مدت ناسازگارى وجود دارد؟ اين بحث از مباحث دامنهدار در ادبيات توسعه است. بررسيهاى انجام شده نشان مىدهد كه رابطه معنادارى ميان رشد اقتصادى و افزايش نابرابرى و فقر در جامعه وجود ندارد. با اين وجود اين سؤال از ديدگاه فقهى قابل بررسى است كه آيا مىتوان در سياستهاى اقتصادى به گونهاى عمل كرد كه گرچه رشد اقتصادى را به همراه آورد اما بر شمار فقيران افزوده و يا بر شدت فقر آنان بيفزايد؟
بسيارى از كسانى كه در زمينه اقتصاد اسلامى سخن گفتهاند، عدالت را اصل اساسى در تفكر دينى دانسته، رشد اقتصادى را تنها در چارچوب موازين عدالت - كاهش فقر - خواهانند.
در اين نوشتار كوشش شده است تا با استناد به منابع دينى و با پيروى از روش رايج فقهى به بررسى حكم سياستهايى كه به گستره فقيران يا بر شدت فقرشان مىافزايد، پرداخته شود.
زمينه بحث
رفاه عمومى مهمترين هدف برنامههاى اقتصادى جوامع مىباشد. اين هدف با تكيه بر سياستهاى رشد اقتصادى امكانپذير است. در اين ميان، ويژگيهاى رشد اقتصادى داراى اهميت مىباشند زيرا همراه با رشد اقتصادى، تغييراتى در ابعاد و ساختارهاى اجتماعى، اقتصادى جوامع رخ مىدهد. يكى از اين تغييرات، دگرگونى وضعيت توزيعى جامعه و نوسانات در سطح نابرابرى و گستره فقر در جامعه مىباشد. همخوانى و يا ناسازگارى رشد اقتصادى و كاهش ميزان فقر در جامعه از مباحث دامنه دار ادبيات توسعه و اقتصاد امروز ما مىباشد. برخى بر اين اعتقادند كه در روند توسعه كشور، براى دستيابى به نرخهاى بالاتر رشد اقتصادى در كوتاه مدت، ناگزير از تحمل نابرابرى بيشتر و فقر گستردهتر مىباشيم. در برابر انديشه ياد شده به نظر مىرسد رابطه معنا دارى ميان رشد اقتصادى و سطوح بالاتر نابرابرى و فقر وجود ندارد، آنچه كه در اين ميان از اهميت ويژه برخوردار است، ويژگيهاى رشد اقتصادى است. (3)
با اعتقاد به فقدان رابطه معنادار ميان رشد و نابرابرى و نيز اهميت ويژگيهاى رشد اقتصادى در تغييرات و نوسانات فقر و نابرابرى، از ديدگاه و منظر دينى، دو پرسش قابل طرح مىباشند. نخست اين كه آيا در مقام سياست گذارى اقتصادى مىتوان پديده فقر را ناديده گرفت؟ بدين معنا كه كاهش فقر به عنوان يك هدف مطرح نبوده و صرفا سياستهاى رشد اقتصادى دنبال شوند و يا اين كه سياستهاى توسعه الزاما بايد همراه با جهتگيرى كاهش فقر باشند، لذا رشد اقتصادى و كاهش فقر به عنوان دو هدف در كنار يكديگر ديده شوند. در صورت پاسخ منفى به پرسش نخست، دومين پرسش به طرح اين موضوع مىپردازد كه آيا سياستهاى اقتصادى مىتوانند به گونهاى طراحى شوند كه گرچه رشد اقتصادى را به همراه آورند اما بر شمار فقيران و يا بر شدت فقر آنان بيفزايد؟ و يا يكى از قيود رشد اقتصادى، حفظ سطوح نابرابرى و فقر گذشته بوده، سياستهاى اقتصادى نبايد بر دامنه فقيران بيفزايند.
در اين نوشتار كوشش شده است كه با استناد به منابع دينى و حد امكان با پيروى از روش رايج فقهى به بررسى حكم سياستهايى كه به گستره فقيران يا بر شدت فقرشان مىافزايد، پرداخته شود.
اين نوشتار در سه بخش تنظيم شده است; در بخش نخست، نظريات متفكران مسلمان در اين زمينه، ادبيات رشد و توزيع در اقتصاد اسلامى ارائه شده است. در دومين بخش به بررسى دلايلى پرداخته مىشود كه به جايز نبودن سياستهاى رشد مدارى كه بر تعداد فقيران و يا بر شدت فقر آنان مىافزايند، نظر دادهاند; در پايان به جمع بندى يافتههاى مقاله و نتيجهگيرى نهايى از مباحث پرداخته مىشود.
بخش اول: مرورى بر ادبيات اقتصاد اسلامى در زمينه اولويت رشد و كاهش فقر
تمامى مسلمانان بر عدالتخواهى و رفع فقر به عنوان هدف مهم دينى تاكيد نمودهاند.
اين تفكر مستند به انبوه آيات و روايات مىباشد.
در تعاليم دينى، هدف ارسال انبياء، قيام به قسط بر شمرده شده است. قرآن كريم مىفرمايد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (4)
«همانا پيامبران را با دلايل روشن فرستاديم، و به آنان كتاب و ميزان داديم تا مردمان بر اساس عدالت زندگى كنند»
بنابراين هدف از تشريع دين، ارسال رسولان، انزال كتاب و ميزان، تحقق عدالت در جامعه است. در نتيجه حكومتهايى كه داراى پسوند دينى هستند بايد عدالت و رفع فقر را به عنوان يك هدف دنبال كنند. اما نكته قابل بررسى اين است كه آيا مىتوان براى رسانيدن عموم مردم به رفاه به سياستهاى اقتصاديى توسل جست كه گرچه فقر گروهى از مردم را نتيجه مىدهد اما در بلند مدت، آنان را از فقر نجات مىدهد. بسيارى از نويسندگان مسلمان معتقدند كه اساسا در تفكر دينى، رشد اقتصادى تنها در چارچوب نگرش عدالتخواهانه دين معنادار است.
سيد ابوالاعلى مودودى معتقد است همراهى عدالت اجتماعى و رشد اقتصادى، ويژگى بارز و خط مشى اصلى توسعه اقتصادى از ديدگاه اسلام است. (5)
محمد عمر چپرا، شوقى احمد دنيا و ابراهيم العسل نيز معتقدند توسعه اقتصادى از نظر دين، در جوهر و ذات خويش، عدالت اقتصادى را در بر دارد. از اين جهت هر اندازه توليدات جامعه افزايش يابد اما سطح معيشتى شايسته براى آحاد افراد جامعه تحقق نيابد، از نظر دينى نمىتوان نتيجه را پيشرفت و توسعه ناميد. (6) محمد شوقى فنجرى از چهرههاى برجسته اقتصاد اسلامى تصريح مىكند كه اسلام هرگز ثروت و غناى عدهاى را با وجود فقر و محروميت گروهى ديگر امضاء نمىكند. به اعتقاد وى، تا زمانى كه جامعه به سطح و حد كفايت در زندگى دسترسى پيدا نكرده است، تفاوتهاى در آمدى مجاز نخواهد بود. (7)
اكرم خان نيز معتقد است كه در اقتصاد اسلامى، تاكيدات اصلى نه بر رشد بلكه بر عدالت توزيعى قرار دارد. (8)
عريف مىنويسد: در چشم انداز توسعه اقتصادى از منظر اسلام، توسعه انسانى كه زندگى شايسته براى همگان را در بر مىگيرد در كنار رشد اقتصادى ديده شده است. (9) فريدى نيز مىنويسد: توسعه بايد توزيع مجدد منابع را در بر داشته باشد. راهبرد مورد انتظار تكيه بر مصرف، توزيع و توسعه است. (10)
جالبترين گفتار به چهره شاخص ادبيات اقتصاد اسلامى، شهيد آيةالله سيد محمد باقر صدر تعلق دارد. وى معتقد است كه اسلام به رفع فقر توجه ويژه نموده است.
از ديدگاه شهيد صدر گرچه يكى از اهداف اقتصادى، رشد اقتصادى و افزايش درآمد سرانه جامعه است، اما رشد اقتصادى هدف نهايى و اصيل محسوب نشده، بلكه ابزار و طريقى در جهت رفاه عموم افراد جامعه است; لذا رشد اقتصادى در چارچوب تفكر توزيعى دين معنادار است.
شهيد صدر با استناد به نامه اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر - كه در آن نامه، برنامههاى موظف حاكم اسلامى تبيين شده است - بيان مىدارد كه گرچه رشد اقتصادى هدفى از اهداف جامعه متقين است، اما آنچه كه از اهميتبيشترى برخوردار است تاثير رشد اقتصادى بر زندگى عموم مردم است. رشد اقتصادى در نظام اسلامى به مقدار و ميزانى يك هدف است كه بتواند در زندگى مردم منعكس شود.
سپس وى اين نكته زيبا را بيان مىكنند كه اگر جامعه، استعداد و امكانات خويش را در خدمت رشد اقتصادى قرار دهد و جنبه توزيعى رشد مغفول واقع شود، در اين صورت كه همه براى رشد تلاش مىكنند، رشد اقتصادى به صورت يك بت مورد تقديس قرار گرفته، هدف نهايى حركت جامعه به حساب مىآيد. و اين در حالى است كه در تفكر دينى، رشد اقتصادى ابزارى براى رسيدن به اهداف عالى است. از ديدگاه وى اساسا عدالتبا تفكر اقتصادى اسلام عجين بوده، بر همين اساس وى اركان اساسى اقتصاد اسلامى را مركب از سه عنصر مالكيت مختلط، آزادى محدود اقتصادى و عدالت اجتماعى مىداند. بر همين اساس نتيجه مىگيرند كه سياستهاى رشد اقتصادى تا زمانى كه براى عدالت اجتماعى ايجاد خطر نكنند مورد قبول دين مىباشند.
شهيد صدر در پرتو تفكر عدالت محورى، نكته مهمى را تذكر مىدهند و آن اين كه احياء اراضى در زمانهاى قديم كه ابزارهاى ساده كاربرد داشتند، آزاد بود، زيرا با بكارگيرى آن ابزارها و امكانات، امكان تصاحب اراضى زياد و برهم زدن نظام توزيعى و عدالت اقتصادى وجود نداشت اما امروزه كه تكنولوژى پيچيده شكل گرفته است، نمىتوان آزادى در احياء اراضى را اجازه داد; زيرا عدالت توزيعى در جامعه خدشه دار خواهد شد; از اين جهت معتقد است در صدر اسلام آزادى بهره بردارى از منابع و امكانات طبيعى خطرى براى عدالت محسوب نشده، لذا در آن زمان آزادى بهرهبردارى محدوديتى نداشت; اما در عصر حاضر آزادى بهره بردارى از منابع و امكانات طبيعى، عدالت را آسيب مىرساند، لذا به آزادى محدود بايد معتقد شد.
با توجه به نكات ياد شده، شهيد صدر رشد اقتصادى را در چارچوب عدالتخواهى دين معتقد بوده و بر رشد اقتصادى كه فقر و نابرابرى را در جامعه دامن مىزند خط بطلان مىكشد. (11)
در نتيجه مرور بر ادبيات موجود اقتصاد اسلامى نشان مىدهد كسانى كه بحث پيرامون دو پديده رشد و توزيع را طرح كردهاند، خط بطلانى بر رشد منهاى كاهش فقر كشيده و رشد را در چارچوب عدالت توزيعى تاييد مىكنند. در ميان نويسندگان، تنها ابراهيم دسوقى اباضه است كه بر خلاف روند عمومى ياد شده مىانديشد. وى در سمينارى كه در سال (1972 م) در مكه معظمه برگزار شد، در مقالهاى كوتاه به تبيين اين انديشه پرداخت كه گرچه اسلام به عدالت توجه ويژه دارد، اما وضعيت امروزى مسلمانان در جهان اقتضا مىكند كه به تلاش هرچه بيشتر براى افزايش توليد اولويت داده شود و تنها هنگامى مىتوان به توزيع و رفع فقر انديشيد كه ثمرات اين تلاشها به بار نشسته باشد. از نظر اباضه، نگاه دين به عدالت در افق بلند مدت و به عنوان هدفى كه در فرايند توسعه به آن بايد نگريسته شود، مىباشد. (12) در نتيجه مىتوان سخنان وى را در دو ادعا به شكل زير خلاصه نمود:
1) عدالتخواهى اسلامى جاى انكار نيست، اما عدالتبه عنوان يك هدف در افق بلند مدت ديده شده است.
2) به دليل وضعيتخاص جوامع مسلمانان، رشد اقتصادى در اولويت قرار دارد.
ادعاى نخست اباضه در بخش دوم اين نوشتار بررسى خواهد شد. اما در مورد ادعاى دوم ايشان به اختصار مىتوان بيان داشت كه تجارب كشورهاى مختلف در فرايند توسعه نشان مىدهد كه ميان رشد اقتصادى و نابرابرى و فقر رابطه معنادارى وجود ندارد. برخى از كشورها از قبيل برزيل و مالزى با وجود نرخهاى بالاى رشد اقتصادى، نابرابرى درآمدى زيادى دارند و برخى ديگر از قبيل تايوان، مجارستان، لهستان از نابرابرى كمترى رنج مىبرند. (13) لذا نمىتوان به دليل شرايط عقب ماندگى اين كشورها، صرفا سياستهاى رشد مدار بدون ويژگى فقرزدايى را الزامى دانست.
رشد و عدالت را بايد دركنار هم ديد توسعه با عزم ملى شكل مىگيرد و عزم ملى داراى پيش شرطهايى است كه بدون آنان، عزم ملى و در نتيجه توسعه پديد نمىآيد. يكى از اين الزامات، در اين نكته توسط مردم است منافع رشد اقتصادى در ميان همه توزيع شده، لذا همه از رشد نفع مىبرند. ميسرا در اين باره مىنويسد: زمان مباحثه بىثمر پيرامون اين كه از ميان محصول نا خالص داخلى و نيازهاى اساسى كدام مىبايست در اولويت قرار گيرند، به سرآمده است. شيوه صحيح اين است كه هر دو مورد توجه قرار گيرد. نيازى نيست كه به هر دو به يك اندازه تاكيد شود. (14) در نتيجه تركيبى خردمندانه از رشد و توزيع در هر مرحله از فرايند توسعه تعيين كننده مىباشد. (15)
بخش دوم: بررسى جواز دينى! سياستهاى رشد مدار فقرزا
جداى از مباحث روزمره اقتصادى، اين پرسش داراى اهميت است كه آيا شرعا مىتوان سياستهاى اقتصادى كه رشد اقتصادى را به هزينه گسترش گروههاى زير خط فقر و يا تعميق فقر آنان، به ارمغان مىآورند، تجويز نمود؟
پاسخگويى به اين سؤال مهم نيازمند بررسى و بيان ادله مورد نظر مىباشد. در اين جا به بررسى دلايلى كه براى حكم به عدم جواز اين سياستها اقامه شده است مىپردازيم.
دليل اول: معاملهناپذير بودن عدالت
اين دليل مشتمل بر دو بند است نخستبه معاملهناپذير بودن عدالت در تفكر دينى مىپردازد. در بند دوم تلاش مىشود اثبات شود كه يكى از مهمترين مشخصههاى عدالت، فقدان فقر در جامعه مىباشد. از كنار هم قرار دادن دو بند ياد شده، اين نتيجه گرفته مىشود از آن جا كه عدالت در هيچ شرايطى معاملهپذير نمىباشد و از سوى ديگر فقدان فقر در جامعه نيز يكى از مشخصههاى اين اصل مسلم است لذا در هيچ شرايطى نمىتوان رشد اقتصادى را بدون فقرزدايى پذيرفت. هنگامى كه رشد بدون فقرزدايى مجاز نباشد، تشديد پديده فقر در جامعه در فرايند رشد اقتصادى به طريق اولى جايز نخواهد بود. بر اين اساس بررسى دو بند ياد شده جهت كشف توانايى هر كدام از آنها براى اثبات مفاد خويش را پيگيرى مىكنيم.
همانطور كه اشاره شد، اولين بند به معاملهناپذير بودن عدالت مىپردازد. از مراجعه به متون و منابع دينى چنين مسلم مىشود كه عدالت اصلى ثابت و معاملهناپذير در اسلام است كه تحت هيچ شرايطى نمىتوان آن را ناديده گرفت و يا برخلاف آن گام برداشت. بر همين اساس رفتار مطابق با عدل يك وظيفه همگانى است.
قرآن كريم مىفرمايد:
«يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط» (16)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، پيوسته به عدالت قيام كنيد»
قسط به معناى عدالت است و «قوام» به كسى گفته مىشود كه عادت بر قيام و بر آن مداومت مىورزد. از اين رو «كونوا قوامين بالقسط» به اين معنا است كه عادت و روش زندگى شما قيام به عدالت در گفتار و عمل باشد. (17) علامه طباطبايى نيز در ذيل آيه شريفه مىگويد: مراد، عمل به عدالت و استمرار بر آن و اجراى عدالتبه كاملترين صورت ممكن و عدم انعطاف نسبتبه آن و عدول از آن است. (18) بر اساس آيه شريفه، اجراى عدالت در همه لحظهها اعم از كوتاه مدت و يا بلند مدت وظيفه عمومى مسلمانان و مومنان است. طبيعى است هنگامى كه وظيفه آحاد مسلمانان رفتار عادلانه در همه لحظهها باشد دولت دينى در رفتار مطابق با عدل از اولويتبرخوردار است. به همين دليل محققان و انديشمندان مسلمان در معاملهناپذير بودن عدالت ترديد روا نداشتهاند. از سوى ديگر حسن عدل و قبح ظلم عقلى است; لذا جاى ترديد نيست كه به حكم عقل هيچ چيز در ترازوى مقايسه با عدالتبر آن مقدم نيست.
همانطور كه گذشت اثبات بند اول كارى، سهل است زيرا به حكم عقل و منابع دينى بسيار (كه تنها يك مورد آن ذكر شد) عدالت اصلى انكارناپذير و معاملهناپذير است. به نظر مىرسد اثبات بند دوم به سادگى اثبات بند اول نباشد، زيرا در دومين بند به دنبال شاخصى ملموس براى عدالت مىباشيم.
با مراجعه به متون مىتوان به روشنى دريافت كه فقدان فقر از لوازم ضرورى تحقق عدالت در جامعه است در روايتى از امام موسى بن جعفر (ع) نقل شده:
«لو عدل فى الناس لاستغنوا» (19) «اگر عدالت در جامعه اجرا شود، مردم بىنياز و غنى مىشوند»
مفاد روايتبه گونه كاملا گويا شاخص تحقق عدالت در جامعه را غنى و بىنيازى (فقدان فقر) بيان مىكند. اما از نظر سند، اين روايت را مرحوم كلينى در كافى از على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از حماد بن عيسى از بعضى از اصحاب ما (شيعه) نقل مىكند. حماد بن عيسى از اصحاب اجماع بوده، لذا بنابر اعتبار اصحاب اجماع، روايت فوق معتبر خواهد بود، اما بسيارى از متاخرين به اين مطلب معتقد نمىباشند لذا در نزد آنان روايت فاقد اعتبار لازم است.
در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
«ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم» (20) «همانا مردم بى نياز و غنى مىشوند اگر عدالت در ميان آنان اجرا شود»
از نظر مفاد و دلالت اين روايت نيز مانند روايتسابق به روشنى، بى نيازى و غنا را شاخص تحقق عدالت در جامعه بيان مىكند.
روايت را مرحوم كلينى از عدهاى از اصحاب و آنان نيز از سهل بن زياد از احمد بن محمد ابى نصر بزنطى از ابن ابى يعفور نقل مىكند. در اين سند، تنها فرد مورد بحث، سهل بن زياد مىباشد. زيرا به زعم عدهاى، روايات سهل بن زياد را نمىتوان قبول كرد زيرا احمدبن عيسى كه بزرگ راويان قم در زمان خويش بوده است، سهل بن زياد را به غلو و كذب متهم كرده و سپس وى را از قم به رى تبعيد كرده است. همچنين ابن وليد، صدوق، ابن نوح، نجاشى، ابن غضائرى و شيخ طوسى (البته شيخ در برخى موارد) وى را تضعيف نمودهاند. (21) در برابر نظرياد شده، مشهور قدما به روايت وى خصوصا در مواردى كه معارض نداشته باشد عمل مىكنند. روايات وى معمولا بدون اضطراب در متن بوده و در مواقع متعدد به عنوان وجه الجمع اخبار متعارض عمل شده است. در نتيجه اعتماد مشهور به روايات سهل، نشان از وثوق آنان به وى مىباشد. در مورد علل تضعيفها نيز به نظر مىرسد يكى از عوامل بسيار موثر در تضعيف سهل، برخورد احمد بن محمد بن عيسى و سخن وى در مورد سهل است.
احمد بن محمد بن عيسى كه وجيه و رئيس راويان قمى بوده است، مدتى نيز از حسن بن محبوب نقل روايت نكرده، وى را تضعيف مىنمود و سپس از نظر خويش باز گشت. او همين طور از عبدالله بن مغيره، حسن بن خرزاد و بنان بن محمد بن عيسى كه از ضعاف نيستند نيز نقل روايت نمىكرد. (22)
احتمالا منشا تضعيف احمد بن محمد بن عيسى به مضمون برخى از روايات سهل بر مىگردد، زيرا سهم روايات مربوط به مباحث معارفى و كلامى در ميان روايات سهل زياد بوده و ميان قميون و سهل در مباحث كلامى اختلاف مشرب وجود داشته است، لذا منشا اتهام به غلو به اختلاف ديدگاههاى كلامى وى باز مىگردد. امروزه مضمون رواياتى كه سهل نقل مىكند به متكلمين معاصر شيعه نزديكتر مىباشد.
به عبارت ديگر تفكر كلامى سهل نسبتبه تفكر كلامى احمد بن محمد بن عيسى به تفكر امروزى شيعه قرابتبيشترى دارد. اين نكته را مىتوان از مراجعه به روايات وى در كتاب كافى دريافت.
بنابراين مىتوان حداقل در مواردى كه روايات سهل معارضى ندارد به آنها عمل نمود در نتيجه مستفاد از روايت معتبر امام صادق (ع) اين است كه فقدان فقر در جامعه نشانگر تحقق عدالت در آن جامعه مىباشد; لذا از لوازم ضرورى عدالت، بىنيازى مردم و فقدان فقر است; در نتيجه كنار هم قرار دادن دو بند دليل اول مىتوان به اين نتيجه رسيد كه اولا عدالت اصلى خدشهناپذير و معاملهناپذير در تفكر اسلامى است. ثانيا به حسب روايت، مصداق و مشخصه وجود عدالت در جامعه، فقدان فقر در آن جامعه است. لذا سياستهاى اقتصادى بايد در مسير تحقق جامعه منهاى فقر باشد و اين حكم الزامى به حسب مفاد آيه در همه شرايط اعم از كوتاه مدت و بلند مدت مىباشد.
پس لزوم اتخاذ سياستهاى مبارزه با فقر از دليل اول استفاده مىشود. و به طريق اولى مىتوان درك نمود كه سياستهايى كه منجر به فقر مىشوند سياستى ظالمانه خواهد بود و ظلم نيز به حكم عقل قبيح و به حكم نقل حرام است.
دليل دوم: حق طبيعى داشتن حداقل زندگى براى عموم افراد
انسانها داراى حقوقى هستند كه در شرع مقدس نيز اين حقوق به رسميتشناخته شدهاند و كسى نمىتواند آنان را از حقوقشان محروم نمايد. به عنوان مثال حق حيات يكى از حقوق انسانى بوده كه محروم كردن از آن، قتل نفس محسوب شده، حرام بوده و حق قصاص از قاتل براى ولى دم محفوظ مىباشد.
در فقه حقوقى مانند حق ارث، حق قصاص، حق سبق، حق تحجير و... بيان شدهاند. يكى از حقوق انسانى، حق طبيعى عموم افراد جامعه در داشتن حداقلهاى لازم براى يك زندگى شرافتمندانه مىباشد. اين حق انسانها است كه آنان چنان وضعيت معيشتى داشته باشند تا در زندگى خويش و روابط اجتماعى احساس كنند به عنوان يك انسان داراى احترام هستند. به همين منظور روايات زكات، هدف از تشريع اين واجب مالى را رسانيدن فقيران به حد غنا و بى نيازى بر مىشمرند. (23)
بر اين اساس دولت اسلامى نه تنها موظف به تامين چنين حقى براى فقيران مىباشد بلكه حق محروم نمودن آنان را از اين حق ندارد. لذا اگر سياستى باعث گردد كه افراد بالاى خط فقر به زير خط فقر فرو افتند و يا افرادى كه زير خط فقر قرار دارند فاصلهشان از خط فقر بيشتر شود. در واقع گروه اول را از حقوق طبيعى آنان محروم كرده است و دسترسى به حقوق طبيعى گروه دوم را نيز مشكلتر نموده است.
بنابراين اصل اولى اين است كه چون حق وى داشتن چنين زندگى مىباشد نمىتوان آن را ناديده گرفت. اما سخن اين است كه در تعارض با حكم پيامبر (ص) و ائمهعليهم السلام نيز چنين حقى براى وى باز هم ثابت است؟ در آيه شريفه آمده است «النبى اولى بالمومنين من انفسهم» (24) پيامبر نسبتبه مومنان از خودشان سزاوارتر است.
مومن در احكام غير الزامى بر نفس خويش داراى ولايت است. زيرا در امور الزامى مانند واجبات و محرمات او ملزم است كه حكم خدا را اجرا نمايد لذا در احكام مستحب، مكروه و مباح كه مومن داراى اختيار است و به تعبيرى بر نفس خويش ولايت دارد، حكم و ولايت پيامبر و جانشينان وى بر ولايت مؤمن مقدم است. بنابراين چون مؤمن در احكام الزامى اساسا ولايتى ندارد، لذا موضوع آيه شريفه نيز نمىباشد و آيه نسبتبه آن ساكت است.
اما مورد بحث ما حكم نيستبلكه حق است. در مورد حقوق نيز حقوق دو دسته هستند، برخى از آنها قابل نقل و انتقال و يا اسقاط هستند، مانند: حق تحجير و برخى نيز قابل اسقاط نيستند مثل حق الولاية كه قابل اسقاط نيست. در مورد حقوق نوع اول كه فرد مىتواند حق خويش را اسقاط كند - مثل حق خيارات و تحجير يا نقل و انتقال بدهد در واقع او داراى ولايت است و مشمول آيه شريفه مىشود.
سؤال اساسى اين است كه حق داشتن زندگى در حد متوسط مردم جزء كدامين نوع مىباشد؟ زيرا اگر جزء نوع اول محسوب شود كه مشمول آيه شريفه خواهد شد، لذا به هنگام تعارض با حكم مولوى، حكم مولوى مقدم است ولى اگر جزء نوع دوم باشد در اين صورت اساسا مؤمن ولايتى ندارد تا مشمول آيه شود مثل حق حيات كه فرد نمىتواند آن را اسقاط كند.
با مراجعه به متون دينى و تمجيدهايى كه براى كسانى كه به اختيار و دلخواه خويش از مواهب اندكى از دنيا بهره برده و فراغ از امور دنيا به عبادت مشغول هستند و البته استفاده كم از مواهب مادى به معناى فراموشى مسؤوليتهاى اجتماعى نيست; از اين موارد به فقر اختيارى مىتوان تعبير كرد و از اين جهت مىتوان درك كرد كه اين حق از امورى مانند حق حيات نمىباشد و لذا قابل اسقاط مىباشد در نتيجه از نوع اول حقوق ياد شده محسوب شده و مشمول آيه شريفه مىباشد. بنابراين گرچه مردم داراى اين حق مىباشند; اما هر گاه پيامبر و يا جانشينان بر حق وى به خاطر مصلحتى اهم، وظيفه خويش را تامين اين حق ندانند اين حق در تعارض با حكم مولوى ساقط مىشود.
دليل سوم: روايت نبوى
از امام صادق(ع) نقل شده است كه پيامبر (ص) در آخرين خطبهاى كه بر فراز منبر قرائت كردند، واليان و زمامداران مسلمانان پس از خويش را به فرامينى توصيه نمودند. از جمله فقرات آن روايتشريف عبارت زير است: «ولم يفقرهم فيكفرهم» (25)
«به سياستها و رفتارى دست نزنند كه جامعه دچار فقر شود، زيرا فقر، آنان را به كفر مىكشاند»
مرحوم كلينى اين روايت را از عدهاى از اصحاب، آنان نيز از احمد بن محمد و از عبدالرحمان بن حماد و غير او از حنان بن سدير صيرفى، از امام صادق(ع) نقل مىكند. در اين سند فقط عبدالرحمان بن حماد جاى بحث دارد. اگر چه ايشان توثيق خاص ندارد اما ضعف وى نيز ثابت نشده است. در عين حال، قرائنى وجود دارد كه مىتوان نسبتبه روايت وى وثوق پيدا نمود. اولا ايشان صاحب كتاب بوده، ثانيا در سند كامل الزيارات قرار داشته، ثالثا روايات زيادى از وى نقل شده لذا با كثرت روايت، ايشان از مشاهيرى مىشوند كه قدح و تضعيفى بر او وارد نشده است. در نتيجه به نظر مىرسد بر اساس قرائن يادشده مىتوان به روايت وى اعتماد نمود.
بنابراين روايت مذكور زمامداران مسلمان را از اتخاذ روشى كه منجر به فقر مردم شود نهى مىكند; بر اين اساس سياستهاى رشد مدارى كه به فقر گروهى از مردم منجر شود به دليل تاثيرات منفى اعتقادى، اخلاقى مورد تاييد پيامبر اسلام نمىباشد.
از لحاظ دلالتشايد اين خدشه روا باشد كه مراد از روايت نبوى سياستها و روشهايى است كه فقر عمومى را به دنبال داشته باشد و در واقع بر حسب معيارهاى كمى امروزى سطح درآمد سرانه و امكانات رفاهى جامعه كاهش يابد. در حالى كه در تفكر اولويت رشد، فقر عمومى پديد نمىآيد، بلكه گروههايى از مردم به زير خط فقر رفته و گروههايى نيز در وضعيتشديدترى از فقر قرار مىگيرند. اما نتيجه ممكن است فقر عمومى نباشد به عبارت ديگر فقر عمومى لازمه اين سياستها نمىباشد. لذا در صورتى كه نتيجه چنين سياستهايى فقر عمومى نباشد مشمول دلالت روايت نبوى نخواهد شد.
دليل چهارم: حرمت اعانه بر اثم (يارى بر معصيت)
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: «ولاتعاونوا على الاثم و العدوان» (26)
«در راه گناه و تعدى همكارى نكنيد»
ظهور آيه شريفه اين است كه اعانه بر اثم حرام است. محقق نائينى مىفرمايند: «پس از صدق اعانه بر اثم و يارى بر معصيت، حرام بودن آن قابل تخصيص نيست.» (27)
گفته شده است كه فقر موجبات بسيارى از جرم و جنايات و گناهان را فراهم مىكند. بررسى آمارى ارتباط مثبت ميان جرم و جنايت از يك سو و پديده فقر را از سوى ديگر به خوبى نشان مىدهد. گرچه سخن ياد شده به معناى عليت تامه فقر براى جرايم نمىباشد. اما فقر از زمينهها و سببهاى قوى بسيارى از مصيبتهاى اجتماعى و گناهان مىباشد. روايات بسيارى نيز نكته ياد شده را تاييد مىكنند (28) .بنابراين گرچه بطور موردى هرگز نمىتوان نتيجه گرفت كه هر كس به دام فقر افتد به ناچار به جرم و جنايات كشيده مىشود، زيرا چه بسيار خانوارهاى عفيف و محترمى كه در بدترين شرايط زندگى، كرامت انسانى خويش را حفظ كرده حاضر نمىشوند گوهر انسانى خويش را به متاع دنيا بفروشند، با اين حال از ديدگاه آمارى رابطه معنادارى ميان جرايم و پديده فقر وجود دارد.
از رابطه مثبت فقر با جرم و گناه، اين نتيجه استفاده مىشود كه اگر سياستى موجبات فقر را فراهم آورد در واقع زمينه ساز گناه شده است. بنابراين يارى بر معصيت (اعانه بر اثم) صورت پذيرفته است و از آن جا كه اعانه بر اثم حرام است پس اجراى اين گونه سياستها نيز حرام مىباشد.
بررسى ادعاى فوق نيازمند تبيين يارى بر معصيت و شروط صدق اين مفهوم است. آنچه در صدق اعانه بر اثم اهميت دارد، صحت استناد آن در نزد عرف مىباشد يعنى عرف معتقد باشد كه وى در تحقق گناه نقش داشته است. مواردى براى صدق اعانه بر اثم ذكر شده است كه از جمله اين كه گاهى شخص قصد يارى بر معصيت را دارد و گناه نيز انجام مىشود. گاهى نيز اگر چه قصد تحقق معصيت و گناه را ندارد اما فعل و رفتار وى به گونهاى است كه در نزد عرف مردم فعل او ملازم با قصد به حساب مىآيد; مانند اين كه فردى ظالم و داراى قدرت نسبتبه كسى عصبانى شده است و در همان زمان شخصى به دست وى شلاق مىدهد، در اين صورت رفتار و فعل اين شخص ملازم با قصد محسوب شده، مانند كسى است كه قصد يارى بر معصيت را داشته است; گرچه واقعا قصد شلاق خوردن فرد مظلوم را نيز نداشته باشد. يا شخصى انگور را به كسى مىفروشد كه مىداند قطعا وى با همين انگور شراب درست مىكند در اين صورت نيز يارى بر معصيت صدق مىكند.
ويژگيهاى موارد ياد شده را مىتوان در سه شرط ذيل خلاصه نمود:
1) قصد و يا رفتار ملازم با قصد
2) فعل شخص معين و يارى رساننده آخرين حلقه متصل به گناه (جزء اخير علت)
3) تحقق و انجام گناه.
اگر بند سوم شكل نگيرد در واقع شخص معين، تجرى كرده است.
اما آيا صدق اعانه بر اثم تنها با ويژگيهاى فوق ممكن است؟ گاهى گرچه فعل و رفتار شخص آخرين حلقه تكميلى گناه نيست، اما رفتار وى چنان نقش مهمى در نزد عرف دارد كه عرف جامعه نمىتواند نقش اين يارى را در تحقق گناه نبيند. مثلا وقتى انبوهى از جوانان بيكار به جرم و جنايت روى مىآورند عرف مردم گرچه آنها را به دليل رفتار اختيارى ملامت مىكنند; اما دولت را - به دليل سياستهاى سوئى كه موجبات روى آوردن اين گروه به سمت امور خلاف شده است - مقصر مىدانند. و يا با فرض حرمت مصرف مواد مخدر - اگرچه به حكم ثانوى - كسانى كه به قاچاق اين مواد مبادرت مىورزند از آن جا كه مصرف اين مواد حرام است لذا اين مواد مانند خمر و گوشتخوك الغاء ماليتشده است. در نتيجه درآمدى كه از اين راه كسب كردهاند «اكل مال به باطل» است. اما از سوى ديگر وارد كردن اين مواد و رسانيدن اينها به مصرف كنندگان، اعانه بر اثم نيز محسوب مىشود.
سخن فوق در مورد برنامههايى است كه منجر به فقر شده و گسترش فقر در جامعه نيز منجر به فحشاء و منكر مىشود. و در نتيجه جنايات و جرايم و... گسترش مىيابند. عرف جامعه و مردم اين سياستها را در تحقق جرايم و جنايات سبب قوى برشمرده، داراى نقش مؤثر مىداند. اگر چه آخرين حلقه تحقق گناه هم نباشد.
نتيجه سخن اين است كه اولا يارى بر معصيت (اعانه بر اثم) حرام است. ثانيا معيار صدق يارى بر معصيت، صحت استناد عصيتبر شخص از نظر عرف است. از اين جهتحتما لازم نيست كه فرد قصد اعانه بر حرام داشته باشد و يا فعل وى آخرين حلقه متصل به گناه باشد و يا لازم نيست كه حتما در امور فردى باشد، لذا اگر گناه صورت پذيرد و فعل شخص معين سبب قوى باشد اگر چه فعل او آخرين حلقه شكلگيرى گناه هم نباشد در نزد عرف صحت استناد پيدا مىكند و كار معين مصداق اعانه بر اثم خواهد بود و اعانه براثم نيز حرام است. يكى از شواهدى كه سخن فوق را تاييد مىكند روايت مورد استناد دليل سوم مىباشد. در آن روايت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند «و لم يفقرهم فيكفرهم» بنابراين كفر مردم را به حاكمان نسبت مىدهند و اين استناد از نظر عرفى نيز صحت دارد.
دليل پنجم: اخوت دينى
يكى از مسائلى كه همواره دين بر آن تاكيد مىنمايد ايجاد پيوند ميان انسانها است. لذا همه آنان را فرزندان يك پدر و مادر دانسته و از ريشه واحدى مىخواند. خداوند در سوره حجرات مىفرمايد:
«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا» (29) «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد»
و باز مىفرمايد:
«انما المومنون اخوه» (30) «همانا مومنان برادر يكديگرند»
بر پايه تفكر فوق، احكامى در اسلام به عنوان وظايف مؤمنان بيان شده است كه از جمله آنها نظام تكافلى است. در شرايطى كه گروهى از مردم در چرخه برنامههاى رشد مدار به فقر كشيده مىشوند، در اين صورت انسجام و يكپارچگى جامعه دينى و رابطه اخوت استحكام نمىيابد.
لذا تاكيد بر رفع فقر و يا حداقل دامن نزدن به فقر گروهى از مسلمانان بر تحقق و استحكام پيوند اخوت دينى يكى از الزامات سياستى است.
نكته اساسى پيرامون اين دليل، عدم لزوم مستفاد از آن است لذا حكم الزامى به دست نمىآيد.
بخش سوم: يافتهها و نتايج
بررسى تجارب توسعه نشان مىدهد كه رابطه معنادارى ميان رشد و نابرابرى وجود ندارد. با اين وصف گروهى معتقدند كه براى دستيابى به نرخهاى بالاتر رشد اقتصادى و تحقق رفاه عمومى در كوتاه مدت بايد نرخهاى بالاتر نابرابرى را تجربه نمود.
از نگاه دينى نكته فوق را مىتوان به اين صورت طرح كرد كه آيا مىتوان سياستهاى اقتصادى را به گونهاى طراحى نمود كه گر چه رشد اقتصادى را به همراه آورد اما بر شمار فقيران و يا بر شدت فقرشان بيفزايد؟ نويسندگان اقتصاد اسلامى عموما بر اين اعتقادند كه از نظر اسلام، رشد اقتصادى در چارچوب عدالت اقتصادى معنادار است.
صرف نظر از ديدگاه ياد شده، در اين نوشتار ادله دينى، بررسى شدهاند كه از پنج دليل مورد بررسى، دو دليل توانايى اثبات مطلب را داشتند. دليل نخست مركب از دو بند بود بند اول به اصل كلى معاملهناپذير بودن عدالت در تفكر دينى اشاره داشت و بند دوم به تبيين مصداق و مشخصه عدالتيعنى فقدان فقر در جامعه پرداخت و از پيوست اين دو بند اين نتيجه حاصل شد كه دولت موظف به سياستهايى است كه به كاهش فقر در جامعه بينجامد و به طريق اولى دولت نمىتواند سياستهايى را اتخاذ كند كه بر گستره فقر بيفزايد.
دليل دوم حرمتيارى بر معصيت (اعانه بر اثم) است. از آن جا كه سياستهاى اقتصادى كه به گسترانيدن دامنه فقر مىانجامد در واقع سبب قوى در پديدارى فقر است و از سوى ديگر فقر و جرم نيز پيوندى وثيق دارند لذا سياستهاى اقتصادى كه به شيوع جرم و گناه دامن مىزنند از نظر عرف مصداق اعانه بر اثم مىباشند. در نتيجه به استناد دو دليل منتخب مىتوان عدم جواز اتخاذ سياستهايى كه همراه با رشد اقتصادى، دامنه فقر را در جامعه مىگسترانند، نظر دارد.
پىنوشتها:
1) اين مقاله تفصيل نوشتارى است كه در سمينار اقتصاد اسلامى دانشگاه تربيت مدرس ارائه شده است.
2) عضو هيات علمى گروه اقتصاد دانشگاه مفيد.
3) براى تفصيل بيشتر ر. ك الف - به مايكل تودارو، توسعه اقتصادى در جهان سوم، ترجمه غلامعلى فرجادى، موسسه عالى پژوهش در برنامهريزى و توسعه، 1377، ششم.
ب - ديويد كلمن و فورد ينكسون، اقتصادشناسى توسعه نيافتگى، ترجمه غلامرضا آزاد، موسسه فرهنگى انتشاراتى وثقى، 1378، اول.
ج-
4) سوره حديد، آيه 25.
5) خورشيد احمد، مطالعاتى در اقتصاد اسلامى، ترجمه محمد جواد مهدوى، مقاله انديشه اقتصادى مسلمانان، نجات الله صديقى، ص 269، آستان قدس رضوى، 1374، چاپ اول.
6) ر. ك به: شوقى احمد دنيا، الاسلام و التنميه الاقتصادية، الطبعة الاولى، 1979، دارالفكر العربى، الكويت، ص 88 و 284، ابراهيم العسل، التنمية فى الاسلام; محمد عمر چپرا، منبع شماره سوم، ص 213، مقاله «دولت رفاه اسلامى و نقش آن در اقتصاد».
7) محمد شوقى فنجرى، الاسلام و عدالة التوزيع، ص 358 و 362، از مجموعه ندوة الاقتصاد الاسلامى.
8) Akram khan, "Economic growth and Development in Islam" 1985, page85
9) Arif, "AN introduction to the Islamic Development paradigm" , 1987,page84
10)
11) سيد محمد باقر صدر، اقتصادنا، ص 638-643، دفتر تبليغات اسلامى، اول، 1375.
12) خورشيد احمد، همان، ص 309.
13)
14) رامش پراواداميسرا، «برداشتى نو از مسائل توسعه» ص 11، گزيده مسائل اقتصادى - اجتماعى، ش46، سازمان برنامه و بودجه، مترجم: حميد فراهانى راد.
15) ر.ك: محمدرضا يوسفى، بررسى سياستهاى توزيعى در برنامههاى عمرانى كشور، پاياننامه كارشناسى ارشد 1376، دانشكده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبايى.
16) سوره نساء، آيه 135.
17) فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 123، مكتبة العلمية الاسلامية.
18) سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 108، انتشارات اسماعيليان، قم.
19) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 495، ترجمه سيد جواد مصطفوى، اسلاميه، تهران.
20) محمد بن يعقوب كلينى، فروع كافى، ج 3، ص 568، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1350.
21) سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث، ج 8 ص 337-340، الطبعة الرابعه، بيروت 1989 منشورات مدينة العلم.
22) سيد ابوالقاسم خويى، همان، ج 2، ص 295-300.
23) محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 6، باب اول از ابواب زكات، 1403 ق، مكتبة الاسلامية.
24) سوره احزاب، آيه 6.
25) محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 263.
26) سوره مائده، آيه 2.
27) ميرزا محمد حسين نائينى، منية الطالب، ج اول، ص 36، مقرر موسى خوانسارى، اول، 1418ق، مؤسسة النشر الاسلامى.
28) محمدرضا، محمد و على حكيمى، الحياة، ج 4، ص 278-492، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، اول، 1376.
29) سوره حجرات، آيه 13.
30) سوره حجرات، آيه 10.
منبع : نامه مفيد