محور : اقتصاد در حكومت علوي
جواد فخار طوسى(1)
چكيده
اين مقاله به تبيين سياستهاى كلى حكومت على عليهالسلام در زمينه منابع تأمين و نيز نحوه صرف بيتالمال مىپردازد، در اين بين آنچه در جمعآورى اموال عمومى مورد تأكيد مىباشد اثبات ممنوعيت اعطاى معافيت مالياتى به اشخاص (حقيقى يا حقوقى) است و اين هدف با بررسى مورد به مورد مالياتهاى شرعى و اثبات عدم مالكيت دولت بر اين اموال (كه مجاز نبودن اين نهاد به اعطاى بخشودگى از پرداخت ماليات را نتيجه مىدهد) تعقيب شده است، در بخش دوم نيز خطوط اصلى مورد توجه حضرت على عليهالسلام در نحوه صرف و هزينهسازى بيت المال مورد توجه قرار مىگيرد. و در خاتمه نيز مسأله ممنوعيت تحميل هزينههاى شخصى حاكم بر بيت المال از نگاه امير المومنين عليهالسلام مورد اشاره قرار گرفته است.
واژگان كليدى: بيت المال، مصرف، ماليات، خراج، جزيه، حكومت،عدالت، على عليهالسلام
...
محور : اقتصاد در حكومت علوي
جواد فخار طوسى(1)
چكيده
اين مقاله به تبيين سياستهاى كلى حكومت على عليهالسلام در زمينه منابع تأمين و نيز نحوه صرف بيتالمال مىپردازد، در اين بين آنچه در جمعآورى اموال عمومى مورد تأكيد مىباشد اثبات ممنوعيت اعطاى معافيت مالياتى به اشخاص (حقيقى يا حقوقى) است و اين هدف با بررسى مورد به مورد مالياتهاى شرعى و اثبات عدم مالكيت دولت بر اين اموال (كه مجاز نبودن اين نهاد به اعطاى بخشودگى از پرداخت ماليات را نتيجه مىدهد) تعقيب شده است، در بخش دوم نيز خطوط اصلى مورد توجه حضرت على عليهالسلام در نحوه صرف و هزينهسازى بيت المال مورد توجه قرار مىگيرد. و در خاتمه نيز مسأله ممنوعيت تحميل هزينههاى شخصى حاكم بر بيت المال از نگاه امير المومنين عليهالسلام مورد اشاره قرار گرفته است.
واژگان كليدى: بيت المال، مصرف، ماليات، خراج، جزيه، حكومت،عدالت، على عليهالسلام
1 ـ عدالت در اخذ ماليات:
معمول آن است كه عدالت در سيره اقتصادى اميرالمؤمنين را تنها در بخش هزينهها و مصرف بيتالمال مطرح مىسازند؛ حال آن كه اگر عدالت در بخش هزينه سازى اموال عمومى به معناى عدم اعطاى امتياز در برخوردارى و بهره بردارى ويژه از اين اموال باشد، عدالت در جانب درآمدها و در زمينه منابع تأمين بيت المال، به ندادن امتياز به شخص يا نهادهايى در شانه خالى كردن از زيربار مسؤوليت پرداخت ماليات معنا خواهد گرديد. بنابراين معافيت مالياتى برخلاف عدالت بوده و هيچ كس مجاز نخواهد بود كه از اداى تكاليف مالى كه در قبال عموم دارد سرباززند.
الف - جلوههاى اين عدالت در سيره امير المؤمنين: آن حضرت مىفرمايد: «إنّ هذا المال ليس لى ولا لكَ وإنّما هو فىء للمسلمين...».(سيدرضى: 4/719)
يعنى اين مال نه از آن من است و نه از آن تو! بلكه فئ و متعلق به مسلمانان مىباشد اگرچه فئ به معنى اموالى است كه از رهگذر تسلط بر بلاد كفر (از راه جنگ يا متاركه) بدست مىآيد و در شمار ماليات قرار ندارد امّا بهر حال در زمره منابع تأمين بيت المال و جزء اموال عمومى محسوب مىشود و حضرت عليهالسلام اين اموال را متعلق به همه مسلمين دانسته و اعلام مىدارد كه مالكيت اموال عمومى از آن شخص حاكم نيست و در نتيجه قهراً چشم پوشى از گرفتن و جمع آورى آن نيز در حيطه اختيار حاكم نيست.
خطاب به طلحه و زبير نيز مىفرمايد: «ليس لي أن أضع حقّ اللّه عنكم ولا عن غيركم»(مجلسى: 32/16)، يعنى من نمىتوانم حق خدا (ماليات) را از شما و نه از غير شما ساقط كرده و چشم بپوشم.
ب - تبيين مبانى اين سياست: بديهى است كه از نگاه قدرت محورانهاى كه هماره شهروندان را در برابر حكومت مكلف ديده و حاكم را مالك و ارباب شهروندان مىبيند، تأكيد امير المؤمنين بر ممنوعيت اعطاى معافيت مالياتى قابل توجيه نيست؛ اما اگر از ديده على عليهالسلام به روابط حكومت و رعايا بنگريم، معادلهاى ديگر شكل گرفته خواهد شد.
به منظور تبيين مبانى شرعى اين تأكيد ابتدا بايد به چند پرسش پاسخ داد. مهمترين اين پرسشها آن است كه پرداخت ماليات و اداى حقوق مالى آيا اداى حق حكومت است يا اداى حق مردم؟ به تعبير ديگر كسى كه ماليات مىپردازد، مال متعلق به حكومت را پرداخت مىكند يا مال متعلق به مردم را؟ و در نتيجه اموال عمومى كه از راه ماليات جمع مىگردد ملك چه كسى شمرده مىشود؟ اگر پرداخت ماليات تكليف افراد و شهروندان در برابر حكومت و زاينده حقى براى دولت باشد، بطور طبيعى حكومت مىتواند، از اين حق خود نسبت به برخى افراد و گروهها صرف نظر نمايد.
امروزه در مورد مالكيت اموال عمومى كه مالك خصوصى ندارد دو ديدگاه در ميان محققين غربى وجود دارد:
الف ـ برخى اموال مذكور را ملك حكومت مىشمارند منتهى مالكيتى خاص كه محدود و مقيد به منافع و مصالحى است كه براى اين اموال مقرر گرديده است.
ب ـ در مقابل، كسانى معتقدند كه اموال مذكور ملك دولت نبوده، بلكه دولت صرفاً متولى اين اموال و مسؤول حفظ و نگهدارى و اداره آنها است.(سنهورى، 1986:1/128)
او برى ورو، پلانيول و پروون در زمره جدىترين طرفداران ديدگاه دوم قرار دارند؛ همچنان كه هوريو در شمار داعيه داران نظريه نخست ذكر گرديدهاند. حقوقدانان عرب نيز غالباً از ديدگاه دوم پيروى مىكنند.(فتحى: 49)
به نظر مىرسد كه اموال عمومى در اختيار دولت، بر دو گونه باشد.
الف- اموالى كه ملك دولت شمرده مىشوند.
ب- اموالى كه ملك عامّه مردم بوده و دولت فقط متولى اداره و نگهدارى آنها مىباشد. در حقوق معاصر براى تمييز و اين دو دسته، ضوابطى ذكر شده است. برخى ضابطه بازشناسى اين دو را، مصرفى دانستهاند كه براى اين اموال مقرر گرديده است. بر اساس اين نظر كه مورد تأييد بسيارى از متخصصين حقوق اموال مىباشد، اموالى كه استفاده يا مصلحت عموم مورد مصرف آن باشد، اموال متعلق به عامّه شمرده مىشود.(مرسى بك: 103)
ما براى كشف ديدگاه امير المؤمنين در اين باب، بايد، مالياتهاى مختلفى كه توسط شرع وضع شده و در زمان آن حضرت مرسوم بوده و در شمار منابع بيت المال محسوب مىشده را مورد بحث قرار داده و نظر شرع را در باب مالك آنها دنبال مىكنيم.
1ـ1 ـ زكات
يكى از مهمترين منابع تأمين هزينههاى حكومت در عهد امير المؤمنين زكات بوده است. در نگاه امير المؤمنين زكات، نه به عنوان يك عمل فردى مرتبط به رابطه انسان و خدا، بلكه يك مسؤوليت اجتماعى و جمع آورى آن از جمله وظايف حكومت بوده است.
بنابراين در مورد زكات، مشخصاً دو ادعا وجود دارد:
1 ـ زكات در شمار مالياتهايى قراردارد كه امير المؤمنين آن را اخذ مىنموده است.
2 ـ زكات متعلق به حكومت نيست و حكومت حق معاف ساختن كسى را ندارد.
1ـ1ـ1ـ دلايل مدعاى اول
الف: عدم اعتراض آن حضرت به خلفاى سه گانه (عمر ـ أبو بكر ـ عثمان) در اعزام عمّال و كارگزاران جهت جمع آورى و اخذ زكات: دلايل معتبرى در دست است كه نشان مىدهد، خلفاى پيش از آن حضرت اقدام به اعزام مأمورينى به منظور گرد آورى زكات مىنمودند.
1 ـ نووى مىنويسد: «خلفاى بعد از رسول خدا صلىاللهعليهوآله مأمورينى جهت جمع آورى زكات به اطراف گسيل مىكردند و اين امرى مشهور و مستفيض مىباشد.»(6/167)
2 ـ ابن قدامه: «ابو بكر از مردم زكات را مطالبه مىكرد.»(2/643)
3 ـ ابن ابى شيبه: «ابو بكر هرگاه به كسى عطايى مىداد از او مىپرسيد كه آيا مالى دارد؟ و اگر مىگفت: بلى. ابو بكر خود زكات مالش را از عطايى كه داده بود خارج مىساخت، اين شيوه را عمر و عثمان نيز داشتند.»(4/44)
4 ـ ابن حزم: «عمر هنگام اعزام مأمورين جمع آورى زكات توصيههايى نيز به ايشان مىنمود.»(5/231) اين مطلب را ابن ابى شيبه نيز نقل مىكند.
شواهد ديگرى نيز از وجود اين شيوه حكومتى در زمان خلفا توسط علماى اهل سنّت نقل گرديده است.(القاسانى، 1417: 2/7؛ بيهقى: 7/147) اين روش حكومتى خلفا را، اگر به عدم اعتراض اميرالمؤمنين ضميمه نماييم، تقرير آن حضرت نسبت به اين اقدام قابل استفاده خواهد بود و در حجّيت تقرير معصوم عليهالسلام شكى وجود ندارد.
احتمال تقيه آن حضرت و نبودن شرايط و زمينه مناسب، براى بيان اعتراض نيز، منتفى است، زيرا در زمينه اعتراض بر اقدامات اقتصادى خلفاء، حضرت با محدويت چندانى مواجه نبوده است. به همين جهت تاريخ موارد متعددى از اين گونه اعتراضات را ضبط نموده است. از باب مثال:
1 ـ اعتراض بر سيستم توزيع بيت المال و تأخير در تقسيم اموال و امكانات عمومى.(ثقفى: 1/48)
2 ـ مخالفت با تصميم عمر مبنى بر فروش زيور آلات كعبه و صرف آن در تقويت بنيه نظامى سپاه اسلام.(سيدرضى: 1/134)
3 ـ مخالفت با تعيين نصاب بر مبنايى غير شرعى توسط خلفا.(شافعى: 2/5)
4 ـ مخالفت با برخى دستور العملهاى خلفاى پيشين در زمينه نحوه اخذ زكات.(ابنقدامه: 2/469)
5 ـ مخالفت با وضع زكات در مورد برخى از اموال خاص.(المزنى: 50)
ب - دستور العملهاى حكومتى حضرت على عليهالسلام در دوران حكمرانى خويش به كارگزاران و عمّال متصدّى امر زكات: از اين دستورات چنين استفاده مىشود كه آن حضرت شيوه و روش معمول در دوران پيامبر و خلفاء را ادامه داده و اقدام به گسيل مأمورينى جهت جمعآورى زكات مىنموده است. نمونههاى فراوانى از اين دستورات به ما رسيده است كه چون نقل آنها خارج از روال اين نوشتار مىباشد، خواننده را به كتب مربوط ارجاع مىدهيم.(طوسى، 1413: 4/96) اين عملكرد حضرت بعدها در فقه شيعه نيز انعكاس يافته است؛ چرا كه در نزد فقها در مورد زكات دو ديدگاه وجود دارد:
نخست، ديدگاهى كه پرداخت زكات را يك واجب شرعى فردى مىداند كه نتيجه طبيعى چنين ديدگاهى آن است كه اشخاص، مىتوانند، رأساً اقدام به پرداخت زكات در مصارف مورد نظر نمايند. بنابراين زكات از گردونه بحث خارج گرديده و در شمار منابع تأمين بيت المال قرارنخواهد گرفت.
در برابراين ديدگاه نظريهاى قرار دارد كه بر طبق آن زكات، ماليات شرعى حكومتى بوده و بايد در اختيار حاكم جامعه قرار بگيرد.
ديدگاه نخست در ميان برخى از قدما طرفدارانى دارد.(عاملى، 1412: 320) كسانى كه در صورت مطالبه امام عليهالسلام پرداخت زكات را به وى واجب دانستهاند را نيز شامل مىشود؛ چرا كه بر اساس اين ديدگاه، وجوب پرداخت زكات در اين صورت، نه حكم اولى زكات، بلكه حكم ثانونى آن و معلول امر امام مىباشد.
همچنان كه ديدگاه دوم ـ كه آن نيز داراى طرفدارانى بوده است (حلبى: 172) ـ شامل كسانى نيز مىكرد كه پرداخت زكات را در زمان حضور معصوم واجب دانسته، ولى در زمان غيبت نسبت به فقيه چنين حكمى نمىكنند. زيرا در نظر ايشان حكم اولى زكات وجوب پرداخت زكات به حاكم بوده و زكات را مانند يك ماليات حكومتى مىنگريستهاند، اما به دليل عدم اعتقاد به جانشينى فقيه از امام در امر حكومت، شأن مذكور را براى فقيه قائل نبودهاند. طرفداران ديدگاه دوم، بطور خاصّ به سيره حكومتى پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين تمسّك مىنمايند.
2ـ1ـ1ـ دلايل مدعاى دوم
اگرچه ثابت شد كه متولى جمعآورى زكات، حاكميت مىباشد، اما معين بودن مصرف خاص براى اين ماليات كه به گفته علماى ما روايات و اجماع قاطبه مسلمانان دليل آن است.(اردبيلى، 1417: 4/148) روشنگر اين است كه ماليات مذكور، ملك حكومت نبوده و متعلق به همه يا گروههاى معينى از جامعه مىباشد. شواهد اين مدعا عبارتند از: رواياتى كه فقرا را شريك ارباب زكات دانسته است. مثل صحيحه حريز از محمد بن مسلم و زراره از امام صادق عليهالسلام كه فرمود: «إنّ اللّه فرض للفقراء في أموال الأغنياء ما يسعهم»،(حرعاملى: 6/212) يعنى خداوند در اموال اغنيا براى فقراء سهمى قرار داده است كه نياز ايشان را بر آورد و روايت معتبر از امام صادق عليهالسلام كه: «اسخى الناس مَنْ أدّى زكاة ماله ولم يبخل على المؤمنين بما افترض اللّه لهم في ماله»،(همان)، سخىترين مردم كسى است كه زكات مالش را بپردازد و بر مؤمنين بخل نورزد و آنچه را كه خداوند براى مؤمنين (فقير) در مال او قرارداده دريغ نكند. و نيز روايت فقه الرضا كه.. قسّم الزكاة على هذا الحساب فجعل على كلّ مأتين خمسة حقّاً للضعفاء.»(195) يعنى زكات برهمين مبنا تقسيم گرديده و از هر دويست تا، پنج تا به عنوان حق ضعفا قرار داده شده است.
عبارات علما نيز صريحا نقش حاكم شرع را صرفا ولايت و توليت زكات دانستهاند.(حكيم: 9/366؛ بروجردى، بىتا: 427)
نكته: اين احتمال كه وجوب زكات، يك حكم شرعى بوده، نه حق دولت باشد و نه حق مردم، مستلزم آن است كه براى اين مال مالكى قائل نباشيم، در حالى كه به هر صورت، بايد اين مال، مالكى داشته باشد كه يا حاكم است و يا مردم و چون احتمال اول منتفى است، احتمال دوم ثابت مىگردد.
2ـ1 ـ خمس
يكى ديگر از منابع تأمين هزينههاى عمومى و در شمار ماليات در عهد اميرالمؤمنين خمس بوده است. اميرالمؤمنين خمس اموال مردم را نيز جمع آورى و به مصرف مىرسانده است.
در مورد خمس نيز دو مدعى مطرح است: 1 ـ در زمان اميرالمؤمنين خمس در شمار مالياتهاى عمومى قرار داشته است. 2 ـ همه خمس ملك امام نيست، بلكه امام فقط متولى و مدير تصرف آن است.
مدعاى نخست: فقهاى ما تحويل خمس به امام را واجب مىدانند و معتقدند كه همه خمس بايد به وى پرداخت گردد.(طوسى، النهايه: 199) اين امر، خمس را در شمار ماليات عمومى قرار مىدهد كه پرداخت آن از حالت يك عمل فردى خارج مىگردد.
رواياتى كه به صراحت، ضرورت قرار گرفتن خمس در تحت اختيار امام و صرف آن به صلاحديد حاكم را اعلام مىدارد، دليل و مبناى اين نظر فقها است.(حرعاملى: 6/341) از باب مثال در روايتى آمده است: «إن رأيت صاحب هذا الأمر (امام) يعطي كلّ ما في بيت المال (خمس) رجلاً واحداً فلا يدخلنّ في قلبكَ شيء».(طوسى، تهذيب: 4/148)
مدعاى دوّم: در اين مدعا ما در مقابل كسانى قرار داريم كه با توسعه دامنه ارتباط بين خمس و حاكم اعتقاد پيدا كردهاند كه اصولاً در نظر اميرالمؤمنين، خمس يك درآمد حكومتى و متعلق به منصب حاكم مىباشد، اگرچه به حكم قانون گذار شرع، براى اين در آمد حكومتى، مصرف خاص مقرر گرديده است. شواهد و دلايل اين مدّعا عبارتنداز:
1 ـ حديث منقول از اميرالمؤمنين كه فرمود: آنچه در قرآن در اعداد اسباب معيشت خلق آمده است پس خداوند آن را پنج گونه قرارداد:
1 ـ حكومت 2 ـ عمران 3 ـ توليد، اجاره (كارهاى خدماتى) 4 ـ بازرگانى و تجارت 5 ـ صدقات و كارهاى عام المنعفه.
اما سهم حكومت را آيه شريفه بيان مىدارد كه آنچه غنيمت بدست آورديد، يك پنجم آن متعلق به خدا است و...(حر عاملى: 6/341)، مورد استشهاد آن است كه حضرت على عليهالسلام تمام خمس را وجه الاماره خوانده و آن را به حكومت منتسب ساخته است.
2 ـ قال على عليهالسلام : «كلّ مالٍ يغتنم من يومنا هذا إلى يوم القيامة فلى خُمسه بعد وفاتك يارسول اللّه... إنّ نبوّتك هذه سيكون بعدها ملك عضوض وجبريّة فيستولى على خمسى».(بروجردى، 1399: 10/11) در اين روايت امام همه خمس را به خود نسبت داده و ملك خويش خوانده. و مىفرمايد: هرمالى كه از امروز تا قيامت غنيمت محسوب شود، يك پنجم آن مال من است و در ادامه مىفرمايد: كه پس از تو اى پيامبر سلاطين و جبابره بر خمس من مستولى خواهند شد.
3 ـ عن أمير المؤمنين: «إنّ رجلاً دفع اليه مالاً اصابه... فقال عليهالسلام : (لنا فيه الخمس.»(همان) در اين حديث نيز حضرت همه خمس را به خود نسبت دادهاند.
4 ـ در مورد مال حلال مخلوط به حرام كه صاحبش معلوم نيست، حكم به اداى خمس نموده است و مسلّم است كه حكم شرعى مالى كه صاحبش معلوم نيست يا امكان ايصال به مالك وجود ندارد، تصدق است نه اخراج خمس. بنابراين، مصرف خمس مذكور در نظر امام مصرف صدقه است، منتهى چون مجهول المقدار بوده، خداوند به51 راضى شده است. در حالى كه اگر خمس ملك سهام ثلاثه بود، نمىتوانست مصرف صدقه داشته باشد، اين فرمان امام مؤيد آن است كه خمس در شمار اموال حكومتى و متعلق به حاكم مىباشد.
به نظر ما استدلال با اين روايات براى اثبات اين مدعا كه اميرالمؤمنين، ماليات خمس را ملك امام (حاكميت) مىدانسته است غير قابل قبول است. زيرا: علاوه بر آيه خمس كه به صراحت مالكيت امام بر همه را نفى مىكند «تكرار لام در اللّه و الرسول و ذى القربى دليل بر مشاركت اين سه مىباشد.»(2) روايات نيز نمىتواند آيه را بر خلاف ظهورش تفسير كرده و مالكيت را ثابت نمايد.
اما حديث وجه الاماره نيز قابل استدلال نيست، زيرا بر فرض چشم پوشى از سند حديث، و نيز صرف نظر از اختلاف موجود در متن آن (چنانكه در نسخه بحار به جاى وجه الامارة تعبير وجه الاشاره شده است)(مجلسى:92/46) تعبير وجه الامارة ملازم با ملكيت حاكم نيست، بلكه محتمل است، منظور اشاره به ولايت امام و سرپرستى او بر اين اموال باشد.
اما روايات متعددى كه متضمن انتساب خمس به شخص امام در كلام اميرالمؤمنين بود نيز، صلاحيت استدلال را ندارد، چرا كه روايات متعدد ديگرى به صراحت، عدم مالكيت امام، بر همه خمس و تعلق آن به اصناف معينى را، مورد تأكيد قرارداده، از اين رو مانع از آن مىشوند كه انتساب خمس به امام به معناى مالكيت تفسير گردد. برخى از اين روايات عبارتند از:
1 ـ مرسله حماد از امام كاظم عليهالسلام : «...له (امام = حاكم) نصف الخمس كملا و نصف الخمس الباقي بين أهل بيته» يعنى نصف كامل خمس از آن امام و نصف ديگر بين اهل بيت او توزيع مىگردد.
در اين روايت مالكيت نصف خمس از آن امام دانسته شده است.(كلينى: 1/139)
2 ـ روايت بزنطى از امام رضا عليهالسلام كه در تفسير آيه خمس فرموده است «قيل له فما كان للّه فلمن هو؟ فقال لرسوله و ما كان لرسول اللّه فهو للإمام.»(همان: 544) يعنى به آن حضرت گفته شد: آنچه از آن خداست مال كيست؟ فرمود: از آن پيامبرش و آنچه از آن پيامبر است مال امام است.
3 ـ روايت عبداللّه بن بكير از معصوم كه همان مضمون حديث بزنطى را دارد.(طوسى، تهذيب: 4/125)
4 ـ روايت زكريا بن مالك جعفى از امام صادق كه مضمون صريحترى دارد.(همان)
اما در پاسخ روايت مال حلال مختلط به حرام و امر حضرت على عليهالسلام به تصدّق، بايد گفت: احتمال دارد كه خمس مورد نظر، خمس مصطلح نبوده، بنابراين امر به تصدق در مورد آن، چيزى را ثابت نمىكند. شيخ انصارى با اصرار بر اين احتمال مىنويسد: «خمس مصطلح در عهد امام صادق عليهالسلام ثابت گرديده است. از اين رو اگرچه در موردى واژه صدقه، بر خمس هم اطلاق شده، اما در مورد روايت مزبور خمس به معناى مصطلح نيست.»(انصارى: 510)
نتيجه آنچه گفته شد، اين است كه ماليات خمس نيز تماماً متعلق به امام (حاكم) نيست؛ بلكه مصرف خاص داشته و بايد تحت نظر حاكم صرف گردد.
3ـ1ـ عشور يا حقوق گمركى
عشر مالياتى بوده است كه از تجّار و بازرگانان در ازاى ورود و خروج از كشور اسلامى گرفته مىشده است(ابنقدامه: 8/517) و نخستين بار توسط خليفه دوم وضع گرديد.(ابوعبيد: 534) ويژگيهاى سيستمى كه عمر براى اخذ عشر معين ساخت عبارت بود از:
1 ـ همه اموال تجّار و بازرگانان مشمول اين ماليات بودند.(ابويوسف: 144)
2 ـ حدّ نصاب اخذ اين ماليات ده درهم بود (از كمتر از اين مقدار ماليات گرفته نمىشد.)(ابن ابىشيبه، 1406: 1/1308)
3 ـ در هر سال يكبار، اين ماليات اخذ مىگرديد (در صورت تكرار دفعات ورود و خروج از مرز، مشمول بخشودگى بود.)(ابويوسف: 162)
4 ـ از كالاهاى ممنوع مثل شراب معادل نقدى 101 اخذ مىشد.(ابن قدامه: 5/276)
5 ـ اشخاص، حقوق گمرگى متفاوتى مىپرداختند، به اين شكل كه از تجّار مسلمان، در صورت رسيدن مال التجاره به حدّ نصاب، زكات 401(ابوعبيد: 52) و از تجّار كافر ذمّى 201(ابن حزم: 6/115) و از كفّار حربى 101(بيهقى: 9/136) به عنوان عشر گرفته مىشود.
مدارك تاريخى نسبت به نحوه برخورد اميرالمؤمنين با ماليات عشور، ساكت است. اگرچه برخى(منتظرى: 4/283) خواستهاند، با تمسك به برخى از منقولات جواز اخذ عشور، از ديدگاه اميرالمؤمنين را اثبات نمايند، اما دقت و تأمّل، نادرستى اين استدلال را روشن مىسازد.
روايتى كه مورد استناد قرار گرفته، بدين شرح است: «اتى المختار على بن ابيطالب عليهالسلام بمالٍ من المدائن و عليها عمُّه سعد بن مسعود فوضع المال بين يديه و عليه مقطعة حمراء قال فادخل يده فاستخرج كيساً فيه نحو من خمس عشرة مأة وقال هذا من أُجور المؤمسات، قال، فقال عليّ عليهالسلام : «لا حاجة لنا في أُجور المؤمسات» قال وأمر بمال المدائن فرُفع إلى بيتالمال»، مضمون حديث آن است كه مختار، مالى را از مدائن كه حاكم آن عمويش بود، نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام آورد و در برابر حضرت نهاد، حضرت از كيسهاى كه در آن اموال بود، مبلغى را خارج ساخت و چون گفته شد، اين مبلغ دستمزد زنان بدكاره مىباشد، حضرت آن را ردّ فرمود و بقيه را به بيت المال فرستاد.
مستدل ادعا مىكند كه با توجه به متداولبودن اخذ عشور در آن زمان قطعاً در ميان اموال ارسالى عشور نيز وجود داشته و اين كه حضرت فقط «اُجور المؤمسات» را رد فرموده، مىتوان دريافت كه بقيه اموال و از جمله عشور، مورد تأييد آن حضرت بوده است.
به نظر ما در استدلال نويسنده محقق و عالى مقام كتاب پر ارج «دراسات» اشكالاتى به چشم مىخورد، زيرا اوّلاً، روايت عامّى است. ثانياً، هيچ دلالت صريحى در روايت وجود ندارد كه اموال جمع شده مورد تأييد حضرت، حاوى عشور بوده است و مؤلف صرفاً برداشت شخصى خود را بدون هيچگونه دليلى ذكر نموده است. ثالثاً، شواهدى در دست است كه عدم تأييد عشور را از سوى اميرالمؤمنين اثبات مىنمايد. از باب مثال به چند نمونه در ذيل اشاره مىگردد:
1 ـ قال على عليهالسلام : «يا نوف ان داوود قام فى مثل هذه الساعة من الليل، فقال إنّها ساعة لا يدعوا فيها عبدٌ إلاّ استجبت له إلاّ أن يكون عشّاراً»(سيدرضى: 6/1134)، يعنى اى نوف، داوود در چنين ساعتى بيدار مىشد و مىگفت اين ساعتى است كه در آن دعاى همه مستجاب مىشود بجز عشّار.
2 ـ «يا نوف ايّاك أن تكون عشّاراً أو شاعراً»(مجلسى: 72/342)... يعنى اى نوف، مباد كه عشر بگير يا شاعر باشى!
3 ـ «يا نوف اقبل وصيّتى لا تكونن نقيباً ولا عريفاً ولا عشّاراً»(همان: 343) يعنى اى نوف سفارش من را بپذير و هرگز... عشر بگير مباش!
با توجه به آنچه كه گفته شد، تأمّل فقهى بر مسأله عشور، اقتضا مىكند كه اين ماليات را از سه جنبه مورد بحث قرار دهيم.
1 ـ آنچه كه از كفّار حربى گرفته مىشده است: در اين قسمت هيچ دليلى بر ممنوعيت اخذ ماليات گمركى وجود ندارد و مسلّم است كه در ضمن عقد امان (براى ورود به خاك اسلام) حاكم اسلامى مجاز به قرارداد شرايط مالى از قبيل پرداخت مبلغ وروديّه مىباشد.
2 ـ آنچه كه از كفّار ذمّى زايد بر جزيه گرفته مىشده است: در اين قسمت اختلاف وجود دارد كه آيا حاكم اسلامى مىتواند علاوه بر جزيه، مبلغى را تحت عنوان ماليات گمركى از بازرگانان كافر ذمّى، تحت پوشش حمايت دولت اسلام اخذ نمايد؟
3 ـ آنچه كه از بازرگانان مسلمان گرفته مىشده است: مشروعيت اخذ اين مبالغ بر اساس اصلى كه در آغاز اين نوشتار تأسيس نموديم، منوط به آن است كه يكى از عناوين مشروع آن را در بربگيرد و تنها عنوان مناسب با عشورى كه از مسلمين گرفته مىشده عنوان زكات است. چنانكه فقهاى اهل سنت، خود تصريح نمودهاند كه آنچه خليفه دوم بر بازرگانان مسلمان، مقرّر داشته، از عنوان زكات برخوردار بوده است.
از باب مثال زياد بن حدير كه اولين مأمور اخذ عشور، از طرف عمر بوده است، مىگويد: ما در زمان حكومت عمر، عشر مىگرفتيم ولى از كفّار ذمّى و مسلمانان نمىگرفتيم و چون عبد اللّه عبسى پرسيد كه پس از چه كسى مىگرفتيد؟ گفت: از كفّار حربى، همانطور كه آنها از ما مىگرفتند.(ابن حزم: 6/116) عبد ابن عمر نيز در پاسخ اين سئوال كه: آيا عمر از مسلمين عشر مىگرفته است؟ گفت: نمىدانم.(صنعانى: 4/139)
بر اين اساس، روش عمر در جعل ماليات عشور نسبت به كفّار حربى، نوعى مقابله به مثل محسوب گرديده و نسبت به مسلمين و كفّار ذمّى، تحت عناوين زكات و جزيه قرار مىگرفته است. اينك بطور خاص بايد ديد كه آيا عنوان زكات در نظر اميرالمؤمنين گنجايش ماليات عشور را دارد يانه؟ دليل برخورد منفى اميرالمؤمنين و عدم پذيرش ماليات عشور را، دقيقاً بايد، در همين نكته جستجو كرد كه آنچه از سوى خليفه دوم، تحت اين عنوان وضع گرديده و در قالب زكات معرفى مىگرديد، سابقه شرعى نداشته؛ چرا كه موارد زكات در شريعت منحصر و محدود بود و وضع زكات بر اموال ديگر بدون آن كه در دايره تحديدات شرع بگنجد نوعى بدعت محسوب مىگرديد.
البته مبناى شاذى وجود دارد كه تعيين موارد زكات موكول به نظر حاكم و بر مبناى تغيير شرايط و اوضاع و احوال صورت مىگيرد. طبق اين اين نظر آنچه در كلام رسول خدا صلىاللهعليهوآله و ائمه معصومين، به عنوان متعلق زكات بيان گرديده، در حقيقت با نظر به خارج و شرايط آن روزگار بوده است، نه حكمى ابدى و تادامنه قيامت. مسلّم است كه طبق اين ديدگاه امكان توجيه اخذ عشور تحت عنوان زكات قابل بحث خواهد بود.
اگر چه بررسى فقهى و تعيين صحت و سقم اين مبنا از حوصله نوشتار حاضر خارج است، ولى آنچه اهميت دارد اين است كه طرفداران اين ديدگاه براى اثبات امكان اندراج عشور، تحت عنوان زكات و در نتيجه تأييد مدعاى خود، به وضع زكات از سوى اميرالمؤمنين بر اسبهاى ماده تمسّك كرده و گفتهاند: «مؤيد اين مبنا آن است كه أميرالمؤمنين در مورد اسبهاى ماده زكات وضع نمود و ظاهراً اين حكم به صورت وجوب بوده است، نه استحباب؛ زيرا در صحيحه زراره و محمد بن مسلم از امام باقر عليهالسلام و امام صادق عليهالسلام مىخوانيم: «وضع اميرالمؤمنين على الخيل العتاق الراعية في كلّ فرسٍ في كلّ عامٍ دينارين وجعل على البرازين ديناراً.»(منتظرى: 4/286) يعنى اميرالمؤمنين بر اسبان [اصيل عربى] در هر اسب، براى هر سال، دو دينار و بر اسبان [غيرعربى اصيل] يك دينار قرارداد.
به عقيده ما اين تمسك چندان صحيح به نظر نمىرسد، زيرا، عمل حضرت على عليهالسلام از دو جهت با عمل عمر و وضع ماليات عشور متفاوت بوده است.
1 ـ معلوم نيست كه آن حضرت، زكات اسبهاى ماده را، به صورت يك حكم دائمى جعل كرده باشد؛ بلكه احتمال قوى دارد كه يك حكم موقت و معلول شرايط خاص بوده است. شاهد آن، حكم به استحباب زكات اسبهاى ماده، در كلام ائمه بعدى و انعكاس آن به همين شكل (استحباب) در فقه شيعه است؛ در حالى كه عشور به صورت غير موقت و دائمى وضع گرديد و گواه آن استمرار سيره عشور در عصر خلفاى بعدى است.
2 ـ اقدام حضرت در چارچوب قواعد كلى باب زكات مىگنجد؛ زيرا آنچه كه در شريعت ما متعلق زكات قرارگرفته در سه دسته كلى تقسيم بندى مىگردد:
الف ـ حيوانات. ب ـ فلزات ارزشمند. ج ـ خوراكيها.
در روايات متعددى اين تقسيمبندى مورد اشاره قرارگرفته و حضرت در همين محدوده، اقدام به وضع زكات فرمود؛ در حالى كه اقدام عمر، خروج از قواعد باب زكات به شمار مىرود. نتيجه حاصل از مطالب مذكور اين است كه عُشر، اصولاً مالياتى نبوده است كه در زمان اميرالمؤمنين، مرسوم باشد. از اين رو بحث درباره ديدگاه آن حضرت عليهالسلام در باب مالك عشور بىوجه خواهد بود.
4ـ1ـ خراج و مقاسمه
اين دو از جمله منابع تأمين بيت المال بودهاند كه در صدر اسلام، بر زمينهايى كه در كشورهاى فتح شده قرار داشتند، وضع و اخذ مىشدهاند.
در برابر واگذارى اين اراضى به اشخاص، به منظور كشاورزى و بهرهبردارى، مبالغى اخذ مىگرديده كه اگر اين واگذارى در قالب عقد مزارعه، صورت مىگرفت، ماليات اخذ شده مقاسمه ناميده مىشد، چنانكه اگر در قالب عقد اجاره، قرارداده مىشد، ماليات دريافتى خراج ناميده مىشد.(ماوردى: 142) البته برخى تفاوت خراج و مقايسه را چنين ذكر كردهاند: «مقاسمه مقدارى از محصول زمين بوده كه به عنوان ماليات اخذ مىشده، ولى خراج مقدارى نقدينه بوده كه ماليات زمين به حساب مىآمده است. در كلام فقهاى ما كه تعبير قباله يا طسق شده مراد خراج است.»(كركى، 1413:70)
فاضل قطيفى با انكار اين تفاوت مىگويد: «طبق اين تفسير، به مقدارى از محصول كشاورزى كه به عنوان ماليات گرفته مىشده، نبايد لفظ خراج، اطلاق گردد؛ در حالى كه چنين استعمالى شايع بوده است و در اخبار و فتاوى نيز موجود است.»(101)
نويسنده تصور مىكند، با در نظر گرفتن اين نكته (استعمال خراج در محصول كشاورزى اخذ شده به عنوان ماليات) تفاوت مذكور در كلام ماوردى صحيحتر باشد جالب آن كه برخى اصولاً خراج و مقاسمه را به يك معنا گرفتهاند.(اردبيلى، 1413:17)
5ـ1ـ خراج و مقاسمه در عهد علوى:
از جمله مهمترين منابع تأمين بيت المال در زمان حضرت امير عليهالسلام خراج و مقاسمه بوده است. تاريخ از برخى اصلاحات و تغييرات آن حضرت، در نظام اخذ خراج كه پيش از حكومت وى و در عهد خلفا رايج بوده خبر مىدهد؛(ابنآدم: 61) از جمله بلاذرى از مصعب بن زيد از پدرش ابو زيد انصارى نقل مىكند كه: «بعثنى على بن ابى طالب عليهالسلام على ما سقى الفرات فذكر رساتيق و قرى فسمّى نهر الملك ركوثى و بهرسير و رومقان و نهر جوبر و نهر درقيط فالبهقباذات و امرنى ان أضع على كلّ جريب ذرع غليظ من البرّ درهماً ونصفاً وصاعاً من طعام و على كلّ جريب وسط درهماً و على كلّ جريب من البرّ رقيق الزرع ثلثى درهم وعلى الشعير نصف ذلك و امرنى ان اضع على البساتين التى تجمع النخل و الشجر على كل جريب عشرة دراهم وان الغى كل نخل شاذ عن القرى يأكله من مرّ به وان لا اضع على الخضريات شيئاً: المقاشى و الحبوب و السّماسم و القطن.(بلاذرى: 270)
برخى از مصادر تاريخى نيز، گزارش مىدهند كه حضرت عليهالسلام به تغييرات اساسىترى در نظام اخذ خراج مىانديشيده است. ابويوسف نقل مىكند كه حضرت فرموده: «لولا أن يضرب بعضكم وجوه بعضٍ لقسّمتُ السواد بينكم.»(ابويوسف: 36)
بهرحال آنچه كه براى ما مهم است آن است كه در زمان اميرالمؤمنين عليهالسلام روش اخذ خراج، استمرار يافته و آن حضرت عليهالسلام بدين وسيله، بيت المال را تغذيه مىنمود و برخى از دستورات حكومتى آن حضرت در زمينه اخذ خراج گواه اين ادعا است.(كلينى: 3/540)
ماليات خراج متعلق به مسلمين بوده و بايد در مصالح ايشان صرف گردد، و نقش امام (حاكم) فقط تولى و سرپرستى مصرف آن است. در تعاليم پيشوايان ما و نيز كلمات فقها بر اين مطلب تصريح گريده است از جمله:
در روايت ابو بردة در رابطه با خريد و فروش زمينهاى خراجى مىخوانيم: چه كسى زمين خراجى را مىفروشد، در حالى كه ملك مسلمانان است؟ و چون راوى پاسخ مىدهد. كسى كه اين زمين در دست اوست! مىفرمايد: «ويصنع بخراج المسلمين ماذا؟!» يعنى با خراج كه از آن مسلمين است چه مىكند و سپس مىفرمايد: «لا بأس أن يشترى حقّه منها ويحوّل حقّ المسلمين ولعلّه يكون أقوى عليها وأملى بخراجهم منه»(طوسى، تهذيب: 4/146) (در اين روايت امام صريحاً خراج را به مسلمين نسبت داده و آن را حق همه مسلمانان خوانده است.)
علاوه بر اين روايات ديگرى نيز وجود دارد كه خوددارى از تطويل، مانع از ذكر آنها مىگردد. افزون بر آن اتفاق نظر فقهاء نيز در اين زمينه دليل ماست.(طوسى، مبسوط: 2/34)
6ـ1ـ جزيـه
جزيه مالياتى بوده است كه بطور خاص بر مشركين وضع گرديده است و تاريخ تشريع آن را به سال دهم هجرى بر مىگردانند كه نصاراى نجران در قضيه مباهله به پرداخت جزيه گردن نهادند. در زمان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله اين ماليات تثبيت گرديده و شرعيت يافته بود. از اين رو پيامبر صلىاللهعليهوآله بر ساكنين ايله، اذرح، و جرباء، جزيه مقرّر فرمود.(بلاذرى: 79؛ عسقلانى: 7/490) اگرچه جزيه و خراج دو لفظ متباين دانسته شده،(ماوردى: 153؛ ابويوسف: 123) اما در اصطلاح ديده شده است كه اين دو بجاى يك ديگر بكار رفتهاند. با اين وجود غالباً جزيه به معنى مالياتى سرانه كه بر افراد كافر ذمّى وضع گرديده. و خراج به معنى ماليات مجعول در مورد زمينها به كار رفتهاند.(ابن قدامه؛ 10/557)
اميرالمؤمنين در زمان حكومت خويش به اخذ جزيه مىپرداخته است: شيخ مفيد نقل مىكند كه على عليهالسلام بر اغنيا 48 درهم و بر متوسطين 24 درهم و بر فقراء 12 درهم قرارداد و قبل از او عمر بن خطاب نيز، با مشورت آن حضرت چنين مقرر داشته بود.(654)
طبق اين نقل همسان بودن اخذ جزيه در حكومت اميرالمؤمنين و خلافت عمر، معلول آن است كه در زمان عمر نيز، اخذ جزيه بر مبناى نظر آن حضرت، صورت مىگرفته است.
اما دليل عدم تعلق جزيه به حكومت و مالكيت عمومى نسبت به آن، وجود اتفاق نظرى است كه در اين مورد وجود دارد؛ چرا كه فقهاى ما در مورد مصرف جزيه بر دو گروه تقسيم شدهاند:
الف- جمعى كه تنها رزمندگان و كسانى كه دفاع از تماميت ارضى و كيان مسلمين پيشه آنان است (نيروهاى نظامى) را مورد مصرف جزيه دانستهاند.(حلى، 1412: 2/937)
ب- جمعى كه بطور كلى مرّد مصرف جزيه را مصالح عمومى مسلمانان دانستهاند.(مفيد: 44؛ ابن ادريس: 1/474) روايات نيز به صراحت عدم تعلق جزيه به امام را مورد تأكيد قرار دادهاند.(حرعاملى: 11/117)
در نتيجه بحثى كه در اين صفحات ارائه گرديد،ثابت شد كه تأكيد امير المومنين عليهالسلام بر اعمال سياست عدل، در اخذ ماليات، داراى مبانى ثابت واستوارى بوده است؛ عدم مالكيت دولت بر اموال عمومى كه داراى مصرف عمومى مىباشند، موجب آن مىگردد كه اعطاى معافيت از پرداخت ماليات به فرد يا گروه خاصى ممنوع باشد مگر آن كه مصالح مهمترى چنين ايجاب نمايد.
2 ـ نرمى، مدارا و رِفق در أخذ ماليات
در قسمت قبل اثبات نموديم كه اعطاى معافيت از پرداختن ماليات، به فرد يا گروهى، بر خلاف منطق علوى و مخالف مقررات شريعت است.
در اين قسمت بر آنيم كه وجهه ديگر سياست علوى، در كسب درآمد را، مورد مطالعه قرار دهيم و آن رفق و مدارا در اخذ ماليات و خوددارى از اعمال فشار و زور براى جمعآورى آن است.
اميرالمؤمنين بطور اكيد مأمورين جمعآورى مالياتهاى مختلف را به مراعات رفق و مدارا و دورى از خشونت در انجام مأموريت توصيه نموده است. به عنوان مثال:
1ـ مأمور آن حضرت مىگويد: امير المؤمنين مرا بر عكبرا گمارد و در حالى كه گروهى از مردم آن شهر نزد من بودند، به من فرمود: اهل عراق مردمى فريبكارند. مباد كه فريب بخورى، از اين رو هر آنچه كه بر ايشان مقرر گرديده از آنان بگير. سپس فرمود: نزد من بازگرد! و چون بازگشتم فرمود: آنچه به تو گفتم براى آن بود كه ايشان بشنوند، مباد كه كسى را در طلب درهمى تازيانه بزنى و هر گز او را عقوبت ننما و از ايشان گاو و گوسفند مگير، همانا ما مأموريم كه به اندازه طاقت ايشان بگيريم. (ابن قدامه: 8/537)
2 ـ آن حضرت ماليات جزية را از فقراء نمىگرفت و غنى را شرط وجوب پرداخت اين ماليات مىدانست.(ابوعبيد: 44)
3 ـ آن حضرت خطاب به مامور جمع آورى ماليات خراج مىنويسد: اگر بر خلاف آنچه به تو فرمان دادهام، از تو گزارشى برسد، بر كنارت خواهم نمود (فرمان اين است كه:) هرگز توشهاى را كه مىخورند و لباسى را كه در زمستان و تابستان مىپوشند نفروش و كسى را در طلب درهمى تازيانه نزن و حيوانى را كه وسيله كارشان است نفروش! (ابن عساكر: 3/198؛ ابونعيم: 1/82)
4 ـ خطاب به مأمورين جمعآورى ماليات مىنويسد: رحم كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد و خلق اللّه را نيازاريد و بيش از طاقتشان بر آنان تكليف نكنيد .... (سيدرضى:5/761)
5 ـ در دستورالعمل ديگرى مىنويسد: هرگز مسلمانى را نترسان... و از او بيش از حقّى كه خدا در مالش مقرر كرده نگير... به سوى ايشان برو تا به ايشان برسى بر آنان سلام كن و بگو اى بندگان خدا... آيا در اموال شما حقاللّه وجود دارد كه به ولى او بسپاريد؟ پس اگر گفتند: نه! از ايشان بپذير. (ثقفى:1/126)
6 ـ مىفرمايد: «و اصدع المال صدعين ثم خيّره:» مال را به دو قسمت، تقسيم كن و او را در انتخاب مخير كن.
3 ـ كارشناسى در تعيين ميزان ماليات و در نظر گرفتن شرايط واقعى و عينى شهروندان
امير المؤمنين در تعيين ميزان ماليات، توجه به شرايط واقعى و عينى و تعيين آن بر مبناى متغير اوضاع و احوال تأثير گذار در وضعيت اقتصادى شهروندان رامورد توصيه و تأكيد قرار داده است.
بر اساس اين دستورات، حكومت اسلامى نمىتواند بدون در نظر گرفتن شرايط واقعى و عينى، اقدام به وضع ماليات كند. در نظر گرفتن شرايط واقعى و عينى ضابطهاى دو سويه است كه از يك سو جانب اثباتى و از سوى ديگر جانب سلبى مىيابد؛ به اين معنا كه مبنا قرار دادن ضابطه مذكور، سبب خواهد شد كه در وضع ماليات، افراد ثروتمند ودارا، همانند اقشار كم درآمد كه دريافتى ثابت و اندك دارند، نگريسته نشده و از ايشان مالياتى يكسان، اخذ نشود ونيز بر افراد متوسط و كم درآمد بيش از مقدار توانايى و قدرت اقتصادى آنان تحميل نگردد.
با توجه به آنچه كه گفته شد، توجه به شرايط واقعى و عينى و مبنا قراردادن محاسبات كارشناسى از سويى نمود سياست مراعات، و از سوى ديگر جلوه سياست اعمال رفق و مدارا در اخذ ماليات است كه قبلاً توضيح داده شد.
1ـ3ـ در نظر گرفتن شرايط واقعى و انجام كارشناسى نمود سياست رفق و مدارا نسبت به اقشار كمدرآمد:
اميرالمؤمنين در زمينه عدم تحميل بيش از طاقت بر اقشار آسيبپذير مىفرمايد: اگر خراج دهندگان شكايت كنند از سنگينى (ماليات) يا از علت و آفتى كه به محصول رسيده يا از قطع شدن بهره آب يااز نيامدن باران و شبنم يااز دگرگونى زمين كه آن را آب پوشانده يا بىآبى تباهش ساخته، به ايشان تخفيف بده به اندازهاى كه اميدوارى كه كارشان اصلاح شود و بايد، اين تخفيف بر توگران نيايد، زيرا اين اندوختهاى است كه با آبادى شهرها و آرايش دادن حكومت بر تو باز مىگردانند. (سيدرضى، همان)
2ـ3ـ در نظر گرفتن شرايط واقعى و عينى و انجام كارشناسى، نمود سياست عدالت نسبت به مرفهين و ثروتمندان
اميرالمؤمنين در زمينه مراعات عدالت و در نظر گرفتن تمكن مالى اشخاص و عدم وضع ماليات، بر فقير و غنى به يك اندازه، عملكرد روشن و صريحى دارد. از باب مثال مصعب بن يزيد انصارى كه كارگزار آن حضرت بوده است .نقل مىكند كه: به من فرمان داد كه براى خرده مالكانى كه از سطح زندگى مرفهى برخوردار بوده، سوار بر اسب شده و از خاتم طلا استفاده مىكنند، هر دو نفر 48 درهم و بر متوسطين و بازرگانان 24 درهم و فقراء و طبقه پايين 12 درهم قرار بده. (حرعاملى: 1/115)
مفيد(ره) نقل مىكند كه: آن حضرت بر اغنياء، 48 درهم و بر فقراء، 12 درهم قرار داد. (همان: 116)
3ـ3ـ كارشناسى و محاسبه در وضع ماليات در آيينه شريعت
در مالياتهاى شرعى توجه به شرايط و اوضاع و احوال اقتصادى پرداخت كنندگان به طور جدى نظر قرار گرفته است.
زكات: تعيين حد نصاب براى الزام فرد به پرداخت زكات گواه روشنى بر ضرورت مراعات وضعيت مالى افراد است.(نجفى: 15/26) در تعيين نصاب قانون شرع به گونهاى وضع گرديده كه اولاً، افراد كم درآمد و كسانى كه اموالشان به حدّ نصاب نرسيده، خود بخود از پرداخت ماليات معاف مىشوند و ثانيا، زنجيرهاى بودن نصابهاى مقرر شده باعث مىگردد كه مقدار زكات، پس از عبور از حدّ نصاب اول و رسيدن اموال و دارايى به حدّ نصابهاى بعدى خودبخود افزايش يابد و بنابراين بطور قهرى در پرداخت اين ماليات توازن برقرار مىگردد.
خمس: در گنج ،معدن و آنچه كه ،با غوّاصى به دست مىآيد نيز تعيين حد نصاب، موجب تنظيم و برقرارى عدالت در اخذ ماليات خمس مىگردد.(حلى، 1412: 1/253) در غير اين سه مورد يعنى خمس غنائم (بامصاديق پنجگانهاش) بويژه در مورد خمس درآمد ساليانه نيز اگر چه حد نصاب معيّنى ذكر نشده، اما مبنايى واقعى و دقيق مقرر گرديده كه خود به خود موجبات برقرارى عدالت و نيز رفق و مدارا را توأمان فراهم مىسازد. بر پايه مبناى مذكور هزينهها از مقدار درآمد كسر و 51 به مازاد تعلق مىگيرد.(ابن ادريس: 1/498)
با در نظر گرفتن اين كه منظور از هزينهها در مورد درآمد ساليانه هزينه مصرف خانوار بطور ميانه و بدون اسراف و ريخت و پاش مىباشد،(ديلمى: 139) بطور طبيعى، خمس مازاد درآمد فرد ثروتمند به مراتب بيش از فرد فقير بوده و وى ماليات بيشترى خواهد پرداخت.
جزيه: طبق نظر مشهور فقهاء(نجفى: 21/245) ميزان جزيه بر مبناى صلاحديد حاكم و بادر نظر گرفتن توانايى مالى افراد، تعيين مىگردد. از اين رو ميزان ماليات نسبت به اشخاص ثروتمند و فقير يكسان نيست.(حلى، 1415: 1/328)
خراج: در مورد خراج نيز طبق نظر مشهور فقهاء(حلى، 1410: 1/126) مبناى تعيين مقدار آن، نظر امام و ملاحظه توانايى افراد است .ماوردى در اين باره مىگويد :اقله واكثره مقدّر بالاجتهاد.
4ـ سياستهاى كلى حكومت علوى در مصرف بيت المال
در اين بخش به بحث و بررسى درباره پارهاى از مهمترين خطوط و سياستهاى كلى حاكم بر مصرف بيت المال در حكومت علوى مىپردازيم .بااين بررسى است كه مىتوان برجستگيهاى روش اميرالمومنين در هزينه نمودن اموال عمومى را مشاهده نمود و امتيازات و شاخصههاى سيستم اعمال شده در حكومت حضرت على عليهالسلام را دريافت .قطعا به تناسب موضوع نوشتار حاضر، آنچه مد نظر خواهد بود، باز هم نمايش انعكاس شريعت در اين سيستم و نشان دادن تبلور قواعد شرعى، در مجموعه اقداماتى است كه على عليهالسلام به عنوان حاكم اسلامى و مسلط بر اموال عمومى صورت داده است و اين اقدامات را از زواياى ديگرى نيز مىتوان مورد ملاحظه قرار داد كه پرداختن به آن خارج از منظورى مىباشد كه نوشته حاضر تعقيب مىكند.
شاخصههاى سيستم هزينه سازى اموال عمومى در حكومت علوى عبارتند از:
1 -مراعات مساوات -الغاى امتيازات و فراهم سازى شرايط يكسان، براى برخوردارى از امكانات عمومى.
2 -توجه به فقرزدايى و اقشار كم درآمد.
3 -توجه به عمران و آبادى - سرمايه گذارى - كاستن از هزينههاى جارى.
4- اهتمام به امور فرهنگى و بالا بردن سطح آگاهيهاى عمومى.
1ـ4ـ فراهم سازى شرايط يكسان براى برخوردارى از امكانات عمومى
بيتالمال به معناى ادارهاى كه متكفل گرداورى و نگهدارى اموال عمومى مىباشد، تشكيلاتى بوده است كه سابقه تاسيس آن به دوران خليفه دوم برمى گردد.(ابن ابىشيبه: 2/309) عمر در هزينه سازى بيت المال و تقسيم آن بين، مسلمين سياستى خاص را در پيش گرفت كه بر اساس آ ن دايرهاى ويژه تحت عنوان «ديوان عطايا »تشكيل گرديده و در آن بخش، اموال بيتالمال، ثبت و ضبط مىگرديد و در پايان هر سال تمامى اموال تقسيم مىشد، اما مبناى اين تقسيم امتيازاتى بود كه حكومت آن روزگار ملاك قرار داده بود.(ابوعبيد: 225)
اين امتيازات عبارتند از 1 - سابقه اسلام. 2 - سابقه جهاد و حضور در جبههها.(همان: 242) 3 - نياز. 4 - تعداد افراد تحت تكفّل.(ابن حنبل: 1/42)
اميرالمومنين در دوران پيش از تصدى خلافت رسما و صريحا اعتراض خود را به اين شيوه اعلام كرده بود.(طبرى: 3/206) و پس از بدست گرفتن زمام امور نيز در بيانات رسمى خود كه به عنوان حاكم مسلمين اعلام مىفرمود، مخالفت خويش را با شيوه سابق، علنى كرده و در عمل نيز آن رسم را كنار نهاد. به نمونهاى از اين گزارشات تاريخى توجه كنيد:
1 - روز بعد از بيعت، اميرالمومنين وارد بيتالمال گرديده و كليه پولهاى موجود در آن راسه دينار سه دينار، بين حاضرين تقسيم نمود و به همين خاطر مورد اعتراض سهل بن حنيف قرار گرفت.(مجلسى: 32/38)
2 - اموالى از اصفهان براى آن حضرت فرستاده شد.حضرت همه اموال را به هفت قسمت تقسيم نمود و چون در ميان آنها به قطعه نانى برخورد آن را نيز به هفت قسمت تقسيم و هر قسمت را بر يكى از آن هفت نهاد .سپس روساى گروهها را فراخواند و براى اين كه معين سازد كه ابتدا سهم كدام گروه را تحويل دهد به قرعه متوسل گرديد. (ثقفى: 1/51)
3 -گروهى از شيعيان به نزد آنحضرت آمده و پيشنهاد نمودند كه اموال را در ميان رؤسا و اشراف تقسيم كرده و براى آنان امتيازاتى قائل شود و پس از آن كه حكومتش استحكام يافت، مجددا به روش تقسيم مساوى بازگردد. حضرت در پاسخ فرمود: واى بر شما آيا از من مىخواهيد كه با ستم پيروزى را به چنگ آورم؟ به خدا قسم اگر اين اموال از آن من بود بطور مساوى تقسيم مىنمودم، چه رسد كه اموال مسليمن است.(كلينى: 4/31)
علاوه بر گزارشات فوق برخى از بيانات و دستورالعملهاى حكومتى نيز مبين همين ديدگاه است .از جمله مىفرمايند:
1 - در فىء براى هيچ كس بر ديگرى امتيازى نيست .خداوند از تقسيم آن فارغ شده، كه اين مال خداست و شما بندگان مسلمان خداييد. (ابن ابى الحديد: 7/40)
2 - در نامه به مصقله بن هبيره شيبانى مىنويسد: همانا سهم كسانى كه باتو هستند و نيز كسانى كه پيش ما هستند در تقسيم اين فىء يكسان مىباشد. (سيدرضى: 5/697)
3 - در دومين روز تصدى خلافت در يك سخنرانى عمومى مىفرمايد: هر يك از مهاجرين و انصار از اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله كه گمان مىكند به خاطر مصاحبت با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر ديگران فضيلت دارد بداند كه فضل مصاحبت مربوط به فردا (روز قيامت) و ثواب آن باخداست...همانا شما همه بنده خداييد و مال هم مال خداست كه بين شما بطور يكسان تقسيم مىگردد... (همان: 4/205)
از اين گونه نمونهها فراوان است كه به دليل خودارى از تطويل از نقل آنها خوددارى مىشود .
در مورد روش اميرالمومنين در تقسيم مساوى بيت المال اين پرسش وجود دارد كه برخى از منابع بيت المال، مثل زكات و خمس مصرف خاص داشته و مىبايست در ميان گروههاى ويژهاى تقسيم و توزيع گردد. بنابراين چگونه حضرت بيت المال را بطور مساوى تقسيم مىنموده است ؟در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اموال موجود در بيتالمال داراى دو دسته كلى بودهاند:
1 ـ اموالى كه داراى مصرف خاص بودهاند همچون زكات و خمس: اين اموال را امام على عليهالسلام در مصارف مقرر صرف مىنموده است .مويد آن اين است كه حضرت در مواردى رسما اعلام نموده كه قصد بازگشت به سيره و سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله در زمينه اموال عمومى را دارد و مشاهده سيره پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نشان مىدهد كه حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله اين دسته از اموال را در مصارف خاص خويش مصروف مىداشته و حتى در اين توزيع نيز تقسيم مساوى را در ميان افراد هر صنف واجب نمىدانستهاند؛ از جمله در روايات حمادبن عيسى مىخوانيم: رسول خدا صدقات بيابان نشينان را در ميان خودشان و صدقات شهرنشينان را در بين خودشان تقسيم مىنمود. ولى ما بين ايشان بطور مساوى تقسيم نمىنمود كه به هر كدام 81 برسد، بلكه به اندازهاى كه از گروههاى هشت گانه نزد او بود و به اندازهاى كه هر گروه را تا يكسال كفايت كند مىداد... (حرعاملى: 6/185)
فقهاى مانيز صريحا اعمال اين روش (صرف اموال داراى مصرف خاص در مصارف مقرر) را توسط اميرالمومنين يادآور شدهاند.(ابن قدامة: 2/528)
2 ـ اموالى كه در اختيار امام قرار داشته و مصرف خاص نداشتهاند و صرف آنها موكول به صلاحديد وى مىباشد: خراج و جزيه در شمار اين اموال ذكر شدهاند و بيشترين بخش بيت المال موجودآن روزگار نيز از همين قبيل بوده است .چنانكه حضرت خود د رنامهاى به مالك اشتر مىنويسد «لانّ النّاس كلهم عيال على الخراج و اهله» (سيدرضى: 5/51) در غير ازاين دسته از اموال ديده نشده كه امام اقدام به تقسيم مساوى نموده باشد. بنابراين نمىتوان به امام نسبت داد كه اموال شرعى را در غير مصرف مقرر صرف نموده است. از همين جا مىتوان يك سياست كلى ديگر حكومت على عليهالسلام را در هزينه سازى اموال عمومى نتيجه گرفت و آن اختصاص دادن اموال داراى مصرف معين به مصارف مذكور مىباشد و اين درسى است، براى همه متولّيان اموال عمومى كه اين گونه از اموال را نمىتوان باملاحظات و صلاحديدهاى متاثر از احوال خاص د رغير مصارف شرعى صرف نمود و براى رفع ساير نيازهاى جامعه اسلامى بايد با در نظر گرفتن ضوابط شرعى از محل ساير اموال عمومى اقدام نمود.
البته برخى مدعى آن هستند كه امام احيانا اين گونه اموال را نيز در غير مصارف خاص معين شده، مصرف كرده است بهعنوان مثال ابن جنيد، مدعى است كه حضرت على عليهالسلام غنايم جنگى را بين افراد آزاده و برده بطور يكسان تقسيم نمود (در حالى كه طبق نظر قاطبه فقها غنائم جنگى به بردهها تعلق نمىگيرد) وى به روايتى استدلال مىكند كه مىگويد: چونكه على عليهالسلام به خلافت رسيد بر منبر برآمد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: مادامى كه معاش من از سرمايهاى كه در يثرب دارم تأمين مىشود نيازى به فىء كه متعلق به شماست ندارم، اين اموال از آن شماست آيا شما گمان مىكنيد كه من از مال خود به شما مىدهم (و اين اموال از آن من است؟!)و خود را از آن محروم مىسازم؟. در ادامه روايت مىخوانيم كه عقيل برادر آن حضرت به اعتراض برخاسته و گفت: آيا تو من و برده سياه پوست شهر را يكسان قرار مىدهى؟ و حضرت پاسخ فرمودند: بنشين آيا در اينجا كسى غير از تو نيست كه سخن بگويد؟! تو بر آن كه گفتى هيچ فضيلتى جز به سابقه و تقوى ندارى! در پاسخ اين استدلال بايد گفت: روايت به هيچ وجه دلالت بر آن ندارد كه امام غنائم را بطور مساوى تقسميم نمود. بلكه قرائنى مؤيد آن است كه اموال تقسيم شده غنائم جنگى نبوده است؛ زيرا در زمان حضرت على عليهالسلام جنگى واقع نشده بود كه غنائم آن بين افراد تقسيم گردد. از اين رو صاحب جواهر نيز مىنويسد: «اين روايت ظهورى در تقسيم غنائم ندارد.»(نجفى: 21/192)
نكته ديگرى كه در مورد تقسيم مساوى بايد دانست آن است كه اين روش، يك روش حكومتى و تابع شرايط خاص اجتماعى آن روز نبوده است؛ زيرا اين دسته از اموال كه ملك همه مسلمين بوده و همه در آن سهم دارند، به فقير وغنى يكسان تعلق مىگيرد اگرچه براى دفع فقر فقرا از تدبير ديگرى بايد بهره جست كه خواهيم گفت. بنابراين روش تقسيم مساوى از دو جنبه قابل ملاحظه مىباشد: 1ـ مبارزه با امتيازاتى كه در زمان خلفاى پيشين ملاك تقسيم ناعادلانه و برترى برخى بر برخى ديگر و در نتيجه پيدايش شكاف وگسست طبقات گرديده بود. 2- احياى يك حكم شرعى فراموش شده.
بر مبناى روش اميرالمؤمنين امتيازاتى همچون سوابق نيك، فضايل علمى، تقوى، سابقه جهاد و حضور در جبهه هيچ يك نمىتواند مبناى تفاوت در برخوردارى از اموالى گردد كه ملك همه مسلمين است.
همين مضمون در روايتى از امام صادق عليهالسلام نيز ديده شده است كه مىفرمايد: «مسلمانان همگى فرزندان اسلامند كه در برخوردارى و عطا مساويند، فضايلشان بين خود و خدايشان است. آنان چونان فرزندان مردى هستند كه هيچ يك را بر ديگرى به خاطر فضل و تقوايش در ارث بر ديگرى ترجيح نمىدهد.(حر عاملى: 11/81)
2ـ4ـ فقرزدايى
در حكومت علوى نياز و فقر سهمى در تخصيص منابع وامكانات مالى عمومى يافته و موجب آن مىگردد كه حاكم بخشى از اموال رابه سمت رفع نياز و فقر اقشار مستضعف هدايت كند. به چند نمونه از اين تأكيدات اشاره مىكنيم:
1- در نامه به قثم بن عبّاس: آنچه از رسول خدا كه نزد تو جمع مىگردد، در ميان نيازمند و گرسنگانى كه پيش تو هستند، تقسيم و بدين وسيله نياز آنان را برطرف نما... (سيدرضى: 4/67)
2- در نامه به مالك اشتر مىفرمايد: افراد بى سرپرست و زمينگير را تفقد نما و براى ايشان سهمى قرار ده. (بحرانى: 141)
3- در نامه به يكى از عمّال خود مىنويسد: در اين مال براى تو سهمى معين است و اهل فقر و ضعفا نيز شريك تو هستند... (سيدرضى: 4/26)
4- در نامه به مالك اشتر: در مورد طبقه فرو دست كه چارهاى نداشته و اهل نيازمندى و فقرند بترسيد چرا كه در ميان ايشان افراد عفيف هستند پس از خدا بترس و سهمى از بيت المال را براى ايشان قرار ده. (همان: 53)
نكته قابل تأمل در سياست فقرزدايى حضرت مبنا بودن توازن اجتماعى است و اين نكته بسيار بااهميتى است كه ما را، در اين مجال متوقف و به تشريح آن ملزم مىسازد
از نگاه امير المؤمنين اهتمام حاكميت به فقرزدايى وتخصيص بخشى از امكانات و منابع عمومى، به اين امر سازوكار ويژهاى دارد كه موجب تمايز يافتن سياست فقرزدايى علوى، از ديگر سياستهاى مشابه مىگردد. تحقيق و پژوهش در ميراث به جاى مانده از آن حضرت روشن مىسازد كه اتخاذ سياست فقرزدايى توسط اميرالمؤمنين متكى بر اعتقاد به اصول و قواعد ثابتى است واين موجب آن مىگردد كه سياست فقرزدايى حضرت، از قالب يك سياست اجرايى مقطعى، خارج و به يك امر راهبردى و مبنايى تبديل گردد.
اصول اين سياست عبارتند از:
1 ـ به رسميت شناختن حق همه انسانها در برخوردارى از زندگى توأم با عزت، شرافت و كرامت. حضرت در اين باره مىفرمايد:«ايها الناس ان آدم لم يلد عبدا و لاامة و انّ الناس كلّهم احرار... ألا و قد حضر شىء و نحن مسوون فيه بين الاسود والاحمر...» يعنى آدم برده و كنيز، زاده نشده و مردم همگى آزادند... همانا مالى نزد ما جمع شده كه در آن سياه و سرخ مساويند و در پاسخ مرد معترضى كه بر مساوات بين خود و غلامش اعتراض مىنمود فرمود: «انما نظرت فى كتاب اللّه فلم اجد لولد اسماعيل على و لد اسحق فضلاً.»(كلينى: 1/406) در اين ديدگاه فضايل و برتريهاى شخصيتى افراد موجب تفاوت آنها در استحقاق نسبت به نوع و نحوه زندگى مادى نمىباشد.
2 ـ اعتقاد به تفاوت كيفى طبقات و نه فاصله طبقات: شكى نيست كه افراد يك جامعه از استعدادها و شرايط و امكانات متفاوتى برخوردار مىباشند. تفاوت اين استعدادها و لياقتها، سبب فراهم آمدن، موقعيتهاى متفاوتى مىگردد. اما نكته اين جاست كه شريعت اسلام اجازه نمىدهد، اين تفاوتها مبدل به فاصله و تباين طبقاتى گردد. اگر چه بطور طبيعى اين تفاوتها به تفاوت طبقاتى خواهد انجاميد.
به تعبير ديگر،اسلام كه حكومت علوى آيينه نمايانگر آن است، يك زندگى آبرومندانه توأم با كفاف را مبنا و حق همه افراد مىداند و حاكم به عنوان مجرى احكام اسلام نبايد، محروميت جمعى از افراد از اين سطح زندگى كه حق مسلم آنان است، را برتابد. در اين حدّ از برخوردارى، همه افراد مشترك و مساوى مىباشند. اگر چه بعد از گذر از اين سطح، از اين كه برخى با كار و تلاش بيشتر وبالفعل ساختن همه امكانات و استعدادهاى بالقوّه خود از سطوح عاليتر و برترى برخوردار گردند نيز منع نمىشود.
در سياست حكومت علوى هيچ كس نبايدزير خط فقط زندگى كند. اما از اين سو و در فراز خط فقر، حكومت در زمينه ايجاد محدوديت اقدامى نكرده و مانع از مالكيتهاى مشروع نمىگردد، مگر آن كه مواجه با عنوانى ثانوى شود. اين است كه تفاوت طبقات از فاصله طبقات تمايز مىيابد؛ چرا كه اولى به معناى تجويز برخوردارى طبقات متفاوت از امكانات متفاوت كه معلول شرايط و موقعيتهاى متفاوت مىباشد، است. در اين حالت طبقات متعدد در يك خط افقى (كه همان مستوى يا سطح قابل قبول زندگى شرافتمندانه است) فرض مىشوند كه به تناسب جايگاه وقوع هر طبقه، در اين خط، عرض و پهناى مخصوص تعلق مىگيرد، در حالى كه در فاصله طبقاتى، اين اجازه داده مىشود كه خطى عمودى فرض گردد كه دريك سو طبقه برخوردار و ديگر سو طبقه فاقد شكل گيرد.
اين اصل اساسى در سياست فقرزدايى حضرت امير كه ركن ركين اين سيستم و شاخصه آن به شمار مىآيد (ضرورت در نظر گرفتن خط فقر و اقدام براى برخودار ساختن همه مردم از امكانات آن به عنوان حداقل) بارها در سخنان اميرالمؤمنين تكرار شده است. از جمله در نامه حكومتى به مالك اشتر مىنويسد: بدان كه مردم طبقات و گروههاى متعددى هستند كه هيچ يك از ديگرى بى نياز نيستند. از جمله اهل نياز و فقر كه كمك به ايشان سزاوار است و خداوند براى ايشان گشايشى قرارداده كه بدان به (طرح زندگى) ديگر مردم برسند و... (سيدرضى: 4/53)
در جاى ديگر مىفرمايد: «ما اصبح بالكوفة احد الا ناعما بى انّ ادناهم منزلةً ليأكل من التريد و يجلس فى الظّل و يشرب من ماء الفرات» بدين مضمون كه هيچ كس در كوفه نبايد بى بهره بماند، همانا پايينترين ايشان بايد از خوراك و مسكن مناسب بهره ببرد.
3ـ4ـ مسؤوليت و تعهد حكومت
در نظر اميرالمؤمنين حكومت نمىتواند نسبت به وضعيت زندگى مردم بى تفاوت بوده و تنهابه رتق و فتق امور اقتصادى كلان كشور بپردازد. حكومت در كنار گردش و پردازش امور عمومى اقتصاد نسبت به وضعيت زندگى اجزاى اين مجموعه يعنى آحاد جامعه نيز متعهد است. مضمون متواترى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل شده است كه به تصريح امير المؤمنين، نصب العين آن حضرت در دوران حكومتش بوده است كه مىفرمايد: «من ترك دينا او ضياعا (=عيالاً) فعلىّ و الىّ و من ترك مالاً فلورثته.»(كلينى: 1/406)
اين دستور العمل به روشنى اثبات مىنمايد كه رسيدگى به وضع اقشار آسيبپذير يكى از وظايف اصلى حكومت است.
از نظر شرعى بخشى از ماليتهاى عمومى اختصاص به فقرا و مساكين داشته وصرف آنها در غير ايشان جايز نيست.
زكات، مالياتى عمومى است كه چنين مصرفى براى آن معين گرديده است و در كنار شش گروه ديگر (مأمورين جمعآورى ماليات، مؤلفة قلوبهم، بدهكاران، در راهماندگان، بردگان، سبيل اللّه) به عنوان يكى از مصارف زكات ذكر شده است و حتى در برخى از روايات تصريح گرديده كه اساس مشروعيت زكات براى رفع فقر بوده است. از باب مثال 1ـ ابى المعزا از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند: «ان اللّه تبارك و تعالى اشرك بين الاغنيا و الفقرا فى الاموال فليس لهم أن يصرفوا الى غير شركائهم.»(حر عاملى: 6/148)
2ـ شيخ صدوق (ره) نقل مىكند كه: «قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله فى الصدقة امرت ان اخذها من اغنيائكم و اردّها فى فقرائكم.»(صدوق: 217)
3- عقرقوقى از امام كاظم عليهالسلام نقل مىكند كه: «انما وضعت الزكاة قوتا للفقرا و توفيرا لاموالهم .»(حر عاملى: 6/4)
اگر چه در برخى از اصناف مستحقين زكات يعنى مأمورين جمعآورى و مؤلفة قلوبهم به عقيده فقهاى شيعه و در سبيلاللّه به عقيده مشهور، فقر شرط نيست. اما در سه صنف ديگر يعنى بدهكاران، بردگان و در راه ماندگان به نوعى، نيازمندى شرط است و با قرار دادن اين سه گروه، در كنار فقرا و مساكين كه دو گروه از هشت صنف به شمار مىآيند، مجموعا در پنج صنف نيازمندى و حاجت مورد توجه قرار گرفته است. از سوى ديگر شرع اسلام براى اعطاى زكات اگر چه به منظور ارفاق به مالك حداقلّى كه عبارت از پنج دهم معادل 27/13 گرم نقره، قرار داده؛ اما در جانب فقير حصول غنى (بى نيازى) را حدّ قرار داده است كه طبق نظر مشهور، ملاك، غناى عرفى است.
در صحيفه سعيد بن غزوان از امام صادق عليهالسلام مىخوانيم كه در پاسخ اين سؤال كه انسان چه مقدار به يك فقير زكات بدهد، مىفرمايد: آن قدر كه او را بىنياز سازى. در روايت اسحق بن عمّار از امام كاظم عليهالسلام سؤال شده كه آيا مىتوانم به يك فقير 8 درهم، بدهم فرمود: بله و بيشتر نيز بده، گفتم: مىتوانم صد درهم به او بدهم فرمود: بله و اگر مىتوانى او را بىنياز كن.
4ـ4ـ توجه به عمران و آبادانى و كاستن از هزينههاى جارى دولت
يكى از خطوط اصلى برنامه حكومت علوى براى هزينه سازى بيتالمال، عمران وآبادانى كشور است كه در سخنان امير المؤمنين مقدم بر كسب درآمدهاى دولتى شمرده شده است. اميرالمؤمنين در نامه به مالك اشتر مىفرمايد: و بايد انديشه تو در آبادى زمين از انديشه در گرفتن خراج بيشتر باشد؛ زيرا خراج به دست نمىآيد، مگر به آبادى و كسى كه خراج را بى آباد نمودن بطلبد، به ويرانى شهرها و تباهنمودن بندگان پرداخته و كار او جز اندكى نمىپايد.(سيدرضى: 4/53)
امام حكام و فرمانروايان را يادآور مىشود كه تحصيل مالياتهاى عمومى، هنگامى موفقيت شمرده مىشود كه در صرف آن نيز موفقيت حاصل گرديده و حكومت توفيق آن را بيابد كه درآمدها را در راه عمران و آبادانى كشور مصرف نمايد و در غير اين صورت جز تخريب كشور و از دست دادن پشتوانه انسانى حكومت، بهرهاى عايد نخواهد شد. به همين جهت در فرامين حكومتى آن حضرت در كنار ساماندهى امور سياسى مناطق و نيز جمع اورى مالياتهاى متعلق به دولت سرمايهگذارى در زمينه عمران و آبادانى را نيز، در شمار مأموريتهاى كارگزاران برشمرده است. به عنوان مثال: در حكم مأموريت به مالك اشتر مىنويسد: اين دستورى كه است كه بنده خدا اميرالمؤمنين در پيمان خود با مالك اشتر به او فرمان مىدهد هنگامى كه او را والى مصر گردانيد تا خراج آن جا را گرد آورده و با دشمن بجنگد و به اصلاح حال مردم آن بپردازد و شهرهاى آن جا را آباد گرداند. (همان)
در كنار اين اصل، اميرالمؤمنين در فرامين حكومتى خود، به لزوم كاستن از هزينههاى جارى نيز اشارات دقيق و ظريفى دارد.از جمله در نامه به كارگزارانش مىنويسد: «ادقّوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا عنّى فضولكم و اقصدوا قصد المعانى و ايّاكم و الاكثار فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار.»
5ـ رابطه حاكم و بيتالمال
براى پژوهشگرى كه رفتار امام على عليهالسلام را به عنوان حاكم اسلامى، در مورد اموال عمومى و بيت المال، بررسى مىنمايد، جاى كوچكترين شكى، باقى نخواهد ماند كه آن حضرت هيچ امتياز ويژهاى براى حاكم در زمينه استفاده از اموال عمومى قائل نبوده است. در نگاه آن حضرت بيتالمال اموالى است، متعلق به امت كه در اختيار ولى امر جامعه و رهبرى قرار گرفته و مىبايست طبق موازين شرعى در مصارف امت به مصرف برسد.
گردآورى نمونههايى از اقوال آن حضرت، در رابطه با ممنوعيت استفاده ويژه حاكم از بيتالمال و نيز جمعآورى گزارشات تاريخى، كه درباره اقدامات آن حضرت در زمينه تصرف در بيت المال، در دست مىباشد، اگر به صورت كامل انجام گيرد، خود مجموعهاى مبسوط خواهد شد كه در كنار تعيين خط مشى حكومتهاى داعيهدار دين، صحنههاى پرشكوه و بسيار لطيف و دلنوازى از نحوه سلوك حاكمى ارائه مىدهد كه بر ربع مسكون روزگار گذشته، حكومت كرده و در عين حال، چونان فقيرترين افراد امت روزگار خود را سپرى نموده است.
ترديدى نيست كه گردآورى اين نمونهها خارج از موضوع و حوصله نوشتار حاضر و نيز مقصودى است كه نويسنده دنبال مىكند. بنابراين شايسته مىبينم به جاى ارائه فهرستى از اين موارد به خواننده، برجستگيها و امتيازات سلوك اميرالمومنين عليهالسلام در اين زمينه را به نمايش بگذاريم و طالبين را به كتب مربوطه و از جمله كتاب شريف الغارات و بحثى كه تحت عنوان «سيرة على فى نفسه» گشوده است ارجاع دهم. اما به دليلى در تعقيب اين مقصود از بحث مستوفى چشم پوشيده و تنها به يك نكته كه در حقيقت سياستى كلى در روش تصرف امام در بيتالمال مىباشد بسنده مىكنيم.
منابع تاريخى كه از عهد خلافت (پيش از تبديل گشتن به سلطنت اموى) گزارش دادهاند نمونههايى از زهد و وارستگى در زندگى بعضى از خلفاء بويژه خليفه دوم نقل كردهاند.(نميرى: 3/805) در همه اين موارد منابع مذكور خوددارى خليفه از دست درازى به بيت المال و ريخت و پاش را گزارش دادهاند.اگر اين نمونهها را در كنار گزارشاتى كه از سلوك اميرالمؤمنين عليهالسلام در دست مىباشد، قرار دهيم و از دقّت و تأمّل خوددارى ورزيم چونان بسيارى از نويسندگان به اشتباه افتاده و رفتار اميرالمومنين عليهالسلام را غير منحصر به فرد و همسان شيوه خلفاى سلفش خواهيم پنداشت، در آن صورت تقوى در صرف بيت المال را شيوهاى مرسوم در عهد خلافت خواهيم يافت.
امّا با مقايسه اين نمونهها و اقدامات اميرالمومنين عليهالسلام به وجود يك تفاوت اساسى پى مىبريم و آن اين كه خليفهاى مثل عمر معتقد به سهم ويژهاى براى حاكم از بيت المال تحت عنوان حق الامارة بود. امتياز عمر در برابر سلاطين بنى اميه و بنى عباس تنها رعايت زهد و برداشت حداقل از بيت المال به عنوان سهم الامارة بود. در حالى كه اميرالمومنين اصولاً هيچ سهم ويژهاى تحت هر عنوان براى حاكم قائل نيست و او را مانند يكى از مسلمانان، فقط مجاز به دريافت سهمى مىدانست كه به همه شهروندان تعلق مىگيرد.
به شواهد ذيل توجه كنيد:
1- عمر در جايى مىگويد: همانا من در قبال اموال شما به مانند ولىّ يتيم مىباشم، اگر بى نياز باشم عفاف خواهم ورزيد و اگر نيازمند شدم به روشى نيكو از آن برداشت خواهم نمود.(ابويوسف: 141)
2- در جايى ديگر محدوده مجاز تصرف ولىّ امر در بيت المال را چنين مشخص مىكند. به مقدار انجام يك حجّ و يك عمره سواره (بامركب) و دو لباس تابستانى و دو لباس زمستانى و مقدارى كه افراد تحت تكفل ميسر گردند و اين همه غير از سهمى است كه به عنوان يك مرد مسلمان دارم.(عبدالرزاق: 11/104)
با دقت در اين مضمون متوجه مىشويم كه عمر زندگى خود را از بيت المال تأمين مىنمود و در كنار آن سهمى كه براى همه شهروندان مقرر شده است را نيز دريافت مىنمود. مويّد اين برداشت كلام بيهقى است كه مىگويد: عمر پس از به خلافت رسيدن روزى خود وخانوادهاش را از بيت المال برداشت كرده است و سهم (شهروندى) خود را ذخيره (پسانداز) مىنمود.(بيهقى: 10/107)
3- طبرى مىنويسد:«عمربن خطاب هنگامى كه به خلافت رسيد سهم معينى از بيت المال مسلمين نداشت؛ زيرا او در گذشته به پيشه تجارت مشغول بود و وضع بدين منوال بود، تا پس از فتح قادسيه و نيز تصرف دمشق و توسعه مملكت، كثرت مشاغل، عمر را واداشت كه اصحاب را جمع كرده و به آنان اعلام نمايد كه از اين پس تجارت را ترك كرده و فقط به تدبير امور مسلمين خواهد پرداخت و از آنان خواست كه سهم معينى به عنوان سهم حاكم براى او مقرر دارند و به دنبال آن، براى او مقررى بر مبناى شش هزار درهم معين گرديد.(4/164) (مقريزى نقل مىكند كه خليفه اول نيز چنين مقررى را تقاضا كرده بود) .(1/154) اما اميرالمومنين برخلاف روش عمر و ابوبكر در طول دوران خلافت جز سهم شهروندى خود هيچ مبلغ فوق العادّهاى از بيت المال دريافت ننمود. شواهدى كه اين روش امير المومنين را تأييد مىكند عبارتند از:
1- نويسنده كتاب الغارات مىنويسد: «كانت نفقته تأتيه من غلّته بالمدينة من ينبع و كان يطعم الناس الخبز و اللحم و يأكل من الثريد بالزّيت و يكللّها بالتّمر من العجوة و كان ذلك طعامه».(ثقفى: 1/68)
2- امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «ما اعتلج على على امران للّه قطّ الا اخذ باشدّهما و ما زال عندكم يأكل ممّا عملت يده يؤتى به من المدينه.»(همان: 82)
3- «كان على بن ابيطالب يمتنع من بيت المال حتى يبيع سيفه و لا يكون له الاّ قميص واحد فى وقت الغسل لا يجد غيره.»(ابن شهر آشوب: 1/366)
4- عبدالرحمن بن ابى بكرة قال: «لم يرزأ على بن ابيطالب من بيت بالبصرة حتى فارغنا غير جبّة محشوة او خميصة درابجرديه.»(ابن عساكر: 46/307)
5 - «هارون بن عنترة عن ابيه، قال: دخلت على على بن ابيطالب عليهالسلام بالخورنق و عليه قطيفةٌ و هو يرعد من البرد فقلت يا اميرالمومنين ان اللّه قد جعل لك ولاهل بيتك فى هذا المال نصيبا وانت تفعل بنفسك هذا؟ فقال: اى واللّه لا ازرأ من اموالكم شيئاوهذه القطيفه التى اخرجتها من بيتى.»(همان)
در نتيجه مطالب مذكور مىتوان به وجود اين سياست كلى در منطق علوى پى برد كه حاكم حق اعطاى هيچ گونه امتيازى به خويش در بهره بردارى از اموال عمومى را ندارد.
منابع
1- ابن شهر آشوب، محمدبن على، مناقب آل ابى طالب، بيروت، دار الاضواء، اول، 1991.
2- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، قاهره، دار احياء الكتب، اول، 1378.
3- ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند، بيروت، المكتب الاسلامى، دوم، 1398.
4- ابن عساكر، على بن حسين بن هبة الله، تاريخ دمشق، بيروت، دار الفكر، اول، 1415.
5- ابن آدم، يحيى، الخراج، مصر، مطبعة السلفية، دوم، 1384.
6- ابن فهد حلى، احمد بن محمد، مهذب البارع، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1416.
7- ابن حمزة، محمد بن على، الوسيلة الى نيل الفضيلة، قم، مكتبة المرعشى، اول، 1408.
8- ابن حزم، على بن احمد بن سعيد، المحلى، بيروت، دار الجيل، اول، بى تا.
9- ابن ابى شيبه، المصنف، پاكستان، اول، 1406.
10- ابن قدامة، عبدالله بن احمد بن محمد، المغنى، بيروت، دارالكتاب، اول، بى تا.
11- ابن ادريس حلى، محمد بن منصور، السرائر، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1410.
12- ابن رشد، محمد بن احمد، بداية المجتهد، قم، منشورات الشريف الرضى، اول، 1386 ق.
13- ابوعبيد، قاسم بن سلام، الاموال، بيروت، دارالفكر، دوم، 1395.
14- ابونعيم اصفهانى، احمد بن عبدالله، حلية الاولياء، بيروت، دارالكتب العربى، پنجم،
15- ابويوسف، يعقوب بن ابراهيم، الخراج، بيروت، دارالمعرفة، اول 1399 ق.
16- ابى داوود، سليمان بن اشعث، سنن ابى داوود، بيروت، مطبعة البابى المجلسى، 1371ق.
17- اردبيلى، احمد، خراجيه، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1413.
18- اردبيلى، احمد، مجمع الفائده و البرهان، قم، موسسة النشر الاسلامى، دوم، 1417.
19- القاسانى، علاء الدين بن سعود، بدايع الصنايع، بيروت، موسسة التاريخ العربى، اول، 1417.
20- المزنى، المختصر، بيروت، دار احياء التراث، بى تا.
21- انصارى، شيخ مرتضى، الخمس، قم، المجمع العلمى، 1373.
22- بحرانى، حسن بن على بن شعبة، تحف العقول، بيروت، اعلمى، پنجم، 1394.
23- بروجردى، حسين، جامع احاديث الشيعة، قم، مطبعة العلمية، اول، 1399.
24- بروجردى، حسين، تعليقة على العروة، بى جا، بى نا، بى تا.
25- بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، قم، منشورات ارومية، اول، 1404.
26- بيهقى، احمد بن حسين بن على، السنن الكبرى، بيروت، دار المعرفة، 1355.
27- ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات، بى جا، بى نا، اول، بى تا.
28- حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، تهران، مكتبة الاسلامية، اول، 1401.
29- جصاص، احمد بن على رازى، احكام القرآن، بيروت، دار الكتاب العربى، اول، 1406.
30- حكيم، سيد محسن، مستمسك العروة الوثقى، قم، مكتبة المرعشى، اول، 1404.
31- حلبى، تقى الدين ابو الصلاح، الكافى، اصفهان، مكتبة امير المومنين، بى تا.
32- حلى، حسن بن يوسف، منتهى المطلب، مشهد، مجمع البحوث الاسلامية، اول، 1412.
33- حلى، حسن بن يوسف، قواعد الاحكام، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1410.
34- حلى، جعفر بن الحسن، مختصر النافع، بيروت، دار الاضواء، سوم، 1405.
35- حلى، جعفر بن الحسن، المعتبر فى شرح المختصر، بى جا، مدرسه امير المومنين، اول، 1364.
36- حلى، جعفر بن الحسن، شرايع الاسلام، تهران، انتشارات استقلال، چهارم، 1415.
37- حلى، يحيى بن سعيد، الجامع للشرائع، قم، موسسة سيد الشهداء، اول، 1405.
38- ديلمى، حمزة بن عبدالعزيز، المراسم العلوية، قم، مجمع جهانى اهل بيت، اول، 1414.
39- سبزوارى، محمدباقر، ذخيرة المعاد، قم، آل البيت، اول، بى تا.
40- سبزوارى، محمدباقر، كفاية الاحكام، اصفهان، مدرسه صدر، اول، بى تا.
41- سرخسى، محمد بن ابى سهل، المبسوط، بيروت، دار المعرفة، دوم، بى تا.
42- سنهورى، احمد، الوسيط، دار المعارف، چهارم، 1986، 1/128
43- سيدرضى، محمدبن ابى احمد، نهج البلاغه، فيض الاسلام، تهران، دارالكتب اسلامية، اول، 1326.
44- شافعى، محمد بن ادريس، الام، بيروت، دارالمعرفة، اول، بى تا.
45- شهيد ثانى، زين الدين بن على، مسالك الافهام، قم، موسسة المعارف الاسلامية، اول، 1413.
46- صدوق، على بن بابويه، علل الشرايع، بيروت، اعلمى، اول، 1408.
47- صنعانى، عبدالرزاق بن همام، المصنف فى الحديث، بيروت، دار الاضاءة.
48- طباطبايى، سيدعلى، رياض المسائل، قم، آل البيت، اول، 1404.
49- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالفكر، اول، 1979.
50- طبرى، عبدالعزيز بن براج، المهذب، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1408.
51- طوسى، محمدبن حسن، النهاية، قم، انتشارات قدس، اول، بى تا.
52- طوسى، محمدبن حسن، المبسوط ، بيروت، دار الكتاب الاسلامى، اول، 1418.
53- طوسى، محمدبن حسن، الخلاف، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1418.
54- طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، بيروت، دارالاضواء، دوم، 1413.
55- عاملى، محمد بن مكى الجزنى، محمدبن حسن، البيان، قم، بنياد فرهنگى امام المهدى(عج)، اول، 1412.
56- عسقلانى، احمد بن على بن حجر، فتح البارى، بيروت، دار احياء التراث، چهارم، 1408.
57- فاضل آبى، حسن بن ابى المجد، كشف الرموز، قم، موسسة النشر الاسلامى، سوم، 1410.
58- فتحى زغلول، احمد، شرح القانون المدنى، مصر، دار المعرفة، اول، بى تا.
59- فقه الرضا، قم، موسسة آل البيت، 1406.
60- قاضى نعمان، نعمان بن محمد التميمى، دعائم الاسلام، مصر، دار المعارف، اول، بىتا.
61- قطيفى، ابراهيم، قاطعة اللجاج، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول 1413.
62- كركى، على بن الحسين، خراجيه، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1413.
63- كركى، على بن الحسين، جامع المقاصد، قم، موسسة آل البيت، اول، 1408.
64- كلينى، محمدبن يعقوب، كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، اول، 1379 ق.
65- ماوردى، على بن محمد بن حبيب، الاحكام السلطانية، بيروت، دارالاعتصام، اول، بىتا.
66- مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث، سوم، 143.
67- مرسى بك، محمد كامل، المكتبة و الحقوق العينية، بيروت، دارالفكر، سوم، بى تا.
68- مرغينانى، على بن ابى بكر، الهداية شرح بداية المبتدى، بيروت، دار الكتب العلمية، اول، 1410.
69- مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، المقنعة، قم، موسسة النشر الاسلامى، اول، 1417.
70- مقريزى، على بن عبد القادر، خطط مقريزى، بيروت، دار العرفان، اول، بى تا.
71- منتظرى، حسينعلى، دراسات فى ولاية الفقيه، قم، مركز العالمى للدراسات الاسلامية، اول، 1408.
72- موسوى عاملى، محمد بن على، مدارك الاحكام، بى جا، بى نا، اول، بى تا.
73- نجفى، محمد حسن، جواهر الكلام، تهران، دارالكتب الاسلامية، هفتم، بىتا.
74- نميرى بصرى، عمر بن شبة، تاريخ المدينة المنورة، قم، دار الفكر، اول، 1410.
75- نورى حسين، مستدرك الوسائل، قم، موسسة آل البيت، اول، 1407.
76- نووى، محى الدين بن شرف، المجموع فى شرح المهذب، بيروت، دار الفكر، اول، بى تا.
1 ـ استاد و محقق حوزه
2 ـ چنانكه عدم تكرار لام در يتامى، مساكين و ابن سبيل به علت بىنيازى بوده است كه در نتيجه عطف بر مجرور و استغناء از تكرار حرف جر حاصل شده است.
منبع : نامه مفيد