محور : داستان اقتصادي
دکتر سید محمد طبیبیان
در آن دوره و بعد از آن همواره علاقه داشتم پیش از اینکه به دنبال تصویب قوانین و امور اداری باشم به جا انداختن مفاهیم علمی اقتصاد آزاد کمک کنم. برای همین به عنوان مسئول تعدیل مورد حمله زیادی قرار گرفتم. زمانی که شما به یک موضوع اعتقاد دارید و اعتقادتان از نوع منافع شخصی نیست، پای آن می ایستید. وقتی می بینید که اگر یک ایده جا بیفتد برای جامعه لازم و مفید است در آنجا برای آن ایده نقش پارتیزان پیدا می کنید. در همه جوامع هم چنین افرادی بوده اند. رسالتی که برای خودم قائل بودم این نبود که یک کار اداری بکنم و با همکاران یک مشت کاغذ را به طور شکسته بسته به مجلس ببرم و تصویب شود یا نشود و... رسالتی که برای خودم قائل بودم روشنفکری و حیطه اندیشه در اقتصاد بود.
... اینها اغلب فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی اصفهان بودند. تعداد دیگری مثل آقای کردبچه و رحیمی دانش هم از قبل در سازمان بودند. آقای زنجانی در این چارچوب شروع به نوشتن برنامه اول کرد. در این زمان پسر دوم ام در سال ۶۰ به دنیا آمد و در آن فضا نامش را آرش گذاشتیم به یاد آرش کمانگیری که ایران را نجات دهد و نام دیگرش را حسین. البته پیش از بازگشت ما به اصفهان در سال ۱۳۶۲چند برنامه اضطراری جنگ هم تهیه شد. در سال ۱۳۶۱ قیمت نفت بعد از اینکه به خاطر انقلاب بالا رفته بود پایین آمد. وضع سختی بود.
...
محور : داستان اقتصادي
دکتر سید محمد طبیبیان
در آن دوره و بعد از آن همواره علاقه داشتم پیش از اینکه به دنبال تصویب قوانین و امور اداری باشم به جا انداختن مفاهیم علمی اقتصاد آزاد کمک کنم. برای همین به عنوان مسئول تعدیل مورد حمله زیادی قرار گرفتم. زمانی که شما به یک موضوع اعتقاد دارید و اعتقادتان از نوع منافع شخصی نیست، پای آن می ایستید. وقتی می بینید که اگر یک ایده جا بیفتد برای جامعه لازم و مفید است در آنجا برای آن ایده نقش پارتیزان پیدا می کنید. در همه جوامع هم چنین افرادی بوده اند. رسالتی که برای خودم قائل بودم این نبود که یک کار اداری بکنم و با همکاران یک مشت کاغذ را به طور شکسته بسته به مجلس ببرم و تصویب شود یا نشود و... رسالتی که برای خودم قائل بودم روشنفکری و حیطه اندیشه در اقتصاد بود.
... اینها اغلب فارغ التحصیلان دانشگاه صنعتی اصفهان بودند. تعداد دیگری مثل آقای کردبچه و رحیمی دانش هم از قبل در سازمان بودند. آقای زنجانی در این چارچوب شروع به نوشتن برنامه اول کرد. در این زمان پسر دوم ام در سال ۶۰ به دنیا آمد و در آن فضا نامش را آرش گذاشتیم به یاد آرش کمانگیری که ایران را نجات دهد و نام دیگرش را حسین. البته پیش از بازگشت ما به اصفهان در سال ۱۳۶۲چند برنامه اضطراری جنگ هم تهیه شد. در سال ۱۳۶۱ قیمت نفت بعد از اینکه به خاطر انقلاب بالا رفته بود پایین آمد. وضع سختی بود.
وزیر نفت می گفت اینها توطئه امپریالیست است. قیمت نفت به ۱۹ دلار رسیده بود. بعد از مدتی به ۱۴ دلار رسید. می گفتند اینها توطئه است و ما کمتر از ۱۹ دلار نمی فروشیم. یک عده کارشناس نفت هم بودند که گزارش تهیه کرده بودند که اگر نفت نبود سوخت های دیگر معادل انرژی بشکه ای ۶۰ دلار تمام می شد. ولی خب نفت بود و بقیه هم داشتند ارزان تر می فروختند عربستان و خود انگلستان نفت را ارزان می فروختند. هرچه به آنها می گفتیم باید نفت را به قیمت بازار بفروشید می گفتند نه اینها توطئه است. از یک طرف درگیر جنگ بودیم و از طرف دیگر درآمدهای نفتی به شدت پایین آمده بود. یک زمانی بود که نفت ما را نمی خریدند و در داخل فکر می کردند توطئه است اما علت آن گرانی بود. صادرات ما به ۲۰۰هزار بشکه در روز هم رسید. چنین شرایطی بود که بایست برای آن برنامه اضطراری تهیه می کردیم و به شورای اقتصاد و دولت می دادیم. بعد که دکتر نیلی آمد آنها هم چند تا برنامه اضطراری تهیه کردند و برنامه اول را به سرانجام رساندند. آن زمان در آمریکا بودم. فرصت مطالعاتی در دانشگاه استنفورد. بعد از مدتی آقای زنجانی گفت که آقای نیلی هم می خواهد برود خارج. الان هم جنگ تمام شده و آقای هاشمی رئیس جمهور است و موقع بازسازی فرارسیده، برگرد بیا به ایران. من وقتی فرصت مطالعاتی ام تمام می شد به هر حال به ایران برمی گشتم اما می رفتم به اصفهان اما آقای زنجانی گفت که به تهران بیایم. فکر می کردم این زمان فرصتی نیست که بخواهیم کنار بمانیم. زمان بعد از جنگ مشکلات عمیقی وجود داشت.
نام پسر سوم ام را گذاشتیم «داوود». یعنی دنبال پیامبری می گشتیم که بیاید و یک کاری انجام بدهد. در سال ۷۰ من دیگر آدمی نبودم که فکر می کردم مسائل به راحتی حل می شود. ولی تسلیم نمی شدم. هنوز هم همین طور است. به هیچ وجه حاضر نیستم تسلیم شرایط بشوم. اصفهانی ها معمولا این طوری هستند و فکر می کردم که در این زمان اگر بتوانی کاری بکنی نباید کوتاه بیایی. دوره بازسازی هم یک دوره جدی بود. به آقای هاشمی هم اعتقاد داشتیم و فکر می کردیم که یک آدم بادرایت و با حسن نیتی است که می خواهد مملکت را به سمت جلو پیش ببرد. در سال ۷۰ به عنوان معاونت اقتصادی سازمان برنامه و بودجه منصوب شدم البته هیچ علاقه ای به احراز پست نداشتم. ولی آقای زنجانی معتقد بود برای اینکه کار اثر داشته باشد باید مدیر بشوم. دوران سهلی نبود، شبانه روز کار می کردیم ولی باز هم یک سری با ما طلبکارانه برخورد می کردند. یک عده آدم که هیچ کاره بودند و فقط جاه طلبی داشتند. تنها سعی داشتند جلوی کار را بگیرند. همین الان هم نمونه های آنها را می بینید. هوچی گری و رانت خواری کردند و زمانی که به اندازه کافی پولدار شدند از ایران رفتند. سوا از کسانی که خودشان را دارای مقام های سیاسی می دانستند و کسب مقام سیاسی را حق خدادادی خودشان می دانستند. این جور افراد هم زیاد بودند و هدفشان این بود که هر کس را که حرفی می زند کنار بزنند و برای خودشان جا باز کنند. در این دوره سازمان هم برنامه دوم و هم بازسازی را پیگیری کرد و هم اجرایی شدن برنامه اول را.
بیرون از قدرت ۱۳۷۴
وقتی برنامه دوم تمام شد به آقای زنجانی گفتم که می روم و همین کار را هم کردم.
در آن دوره و بعد از آن همواره علاقه داشتم پیش از اینکه به دنبال تصویب قوانین و امور اداری باشم به جا انداختن مفاهیم علمی اقتصاد آزاد کمک کنم. برای همین به عنوان مسئول تعدیل مورد حمله زیادی قرار گرفتم. زمانی که شما به یک موضوع اعتقاد دارید و اعتقادتان از نوع منافع شخصی نیست، پای آن می ایستید. وقتی می بینید که اگر یک ایده جا بیفتد برای جامعه لازم و مفید است در آنجا برای آن ایده نقش پارتیزان پیدا می کنید. در همه جوامع هم چنین افرادی بوده اند. رسالتی که برای خودم قائل بودم این نبود که یک کار اداری بکنم و با همکاران یک مشت کاغذ را به طور شکسته بسته به مجلس ببرم و تصویب شود یا نشود و... رسالتی که برای خودم قائل بودم روشنفکری و حیطه اندیشه در اقتصاد بود. انگیزه ای که من از بچگی داشتم شکل گیری ایده هایی بود که کشور را به جلو ببرد و بهترین دانش و فکرهایی که آن زمان مطرح می شد آن چیزی بود که ما می گفتیم، هنوز هم هست. طرح مکانیسم قیمت و بازار، نشان دادن راه بهینه برای تخصیص منابع و کسب ثروت برای جامعه و غیره دغدغه من بود. اگر نمی خواستم راجع به اینها حرف بزنم بیکار که نبودم بروم بوروکرات بشوم. اصلا از محیط اداری نفرت داشتم و اگر چنین دغدغه هایی نداشتم می رفتم اصفهان باغداری می کردم و وضعم هم خوب می شد و راحت هم بودم. ایده ام دقیقا این بود. فکر نمی کردم جا انداختن این موضوعات این قدر سخت باشد. یعنی در اوایل کار دیدم فرهنگ ما از لحاظ تفکر اقتصادی فوق العاده عقب است. و از آنجا که فرهنگ ما در ابعاد دیگر مثل ادبیات و اساطیر و... بالا است متوجه درجه فلاکت مان در تفکر اقتصادی و اجتماعی نیستیم. مثلا یک نفر یک کتاب قطور ترجمه کرده از زبان سانسکریت. وقتی راجع به اقتصاد صحبت می کند می گوید اگر دولت دست چند تا از این پرتقال فروش ها را می برید خیلی خوب می شد. این آدم از نظر ادبیات جلو است ولی از نظر فهم اقتصاد کودن است. می گوید آقا چرا به فکر جوان ها نیستند وقتی می پرسم خب چه کار کنند به هر کدامشان یک بیل بدهند که بروند در بیابان شخم بزنند. در گوشه گوشه جامعه می دیدی که سطح فرهنگ تفکر اقتصادی پایین است. در سازمان برنامه با روحانیون و حوزه علمیه قم در ارتباط بودیم. با دانشگاه ها، کارشناسان دستگاه ها و روزنامه نگاران رابطه داشتیم. می دیدیم که چقدر افکار کمونیستی مغشوش وجود دارد نه کمونیستی علمی ما در آمریکا هم با مارکسیست ها برخورد می کردیم ولی از بحث با آنها لذت می بردیم چون حرف آنها سروته داشت. کمونیست های ما در اوج خفت فکری بودند، هم سنت گراهای مان و هم دانشگاهیان. در چنین محیطی مجاهدت ما در وهله اول مجاهدت فکری بود.
تامین مالی برای بازسازی، ایجاد پالایشگاه و... هم بعد اجرایی داستان بود. اولین مجاهدتی که من می بایست انجام می دادم نشر تفکر اقتصادی بود. برای نشر تفکر اقتصادی اولین مشکل برخورد چپ ها بود. روزنامه سلام در آن مقطع در حیطه اقتصاد جز بی انصافی و حرف های غیرعلمی چیزی نمی گفت. به نظر من همین ها بی انصافی فکری را در کشور رایج کردند، نه سنت گراها. چپ ها بودند که عدم رعایت انصاف در موضع گیری را در کشور ما باب و سکه رایج کردند.
البته راست ما هم راست نیست. یک بار به آقای ناطق نوری گفتم ما در ایران طیف چپ و راست نداریم، دو نوع چپ داریم. تفاوت اینها فقط در زمینه ها و خاستگاه های اجتماعی شان است. مثلا همین آقای احمدی نژاد که عصاره تفکرات آن جناح است، راست است به کدام معنای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی می توان اسم موتلفه یا گروه دولت فعلی و مجلس چهارم را راست گذاشت
در مجلس چهارم که اکثریت با این گروه بود افراد منصفی مثل آقای ناطق و باهنر به کار کارشناسی اهمیت می دادند و هنگامی که مسائل را درست تبیین می کردیم از آن دفاع می کردند. اما وجه گروه سیاسی آنها بود که می خواستند جلوی آقای هاشمی بایستند. هم چپ ها و هم راست ها می خواستند آقای هاشمی را حذف کنند و هر کاری که می توانستند برای حذف ایشان عملی کردند. به هر تقدیر این مشکلات جنبه فکری داشت. ما هم کوتاه نمی آمدیم. تنها نبودم مجموعه ای از آدم ها بودیم و شاید من به مناسبت موضعی که در آن قرار داشتم بیشتر صحبت می کردم. من معاون اقتصادی سازمان برنامه بودم و با دیگران ارتباط داشتم. زمان آقای عرب مازار و آقای عبادی هم همین طور بود. وقتی لازم است جهت گیری در کشور صورت بگیرد باید آن را به چالش گذاشت. به همین خاطر هم ما ایده هایمان را مطرح می کردیم. خرابکاری و ممانعت هم داشتیم اما جالب است که تمام مخالفان ما بعدها همان کاری که ماها مطرح می کردیم پیگیری کردند. نمونه اش آقای میرزاده بود که در جهت خلاف سعی کرد رشته ها را پنبه کند و سازمان را این نقل قول از صحبت خودشان در جلسه معارفه است در اختیار سیستم سیاسی قرار بدهد و این کار را کرد. به قول خودش سعی کرد سازمان را از آمریکایی ها بگیرد و روش های چپ گرایانه تندروانه را به اجرا بگذارد ولی چنان شکستی خورد که حتی اگر خودش هم نگفت، زبان حالش است و تجربه زندگی سیاسی اش را به پایان برد. سال ۷۴ آقای زنجانی موسسه پژوهش را به کمک دکتر مشایخی و بنده و دیگران پایه گذاری کرد. ما می دیدیم که دانشکده اقتصاد جواب نمی دهد. تجربه ای که در دانشگاه صنعتی اصفهان بود، این بود که به یک عده از بچه های مهندسی، اقتصاد یاد دادن می تواند کارساز باشد. در مقطعی بودیم که نمی توانستیم صبر کنیم که دانشگاه های اقتصادی بازسازی شوند و هیچ اهرمی برای آن نداشتیم. زمانی هم که به عنوان سفارش دهنده در سازمان برنامه ریزی کشور نشسته بودیم و گدایی نیرو می کردیم، جواب نمی دادند. اینکه تقصیر دانشجو نبود. این سیستم آموزشی جواب نمی داد. بیشتر اقتصاد خوانده هایی که در سازمان برنامه بودند فارغ التحصیل دانشگاه شیراز بودند. چون در آنجا سبک خاصی از آموزش وجود داشت. سازمان برنامه نمی تواند حرافی کند، باید کاری انجام بدهد. باید کسانی را داشته باشد که کار تحویل بدهند. بحث بر سر دانشجو نیست، بحث بر سر فرهنگی است که دانشگاه های اقتصاد داشتند. حتی در زمانی که دبیرستان بودیم حقوق و اقتصاد با هم بود و بیشتر این استادهایی که فلسفه و تاریخ می گفتند، استاد اقتصاد بودند. بعد هم که جدا شدند این فرهنگ فکری ماند. وقتی دانشجویان بیرون می آمدند افکار چپ داشتند و می گفتند: «به هر کس به اندازه نیازش بدهیم و هر کس به اندازه توانش کار کند.» فکر می کردند مشکلات با این جمله حل می شود. در نتیجه کسی را پیدا نمی کردید که آن طور که مملکت در آن مقطع نیاز داشت کار بکند. چه کار می توانستیم بکنیم یک عده فارغ التحصیل آماده بااستعداد را بیاوریم و مهندسی اقتصاد را به آنها یاد بدهیم. اسم رشته هم «مهندسی سیستم های اقتصادی اجتماعی» است. چون خیلی از کارهای برنامه ریزی مهندسی است. مثلا قیمت گذاری برق اگر مهندسی ندانید بسیار سخت است. مکانیسم قیمت گذاری و یا برنامه ریزی برق را کسانی بهتر سازماندهی می کنند که زمینه مهندسی برق را داشته باشند.
وقتی می خواهیم یک صنعت را سر و سامان بدهیم باید اقتصاد آن را بدانیم ولی باید در مورد خود آن صنعت هم مطلع باشیم. یا در مورد حمل و نقل تا وقتی که حس مهندسی حمل و نقل نداشته باشیم اقتصاد آن جا نمی افتد. تشکیلاتی مثل سازمان برنامه چنین آموزشی را لازم داشت که در هیچ کجای ایران این آموزش داده نمی شد. اینکه اینجا ایجاد شد و رئیس هیات امنای آن رئیس سازمان شد کار مجموعه خود ما بود. کار دکتر زنجانی، دکتر مشایخی، من، دکتر فرجادی، آشتیانی و پورزاهدی بود. همین هم به مشکل تبدیل شد وقتی اختیار به دست ستاری فر، شرکا و فرهادی افتاد. البته بعدها افرادی که رئیس سازمان شدند همه هنرشان این بود که به اینجا آسیب بزنند. نمونه اش آقای میرزاده. آقای میرزاده یک سالی که رئیس سازمان بود تا اسفند بودجه ای به اینجا اختصاص نداد و حکم رئیس موسسه را تایید نکرد، یعنی ما حقوق کارمندان را از محل درآمدهایی که کسب می کردیم می دادیم. آقای ستاری فر هم که از نظر اقتصاد بازار و آزادی اقتصادی از ما جلو افتاده بود ولی تضادش را با ما همچنان حفظ کرده بود.
پایان خدمت ۱۳۸۵
بدیهی است که بازنشستگی من یک تصمیم عادی اداری نیست بلکه یک تصمیم سیاسی عجیب و غریب است. تاسف من هم از همین است. اگر رقیب سیاسی اینها بودم، مهم نبود.
رقیب اینها نیستم و به این صندلی های عزیز اینها پشیزی ارزش نمی دهم. یعنی اگر بگویند صندلی رئیس سازمان برنامه را بخر من یک قران هم بابت آن نمی دهم. یا حتی وزیر را. من از این سمت ها بیزارم و انگیزه من انگیزه علمی و فکری است و رایج کردن اندیشه علمی در اقتصاد کشور. و از این متاسفم که اینها حاضرند به خود ضرر بزنند.
متوجه نیستند که من سی سال تجربه دارم که به درد خودشان می خورد. و چیزهایی بلدم که به درد انتقال به دیگران می خورد. به این مسائل توجه ندارند فقط می گویند که باید بازنشسته بشود. این رویه و رفتار است که مرا رنج می دهد. دیدن اینکه انسان ها با این طرز تفکر در موضع تصمیم گیری قرار دارند، من را متاسف می کند برای شرایط کشور. می خواهم از مسئولیت دیگری هم که دارم بیرون بیایم. چون دیگر حوصله اش را ندارم. اگر خداوند بخواهد تا برگزاری سمینار بانکداری اسلامی آنجا می مانم. برای بعد از آن به جزئیات فکر نکرده ام. ولی یک مقدار کار نیمه تمام دارم. چند کتاب نیمه کاره دارم. می خواهم استراحت کنم، کارهای خصوصی را شروع کنم و...
به علت کمبود فضا و استقبال اساتید گرامی در این شماره موفق به انتشار یادداشت های شاگردان دکتر و برخی دیگر از مطالب نشدیم و آنها را فردا در صفحه اقتصاد منتشر خواهیم کرد.
منبع: شرق