محور : اقتصاد جهان
مجید روئین پرویزی
در پایان قرن شانزده میلادی لندن قلب تپنده اروپا بود. جمعیت اش در فاصله سالهای 1550 تا 1600 چنان رشد کرده بود که در آغاز قرن 17، یعنی زمانی که پاریس تنها 70هزار نفر جمعیت داشت، شمار ساکنان آن از مرز 200هزار نفر هم گذشته بود. رشد اقتصادی انگلستان به همین اندازه توفنده بود: با افزایش تقاضا برای غذا کشاورزی بیمحابا رشد میکرد و لندن به مرکز عمده تجارت بینالمللی پارچه و لباسهای پشمی تبدیل شده بود.
در پایان قرن شانزده میلادی لندن قلب تپنده اروپا بود. جمعیت اش در فاصله سالهای 1550 تا 1600 چنان رشد کرده بود که در آغاز قرن 17، یعنی زمانی که پاریس تنها 70هزار نفر جمعیت داشت، شمار ساکنان آن از مرز 200هزار نفر هم گذشته بود. رشد اقتصادی انگلستان به همین اندازه توفنده بود: با افزایش تقاضا برای غذا کشاورزی بیمحابا رشد میکرد و لندن به مرکز عمده تجارت بینالمللی پارچه و لباسهای پشمی تبدیل شده بود.
با شیرین کاریهای اسپانیا در آمریکای لاتین عرضه کلی پول (طلا) در اروپا افزایش یافته بود و به دنبال آن افزایش تورم و کاهش دستمزدهای واقعی و ارزش بدهیها، کار و بار سرمایهداران را سکه کرده بود. در این دوره یک تاجر موفق لندنی میتوانست سالانه رقمی در حدود 2 تا 3هزار پوند به جیب بزند، که از عایدی یک اشرافزاده گردن کلفت چیزی کم نداشت. طبقه متوسط و بالای متوسط آشکارا رو به ترقی داشتند و تحرک اجتماعی و آموزش عالی سریعا رشد میکرد. برای مثال شمار تازهواردان به آکسفورد و کمبریج تنها در فاصله سالهای 1575-1640 از 450 نفر به 1000 نفر در سال رسیده بود که به خوبی سرعت خارج شدن آموزش از جمله امتیازات اشرافی را نشان میدهد.
...
محور : اقتصاد جهان
مجید روئین پرویزی
در پایان قرن شانزده میلادی لندن قلب تپنده اروپا بود. جمعیت اش در فاصله سالهای 1550 تا 1600 چنان رشد کرده بود که در آغاز قرن 17، یعنی زمانی که پاریس تنها 70هزار نفر جمعیت داشت، شمار ساکنان آن از مرز 200هزار نفر هم گذشته بود. رشد اقتصادی انگلستان به همین اندازه توفنده بود: با افزایش تقاضا برای غذا کشاورزی بیمحابا رشد میکرد و لندن به مرکز عمده تجارت بینالمللی پارچه و لباسهای پشمی تبدیل شده بود.
در پایان قرن شانزده میلادی لندن قلب تپنده اروپا بود. جمعیت اش در فاصله سالهای 1550 تا 1600 چنان رشد کرده بود که در آغاز قرن 17، یعنی زمانی که پاریس تنها 70هزار نفر جمعیت داشت، شمار ساکنان آن از مرز 200هزار نفر هم گذشته بود. رشد اقتصادی انگلستان به همین اندازه توفنده بود: با افزایش تقاضا برای غذا کشاورزی بیمحابا رشد میکرد و لندن به مرکز عمده تجارت بینالمللی پارچه و لباسهای پشمی تبدیل شده بود.
با شیرین کاریهای اسپانیا در آمریکای لاتین عرضه کلی پول (طلا) در اروپا افزایش یافته بود و به دنبال آن افزایش تورم و کاهش دستمزدهای واقعی و ارزش بدهیها، کار و بار سرمایهداران را سکه کرده بود. در این دوره یک تاجر موفق لندنی میتوانست سالانه رقمی در حدود 2 تا 3هزار پوند به جیب بزند، که از عایدی یک اشرافزاده گردن کلفت چیزی کم نداشت. طبقه متوسط و بالای متوسط آشکارا رو به ترقی داشتند و تحرک اجتماعی و آموزش عالی سریعا رشد میکرد. برای مثال شمار تازهواردان به آکسفورد و کمبریج تنها در فاصله سالهای 1575-1640 از 450 نفر به 1000 نفر در سال رسیده بود که به خوبی سرعت خارج شدن آموزش از جمله امتیازات اشرافی را نشان میدهد.
لندن، مرکز تمام این تحولات جدید اقتصادی بود. طبقه جدید و پولمند این شهر وقتی دیدند دیگر دستشان به دهان شان میرسد هوس سرگرمیهای تازه به سرشان زد. شکست ناوگان اسپانیا در 1588 هم اعتماد به نفس و جسارت دو چندانی به شان بخشید. سفر به نقاط مختلف اروپا مد روز شد و آثار کلاسیک فراوانی برایشان به ارمغان آورد. ترجمه این آثار تاثیر بزرگ و ماندگاری بر فرهنگ انگلستان بر جای گذاشت. تاثیری که بیش از هرچیز در تئاتر آن سالها میتوان شاهد جلوهگریهایش بود.
در دهه 1560 تعداد نمایشها به قدری زیاد شده بود که گروههای نمایشی مسافرخانهها را هم به سالنهای نمایش تبدیل کرده بودند. هرچند این سالنها خیلی زود با ترس مقامات از شورش مردم یا شیوع طاعون یکی یکی تعطیل شدند، اما پیشگامان تئاتر الیزابت از پا نشستند و چپ و راست نمایش خانههای دیگری به شیوه جدید در اطراف رودخانه تیمز دایر ساختند. این تماشاخانههای رودخانهای مزیتی هم بر اسلاف خود داشتند و آن اینکه مردم میتوانستند با قایق به آنها رفت و آمد کنند و در نتیجه بادی هم به کله شان بخورد. قایقرانان لندنی در سالهای 1580 روزانه حدود 3 الی 4هزار مسافر را به سالنهای نمایش میبردند، که این خود میزان استقبال مردم از تئاتر را در این دوره نشان میدهد.
جیمز بربیج از جمله کسانی بود که انقلابی در سالنهای نمایش لندن به وجود آورد. او قیمت بلیتهای تئاتر را تا حد یک لیون آب میوه (حالا چه «میوه»ای بماند!) پایین آورد تا همه اقشار بتوانند به دیدن نمایش بروند. البته او دلش به حال اقشار نسوخته بود که بیایند فرهنگدار بشوند و به همدیگر قمپز نمایشهایی را که دیدهاند بدهند، بلکه حساب دو دوتا چهارتا کرده بود، زیرا با این ریسک تجاری سالن نمایشی که با سرمایه 666 پوند راهانداخته بود هر شب در حدود 10-12 پوند عایدی داشت (حالا شما حساب کنید بازگشت سرمایه را!). سودآوری فراوان سالنهای نمایش در انگلستان به رشد سریع آنها انجامید، به طوری که وقتی در 1629 ملت بافرهنگ فرانسه تازه دومین تماشاخانه عمومیشان را در پاریس راه میانداختند لندن 17 سالن نمایش باسابقه داشت.
تئاترهای لندن عهد الیزابت، که به دوره طلایی تئاتر انگلستان هم مشهور است، بیشباهت به یک انقلاب فرهنگی نبودند. اینها اولین بنگاههای سرمایهداری بودند که به شکل تخصصی در حوزه سرگرمی فعالیت میکردند. بازیگران تئاتر شرکتهایی داشتند که با تجمع در قالب آنها و تامین مالی از سوی یک مدیر-سرمایهگذار اقدام به تاسیس سالنهای نمایش، خرید لباس و وسایل صحنه و تهیه نمایش میکردند. (چیزی در حدود 50درصد فروش گیشه به سرمایهگذار میرسید.) خود جناب شکسپیر مالک 10درصد دو سالن نمایش بزرگ لندن بود.
شرکتهای نمایشی همه یک سیستم رپرتواری داشتند، یعنی هیچ نمایشی دو روز متوالی اجرا نمیشد. هفتهای یک اجرا از هر نمایش حداکثر ماجرا بود. در فاصله 1600-1590 در مجموع حدود 900 نمایش روی صحنه رفتند که از این میان 850 تای آنها را تنها 44 نمایشنامهنویس نوشته بودند (یعنی نمایشنامهنویسی تبدیل به یک حرفه شده بود.) سالنها مدام به نمایشهای تازه احتیاج داشتند، و در این دنیای وانفسای رقابت تبعا پول خوبی هم بالای نمایشنامههای باکیفیت میپرداختند. بسیاری از شعرا و نویسندگانی که اکنون شهره آفاق اند مثل توماس لاج، رابرت گرین، و کریستوفر مارلوی عزیز مستقیما از دانشگاه وارد سیستم قراردادی با تماشاخانهها شدند. روال عادی آن زمان اینطور بود که نمایشنامهنویسها با شرکتهای نمایشی قرارداد میبستند و هر سال تعداد مشخصی نمایش برای آن شرکت مینوشتند و تا پیش از زمان پایان قرارداد هم حق چاپ نوشتههایشان را نداشتند. اینطور که از قرائن پیداست آقای شکسپیر اینجا هم پیشگام باقی دوستان بوده و اولین نمایشنامهنویسی است که چنین قراردادی را به امضا رسانده است.
اما میرسیم به اصل قضیه: اینکه درآمد این نویسندگان پرتلاش چقدر بوده است؟ اعداد و ارقام موجود نشان میدهند نماشنامهنویسان کار درست (نه درست کار!) در حرفه نمایشنامهنویسی خیلی بیشتر از سایر کارهایی که میتوانستهاند انجام بدهند (مثل تدریس و تحقیق یا استادی دانشگاه) پول و پله دستشان را میگرفته، و اصولا یکی از دلایل روی آوردن شان به نوشتن نمایشنامه هم همین موضوع بوده است. مثلا گفتهاند که شکسپیر علاقه بیشتری به شعر داشته تا نمایش، اما چون میدیده نان توی نمایش است رو به نمایشنامهنویسی آورده. درآمد سالانه او چیزی در حدود 300 الی 700 پوند تخمین زده شده که وقتی با دستمزد سالانه یک کارگر متوسط آن سالها (8 پوند) مقایسهاش کنیم، حساب زندگی ایشان بهتر دستمان میآید. البته شکسپیر خان تاجر خوبی هم بوده و علاوه بر سهم داشتن در مالکیت تماشاخانهها، هیچگاه حقوق نمایشهایش را به طور کامل واگذار نمیکرده که بعدا عمری حسرت منافعشان را بخورد. این کفار و خاجپرستها گویا نویسندههایشان هم پولکیاند!
منبع:دنیای اقتصاد