محور : اقتصاد

واکاوی پنج جریان روشنفکری ـ دانشوری ایران و تاثیر آنان بر جهت‌گیری اقتصادی
روشنفکران ایرانی و اقتصاد
 
 

 محمود صدری

هر مبحثی از جمله روشنفکری، معمولا با تعریف موضوع بحث آغاز می‌شود اما ورود به بحث درباره مفهوم روشنفکری در ایران، بحثی پردامنه و احتمالا بی‌فرجام را به دنبال می‌آورد. علت این پدیده تا حدودی روشن است. ایران از 100 سال پیش تاکنون آوردگاه آرا و نظریاتی است که غالبا بر پایه‌های فلسفی و فکری استواری بنا نشده‌اند، بلکه هر یک وظیفه دفاع از اشخاص یا جریان‌هایی سیاسی را دربرابر اشخاص و جریان‌های سیاسی دیگر برعهده دارد.
پاره‌ای از کسانی که روشنفکر خوانده می‌شوند، اعتقاد مذهبی را نافی روشنفکری می‌دانند و پاره‌ای دیگر، روشنفکری غیرمذهبی را چیزی بیش از بی‌هویتی و تاریک‌اندیشی به‌شمار نمی‌آورند. به همین علت نقدهایی که هر یکی از این دو گروه و زیرشاخه‌های آنها به دیگران وارد می‌کنند، به‌ندرت از قواعد نقدنویسی رایج در جهان پیروی می‌کند و بیشتر حالت وعظ و خطابه و جدل دارد. بنابراین در این مقاله که هدف آن نه تعریف روشنفکری بلکه نگاه روشنفکران به اقتصاد است، از تعریف می‌گذرم و به عمومی‌ترین وصفی که از آن شده یعنی «کسانی که از راه فکر ارتزاق می‌کنند و تفکرشان انتقادی است»، بسنده می‌کنم. طبعا چنین وصفی همه اهالی قلم و سخن را دربر می‌گیرد و به مفهوم ملموس‌تر دیگر یعنی دانشوران (فضلا، Scholars) نزدیکتر می‌شود. شاید در دیگر کشورهای جهان لازم نباشد که دایره روشنفکری این همه گسترده فرض شود، اما در ایران که همه عصر روشنگری و آزادیخواهی آن با فعالیت‌های علمای دینی و درس‌خواندگان پیوند خورده است و دو تحول بزرگ یک قرن اخیر آن یعنی انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی محصول هم‌نشینی طیف وسیعی از آرا و افکار متفاوت و گاه معارض است، چاره‌ای جز وسیع کردن دایره روشنفکری نیست.

 

....

محور : اقتصاد

واکاوی پنج جریان روشنفکری ـ دانشوری ایران و تاثیر آنان بر جهت‌گیری اقتصادی
روشنفکران ایرانی و اقتصاد
 
 

 محمود صدری

هر مبحثی از جمله روشنفکری، معمولا با تعریف موضوع بحث آغاز می‌شود اما ورود به بحث درباره مفهوم روشنفکری در ایران، بحثی پردامنه و احتمالا بی‌فرجام را به دنبال می‌آورد. علت این پدیده تا حدودی روشن است. ایران از 100 سال پیش تاکنون آوردگاه آرا و نظریاتی است که غالبا بر پایه‌های فلسفی و فکری استواری بنا نشده‌اند، بلکه هر یک وظیفه دفاع از اشخاص یا جریان‌هایی سیاسی را دربرابر اشخاص و جریان‌های سیاسی دیگر برعهده دارد.
پاره‌ای از کسانی که روشنفکر خوانده می‌شوند، اعتقاد مذهبی را نافی روشنفکری می‌دانند و پاره‌ای دیگر، روشنفکری غیرمذهبی را چیزی بیش از بی‌هویتی و تاریک‌اندیشی به‌شمار نمی‌آورند. به همین علت نقدهایی که هر یکی از این دو گروه و زیرشاخه‌های آنها به دیگران وارد می‌کنند، به‌ندرت از قواعد نقدنویسی رایج در جهان پیروی می‌کند و بیشتر حالت وعظ و خطابه و جدل دارد. بنابراین در این مقاله که هدف آن نه تعریف روشنفکری بلکه نگاه روشنفکران به اقتصاد است، از تعریف می‌گذرم و به عمومی‌ترین وصفی که از آن شده یعنی «کسانی که از راه فکر ارتزاق می‌کنند و تفکرشان انتقادی است»، بسنده می‌کنم. طبعا چنین وصفی همه اهالی قلم و سخن را دربر می‌گیرد و به مفهوم ملموس‌تر دیگر یعنی دانشوران (فضلا، Scholars) نزدیکتر می‌شود. شاید در دیگر کشورهای جهان لازم نباشد که دایره روشنفکری این همه گسترده فرض شود، اما در ایران که همه عصر روشنگری و آزادیخواهی آن با فعالیت‌های علمای دینی و درس‌خواندگان پیوند خورده است و دو تحول بزرگ یک قرن اخیر آن یعنی انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی محصول هم‌نشینی طیف وسیعی از آرا و افکار متفاوت و گاه معارض است، چاره‌ای جز وسیع کردن دایره روشنفکری نیست.

براساس این فرض، جریان‌های روشنفکری و دانشوری ایران را می توان در پنج گروه دسته‌بندی کرد: روشنفکران دینی، روحانیون و فقها، چپ‌گرایان، هنرمندان، نویسندگان و لیبرال‌ها. خاستگاه فکری گروه‌های اول و دوم یکی است اما تغییرها و تاویل‌هایی بسیار متفاوت دارند. گروه‌های سوم و چهارم لزوما آبشخور فکری واحد ندارند اما در بیشتر موارد هم‌پوشان فراوانی دارند. گروه‌ پنجم با چهار گروه دیگر تفاوت ماهوی دارد اما در پاره‌ای مسائل بین آرا و نظریات آنها با آموزه‌های بخشی از روحانیت و فقها، قرابت‌های حیرت‌انگیزی دیده می‌شود.

1. روشنفکران دینی:

این عنوان معمولا برای آن دسته از درس‌خواندگان مسلمان به‌کار می‌رود که اصرار دارند بین خود و درس‌خواندگان حوزه‌های علمیه از سویی و درس‌خواندگان غیرمسلمان از سوی دیگر مرزبندی کنند. البته در میان این گروه کسان زیادی یافت می‌شوند که خود درس‌خوانده حوزه‌های علمیه هستند و حتی جامه روحانیت بر تن دارند، اما بین آرا و نظریات خود و تفسیرهایی که از دین ارائه می‌کنند با آنچه جریان اصلی (mainstream) حوزه‌هاست، تفاوت قائلند. پیشینه این دسته را می‌توان در حوالی زمان مشروطیت و در میان چهره‌هایی مانند یحیی دولت‌آبادی سراغ گرفت که روحانی بود اما از منتقدان جدی جریان روحانیت به‌شمار می‌رفت. در دوره‌های متاخر که موضوع این نوشتار است، علی شریعتی و جلال آل‌احمد سلسله‌جنبان این جریان به‌شمار می‌روند و انواع و اشکال گروه‌های اسلامی که از دهه 1340 تاکنون پدید آمده‌اند و بخش بزرگی از جنبش دانشجویی ایران تا یک دهه پیش، پیروان این دو به‌ویژه شریعتی، به‌شمار می‌روند.

شریعتی و آل‌احمد نقاط عزیمت متفاوتی دارند، سبک و سیاق نوشتن آنها هیچ شباهتی ندارد، حوزه‌های مطالعاتی و دغدغه‌هایشان هم یکی نیست. شریعتی دانش‌آموخته علوم دینی در مدرسه پدر و درس‌خوانده جامعه‌شناسی در فرانسه است. جلال آل‌احمد، تفکر و سیاست را با حزب توده آغاز کرد، با سوسیالیست‌های پیرو خلیل ملکی ادامه داد و در نهایت مسلمانی پیشه کرد. علایقش ادبی بود و نوشته‌های سیاسی‌اش هم رنگ و بوی ادبی داشت اما این دو با همه تفاوت‌ها یک نقطه مشترک داشتند که گنجاندن آنها را در یک گروه موجه می‌کند. هر دو، علت اصلی نافرجامی ملل اسلامی را در پشت کردن روشنفکران این کشورها به گذشته باشکوه و پیروی از آموزه‌های غربی می‌دانستند. هر دو از منتقدان جدی روحانیت بودند و تفسیر رسمی حوزه‌ها از دین را با بنیادهای دینی ناسازگار می‌دانستند اما در عین حال، هر دو وقتی که می‌خواستند برای بی‌ریشه بودن روشنفکران غیرمذهبی حجتی استوار بیابند، از کارنامه درخشان روحانیت دفاع می‌کردند. از شریعتی در این زمینه این جمله مشهود به یادگار مانده که «... در تمام این دو قرن گذشته در زیر هیچ قرارداد استعماری امضای یک آخوند نجف  رفته نیست، در حالی‌که در زیر همه این قراردادهای استعماری امضای آقای دکتر و آقای مهندس فرنگ رفته هست».

دفاع جلال‌ آل‌احمد از شیخ فضل‌الله نوری هم ظاهرا با همان انگیزه نقد روشنفکران بوده است وگرنه دستگاه فکری او حتی در زمان رویگردانی از کمونیسم و روی آوردن دوباره به دین هیچ سنخیتی با افکار و آرای شیخ فضل‌الله ندارد. دفاع روشنفکری مانند سیدجواد طباطبایی از نقش علما در قانون‌نویسی عصر مشروطیت، مبنای منطقی دارد، زیرا به اعتقاد او علما توانستند آموزه‌های فقهی را که بنیان‌های استواری دارند به قانون تبدیل کنند، حال آنکه روشنفکران اساسا توانایی انجام چنین کاری را نداشتند. دفاع طباطبایی با دستگاه فکری او که بر مفهوم قانون تاکید دارد، همخوان است، اما شریعتی و جلال که بیشتر انقلابی و عرفانی هستند تا شکافنده آرای پیشینیان، منطقا نمی‌توانند مدافع روحانیت باشند. دفاع این دو از روحانیت صرفا محدود است به کنش‌های  رادیکال برخی روحانیون در پاره‌ای مقاطع تاریخی که دست بر قضا با خصلت روحانیت در تنافر محض است.

واکاوی برخی سخنان شریعتی و جلال، می‌تواند دو نکته را به ما نشان دهد: اول تباین آشکار این نگاه با جریان رسمی روحانیت است و دوم تاثیر این نگاه اقتصادی بر پیروان شریعتی و جلال و حلول آن در دستگاه اقتصادی جمهوری اسلامی در سال‌های نخست شکل‌گیری این نظام.

شریعتی و جلال هر دو شورانگیز سخن می‌گفتند و شورانگیز می‌نوشتند. تفسیر هر دو از دین تفسیر عرفانی و انقلابی و مطلوب جوانان شوریده دهه‌های 40 و 50 بود. جلال فرصت چندانی نیافت که در دوران رجعت به اسلام، برای جوانان سخن بگوید اما دو کتابی که در این دوران نوشت یعنی غربزدگی و سفرنامه خسی در میقات جاذبه‌های کافی و وافی برای برانگیختن شور انقلابی و عشق به دین داشتند اما شریعتی از این نظر تاثیرگذارتر بود. او سال‌ها با نطق‌های آتشین خود در دانشگاه مشهد و حسینه ارشاد، جوانان را گروه‌گروه جذب اسلام انقلابی کرد. از این جهت می‌توان او را از بسیج‌کنندگان اصلی نیروهای انقلاب سال 57 به‌شمار آورد. شاکله فکری شریعتی عمدتا بر دو عنصر استوار بود. اول روایت انقلابی از اسلام و دوم جنبش‌های آزادیبخش جهان و رهبران سیاسی و فکری آنها. این دو جزو تشکیل‌دهنده آرای شریعتی مشحون از آرای سوسیالیستی بود. به همین علت در میان همه یادگارهای اسلامی او بیش از همه دلبسته خطبه‌های مساوات‌طلبانه امام علی(ع) و روش انقلابی ابوذر غفاری بود. هنگام رجوع به قرن هم آیات مربوط به مستضعفان و شوراها بیشتر توجهش را جلب می‌کرد. وجوهی از گفتارها و کردارهای امام علی(ع) که اشاره به مساوات داشت و همچنین عصیان ابوذر بر خلیفه سوم محور اصلی مباحث او در باب اقتصاد است. در عوض در میان سخنان او هرگز نشانه‌ای از گفته‌های مکرر پیامبر اسلام و ائمه درباره وجوب مالکیت دیده نمی‌شود. حال آنکه در کتب تاریخی اسلام، حجم اقوال و افعالی از پیامبر و ائمه که در آنها بر حلیت بلکه وجوب مالکیت خصوصی تاکید شده است، بسیار بیشتر از اقوال و افعالی است که دلالت بر مساوات دارد. در اسلام آنجا که از مساوات سخن گفته می‌شود نوعا اشاره به تقسیم غنایم و انفال دارد. وگرنه هرگز سخن از این نبوده و نیست که مال مشروع مردم از آنان ستانده و بین تهیدستان تقسیم شود. به‌نظر می‌رسد پررنگ بودن تاویل مساوات‌طلبانه در نگاه اقتصادی شریعتی بیش از آنکه نتیجه تحقیق و تتبع او در ستون اسلامی باشد، خاستگاهی بیرونی دارد. نخستین تماس جدی و رودرروی شریعتی با غرب در هنگامه اوج‌گیری جنبش‌های آزادیبخش در جهان سوم آن دوران رخ داد. به همین علت او شیفته انقلابیونی مانند فرانتس فانون، امه سزر، قوام نکرومه و مانند آنها بود. این جریان انقلابی جهانی گرایش سوسیالیستی و مساوات‌طلبانه داشت و شماری از انقلابیون ایرانی از جمله شریعتی، کوشش بسیاری کردند که با این پیکره جهانی متحد شوند. راحت‌ترین راهی که شریعتی برای این کار یافته بود، تطبیق دادن اسلام با اشکالی از سوسیالیسم بود. به همین علت تلاش وافری کرد که از دین تفسیری سوسیالیستی ارائه کند. اینکه در میان آن همه صحابی بانفوذ، تاثیرگذار و دانشمند پیامبر اسلام به جز سلمان فارسی کسی توجه شریعتی را به خود جلب نکرد و او در همه حال شیفته ابوذر غفاری عامی ماند علتی ندارد مگر قرابت سخنان ابوذر غفاری با انگاره‌های سوسیالیستی و باز به همین علت است که یکی از درخشان‌ترین فصول تاریخ ایران یعنی عصر حکومت صفویه در آثار شریعتی به باد تمسخر و تحقیر گرفته می‌شود.

روایت دوگانه تشیع علوی و تشیع صفوی که هنوز سایه آن بر سر روشنفکران دینی ایران است، در واقع انکار دوران درخشانی در تاریخ ایران است که در آن مقدمات ورود فقه به دستگاه قانونگذاری آماده می‌شد و نفوذ فقها به‌عنوان پاسداران مالکیت و قانون در حال افزایش بود. در واقع همه آنچه که از لوازم تمدن‌سازی در عصر صفویه بود، ذیل همان نحله و مرامی قرار می‌گیرد که شریعتی آن را تشییع صفوی می‌نامید و آن را معادل واپسگرایی به‌شمار می‌آورد.

دستگاه روحانی عصر صفوی دست‌کم دو کارکرد بنیادی و حیاتی داشت که فقدان آن می‌توانست وضع ایران را از آنچه امروز هست، بدتر کند. کارکرد اول جریان روحانی عصر صفوی، مقید کردن شاه به سپردن امور حقوقی و شرعی به علما و خارج کردن معاملات از حیطه سیاست و به تبع آن کوتاه کردن دست حکومت از تیولداری بود.

کارکرد دیگر دستگاه روحانی عصر صفوی سامان دادن نظام حقوقی مستقل از حکومت بود که نیرومندترین جریان مدنی تاریخ ایران را پی ریخت و در واقع به حکومت مطلقه شاهان پایان داد. از عصر صفوی تا پایان دوران پهلوی و حتی در همین دوران جمهوری اسلامی، قرائتی از دین و فقه، بر دست و پای قدرت سیاسی لگام زده که به‌زعم شریعتی تشیع صفوی یا به قرائت امروزی‌تر، جریان سخت‌گرای حوزه‌های علمیه است. در واقع آنچه در جریان شکل‌گیری انقلاب و جمهوری اسلامی، موجب فاصله گرفتن اقتصاد از آموزه‌های فقهی (که دست بر قضا با اشکال امروزی اقتصاد یعنی اقتصاد آزاد، همخوانی بیشتری دارند) و روی آوردن به برنامه‌های سوسیالیستی شد، چند وجه دارد که حتما یکی از وجوه آن آموزه‌های علی شریعتی است.

عوامل دیگر شکل‌گیری اقتصاد دولتی در ایران عبارتند از: نقش اعضای نهضت آزادی در شورای انقلاب و مجلس تدوین قانون اساسی، حضور وابستگان حزب توده مانند بیت اوشانا در مراکز قانونگذاری، کتاب اسلام و مالکیت آیت‌الله طالقانی، نوشته‌های حسن توانائیان‌فرد و ابوذر ورداسبی و روخوانی بی‌تامل انقلابیون از آنها و سرانجام نفت که سلطه دولت بر آن انگیزه کافی برای افزایش میل دولت به مداخله در اقتصاد ایجاد می‌کند.

2. روحانیون و فقها: از منظر تئوری‌های علم اقتصاد، درک روحانیون و فقهای ایران از اقتصاد عمیق‌تر از درک روشنفکران دینی است. زیرا فقها با تاکید بر آموزه‌های فقهی در باب عقود و معاملات در واقع قرائتی از مفهوم بازار ارائه می‌کنند که با آموزه‌های اقتصاد آزاد، قرابت حیرت‌انگیزی دارد. فقها هرگز مانند روشنفکران دینی دچار هیجانات انقلابی و مروج اقتصاد دولتی نشدند. سیمای اقتصادی روحانیون سنت‌گرا و فقهای ایرانی را می‌توان در کشاکش‌های سال‌های آغازین شکل‌گیری جمهوری اسلامی دید. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، انقلابیون اسناد و نوشته‌های مکتوب چندانی در باب اقتصاد نداشتند. تنها نوشته‌های اقتصادی آنها عبارت بودند از کتاب نه چندان دقیق آیت‌الله طالقانی به نام اسلام و مالکیت، کتاب اقتصاد ما آیت‌الله محمدباقر صدر، کتاب‌هایی کم مایه از ابوالحسن بنی‌صدر و جزوه‌هایی تبلیغی از حسن توانائیان‌فرد و ابوذر ورداسبی. اصطلاح مشترک همه این آثار واژه «قسط» بود که به شدت تاویل‌پذیر است. در سال‌های نخست شکل‌گیری جمهوری اسلامی که قانون اساسی هم در خلال آن نوشته و تصویب شد، نظریه و عمل اقتصادی انقلابیون متاثر از تفسیری چپ‌گرایانه از مفهوم «قسط» بود. ترجمان عینی این چپ‌گرایی را می‌توان در تصمیم‌های شورای انقلاب در باب مصادره اموال دید. مصادره اموال در واقع نقطه عزیمت رویگردانی انقلابیون از آموزه‌های اسلامی در باب اقتصاد و پیروزی از آرای سوسیالیستی بود. فقها منصوب امام خمینی(ره) در شورای نگهبان در آن سال‌ها بسیار کوشیدند اقتصاد برآمده از فقر را بر کشور حاکم کنند و راه تفکرات چپ‌گرایانه را ببندند، اما حقانیت سوسیالیسم اسلامی در آن زمان چنان فرض مسلم انگاشته می‌شد که کمتر کسی یارای مخالفت با آن را داشت و فقها نتوانستند کاری از پیش ببرند. این داستان در مورد تقسیم اراضی توسط هیات‌های هفت نفره و در تجارت خارجی هم رخ داد و تنها در فقره اخیر بود که فقها تا حدودی توانستند آهنگ دولتی‌سازی اقتصاد را کند کنند. اصطلاحات مجعولی مانند جامعه بی‌طبقه توحیدی، اقتصاد توحیدی، سوسیالیسم اسلامی، عدالت ابوذر و نظایر اینها در همین دوران تفوق مساوات‌طلبان و تنهایی و ناتوانی فقها، رواج یافت و آثار آن هنوز گریبان اقتصاد ایران را رها نکرده است اما در حوزه نظری، کوشش‌های فقها و اقتصاددانان طرفدار آزادی اقتصادی، بی‌نتیجه نماند و چند سالی است که دیگر کسی با صراحت پیشین از اقتصاد دولتی دفاع نمی‌کند.

3. چپ‌گرایان:

از نیمه دوم قرن نوزدهم که پای ایرانیان به دانشگاه‌های اروپایی باز شد، جریان‌اندیشگی صورتی کاملا متفاوت با گذشته یافت. پیش از آن اگر بحثی در حوزه فکری مطرح بود بین زیرشاخه‌های تفکر حوزوی بود اما وقتی درس‌خواندگان از فرنگ بازگشتند، داستان صورتی دیگر به خود گرفت. سفرکردگان با انبانی از اصطلاحات انگلیسی، فرانسوی، روسی و آلمانی به کشور بازگشتند. در میان این واژه‌ها سوسیالیسم و کمونیسم تواتر و تکرار بیشتری داشت.

قرن نوزدهم بود و عصر میدان‌داری سوسیالیسم. حتی سیاستمداری مانند تقی‌زاده که منتقدانش اصرار دارند او را پاره‌ای از نظام غربی به معنای لیبرال آن نشان دهند، ذهنی انباشته از مضامین سوسیالیستی داشت. شماری از این درس‌خواندگان ابتدا حزب کمونیست ایران را بنا نهادند آنگاه حزب توده را تاسیس کردند و در نهایت وقتی به نیمه دوم قرن بیستم رسیدند، دهها گروه کوچک ساختند که همگی در یک چیز مشترک بودند که همانا تهاجم به مالکیت خصوصی و ترویج اقتصاد دولتی بود.

فرنگ رفته‌های چپ‌گرا، در دوران قاجار فرصتی برای تاثیرگذاری نیافتند و صرفا در سال‌های آخر آن سلسله بود که کمونیست‌ها با استقرار در بادکوبه و انزلی و تا حدودی تهران و تبریز منشأ تحولاتی شدند. زمان رضاشاه دوران حبس و حصر کمونیست‌ها بود اما نظام اقتصادی او چندان با آرمان‌های چپ‌گرایانه فاصله نداشت. تقریبا همه صنایع جدید دولتی بود. در دوران پهلوی دوم هم این وضع ادامه یافت و از دهه 40 و به‌ویژه در دهه 50، همزمان با سرکوب کمونیست‌ها، دولت خود عهده‌دار اجرای سوسیالیسم شد. شرکت‌ها و موسسات دولتی بزرگ به سرعت روییدند و فشار بر بخش خصوصی تشدید شد. در این دوران چپ‌گرایانه ایرانی عمدتا فراری و مخفی یا محبوس بودند اما شگفت‌آور است که دسترسی به آثار مکتوب آنان چندان دشوار نبود. با وجود این آزادی عمل نسبی هرگز اثر اقتصادی قابل اعتنایی توسط چپ‌گرایان ایرانی منتشر نشد. به جز جزوه‌های تبلیغاتی و نوعا بی‌مایه‌ای که در دهه‌های 20 و 30 توسط حزب توده منتشر شد، یک کتاب اقتصادی از نیکیتین نویسنده روس در ایران منتشر شد که در عین بی‌مایگی، از جهاتی محل اعتنا بود. این کتاب یک‌بار در دهه 1330 توسط عبدالحسین نوشین به صورت چکیده ترجمه و چاپ شد اما نام نویسنده روی آن درج نشد. سپس در دهه 50 توسط ناصر زرافشان ترجمه و به صورت کامل چاپ شد. این کتاب از آن جهت محل اعتنا بود که برای کمونیست‌های ایرانی به‌ویژه حامیان قرائت روسی از سوسیالیسم حکم چراغ راهنما را داشت و همراه با کتاب فلسفی بسیار ساده‌انگارانه ژرژ پولیتسر (اصول مقدماتی فلسفه) بال پرواز کمونیست‌ها به‌شمار می‌رفت. در این دو کتاب نشانه‌ای حتی اندک از تفکر نقادی و پژوهش دانشگاهی به چشم نمی‌خورد و صرفا درسنامه‌هایی برای باورمندان به سوسیالیسم بود اما همین کتاب‌های حزبی، توانستند کلیشه‌هایی را وارد اذهان حامیان خود کنند که در سال‌های 1357 تا 1359 مدام در بحث‌های خیابانی تکرار شد و برای عده‌ای چنان فرض مسلم شد که هرگونه سخنی خلاف آن را نشانه نوکری امپریالیسم می‌دانستند. تاثیری که این آثار و مباحث چپ‌گرایان بر اقتصاد ایران گذاشت کمابیش مشابه همان است که در بند اول مقاله آمد.

4. نویسندگان و هنرمندان:

گویی مقدر است که نویسندگان و هنرمندان ایرانی همیشه رادیکال و ناراضی از وضع موجود باشند حتی نویسندگان و هنرمندانی که از سوی رقیبان، حکومتی خوانده می‌شوند هم منتقدند و گاهی حتی پرخاشگر. نویسندگان و هنرمندان را به راحتی نمی‌توان ذیل نحله‌های فکری قرار داد، مگر آنهایی که خود صراحتا می‌گویند دلبستگی‌هایشان چیست اما یک چیز درباره بیشتر آنها مصداق دارد که همانا یورش آشکار یا مضمر به فعالیت‌های اقتصادی است. نویسندگان و هنرمندان برخلاف گروه‌هایی که قبلا درباره آنها صحبت شد، حضور مستقیم و آشکاری در صحنه اقتصادی ندارند و چه بسا اگر از آنان در این‌باره پرسش شود، شگفت‌زده شوند اما واقعیت این است که در خلال نوشته‌های بیشتر آنان رگه‌های چپ‌گرایانه دیده می‌شود. برای نمونه سه رمان را از منظر اقتصادی بررسی کرده‌ام که خلاصه آن به شرح زیر است: یکی از رمان‌ها طوبا و معنای شب، نوشته شهرنوش پارسی‌پور است. طوبا و معنای شب داستان زنی است که از جوانی تا کهنسالی برای رسیدن به خدا تلاش می‌کند. با پایان یافتن داستان و مرگ طوبا در میان اوهام و مالیخولیا، تنها نوری که به سوی آینده کورسو می‌زند مرد جوانی است به نام اسماعیل که چند صباحی عضو حزب توده بوده است. او خانه طوبا را ترک کرده تا وضع موجود را تغییر دهد. قهرمان دیگر جوانی شورشی به نام اکبر است که می‌خواهد آتش بر بنیان‌های نظم موجود بزند. در داستان طوبا اشاره مستقیمی به نظام‌های سیاسی خوب و بد یا اشکال اقتصادی کارآمد و ناکارآمد نشده اما تنها امیدی که برای آینده تصویر شده دو چهره چپ‌گرا یعنی اسماعیل و اکبر است. طوبا و معنای شب تلاشی نافرجام برای بازکردن گره‌های سنت است که نویسنده عاجز از انجام این کار، ماموریت‌ رستگاری بشر را به چپ‌گرایانی می‌سپارد که شاید خود هم دل خوشی از آنها نداشته است. از نظر تاثیرگذاری این رمان بر سرنوشت اقتصادی ایرانیان اول باید به لحاظ رعایت قاعده انصاف گفت هدف نویسنده قطعا شوریدن بر بازار نبوده است. پارسی‌پور خود در مصاحبه‌ای گفته است: «من همیشه دیده‌ام که گروه بالای جامعه را هیولا و کثافت و آشغال نشان می‌دهند، در حالی‌که واقعیت غیر از این است.» دوم اینکه پارسی‌پور برخلاف این باور خود و بدون ستایش آگاهانه از جریان‌های چپ‌گرا و ظاهرا به صورت ناخواسته آنان را قشر بالنده و آینده‌ساز توصیف کرده است.

نمونه دیگر، آثار رضا براهنی است. براهنی از دهه 1340 تاکنون از فعالان حوزه نقد ادبی، شعر، داستان، تدریس ادبیات تطبیقی و ترجمه بوده است. هواداران و منتقدانی جدی دارد. دو اثر معروف و پرخواننده براهنی یعنی «آواز کشتگان» و «رازهای سرزمین من» از جمله آثاری هستند که ستیزه با اقتصاد آزاد در آنها موج می‌زند. محور رمان آوازکشتگان، یک استاد دانشگاه به نام محمود شریفی است که به علت فعالیت سیاسی بازداشت می‌شود و همه واقعی داستان به صورت فلا‌ش‌بک در ذهن او مرور می‌شود.

محمود شریفی منتقد نظام آموزشی و مخالف سرسخت روش‌های سنتی است. تصویری که او از استادان به دست می‌دهد، تصویر جماعتی کهنه‌پرست است که شوق زندگی را در دانشجویان می‌کشد. بدیلی که براهنی برای این وضع پیشنهاد می‌کند جسارت انقلابی است که در سیمای دانشجویی شجاع به نام «صداقت» متبلور می‌شود. صداقت در جریان تظاهرات دانشجویان (ظاهرا اوایل سال 1357) در بالای نرده‌های دانشگاه تهران تیر می‌خورد و پیکرش با هیاتی اسطوره‌ای چونان پرچم شرافت و انسانیت بر نرده‌های دانشگاه به اهتزاز درمی‌آید. در جای‌جای کتاب آواز کشتگان، افرادی که منش انقلابی ندارند تحقیر و در عوض دارندگان روش و منش انقلابی تقدیس می‌شوند. این نگاه در رمان دیگر براهنی یعنی رازهای سرزمین من با وضوح بیشتری دنبال می‌شود و «ثروتمندان خوشگذران و فاسد» مسبب همه تیره‌روزی‌ها نشان داده می‌شوند. قهرمان رازهای سرزمین من مترجمی است که با ارتش شاهنشاهی و آمریکایی‌ها کار کرده و به درون مناسبات نظامیان ارشد و خانواده‌های درباری راه می‌یابد و در بخش قابل‌توجهی از داستان نظاره‌گر فساد اغنیاست. براهنی در صفحات آخر کتاب، قهرمان اصلی خود را در کنار دیگر قهرمانان انقلابی به خانه‌های فساد و تباهی به جا مانده از رژیم پیشین می‌برد تا اتحاد انقلابی خواص و توده‌ها را علیه سرمایه‌داری کامل کند.

5. لیبرال‌ها:

تحریف مفاهیم در ایران امری عادی است. تصویری که تاکنون در متون ایرانی از متفکران و مکاتب جهانی ارائه شده، آکنده از تقلیل‌گرایی و ساده‌سازی است. تصویری که ایرانیان از سوسیالیسم، کمونیست و مارکسیسم دارند، عمدتا محصول جزوه‌های تبلیغاتی چپ‌گرایانی است که شاید حتی متون پایه‌ای مکتب مورد قبول خود را نخوانده باشند. نقدهایی که بر این مکاتب نوشته شده از خود متون تبلیغی هم کم‌مایه‌تر است. فی‌المثل بسیاری از نقدها بر مارکسیسم براساس آثار تقی ارانی و احسان طبری نوشته شده است. حال آنکه ارانی اساسا چیزی از مارکسیسم نمی‌دانست و روایت طبری از مارکسیسم، محصور در قالب تنگ سوسیالیسم رسمی اتحاد شوروی یا به تعبیر دقیق‌تر استالینیسم بود. این وضع در مورد لیبرالیسم وضع حادتری دارد. منتقدان لیبرالیسم، نخستین چیزی که درباره این مکتب فکری می‌دانند، ضددینی یا غیردینی بودن لیبرالیسم است. این تصور توهم آلوده حتی به باور برخی کسان که خود را لیبرال می‌دانند هم رسوخ کرده است. تصور نادرست دیگر درباره لیبرالیسم، یکی انگاشتن آن با مفهوم سرمایه‌داری و ایضا یکسان‌پنداری سرمایه‌داری با اقتصاد آزاد است. تصور نادرست دیگر در نحوه انطباق مبانی و مصادیق لیبرالیسم است.

تصور اول درباره لیبرالیسم یعنی معارض شمردن آن با دین با هر انگیزه و توسط هرکس یا کسانی که ترویج شده باشد، نشانه روشنی از نفهمیدن این مکتب به صورت مطلق است. پدران و سلسله جنبانان تفکر لیبرالی در غرب از آغاز آبشخور مذهبی داشته‌اند و حتی اصیل‌ترین تبیینی که از لیبرالیسم وجود دارد از آن جان لاک انگلیسی است که نقطه عزیمت نظریه‌اش، قدرت بی‌همتای خدای یگانه است. از نظر جان لاک خداوند مالک همه هستی است. خداوند انسان را آزاد و مختار می‌آفریند و جانی به او ارزانی می‌دارد که هیچ‌کس حق ندارد آن را از انسان بستاند. انسان برای تحقق حق حیات خود نیاز به تصرف بخشی از نعمات مادی خداوند روی زمین دارد یعنی اینکه برای دوام حق اول که حق حیات است، حق دوم که مالکیت است ضرورت می‌یابد و تحقق حق دوم در گروه آزادی عمل انسان است. به این ترتیب جوهر تفکر لیبرالی به سه حق خدادادی یعنی جان، مال و آزادی استوار است. به اعتقاد لاک و پیروان امروزی وی، با حذف خداوند دیگر نقطه عزیمت و اصول موضوعی که بتوان فعالیت آزاد انسان را بر آن استوار کرد، باقی نمی‌ماند. این تفکر، پیش از جان لاک هم در میان واضعان مکتب سالامانتا در اسپانیای قرن شانزدهم وجود داشت و در همین 100 سال اخیر هم در میان متفکران لیبرال جایگاهی استوار دارد.

تصور نادرست دیگر درباره لیبرالیسم به خلط این مفهوم با سرمایه‌داری (Capitalism) تا حدودی محصول بی‌دانشی است اما تبلیغات سیاسی نیز در شکل‌گیری آن بی‌تاثیر نبوده است. بنای کار لیبرالیسم بر آزادی کسب و کار است و تنها حصری که برای این آزادی وجود دارد، آزادی دیگران است. برخلاف تصور رایج، اقتصاددانان لیبرال هیچ‌گاه نه در نظر و نه در عمل حامی «سرمایه‌دار» و «سرمایه‌داری» نبوده‌اند. آدام اسمیت که پدر اقتصاد آزاد نامیده می‌شود قول مشهوری دارد که می‌گوید «هرگاه دیدید دو کارخانه‌دار در گوشه‌ای خلوت کرده‌اند، مراقب باشید که توطئه نکنند.» تفاوت این نگاه با نگاه مخالفان اقتصاد آزاد در این است که اسمیت و دیگر حامیان لیبرالیسم اقتصادی، معتقدند دسیسه‌چینی سرمایه‌داران را با زور نمی‌توان و نباید خنثی کرد بلکه با وضع قوانین و قواعد یکسان، باید آنان را وادار به رقابت شرافتمندانه کرد. آنچه لیبرال‌ها از آن دفاع می‌کنند، منافع سرمایه‌دار یا کارگر نیست بلکه آزادی عمل انسان است.

تصور نادرست دیگر یعنی انطباق نظریه لیبرالیسم با رفتار افراد و احزاب است. مثلا در ایران بنا به یک عادت و روال، اعضای نهضت آزادی را لیبرال می‌خوانند. در حالی‌که این جریان هیچ ارتباط منطقی و معناداری با لیبرالیسم ندارد. این جریان بیشتر گرایش سوسیالیستی دارد و شاید تنها با تسامح زیاد بتوان آن را ذیل تفاسیر چپ‌گرایانه از لیبرالیسم قرار دارد.

از این جهت می‌توان گفت در تاریخ صدساله پس از مشروطیت که ایران آوردگاه مکاتب بوده است، لیبرالیسم هیچ‌گاه به سراپرده حکومتی ایران راه نیافته و لیبرال‌ها سهمی در اعمال دولت‌ها نداشته‌اند. تنها ردپایی که از نظریات و اعمال لیبرال‌ها در اقتصاد ایران می‌توان دید مربوط به دو دهه اخیر است. در این دوران برخی استادان اقتصاد و مدیران اقتصادی میان پایه به تلاش‌هایی برای خارج کردن اقتصاد ایران از چنبره قدرت سیاسی دست یازیده‌اند که هنوز آثار عملی تعیین‌کننده‌ای نداشته است. تنها تاثیر جدی و عملی تفکرات لیبرالی در ایران این بوده که دفاع از نظریه‌های مساوات‌طلبانه را دشوار و پرهزینه کرده است و حالا همه در حال تمرین دفاع از آزادی اقتصادی هستند.

منبع: صنعت و توسعه



نظرات 0