تاريخ : جمعه 19 فروردین 1390  | 12:38 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور: اقتصاد

تیم‌هارفورد، مترجم: گلچهره پاکدل

یک اعتراف: در دوره‌ لیسانس وضعیت من در درس اقتصاد کلان چندان تعریفی نداشت و در دوره‌ تحصیلات تکمیلی از قبل هم بدتر شد.

اساتید من درباره مدلی حرف می‌زدند که در آن کل اقتصاد به شکل خانواده‌ای فرض شده بود که می‌کوشید در یک فرآیند بهینه‌سازی بین زمانی تصمیم بگیرد در هر دوره چقدر مصرف و پس انداز کند. من با ارقامی که به شکل مجموع بیان می‌شد مشکل داشتم و همچنین با کل ایده‌ این مدل که به نظر می‌رسید هرآنچه می‌توانست اقتصاد کلان را جذاب کند از آن گرفته بود. آن موقع تنها کاری را که از دستم برمی‌آمد؛ کردم؛ یعنی امتحان‌هایم را به هر ترتیب گذراندم و سعی کردم بیشتر بر اقتصاد خرد تمرکز کنم. (یادتان باشد پی. جی. اورورک در کتاب معروف خود تفاوت بین اقتصاد خرد و کلان را چنین تشریح کرده بود: اقتصاد خرد آن حوزه‌ای است که اقتصاددان‌ها به طور مشخص درباره مسائلی اشتباه می‌کنند و اقتصاد کلان آن حوزه‌ای است که اقتصاددان‌ها کلا اشتباه می‌کنند.)
من سردرگمی خودم را به حساب ضعف اقتصاد کلان نمی‌گذارم؛ اما از آنچه که پس از بحران اقتصادی بر سر این رشته‌ آمده است در شگفت می‌شوم. نگرانی موجود از این نیست که اقتصاد کلان نتوانسته بحران را پیش‌بینی کند – پیش‌بینی اشتباه بیشتر می‌تواند نشانه‌ پیچیدگی جهان باشد تا فقر فکری – بلکه از این است که این حوزه قادر به ارائه‌ پاسخ نیست. گاهی حتی نمی‌تواند پرسش صحیح را نیز مطرح کند.
ویلیام بویتر، عضو سابق کمیته سیاست پولی انگلستان و نویسنده‌ کنونی فایننشال تایمز، می‌گوید که اهالی اقتصاد کلان برای آنکه مدل‌هایشان را زیباتر جلوه دهند، خیلی ساده واقعیت‌های دشوار را کنار گذاشته‌اند. او می‌گوید: «آن‌ها مدل‌های غیرخطی تعادل عمومی پویا را گرفته‌اند و آن قدر با خط‌کش تنبیهش کرده‌اند تا مطابق میل آنها رفتار کند.»
در این ناامیدی او تنها نیست. پل کروگمن، اقتصاددان دست چپی و برنده جایزه نوبل که در نیویورک تایمز هم می‌نویسد، می‌گوید که به نظر او اقتصادکلان در عصر تاریک خود به سر می‌برد؛ یعنی به جای آنکه به کشف بینش‌های جدید برسد، مدام هرآنچه را که می‌دانسته نیز فراموش می‌کند. مارک توما، یک اقتصاددان و وبلاگ نویس تاثیرگذار دیگر هم در این زمینه می‌گوید: «به نظرم بحران کنونی ضربه بزرگتری از آنچه که اغلب ما می‌پنداریم به بدنه تئوری و مدل‌سازی اقتصاد کلان وارد کرده است.»
آینده نشان خواهد داد. اگر اکنون بسیاری از مفسران دوباره دست به دامان کینز – یا کاریکاتوری از کینز - شده‌اند، نه به آن خاطر است که او قله‌ دانش اقتصادی به شمار می‌آید، بلکه از آن رو است که او پرسش‌های خوبی را مطرح می‌کرد که اکنون به نظر یک بار دیگر از اهمیت برخوردار شده‌اند.
اقتصاددانان اکنون خیلی بیشتر از آنکه در زمان کینز ممکن بود درباره شبکه‌ها و کنش و واکنش‌های پیچیده کارگزاران اقتصادی می‌دانند (به لطف مدل‌سازی کارگزار محور)، روانشناسی (به لطف اقتصاد رفتاری) و جهان واقعی (به لطف اقتصاد‌سنجی) بیشتر وارد تحلیل‌ها شده‌اند. در تئوری، این پیشرفت‌ها باید به فهم بیشتر ما از بحران کمک کند؛ اما بدنه‌ اقتصاد کلان به قدری عظیم شده است که مدتی طول می‌کشد تا خودش را برای حرکت در مسیر درست به جنبش درآورد.
جاستین ولفرز، سردبیر تازه ژورنال بروکینگز پیپیرز و اقتصادکلان دانی چیره دست معتقد است: «اقتصاد کلان قدیمی که ظاهر زیبا، اما به لحاظ تجربی بی‌ارزشی داشت، اکنون دیگر چندان به کار نمی‌آید.» و بویتر می‌گوید که بانک‌های مرکزی همین حالا هم به سمت جایگزین کردن اقتصاد کلان سنتی با ابزارهای عمل گرایانه‌تر رفته‌اند. اگر چنین باشد، به نظر بازار اندیشه‌های اقتصاد کلان خود اصلاح شونده است، درست مثل بازار سلاح‌های کشتار جمعی؛ اما در هر دو مورد، جای بسی تاسف است که این اصلاح کمی، فقط کمی، زودتر انجام نگرفت.

منبع: دنیای اقتصاد


نظرات 0