محور: زیر شاخه های علم اقتصاد
نويسنده: فريتز مكلاپ(1)
ترجمه: يداللّه دادگر(2) محمدنقى نظرپور(3)
چكيده:
مقوله اثباتى و دستورى از موضوعات محورى و در عين حال جنجالى در حوزه متدلوژى اقتصاد است، همانطور كه ملاحظه خواهد شد، مكلاپ با روش بسيار مؤثرى به تحليل آن مقوله پرداخته است. پس از ذكر يك مقدمه به مفهوم اثباتى و دستورى و تقابل يا عدم تقابل آنها اشاره مىكند. مفاهيم علم و هنر و امور هنجارى و دغدغه اقتصاددانان در اين رابطه و هنجارى بودن اقتصاد رفاه مباحث بعدى را تشكيل مىدهند. مك لاپ در اين بررسى با اعمال شيوه تتبع عالمانه، جزئيات موضوع را مورد كنكاش قرار مىدهد. ديدگاههاى مختلف را ذكر مىكند و ابهامها و سوء تفاهمها و خلطهاى مربوط به موضوع ياد شده را، شفاف مىسازد.
واژگان كليدى: متدلوژى اقتصاد، اقتصاد رفاه، علم و هنر، اثباتى و دستورى.
>>>
محور: زیر شاخه های علم اقتصاد
نويسنده: فريتز مكلاپ(1)
ترجمه: يداللّه دادگر(2) محمدنقى نظرپور(3)
چكيده:
مقوله اثباتى و دستورى از موضوعات محورى و در عين حال جنجالى در حوزه متدلوژى اقتصاد است، همانطور كه ملاحظه خواهد شد، مكلاپ با روش بسيار مؤثرى به تحليل آن مقوله پرداخته است. پس از ذكر يك مقدمه به مفهوم اثباتى و دستورى و تقابل يا عدم تقابل آنها اشاره مىكند. مفاهيم علم و هنر و امور هنجارى و دغدغه اقتصاددانان در اين رابطه و هنجارى بودن اقتصاد رفاه مباحث بعدى را تشكيل مىدهند. مك لاپ در اين بررسى با اعمال شيوه تتبع عالمانه، جزئيات موضوع را مورد كنكاش قرار مىدهد. ديدگاههاى مختلف را ذكر مىكند و ابهامها و سوء تفاهمها و خلطهاى مربوط به موضوع ياد شده را، شفاف مىسازد.
واژگان كليدى: متدلوژى اقتصاد، اقتصاد رفاه، علم و هنر، اثباتى و دستورى.
مقدمه
گرچه برخى اقتصاددانان، نگران اين قبيل كاربردهاى صرفا معناشناختى و فلسفى نيستند،[در عين حال] تمايز بين اثباتى و دستورى، امروزه نقش قابل ملاحظهاى در مباحث اقتصادى ايفا مىكند. اين موضوع بيش از 150 سال سابقه دارد. در حالى كه از نظر برخى صاحبنظران تفاوتهاى ياد شده به مرزى بين دو شاخه از يك علم تعبير مىشود، براى برخى ديگر علم هنجارى[اصولاً] نقض در اصطلاح محسوب مىشود، [يعنى] بحث از هنجارها يا ارزشها طبق تعريف، غيرعلمى تلقى مىشود. البته اين دو موضوع، جنبه معناشناختى و فلسفى دارند، ولى اين امر باعث نمىشود، موضوع بىاهميت يا بىفايده گردد. بنابراين روشنسازى[و حلاجى] بحث، ارزشمند به نظر مىرسد.
اين گونه روشنسازيها هم جنبه تاريخى دارد و هم جهت تحليلى. در عين حال من در اين جا خود را به بحث مسائل تحليلى محدود مىكنم.(4) خوانندهاى كه مىخواهد، موضوع را در سطح تاريخى دنبال كند(اگر حوصله داشته باشد) مىتواند، منتظر انتشار بحث تاريخ انديشهها باشد كه درصدد روى كاغذ آوردن آن پس از مفاهيم اثباتى و دستورى هستم. وقتى ما عقائد اثباتى و ساير ابعاد علم اقتصاد را نوعى تحليل متدلوژيكى مىكنيم، نمىتوانيم از مقوله معناشناسى صرفنظر كنيم. حل و فصل مشكلات معناشناسى و متدلوژى با دشوارى مواجه است. اين[موضوع [كاملاً قابل درك مىباشد. به عنوان مثال اگر برخى از نويسندگان، پيچيدگى اقتصاد رفاه را توضيح دهند و نتيجه بگيرند كه چند پيشفرض آن ويژگى هنجارى دارند، در حالى كه برخى ديگر همان پيشفرضها را اثباتى تلقى نمايند، در اين صورت ممكن است اين تفاوت از نظر معناشناسى و يا تفسير روششناختى آنان باشد.
بديهى است اين كه «هنجارى» در اين فحوا به معناى تجويزى، مشورتى، القايى، ارزيابىگرا، اخلاقى، عاطفى، ابزارگرا و يا سياسى باشد و يا اثباتى به معناى تشريحى، توصيفى، توضيحى، پيشبينىگرا، غيرفرضيهاى، غيرارزيابگرا، غيرماورايى، غيرقياسى، عملياتگرا، قابل آزمون، قابل اثبات، غيررايزنى و يا سازگار با قضاياى مورد توافق باشد، مسأله فرق خواهد داشت.
حتى اگر نويسندگان بر معانى صفات ياد شده، توافق داشته باشند، باز ممكن است قضاوتهاى متفاوتى درباره خصوصيات گزارههاى مورد بحث داشته باشند، زيرا آنان، لزوما در همه موارد توافق نخواهند داشت. ما بحث را با ارائه خلاصهاى از يافتههاى مربوط به بررسى تاريخى آغاز مىكنيم.
معانى «اثباتى»
صفت «اثباتى» در ادبيات اقتصاد و علوم اجتماعى بطور كلى و در فلسفه علم، عمدة براى بيان اسامى زير بكار رفته است: علم اقتصاد، پژوهش، علم، نظريه، مسائل، گزارهها، قضايا و نتايج. اما مفهوم صفت مورد نظر، در طول زمان و در ميان نويسندگان مختلف، دستخوش تغييرات قابل ملاحظهاى شده است. فهرست زير مرور سريعى بر برخى معانى اثباتى توصيفكننده اسامى مرتبط با آن است، اسامى در پرانتز نشان داده شده است:
مسلم، غيرمشروط، نه صرفا فرضيهاى(نتايج)
تجربى، نه دلخواهانه(مقدمات علوم تجربى)
احتمالاً درست(نتايج، مطابق با«واقعيت اثباتى»)
آزاد از استدلال متافيزيكى(مرحله توسعه علمى)
بىارتباط با علل مؤثر غايى(علم)
مبتنى بر واقعيتهاى ادراك فورى(علم)
بدون توجه به عوامل روحى روانى(علم)
قابل تأييد يا حداقل به صورت تصوركردنى، قابل آزمون(گزارهها)
نه صرفا انتقادى يا منفى(تئورى)
غيرسياسى، غيراخلاقى(مسائل)
غيرهنجارى غيرتجويزى(پژوهش)
غيرمرتبط با ايدهآلها و ادراكها(پژوهش)
اين فهرست را مىتوان در چند زوج متضاد زير خلاصه نمود:
اثباتى(سازنده) در مقابل منفى(انتقادى)، اثباتى(معين) در مقابل نامعين.
اثباتى(قابل مشاهده) در مقابل غيرقابل مشاهده، اثباتى(قابل تأييد) درمقابل غيرقابل آزمون.
اثباتى(توصيفى) در مقابل تجويزى، اثباتى(واقعى) در مقابل هنجارى.
به علاوه دو اصطلاح وجود دارد كه گاهى اوقات به عنوان معادلهاى اثباتى بكار رفتهاند، و در موارد ديگر، براى معناى متضاد با معناى اثباتى بكار مىرود. يكى از اين دو اصطلاح، واژه «استدلالى» است كه براى همه اثباتگرايان فلسفى عملاً به معناى غيرقابل مشاهده بكار مىرود؛ اگر به معناى غيرمتافيزيكى و غيراثباتى بكار نرود. در عين حال حداقل براى دو صاحبنظر(سيجويك و كينز) اين كلمه متضاد معناى دستورى، توصيهاى و بنابر اين معادل اثباتى، تئوريك مىباشد(پس اين دو نفر معناى متضادى را كه بوسيله اثباتگرايان فلسفى بكار رفته است، نپذيرفتند: يعنى اثباتى در مقابل استدلالى).
اصطلاح ديگر واژه «طبيعى» است. كه در فلسفه متعارف جهت توصيف «قانون» و به معناى هنجارهايى بكار مىرود كه توسط عقل، ضرورت اجتماعى، يا فرمانى قدسى صادر مىشود و مقتضاى عدالت و دستورات اخلاقى است. در مقابل «قانون طبيعى» (با ريشه متافيزيكى)، «قانون اثباتى» قرار مىگيرد كه بطور رسمى مورد استفاده قرار مىگيرد و به صورت مصنوعى نهادينه شده است، [يعنى [از اصول كلى عدالت استخراج نشده، بلكه در كُدهايى رسمى صورتبندى شده، و در يك قالب رايج، مدون شده است.
در عين حال، در يك بحث علمى، «قانون طبيعى» به معناى قانون طبيعت است، كه بطور تجربى آزمون شده و بخشى از علم اثباتى در مقابل ساختههاى دلخواهانه، پندار صرف و حاصل خيال، (بنابر اين متافيزيكى) مىباشد. اين در تضاد با معناى متقابل، در زبان فلاسفه متعارف است: [در آنجا] اثباتى در مقابل طبيعى قرار مىگيرد.
معانى «دستورى»
معانى صفت «دستورى» از گستردگى كمترى برخوردار است و كمتر گمراه كننده است. اين معنا به روشنى در فرهنگهاى لغت منعكس شده است: فرهنگ آكسفورد كه 13 معنا براى «اثباتى» ذكر كرده، تنها يك معنا براى دستورى ارائه نموده است: «تثبيت هنجارها و معيارها». اما[التزام به] اين معنا باعث چشمپوشى از برخى اختلافنظرهاى مهم در كاربرد كلمه، بوسيله اقتصاددانان، دانشمندان علوم اجتماعى و فلاسفه مختلف مىشود.
مهمترين اختلافات در معانى «دستورى» به درجهاى مربوط مىشود كه گزارههاى مورد بحث چنين هستند:
1- صراحت نسبت به هنجارها(اهداف، ارزشها) براى چيزى كه بدان اشاره مىكنند.
2- تمركز نسبت به مسأله ارزشگذارى، بويژه در مقايسه هنجارهاى خاص (اهداف) با نوع مخالفش.
3- مرتبط با ابزارها و تكنيكهاى دستيابى به هنجارهاى معين تثبيت شده (غايات) كه در سيستم ارزشهاى برخى افراد جايگاه بالايى دارد(البته نه لزوما فردى كه گزاره را بيان مىكند).
برخى از نويسندگان كلمه «دستورى» را براى دلالت بر همه گزارههايى بكار مىبرند كه از لحاظ قصد و يا تأثير، داراى جنبه توصيهاى يا پندآميز مىباشند، بدون توجه به اين كه آيا ارزشهاى مورد نظر، مخفى يا به روشنى بيان شدهاند. مسأله ارزشهاى متعارض مطرح شده، يا هدف قابل تحقق(مستقل از نظام ارزشى شخص توصيه كننده) مفروض گرفته شده يا نشده باشد. در عين حال ديگران ترجيح مىدهند كه اصطلاح «دستورى» را از گزارههايى كه صرفا ابزارها و تكنيكهايى را تشريح مىكند كه توسط آنان غايات معينى قابل دستيابى است، جدا كنند. و برخى مىخواهند اصطلاح دستورى را، از ارزشهاى معين صريح و غيرمبهم جدا كنند.
اثباتى در مقابل دستورى
فعلاً بدون ملاحظه معانى مختلف «اثباتى» و با تمركز بر اثباتى، به عنوان متضاد دستورى، مىتوانيم به دو مجموعه از عقايد مرتبط با اين حقيقت متضاد[به صورت زير[ فكر كنيم:
اثباتى دستورى
توصيف تجويز
توضيح توصيه
نظريه تمرين عملى
نظريه خطمشى
انديشه عمل
قوانين(گزارههاى يكنواخت) قواعد(گزارههايى از هنجارها)
علم هنر
قضاوتهاى واقعى قضاوتهاى ارزشى
گزارهها در وجه اخبارى گزارهها در وجه انشايى
گزارههاى قابل آزمون درباره واقعيتهابيانيههاى غيرقابل آزمون احساسى
ما درباره همه اين جفتهاى متضاد بحث نمىكنيم، برخى از آنها(چه به صورت جدى و چه به شكل ابتدايى)، سوء تفاهم برانگيز هستند. نبايد نسبت به بحث زمينههاى مربوط به «تمرين عملى» و «هنر» كه در ستون دستورى قرار دارند كوتاهى كنيم. فراموش نكنيم نويسندهاى كه بيشترين مسؤوليت را در تطبيق اصطلاحات اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى به عهده دارد، درواقع بجاى تمايز دوگانه، تمايزى سهگانه پيشنهاد كرده است. جان نويل كينز بين اصطلاحات اقتصاد اثباتى، دستورى و عملى كه به ترتيب با يكنواختيها، معيارها و احكام مرتبطند، تمايز قائل شده است. مناسب مىدانم(حداقل براى لحظاتى)، از اين تقسيم سهگانه تبعيت كنم.
سهگانگى و انتخاب اصطلاحات
از ديدگاه كينز، اقتصاد اثباتى «آنچه هست» را به شما مىگويد، اقتصاد دستورى «آنچه بايد باشد» را و اقتصاد عملى «براى دستيابى به آنچه كه مىخواهيد، چه كار مىتوانيد بكنيد.»(5)
اصطلاح «عملى» در اين زمينه مبهم است؛ دو تفاوت مهم را درنظر نمىگيرد: يكى تفاوت بين عمل و توصيه و ديگرى تفاوت بين توصيه كلى براى موقعيتهاى نمونه و توصيه خاص براى موقعيتهاى دقيق(و منحصر بفرد). اگر مقصود توصيه در يك مفاد كلى(دستور و حكم) باشد، كاربرد يك اصطلاح با خود توضيحى بيشتر، ترجيح داشت. استفاده وسيع اصطلاح «تجويزى» نيز كمك چندانى نمىكند. ممكن است، استانداردهايى را توصيه كند و بنابر اين مترادف با دستورى باشد، يا ممكن است، اعمالى را تجويز كند و معادل «عملى» قلمداد گردد. در اين مورد مسأله، بستگى به اين دارد كه شخص طبق معيارهاى موردنظر خودش (ارزشها)، يا مرتبطان و موكلان خودش تجويز كند و يا طبق معيارهاى قراردادى ديگر، توصيه نمايد.
در مورد اول، «تجويزى». هم دستورى و هم عملى است. اجازه دهيد، اصطلاح «ابزارى» را استفاده كنيم كه توسط آدلف لو، براى دلالت بر نقش اعمال توصيفگرى و يا تجويزگرى بكار رفته، كه از طريق آن، مىتوان به اهداف تعيين شده دست يافت. اصطلاح «دستورى» كه يكى از اصطلاحات سهگانه مىباشد، بعدا با تفصيل بيشترى آزمون خواهد شد كه بطور كلى ابتدا توضيح داده شد. اما اجازه دهيد كه در اين جا بر اين نكته توافق كنيم كه هنجارهايى را كه آن اشاره دارد، قواعد و يا احكامى نيستند كه به شما مىگويد؛ براى دسترسى به اهداف معين چه بايد انجام دهيد يا انجام ندهيد. بلكه بجاى آن، معيارهاى اخلاقى (يا زيباشناختى) هستند كه به شما مىگويند چه چيزهايى را خوب يا بد، درست يا غلط درنظر بگيريد. اصطلاح ارزيابىكننده با توجه به سيستمهاى ارزشهاى اخلاقى(يا زيباشناختى)، پيوند مستقيمترى با ايده موردنظر دارد. به هر حال در بحث بعدى «دستورى» به معناى «ارزيابىكننده» مىباشد.
شكلهاى دستور زبانى
گزارههاى اثباتى، دستورى و ابزارى اكنون بوسيله ارتباطات ساده بين حوادث A و B مشخص مىشوند، همچنين به صورت علت و معلول و ابزار و اهداف نيز، ظاهر مىشوند.
اثباتى: اگر A [واقع شود]، سپس B [واقع خواهد شد]؛ به اين معنا كه B معلولِ علتِ A است.
دستورى: B خوب است. يعنى شما بايد B را كسب كنيد (در بدست آوردن Bبكوشيد).
ابزارى: اگر شما B را مىخواهيد، A، آن را براى شما بدست مىآورد؛ يعنى Aوسيله براى رسيدن به هدف Bاست.
در رابطه با اين واقعيت كه جملههاى دستورى مىتوانند و(بايد) در وجه انشايى[و امرى] بيان شوند، در حالى كه جملههاى اثباتى، همواره در وجه اخبارى مطرح مىشوند، زياد بحث شده است. در نماد فوق، گزارههاى اثباتى و ابزارى به شكل شرطى مطرح شدند، در شكل اثباتى، وجود علت (A) شرط دستيابى به معلولِ (B) است. در شكل ابزارى دستيابى به هدف (B) مشروط به واسطه شدن (A) است. جمله دستورى را مىتوان در شكلهاى گوناگونى، ريخت، در قالب اخبارى، انشايى و شرطى قابل شكلگيرى است.
اخبارى: B خوب است؛ درواقع، B بهترين است. امرى: B را بدست آور.
شرطى: 1- اگر بهترين را مىخواهيد، بايد B را بدست آوريد.
2- اگر شما B را بدست نياورى، [معنايش اين است كه يا]
الف- شما نمىدانيد چه چيزى براى شما خوب است؛
ب- شما احمق يا ترسو هستيد؛
ج- شما ناراضى يا حقير خواهى شد و يا حتى مجازات خواهى شد.
در عين حال جاى اين پرسش وجود دارد، كه آيا اين اصلاحات گرامرى از نقطهنظر منطقدانان قابل قبول است يا خير. اثباتگرايان منطقى حقانيت هر چيزى بجز وجه امرى را انكار مىكنند. مثلاً رودلف كارناپ مىگويد: واقعا يك گزاره ارزشى چيزى نيست، مگر حكمى كه در قالب شكل نادرست گرامرى قرار گرفته است. [با وجودى كه] اين ممكن است بر اعمال انسانها اثر داشته باشد و اين اثرات ممكن است، مطابق با تمايلات باشد يا نباشد؛ اما اين گزاره نه درست است و نه غلط.
اين گزاره هيچ چيزى را تصريح نمىكند، نه اثبات و نه رد مىشود.(6) تأكيد بر اين بحث كه وجه اخبارى گمراهكننده است؛ زيرا قضاوت ارزشى هيچ معنايى را نمىرساند، خيلى افراطى است. به هر حال اگر من بگويم كه به B ارزش مىدهم، يعنى من برخى از گرايشها يا عدم گرايشهاى خود را اعلام مىكنم. اما من مىدانم كه براى اثباتگرايان منطقى اهميتى ندارد؛ آنان به سليقهها، اصول و ارزشهاى من و شما علاقمند نيستند. اگر بگويم «كيت» دوست داشتنىترين دختر است، آنان از من مىخواهند كه اين عبارت را به شكل امرى بيان كنم، مثل اين كه بگويم، «كيت» مرا ببوس.
ارائه جملهها به صورت جمله شرطى، بهتر از اين نخواهد شد. انسان ممكن است، بپذيرد كه شكلهاى 1 و 2- الف صرفا تلاش براى بيان قضاوت ارزشى به شيوهاى مؤثرتر است. شكل 2- ب در تلاش است با تهديد، امكان تأثيرگذارى را بيشتر كند. با اين بيان كه اگر اين كار را انجام ندهى احمق يا ترسو هستى. شكل 2- ج از اين هم تندتر مىرود و با بيان مجازات، تهديد را بيشتر مىكند، درصورتى كه نتواند براى قبولاندن قضاوت ارزشى خود و عملكردى مطابق با آن، طرف مقابل را قانع كند. ضمنا در اين شكل، به وضوح بيان نشده كه چه كسى از ارزيابى ارائه شده نفع مىبرد، من، ما، اكثريت مردم تحصيل كرده، رأى دهندگان يا همه مردم، دولت، شاهزاده و يا ديكتاتور. حتى بدون اين شناسايى نيز، اين گزاره به نظر مىرسد، تصريحى را بيان مىكند؛ درواقع احكام پيشبينى شده براى مخالفان، ممكن است حالت تحميلى داشته است، از اين رو اين گزاره مىتواند(حداقل به صورتى قابل تصور) آزمون شده و تصديق و يا رد شود. اگرچه شايد، گزاره شكل 2- ج، از قضاوت ارزشى به گزاره اخبارى درباره اخلاقيات و كدهاى گروه يا جامعه ارتقاء يافته باشد، و يا به يك گزاره ابزارى تبديل شده كه بيانيهاى به اين صورت ارائه دهد كه: «اگر شما مىخواهيد از جريمههاى اجتماعى يا قانونىجلوگيرى نماييد، بايد به گونهاى عمل كنيد، تا نشان دهد كه شما همچنين به ارزش Bمعتقد هستيد و بنابر اين شما متوسل مىشويد به A، زيرا ابزار مناسبى براى دستيابى به B است.» در اين گزاره توصيهاى، B تبديل به يك ابزار واسطهاى شده است؛ (ابزارى براى جلوگيرى از تهديدهاى تحميل شده بر آنانى كه موافق همسو شدن با قضاوت ارزشى به نفع Bنيستند).
زبان كتاب آشپزى
بسيارى از بحثهاى علم دستورى و تكنولوژى به كتاب آشپزى يا قدرى عمومىتر به كتاب «دستورالعمل» نسبت داده مىشوند، زيرا شباهتى بين گزارههاى تجويزى و گزارههاى دستورى وجود دارد. حقيقت امر اين است كه دستورات در كتاب آشپزى(يا كتاب تكنولوژيكى) معمولاً به شكل امرى، نوشته شده و بنابراين نويسندگان آن كتابها از گزارههاى دستورى منطقى تبعيت مىكنند.
بيشترين دستورات استفاده شده در كتاب آشپزى عبارتند از: بخور، ببر، قاچ كن، قطعه قطعه كن، بشور، خيس كُن، خشك كن، تكان بده، آب كن[ذوب كن] بپز، بجوشان، پشت و رو كن، سرخ كن، اضافه كن، كه البته همه آنها با مقادير مشخص از ساير مواد براى درست كردن غذاهاى خاص به كار رفته است.
در عين حال هر مجموعه از دستورالعملها با يك عنوانى مانند: كيك خرچنگى، املت پنيرى يا سوزت كاغذى آمده است. از منظر منطقى، عنوان موردنظر قضيه اوليه يك گزاره فرضيهاى است، قضيهاى كه هدف موردنظر را بيان مىكند. به عنوان مثال، اگر شما املت پنيرى براى n نفر مىخواهى بايد تعداد n2، عدد تخم مرغ درنظر بگيرى....
بنابراين، دستورات كتاب آشپزى، به شكل دستورى، براى دانشجويان تازهوارد منطق گمراهكننده است، گرچه براى دانشجويان متوسط آشپزى بسيار سودمند است. يك آشپز منطقى، مىتواند هر دستورالعملى را در قالب جمله اثباتى علّى و معلولى ارائه كند: اگر تعداد n2 تخم مرغ درنظر بگيرى براى n نفر املت خواهى داشت. اما چون كتاب آشپزى مطابق قضاياى علّى و معلولى سازماندهى و طبقهبندى نشده است، بلكه طبق اثرات و نتايج طبقهبندى شده است، شيوه انتقال مناسبتر، درباره اهداف و ابزار، استفاده از گزارههاى ابزارى مىباشد. يعنى همان گونه كه قبلاً بيان شد، اگر شما املت پنيرى براى n نفر مىخواهيد، بايد به تعداد n2 تخم مرغ درنظر بگيريد.
ممكن است، موضوع به اين بحث انحرافى نيز كشيده شود كه آيا كتاب آشپزى به علم آشپزى تعلق دارد يا به هنر آشپزى. البته پرسش فراگيرتر از اين است. [زيرا ممكن است بپرسند كه] آيا احكام ابزارى بخشى از هنر است؟ آيا علم محدود به گزارههاى اثباتى خواهد بود؟
هنر و علم
كسانى كه از آشپزى، به عنوان يك هنر ياد مىكنند، مقصودشان اين نيست كه كتاب آشپزى خواندن و مطابق دستورات آن علم كردن يك هنر است، و يا اين كه با ظرفهاى معمولى و بدون آموزش غذا پخته و صرف شود. بلكه مقصودشان از هنر آشپزى، دارا بودن توانمندى لازم براى طبخ غذاهاى نادر، توسط كسانى است كه غذاهاى ويژه تدارك مىبينند(كه آنها از تصور فوقالعاده استمداد گرفته و از حس تشخيص[مربوط به غذا] عالى برخوردارند. «هنر» در اين فعاليت دقيقا در يك تمرين عملى معمولى و از احكام پيش پا افتاده فاصله مىگيرد.
اين معناى هنر، به عنوان يك اجراى برتر، براى بيشتر عملگرايان، در تقابل با معناى ديگر هنر، به عنوان بدنهاى از دستورالعملها جهت عمل، است؛ اين معناى هنر يكى از معانى فرهنگ لغت است كه به صورت وسيعى به عنوان متضاد علم به كار رفته است. هنر در اين جنبه، مشابه علم، يعنى يك دانش نظاممند است كه با روشى متفاوت از آن تنظيم شده است، [به گونهاى كه] بيشتر براى استفاده عملى فورى، مناسب است. همان گونه كه جان استوارت ميل تبيين نموده است، علم، بدنهاى از دانش طبقهبندى شده بر مبناى علتهاست و هنر، بدنهاى از علم طبقهبندى شده براساس معلولهاست (كه علل آنها اغلب موضوع علوم مختلف ديگرى هستند).
بيان موجز بنتام، كه علم دانش است، در حالى كه هنر عمل است، ما را با دو معناى متضاد از هنر مواجه ساخته است. به روشنى مىتوان گفت، كه نه همه دانشها علم و نه همه عملها هنر هستند. ممكن است، كسى بگويد: دانش سطح بالا(نه دانشى كه همه مىفهمند)، علم است،(7) اما عمل سطح بالا(نه عملى كه همه انجام مىدهند) هنر است. اما چون بطور مجازى، تمامى عملها (و مشخصا تمامى عملهاى سطح بالا)، دانش را پيشفرض خود مىدانند،[در اين صورت [همانطور كه برخى نويسندگان پيشنهاد مىكنند، ممكن است «هنر» و علم كاربردى بصورت مترادف بكار روند.
آنان كه هنر را به عنوان دانش عملى تعريف مىكنند، اغلب در تشخيص و تمايز درجات مختلف عملى بودن و درجات مختلف عمل ناكام ماندهاند. تفاوتهاى مهمى بين كتاب راهنماى تكنولوژى، توصيه تكنولوژيكى در يك موقعيت دقيق، دستور عملى داده شده براى فعاليت فورى و سرانجام كتابچه دستورات اجرايى، وجود دارد. هنوز همه اصطلاحات دانش تجربى، كاربرد عملى دانش و عمل، بصورتى غيرقابل تمييز، هنر ناميده مىشوند.(8) اجازه بدهيد شكايت منگر را از اين سردرگمى يادآورى كنيم.
ايده مهمى كه من در طراحى يك سرى فعاليت عملى چون هنر، مىپذيرم، مستلزم شناخت تركيبى از ويژگيهاى انسانى است، كه منحصرا از كتابها يا سخنرانيها بدست نمىآيد. اين فعاليتها به اين خاطر هنر محسوب مىشوند، كه درخواست قضاوت و شهود و ابتكار و تصورى نمايند؛ آنها درخواست مهارت مىكنند تا[با كمك آن] براى انجام پيشرفتهاى مناسب و تجويزهاى موفق و مورد نياز، تشخيص و پيشبينى درست انجام دهند. اين جاست كه فاصله حقيقى بين علم، دانش علمى، و حتى تكنولوژى و دستورات عملى عمومى، آشكار مىگردد.
تا چه ميزان مىتوان گفت كه هنر، هنجارى است و يا عناصر مهم هنجارى دربر دارد؟ اجازه دهيد، رأى خود را براى استفاده اصطلاح دستورى به عنوان معادل ارزيابگر (يعنى به جهت رجوع به معيارهايى براى قضاوت اين كه امور خوب يا بد، درست يا غلط هستند) و نه به عنوان قواعد مفيد در دستيابى اهداف معين خاطرنشان كنم.در اين مفاد، هنر تا آنجا هنجارى است كه، فعاليت مورد نظر درخواست نوعى قضاوت ارزشى، اخلاقى و يا زيباشناختى باشد؛ جايى كه هيچ قضاوت ارزشى مطرح نيست، خنثى و يا غيرهنجارى خواهد بود. به بيان ديگر هنر مطلقا نمىتواند تحت عنوان هنجارى قرار گيرد، مگر پس از آن كه قضاوت بكار رفته از لحاظ محتواى ارزشى آزمون شود.
اين كه هنرهاى زيبا و هنرهاى تجسمى التزام به معيارهاى زيباشناختى را پيشفرض مىگيرد، امرى بديهى است. با اين وجود، هنرهاى پزشكى و مهندسى، ممكن است، بدون از دستدادن «ارزش خنثايى اساسى» راه طولانى در پيش داشته باشند. به همين صورت، هنر انجام توصيه سياستگذارى اقتصادى (كه نيازمند مهارتهاى تشخيص و پيشبينى و هوش بين رشتهاى است)، ممكن است، بدون هيچ نوع انحراف از ارزش خنثايى توصيهگر، بر مبناى استانداردهاى اخلاقى مورد توافق پيش برود. يك مشاور اقتصادى، هنر بكار مىبرد، نه به اين خاطر كه توصيههايش به اهداف معينى خدمت مىكند كه مطلوب مردمى است كه متعهد به ارزشهاى معينى هستند، بلكه به اين جهت كه توصيهاش پيشفرضهايى فراتر از علم اقتصاد دربر دارد: [مثلاً] علوم سياسى، جامعهشناسى، روانشناسى، تعليم و تربيت و سياستمدارى، همچنين قضاوت تشخيص(بازشناختى) و پيشگويى تشخيص شهود و ابداع.
در اين جا، مىتوان يك مفهوم ديگر از هنر را بيان كرد، [يعنى] آنكه در گروهبندى رشتههاى آموزشى بكار مىرود كه توسط دانشكدههاى غيرحرفهاى، در دانشگاههاى ما تدريس مىشوند. هنرها در محاوره آكادميك بطور ريشهاى، داراى نظمهاى آموزشى قرون وسطايى (دستور زبان، منطق و خطابه) و علوم چهارگانه قرون وسطى(رياضى، هندسه، موسيقى و نجوم) بودند. در مجموعه تجديد ساختارهاى جديد، دانشگاهها، نظم آموزشى ديگرى را در دانشكدههاى هنر و علوم ايجاد نمودند. در برخى از مؤسسات بخش اطلاعات ادبى، براى تخصص پيداكردن در موضوعات هنر و بخش آزمايشگاه براى تخصصهاى، علمى ايجاد شد. صفت «هنجارى» با چنين تقسيمبنديهايى از موضوعات، ارتباطى ندارد. برخى اوقات زمينههاى طبقهبندى شده، تحت عنوان علوم انسانى به عنوان بخش جدا نشدنى از تعهدات براى سيستمهاى ارزشى غيرعلمى ملاحظه شده است. اين امر نيز اگر كاملاً غلط نباشد، كاملاً سطحى است. مطالعات در زبانشناسى يا كتيبهشناسى هرگز ارزش خنثىتر از مطالعات صوتشناسى و باستانشناسى نيست.
هنجارها، ارزشها، قواعد، احكام، توصيه، اقناع، فرمان
گرچه تكرار يا تأكيد، آنچه بيان شد، ملالآور است، ولى مىتواند، براى جداسازى مجدد اساميى كه مرتبط، ولى در معنا متفاوتند، مفيد باشد. [اينها عبارتند از]: هنجارها، ارزشها، قواعد، احكام، توصيه، اقناع و فرمان(ما مىتوانيم همچنين مفاهيمى مانند دستورالعمل، توصيهنامه و رهنمود را اضافه كنيم). ايده مشترك در ميان همه اين اسامى آن است كه فعاليتهاى برخى بايد، هدايت شوند: به افراد گفته مىشود كه چه چيزى را انجام دهند و چه چيزى را انجام ندهند. يك سرى تفاوتهاى ضمنى نه در محاورات معمولى ملاحظه مىشوند، و نه حتى در تحليل زبانى پيشرفته. البته تفاوت بين راهنمايى، اقناع و فرمان آشكار است، اما اختلاف بين احكام و مشاوره يا بين هنجارها، قواعد و احكام واضح نيست.
شايد بتوانيم بر تفاوت بين عمومى و نوعى و معين موافقت كنيم. مشاوره و راهنمايى، اقناع و فرمان ممكن است، هم به موقعيتهاى نوعى و هم به موقعيتهاى معين، برگردد(معين نسبت به زمان، مكان و افراد موردنظر مىباشد). هنجارها، ارزشها، قواعد و احكام، همواره عمومى هستند و كاربردهايشان در موارد دقيق[و خاص] به تفسير شخص هوشيار واگذار شده است. هنجارها و ارزشها بازگشت به آن سيستم ارزشگذارى دارند، كه افراد آن را معتبر مىدانند، (با مقررات تحميل شده است) اما لزوما، آنها را ارزش مورد نظر خود، قلمداد نمىكنند(روىهم رفته افراد مكررانسبت به هنجارهاى قانونى، اخلاقى و مذهبى تخطى مىكنند و آداب و سنتهاى اجتماعى را نقض مىكنند). احكام و اصول از سوى ديگر، توصيههاى عمومى محسوب مىشوند كه اعمال اختيارى را در راستاى منافع و يا به سوى اهداف مطلوب هدايت مىكنند. قواعد ممكن است، به صورت هنجارها يا اصول و احكام باشند؛ لفظ مربوطه مفاد خاصى ندارد كه به يكى از آن دو مرتبط گردد. سپس هنجارها كه قواعد اجرايى خود تحميل هستند، يا بوسيله اجبار يا اضطرار به صور گوناگون تحميل مىشوند، عمدة و نه منحصرا به اهداف اجتماعى مرتبطند، در حالى كه اصول و احكام، قواعد رفتار مناسب براى دستيابى اهداف انتخاب شده توسط خود تصميمسازان مىباشند.
اين توضيحات معناشناختى، تصميم لغتشناسى پيشين، ما را، كه صفت هنجارى را براى ارجاع به هنجارها يا قضاوتهاى ارزشى و صفت ابزارى را، براى اشاره به قواعدى كه رفتارهايى را كه براى دستيابى روشن به اهداف بيان شده را هدايت مىكند، توجيه خواهد كرد. بخاطر ايمنشدن از سوء تفاهم، بايد اضافه كنيم، كه احكام و اصول ممكن است، براى عمل فردى يا گروهى و براى دستيابى به اهداف فردى و گروهى مورد استفاده قرار گيرد. بنابر اين احكام و اصولى براى خانوارها وجود دارد كه به آنها مىگويد: در خريد، بودجهريزى، قرض گرفتن و امثال آن بايد مراقب چه چيزهايى باشند؛ اصولى براى قانونگذاران وجود دارد كه به آنها مىگويد: در وضع قانون چه ملاحظاتى بكنند تا بيكارى و فقر كاهش يابد، رشد اقتصادى شدت گيرد و ساير اهداف ملى محقق شود.
كتاب اصول و احكام، جنبه ابزارگرايانه دارد و نه هنجارى، زيرا مىگويد: براى خواستههاى معين چه كارى بايد كرد و نمىگويد آن چيزها منفعتآورند و يا به هزينهشان مىارزند.
جايگاه منطقى گزارههاى دستورى
از بررسى ادبيات فلسفى روشن شده است كه گزارههاى دستورى يا بيانها و قضاوتهاى ارزشى، جايگاه بدون ابهامى، در مبانى منطقى ندارند. آنها (براساس اين كه كدام گروه منطقى رأى دهد)، مىتوانند گزارههايى تجربى، يا تحليلى باشند و يا اساسا گزاره نباشند. اختلاف در قضاوتها همگى به جهت اختلافات بين مكاتب منطقى نيست، بلكه برخى به اختلافات معنايى نيز، مربوط مىشود، چون معناى يك جمله هنجارى مبهم مىباشد.
راههايى وجود دارد كه نشان مىدهد (فرضا) جمله دستورى يگ گزاره تجربى است. سياستهاى ايالات متحده آمريكا، بين سالهاى 1963-1967 نشان مىدهد، كه جلوگيرى از بيكارى وسيع نيروى كار، مهمتر از حذف كسرى در تراز پرداختهاى خارجى قلمداد شده است. اين جملهاى درباره نظام ارزشها يا اهداف مطلوب حكومت (قواى قانونگذارى و اجرايى) مىباشد؛ براساس روابط تعريفى و تئوريكى خاص مىتوان، آن را مورد آزمون قرار داد و در نتيجه به عنوان يك گزاره عملى ارائه نمود. در عين حال از آنجا كه اين كلام درباره ارزشهاى معقول يا مشترك بين افراد يا گروههاى معين است، ممكن است، يك جمله دستورى تلقى شود و[عملى بودن آن] مورد انكار قرار گيرد. [يعنى [«اين كه اشتغال كامل نسبت به تعادل تراز پرداختها از اهميت بيشترى برخوردار است»، يك قضاوت ارزشى اصيل است. اما اين كه «حفظ اشتغال كامل نسبت به تراز پرداختهاى خارجى مهمتر است» يا اين كه براى دولت يا براى اكثريت مردم بيشتر اهميت دارد، يك قضاوت ارزشى اصيل نيست.
«اگر كاهش در كسرى تراز پرداختها مطلوب باشد، اما نه به قيمت افزايش بيكارى، بنابراين، كنگره نبايد، ماليات بر درآمد را افزايش دهد». اين به نظر مىرسد واقعا دستورى باشد؛ در اين گزاره، حتى كلمه بايد نيز بكار رفته است. در عين حال گزاره موردنظر، صرفا بيان مىكند كه يك افزايش در ماليات، هم اشتغال را و هم كسرى پرداختها را كاهش مىدهد. همچنين يك استدلال درست را درباره ارزشهاى نسبى، ترسيم مىكند. آن گزاره در صدد متقاعد كردن هيچكس نيست كه اين ارزشگذارى را بپذيرد. فرض مخالف ممكن است با استدلال متضاد ساخته شود و گزاره به همان صورت بيان شود: اگر كاهش در كسرى تراز پرداختها، حتى به قيمت افزايش بيكارى، مطلوب است، در آن صورت افزايش در ماليات بر درآمد، كنار گذاشته نمىشود. افزايش در ماليات بر درآمد نفى نمىشود.(در اين مورد كلمه «بايد» نمىتواند به صورت مناسبى بكار رود، زيرا گزاره مذكور، نه تنها همراه با پيشفرض مقايسه بين ارزشهاى كاهش كسرى و افزايش بيكارى است، بلكه همچنين پيشفرض ارزيابى مقايسهاى ديگر آثار جانبى افزايش ماليات را نيز در بر دارد). نكتهاى كه در اين جا وجود دارد، اين است كه ارتباط بيان شده، بين افزايش ماليات و كسرى پرداختها بطور غيرمستقيم، گزاره موردنظر را عملياتى مىسازد[به اين صورت كه]:
«مردم آمريكا از افزايش بيكارى ناخرسندند و آن را قيمت منصفانهاى براى كاهش در كسرى نمىدانند». اگر ما بتوانيم بر تعاريفى عملياتى، براى تمايلات پيشبينى شده در اين گزاره، توافق كنيم، (به عنوان مثال اخذ جوابهاى معين در رأىگيرى) اين ادعا به نحو قابل دركى آزمونپذير است و گزاره موردنظر مىتواند، به عنوان يك نمونه تجربى مشخص شود. بنابراين، ممكن است، گزاره مذكور، كه به عنوان يك قضاوت ارزشى آشكار شده، انكار شود. يك گزاره درباره عكسالعمل مردم، حتى اگر آن عكسالعملها، بيانگر ارزيابيهايشان باشد، توسط اكثر صاحبنظران منطق به عنوان گزاره دستورى قلمداد نمىشود و مطمئنا تجربهگرايان افراطى نيز به آن، عنوان دستورى نمىدهند. در واقع وقتى كه آنان از «علم اخلاق» سخن مىگويند، آنچه در ذهن دارند، يك مطالعه تجربى از رفتار مشاهده شده، يا قابل مشاهده در پاسخگويى به حوادث خاصى مىباشد.
قضاوتهاى ارزشى، مىتوانند ابزار گزارههاى تحليلى، تلقى شوند كه بوسيله استنباط منطقى، از مفروضات بيان شده (مثلاً از قرارداد يا تصميم درباره يك نظام معين ارزشها) قابل استخراج هستند. با فرض قرارداد مذكور با تمام «قواعد ارزششناختىاش» با استفاده از بيان فليكس كافمن، انسان مىتواند(با فرض ثبات ساير چيزها) استنتاج كند كه آيا 3 درصد بيكارى با كسرى پرداختهاى دو ميليارد دلارى بهتر يا بدتر است از 4 درصد بيكارى با كسرى فقط يك ميليارد دلارى. قضاوت ارزشى به حسب قواعد ارزششناختى معين درست است، اگر بدرستى از سيستم ارزششناختى استخراج شده باشد. به نظر من شكل اين وضعيت اين است كه تعداد نامشخصى از چنين سيستمهاى ارزشى وجود دارند و ما هيچ معيارى براى انتخاب مناسبترين قرارداد در اختيار نداريم.
مطابق ديدگاه اثباتگرايان منطقى، قضاوتهاى ارزشى اصلاً گزاره محسوب نمىشوند. جملههايى كه در اين گونه قضاوتها مطرح مىشوند چيزى نمىگويند. جملهاى كه مىگويد: «كاهش كسرى تراز پرداختها از دو ميليارد دلار به يك ميليارد دلار به افزايش در بيكارى از 3 به 4 درصد مىارزد»، هيچ چيزى را بيان نمىكند كه بتواند درست يا غلط باشد، بنابر اين در ديدگاه اثباتگرايان منطقى اين جمله بىمعنا است. من مىپذيرم كه اين صورتبندى از قضاوت عليه جملههاى دستورى به صورت غيرمعقولى تند مىباشد. جمله محكوم شده، براى من و احتمالاً براى بسيارى ديگر مفهوم كاملاً مناسبى دارد، حتى اگر من به آسانى بپذيرم كه آنچه بيان مىكند، قابل اثبات يا رد نباشد. براى نشان دادن تفاوت بين «بىمعنى» و «غيرقابل آزمون»، من پيشنهاد مىكنم كه ما مفاد جمله بيان شده و محكوم شده را با مفاد زير مقايسه كنيم:
«كاهش در كسرى، صورتى سبزگونه است و بسيار متبحرانه و شرقىتر است تا افزايش در بيكارى.» حتى اين جمله ممكن است، مفادى را ايجاد كند، اگر كدهاى مخفىاى براى رمزگشايى كلماتى كه معنا را از بين مىبرند، داده شده باشد و معانى عادى فهمانده شوند. خود اين ادعا كه، جمله بيانكننده قضاوت غيرقابل آزمون بىمعناست نيز، قابل آزمون نيست، و از اين رو با معيار پيشنهادى خودش بىمعنا مىشود. با صحبت در قالب يك زبان منطقىتر، من يافته بىمعنا بدون قضاوت ارزشى را گستاخانه و افراطى مىدانم. اين كافى است كه گفته شود كه قضاوتهاى ارزشى محض، از راههاى تجربى قابل آزمون نيستند، پس نمىتوانند، در قالب بدنه علم اثباتى پذيرفته شوند.
اثباتى در مقابل مشاهدهناپذير
با كف قرار دادن بحث «دستورى» از نظر اثباتگرايان منطقى، ما بطور غيرعمدى معناى«اثباتى» را تغيير دادهايم: [به اين صورت كه آن] از متضاد «دستورى» خارج شده است (زيرا دستورى يعنى غيرقابل مشاهده و غيرقابل آزمون) و متضاد «غيرقابل مشاهده» گرديده است.
اثباتگرايان منطقى يا تجربهگرايان تندرو، قبول ندارند كه تغييرى، در معنا حاصل شده است: [زيرا از نظر آنان]، دستورى برابر با متافيزيكى و آن نيز مساوى غيرقابل مشاهده، برابر با غيرقابل آزمون[و در نهايت] برابر با بىمعنا است. براى من اين اصطلاحات كيفيتهاى متفاوتى هستند بنابراين، متضادهايشان نيز متفاوتند. من در حمايت از ديدگاه خود، شواهد قابل آزمونى دارم. اجازه دهيد شكايت شومپيتر را درباره اين اصطلاحات يادآورى كنم؛(9)] همچنين [اظهارنظرهاى جان نويل كينز، واضع اصطلاح اقتصاد اثباتى، تفسيرها ميلتون فريدمن، در مقالهاش در اين باره، و تذكرات تجالينك كوپمنز در بحث متدلوژيكىاش را به اختصار بيان كنيم. براى هيچ يك از اين نويسندگان، اقتصاد اثباتى، محدود به قضاياى مشاهدهپذير و اين كه آن تنها بر روابط مشاهدهپذير دلالت دارد، نيست. برخى از (اگر نگوييم همه) آنها بر «آزمونپذيرى قابل تصور» به عنوان معيار شايستگى اقتصاد اثباتى، پافشارى مىكنند؛ اما آزمون مذكور ممكن است، به صورت غيرمستقيم (و از طريق تطابق تقريبى نتايج استخراج شده با آثار مشاهده شده) صورت گيرد، نه به شكل مستقيم (از طريق تأييد تجربى تمام مفروضات، از جمله فرضيات اساسى.)
بجاى اطناب سخن، در اين مسأله ممكن است، به چند جمله اخير خود اشاره كنم، كه در آنها تلاش نمودم، نشان دهم كه گزارههاى اقتصاد اثباتى ممكن است- نه اين كه بايد- برحسب ساختههاى ذهنى محض، تصور شوند[بگونهاى] كه برخى از آنها[حتى[ متناظر عملياتى نداشته باشند.(10) بنابر اين، «اثباتى» در اقتصاد اثباتى بطور قطع، معادل «قابل مشاهده» نيست.
اثباتى در مقابل غيرقابل آزمون
شايد ذكر اين مطلب تكرارى باشد كه بسيارى از- شايد اغلب- اقتصاددانان، امروزه برآزمونپذيرى محسوس گزارههاى اقتصاد اثباتى پافشارى مىكنند، گرچه برخى از آنها به آزمونهاى غيرمستقيم كه در ارتباط با نتايج گزارهها صورت مىگيرد، قانع شدهاند و نيازى به آزمونهاى مستقيم مفروضات خود نمىبينند.(11) در عين حال طراحى اقتصاد اثباتى، متضمن پافشارى بر آزمون تجربى (در مقابل اثبات منطقى صرف) نيست. طراحى مذكور صرفا براى جداكردن اين بدنه از دانش، از اقتصاد دستورى و شايد از اقتصاد عملى يا ابزارى است. به بيانى ديگر «اثباتى» در اقتصاد اثباتى مترادف آزمونپذيرى نيست.
دغدغه اقتصاددانان در رابطه با ارزشها
اكنون به نظر مىرسد، ثابت شد كه «اثباتى» در اقتصاد اثباتى به معناى غيردستورى و بدون ارزشگذارى است. علاوه بر اين، معناى دستورى اگر چه به نحو كافى و به روشنى تعريف نشده، اما به نظر مىرسد، به شكل نسبتا مناسبى محدود شده است. در اين صورت، خطر كمى وجود دارد كه يك اقتصاددان خبره، ارجاعات ارزشى (كه نمىتواند از بسيارى از آنها در مطالعات و گزارشات خود رهايى يابد،) را با قضاوتهاى ارزشى (كه با وضع ارزشى خنثا و عينيت علمى او ناسازگار است) خلط كند.
با اين وجود، غير اقتصاددانان مانند فيلسوفان كه درباره مسأله ارزشها در فعاليتهاى علمى بحث مىكنند، ممكن است به آسانى به خطا افتند. در واقع مىتوانيم، ميزان قابل توجهى از سخنان بسيار درهم و برهم فلاسفه علم را كه منعكسكننده مشكلات مفروض در مسير خالصكردن علوم اجتماعى، از ارزيابيهاى غيرعلمى است، ذكر كنيم. در نتيجه اقتصاددان، ممكن است، بخاطر بررسى انواع ارزيابى از ارزشها و ارجاعات ارزشى، ناچار باشد، خود نيز، دغدغه ارزشها را داشته باشد. ما بايد دريابيم كه كدام يك از ارزشها (اگر چنين چيزى باشد) او را به ساختن گزارههاى دستورى هدايت مىكند و يا قضاوتهاى ارزشى غيرقابل قبول را در اقتصاد اثباتى، بيان مىكند.
ليست موردنظر من (آيا ممكن است، تمايل غيرقابل كنترل من براى انتخاب ليستها مورد اغماض قرار گيرد؟) 12 مورد را دربر مىگيرد كه [همگى] به ارزشگذارى موردنظر اقتصاددان، ارزشگذارى كسانى كه حوادث اقتصادى مورد تحليل اقتصاددانان را توليد مىكنند، و ارزشگذارى كسانى كه اقتصاددانان تجزيه و تحليلهاى اقتصادى را براى آنان انجام مىدهند، و يا ارزشگذارى كسانى كه اقتصاددان مىخواهد، روى رفتار آنان تأثير بگذارد، برمىگردد. بطور مشخصتر ارزشهايى كه به اقتصاددان مربوط مىشوند[عبارتند از:] يك قسم به ارزشهاى افراد به عنوان تصميمگيرندگان خرد اقتصادى وتصميمگيرندگان خرد سياسى(مورد 1 و 2) مربوط مىشود؛ يا ارزشهاى گروههاى اجتماعى جامعه به عنوان يك كل (موردهاى 3 و 4) يا دولت(مورد 5) يا ارزشهاى مشتريانى كه اقتصاددان براى آنها گزارش تهيه مىكند (مورد 6)؛ و يا ارزشهاى مشتريان سمبليكى كه اقتصاددان، تابع رفاه آنان را معين فرض مىكند (مورد 7)؛ و يا ارزشهاى خود اقتصاددان به عنوان ظرفيت تحليلگر (موردهاى 8 تا 10)؛ و ارزشهاى خود اقتصاددان به عنوان مشورتدهنده و متقاعدكننده (موارد 11 و 12). در اين جا ليست موردنظر را ملاحظه مىكنيد:
1- ارزشهايى (تخمينهاى مطلوبيت، سليقهها، ترجيحات) كه در مدلهاى اقتصادى، فرض مىشوند كه افراد بايد آن را دارا باشند و ارزشهايى كه فرض مىشود، به عنوان تصميمگيرندگان خرد اقتصادى(خانوارها و مديران شركتها) براى هدايت در عكسالعمل نسبت به تغييرات در فرصتها، مورد نياز است.
2- ارزشهايى كه افراد (چه فردى و چه گروهى) ممكن است، به عنوان تصميمگيرندگان خرد سياسى، از خود بروز دهند؛ در رأىگيرى در دفاع از يك برنامه خاص، تدارك تغييرات بنيادى، در مطلب نوشتن به روزنامهها و به قانونگذاران، در رايزنىها، نطقهاى آتشين، تظاهرات يا شورشها.
3- ارزشهايى كه در گروههاى اجتماعى يا جامعه در كل بوسيله نويسندگان، سخنگويان، مبلغان، مديران مدارس، كلوپها، انجمنها، احزاب، اجتماعات يا هر گروه ذىنفوذ و پرطمطراق مطرح مىشود كه توسط آنان ارزشهاى افراد به عنوان تصميمسازان اقتصاد خرد، شكل مىگيرند و يا تحت تأثير واقع مىشوند.
4- ارزشهايى كه جامعه يا گروههاى بىنام و نشان يا نهادهاى سياسى، در قالب هنجارهاى قانونى يا كدهاى اخلاقى يا اقناع اخلاقى بيان مىكنند و به صورت محدوديتها يا حتى ممنوعيتها يا برداشتنِ محدوديتها، نسبت به سيستمهاى ترجيح فردى و تصميمات اقتصاد خرد پديدار مىگردند.
5- ارزشهايى كه دولت (مسؤولين اجرايى و قانونگذاران) را در تأثير بر تصميمسازان اقتصاد خردى، از طريق مقياسهاى مبتنى بر اعمال قوانين يا انگيزههاى مرتبط با فرصتهاى آنان، هدايت مىكنند.
6- ارزشهاى مشتريان اقتصاددانان(بنگاههاى تجارى، سازمانهاى تجارى و نيروى كار، نمايندگيهاى دولتى) كه وى آن را به عنوان مبنا و اساس براى تحليلهايش قرار مىدهد و با توجه به آن ارزشها توصيههاى مربوط به سياستهاى بهينه را، براى دستيابى به اهداف موردنظر تدارك مىبيند.
7- ارزشهاى مشتريان سمبليك (جامعه محلى، ملت يا جامعه جهانى) كه اقتصاددان، تابع آنان را در شكل تابع رفاه اجتماعى به عنوان مبناى توصيههاى سياستى در جهت خدمت به منافع تعريف شده عمومى، مفروض مىگيرند.
8- ارزشهاى خود اقتصاددان به عنوان تحليلگر كه او را در انتخاب موضوع تحقيق پروژه يا مسائل مورد تحليل يا فرضيههايى كه مورد آزمون قرار مىدهد، متأثر مىسازد.
9- ارزشهاى اقتصاددان به عنوان تحليلگر كه او را در انتخاب تكنيكها و روشهاى تحليلى و همچنين وزنهايى كه او به انواع گوناگونى از شواهد مىدهد و اعتبار اثبات منطقىاش و همچنين در اشتياق به موضوعى كه يافتههاى او متناسب با آزمون تجربى باشد او را متأثر مىنمايد.
10- ارزشهاى اقتصاددان به عنوان تحليلگر كه او را در انتخاب اصطلاحشناسى و در پذيرش دادههاى آمارى در دسترس به منظور سنجش و اندازهگيرى متناظرهاى عملياتى ساختهاى تئوريكىاش(نظير توليد ملى برحسب قيمت بازار با مفروض گرفتن توزيع درآمد) متأثر مىسازد.
11- ارزشهايى كه اقتصاددان به عنوان مشاور يا اقناعكننده كه وى را در جايگزينى قضاوتهاى ارزشى خود(عمدة آنها كه منافع جامعه را همراه دارد) بجاى ارزشهاى واقعى و يا ارزشهاى مشترىهايش(اما بدون خطا در دادهها و تورش در يافتهها)، تحت تأثير قرار مىدهد.
12- ارزشهاى اقتصاددان به عنوان يك مشاور كه وى را در استفاده از دادههاى نامناسب يا ساختگى، كاربرد روشهاى محاسبه ناقص، دادن شواهد غلط(يا بخاطر تلاش در حفظ مزاياى مادى براى خود ومشتريانش يا در مقابل به اميد متقاعدسازى مردم يا دولتها براى انجام عمل سياسى در راستاى منافع متصور جامعه)، متأثر مىسازند.
در حالى كه در مورد قلم آخرى داورى مطلقا روشن است، ما بايد بپرسيم كداميك از ارزشهاى ديگر يا دغدغههاى ارزشى ممكن است محصول اقتصاددان را آلوده و بىطرفى ارزشى او را نقض كنند.
عينيت علمى اقتصاددان
ضرورتى ندارد كه در 5 مورد اول نسبت به ارزشها نگران باشيم. اين ارزشها چه مفروض و چه آشكار شده، در خلال رفتار عملى، بخشى از موضوع اصلى است كه اقتصاددانان با آن درگيرند: آنها دادههايى هستند كه براى تحليل انواع مختلف مسائل مورد نياز مىباشند.
مورد اول: كه ارزشهاى خانوار و مديران تجارى است كه روى تصميماتشان جهت خريد، فروش، اجاره، قرضدادن، قرضگرفتن و امثال آن تأثير مىگذارد، براى تحليلگر(كه از مدلهاى تصميمگيرى و مدلهاى عرضه و تقاضا براى تبيين تغييرات در قيمتها و مقادير كالاها و خدمات استفاده مىكند) مفروض و داده شده است. وقتى اقتصاددان از تئورى ارزش ذهنى سخن مىگويد، اين تئورى او نيست كه ذهنى است. او به صورت عينى با ارزشهاى ذهنى تصميمگيران اقتصادى (كسانى كه رفتارها و واكنشهايشان تغييرات قابل مشاهدهاى كه اقتصاددان بايد توضيح دهد، ايجاد مىكند) درگير مىباشد. اين تغييرات مشاهدهپذير را، اقتصاددان بايد توضيح دهد كه آيا ارزشهاى ذهنى، ترجيحات عملى واحدهاى تصميمگيرندگان(به صورت رفتارى) آشكار شده است يا صرفا(به صورت اصل موضوعى) مفروض مىباشد. اين پرسشى است كه ممكن است، دغدغه راديكالهاى تجربى(اثباتگرايان منطقى) باشد، نه به جهت هرگونه بدگمانى نسبت به ورود به قلمرو دستورى، بلكه تنها به جهت طبيعت غيرتجربى ارزشهاى صرفا فرض گرفته شده.
مورد دوم: به ندرت وارد تحليلهاى اقتصادى مىشود. تنها مىتواند، در تحليل مقياسهاى سياستى يا حوادثى بكار رود كه احتمالاً عكسالعملهاى سياسى را برمىانگيزد. تحليل مسائلى كه واكنشهاى سياسى مىتوانند نقش مهمى در آنها ايفا نمايند، مىتواند كاملاً عينى و نسبت به ارزشهاى وراى عكسالعملهاى مشاهده شده يا پيشبينى شده، كاملاً بىطرف باشد.
مورد سوم: عمدة ارزشهايى هستند كه در رابطه با عناصر جامعهشناختى قوى، مانند اثرات تبليغات، مبارزات ميهنپرستى يا فرهنگى، يا تغيير در مدها و ساير عادات(مربوط به الكل، دخانيات و مواد مخدر) اهميت پيدا مىكند، كه تأثيرات اجتماعى (اخلاقى) بر ترجيحات مردم مىگذارند. [در اين جا [ارزشگذاريهايى كه ارزشگذاريهاى گذشته را تغيير مىدهد، موضوعات مورد مطالعه هستند (و درواقع بدون تقاضاى رفتار بىطرفانه بررسى شدهاند).
مورد چهارم: به سختى نيازمند توضيح است. تنها با ذكر يك مثال(اثرات ممنوعيت قانونى يا اخلاقى بر روى تصميمگيريها درباره توليد، اشتغال، عرضه و تقاضا) مىتواند، بدون بار صريح يا غيرصريح هنجارى (داور) تحليل شود.
مورد پنجم: كاملاً مشابه[مورد قبلى] است. مثلاً آن ارزشگذاريهاى «رسمى» اى كه باعث مىشود، دولت ايالات متحده بر خريد اوراق خارجى بجز كشورهاى كمتر توسعه يافته يا كانادا و ژاپن ماليات وضع كند، دادههايى هستند كه تحليلگر مىتواند، بدون خروج از عينيت علمى بحساب آورد.
مورد ششم: ما را به منطقه خطر نزديكتر مىكند به جهت اين كه ما اكنون اقتصاددانانى داريم كه بر روى توصيههاى سياستى براى دولت، سازمانهاى ذىنفع، بنگاههاى تجارى يا ساير مشتريان كار مىكنند. البته چنين توصيه نامههايى با داشتن جهتگيرى ارزشى نمىتوانند كمكى بكنند. در عين حال اگر ارزشها خيلى پيچيده نباشند و بتوانند به صورت اهداف مشخص بيان شوند، [يعنى] مانند وظايف مشخص شده براى يك مهندس، شيميدان يا فيزيكدان باشد، در آن صورت تحليلهاى اقتصاددان، به صورت اساسى از استدلال مستقيم علّى متفاوت نخواهد بود. او به جاى جوياشدن از اثرات برخى فعاليتها يا مقياسها، بايد اثراتى را دنبال كند، كه آن فعاليتها و مقياسها، بر خواستههاى مشتريان ايجاد مىكند. اين شيوه كه ما(به تبع آدلف لو) آن را تجزيه و تحليل ابزارى ناميدهايم، دربر گيرنده قضاوتهاى ارزشى تحليلگر نبوده و [از اين رو[ خصلت هنجارى ندارد.
مورد هفتم: كاملاً مشكل ساز است، زيرا در اين مورد مشترى(مشترى سمبليك) اهداف يا تابع ارزشى خود را مشخص نمىكند. اقتصاددان در مورد آنچه منافع عمومى را دربر دارد، خودش را در نقش قاضى قرار مىدهد. سرنخهاى زيادى دارد كه به او اطمينان بدهد كه جامعه[مثلاً] درآمد بيشتر، اشتغال بيشتر، رشد سريعتر، عدالت بهتر، درآمد و ثروت بيشتر، مدارس بهتر، هوا و آب تميزتر و جاده بهتر، پارك بزرگتر، ماهىگيرى بهتر و آزادى بيشتر را دوست دارد. اگر او فقط نگران يك هدف باشد، مىتواند تحليلهاى ابزارى خود را انجام دهد و بىطرفى صادقانه خود را حفظ كند. اما با انبوهى از اهداف اجتماعى و بدون مشخصشدن يك نقشه بىتفاوتى كه نرخ نهايى جايگزينى جامعه بين اهداف رقيب را بدست دهد، دستيابى به هدف، در تحليلهاى ابزارى غيرممكن است، پس نتيجه مىگيريم، كه اين نوع تحليل اقتصادى- اقتصاد رفاه- دستورى است. اما اجازه دهيد، اين نتيجه را قابل تجديدنظر بدانيم تا در بخش بعدى مورد ملاحظه قرار گيرد.
مورد هشتم: هيچ مشكلى را براى ما ايجاد نمىكند، گرچه به اين خاطر باشد كه مشكلات ايجاد شده 60 سال پيش توسط ماكس وبر بصورت مستند بيان شده و بروشنى حل و فصل شده است. اما از آنجا كه همه نويسندگان استدلالهاى وبر را مطالعه نكرده و نفهميدهاند، گاهگاهى همان سوءظنها پديدار مىشود. به عنوان مثال، ميردال فكر مىكرد كه مىتواند، موضوع بحث را بازگشايى و اين ادعاى خود را تكرار كند كه ارزشها بر دانشمند تأثير مىگذارد تا وى را به مسأله خاصى علاقهمند سازد و اولين فرضيه خود را صورتبندى مىكند و از اين رو در تجزيه و تحليل او تورش غيرقابل اجتنابى بروز مىكند. اين ادعاها پايدار نخواهد ماند، مگر آنكه، كل موضوع عينيت علمى، در هر زمينه تحقيق، كنار گذاشته شود. زيرا موقعيت مشابه براى همه علوم(از جمله علوم فيزيكى و زيستشناختى) نيز وجود دارد. لزوما يك ارزشگذارى و نوعى پيش داورى در وراى انتخاب يك عنوان و مسأله خاص و فرضيههاى مقدماتى وجود دارد. اما اين دلالت نمىكند كه نگرانى فقدان عينيت علمى در خود تجزيه و تحليل علمى (چه فيزيكى چه زيستشناختى و چه اجتماعى) وجود داشته باشد.(12)
مورد نهم: اين مورد با مورد هشتم قابل مقايسه است. هيچ دانشمندى نمىتواند، در انتخاب روشها و شيوههاى پژوهش يا تحليل خود تحت تأثير ارزشگذاريهاى خود قرار نگيرد. در بسيارى از موارد، ترجيحات قوى، براى اتخاذ تكنيكهاى ويژه (كه معمولاً در نتيجه قبلى محقق حاصل شده) ممكن است، حتى در انتخاب مسائلى كه مىخواهند، تحقيق شوند نقش داشته باشد. بىترديد، اين ارزشها بر بخشى از تحليلگر وجود دارد و ممكن است به ميزان قابل توجهى بر انتخاب قواعد تحقيق نيز مؤثر باشد. اما قبول اين نكته به معناى پذيرش عدم صداقت در كوشش براى دستيابى به راهحلهاى صحيح علمى نيست. مطمئنا برخى شيوههاى مطلوب، ممكن است، او را از اين كه يافتههايش را درست بينگارد باز دارد؛ اما اين موضوع، دلالت بر تخطى وى، از بىطرفى نسبت به نتايج تحقيقش نمىكند.(13)
مورد دهم: مسائل نسبتا سختترى را ارائه مىكند. عمدة به جهت اين كه قضاوتهاى ارزشى يك اقتصاددان در رابطه با انتخاب اصطلاحشناسى و پذيرش دادههاى آمارى قابل دسترس، گاهى اوقات، بر اشتياق تحليلگر، براى بدست آوردن و گزارش دريافتهاى غيرجانبدارانه چيره مىشود. استفاده از زبان ارزش محور، شايد نسبت به استفاده آمارهاى ارزش محور، كمتر فريبآميز باشد. چون هر طرحى براى متقاعدسازى با كلمات احساسى يا تعصبآميز، نسبت به يك كوشش براى دروغگفتن با آمار راحتتر ديكته مىشود؛ با اين وجود اين موقعيت، آنقدرها جدى نيست كه از اين تفاسير، اين گونه ظاهر شود. تأثيرات عاطفى كلمات داراى بار ارزشى، ممكن است به مرور زمان بىاثر شود يا ممكن است با رعايت جانب احتياط، از بين برود.
استفاده از اطلاعات آمارى كه به آن بار ارزشى داده شده، ممكن است با ذكر نكات انتقادى، مسدود، يا آشكار گردد. من در اين جا به آمارهاى ساختگى يا استفاده نادرست از اطلاعات ارجاع نمىدهم، هر دو مربوط به مورد دوازدهم است. اين آمارى كه در اين جا به عنوان ارزش محور، اشاره مىشود، نمىتواند، ظرفيت ارزشى خود را مخفى نمايد. به عنوان مثال هر مجموعهاى از كالاها مانند توليد ملى، فقط بر حسب قيمتها يا ارزشها مىتواند، اندازهگيرى شود؛ تفاوتى ندارد كه شخص براى استفاده، قيمتهاى جارى بازار يا قيمتهاى ثابت شده رسمى، قيمتهاى سال پايه؛ قيمتهاى فرضى كه از توزيع درآمد متفاوت بدست آمده، قيمتهاى هزينه نيروى كار يا ساير معيارها. [در هر حال]، برخى قيمتها، بايد مورد استفاده قرار گيرد و تصميم اتخاذ شده، ممكن است بوسيله قضاوتهاى ارزشى مرتبط با سيستم «درست» تحت تأثير قرار گيرد).(14) ما مىتوانيم نتيجه بگيريم كه ورود به قلمرو دستورى در اين موارد ممكن است، اما تهديدهاى بوجود آمده، نسبت به هدف علمى به اندازه كافى جدى نيستند، به گونهاى كه لازم باشد، از انسان در اين زمينه موجودى خشك و پرپيچ و خم ساخته شود.
مورد يازدهم: در اين كه توصيهكننده اقتصادى(يا ادعاكننده) اغلب مشخصات كافى براى اهدافى كه مىخواهد به آن برسد، ارائه نمىكند و ناچار است، جاهاى خالى را با قضاوتهاى ارزشى خود پر كند، با مورد هفتم كاملاً مرتبط است. جانبدارى يكسويه نتيجه، ممكن است، ناآگاهانه باشد و در اغلب موارد چنين است، زيرا اغلب مردم به صورتى حقبجانب معتقدند كه آنان، آنچه از سوى مشتريان خود يا جامعه خواسته شد را مىدانند. ويژگى دستورى اين نوع توصيه در بخش بعدى دقيقتر بررسى مىشود.
مورد دوازدهم: روشنترين نمونه ارزيابيهايى را ارائه مىكند كه به جانبدارى آشكار و حتى كلاهبردارى عمدى منجر مىشود. در اين جا، تنها صحبت از فقدان عينيت علمى بطور غيرمعقولى خيرخواهانه است. اما اجازه دهيد هيچكس تصور نكند كه اقتصاددانان يا دانشمندان علوم اجتماعى، بطور كلى در فريبدادن از اين طريق، تنها هستند. فريب، حقه، شهادتهاى جانبدارانه و موارد با شواهد غلط در تمامى زمينهها(علوم، فيزيك و زيستشناختى) مهندسى و حتى در امور انسانى اتفاق مىافتد. من در جايى ديگر نمونههاى فراوانى را ارائه كردهام.(15)
داورى درباره هزينههاى جانبدارى
بررسى نقطه به نقطه رفتار انواع ارزشگذاريها، خلاصه مختصرى از بيان مجدد مسائل اساسى را طلب مىكند. مسأله اين نيست كه آيا قضاوتهاى ارزشى به تحليلها و گزارشهاى اقتصادى تحميل مىشود و يا اگر گرايش در كار اقتصاددان وجود داشته باشد، هدف علمياش را از بين مىبرد يا خير. هيچ بحثى نيست كه ممكن است، اين موضوع اتفاق بيفتد يا اتفاق افتاده است. بحث واقعى اين است كه آيا اين طبيعت همه تحليلهاى اقتصادى است يا شايد نوع معينى از تحليلهاى اقتصادى اين گونه هستند و اگر چنين است، در همه انواعش يا تنها در مواردى غيرقابل اجتناب است.
ارزشها يا ارتباطهاى ارزشى كه در موارد يك تا پنج ذكر شدهاند، ربطى به بحث ندارند. در حالى كه توجه به ارزشگذارى از اين نوع، علوم اجتماعى را از علوم طبيعى جدا مىسازد، هيچ يك از اين ارتباطهاى ارزشى به مسأله ارزش- خنثايى و جانبدارى، پيوند ندارند.
ارزشهاى توصيف شده در مورد شش، اهداف بيان شده براى اقتصاددان، به عنوان مهندس در تحليلهاى ابزارى، هيچ خطرى را براى عينيت علمى در كارش ايجاد نمىكند. وظيفهاش حل مسائل معين و گزارش نمودن براى مشتريان وى است كه آنان چگونه مىتوانند، آنچه مىخواهند را بدست آورند. اين كه اقتصاددان از اهدافشان خرسند باشد، يا نباشد، ممكن است، بر كارش تأثيرگذار باشد، اما لزوما چنين نيست.
اگر او درباره محبوبيت اجتماعى اهداف مشتريان يا كارفرمايان خود احساس نگرانى داشته باشد، ممكن است، كشمكش اخلاقى بروز نمايد. من حتى مىتوانم انسانهاى متعصبى را تصور كنم كه در تلاش براى خنثى نمودن نقشههاى[مسألهدار و[ شيطانى خود، پاسخهاى غلطى را مطرح كنند. در عين حال در اين موارد اين جايگزين كردن قضاوتهاى ارزشى خود بجاى مشتريان يا كارفرمايان وى است كه خصوصيت كارش را تغيير مىدهد،[به اين صورت كه] آنها را از ابزارى به دستورى تبديل كردهاند.
تقريبا همين مسأله در موارد مشخصات ناقص اهداف مربوط به رايزنى[اقتصادى[ مطرح مىشود(موارد تحت عنوان مورد يازدهم). مشاور اقتصاديى كه اطلاعات دقيق و كاملاً مشخصى درباره ارزيابى مشاوره شونده، از آثار جنبى، ابزارهاى جايگزين و اهداف متناقض، ندارد، به ناچار، بايد قضاوت ارزشى خود را به كار برد. در اين مورد قضاوتهاى ارزشى وى براى مشتريان او جايگزين نشده است، اما در مسيرهاى اساسى كم و بيش مكمل آنها هستند. جايى كه او مىتواند، آن را در شيوهاى صريح و غيرمبهم انجام دهد، او صرفا بخش شناسايى نشده را تكميل مىكند. وقتى چنين عمل مىكند، هيچ ضررى در اهداف علمى كارش ايجاد نمىشود. در عين حال غالبا سيستم ارزشى كه دستگاه ساده اهداف (آماده شده بوسيله مشتريان و توصيه شوندهها) را تكميل مىكند، پيچيدهتر از آن است كه بتوان بدون ابهام شناسايى شود. در اين مورد تحليل اقتصاددانان و گزارش آنان بخاطر ارزشگذاريهاى پنهان، نمىتواند كمكى بنمايد و از اين رو ديگر، از نظر عينى، علمى نيستند.
سوءظنها و دشواريهاى مرتبط با موارد هشت و نه(مرتبط با مسأله و فرضيههاى مقدماتى) برطرف شدند. با توجه به داوريهاى گذشته تنها كسانى كه تكليف خود را انجام ندادند و مطالعه مورد نياز را سرسرى گرفتند، بايد نگران باشند.
در رابطه با مورد دهم (در مورد اصطلاحات حامل ارزش و ارقام مخلوط شده ارزشى) ما صرفا احتياط را در دو بخش توليدكنندگان و مصرفكنندگان گزارش اقتصادى، توصيه مىكنيم. جايى كه زبان ما تنها كلمات حامل ارزش و آمارهايمان فقط مقياسهاى خلط شده با ارزش را ارائه مىدهد، گزارشات ممكن است، آثار اقناعى(عمدى يا غيرعمدى) داشته باشد. انكار كردن واقعيت علمى اقتصاد در اين زمينهها يك غلو بزرگ است.
اين نكته سبب مىشود كه مسأله ارزش، در مورد هفت به عنوان حساسترين مورد، مطرح شود. اين مسأله ماهيت دستورى اقتصاد رفاه است كه يك بار ديگر دنبال بررسى بيشتر آن هستيم.
خصلت دستورى اقتصاد رفاه
جايى كه اهداف بطور كامل و به وضوح شناسايى مىشوند، تجزيه و تحليل بهترين شيوههاى دستيابى به اهداف، ابزارى است نه دستورى. اما جايى كه نقصها و كمبودها يا ابهامهايى در شناسايى وجود دارد، تحليلگر نمىتواند، پاسخهاى مناسبى را ارائه كند، بدون اين كه(آگاهانه يا ناآگاهانه) شكافهاى خاص را مطابق با قضاوتهاى ارزشى خود(در آن لحظه) پر كند. اين اقدام به سختى با اهداف علمى سازگار است و دريافت آنچه بهتر يا بهترين براى جامعه است، تحت شرايطى تابع جانبدارى تحليلگر است.
مافقط بايد آنچه براى داشتن تشخيص كامل اهداف اجتماعى ضرورى است، كشف كنيم. اما قبل از تلاش براى پاسخگويى به اين پرسش، مناسب است، نشان دهيم كه چگونه يك نقشه شناسايى شده از ترجيحات اجتماعى، در تحليلى بكار مىرود كه بهينه اجتماعى يا(با قدرى تخفيف) نوعى بهبود در اوضاع و احوال را معين سازد.
اگر تنها دو هدف اجتماعى وجود مىداشت، يك نقشه بىتفاوتى دوبعدى با يك سرى منحنى بىتفاوتى، مبادله] يا بده بستان] قابل قبولى را بين اين دو ارائه مىداد. البته نرخهاى مبادله يا نرخهاى نهايى جايگزينى قابل قبول(16) براى تركيب گوناگون دستيابى به اهداف، بسيار متفاوت خواهند بود. مثلاً فرض كنيد دو هدف[مورد نظر] «مصرف كنونى» و «نرخ افزايش رشد توليد ملى» باشند. نرخهاى قابل قبول مبادله(ارائه شده بوسيله شيب منحنى بىتفاوتى) در يك محدوده مصرف پايين و رشد سريع كاملاً از نرخهاى مبادله قابل قبول در يك سطح مصرف بالا و رشد پايين متفاوت است. اگرچه اين موضوع براى اقتصاددانان مجرب بايد روشن باشد، [در عين حال] با ترجيحات مكرر براى رتبهبندى داده شده اهداف اجتماعى مطابق نيست.
منحنى بىتفاوتى اجتماعى، بايد همراه با منحنى امكانات جامعه، براى هر دو هدف، ملاحظه گردد. شيبهاى اين دو منحنى بيان مىدارند كه به منظور دستيابى به مقدار بيشترى از يك هدف، چه مقدار از هدف ديگر، بايد از دست داده شود. به بيان ديگر اينها نرخهاى مورد نياز براى فداكردن يكى، براى ديگرى را، نشان مىدهند. باز هم اين نرخها براى تركيبات مختلف جهت دستيابى اهداف، كاملاً متفاوت هستند. آنها مىتوانند به عنوان نرخهاى نهايى جانشينى بالقوه ملاحظه شوند.
منحنىهاى امكانات اجتماعى توابع فرصت يا توابع انتقالى هستند كه نشان دهنده مبادله مورد نياز براى دستيابى به اهداف مورد نياز است. يعنى هزينه داشتن مقدار بيشترى از يكى، بر حسب مقدار كمتر داشتن از ديگرى است. منحنى بىتفاوتى اجتماعى، توابع ترجيحات يا توابع رفاه اجتماعى هستند كه بيانگر نرخهاى مبادله قابل قبول در دستيابى به اهداف جايگزين مىباشد. يعنى مطلوبيت بيشتر از يكى بر حسب مقدار كمتر از ديگرى. حل بهينه آن تركيبى است كه در آن نرخهاى مبادله مورد نياز و قابل قبول با هم مساوى باشند.
احراز نرخهاى مورد نياز در مبادله يكى از مهمترين وظايف اقتصاددان است. نشان دادن آگاهى از نرخهاى مبادله قابل قبول بين اهداف اجتماعى، فرض مهم اقتصاد رفاه مىباشد. فرض دانستن نرخهاى قابل قبول مبادله براى تركيبات مختلف تحقق هدف، حتى تنها براى دو هدف اجتماعى نيز قدرى اغراقآميز است. فرض آگاهى از تمامى نرخهاى مبادله قابل قبول در ميان انبوهى از اهداف اجتماعى براى همه تركيبات ممكن تقريبا تخيلى است.
حتى اگر ما فقط درباره فهرست عادى اهداف اجتماعى، كه به رأىدهنده در صحنه سياسى پيشنهاد شده فكر كنيم، درمىيابيم كه گستردگى وظيفه تنها براى دستيابى به نرخهاى مبادله قابل قبول تنها براى يك شهروند مانع از تحقق نرخهاى مبادله خواهد شد. به دليل اين كه هيچ ترتيببندى كاملى براى نرخهاى بيكارى، مصرف، سرمايهگذارى خصوصى، مخارج دولت، رشد توليد ناخالص ملى، كمك خارجى، برابرى درآمد و غيره(تنها براى يادآورى اهداف كمى)، وجود ندارد، اما همچنين هر كدام از اين موارد تركيبى از موارد گسترده است. فقط نرخ يكسان بيكارى تركيبى از توزيعهاى مختلف در مناطق مختلف، شغلها، گروههاى سنى، گروههاى نژادى و اقليتها مىباشد؛ نرخ يكسان مصرف ممكن است تركيبى باشد از توزيعهاى گوناگون ميان گروههاى مصرفكننده(گروههاى اجتماعى، گروههاى درآمدى) و بيان اقلام مصرفى(غذا، مسكن، اتومبيل، تفريحات، مشروبات، دخانيات)؛ نرخهاى يكسان سرمايهگذارى ممكن است به معناى هزينههاى بسيار متفاوت در بخشهاى مختلف(كشاورزى، معدن، صنايع كارخانهاى، خدمات عمومى، حمل و نقل) باشد؛ نرخ يكسان مخارج عمومى ممكن است، با تغييرات اساسى در تخصيصها براى اهداف مختلف(دفاع، تحقيقات، آموزش، بهداشت و بزرگراهها) مقايسه شود و تصويرهاى همسان بايد براى هر كدام از اهداف كميتپذير انجام شود.
اگر درباره اهداف غيركمى نيز فكر كنيم، بر سردردمان افزوده خواهد شد، به جهت اين كه تركيبات بىشمارى در ميان همه انواع درآمدهاى روحى وجود دارد. پراهميتترين آنها ترتيبات قانونى و نهادى براى افزايش يا كاهش انواع گوناگون آزادىهاى اقتصادى، سياسى عقلانى و مذهبى و بسيارى كشمكشها با اهداف ديگر مانند اشتغال، توليد، سرمايهگذارى، برابرى و غيره مىباشد. همچنين فعاليتهايى براى افزايش اعتبار ملى در بدهبستان قابل قبولى در مقابل تحقق اهداف ديگر مىباشد.
بازتاب عادى اين مباحث، بر اقتصاد رفاه، بر افزايش يا كاهش قابل اندازهگيرى در توليد كل يا درآمد كل و بر تغييرات نهادى در توزيع درآمد متمركز شده است. با ايجاد فروض ابتكارى كه بر طرف پرداختها متمركز شود، بدين صورت كه سود برندگان، زيان زيانديدگان را جبران كنند، اعتبار توزيع درآمد، به جهت ارزيابى معيارها يا تغييرات ويژه حذف شده، و درآمد كل تعيينكننده منحصربفرد اقتصاد رفاه گرديد.
با دارا بودن هدف اجتماعى واحد و قيد واحد- افزايش درآمد كل بدون هيچ كاهشى در درآمدهاى فرد ديگر- مسأله ارزيابى سياستهاى عمومى رقيب قابل عمل مىشود. اما به محضى كه شخص، وجود چند هدف را(كه بعضا با هم معارض هستند)، تشخيص بدهد، [در آن صورت] امكان يافتن راه حل واحد(حتى در تعيين مسير تغيير)، از بين مىرود، مگر اين كه نظام ارزشى يك فرد به عنوان ارزش جامعه قلمداد شود كه در اين صورت آن فرد تنها مىتواند خود اقتصاددان باشد و بنابر اين بهينه اجتماعى به وضوح ديدگاه شخصى است كه نمىتوان اثبات نمود كه درست است يا غلط. به علاوه اين حاكم مطلق اقتصاد رفاه، احتمالاً فاقد تشخيص پيشبينى توابع ترجيحات خود بطور كامل است؛ بسيارى از دريافتهايش حالت مخصوص داشته و براى فرصتهاى خاص سرهمبندى شده است و قابليت پيشبينى ندارد.(17)
ارائه يك تصوير مىتواند، به روشنتر شدن موضوع كمك نمايد. كنگره آمريكا بر روى قانون جديد حق نسخهبردارى، در توسعه دادن به محافظت از حق مؤلف در طول زندگى او، بعلاوه 50 سال پس از مرگ او كار كرده است. گرچه اين اتفاق نيفتاده است كه قانونگذارى برآوردهاى اقتصادى آن را طلب كند، اما اجازه دهيد فرض كنيم كه به يك اقتصاددان جهت انجام مشاوره[در اين رابطه] مأموريت داده شده است. اقتصاددان ممكن است، توان آن را داشته باشد كه درباره جابجايىهاى احتمالى، در طول تابع امكانات خبر دهد. او ممكن است، پيشبينى كند كه تصويب اين قانون ممكن است، سبب ابداعاتى براى ناشران و نويسندگان شود كه منجر به انتشار كتابهاى اضافى (شامل 5 رمان در هر سال، 8 داستان سرى، 6 كتاب سكس و 7 كتاب درسى جديد، كه 2 كتاب از آنها در اقتصاد مقدماتى با فصلهاى كم در مورد اقتصاد رفاه باشد)، شود، كه قيمتهاى كتابها بويژه آنهايى كه در طول سالهاى قبل چاپ شده و هنوز بشكلى قابل توجه، در حال فروش هستند، 10 درصد بالا مىرود؛ كه بر مخارج مصرفكننده خصوصى، فقط بصورت ضعيفى تأثير گذاشته است، مصرفكنندگان، كتابهاى كمترى را با ميزان بيشترى هزينه پولى مىخرند، اما بودجههاى كتابخانههاى عمومى و كتابخانههاى مراكز آموزشى بايد افزايش يابد؛ و تخصيصها براى بخش آموزشى ايالتها و مدارس عمومى نواحى بايد افزايش يابد، زيرا بايد قيمتهاى بالاترى را براى بيشتر كتابهاى متون درسى بپردازند؛ اين مخارج بعضا با افزايش مالياتها و بعضا به قيمت كاهش هزينههاى ديگر آموزشى، شامل حقوق معلمان است؛ مخارج حق وكالت حقوقدانان و هزينههاى دادگاه را بالا خواهند برد، به دليل اين كه موارد اقامه دعوى در مورد حق نسخهبردارى افزايش مىيابد؛ و اين كه تأثير توزيع درآمدى[اين سياست [از خوانندگان كتابها، محققان و معلمان و ماليات دهندگان، به نوه و نبيره نويسندگان(بسيار كم) كتابهاى موفق را دربر خواهد داشت. همه اين موارد در بخش امكانات و انتقالات پيشبينى مىباشد. [اما] در مورد ارزيابى تغييرات صورت گرفته، چه بايد گفت؟
صاحب نظر اقتصاد رفاه بايد تصميم بگيرد: چه ميزان از جامعه، از انتشار عناوين اضافى كتاب(شامل سكس و علم اقتصاد) شادمان مىشود؛ چه ميزان از جامعه، از پرداخت مالياتهاى بيشتر رنجيده خاطر مىشود؛ چه ميزان از جامعه، از كاهش در حقوق معلمان و افزايش درآمد قضات استقبال مىكنند؛ و بويژه جامعه به مذاقش خوشايند است كه خوشبختى برخى از ورثههاى نويسندگان را مشاهده كند كه مدالهاى سلطنتى را به جهت توليدات ادبى پدربزرگ يا عمه بزرگشان دريافت مىكنند.
كاربرد زبان ارزشمدار در شرح اين بخش از اقتصاد رفاه كاربردى، ممكن است قضاوتهاى ارزشى نويسنده حاضر را آشكار كرده باشد. آيا اين كه اين قضاوتها با قضاوت اكثريت مردم يا قانونگذاران كنگره موافق است يا نه، معلوم نيست، اما كاملاً بعيد بهنظر مىرسد. بهترين سخنى كه مىتوانم در حمايت از قضاوتهاى ارزشى خودم بگويم، اين است كه من به خودم اجازه مىدهم كه تصور كنم اغلب مردم با من موافقند، اگر و تنها اگر آنها درباره اين مسأله، به اندازه كافى فكر كنند.
اما نكته اين تصوير من اين نيست كه ارزشگذارى من از پيشداورى ويژهاى برخوردار است كه با ديگران متفاوت است؛ آنچه مىخواستم بگويم آن بود كه نظام ارزشى من در ارتباط با شايستگىها يا كاستىهاى پرداخت هداياى بالقوه به نوه و نبيرههاى ناشناخته نويسندگان كتابهايى كه هنوز از فروش وسيع انتشار آن كتابها لذت مىبرند، وضع خاصى ندارد. البته من مىتوانم ادعا كنم، كه ارزيابى من از عمل قانونگذار، يك ترجيح منطقى را از سيستم ارزشى من، ارائه مىدهد و اين كه من اكنون زمينه تشخيص ضرورى را براى ديگران، جهت بررسى منطق خود فراهم مىسازم. من هنوز شك دارم كه به اين ايراد كه كل مسير «غيرعلمى است»، نايل شده باشد.
يك مشكل ديگر، بايد ملاحظه شود: ارزيابى صاحبنظر اقتصاد رفاه، از منافع آينده از ايثار حال بدست مىآيد و منافع حال به قيمت ايثار در آينده است. برخى از اقتصاددانان رفاه[به نفع آيندگان] نسبت به نسلهاى آينده بسيار بخشنده هستند و آماده از دست دادن درآمد همعصرهاى خود هستند، برخى كاملاً بر عكس، معتقدند كه بايد منافع آيندگانى كه هنوز حضور ندارند را فداى نسل فعلى كه در صحنه هستند نمود. (چرا من بايد نگران نسلهاى آينده باشم؟ آيندگان چه كارى را براى من انجام مىدهند؟). ترسيم هر نقشه بىتفاوتى اجتماعى، نيازمند آگاهى از مجموعهاى از نرخهاى ترجيحات زمانى است(سخاوت يا گزندگى نسبت به آيندگان) و بنابر اين نتيجه تمايلات كاملاً ذهنى است.
به نظر مىرسد كه راه حل فرار از اين مشكل و همه دشواريهاى مشابه، تنها مشخص نمودن يك سيستم ارزشى نباشد، بلكه بايد مجموعه بزرگى از سيستمهاى رقيب را در اختيار مشتريان و توصيهخواهان(يعنى نمايندگان اجتماع)، قرار داد، تا بتوانند از ميان آنها گزينش كنند. در عين حال چنين كارى، به سادگى قابل عمل نيست، زيرا تعداد بىشمارى از سيستمهاى ترجيحى ممكن وجود دارد. پيشنهاد تعداد زيادى از سيستمهاى ارزشى رقيب، براى تحقق عدالت در ميان انواع سليقهها و ترجيحات موجود، عملى نيست. اين[نيز] عملى نيست كه بگوييم، آنانى كه بر صندلى دولت تكيه مىزنند، حق انتخاب از ميان ميليونها سيستم ارزشى متفاوت را داشته باشند و مرتبط با هر كدام از آنها، ممكن است، پاسخ متفاوتى، براى پرسشهاى بخصوصى موجود باشد. اقتصاددان رفاه، اگر خيلى امانتدار باشد، در بهترين صورت، يك نمونه كوچك توابع رفاه رقيب را مشخص مىكند، و در محدودكردن انتخابهاى پيشرو در اين مسير، دوباره گرفتار اقتصاد دستورى مىشود.
خالص ماندن در مقابل شفاف آمدن
بدست آوردن اين نتيجه كه اقتصاد رفاه ماهيتا ويژگى دستورى دارد، ممكن است، سبب شود، اصولگرايان هر وقت بخشى از تحليل اقتصاد رفاه را ملاحظه مىكنند، در ميان ما فرياد بزنند: «غيرشفاف! غيرشفاف». اين تأسفآور است.[زيرا]، حتى اگر اقتصاد رفاه مقوله ناخالصى باشد،[در عين حال] يك بخش ضرورى، از كار[و زندگى[ ما است.
شيوه اخير براى «تحليلهاى هزينه فايده»، درك سالمى از خطر انتخاب كوركورانه و از مزاياى انتخاب كردن براساس ملاحظات عقلانى امور رقيب را ارائه مىكنند. اين درست است كه اين ملاحظات شامل برآوردهاى منافعى است كه كم و بيش در سايه ارزشگذارىهاى قضاوتى محقق مىشود، ولى اين دلالت نمىكند، كه اگر ما از همه برآوردهاى «غيرعلمى» ممانعت كنيم و تصميماتى بيرون از ملاحظه آنچه بايد باشد و آن گونه كه دوست داريم، باشد را اتخاذ كنيم، موفقتر خواهيم بود.
شرافت[و صداقت] اقتضاء مىنمايد كه ما در مورد ماهيت ارزيابگرايانه بررسىها و توصيههايمان، رُك باشيم. اما اين بدين معنا نيست كه ما بايد مقدمات متدلوژيكى طولانى، براى هر و همه يادداشتهاى سياستى بنويسيم. در صورت انجام چنين كارى، ما تنها درصدد جستجوى يادداشتها از مقصد نهايىشان- پروندهها- را افزايش داديم بدون اين كه آن يادداشتها توسط كسانى كه سفارش دادهاند، خوانده شود. اين خيلى بد است. تلاش گستردهاى پيرامون بهبود كيفيت توصيه سياست اقتصادى مورد نياز است. مىتوانيم از راه بحث و توجيه مفروضات ارزشى، در تجزيه و تحليلها(و حتى بهتر از آن) از طريق نشان دادن اين كه چگونه(در صورت تغيير مفروضات)، يافتهها تحت تأثير قرار مىگيرند، به تقاضاى شرافت[و صداقت] پاسخگو باشيم. ما احتمالاً به عنوان يك قاعده نشان خواهيم داد كه كدام موقعيت ارزشى، «قابل قبولترين» خواهد بود. بيشتر ما، اين را از يك طريق نسبتا غيرقابل اشتباه، انجام مىدهيم، زيرا ما معمولاً متقاعد شدهايم كه ارزشهاى اخلاقى خودمان، اخلاقىتر از ارزشهاى ديگران است.
1 ـ پرفسور فريتز مكلاپ(1983-1902) در سال 1923 از رساله دكترى خود در اقتصاد با راهنمايى پرفسور فونمايزز(از رهبران مكتب اطريش) دفاع كرد. مكلاپ پس از تدريس در دانشگاه وين به امريكا سفر كرده و در دانشگاههاى جان هاپكينز و پرينستون به تدريس پرداخته است. وى سال 1971 به دانشگاه نيويورك منتقل گرديد و تا پايان عمر در آنجا ماند.
وى در سال 1967 به رياست انجمن اقتصاددانان آمريكا برگزيده شد. مطالعات وسيعى در تئورى بنگاه و اقتصاد بينالمللى دارد(تنها 100 مقاله و 17 كتاب در اين رشته از وى منتشر گرديده است). وى براى تفهيم دقيقتر اقتصاد، به دانشجويان به مقوله روششناسى توجه نيز جدى كرد. يكى از كتابهاى وى حاوى 26 مقاله در متدلوژى اقتصاد است كه مقاله حاضر نيز يكى از آنها مىباشد.
2 ـ استاديار گروه اقتصاد دانشگاه مفيد
3 ـ دانشجوى دكترى علوم اقتصادى دانشگاه مفيد
4- وقتى ما معناشناسى تحليلى را از معناشناسى تاريخى متمايز مىكنيم، نمىگوئيم كه قبلى مستقل از بعدى است. كلمات بخاطر آن كه مردم آنها را براى بيان خاصى بكار مىبرند، معنا دارند، و آن دسته از معانى كه كلمات برايشان بكار مىرود، دادههاى تاريخى محسوب مىشوند(اگرچه آنها از طريق تعبير و تفسير استخراج شدهاند و نه مشاهده). وقتى معانى در طول زمان و بين گروههاى مختلف تغيير پيدا مىكنند، معناشناختى تاريخى اين تغيير را نشان مىدهد. نقش معناشناختى تحليلى نوعى ترتيب يا بىمجدد است؛ [يعنى] شواهد تاريخى و ترتيب زمانى، كنار گذاشته مىشوند سپس معانى مختلف، در يك قالب نظاموار، چنان منظم و گروهبندى مىشوند، تا تمايزات و روابط مهم را منعكس نمايند و به درك مفاهيم، در فحوايى كه بكار رفتهاند كمك كنند.
5- دو عبارت اولى كه در گيومه گذاشته شد از كينز است و عبارت سوم از من است، براى اين تدوين شده است تا قصد كينز را بيان نمايد.
6- Rudelf Carnap. philosophy and logical syntax (London: Kegan Paul, Trench, and Trubner, 1935), p.24. partially reproduced in Mor Ton White, The Age of Analysis (3rd printing)(New York: Mentor Books, 1957), p.217.
7- به بحث معانى علم توسط شومپيتر(در كتاب تاريخ تحليل اقتصادى، انتشارات دانشگاه آكسفورد، 1954) مراجعه كنيد. يكى از تعاريف شومپيتر دانش علمى را از دانش عوام و آدمهاى صرفا عملياتى جدا مىكند.
8- كلمه آلمانى براى هنر «كانش» مىباشد، اما در زبان آلمانى، از اسم تركيبى «كانش تهر» (براى هنر به عنوان بدنهاى از دستورالعملها و احكام)، «كانش تگل» (براى هنر به عنوان يك دستورالعمل يا يك قاعده براى كاربردهاى عملياتى) و كانش فرتيقه(براى هنر به عنوان يك مهارت فنى) استفاده مىشود.
9- كلمه اثباتى در اين جا هيچ ربطى با اثباتگرايى فلسفى ندارد. اين اولين هشدار عليه خطرات خلط و سردرگمى ناشى از كاربرد كلمات از سوى نويسندگانى است كه برخى اوقات خود مسائل را قاطى مىكنند(مراجعه شود به شومپيتر تاريخ تحليل اقتصادى منبع ذكر شده ص 8).
10- Fritz Machlup, "Operational Concepts and Mental Constructs in Model and Theory Formation,"Giornale degli Economisti, ×I× (Nuova Serie) (1960), 553-582; "Operationalism and Pure Theory in Economics," in The Structure of Economic Science, ed. Sherman Roy Krupp (Englewood Cliffs, N. J.: Prentice- Hall, Inc., 1966), pp. 53-67; and "Idealtypus, Wirklichkeit und Konstruktion," Ordo, ×II (1961), 21-57.
11- علاوه بر مقالات مطرح شده در پاورقى قبلى مراجعه كنيد به:
Fritz Malup, "The Problem of Verification in Economic," The Southern Economic Journal, ××II (1955), 1-21; and "Rejoiner to a Reluctant Ultra- Empiricits," The Southern Economic Journal, ××II (1956), 483- 493.
12- پرفسور لودويگ فون مايزز عادت داشت كه در مورد قضاوتهاى ارزشى كه بر شيميدانان و زيستشناسان، هنگام مطالعه داروى حشرهكش غلبه دارد، براى دانشجويانش، حرف بزند. علاقه محققان در اين مسائل از يك تورش واضح، منشأ مىگيرد: آنها نسبت به جانبدارى از انسان و مخالفت با اساس[مثلاً]، بىطرف نخواهند بود. اما اين امر خصلت علمى تلاش آنان را از بين نمىبرد. در علوم اجتماعى، تحقيق در مورد ابزارهاى حفاظت از صلح توسط نوعى ترجيح نسبت به صلح و تورش روشنى عليه جنگ، هدايت مىشود. آيا اين امر(بجز يك فكر آرمانى ممكن توسط محققان)، تحقيق را تباه مىسازد؟
13- براى اطلاع بيشتر درباره موارد 8 و 9 مراجعه كنيد به:
T. W. Hutchison, Positive elonomics and Policy Objectives, George Allen, 1964
14- ر.ك به:
Fritz Machlup, the Political economy, Monopoly (John Hopkins Press 1952) pp 429- 461.
15- مراجعه شود به:
Fritz Machlup, Are the Social Sciences really inferior? Random house, 1963 pp 163- 164.
16- «نرخ نهايى جانشينى قابل قبول» ممكن است، يك اصطلاح مطلوب باشد. من براى آن كه بيان كنم كه تمامى نقاط روى اين منحنى بطور مساوى قابل قبول هستند، و همچنين حركت در طول اين منحنى، نوعى «جايگزين قابل قبول» را ارائه مىدهد، از «نرخ نهايى جانشينى قابل قبول» استفاده كردم.
17- اين را هم مىشود، در مورد تصميمات خاص روى مسائل خانوارها و بنگاههاى فردى(اما با كاربردى متفاوت) بيان كرد. تنها اين معنا را مىدهد كه عكسالعملهاى آنها همواره به درستى پيشبينى نمىشوند، و تا تصميمات مبتنى بر تكروى حذف نشوند، پيشبينى عكسالعملهاى عرضه و تقاضاى كل، دقيق نخواهد بود. مسأله نسبت به حاكم مطلق منحصر بفرد اقتصاد رفاه كاملاً متفاوت است.
منبع : نامه مفید