تاريخ : شنبه 20 فروردین 1390  | 12:11 AM | نویسنده : قاسمعلی

محور : اندیشمندان اقتصادی

منبع: CEO Magazine، مترجم: ندا ناجی

استیون لویت یک اقتصاددان آمریکایی است که به‌خاطر کارهایش در زمینه جرائم شناخته شده است. وی یکی از نویسندگان کتاب پرفروش Freakonomics است. در زیر مصاحبه‌ای را با این اقتصاددان می‌خوانید.

بین شرکت‌ها محبوبیتی به هم زده‌اید، شما را شگفت زده نکرده است؟
Freakonomics در واقع هیچ ربطی به کسب و کار نداشت – بیشترین شباهتی که داشت این بود که ما سازمان دهی گروه‌های فروشنده کوکائین را با مک دونالد مقایسه کرده بودیم – اما به نظر، یک نفر تصمیم گرفته است که ربط دارد. برای من که خیلی خوب است، چون اهالی کسب و کار پول زیادی برای کتاب خریدن دارند. یک‌دفعه به خود می‌آیید و می‌بینید به کارشناس مشهوری تبدیل شده اید که مدیرعامل‌ها از شما کمک و مشورت می‌خواهند.


پس مدیرها مرتب در خانه‌تان را می‌زنند؟
از زمان انتشار کتاب این فرصت را داشته‌ام که با حدود بیش از 10 سازمان از نزدیک کار کنم. بنگاه‌های کوچک تک نفره گرفته تا شرکت‌های عظیم بین‌المللی.


یعنی از محیط آکادمیک دور می‌شوید؟
پولی بابت این کار نمی‌گیرم، تنها درباره پروژه‌هایی حرف می‌زنم که ارزش آکادمیک داشته باشند. از کارهای مشاوره مرسوم انجام نخواهم داد. اگر مشکلی در کار باشد اجازه می‌دهند داده‌هایشان را مطالعه کنم، که هم برای من خوب است هم برای شرکت مورد بحث.


مشاوره معمولی را دوست ندارید؟
پیش از این که به محیط آکادمیک بیایم مشاور مدیریت بودم و توانایی خاصی در آن نداشتم. حالا هم فرقی نکرده است. بیشتر اوقات سخت‌ترین بخش قضیه یافتن شیوه اجرای راه‌حل است؛ بیشتر شرکت‌هایی که من با آنها کار کرده‌ام تصدیق خواهند کرد که در ایجاد تغییرات سازمانی چندان شخص قابلی نیستم.


اما می‌توانید تغییرات لازم را تشخیص دهید؟
بهترین و ساده‌ترین راه بهبود اوضاع هر کسب و کار استفاده از آزمون‌های تصادفی است. تصمیمات اغلب بدون هرگونه ابزاری برای ارزیابی شان اتخاذ می‌شوند. آزمون تصادفی بهترین راه گرفتن بازخورد است. هیچ چیز آسان‌تر از آن نیست و زیبایی کار اینجا است که واقعا می‌فهمید هر تغییر چه اثری داشته است.


یعنی نتایج، قابلیت تفسیرهای گوناگون ندارند؟
خیلی ساده می‌شود از پیش توافق کرد که معنی هر یافته چه خواهد بود. مثل بخش مالی نیست – که چندین متخصص را برای تحلیل‌های پیچیده اقتصادسنجی به کار بگیرید و آخر هیچ کس هم در بخش فروش نفهمد اینها یعنی چه. هرکسی اینجا می‌تواند نتایج را بفهمد و تفسیر کند.


فکر می‌کنید بسیاری ابزارهای کنونی اندازه‌گیری بی‌فایده باشند؟
کسب و کار خیلی خیلی پیچیده است. آنقدر عوامل مختلفی در نتیجه نهایی موثرند که نمی‌توان به طور مشخص مسائل اعتباری یا خطای فردی برخی کارکنان را مقصر شناخت. بنابراین، حتی اگر بتوانید نتایج را اندازه‌گیری کنید، نمی‌توانید درست مشخص کنید چه عواملی آنها را ایجاد کرده. من دشواری‌های اندازه‌گیری در کسب و کارها را خوب می‌فهمم و درست به همین دلیل است که آزمایش‌های تصادفی اینقدر مهم‌اند؛ چارچوب موجود را می‌شکنند.


بحث محیط زیست الان در شرکت‌ها خیلی داغ است؛ شما به آن پرداخته‌اید؟
مدتی است که داده‌های دمای زمین را جمع می‌کنم و سعی دارم از زاویه‌ای متفاوت از مدل‌های مرسوم تغییرات جوی آنها را بررسی کنم. نمی‌دانم مفید خواهد بود یا خیر، اما چیزی که زیاد دارم وقت است. امیدوارم که چیزی از آن بیرون بیاید.


اقتصاددان‌ها هم در این میان می‌توانند نقشی داشته باشند؟
بی شک، هم به لحاظ داده‌ها و هم برای تفکر درباره شیوه اجرای تغییرات. اگر بخواهیم رفتارمان را طوری تغییر دهیم که بر کاهش آلاینده‌های کربنی موثر باشد احتمالا بسیار پرهزینه خواهد بود. کمتر رانندگی کردن، انرژی کمتر مصرف کردن، انرژی‌های سبز را به کار بردن، اینها همه تصمیماتی گران قیمت اند و اقتصاددان‌ها متخصص ارزیابی چنین بده‌بستان‌هایی هستند.


مطمئنید که می‌توان راه حلی یافت؟
از سایرین خوشبین ترم. اواخر قرن نوزده، بزرگترین چالش زیست محیطی شهرهای آمریکایی پشگل اسب بود. کیفیت زندگی را نابود می‌کرد. مردم نگران آینده شهرهایشان بودند. بعد اتومبیل از راه رسید و مشکل یک شبه حل شد. امید این است که بتوانیم با اختراع یک تکنولوژی جدید مشکل را خیلی ساده‌تر حل کنیم. بدم نمی‌آید که شاهد مناظراتی درباره تکنولوژی‌های بدیع باشم.


چه چیز شما را از همکارانتان جدا می‌کند؟
من آماده‌ام که سوال‌های مسخره بپرسم، سوال‌هایی که برای مردم عادی جذاب است و در اقتصاد مرسوم جای ندارد. اغلب اقتصاددان‌ها چندان نوآور نیستند و بیشتر می‌خواهند روی موضوع‌های قدیمی شان تمرکز کنند.


چطور تصمیم می‌گیرید که کدام اطلاعات را مطالعه کنید؟
اغلب با سوالی خیلی بزرگ شروع می‌کنم و وقتی کاملا روشن می‌شود که جواب دادنش از عهده من بر نمی‌آید، آنقدر هرسش می‌کنم تا به چیزی که بتوانم جواب بدهم برسم. مثلا کاری که روی کشتی ژاپنی انجام داده‌ام. ابتدا متوجه فساد دولتی بودم و اینکه چطور می‌توان گفت کدام یک از مقامات متقلب و فاسدند.
داده‌ها موجود نبود و من هم نتوانستم شیوه‌ای برای به دست آوردنشان ابداع کنم. دلیل اینکه توانستم فساد را در کشتی ژاپنی ردگیری کنم این بود که داده‌ها اینجا خیلی بیشتر در دسترس بود. امیدواری من این است که با جواب دادن به این سوال‌های کوچک و مسخره بتوانم به ابزارهایی مجهز شوم که بعدها در پاسخ به سوال‌های بزرگ کمکم کنند.


کدام یک از کشفیات کتابتان بیش از همه برای شما شگفت آور بود؟
ارتباط سقط جنین و جرائم. داده‌ها را بررسی کردیم و با محاسباتی دریافتیم که حدود یک سوم کاهش چشمگیر آمار جرائم در دهه نود به دلیل قانون سقط جنین بوده است که 20 سال پیش‌تر به اجرا گذاشته شده بود.


مردم چقدر از این یافته استقبال کردند؟
میان چپ و راست، هر دو، جنجال برپا کرد. اروپایی‌ها کلا به جنبه سرگرمی ماجرا نگاه می‌کردند. این مطالعه همه چیزهایی که ‌آمریکایی بود را به هم می‌چسباند: جنایت، نژاد، بحث سقط جنین. وقتی اولین بار در 1999 مطالعه بیرون آمد همه را منزجر کرد. بعد هم که رسانه‌ها رویش انگشت گذاشتند و داده‌ها را جور دیگری جلوه دادند عقل از سر همه پراند.


سیاسی کردن ایده‌های شما برایتان دردسر نیافریده؟
وقتی ایده‌هایمان به واسطه رسانه‌ها منتشر شد، مردم باور نمی‌کردند که ما هیچ عقیده سیاسی یا ایدئولوژیک نداشته باشیم. تنها پس از خواندن چند فصل از کتاب و دیدن اینکه هیچ کس و هیچ چیز را بی‌نصیب نمی‌گذاریم بود که کم‌کم حساب کار دست شان آمد.


تا چه حد موفقیت شیوه زندگی‌تان را تغییر داده است؟
پیشتر هم هرچه می‌خواستم را داشتم و هنوز هم همانطور است؛ زیاد مادی نیستم. تنها تفاوت این بوده است که حالا امکان ملاقات با اشخاص جالب و مهم را دارم و آنها به من اطلاعات هم می‌دهند.
اگر پیش از انتشار این کتاب به کسی زنگ می‌زدم و تقاضای اطلاعات گسترده می‌کردم احتمالا تنها توی صورتم می‌خندید. حالا نصف دفعات می‌خندند، اما نصف دیگر می‌گویند: «آه! من کتاب شما را خوانده‌ام و با کمال میل باهاتان همکاری می‌کنم.» به جهانی راه یافته‌ام که تا پیش از این درش بسته بود.


از موفقیت چه آموخته‌اید؟
متوجه شده‌ام که وقتی مهم و تاثیرگذار باشید، مردم حرف‌هایتان را بیش از آنچه واقعا هستند مهم و ژرف می‌پندارند. من هنوز هم همان چیزهای کوچک احمقانه را می‌گویم که همیشه می‌گفتم. تنها تفاوت این است که حالا دیگران جدی می‌گیرندش. انسان‌های موفق اغلب فراموش می‌کنند که نقش شانس را نیز در نظر بگیرند. سعی می‌کنم پیوسته با این تصور که خیلی عمیق و تیزبینم بجنگم.


از رویا بیرون آمدن برایتان دشوار بوده؟
مدتی به عنوان مشاور مدیر کار می‌کردم، بعد کلا تفکر درباره کسب و کار را کنار گذاشتم و سپس باز خودم را اینجا یافتم. حتی زمانی خودم هم باورم شده بود که استراتژیستی بی‌نظیر هستم. برای رهایی از توهمات بهترین کار این است که بروید بیرون و واقعا کار را انجام بدهید. خیلی زود متوجه شدم تنها چون یک نفر دیگر این‌طور می‌گوید دلیل نمی‌شود که شما قابلیت‌هایتان بهتر شود.


در حال حاضر روی چه موضوعی کار می‌کنید؟
در همین لحظه حدود 30 مقاله آکادمیک برای چاپ دارم. دنباله Freakonomics هم که در راه است. مشکل فقط این است که کلی تحقیق و پژوهش باید انجام بدهم.


کمبود زمان دارید؟
بی‌شک نسبت به گذشته وقت کمتری دارم، اما مزایای اطلاعاتی هم نصیبم شده است. حالا می‌توانم از شرکت‌های بزرگ بخواهم که اجازه انجام آزمایش‌های تصادفی درباره ابعاد مهم کسب و کارشان را به من بدهند. شیوه گذراندن وقتم عوض شده است، اما همچنین امکان می‌دهد که بینش‌های تازه‌ای ارائه کنم که شاید برای مردم جذاب باشد.

منبع: دنیای اقتصاد


نظرات 0