محور : اقتصاد
سازماندهی اجتماع و حکومت، بدون سیاست راهبردی کلان، از اتقان عملی به دور است. حکومتی که سیاست راهبردی کلان طراحی نکند هرگز موفق به تحقق علائق و اهداف ملی نمیشود، و از پیش در این زمینه شکست خورده است و ما متأسفانه سیاست راهبردی جامعی که تمامی تواناییهای ملی ما را شناسایی و ارزیابی کرده از جمله قدرت ایمان و تقوی و دینداری، قدرت روحیة شهادتطلبی، و ارادة خللناپذیر پیروزی مردم ما، و قدرت فرهنگ معنوی ما را در برگیرد، و عملیات مربوط به تهیه و تدارک قدرت معنوی و کاربرد آن در صحنة بینالمللی و در رقابت با بلوک قدرت و سرمایه جهانی بویژه امپراتوری آمریکا را پیشبینی و طراحی کرده باشد، نداشتهایم. علیرغم این که بنیانگذار جمهوری اسلامی خطوط اصلی این سیاست راهبردی را در همان نیمة اول سال 58 ترسیم کرده و قانون اساسی حتی علائق ملی را نیز در اصول متعدد معین ساخته است، کسی به اندیشه تدوین این جمله و ترسیم طرح کلی سیاست راهبردی بزرگ ما نپرداخته است.
اغلب دولتمردان از سطح چنین اندیشهها و تدابیری بسی فروتر بودهاند و همواره به مسائلی میپرداختهاند که جنبة فوری داشته است. غالباً روزمره کار، کوتهبین و جزءاندیش بودهاند. نسبت به علائق و مقاصد ملی، آرمانهای انقلاب، اصول مکتب اسلام، عملکردهای نظام جمهوری اسلامی مصرح در قانون اساسی و مدعای بزرگ اسلام در انقلاب، آگاهی چندانی نداشتهاند. برخی نیز از این جمله فقط لفظ و قشر و نه معنی را میشناختهاند.
با وجود آنکه این مطالب مکرر بر زبان رهبری انقلاب رفته و امام «ره» نیز پیوسته گوشزد میکردند، کمتر گوشی به آن بدهکار بوده است. قانون اساسی هم که عملکرد نظام، آرمانهای انقلاب، و علائق و مقاصد ملی را با دقت بیان مینماید در طاقچه اماکن دولتی، گرد و خاک میخورده و کمتر وزیر، نمایندة مجلس، دولتمرد، و منصبداری بر آن احاطة علمی داشته است. این متن حتی آموزش داده نشده است. قانون اساسی را که آیین نامة حکمرانی است حتی به قدر آیین نامة رانندگی اهمیت ندادهاند و بدون فهم آن و موفقیت در امتحانش به راندن حکم بر مردم و حیثیت و اموال و آمالشان پرداختهاند.
>>>
محور : اقتصاد
سازماندهی اجتماع و حکومت، بدون سیاست راهبردی کلان، از اتقان عملی به دور است. حکومتی که سیاست راهبردی کلان طراحی نکند هرگز موفق به تحقق علائق و اهداف ملی نمیشود، و از پیش در این زمینه شکست خورده است و ما متأسفانه سیاست راهبردی جامعی که تمامی تواناییهای ملی ما را شناسایی و ارزیابی کرده از جمله قدرت ایمان و تقوی و دینداری، قدرت روحیة شهادتطلبی، و ارادة خللناپذیر پیروزی مردم ما، و قدرت فرهنگ معنوی ما را در برگیرد، و عملیات مربوط به تهیه و تدارک قدرت معنوی و کاربرد آن در صحنة بینالمللی و در رقابت با بلوک قدرت و سرمایه جهانی بویژه امپراتوری آمریکا را پیشبینی و طراحی کرده باشد، نداشتهایم. علیرغم این که بنیانگذار جمهوری اسلامی خطوط اصلی این سیاست راهبردی را در همان نیمة اول سال 58 ترسیم کرده و قانون اساسی حتی علائق ملی را نیز در اصول متعدد معین ساخته است، کسی به اندیشه تدوین این جمله و ترسیم طرح کلی سیاست راهبردی بزرگ ما نپرداخته است.
اغلب دولتمردان از سطح چنین اندیشهها و تدابیری بسی فروتر بودهاند و همواره به مسائلی میپرداختهاند که جنبة فوری داشته است. غالباً روزمره کار، کوتهبین و جزءاندیش بودهاند. نسبت به علائق و مقاصد ملی، آرمانهای انقلاب، اصول مکتب اسلام، عملکردهای نظام جمهوری اسلامی مصرح در قانون اساسی و مدعای بزرگ اسلام در انقلاب، آگاهی چندانی نداشتهاند. برخی نیز از این جمله فقط لفظ و قشر و نه معنی را میشناختهاند.
با وجود آنکه این مطالب مکرر بر زبان رهبری انقلاب رفته و امام «ره» نیز پیوسته گوشزد میکردند، کمتر گوشی به آن بدهکار بوده است. قانون اساسی هم که عملکرد نظام، آرمانهای انقلاب، و علائق و مقاصد ملی را با دقت بیان مینماید در طاقچه اماکن دولتی، گرد و خاک میخورده و کمتر وزیر، نمایندة مجلس، دولتمرد، و منصبداری بر آن احاطة علمی داشته است. این متن حتی آموزش داده نشده است. قانون اساسی را که آیین نامة حکمرانی است حتی به قدر آیین نامة رانندگی اهمیت ندادهاند و بدون فهم آن و موفقیت در امتحانش به راندن حکم بر مردم و حیثیت و اموال و آمالشان پرداختهاند.
در غیاب یک سیاست راهبردی بزرگ و جامع، و نظارت بر اجرای آن، و ارزیابی عملکرد دولتمردان در قیاس با آن، هر دولتمردی به خیال خام خود سیاستی میپردازد؛ و ساخت اداری، منافع خاص خود را پی میگیرد؛ و کارگزاران، ساخت اداری را تیول خود میکنند و طعمة خویش میپندارند و سعی در تصاحب ابدی آن میکنند.
باید این بلیه را که گریبانگیر دولتها - عموماً - هست و ساخت اداری به جای پیروی از سیاست راهبردی و اصول مشخص و اعلام شدهاش منافع خاص خود را دنبال میکند، و این بلیه را که کارگزاران دولتی، ساخت اداری را رفته رفته تیول خود میکنند با جدیت جلوگیری کنیم.
کارگزاران حکومتی ما که برخی فقط چند هفته مانده به پیروزی انقلاب در تظاهرات شرکت کردهاند و دیگران پس از آن انقلابی شده یا خود را انقلابی وانمودهاند، و بعضی در حساسترین سالها و مقاطع موضع لیبرالی داشته در توطئه علیه ارادة رهبری انقلاب شرکت مؤثر نمودهاند و اغلب از معارف انقلاب جز پوستهای نمیدانند و انقلاب و اسلام لقلقة زبانشان است نه احساس دل و اندیشة خود و باور محکم باطنیشان.
برنامهریزی راهبردی قاعدتاً در چند سطح انجام میگیرد که دو سطح نخست آن عبارت است از: نظریهپردازی، و تصمیمگیری توسط رهبری.
برنامهریزی راهبردی، مستلزم پویش مستمر برای کسب قابلیت تدبیر و پیشبینی، طراحی آینده، تصحیح و ترمیم طرح در پرتو دادههای جدید و نتایج تجارب است.
نظریهپردازی راهبردی، غیر از تصمیمگیری و تعیین سیاستهای راهبردی است که به مقام رهبری اختصاص دارد. نظریهپردازی شایسته، آن است که آمیزهای از الهام راهبردی و محاسبات آن باشد و طرحی را بیفکند که در آن خطوط کلی عملی ترسیم شده باشد؛ علاوه بر وضعیت کنونی خود و جهان و جغرافیای فرهنگی - سیاسی، به آینده دور دست، به پایان فراگردهای مختلف نظامی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی نگریسته شده باشد؛ با عنایت به علائق ملی، اهداف ملی ما در جهان شناسایی و بطرز دقیقی مشخص شود. در اجرای سیاستهایی که متفرع بر طرح کلی و سیاستهای راهبردی است بایستی در پرتو نبوغ و درایت ابتکاراتی به خرج داد. و این به بازنگری در طرح کلی انجامیده سطح دیگری از برنامهریزی راهبردی را تشکیل میدهد.
نظریهپردازی در سیاست راهبردی کلان و جامع مستلزم احاطه بر تاریخ، آگاهی از حرکات سیاسی و جنگهای معاصر، انسانشناسی، آشنایی با فرهنگها و فلسفههای زندگی، قدرت بر تفسیر واقعبینانة محیط و مقاصد تصمیم گیرندگان طرفهای بینالمللی و خصم اصلی، و بالاخره ادراک و تشخیص گزینههای مختلفی که واقعاً وجود دارد، میباشد. چنین کاری طبعاً از یک مغز بزرگ برمیآید و بس.
برای این کار بایستی نخست "موجودیت" خود را بشناسیم همانچه مستلزم شناسایی علائق و مقاصد ملی ماست. دوم، باید تهدیدهایی را که متوجه این موجودیت است شناسایی کنیم. سوم باید به تجزیه و تحلیل قدرت ملی بپردازیم و به درک درست و دقیقی از تواناییهایی برسیم که ما را به دفاع از موجودیت ملی، حفظ انقلاب اسلامی و جلوگیری از استحالة آن، و دفاع از امت اسلامی و تمامیت ارضی و استقلال و عزتش قادر میگرداند.
شناسایی این سه، بیکدیگر وابسته است. موجودیت ملی سایر دولتها در تمامیت ارضی، امنیت مردم، استقلال، حاکمیت ملی و منافع ملی آنها خلاصه میشود. اما در مورد ما و دولتهای فرهنگی و مکتبی، موجودیت ملی فراتر از اینهاست. در فهرست اجزأ متشکلة آن باید انقلاب اسلامی، نظام اجتماعی نه شرقی نه غربی - یا جامعة اسلامی - و دین اسلام و باور مردم به آن را بیفزاییم. تهدیدها نیز متناسب با گستردگی و تنوع عناصر موجودیت ملی ما متنوع و متعدد میگردد، و در اشغال نظامی یا تهاجم نظامی خلاصه نمیشود. استحالة انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران، و تنزل ایمان و سقوط اخلاقی مردم ما نیز خطرهای محتمل برای ما محسوبند.
از طرف دیگر، بسبب فرقی که موجودیت ما با دیگران دارد، علائق و مقاصد ما نیز با آنچه سایر دولتها دارند تفاوت پیدا کرده است. یا بعکس، علائق ملی خاص ما به موجودیت ملی ما کیفیت و ویژگی معینی بخشیده است.
قانون اساسی ما این علائق و مقاصد را مشخص میکند و دولت جمهوری اسلامی ایران و رهبری را مکلف به تحقق آنها میگرداند. اصول متعدد قانون اساسی، مهمترین علاقه و مقصد ملی را این میداند که از ایران جامعة نمونة اسلامی ساخته شود تا فراروی ملتهای مسلمان و مستضعفان جهان قرار گیرد. جامعهای که به حکم بند 9 اصل سوم در آن "رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینههای مادی و معنوی" شده باشد و به حکم بند 15 آن: "توسعه و تحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین همة مردم" صورت پذیرفته باشد. اصل یکصدو پنجاه و چهارم امتداد همین علائق را در پهنة جامعة بشری از علائق ملی یا اسلامی ایران میشناسد:" (نظام) جمهوری اسلامی ایران، سعادت انسان درکل جامعة بشری را آرمان [= علاقة ملی] خود میداند و استقلال و آزادی و حکومت حق و عدل [= حکومت اسلامی] را حق همة مردم جهان میشناسد. بنابراین در عین خودداری کامل از هرگونه دخالت در امور داخلی ملتهای دیگر از مبارزة حقطلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان، حمایت میکند".
به حکم اصول قانون اساسی، بنا کردن جامعة اسلامی در رأس علائق و مقاصد ملی ما قرار دارد و سیاستهای متنوع راهبردی باید این هدف عالی را پیگیری کنند. با اینکار جلبنظر آگاهان سیاسی در کشورهای اسلامی و توجه مردم دنیا و مستضعفان به آن، زمینه تکرار و تجدید انقلاب اسلامی را در صحنة جهان فراهم میکنیم.
یک دولت مکتبی که توسعه اقتصادی و سازندگی را نه به صورت بیبندوبار یا سرمایهداری، بلکه از راه اسلامی انجام داده آن را به خدمت مردم درآورده بستر رشد و تقرب مردم گرداند و نان و کار و مسکن و دارو را با کرامت، حیثیت و عفت درآمیزد، میتواند سرمشق مؤثر و پیامدار و برانگیزهای برای ملتهای تازه روبه توسعهای باشد که پیشرفت مادی و زیستی توأم با اعتلای انسانی و معنوی را آرزو میکنند و از سرمایهداری و مفاسد و انحطاط دنیاداری نفرت دارند یا بر آن شوریدهاند.
مثلاً بند 1 اصل سوم قانون اساسی، تکلیف رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس، رئیس جمهور، و هیأت دولتش را به صراحت تعیین میکند و آن را دو عملکرد اصلی میشمارد:
1. ساختن محیطی مساعد از ایران برای پرورش و ظهور و رشد مردم دیندار با فضلیت.
2. نامساعد کردن محیط جامعه برای مترفان، مسرفان، مرفهین بیدرد، و بعبارت دیگر: مجال ظهور و پرورش ندادن به مردم دنیادار، و مردم ذلیل فرومایة جانورسان کالانعام.
چنین محیط اجتماعی و جامعهای نقطه مقابل جامعة آمریکا و سایر جوامع سرمایهداری و نیز، نقطة مقابل جوامع کمونیستی است. با بنای جامعة اسلامی، نظام "نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی" محقق میگردد و اصلیترین شعار انقلاب که هدف نهایی انقلاب را در بردارد بر روی دو پایة آزادی (ملی و سیاسی) و استقلال، عملی میشود.
باز به حکم قانون اساسی و اصل سوم آن در حالی که شکاف میان غنی و فقیر، و اختلاف فاحش طبقاتی در آمریکا و جوامع صنعتی غربی بیداد میکند، دولت در جامعة اسلامی موظف است "با همة امکانات خود" این شکاف را از میان بردارد و "جنگ فقر و غنا" - به فرموده امام راحل - را به نفع مردم فقیر و به زیان اغنیای مترف، مسرف، ستمگرواستثمارپیشة حرامخوارخاتمهدهد.
بنای جامعة اسلامی که سرمشق ملتهای مسلمان، مستضعفان و بشریت باشد از اهم علائق و مقاصد ملیماست. احکام اسلامی، باور عمومی ملی، علاقه همگانی، نص اصول قانون اساسی و رهنمودهای بنیانگذار جمهوری اسلامی در نیمة اول سال 1358 - که خط اصلی سیاست راهبردی بزرگ ما را برای همیشه تشکیل میدهد - معطوف به همین مقصد ملی است.
بزرگترین مانع تحقق این مقصد ملی بزرگ، تلاشهای امپراتوری آمریکاست. و به همین دلیل، این امپراتوری، بزرگترین دشمن ما در صحنة بینالمللی بشمار میآید. عملکرد آن طی بیست سال عمر انقلاب و نظام اسلامی ایران، و اظهار نظرهای استراتژیستهای آن این حقیقت را ثابت مینماید. نیکسون مینویسد:
«در جهان اسلام از مراکش تا اندونزی، اسلامگرایی جای کمونیسم را به عنوان وسیلة اصلی برای تحول خشونت آمیز [= انقلابی] گرفته است ... انقلاب کمونیستی برای نیازهای مادی بشر و انقلاب اسلامی برای نیازهای معنوی او جاذب است ... انقلابیون اسلامی، الحاد شرق کمونیست و بیمذهبی مادیگرایانة سرمایهداری غرب را رد میکنند. تظاهرکنندگان ایرانی در اوت 1987 - 1365 ه' در مکه شعار میدادند: مرگ بر شوروی، مرگ بر آمریکا. آنان منافع غرب را در خلیج فارس و دیگر نقاط و همچنین ثبات اتحاد شوروی را که 55 میلیون نفر آن مسلمان سرسخت و مستضعف هستند تهدید میکنند. انقلابیون کمونیست و اسلامی از نقطه نظر ایدئولوژیک دشمنانی (برای آمریکا) با هدف مشترک هستند. اگر غرب یک سیاست یکپارچه که بتواند جوابگوی جنبههای اقتصادی و معنوی مبارزة جاری در جهان سوم باشد اتخاد نکند، یکی از این دو پیروز خواهند شد. تغییر در جهان سوم آغاز شده و بادهای آن به مرحلة توفان رسیده است. ما قادر نیستیم که آن را متوقف کنیم، اما میتوانیم جهت آن را تغییر دهیم. وقتی مردم به تغییر نیاز دارند و خواهان آن هستند مخالفت با تغییر انقلابی که اوضاع را بدتر میسازد، کافی نیست. تنها پاسخ به یک اندیشة بد، [= کمونیسم - اسلام] اندیشهای خوب [= سرمایهداری لیبرال] است. اسلامگرایی یک اصل عقیدتی است. کمونیسم هم یک اصل عقیدتی است .... در بسیاری از نقاط جهان سوم و بویژه در جهان اسلام رفاه به تنهایی کافی نیست. ایران یک نمونه است ... انقلاب ایران در ظاهر جنبة ضد استبدادی داشت، اما در واقع انقلابی بود علیة غربگرایی و ارزشهای غربی. این انقلاب همانقدر که از سرمایهداری نفرت داشت از کمونیسم نیز متنفر بود. هر دو را بمانند دو روی یک سکة مادیگرایی میدید. جوانان از این انقلاب حمایت کردند، نه برای این که خواهان آزادی، شغل، مسکن ولباس بهتر بودند، چون چیزی را میخواستند تا به آن بیش از مادیگرایی معتقد باشند. پس از انقلاب، مردم ایران همان چیزی را به دست آوردند که انقلاب قول داده بود. این که آنان تصور میکردند به چه چیزی دست خواهند یافت کاملاً روشن نیست. اما جای انکار نیست که انقلاب اسلامی یک انقلاب واقعی اندیشهها را ارائه داد و آنان آن را با عشق و ایمان پذیرفتند. آرمانهای اقتصادی غرب، توسعه و رفاه به بار میآورد. آرمانهای سیاسی غرب، آزادی را ثمر میدهد. جهان سوم تشنة هر دو است. اما از آنجایی که غرب به جای ارتقای ارزشها، به ارسال پول روی آورده است، کمونیستها و اینک اسلامگرایان به سرعت این خلأ را پر میکنند. در سالهایی که تا سال 1999 باقی است ایالات متحده باید راهگشای مبارزهای باشد برای پیروزی معنوی برکسانی که بهروزی و تکاملی را به جهان در حال توسعه نوید میدهند ولی برای جسم، فقر و برای روح، رنج به ارمغان میآورند».(1)
دیگر از علائق و مقاصد ملی ما که از ایمان ما به اسلام و پایبندی ما به آرمانهای انقلاب و قانون اساسی جدایی ناپذیر است سعی در برادری و وحدت مسلمین ودفاع از میهن پهناور اسلامی و حقوق و منافع و مصالح امت اسلامی است. حکم صریح خدا در اینباره در اصل یازدهم قانون اساسی همراه با تأکید بر این علائق و مقاصد ملی آمده است: «به حکم آیة کریمة "اِن هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون"همة مسلمان یک امتند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی [= راهبردی] خود را بر پایة ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش پیگیر به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد». حتی امنیت ملی ما در گرو این ائتلاف و اتحاد است.
در جریان ادای این مسئولیت الهی و انقلابی و ملی که سیاست راهبردی بزرگ ما را در صحنة بینالمللی مشخص مینماید، با هژمونیِ لیبرال - سرمایهداری به رهبری امپراتوری آمریکا رو در روی میشویم. واقعیات این رویارویی و تقابل در برابر هر انسان بصیر و هوشیاری که از انگیزهها، نیات، و سیاستهای آمریکا باخبر باشد خودنمایی میکند.
مهمترین کشورهای نفتخیز و صاحب منافع گاز در جهان اسلامی واقعاند، از لیبی در شمال آفریقا و نیجریه در وسط آن تا اندونزی در جنوب شرقی آسیا درگذر از کشورهای حاشیه خلیج فارس. 66 درصد ذخایر نفتی شناسایی شدة خارج از روسیه و اقمار سابقش در خلیج فارس است. جمهوریهای آزاد شدة آسیای مرکزی دارای منابع سرشار نفت و گازاند. نفت همچنان مهمترین منبع انرژی جهان صنعتی بشمار میآید و نیمی از مصرف اقتصادهای صنعتی غرب نفت وارداتی است که روز به روز هم بیشتر میشود. 27 درصد نفت مصرفی آمریکا و 63 درصد نفت مصرفی اروپای غربی و 100 درصد نفت مصرفی ژاپن وارداتی است. اروپای غربی یک سوم و ژاپن قریب به دوسوم نفت وارداتی و آمریکا بخشی از نفت مورد نیازش را از منطقه خلیج فارس وارد میکنند. این ثروت عظیم و حیاتی چیزی نیست که امپراتوری آمریکا طمع از آن برکند یا تولید و بهایش را به صاحبانش واگذارد. میخواهد مانند گذشته به غارت آن ادامه دهد. جهان اسلامی را غیر صنعتی، عقبمانده و به صورت یک بازار پهناور میخواهد. دولتها را متشتت و درگیر و دشمن یکدیگر میخواهد. تمام تلاشش براین است که از ظهور جهان اسلامی متحد که از لحاظ ژئوپولتیک و منابع انرژی گنجی وصفناپذیر است جلوگیری کند. به این دلائل و غیر آن است که مشغلة سیاست خارجی امپراتوری آمریکا در جهان اسلامی حفظ "وضع موجود": تشتت سیاسی، تجزیه میهن اسلامی، سلطنتهای مطلقه، دیکتاتوریهای نظامی، و اختلافات ساختگی و تبدیل آنها به جنگ و خونریزی است.
قرائن و شواهد بیشمار، تقابل علائق و مقاصد طرفین و اظهار نظرهای صریح استراتژیستهای آمریکایی، جای کمترین شبهه را در این حقیقت باقی نمیگذارند که امپراتوری آمریکا دشمن اصلی جهان اسلامی است. سیاست آمریکا در جهان اسلامی یک هدف اصلی و نهایی دارد و آن جلوگیری از وحدت فراگیر و تشکیل دولت بزرگ اسلامی از دولتهای مستقل و متحد است. این معنا هم از روی اصول راهنمای سیاستش که استراتژیستهای آن اعلام میکنند و هم از "منافع ملی" ادعاییش در این جهان، قابل استنباط است. در تعیین منافع ملی خود میگویند: "منافع اصلی ما در خاورمیانه، نفت و اسرائیل است"(2) و بدیهی است آنچه به غارت منابع نفتی ما خاتمه میدهد و اسرائیل را از بین برده ملت فلسطین را به حاکمیت بر خود و میهنش نایل میگرداند، جهان اسلامی مستقل و از نظر سیاسی و نظامی یا دفاع مشترک، متحد است که آن هم حاصل فراگرد اسلامگرایی و انقلاب جهانی اسلام است.
امپراتوری آمریکا، چنانکه از زبان سرانش مکرر میشنویم(3) بخشی از جهان اسلامی و بخشی از کشورهای در حال توسعه را که از مستضعفان بپا خاستهاند جزء "منافع حیاتی" خود و بخشی دیگر از آن دو را جزء "منافع حساس" و بقیه را جزء "منافع محیطی" خویش میداند؛ و در این حوزه و نسبت به سرزمین، منابع و مردمش با همین دید عمل میکند به طوری که از شدت مطامع و تجاوزاتش به ملتهای در حال توسعه و به جهان اسلامی هیچگاه نکاسته است. غولی با چند پاست که هر پایش را در قاره، منطقه، و کشورهایی به زمین یا بر گردة ملتی میفشارد. این فشار و استثمار بیرحمانه موجبات فقر، گرسنگی، سوءتغذیه، بیسوادی، بیماری، استبدادسیاسیومظالم وبدبختیهای دیگری را فراهم کرده است.
نیکسون مینویسد:
«تا زمانی که اقتصاد کشورهای غربی با نفت تغذیه میشوند منطقة خلیج فارس و منابع آن جزء "منابع حیاتی" غرب باقی میمانند... اینک خلیج فارس با نفت خود که مانند خون صنعت نوین را حیات میبخشد به صورت شاهرگ نفتی غرب درآمده است.»(4)
او که ایران را امالقرای انقلاب جهانی اسلام و به این اعتبار بزرگترین تهدید برای مطامع و سیاست توسعهطلبی و جهانخواری و سلطهگری آمریکا میبیند صریحاً میگوید:
«تهدید ایران انقلابی برای دوستان ما در منطقه به مراتب از تهدید اتحاد شوروی بزرگتر است. ما باید به آنها اطمینان دهیم که شکست مفتضحانة ما در ایران اشتباهی بود که هرگز تکرار نخواهد شد... ما باید دوستانمان را در خلیج فارس تقویت کنیم.»(5)
دیگر از علائق و مقاصد ملی ما که از ایمان ما به اسلام نشأت میگیرد و در اصول قانون اساسی از جمله در اصل یکصد و پنجاه و چهارم مسجل گشته "حمایت از مبارزة حقطلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان" است. خداوند متعال در قرآن مجیدش، این مسئولیت را جزء لاینفک دینداری میداند و کسانی را که شانه از زیر بارش خالی کردهاند بشد مؤاخذه میفرماید. مستضعفان در چهار قارة عالم گستردهاند و هر جا بپا خاسته و به آزادی و استقلالی رسیدهاند با مستکبران و امپراتوری آمریکا در حال کشمکشاند. هرجا هم که با حکام دست نشاندة آمریکا و استکبار جهانی مبارزه میکنند چشم امید به امالقرای جهان اسلامی دوختهاند. دیرگاهی است مردم آگاه و تحصیلکرده در سراسرجهان میدانند فقر، گرسنگی، سوءتغذیه، بیماری، بیسوادی و رژیمهای دیکتاتوری و دزد و مختلسان، به دست استعمارگران غربی و اخیراً امپراتوری آمریکا در قارههای عقب مانده به وجود آمده است. این حقیقت، حتی مدتهاست ورد زبان دانشگاهیان امپراتوری آمریکاست. همه میدانند این امپراتوری تبهکار میکوشد با همدستی دولتهای بزرگ صنعتی شکاف هولناک میان شمال - جنوب را در حد نرسیدن به مرز انفجار، حفظ کند. سیاستهایش نیز براساس "منافع ملی" و توسعة خائنانه و غارتگرانة آن طراحی شده است. نیکسون مینویسد:
«پای منافع مهم اقتصادی و استراتژیک ما نیز در میان است. اولاً آزاد شدن توان عظیم و دست نخوردة اقتصادی این کشورها به سودماست. بیش از 75 درصد نفت جهان و نیز مواد خام حساس دیگر در کشورهای توسعه نیافته است و در سال 2000 میلادی از هر پنج نفر جمعیت جهان چهار نفر در این کشورها زندگی میکنند. اگر درآمد سرانه این کشورها تا یک قرن دیگر به حد درآمد مردم اروپای غربی برسد صادرات آمریکا سه هزار میلیارد دلار افزایش خواهد یافت. پس هر چه رونق اقتصادی در جهان توسعه نیافته بیشتر شود پول بیشتری هم به جیب آمریکاییها میرود.»(6)
باز صریحاً میگوید:
«یکی از مسائل دستور کار مشترک ما باید مهار کردن انتقال تکنولوژیهای کلیدی به کشورهای در حال توسعه باشد».(7)
اعمال چنین سیاست بیرحمانه و غارتگرانهای از طرف امپراتوری آمریکا همراه با سیاستهای مشابهی از جانب سایر دولتهای صنعتی، بخش وسیعی از کشورهای در حال توسعه یا مستضعف را به وضع معیشتی فلاکتباری مبتلا کرده است، چنانکه شکاف میان فقیران با ثروتمندان در سطح جهان افزایش یافته است. حتی فقیرترین کشورها فقیرتر شدهاند. بیش از 1/1 میلیارد نفر - 20 درصد جمعیت جهان - در فقر مطلق زندگی میکنند و درآمد روزانة آنان کمتر از یک دلار است. در برابر آن، 20 درصد دیگر وجود دارند که 80 درصد منابع جهان را مصرف میکنند. در حالی که تولید مواد غذایی در جهان روبه افزایش است باز بیش از 800 میلیون نفر از گرسنگی و سوءتغذیه رنج میبرند. یک سوم مردم دنیا در کشورهایی زندگی میکنند که با مشکل آب روبه رو هستند و اگر فکر اساسی در این مورد اندیشیده نشود تا سال 1403 ه' این رقم به دوسوم افزایش خواهد یافت. هم اکنون یک پنجم انسانها از نداشتن آب سالم و نیمی از دسترس نبودن آب رنج میبرند.
بنابراین، در جهان کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه و در جهان مستضعفان، علائق و مقاصد ملی ما در تقابل و تعارض با "منافع ملی" ادعایی سران امپراتوری آمریکاست.
حقیقت نمایان دیگر این است که ساختار و عملکرد ذاتی آمریکا و علاقة اکثریت مردمش و منش و جهتگیری عمومی آنان طوری است که تغییر سیاست راهبردی آن دولت را محال میسازد و هیچ امیدی به تحول در رفتار سران و سیاست راهبردی آن نمیتوان بست.(8)
نه تنها استحالة اکثریت مردم آمریکا در آیندهای قابل رؤیت و پیشبینی ممتنع به نظر میرسد بلکه سیاست راهبردی آن در مورد جمهوری اسلامی ایران بر استحاله و تغییر کیفیت فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی آن استوار است. چنانکه سیاستش در مورد سایر معارضین همچنین است. بزرگترین معارض امپراتوری آمریکا در قارة آمریکا، دولت انقلابی و سوسیالیست کوباست. سیاست آمریکا در کوبا را نیکسون اینطور خلاصه میکند.
«وقت آن شده است که کاسترو یا غرق شود (درمشکلات اقتصادی و محاصرة آمریکا) یا با شنا خود را به ساحل نجات [= سرمایهداری] برساند.»(9)
در مورد ایران اسلامی، سیاست آمریکا در سه خط پیش میرود:
1. سرکوب اسلامگرایی و انقلاب اسلامی که تکرار و تجدید تجربة فرهنگی - سیاسی ایران در سایر کشورهای اسلامی است و الجزایر و ترکیه دو نمونة بارز آن است.
2. مبارزه با اسلام ناب، و ترویج اسلام آمریکایی - دنیاداری.
3. سعی در استحالة نظام اسلامی ایران و تبدیلش به نظامی که فقط به رفاه و توسعة اقتصادی میاندیشد و توسعه را از طریق سرمایهداری و غربی پیش میبرد و"مرفهین بیدرد"(10) و مترفان بیغیرت میپرورد. پشتیبانی سیاسی و تبلیغاتی از مختلسان و صاحبان ثروت بادآورده، دلیل قاطعی بر این خط سیاسی راهبردی امپراتوری آمریکا بشمار میرود. وصفی که آمریکا و عوامل داخلیش از این جریان ارتجاعی سیاسی - اقتصادی - فرهنگی بکار میبرد عبارت است از "هواداری از تجدد"، "نوسازی" و "اصلاحات". نیکسون در تجلیل از جریان ارتجاعی و ضد انقلابی در ایران و جهان اسلام مینویسد:
«این جریان در پی آن است که کشورهای جهان اسلام را چه از لحاظ اقتصادی و چه از نظر سیاسی جزو دنیای جدید [= غرب، آمریکا] کند... ملتهای غرب را کافر نمیشمارد و محکوم نمیکند، و از آنها با روی باز استقبال میکند. برخی از دولتهای غربگرا مثل ... جوامع نسبتاً بازی [= بیبندوباری، بیغیرتی] هستند... ما باید غربگرایان در جهان اسلام را پشتیبانی کنیم و این هم به سودماست و هم به سود آنها. این گروه باید راه سومی، به جز راه اسلامگرایان و ملیگرایان پرخاشگر و ضداستعمار پیشپای ملتهای خود بگذارند ... چون اهداف ما و غربگرایان یکی است. همکاری ما باید همة زمینههای اقتصادی و امنیتی را در بر بگیرد [= نقش ستون پنجم ما را بازی کنند]. چون ارزشها و منافع ما با اسلامگرایان و ملیگرایان پرخاشگر و ضداستعمار تعارض دارد روابط ما با آنان نباید از آنچه ضروریات روز اقتضا میکند فراتر برود.»(11)
بخشی از عملی شدن این سیاست آمریکا در ایران را با ریشههای تاریخی و دلائل و نمودهای بارزش در کتاب "مشارکت سیاسی آمریکا با صاحبان ثروت بادآورده"(12) افشا کردهام و بویژه از نقش حاکمان مختلس پرده برداشتهام.
در حالی که استراتژیستهای آمریکایی بر سر این سیاست راهبردی نسبت به نهضت جهانی اسلام و انقلاب اسلامی ایران اتفاق نظر دارند، برژینسکی معتقد است امید چندانی به پیشبرد آن نیست، و هرگونه تحولی در این جهت به نفع آمریکا بسیار محدود و کُند خواهد بود و در علت این کندی و محدودیت و وضع نومید کننده میگوید: "عمدة آن به میزان دیرپایی و دینامیسم موج فعلی بنیادگرایی اسلامی وابسته است".(13) و میافزاید چون امید چندانی به این نیست که غربگرایی در ایران و جهان اسلام بتواند در برابر موج اسلامگرایی و انقلاب اسلامی بایستد، باید از دیپلماسی فعال خود و از حضور نظامی بیش از پیش خود استفاده کنیم تا زمانی که جریان غربگرایی یا دنیاداری در ایران و جهان اسلام پیش ببرد.(14)
با توجه به حقائقی که از نظرتان گذشت سیاست راهبردی ما در برابر امپراتوری آمریکا و استکبار جهانی به سرکردگی این امپراتوری، بایستی جهادی دراز مدت و چند بُعدی باشد که ادامة مبارزهای تاریخی است که از بدو تاریخ میان پیامبران و پیروانشان با مستکبران و دنیاداران در گرفته و تا ظهور مهدی موعود - عجلالله تعالی فرجهالشریف - دوام دارد. برای چنین جهادی راه حل سریعی نمیتوان یافت. میدان این جهاد، آزمایشگاهی است که آفریدگار جهان و انسان برپا کرده تا صالح را از زشتکار و طالح بازشناسد و هریک را به مآل خویش برساند. این جهاد، چهار بُعد: فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی دارد. بعد فرهنگی - معنوی یا دینی آن قویترین بعد و به همین دلیل بعد تعیین کننده و سرنوشتساز است. پس از آن به لحاظ اهمیت، بعد اقتصادی - علمی، و سپس بعد سیاسی، و دست آخر، نظامی قرار میگیرند. جهاد ما و کشمکش حاصل از آن ماهیتی جهانی و فرامرزی دارد. جبههاش جمعیت و نه سرزمینها، و دقیقاً اذهان و قلوب مردم است. میدانهای جغرافیایی آن به ترتیب اثر و اهمیت و اولویت عبارتند از:
الف: حدود ایران، جایی که در آن بنای جامعة اسلامی سرمشق که نه شرقی و نه غربی باشد صورت میپذیرد.
ب : جهاناسلام، مهد تمدن پر فضلیت و پویایی که رنگ از دینِ متکی به وحی از آدم تا خاتم گرفته است.
ج : جهان مسیحیت، جایی که آثاری از تعالیم انجیل و تورات اصیل بر خلق و خوی و اعتقاد و باور مردم یافت میشود و هدایت دین ابراهیمی برآن پرتو افکنده است.
د : جهان علوم اجتماعی، انتقاد اجتماعی، اعتراض اجتماعی و اصلاح اجتماعی؛ جایی که دانشمندان و محققان و نویسندگان و دانشجویان علوم اجتماعی، همچنین منتقدان دو جامعة سرمایهداری و کمونیستی، و معترضان به دو نظام شرقی و غربی، و بالاخره آنجا که مصلحان اجتماعی و خیرخواهان بشر و پیروانشان حضور دارند.
ه': جبهة کشورهای سوسیالیست به ویژه کشورهای سوسیال - دموکرات
و : جبهة کشورهای بپا خاستهای که کمابیش به سوسیالیسم گراییده و به شدت ضد استعماری و ضد آمریکاییاند نظیر ویتنام، کرة شمالی، و کوبا. جنبشهای چپ آمریکای لاتین به همین جبهه ملحقاند.
ز : کشورهایی که در حال خیزش سیاسی و کسب جایگاه سیاسی خود در جهاناند؛ و امپراتوری آمریکا چون غولی در برابرشان قد علم کرده میان آنها و آمال مشروعشان حایل است. کشورهای آمریکای مرکزی به ویژه مکزیک از آن جملهاند.
محیط بینالمللی مساعد
میدانهای جهادی که یاد کردیم حوزههایی از محیط بینالمللیاند. همة آنها برای پیشرفت آرمانها و تحقق اهداف ملی ما مساعدند.
علاوهبرآن، مشکلات و گرفتاریهای خارجی امپراتوری آمریکا به ما در این راه کمک و مساعدت مینماید. شاید بزرگترین مشکل و گرفتاری آن، توجیه حضور نظامی در اروپا، ژاپن و خاور دور، خاورمیانه و خلیج فارس باشد. این توجیه به نسبتهای مختلف در رابطه با مردم آمریکا که مجبورند هزینه سرسام آورش را بپردازند، برای ملتهایی که حضور نظامی در خاک آنهاست، و برای دولتهایی که تن به چنان حضور خفتباری میدهند دشواری دارد.
زمانی که ابرقدرت نظامی شوروی در برابر سرمایهداری و توسعه طلبی آمریکا ایستاده بود، این حضور تا اندازهای قابل توجیه بود. پس از فروپاشی آن هیچ بهانهای برای حضور نظامی باقی نمانده است. مدتی است مقاومت در برابرش شکل گرفته است. در اروپا تردید از جانب محافل روشنفکری و آزادیخواهان و سوسیالیستها مطرح شده است.
مشکل بزرگ و پیچیدة دیگر، باز پرداخت وامهایی است که آمریکا و متحدانش به دولتهای در حال توسعه پرداختهاند و از 1300 میلیارد دلار میگذرد. غالب دولتهای وامگیرنده از بازپرداخت وام و برخی حتی از پرداخت بهرهاش عاجزند. فشار بیشاز حد بر آنها در این مورد بدون تردید کار را به قیام مردم علیه دولتهای دست نشانده و فاسد و مختلسی خواهد کشاند که این وامها را گرفتهاند. حکومتهای انقلابی و ضداستعماری که جای چنین دستنشاندگان دزد و مختلسی را بگیرند یقیناً با استناد به حقوق بینالمللی شانه از زیر بار تعهدی که دولتهای غیر متکی به آرای عمومی سپردهاند خالی خواهند کرد و اصل و فرع آن برباد خواهد رفت.
گاهی این فکر به سر آمریکاییها زده که مالکیت مؤسسات و منابع طبیعی کشورهای بدهکار در ازای وام و بهره به بانکهای آمریکایی و غیر آن که وام دهندهاند واگذار شود. این سیاست در صورت اجرا موجی از خشم و قیام ملتهای ستمدیده وبدهکار را در پی میآورد. سیاست جاری امپراتوری آمریکا تبدیل بازار وامگیرندگان به مستعمرة خود است. از این سیاست به زبان دیپلماسی و استراتژی با عبارتهای متشابهی یاد میشود که رایجترینش "اصلاحات در جهت بازار آزاد" و "امضای موافقتنامة تجارت آزاد" است. نیکسون در فوائد سرشارش برای آمریکا مینویسد:
«موافقتنامة تجارت آزاد میان آمریکا و مکزیک نخستین گامی است که در راه موافقتنامة ایجاد منطقة آزاد تجاری در نیمکرة غربی برداشته میشود. سودهای اقتصادی که از چنین موافقتنامة بازرگانی عاید ما خواهد شد بسیار عظیم است... اگر صادرات ما به کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای دریای کارائیب دو برابر میشد 2/1 میلیون شغل برای کارگران آمریکایی بوجود میآمد... موافقتنامههای تجارت آزاد، چه منطقهای و چه چند جانبه، همواره به نفع ماست. زیرا راه را برای افزایش رشد اقتصادی ما باز میکند.»(15)
سیل پناهندگان از کشورهای آمریکای مرکزی که در نتیجة سیاستهای استعماری امپراتوری آمریکا یا دست نشاندگان نظامیش بیکار و بینوا شدهاند به سوی مرزهای آن، گرفتاری پیچیده و چاره ناپذیر دیگری است. فقط از مکزیک روزانه دو هزار نفر به طور غیر قانونی وارد خاک آمریکا میشوند. حکومت انقلابی کوبا برای ایجاد دردسر برای آن گاهی دروازهاش را برای مهاجرت باز میکند تا سیلی وارد ایالات متحده شود؛ بطوری که آمریکا در برابر خودداری کوبا از این کار، هربار امتیازاتی به دشمن خود - کوبا - میدهد.
مشکل تهدید کنندة دیگر، وضعیتی است که بر اثر تغییر در نظام تقسیم کار جهانی در زمینة اقتصاد جهانی در شرف وقوع است. روند این تغییر در نظام تقسیم کار جهانی، در سابق ثابت کرده است که صنایع آمریکا را دچار اختلال میکند. بدیهی است ادامة این فراگرد موجب مشکلات داخلی بیشتری برای امپراتوری آمریکا خواهد گشت. آنچه این خطر را وخیمتر میکند افزایش این احتمال است که نظامهای اقتصادی بعضی از کشورهای به شدت مقروض دچار فروپاشی شوند و بدین ترتیب ثبات عمومی نظام مالی بینالمللی را به مخاطره افکنند. این دو خطر، تهدید وقوع یک خیزش اقتصادی و نیز معارضههای جدی سیاسی را گوشزد میکنند.
دیگر از مشخصههای محیط بینالمللی ما چند قطبی شدن جهان و کشمکشهای زاییده از آن است که امپراتوری آمریکا را از جانب قطبهای تازه به دوران رسیده تهدید و مشغول و فرسوده و زمینگیر میکند. گرایش نیرومند ملتها به رد و طرد امر و نهی یکتنة آمریکا پس از خاتمة جنگ سرد، این فراگرد امیدوار کننده را موجب شده است. دیگر هیچ ابر قدرتی نمیتواند به دولتها و ملتهای جهانی امر و نهی کرده راه و روش سرمایهداری - دنیاداری را بر آنان تحمیل کند. جهانی داریم از نظر فرهنگی، راه و رسم زندگی، معتقدات، اخلاق و منش و نظام حکومتی و اداره، متنوع و از نظر ارادة گزینش، مستقل و خود بنیاد.
قدرتهای بزرگی هم در حال شکل گرفتناند برپایة برآوردها و پیشبینی سران آمریکا،در یکی دو دهة آینده، ژاپن با نرخ رشد کنونی در تولید ناخالص سرانه، ایالات متحدة آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت و از نظر نظامی به قدرتی همتراز قدرت سیاسی خود دست خواهد یافت. چین به یک ابر قدرت اقتصادی و نظامی تبدیل خواهد شد. اروپای غربی اگر رشد اقتصادیش را با یکپارچگی سیاسی هماهنگ سازد به صف ابر قدرتها خواهد پیوست.
روسیه، قطب دیگری است که در جهان ما حضور دارد. امپراتوری شوروی به جای این که مایة ثروت و قدرت برایش شود مایة دردسر و فقر و گرفتاری شده بود. غرور و تعصب قوی روسی موجب شد سران کرملین به جای سیاست مارکسیستی و سوسیالیستی سیاست استعمارگری تزاری را پیشه کنند، سیاستی که به زیان مادی آنان تمام شد. هر ساله قریب چهار میلیارد دلار به کوبا، سه و نیم میلیارد به ویتنام و قریب به همین مبلغ به سه کشور آفریقایی آنگولا، حبشه، و موزامبیک میپرداختند. خرج سیاست استعماریشان روزانه به 35 میلیون دلار میرسید. گورباچف، اقمار شوروی را به حال خود رها کرد، حتی از اتحاد سیاسی - نظامی با کشورهای اروپای شرقی دست کشید. همة این کارها به نفع و در جهت ثروت و قدرت روسیه مؤثر افتاده است.
روسیه کشوری است با جمعیت انبوه، منابع طبیعی غنی، نفت و گاز سرشار، مردمی با سواد و دارای تحصیلات عالیه که مهندسانش بیشتر از ایالات متحدة آمریکاست. هنوز هزاران کلاهک هستهای دارد و بر ساخت و بهسازی انواع سلاحهای هستهای و متعارف تواناست. نیروی دریایی عظیمی دارد و صاحب بزرگترین نیروی زمینی اروپاست. ملت روس نیز از تعصب قومی پراست و تاریخش آکنده از لشکرکشی و جهانگشایی است. پس از کمونیسم، در سیاست داخلی به سوسیال دموکراسی میگراید و در سیاست جهانی قومیت گرایی باستانی را که میراث تزارهاست در حافظة تاریخی خود و در ذهن دارد. همین که به اقتصادش سرو سامان داد قومیتگرایی آمیخته به ارادة ابر قدرتی نظامی - سیاسیاش پابه عرصة بینالمللی میگذارد و بالضروره با امپراتوری سیری ناپذیر آمریکا روبه رو و درگیر میشود.
با حضور ژاپن، چین و روسیه در حوزة اقیانوس آرام و شرق دور، امپراتوری آمریکا با سه دشمن بالقوه و بالفعل و سه رقیب سرسخت روبه رو است که در برابر هریک، سیاست راهبردی خاصی پیش گرفته و درعین حال نسبت به مثلث آنها خیالاتی در سر میپرورد که مدون کرده و به کار بسته است. به خیال خام خود برای مهار کردن توسعة قدرتشان هریک را در برابر دو دیگر قرار میدهد و خود به حل اختلافات وجلوگیری از خارج شدن تحولات بحرانشان از اختیار خویش میپردازد. به زبان دیپلماسی میکوشد میان آنها توازن برقرار کند، از رقابتشان استفاده کند و در عین حال میانشان فاصله و اختلاف را باقی نگهدارد تا نقش نافعی برای خودش بماند. این، سیاستی است که از 1323 ه' تا به حال دوام دارد. این سیاست شیطنتآمیز، خوشبختانه نتیجة معکوس به بار آورده است. دو دهه پیشتر از فروپاشی اتحاد شوروی، در استراتژی آمریکا اتحادی بین ژاپن، چین و ناتو پیشبینی شده بود تا شوروی در محاصرهای قرار گیرد که همواره از آن بیم داشته است. امپراتوری آمریکا، چینی مستقل و قدرتمند در کنار خود میخواست که در برابر تهدید و ارعاب شوروی آسیبپذیر نباشد. ولی توسعهطلبی و باج خواهی آن پس از فروپاشی اتحاد شوروی، روسیه و چین را چنان به هم نزدیک و با هم متحد ساخت که تصورش حتی در عهد استالین و مائو هم نمیرفت.
سیاست به جان هم انداختن ژاپن و چین هم نتیجة عکس داده است. مدتها پیش لیپنگ نخستوزیر چین از مؤسسات اقتصادی ژاپن دعوت کرد تا دوران تازهای را در انتقال فنون پیشرفتهتر به چین آغاز کند. ژاپن اینک نخستین همکار اقتصادی و تجاری چین در جهان است به طوری که پیشبینی شده است ارزش همکاریهای تجاری دو کشور تا پایان قرن جاری به 100 میلیارد دلار برسد. دو سال پیش، ارزش مبادلات تجاری دو کشور به 60 میلیارد دلار و ارزش سرمایهگذاریهای ژاپن در چین به 40 میلیارد دلار رسید.
اروپای غربی با جمعیت 380 میلیونی و اقتصاد 5/3 تریلیون دلاری در برابر آمریکایی با 241 میلیون نفر و در آمدی حدود 4 تریلیون دلار، یک رقیب و قطب منازع است. اروپای غربی متحد که تولید ناخالص ملیش از آمریکا فزونی گرفته باشد، رفته رفته به دژ اروپا تبدیل میشود، وضعیتی که آشکارا با منافع و مطامع امپراتوری آمریکار ناسازگاری دارد.وانگهی اعضای بزرگ و سرکش اروپا در راه رقابت و رفته رفته منازعه با آمریکا پیش میروند. آلمان پس از یکپارچه شدن با جمعیتی قریب به 80 میلیون، تولید ناخالص ملی 1500 میلیارد دلار - که نزدیک به دو برابر فرانسه است - و ارتشی دو برابر ارتش انگلیس که بلافاصله پس از روسیه قرار میگیرد - بالقوه به اوج قدرت اقتصادی و سیاسی رسیده است. آمریکا از هیچ راهی نمیتواند جلو توسعة قدرتش را بگیرد. آلمانی که در زمان رویارویی آمریکا و شوروی قادر به اتخاذ سیاست ملی مستقل نبود و ناگزیر متحد آمریکا شده بود، اینک نقش خود را در اروپا و جهان آغاز کرده است. چون هیچ عامل ساختاری و مَنِشی و فرهنگی در این ملت تغییر نکرده و فرهنگ و منش آن همان است که بوده، میتوان یقین کرد که رفتار تاریخیاش تکرار گردد:
گذاشتن پایی در شرق و پایی در غرب اروپا، همکاری با روسیة تزاری و نیز رژیم استالینی برای تقسیم اروپای شرقی و بلعیدن لهستان به اضافه جنگ با روس وفرانسه و انگلیس. هیچ تضمینی برای این که آلمان در کنار آمریکا و حتی اروپای غربی بماند نیست. به جایی خواهد رفت که منافع و غرور ملی و پیشینة تاریخیش ایجاب میکند.
صلح و ثبات در جهان دولتهای دنیادار، دیری نمیپاید. نجنگیدن دولتهای اروپای غربی با یکدیگر، و اتحاد و همکاریشان در دوران جنگ سرد، امری اسثتنایی در تاریخ آنهاست. خطر مشترک شوروی و بلوک کمونیست، آنها را آرام کرده در کنار یکدیگر قرار داده بود. پیشتر، قرنها در حال جنگ و ستیزه بایکدیگر گذراندهاند و بعد از این ابتدا در صحنة اقتصادی و سیاسی و کمی بعد، در میدان جنگ رو در روی هم قرار خواهند گرفت. ویرانگرترین جنگهای تاریخ، در اروپای عصر صنعتی و دنیاداری، عصر پشت کردن به دین و اخلاق مسیحیت، روی داده است. علاوه بر جنگهای کوچک، جنگهای بزرگی در سالهای 1870، 1914 و 1939 داشتهاند که تنها آخرینش بیش از 30 میلیون کشته و میلیونها معلول به بار آورده است. از سال 1500 قبل از میلاد تا 1860 میلادی حدود 8000 پیمان صلح دائمی بسته شده که هرکدام به طور متوسط 2 سال دوام داشته است.
جهان پس از جنگ سرد، جهان رقابت و پیشرفت اقتصادی است؛ و چند قطبی شدن دلیل بزرگی بر همین امر است. هر دولت دنیادار، میکوشد حسابش را از دیگران جدا وآن را به زیان دیگران هر چه انباشتهتر گرداند. کمشکشهای عمدة دهههای آینده به ترتیب بر سر: منابع انرژی یا نفت و گاز، بازار، و مواد خام حساس است.
اقتصادهای بزرگتر اروپایی بر روی جهان اسلام و بر روی جمهوری اسلامی که بزرگترین وزنة آن است حساب میکنند. همچنین است چین و ژاپن. این دولتها مدتی است به فکر افتادهاند حسابشان را از آمریکا جدا کنند. منافع ملی و دراز مدت آنها چنین سیاستی را ایجاب میکند و ربطی به ما ندارد.
فلاسفة سیاسی امپراتوری آمریکا و استراتژیستهایش از روی نادانی و عدم فهم، همواره میگویند کشورهای مختلف سرمایهداری را ارزشها و علائق مشترکی به هم پیوند داده متحد و هم سرنوشت میگرداند که در صدرش اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد و فردیت - یا خودمداری - است. اینها، برخلاف پندار یا ادعایی که شاید از روی تجاهل میکنند علت وخیم تعارضات، درگیری، و جنگهای خانمان برانداز است. دنیاداری نه تنها سبب الفت و همکاری و همزیستی نمیشود بلکه دنیاداران را بر سر طعمه و مرتع و ثروتها به جان هم میاندازد. مارکس درست فهمیده که میگوید: "سرمایهدار بزرگ سرمایهدار کوچک را میبلعد همانطور که ماهی بزرگ ماهی کوچک را میبلعد". آمریکا حتی نتوانست همکاری اروپای غربی و ژاپن را برای تحریم کامل مالی و بازرگانی شوروی سابق جلب کند. به همین علت، تحریم اقتصادی آمریکا در مورد شوروی بینتیجه و ناکام بود.
دولتهای بزرگ با مشاهدة این واقعیت که امپراتوری آمریکا نسبت به آنها از نظر دسترسی به منابع انرژی و سلطهای که بر کشورهای نفتخیر جنوب خلیج فارس یافته است، آسیبناپذیری در مقابل فشارهای اقتصادی خارجی، و دسترسی به بازارهای جهانی، در موقعیت برتری قرار دارد، به فاصله گرفتن و جدا کردن حسابشان از آمریکا برانگیخته میشوند. در حملة خودسرانه مشترک آمریکا و انگلیس به عراق در زمستان 77، اختلاف منافع دولتهای اروپایی با آمریکا و انگلیس، آنها را در صف روسیه، چین، جمهوری اسلامی ایران و دیگران قرار داد.
علاوه بر اینها، سرعت توسعة اقتصادی کشورهای صنعتی که به حساب غارت شدن و فقر جانکاه ملتهای بپاخاسته و نواستقلال تمام شده است شکاف معیشتی هولناک و بالنتیجه اختلاف سیاسی شدیدی میان شمال با جنوب را پدید آورده است، چنانکه عصر ما و دهههای آینده را با جنگ سرسختانة "فقر و غنا"، و "مستضعف و دنیادار"، مشخص میسازد. کشورهای بپاخاسته، مستقل و در حال توسعه، بخش اعظم جهان بشریت را تشکیل میدهند که مستضعفان و مسلمانان را در برمیگیرد. بخش بزرگی از این کشورها، جهان اسلامی است که در برابر استکبار جهانی و امپراتوری آمریکا سرنوشت مشترکی با سایر ملتهای مستضعف و بپاخاسته و در حال توسعه، دارد.
امنیت و سرنوشت توسعة اقتصادی کشورهای اسلامی، با امنیت و سرنوشت سایر کشورهای در حال توسعه و نیز ملتهای زیر ستم، به هم بافته است وتار و پود یک فرش را تشکیل میدهند. قیامهای تودهای در بخشهای بزرگ جهان که مسبوق به بیداری ملتهای مستضعف و زیر ستم بوده تغییرات و تحولات پر اهمیتی را درپی داشته و سبب شده تا سرسپاری و انفعال دورة سلطة استعماری و سپس سلطة دست نشاندگان غربی را پشت سربگذارند و با ورود به صحنة سیاسی به فعالان اجتماعی راستین تبدیل شوند. تودههای بیدار شده و رهبرانشان به خوبی درک میکنند که وابستگی و طمع آمریکاییان به منابع و بازارهای آنان، به عنوان جایی برای سرمایهگذاریهای غربی، روزافزون است و چون دیگر غافل و منفعل و تابع نیستند، نه تنها آمادة ایستادگی در برابر استعمار در شکل جدیدش هستند بلکه خواهان ایفای نقش شایستة خویش در امور اقتصادی و سیاسیاند. بدینسان، مقاومت ملی در برابر طمع ورزی استعمارگران آمریکایی و غربی در این اقالیم ابعاد گستردهای یافته است. خواستههای جدی ملتها چیزی نیست که آمریکاییان بتوانند در برابرش مانعی ایجاد کرده یا آنها را از مسیری که به تحقق میرسد منحرف سازند.
پینوشتها:
.1 پیروزی بدون جنگ، صص 339 - 340.
.2 نیکسون، فرصت را دریابیم، 266.
.3 نیکسون، پیروزی بدون جنگ، صص 129 - 130.
.4 همان، 132.
.5 همان، صص 409 - 410.
.6 فرصت را دریابیم، 288.
.7 همان، 163.
.8 ر.ک: انقلاب اسلامی و سازماندهی اجتماعی، جلالالدین فارسی، چاپ فروردین 1377، ص 341 تا 358.
.9 فرصت را دریابیم، 107.
.10 تعبیر رسای امام راحل(ره)
.11 فرصت را دریابیم، صص 247 - 249.
.12 از تیرماه 77 تاکنون در مدیریت "چاپ و نشر" وزارت محترم ارشاد متوقف و معطل مانده است.
.13 در جستجوی امنیت ملی، 86.
.14 همان.
.15 فرصت را دریابیم، 328.
این مقاله از مجموعه مقالات "جرعة جاری" از انتشارات مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر بمناسبت بیستمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، اخذ شده است.