محور : اقتصاد
چکیده
تئورى «توسعه» اقتصادى در آموزههاى لیبرال - سرمایهدارى، مبتنى بر نوعى حیوانانگارى مفرط و توهینآمیز در باب انسان است. انسان اقتصادى در مکتب سرمایهدارى لیبرال، محکوم محض در چنبره قوانین طبیعى است و تبعیت رفتار انسان از نفع شخصى و حسابگر بودن خود محورانه او در تعقیب منافع شخصى به هر قیمت و جدا بودن اخلاق از اقتصاد، جزء اصول موضوعه «توسعه» غربى و باعث تقدم رتبى و ارزشى آن!! بر عدالت است. نقد دیدگاه سرمایهدارى «توسعه»، درباره انسان اقتصادى، نقد حاکمیت قوانین طبیعى بر رفتارهاى انسان، نقد تبیین رفتار انسان در تبعیت از نفع شخصى، نقد فرضیه لیبرالى در موضوع هماهنگى منافع فرد و اجتماع و نقد تز ماتریالیستى جدایى «اخلاق» از «اقتصاد»، که از ارکان اصلى «توسعه محورى غربى» است، مضمون اصلى این نوشتار را تشکیل مىدهد:
هر مکتب اقتصادى مبتنى بر مجموعهاى از عقاید درباره فرد و جامعه انسانى است. اینکه انسان چگونه موجودى است؟ هدف از زندگى چیست؟ چه قوانینى بر رفتارهاى انسانى حاکم است؟ میان منافع فرد و اجتماع چه نسبتى است؟ از اساسىترین سؤالهایى هستند که تبیین آنها چارچوب اصلى یک مکتب اقتصادى را تشکیل مىدهند.
نوع انسانشناسى یک مکتب درباره مسائل فوق، چگونگى برخورد آن با پدیدهها و رفتارهاى اقتصادى را جهت مىدهد و احکام و نظریههایى که به این منظور ارائه میشوند یک مکتب اقتصادى را پدید مىآورند.
مکتب اقتصادى سرمایهدارى و علم اقتصاد مرسوم در آکادمىهاى جهان نیز که غالبا به توجیه و تئوریزه کردن توسعه به سبک لیبرال - سرمایهدارى مشغولند، در بدو پیدایش خود مرهون پارهاى عقائد و اندیشهها در زمینههاى مزبور بودهاند. این مقاله، نقد و بررسى برخى از بنیادىترین اصول اقتصادى سرمایهدارى را به دلایل زیر مورد توجه قرار داده است.
>>>
محور : اقتصاد
چکیده
تئورى «توسعه» اقتصادى در آموزههاى لیبرال - سرمایهدارى، مبتنى بر نوعى حیوانانگارى مفرط و توهینآمیز در باب انسان است. انسان اقتصادى در مکتب سرمایهدارى لیبرال، محکوم محض در چنبره قوانین طبیعى است و تبعیت رفتار انسان از نفع شخصى و حسابگر بودن خود محورانه او در تعقیب منافع شخصى به هر قیمت و جدا بودن اخلاق از اقتصاد، جزء اصول موضوعه «توسعه» غربى و باعث تقدم رتبى و ارزشى آن!! بر عدالت است. نقد دیدگاه سرمایهدارى «توسعه»، درباره انسان اقتصادى، نقد حاکمیت قوانین طبیعى بر رفتارهاى انسان، نقد تبیین رفتار انسان در تبعیت از نفع شخصى، نقد فرضیه لیبرالى در موضوع هماهنگى منافع فرد و اجتماع و نقد تز ماتریالیستى جدایى «اخلاق» از «اقتصاد»، که از ارکان اصلى «توسعه محورى غربى» است، مضمون اصلى این نوشتار را تشکیل مىدهد:
هر مکتب اقتصادى مبتنى بر مجموعهاى از عقاید درباره فرد و جامعه انسانى است. اینکه انسان چگونه موجودى است؟ هدف از زندگى چیست؟ چه قوانینى بر رفتارهاى انسانى حاکم است؟ میان منافع فرد و اجتماع چه نسبتى است؟ از اساسىترین سؤالهایى هستند که تبیین آنها چارچوب اصلى یک مکتب اقتصادى را تشکیل مىدهند.
نوع انسانشناسى یک مکتب درباره مسائل فوق، چگونگى برخورد آن با پدیدهها و رفتارهاى اقتصادى را جهت مىدهد و احکام و نظریههایى که به این منظور ارائه میشوند یک مکتب اقتصادى را پدید مىآورند.
مکتب اقتصادى سرمایهدارى و علم اقتصاد مرسوم در آکادمىهاى جهان نیز که غالبا به توجیه و تئوریزه کردن توسعه به سبک لیبرال - سرمایهدارى مشغولند، در بدو پیدایش خود مرهون پارهاى عقائد و اندیشهها در زمینههاى مزبور بودهاند. این مقاله، نقد و بررسى برخى از بنیادىترین اصول اقتصادى سرمایهدارى را به دلایل زیر مورد توجه قرار داده است.
1- این عقائد به منزله علتبوجود آورنده «علم اقتصاد مرسوم» هستند و شناخت و ارزیابى آنها در پى بردن به ماهیت علم اقتصاد کنونى و آموزههاى رایج «توسعه» در جهان، فوقالعاده حائز اهمیتاست.
2- علیرغم تجدید نظرهائى که بتدریج پیرامون این عقائد به عمل آمده است، غالب آنها همچنان شالوده اصلى اقتصاد سرمایهدارى را تشکیل مىدهند.
3- هماکنون نیز برخى از اقتصاددانان بنیادگرا مانند فریدمن و اقتصاددانان مکتب شیکاگو و مکتب ویرجینیا خواهان بازگشت صریح، حتى به سنت لیبرالى کلاسیکها و نابودى دولت قاهر هستند. (1)
4- برخىازنویسندگان ایرانى هنوز از اندیشههاى اقتصاددانان لیبرال قرن نوزدهم، رونویسى و دفاع مىکنند و در صدد ترویج آن برمىآیند.
بدیهى است اندیشههاى بنیانگذاران اقتصاد سرمایهدارى در همه موارد، یکسان و همگون نیست. مثلا فیزیوکراتها با کلاسیکها و همچنین کلاسیکهاى خوشبین با کلاسیکهاى بدبین آراء گاه تفاوتى داشتهاند. ولى تاکید ما بر اندیشههایى خواهد بود که جریان غالب سرمایهدارى را تشکیل مىدادهاند.
ما نخست، اندیشههاى بنیادى اقتصاد سرمایهدارى از قبیل انسانشانسى آن را بر اساس گفتار بنیانگذارانش توضیح مىدهیم آنگاه در بخش دوم با روش تحلیل عقلى و منطقى به نقد و بررسى آنها خواهیم پرداخت.
اندیشههاى بنیادى اقتصاد سرمایهدارى
1- حاکمیت قوانین طبیعى بر رفتارهاى انسان
بعد از تحول صنعتى در اروپا و مشاهده پیشرفتهاى علم فیزیک، و نارسایى تعالیم کلیسا و ظهور مکتب دئیسم (خداشناسى طبیعى) در فلسفه، فیزیوکراتها از حاکمیتبلامنازع قوانین طبیعى بر رفتار آدمى سخن گفتند و اراده و اختیار انسانى را نفى کردند. آنان جامعه انسانى را یک ماشین بزرگ تصور مىکردند که با مجموعهاى از قوانین طبیعى اداره مىگردد و قانون طبیعت، بهترین قانون براى تنظیم روابط اجتماعى است.
«و کافى است آنها را درک کنیم تا از آنها تبعیت نمائیم.» (2) آنان اجتماع انسانى را به بدن موجود زنده تشبیه مىکردند که تحت تابعیت قوانین طبیعى قرار دارد. «دکتر کند» که درباره چگونگى گردش خون در بدن تحقیقاتى انجام داده بود، گردش ثروت در جامعه را بدان تشبیه مىنمود و اقتصاد اجتماعى در نظر او همانند علم فیزیولوژى جلوه مىکرد. در نظر فیزیوکراتها نظام طبیعى با همان عظمت قوانین هندسى و با صفات دو گانه آنها یعنى «کلیت» و «تغییر ناپذیرى» جلوه مىکند.
تمایل روانى که در هر فرد انسانى وجود دارد و دیر زمانى بعد، اصل لذتجویى نامیده میشود و شالوده مکتب کلاسیکهاى جدید قرار مىگیرد، در همان ایام توسط دکتر کند توضیح داده شده است: «بدست آوردن حداکثر استفاده از طریق حداکثر کاهش در مخارج، این استحد کمال در روش اقتصادى!» و نیز همین است نظام طبیعى اجتماع، وقتى هر کس چنین کند نظام مذکور به جاى آنکه مختل گردد به بهترین وجه مستقر خواهد شد.
این در ذات نظام است که نفع شخصى از منافع عموم جدا نیست و «در این صورت، جهان به خودى خود پیش مى رود و میل به تمتع و سودجویى در جامعه، حرکتى به وجود مىآورد که به صورت گرایش دائم به سوى بهترین وضع ممکن است» بنابراین و بطور خلاصه ما کارى جز این نداریم که «بگذاریم بشود». (3)
پس از فیزیوکراتها تلاشهاى فراوانى براى تشریح نظام طبیعى حاکم بر رفتار انسان به عمل آمد. حاصل این تلاشها با انتشار کتاب آدام اسمیت، تحت عنوان «تحقیق در ماهیت و علل ثروت ملل» [1776] به بار نشست. وى قانون طبیعى که فیزیوکراتها درصدد بکار بستن آن بودند، در حال حاضر، موجود و در معرض اجرا دانست. سادهنویسى، ارائه شواهد زنده از وقایع عصر، هنر نویسندگى و از همه مهمتر سازگارى اثر اسمیتبا نیازهاى جامعه سرمایهدارى، مقبولیتسریع و چشمگیرى براى آن بوجود آورد. فرمولهائى که بدین ترتیب کشف گردید، پایههاى اولیه اقتصاد جدید را بنا نهاد و هم اکنون نیز اساسىترین فروض اقتصاد سرمایهدارى مبتنى بر آن است.
2- تبعیت رفتار انسان از نفع شخصى
آدام اسمیت قبل از انتشار کتاب «ثروت ملل»، در کتاب معروف خود، «تئورى احساسات اخلاقى»، انگیزه همدردى را مهمترین عامل حفظ نظم اجتماعى و منافع عمومى معرفى کرده بود. در این کتاب او روح همدردى و نوعدوستى را ناظر بىطرفى معرفى مىکند که فعالیتهاى پراکنده افراد را به سمتیک نظم اجتماعى راهنمائى مىکند. اما وى پس از آشنایى با عقائد فیزیوکراتها در مسافرت به فرانسه، در معروفترین اثر خود، «ثروت ملل»، تجدید نظر کرده و انگیزه خودخواهى و نفع طلبى شخصى را جایگزین انگیزه همدردى نمود. درباره تضاد و یا سازگارى این دو عقیده اسمیت، دو دیدگاه ارائه گردیده است. گروهى مانند برخى اقتصاددانان آلمانى، این دو عقیده را در تضاد با یکدیگر مىدانند و آنرا دلیل عدم انسجام فکرى اسمیت مىدانند و در مقابل، گروه دیگرى با این توجیه که «ثروت ملل»، انگیزه «همدردى» را فراموش نکرده بلکه آن را تنها با انگیزه «تعقیب نفع شخصى»، ممکن مىداند، تلاش نمودهاند تا میان عقائد اسمیت در دو کتاب، سازگارى ایجاد کنند. به هر ترتیب، آنچه به عنوان یک جریان غالب وارد اقتصاد گردید، نظر اسمیت در کتاب ثروت ملل بود و ما عقائد او را به همین دلیل، بررسى خواهیم نمود.
در قانون طبیعى که فیزیوکراتها کشف کرده بودند، منافع خصوصى و فردى، نقش برجسته داشت. اسمیت نیز انگیزه خودخواهى و نفع شخصى را قاعده عام و جهانشمولى مىداند که برتمام رفتارهاى اقتصادى انسان حاکم است. فرد همواره در جستجوى نفع شخصى خویش و تمایل او به بهزیستى مادى، انگیزه نیرومندى است که از گهواره تا گور، همراه اوست. وى با تاکید مبالغهآمیز برانگیزه خویشتنپرستى و تعقیب نفع شخصى، ما در صدد برمىآید تا انگیزههاى نوعدوستى و همدردى با دیگران و حتى مسئله نجات غریق را هم ناشى از حس خود خواهى شخص معرفى کند. به گفته او:
«کسى که براى نجات دیگرى از خطر غرق شدن خود را در همان خطر مىاندازد نه بخاطر آن است که در ذهن او دفاع از جان دیگران، اصلى اخلاقى مطلق استبلکه مثلا بدین دلیل است که مىترسد در غیراینصورت به بزدلى یا عدم همدردى با همنوع متهم گردد، شاید هم گمان مىکند از این راه سود مستقیمى عاید او مىشود یا آن که فردى که در خطر غرق شدن است در فرصت دیگرى خدمتى مشابه براى او انجام خواهد داد.» (4)
اسمیت کارکردن بخاطر نفع عامه را یک پندار ظاهرى و خالى از واقعیت مىداند و مىگوید:
«... من هرگز از کسانى که بخاطر منافع عامه، تجارت مىکنند، چندان چیزى ندیدهام، در واقع چنین نیتى در بین بازرگانان معمول نیست [و در مواردى هم که چنین باشد] باچند کلمه مىتوان آنان را از این نیت منصرف کرد!.» (5)
جرمى بنتام که نظرات اخلاقى او مبناى اخلاقى مکتب لیبرال - سرمایهدارى را شکل داده است، مشابه اسمیت معتقد است که:
«ما فقط یک وظیفه داریم و آن جستجوى بالاترین لذت ممکن است و مسئله رفتار انسان، فقط مسئله تعیین این است که چه چیزهایى بیشترین لذت را به انسان مىبخشد.» (6)
این عقیده اسمیت و بنتام در شکل دادن به دکترین توسعه لیبرالى و نظریههاى اقتصاد جدید، فوقالعاده مؤثر بود و هم اکنون بسیارى از فروض اساسى اقتصاد کلاسیک جدید مانند فرض «تعقیب حداکثر مطلوبیت» در نظریه رفتار مصرفکننده و «حداکثر سود» در نظریه رفتار تولیدکننده، مبتنى بر همین عقیده است.
3- حسابگر بودن انسان در تعقیب منافع شخصى (عقلانیت ابزارى)
منحصر بودن انگیزههاى شخص، به «خودخواهى و نفعطلبى»، و محدود کردن منافع شخصى به درآمد و ثروت، فرد را قادر مىسازد که در رفتارهاى خود با سنجیدن سود و زیان شخصى خود از پیامد اعمال، گزینهاى را انتخاب کند که حداکثر سود را براى او تامین کند. مکتب سرمایهدارى، انسان را بگونهاى تعریف مىکند که به تحریک نفس براى کسب لذت و جلب منفعت، حرکت مىکند و با اتکاء بر عقل حسابگر خویش، بهترین راه دستیابى به موفقیت اقتصادى یعنى بدست آوردن ثروت بصورت پول یا کالا، را بر مىگزیند. بدین ترتیب همه انسانها در انتخابها و تصمیمگیریهاى خود از معیار و منطق واحدى پیروى مىکنند که اصطلاحا «رفتار عقلایى» نامیده مىشود. از آنجاکه در اینگونه رفتار، هدف و نوع اعمالى که باید انجام شوند با اتکاء بر تمایلات نفس، تعیین مىشوند و نقش عقل، محدود به نشان دادن شیوههاى دستیابى به حداکثر لذت و نفع شخصى است، به عقلانیت چنین رفتارى، «عقلانیت ابزارى» گفته میشود.
هابز درباره تعقل انسان و روحیه حسابگرى وى مىگوید:
«جز ملاحظه منافع شخصى، چیز دیگرى نمىتواند انگیزه رفتار آدمى باشد و حتى اگر عقل و منطق، کوتهبینى او را در این اعمال رقابتآمیز به وى بنمایاند، و حتى اگر آدمى درک کند که بهترین راه تامین منافع شخصى او، همکارى و تعاون با همنوعانش است، باز هم براى او فایدهاى نخواهد داشت، زیرا عقل انسان در تحلیل نهایى، بنده و خدمتگزار شهوات اوست. و چون عقل آدمى متکى به شهوات اوست، تنها وظیفهاش این است که بوسیله جستجوى عواملى که مىتوانند شهوات را ارضاء کنند در خدمت انسان قرار گیرد.» (7)
4- تطبیق منافع جمعى برمنافع شخصى
یکى از خصوصیات مربوط به زندگى انسان، طبیعت اجتماعى زندگى انسانها و تاثیر و تاثر انکارناپذیر فرد و اجتماع بر یکدیگر است. ضرورت این ارتباط، فیلسوفان و دانشمندان علوم اجتماعى را به این توافق جمعى رسانده است که سعادت فرد، خارج از اجتماع، امکانپذیر نیست. جان رابینسون در کتاب «فلسفه اقتصادى» آورده است:
«وقتى طبیعت، انسان را براى جامعه، آماده ساخته، او را با میلى ذاتى براى شادمان کردن همنوعان خود، و بیزارى ذاتى از رنجش آنان مجهز ساخت، طبیعتبه او آموخت که از خوشى همنوعان، احساس لذت و از ناخوشى ایشان، احساس الم داشته باشد. تایید همنوعان را برایش خوشآیند و مورد پسند ساخت و عدم توافق آنها را برایش بسیار رنجآور جلوه داد.» (8)
تاثیرات متقابل فرد و اجتماع، محدود به احساسات نیستبلکه انسان از زندگى دستهجمعى، فواید فراوانى بدست مىآورد. آدام اسمیتبا پى بردن به این مطلب، نهاد اجتماعى تقسیم کار خود را برهمین اساس بنا نهاد. وى مىگوید:
«در جامعه متمدن، فرد انسانى در هر لحظه، نیازمند به دستیارى و تعاون توده کثیرى است، در حالیکه سراسر عمر وى براى تحصیل دوستى معدودى از افراد کافى نیست. تقریبا در همه انواع دیگر حیوانات، هر فردى پس از رسیدن به سن بلوغ، مستقل مىشود و در شرایط طبیعى، به دستگیرى موجود دیگرى نیاز ندارد. لیکن انسان دائما به کمک همنوعان خود نیازمند است.» (9)
البته او معتقد است که این همکارى بصورت فطرى در جامعه وجود دارد و مثالهاى متعددى هم براى آن ذکر میکند. مثال کارگاه سنجاقسازى او در توجیه مزایاى تقسیم کار و فوایدى همکارى، معروف است.
با این حال یکى از اساسىترین مسئله زندگى اجتماعى، هماهنگ ساختن گرایشها و منافع گوناگون شخصى و قراردادن آنها در یک چارچوب منظم اجتماعى است. انسان از همان آغاز زندگى دستهجمعى بر روى زمین، همواره با این مسئله مواجه بوده و معمولا حکومتها و اخلاق و ارزشهاى مذهبى انجام چنین وظیفهاى را بعهده داشتند و مبناى روانشناختى آن بر این عقیده استوار است که انسان داراى انگیزههاى متفاوتى است و میان برخى از انگیزههاى فردى که رذائل اخلاقى نام دارند، و منافع اجتماعى، ناسازگارى وجود دارد. «برنارد ماندویل» در کتاب معروف خود با عنوان «افسانه زنبورها» مدعى شد که رذائل اخلاقى مىتوانند به حال اجتماع، مفید واقع شوند! ولى او نتوانستبه این نکته پىببرد که اگر واقعا این رذائل به حال اجتماع، مفید هستند، دیگر چه توجیهى براى رذیلت نامیدن آنها وجود خواهد داشت؟ آدام اسمیتبا پى بردن به این نکته، ماندویل را مورد انتقاد قرار داد:
«منافع شخصى بدون آنکه عیب باشد، محرک فعالیت انسان و موجب رفاه جامعه خواهد بود.» (10)
وى با ارائه مثالهائى توضیح داد که چگونه افراد در جریان تعقیب منافع شخصى خود، بطور ناخواسته و بىآنکه نیت چنین کارى داشته باشند، چرخ اجتماع را به حرکت درمىآورند و بر رفاه آن مىافزایند بنابراین:
«خودخواهىهاى فردى، مالاندوزى و جاهطلبى، نتیجهاش در جهتحس نوعدوستى است و چون «دستى نامرئى»، خرد را به پیشبرد آنچه منظور خود او نبوده است، یعنى توسعه رفاه اجتماعى رهنمون مىگردد». (11)
و باید گفت: «هر فرد در تعقیب منافع خصوصى خود، زیانى براى منافع اجتماعى بوجود نخواهد آورد، زیرا در این جریان، غالبا منافع جامعه را خیلى مؤثرتر از وقتیکه عمدا به این کار مىپردازد، بالا مىبرد.» (12)
وى در توجیه اینکه چگونه تلاش طبیعى فرد براى خویشتنپرستى مىتواند بطور اتوماتیک، منافع جامعه را تضمین کند، مىگوید:
«هر فردى دائما در حال کوشش است که بهترین راه را براى بکار انداختن سرمایهاى که در اختیار دارد جستجو کند، براستى این صلاح خود او - و نه صلاح اجتماع است که وى در نظر دارد. اما بررسى صلاح خود طبیعتا یا در واقع الزاما او را به ترجیح فعالیتى رهنمون مىگردد که بیشترین نفع اجتماع در آن است.» (13)
ابتکار اسمیت، حلقه دیگرى از نظم و قانون طبیعى که فیزیوکراتها دنبال آن بودند را معین ساخت. براساس این قانون، هر فردى به فرمان طبیعت و غریزه براى تامین رفاه شخصى خود، حرکت مىکند و به حکم طبیعت، منافع شخصى افراد هیچگونه تضادى با یکدیگر نداشته و در یک حرکت همآهنگ و نظم خود جوش اجتماع را به سمت رفاه و سعادت به پیش مىبرند.
وى تلاش فراوانى بکار برد تا «خیر بودن» سودپرستى و خوب بودن این نظم غریزى را ثابت و عیب بودن نفع پرستى و خودخواهى را نفى کند و به این ترتیب یکى از صفاتى که همواره جزء رذائل اخلاقى به حساب مىآمده، مبناى علم اقتصاد! ! و اساس بسیارى از نظریههاى «توسعه» قرار گرفت.
عمدهترین نهاد طبیعى بنظر «اسمیت» نهاد «عرضه و تقاضا» و «تعادل خود کار مکانیکى» است و اقتصادانان بعدى با اعتقاد به «خیر بودن» این نهاد و تعادل خودکار، تلاشهاى فراوانى براى گسترش آن به عمل آوردند بگونهاى که هم اکنون حاصل این تلاشها پیکره اصلى علم اقتصاد را تشکیل مىدهد.
«آزادى اقتصادى» به معناى نفى دخالت دولت، یکى دیگر از لوازم هماهنگى بین منافع فرد و اجتماع است. اسمیت مىگوید:
«آزادى به وجه احسن، رفاه اجتماعى را تامین مىکند و بهتر از هر قانون و مقرراتى، افراد را به رعایت منافع یکدیگر وامىدارد». (14)
«باستیا» در تکمیل نظریه «اسمیت»، نهاد «رقابت» را، نیروى توانایى مىداند که در غیاب دولت، مزایاى فردى را در اختیار عموم قرار مىدهد. وى مىگوید:
«پروردگار توانا، انسان را داراى حس نفعطلبى آفریده که هر چیزى را براى خود و تنها براى خود بخواهد، ولى عامل دیگرى نیز خلق کرده که استفاده همگان را از موهبتهاى رایگان او مقدور گرداند. این عامل، «رقابت» است. نفع شخصى، همان محرک بىهمتایى است که ما را به پیشرفت و ازدیاد ثروت خود و در عین حال به کوشش براى تحصیل یک وضع انحصارى، برمىانگیزد. رقابت، نیروى بىهمتاى دیگرى است که مزایاى فردى را در اختیار عموم قرار مىدهد، و همگى افراد جامعه را از آن بهرهمند مىسازد. این دو نیرو که شاید هر یک به تنهایى مذموم و زیانآور باشند، به یارى یکدیگر، هماهنگى و تجانس نظام جامعه را تامین مىکنند.» (15)
قانون «نظم طبیعى»، براى فردگرایى و جامعه مدنى که قبلا توسط لاک، هیوم و دیگران طرح گردیده بود مبناى بهترى فراهم ساخت و «حکومت مقتدر» هابز و «قرارداد اجتماعى» لاک را با «نفع شخصى» آدام اسمیت، جایگزین ساخت. در جامعه مدنى مبتنى بر نظام طبیعى و غریزى، مسائلى از قبیل عدالت توزیعى، تامین اجتماعى و حمایت از حقوق اقشار ضعیف، موضوعیت ندارد.
به همین جهت، وظایف دولتبه موارد محدودى چون حفظ امنیت منحصر مىشود. به عبارت دیگر در چارچوب نظام طبیعى گویا ماهیت جامعه، چیزى جز مجموعه افراد آن نیست.
5- رابطه «اقتصاد» و «اخلاق»
آدام اسمیت کوشش فراوانى به عمل آورد تا تمامى رفتارهاى انسان را برپایه نفع شخصى توجیه کند. در این نظریه «توسعه»، تنها آن او صفات اخلاقى که در جهت تامین «منافع شخصى» عمل مىکنند، خوب هستند. مناقشه «اسمیت» با «ماندویل» که صفاتى از قبیل جاهطلبى، ثروتاندوزى و لذت گرایى را رذایل اخلاقى و عیوب بشرى معرفى کرده بود، موضع او را درباره معیار «فعل اخلاقى» به خوبى روشن مىکند.
«جرمى بنتام» که نظراتش در فلسفه اخلاقى، تاثیر فراوانى در مبانى اخلاقى مکتب سرمایهدارى و «توسعه لیبرال» داشته است، در این مسئله با اسمیت، هم عقیده است. وى در نوشته خود تحت عنوان «مقدمهاى بر اصل اخلاقیات و قانونگذارى» مىگوید:
«طبیعت، نوع بشر را تحتحاکمیت دو سلطهى اصلى قرار داده است; رنج و لذت. تنها به خاطر آنهاست که مىتوانیم بگوئیم چه باید انجام دهیم، همچنانکه مىتوانیم تعیین کنیم که چه انجام خواهیم داد.آنها در تمام اعمالى که انجام مىدهیم،تمام چیزهایى که مىگوئیم و تمام آنچه به آن مىاندیشیم،مارابرگرفتهاند.»(16)
به این ترتیب، به جاى تمامى آرمانها و اصول اخلاقى، فقط یک اصل، آنهم «فایدهگرایى مادى»، مورد پذیرش «توسعه» به سبک سرمایهدارى است، و همین اصل، ماهیت هر مسئله اقتصادى را تعیین مىکند، چنانکه ویلیام جونز مىگوید:
«رنج و لذت، بدون شک، اهداف نهایى همه محاسبات اقتصادى براى حداکثر کردن لذت است. و همین امر، مسئله اقتصادى را تشکیل مىدهد.» (17)
درواقع به اتکاى همیناصلبود که آدام اسمیت قاعدهکلى و جهانشمول خود درباره نظم طبیعى حاکم بر رفتار انسانها را ارائه نمود و بدون آن بخش زیادى از تئوریهاى علم اقتصاد خصوصا تحلیلهاى اقتصاد فرد، موضوعیتخود را از دست مىدهند. به این ترتیب، روشن است که نظریهپردازان «توسعه» لیبرال - سرمایهدارى، با این توجیه که اینگونه اخلاق، در واقع، تفسیرى از عینیت طبیعت آدمى است و از هیچ ایدئولوژى مذهبى ماوراء طبیعى اخذ نشده است، بر جدایى وظایف «علم اقتصاد» از «اخلاق و قضاوتهاى ارزشى»، تاکید مىورزند. به بیان دیگر، آنان با پذیرش این مبنا که رفتار انسانها از یک قانون غریزى تبعیت مىکند، وظیفه علم اقتصاد را صرفا تبیین پدیدهها و رفتارهاى اقتصادى، آنگونه که «هست»، و نه آنگونه که «باید باشد»، مىدانند. بنابراین بحث و بررسى درباره «وضعیت مطلوب» یک پدیده و یا رفتار، آنگونه که «باید باشد»، عملا به زیان منافع عمومى نیز خواهد بود. رابینر مىگوید:
«ما باید محکم به فکر علوم اقتصاد طبیعى بچسبیم،که عبارت از سیستمى متشکل از توصیفات تعمیم یافته در باب تاثیرها وحرکتهادر دنیاى روابط اقتصادى.» (18)
نقد دیدگاه سرمایهدارى درباره انسان اقتصادى
تاکنون تلاش براین بود که دیدگاه مکتب سرمایهدارى درباره انسان اقتصادى بیطرفانه توضیح داده شود. اکنون وقت آن است که مباحث گذشته را به اختصار با معیارهاى عقلى و منطقى و نگاهى به عملکرد نظام سرمایهدارى مورد نقد و بررسى قرار دهیم. بدیهى است آنچه خواهد آمد، تمام آن چیزى نیست که مىتوان گفت، چرا که در دهههاى اخیر، هزاران کتاب و مقاله، اقتصاد سرمایهدارى را از زوایاى مختلف نقادى نمودهاند. بنابراین ناگزیر به فراخور حال و تناسب وضعیت کشورمان مطالب را بصورت فشرده مطرح نموده و خوانندگان محترم را جهت مزید اطلاع به مراجع تفصیلى مباحث ارجاع دهیم.
1- حاکمیت «طبیعت» بر رفتارهاى انسان
چنانکه گفتیم از دیدگاه فیزیوکراتها و کلاسیکها، جامعه انسانى تحتسیطره قوانین لایتغیر طبیعى قرار دارد. این عقیده زمانى ظاهر گردید که بدنبال رفتار عجیب و غریب رهبران کلیسا و ایستادگى نامعقول آنان در برابر اکتشافات علمى پس از رنسانس، مکتب دئیسم در زمینه خداشناسى مطرح شده بود. دئیسم، جریانى مذهبى بود که در واکنش به تعالیم کلیسا بوجود آمد. ویژگى عمده این مذهب، اتکاء به عقل انسان و بىنیازى او از تعالیم آسمانى و نفى ارتباط خداوند با عالم طبیعت پس از خلقت است. استدلال اصلى دئیسم چنین است که خداوند به مقتضاى علم و کمتبىپایان خود، عالم را به نیکوترین صورت و بگونهاى قانمونمند و نظاممند خلق کرده است. نظام خلقت، نظام احسن است و هیچ رخنهاى در آن وجود ندارد تا نیازمند ترمیم و تصرف مداوم خداوند باشد. بنابراین، اعتقاد به نیاز عالم به ماوراءطبیعت، در واقع به معناى ناقص دانستن خلقتخداوند است و چنین اعتقادى نمىتواند درستباشد. معتقدین به دئیسم، جامعه انسانى را جزئى از عالم طبیعتبه حساب مىآورند و با استدلال فوق، نیاز انسان به راهنمایى از طریق وحى و نبوت را نیز مستلزم ناقص دانستن دستگاه خلقت الاهى «انسان» دانسته و آنرا نفى مىکردند.
«دئیسم»، نقطه آغازى براى جدا شدن انسان از پروردگار و محروم شدن او از تعالیم انسانساز ادیان الهى و در نهایت، بلاتکلیفى و سرگشتگى او در ظلمتکده طبیعتبود. نطفه تمامى علوم اجتماعى ماتریالیستى غرب و شرق از جمله اقتصاد «لیبرال - سرمایهدارى»، در همین دیدگاه بسته شد.
در اینجا بطور خلاصه به چند نکته در این خصوص اشاره مىکنیم:
1- استدلال اصلى دئیستها، این بود که مداخلات خداوند در عالم هستى، پس از خلقت اولیه، بمعناى پذیرش وجود نقص در دستگاه آفرینش است. در این استدلال، فرض شده که خداوند تمامى عوالم هستى را به یکباره خلق نموده است پس مداخله بعدى او به ناچار باید براى برطرف نمودن عیبى بوده باشد و چونکه خداوند حکیم است و در خلقتش عیبى نیست، نیازى به این مداخله نخواهد بود.
در حالیکه چنین چیزى اثبات نشده است. ممکن استبگوئیم که پرونده خلقتبراى همیشه، باز است و به بیان دیگر، خلقت، یک پدیده جریانى و دینامیک است. بنابراین اولا مفهوم «مداخله»، اصلا موضوع پیدا نمىکند و ثانیا احسن و اکمل بودن نظام خلقت، به معناى احسن و اکمل بودن کل جریان خلقت است نه تنها بخشى از آن.
2- استدلال دئیسم، همچنین مبتنى بر فرض «انحصار عالم مخلوقات» در عالم طبیعت است. حال آنکه اولا مفهوم «نظام»، مستلزم در نظر گرفتن همه اعضاى یک مجموعه است و ثانیا احسن بودن نظام یک مجموعه بدون در نظر گرفتن چگونگى ارتباط آن با سایر زیر مجموعههاى نظام کل و خود نظام کل ممکن نیست، بنابراین وقتى که مىگوئیم نظام طبیعت، نظام احسن استیا باید مجموعه مخلوقات یعنى نظام کل را منحصر در طبیعتبدانیم و یا نظام یک زیرمجموعه را بدون در نظر گرفتن مجموعه مکمل آن، احسن بنامیم. شق دوم ضرورتا باطل است و شق اول نیز به اثبات نرسیده است چرا که تصور عالم دیگرى در ماوراى طبیعت، کاملا ممکن است و دئیسم براى اثبات مدعاى خود باید عدم وجود چنین عوالمى را اثبات کند. بنابراین، ارتباط عالم طبیعتبا ماوراى طبیعت، بصورت ارتباط دو زیر مجموعه از نظام کل با یکدیگر، قابل تصور است و لزوما به معناى نیاز نظام خلقتبه دخالت غیر، و یا «غیراحسن» دانستن آن نیست.
3- دئیسم براى پیراستن خداوند از یک نقص خیالى، نقصهاى متعدد دیگرى بر ذات خداوند، وارد مىکند. چرا که با پذیرش دئیسم، باید بسیارى از صفات کمال، مانند قیومیت، ولایت، ربوبیت، هدایت و... از خداوند سلب نمود و «سلب کمال» به معناى اثبات «نقص» بر ذات باریتعالى است. در حالیکه خداوند از تمامى عیوب و نواقص، مبرا و «کمال مطلق» است.
4- اگر معناى دئیسم در جامعه انسانى، حاکمیت قوانین لایتغیر طبیعى، همانند قوانین هندسه باشد (چنانکه از تشبیه اقتصاد جامعه انسانى به ارگانیسم بدن موجودات زنده و گردش خون در بدن بدست مىآید)، این معنا، با اختیار و اراده انسان، منافات دارد و پذیرش چنین چیزى ممکن نیست.
و اگر مراد، این باشد که در صورت آزاد گذاشتن افراد در انتخاب رفتارها، از رفتارهاى پراکنده آنان نظمى بوجود مىآید که بهترین راه براى تامین سعادت بشر است، در اینصورت یا براى این نظم، فقط یک مصداق وجود دارد که یگانه، ابدى و تخلفناپذیر است و یا براى آن، به تناسب جوامع و آداب و رسوم مختلف، مصداقهاى مختلفى ممکن است. شق دوم گر چه پذیرفتنى است ولى چنین چیزى اولا به معناى قانون و نظم طبیعى نخواهد بود و ثانیا این معنا مورد نظر پیروان دئیسم نبوده است.
شق اول نیز به دو صورت قابل تفسیر است، برخى از پیروان دئیسم، نظم و قانون طبیعى را به معناى پیروى انسانها در شرایط آزاد طبیعى از نفع مادى دانستهاند. در جواب این تفسیر مىگوئیم چنین چیزى گر چه در مورد جوامع سرمایهدارى، دور از انتظار نیست ولى تعمیم آن به عنوان یک قانون لایتغیر، به تمام جوامع و با هر فرهنگ و مکتبى، درست نیست چنانکه تجربه تاریخى مسلمانان صدر اسلام که آزادانه بخاطر جلب رضایتخداوند، ایثار و فداکارى مىنمودند، بهترین گواه این مدعاست. عده دیگرى در تفسیر این قانون یگانه مىگویند، بطور کلى انسان در انتخاب اهداف و نوع رفتارها تحتحاکمیت تخلفناپذیر غرائز و تمایلات نفسانى قرار دارد، جواب این تفسیر نیز از پاسخ بعدى ما روشن خواهد شد.
به این ترتیب، با وجود اراده و امکان تغییر رفتارها، دیگر مجالى براى حاکمیت قوانین لایتغیر طبیعى بر جامعه انسانى باقى نمىماند و وجود قوانین جزئى در موارد محدود و کوچک و ثبات نسبى آن، امر دیگرى است.
5- عامل اراده، موجب مىشود که انسان برخلاف حیوانات که رفتارشان تنها تحتحاکمیت غریزه و با انگیزه لذت و رنج است، در فعالیتهاى خود، گونه دیگرى از رفتارها را نیز که رفتار تدبیرى نامیده میشود، داشته باشد، این رفتارها برخلاف رفتارهاى غریزى، با انگیزه عقل و اراده، صورت مىپذیرد و دامنه آنها به طور معمول، بسیارى از فعالیتهاى زندگى را شامل مىشود و به موازات تکامل عقل و اراده انسان، قابل گسترشنیز هست، بگونهاى که مىتواند تمام رفتارهاى غریزى را تحت پوشش خود قرار دهد.
رفتارهائى که با غایات و مقاصد طولانى مدت ارتباط پیدا مىکنند خواه ناخواه نیازمند شناخت هدف و اتخاذ ابزار و قاعده رفتارى مناسب براى وصول به آن است. عقل انسان در محدودههاى کوچک زندگى از قبیل انتخاب همسر، انتخاب مسکن و تامین سلامت جسمى از عهده چنین کارى برمىآید. اما هر چه محدوده عمل و دوره فعالیتبزرگتر شود، اتخاذ تدبیر مشکلتر مىشود. حال اگر این محدوده را به کل دوره زندگى تعمیم دهیم و بخواهیم هدف کل زندگى و ابزار و قواعد رسیدن به آن را مشخص کنیم، اینجاست که پاى عقل مىلنگد و به ناتوانى خود بیشتر پىمىبرد. اگر باز هم فراتر رفته و محدوده زندگى را به عالم آخرت هم امتداد دهیم و یا همین سؤال را در سطح جامعه، مطرح کنیم و بپرسیم که سعادت انسان به چیست؟ و چگونه حاصل مىشود؟ و جامعه انسانى چه ماهیتى دارد؟ و معیار خیر و شر آن کدام است؟ و...؟، عقل بزرگترین فیلسوفان عالم هم به عجز و ناتوانى خود را اعتراف مىکند و از وحى و راهنمایى آسمانى، استمداد مىکند. به این ترتیب یک فیلسوف واقعبین، نظام احسن و اکمل را در این مىبیند که این اساسىترین نیاز انسان را پاسخ گفته باشد. چنانکه بوعلى مىگوید:
«نیاز به نبى و بیان کننده شریعت الهى و ایدئولوژى انسانى در بقاء نوع انسان و در رسیدن انسان به کمال وجودى انسانیش، بسى بیشتر است از نیاز به رویانیدن مو بر ابروان، و مقعر ساختن کف دو پا، و منافعى دیگر از این قبیل که صرفا نافع در بقاء نوع انسانند، بدون آنکه ضرورت بقاء نوع ایجاب کند.» (19)
فلسفه دئیسم، با پندار «کفایت عقل» در شناختسعادت و شقاوت انسان و درک همه قانونمندیهاى حاکم بر جامعه انسانى، دست انسان را از دامن وحى و ارشاد الهى، کوتاه کرد و او را در نیستان «چرا»هایش، رها ساخت. اما امروز پس از گذشت چهارصد سال گمراهى و سرگشتگى، این عقل انسان است که یک بار دیگر در ظلمتکده طبیعت، روشنایى وحى را به یارى خود مىخواند. ویل دورانت نویسنده معروف «تاریخ تمدن» مىگوید:
«اختلاف دنیاى قدیم، با دنیاى ماشینى جدید فقط در وسایل است نه در مقاصد... چه خواهید گفت اگر همه پیشرفتهاى ما، تنها در اصلاح «روشها و وسائل» باشد نه بهبود غایات و مقاصد.» (20)
جورج سارتن نویسنده «تاریخ علم»، درباره نیاز انسان به ارشاد دین مىگوید:
«هنر، زیبایى را آشکار مىسازد و همین جهت، مایه شادى زندگى مىشود. دین، محبت مىآورد و موسیقى، زندگى است. علم، با حق و راستى و عقل، سر و کار دارد و مایه هوشیارى نوع بشر مىشود. به هر سه اینها نیازمندیم، هم به هنر، هم به دین، هم به علم. علم به صورت مطلق براى زندگى، لازم است ولى هرگز به تنهائى کافى نیست.» (21)
از مطالبى که بیان شد بطور خلاصه این نتایجبدست مىآید.
1- دئیسم به عنوان یک مکتب، فاقد دلیل و اعتبار عقلى و منطقى است.
2- وجود «نظم و قانونمندى» در موجودات مادى، صحیح و با خداشناسى توحیدى هم قابل توضیح است.
3- در جامعه انسانى بخاطر «ذىاراده» بودن انسان، نظم و قانون لایتغیر طبیعى وجود ندارد، بلکه رفتار انسانها غالبا با تدبیر عقل و اراده، همراه است.
4- عقل انسان در امور زیربنایى و کلان زندگى مانند درک و بینش صحیح از جهان هستى، ماهیت فرد و جامعه انسانى، سعادت و شقاوت، معیار خیر و شر اجتماع و صراط مستقیم وصول به مقاصد و غایات زندگى، نیازمند هدایتشرایع آسمانى است.
5- پایهگذارى اقتصاد بر مبناى نظم غریزى، توهمى بىاساس و بدعتى نابخشودنى است و نتیجهاى جز خسران انسان نخواهد داشت. براى پىریزى یک اقتصاد نجات بخش ابتدا باید با الهام از یک مکتب و شریعت راستین الاهى، اصول و معیارهاى کلى و اهداف کلان زندگى را استنباط نمود و آنگاه با کمک عقل و علم، قوانین جزئى و شیوههاى اجرایى هماهنگ با اصول کلى را طراحى نمود. مثلا وقتى وحى الهى مىگوید: تقوى، سبب رشد پایدار مىشود یا رستگارى و سعادت، بدون انفاق در راه خداوند، ممکن نیست و یا رباخوارى، موجب هلاکت و نابودى است، عالم اقتصاد ابتدا باید این قوانین را خوب بشناسد و متناسب با مقتضیات زمان توضیح دهد، سپس با مطالعه واقعیات عینى، راهکارهاى عملى «تخصیص بهینه درآمد» و یا «گردش صحیح پول و سرمایه» در راستاى اهداف و اصول مکتبى را ارائه نماید.
2- تبعیت محض «رفتار انسان» از نفع شخصى
نظریه «اسمیت» درباره نفع شخصى، مشتمل بر سه نکته اساسى بود که عبارتند از; انحصار انگیزههاى انسان در خودخواهى و نفعطلبى شخصى، انحصار نفع شخصى در ثروت و درآمد، و خیر بودن تعقیب نفع شخصى. بنابراین نقد و بررسى ما بر محور این سه نکته متمرکز خواهد شد.
1- این دیدگاه، تلاش فراوانى بکار برد تا تمامى رفتارهاى انسان را با انگیزه خودخواهى و تعقیب نفع شخصى، تفسیر کند. تاکید فراوان آن بر نفى انگیزه خیرخواهى و نوعدوستى حتى در رفتار نجات غریق و سایر کارهاى عام المنفعه، این دیدگاه را با صراحتبیان مىکند که چگونه تصویر انسان را از دریچه دوربین تاجر حریصى منعکس میکند که همه چیز و همه کس را تنها با معیار سود و زیان شخصى خود مىبیند و چشمان خود را از مشاهدههرگونهانگیزه و آرمانى که افق وسیعترى را جستجوکند، فرومىبندد. شایدبتوانگفتدر بینش محدود نظریهپردازان «لیبرال - سرمایهدارى»، اصلا افق وسیعترى وجود ندارد. چگونه میتوان از ذهنى که آرمانى بالاتر از ثروت و رفاه مادى را نمىشناسد، انتظار داشت که وجود آرمانها و گرایشهاى بالاتر چون عشق به حقیقت و کمال مطلق، عشق به همنوع، عشق به عدالت و... را در باور خود بگنجاند؟ به بیان دیگر، مسئله اصلى، این نیست که چنین انگیزههایى وجود دارد یا نه؟ مهم، این است که ما با چه بینشى دنیار ا تفسیر مىکنیم، و گر نه کم نیستند انسانهایى که لااقل در بعضى رفتارهاى خود اصلا نفعى براى خویش، طلب نمىکنند و به یقین مىتوان گفت که غالب انسانها براساس فطرت پاک و خدادادى، همانطور که خود را دوست دارند، دیگران را هم دوست دارند و از شادى آنها شاد و از رنجشان، اندوهگین مىشوند. انسان همانطور که آسایش خود را دوست دارد و براى تامین آن تلاش مىکند، عدالت را نیز دوست دارد و تجاوز به حقوق دیگران را خوب نمىداند و به همین علت در رفتار خود، منافع دیگران را هم در نظر مىگیرد و در موارد بسیارى، ازمنافع خود چشم مىپوشد و با هدیه و با ایثار، درآمد خود را در اختیار دیگرى قرار مىدهد.
بنابراین برخلاف تصور بنیانگذاران اقتصاد سرمایهدارى و «توسعه لیبرالى»، انسان، داراى انگیزههاى متعدد است و در رفتار خود از همه آنها تاثیر مىپذیرد. اقتصاددانان مکتب تاریخى آلمان با چنین اعتقادى گفتند:
«یک استدلال روانشناسى ناقص و محدود، کلاسیکها را به این نتیجه قابل تردید رسانده که انسان فقط به خاطر منافع خصوصى خود تلاش و فعالیت میکند و از این نظر کلاسیکها، اقتصاد سیاسى را به «تاریخ طبیعى خودخواهى» تنزل دادهاند، حال آنکه کردارهاى اقتصادى انسانها تابع محرکهاى دیگر است، مثلا احساس وظیفهشناسى،محبت، مردم دوستى، هوس مجد و نامآورى، جاهطلبى و غیره. وانگهى زیاده روى در محدود کردن فرضیات، آنها را بحدى از حقیقت دور کرده است که بجاى آنکه تصویرى از حقیقتبیابند، فقط کاریکاتورى از حقایق اقتصادى یافتهاند.» (22)
حال که انگیزههاى انسان، متعدد است، میزان نیرومندى هر یک از انگیزهها و عملکرد آنها در ارتباط با یکدیگر چگونه خواهد بود؟ پاسخ این مسئله به عوامل متعددى از قبیل خصوصیات روانى شخص، بینش مذهبى و تربیت اخلاقى او و خصوصیات مورد عمل، بستگى پیدا مىکند و قاعده واحدى براى تصمیمگیرى وجود ندارد.
معمولا همه انگیزهها کم و بیش در وجود شخص، فعال هستند. مثلا در مسئله نجات غریق، از آنجاکه هزینه نجات غریق در مقایسه با نفعى که در اثر نجات، عائد غریق مىشود، کم است، انگیزه نوعدوستى غلبه پیدا مىکند و در مواردى هم ممکن است انگیزه دیگرى غلبه پیدا کند.
در این میان عاملى که تاثیر آن در شکل دهى رفتارهاى انسان فوقالعاده حائز اهمیت است، الگوهاى رایج و مطرح در محافل علمى و فرهنگى جامعه است. وقتى یک نظریه بظاهر علمى، تمامى انگیزههاى خیرخواهانه و نوعدوستانه را نفى مىکنند و بصورت مبالغهآمیزى برانگیزه خودخواهى و نفعطلبى، تاکید مىورزد، روشن است که سلطه چند صد ساله آن بر متون علمى و مراکز فرهنگى و تبلیغى، رفتار مردم را تا حد زیادى متحول ساخته است چنانکه در مقابل، پیامبر اسلام(ص) در عرض مدت کوتاهى با مطرح ساختن الگوهاى متعالى و ارزشهاى والاى انسانى، رفتار جاهلانه اعراب بادیهنشین را تحول و تکامل بخشید.
مارشال، یکى از اقتصاددانان معروف و نئوکلاسیک، با پىبردن به تعدد انگیزهها و تغییرپذیرى رفتار انسان بجاى ارائه یک قانون عام و جهانشمول، اصلاح انگیزهها و ترویج رفتارهاى مطلوب را مورد توجه قرار داده و مىگوید:
«همواره زمینه توافقى در این باره وجود داشته که خیر اجتماعى، اساسا عبارت است از به کار بستن و گسترش دادن سالم استعدادهایى که شادکامى مداوم به بار مىآورند، زیرا این خیر اجتماعى، احترام به نفس را تقویت مىکند و خود با نیروى امید، تقویت مىشود. هرگز نمىتوان موفقیت در بهرهبردارى از گازهاى زاید کورههاىذوبآهن را با موفقیت در این امر که بتوان کار به خاطر خیر عمومى را فى نفسه لذتبخش ساخت، مقایسه کرد. و یا با اینکه بتوان افراد همه طبقات را با وسایلى به غیر از مظاهر قدرتى که در اسراف و تبذیر، متجلى مىشود، به تلاشهاى بزرگ واداشت. ما نیازمندیم که کار عالى و ابتکار تازه را با نفس گرم همدردى و قدردانى از کسانیکه آن را به درستى مى فهمند، رواج دهیم. ما نیازمندیم که «مصرف» را در مسیرى هدایت کنیم که مصرفکننده را تقویت کند و سبب به کار انداختن بهترین صفات کسانى گردد که براى تهیه و تامین مصرف دیگران مىکوشند. با درک این حقیقت که بعضى از کارهایى که باید انجام شوند، شرافتمندانه نیستند، بایستى با توسل به دانش فزاینده و منابع مادى جهان، چنین کارهایى را در حوزههاى کوچکى محدود کنیم و کلیه شرایط حیاتى را که فىنفسه موجب انحطاطند، ریشهکن سازیم. بهبود ناگهانى و عظیم در شرایط زندگى انسان، امکانپذیر است زیرا توانایى انسان براى ایجاد چنین شرایطى همان قدر است که آن شرایط مىتوانند انسان را تحت تاثیر قرار دهند.» (23)
2- نکته دوم در قاعده «نفع شخصى» کلاسیکها، انحصار منافع شخصى در سود و درآمد مادى بود. اکنون مىخواهیم ببینیم بر فرض اینکه همه انسانها در همه رفتارهایشان از نفع شخصى تبعیت کنند (که نمىکنند) آیا مىتوان گفت نفع شخصى، همانا ثروت و درآمد مادى است؟
جهت اول مسئله این است که آیا انسانها در یک رفتار خاص، سود و زیان شخصى خود از پیامد آن رفتار را ملاحظه مىکنند یا خیر؟
درست است که نوع انسانها عاقلند و در رفتار خود، سنجیده عمل مىکنند، اما معیار سنجش براى همه و در همه جا یکسان نیست و در سود و زیانى که با مقایسه قیمتها بدست مىآید، خلاصه نمىشود. یک خانم خانهدار ممکن استبه هنگام خرید، حساسیت زیادى نسبتبه سود و زیان خرید داشته و به همین منظور، قیمتها را دقیقا بررسى کند اما یک فیلسوف به علت ارزش زیادى که براى وقتخود قائل استبه آن اندازه به قیمتها حساسیت نشان ندهد. همچنین معیار سود و زیان براى یک فرد مادىگرا که فقط منافع دنیوى خود را مورد توجه قرار میدهد با فرد با ایمانى که موطن اصلى خود را در جهان آخرت مىبیند و نفع واقعى خود را در سود اخروى مىداند، در موارد زیادى، متفاوت است. یک رفتار خاص که در نظر اولى، «زیان ده» به حساب مىآید ممکن استبراى دومى «سودآور» تلقى شود. بنابراین، مسئله «سود و زیان» و نفع شخصى، یک امر ارزشى است و عوامل مختلفى مانند بینش دینى، سطح معلومات، نوع شغل، شرایط اجتماعى، فرهنگى بستگى پیدا مىکند. به این ترتیب، بصورت یک قاعده کلى نمىتوان پذیرفت که همه انسانها در هر شرایط اجتماعى و فرهنگى، نفع شخصى خود را فقط در سود و درآمد مادى مىدانند. هر چند ممکن است در جامعهاى که مدتها با تربیت مادى رشد یافته، اکثریت افراد چنین بینشى داشته باشند.
اما مسئله، ابعاد دیگرى نیز دارد و آن، قرار گرفتن ثروت و درآمد در موضع عالىترین هدف فعالیتهاى انسان است. ابتدا مى پرسیم که آیا در دنیاى واقعى، چنین چیزى بصورت یک قاعده کلى وجود دارد؟ این قضیه نیز مانند بسیارى از اصول پایهاى اقتصاد سرمایهدارى، یک قضیه ایدئولوژیک است چنانکه استوارت میل با اعتراف به این امر، انسان اقتصادى مورد نظر کلاسیکها را نه یک موجود خارجى، بلکه یک مفهوم انتزاعى میداند که براى توضیح پارهاى از جنبههاى حیات انسانى، مفید است. اهمیت ثروت و درآمد در زندگى فردى و اجتماعى انسان، مورد تردید هیچ عاقلى نیست اما جایگاه ثروت در زندگى انسان، مسئله قابل تاملى است که همواره مورد بحثبوده است. در واقع، این مسئله به برداشت انسان از مقولههاى سعادت و شقاوت، هدف زندگى و فلسفه آفرینش مربوط میشود.
اگر نگاه خود را فقط به اهداف دنیوى، محدود کنیم، مىتوانیم اهداف متعددى براى زندگى انسان، معرفى کنیم که اهم آنها عبارتند از: عزت نفس، رشد علمى، شهوت وموقعیت اجتماعى، آرامش روانى، بهداشت جسمى، امنیت، عدالت و رفاه و آسایش.
آنچه مسلم است، انسانها در رفتارهاى خود کم و بیش این اهداف را در نظر مىگیرند و ثروت را براى تامین آنها مفید مىدانند. ولى مکتب سرمایهدارى از این میان، ثروت را که در نهایتبصورت تولید و مصرف کالاهاى فیزیکى تجلى پیدا مىکند، به عنوان هدف رفتار انسان مورد توجه قرار میدهد.
3- محور سوم در نقد دیدگاه سرمایهدارى درباره «نفع شخصى»، این است که ببینیم با فرض قبول اینکه انسان بطور طبیعى، تحت تاثیر انگیزه خودخواهى ونفع شخصى قرار دارد و نفع شخصى را هم منحصر در ثروت و درآمد مىداند آیا از نظر اخلاقى مىتوان چنین چیزى را پذیرفت؟
اقتصاددانان اولیه سرمایهدارى که با اعتقاد به دئیسم، معیارهاى مذهبى و ارزشهاى متعالى را نفى کرده و «وضع غریزى» را معیار خوب و خیر مىدانستند، وقتى در تشریح «وضع طبیعى» نیز فقط انگیزه خودخواهى و نفعطلبى را واقعى مىپنداشتند، قهرا نه تنها رفتار منفعتطلبانه را «خیر» مىدانستند، بلکه براساس اصول پذیرفته شده آنان معیار دیگرى براى فعل اخلاقى، به جز «فایده شخصى»، وجود نداشت.
معیار اخلاقى که مبناى اقتصاد سرمایهدارى را تشکیل داد، بعدها مورد ایرادات فراوانى قرار گرفت، مثلا رفتارهاى منفعتطلبانه جنایتآمیز مانند بمباران اتمى شهرهاى هیروشیما و ناکازوکى، یا باید براساس این معیار مورد تایید قرار مىگرفت، که البته چنین چیزى جز از ناحیه افراد ناقصالعقل و مریضالقلب ممکن نیست، و یا باید تمسک به معیار دیگرى محکوم مىگردید و این به معناى عدول از مبناى «منفعتطلبى» بود. به دلیل همین ایرادات، امروزه هیچ مکتب اخلاقى، مبناى منفعتطلبى را بصورت مطلق، قبول ندارد و حتى مادىگرایان افراطى نیز آنرا با اضافه کردن قیودى مىپذیرند.
امروزه با باطل شدن معیار «فایدهگرایى»، اقتصاددانان لیبرال - سرمایهدارى که بخش زیادى از سرمایه علمى خود را مدیون همین معیار هستند؟ با ترفندهاى مختلف مانند جدایى اخلاق از اقتصاد و توسل به فرمولهاى ریاضى تلاش مىکنند تا این واقعیت را مخفى نگهدارند. ولى انتقاداات اقتصاددانان معارض و اندیشمندان علوم اجتماعى نشان میدهد که آنان موفقیت چندانى در این کار کسب نکردهاند. کینز، اقتصاددان بزرگ معاصر، با انتقاد از اصول اقتصاد کلاسیک، اقتصادگرایى را مورد سرزنش قرارداد و پیشنهاد کرد بهتر است که دیگر، اقتصاد به عنوان هدف و ارزش نهایى تلقى نشود، بلکه از آن به عنوان وسیلهاى در جهت تحقق هدفهاى متعالى اجتماعى از قبیل عدالت و سایر هدفهاى انسانى و اجتماعى استفاده شود. برتراند راسل نیز با آنکه گرایشهاى مادى دارد در انتقاد به اخلاق سرمایهدارى مىگوید:
«کارى که منظور آن فقط درآمد باشد، نتیجه مفیدى بار نخواهد آورد. براى چنین نتیجهاى باید کارى پیشه کرد که در آن «ایمان» به یک فرد، به یک مرام و به یک غایت، نهفته باشد.» (24)
افزون بر این قبیل انتقادات از دیدگاه معتقدان به ادیان الهى، هدف قرار گرفتن ثروت، حرکتى است در جهتباطل نمودن آرمانهاى بزرگى که پیامبران براى تحقق آن قیام نمودهاند، و نمىتوان آن را پذیرفت.
3- حسابگر بودن «انسان» در تعقیب منافع شخصى (عقلانیت ابزارى)
ما علیرغم ایده لیبرال - سرمایهدارى، انگیزه غریزه را براى توضیح رفتارهاى انسان کافى ندانستیم و اشاره نمودیم که انسان در فعالیتهاى تدبیرى خود از فرمان عقل و نیروى اراده نیز تبعیت مىکند. رفتارهاى تدبیرى در محدودههاى کلان زندگى، نیازمند شناخت اهداف و صراطمستقیم وصول به آنها است و عقل انسان در چنین مواردى نیازمند ایدئولوژى راهنما است و کسانیکه از ایدئولوژى مذهبى، پیروى مىکنند، در رفتارهاى خود علاوه بر غریزه، عقل عملى، عقل نظرى و اراده از تعبد به شریعت هم پیروى مىکنند. بنابراین رفتار عقلایى مورد نظر اقتصاد سرمایهدارى از عمومیت لازم براى توضیح رفتارهاى انسان برخوردار نیست.
4- ارتباط منافع فرد و اجتماع (نظم طبیعى)
تحقق بخشیدن به آرمان بزرگ تعادل بخشیدن به منافع فرد و جامعه، بخش مهمى از رسالت پیامبران بوده است و آنان با درکى عمیق از سنتهاى خداوند در خلقت و درون انسان، براى تحقق این مهم، انسان را با تصحیح بینش و تربیت اخلاقى و معنوى، بگونهاى بار مىآورند که منافع خود را در تامین منافع دیگران و زیان خود را در زیان آنان ببیند. و با این حال، موعظه و ارشاد را به تنهایى کافى نمىدانستند و براى استقرار عدالت و تامین بهترین نوع زندگى براى انسان، وجود حکومت صالح و مقتدر را امرى لازم به حساب مىآورند.
کلاسیکها به این مسئله کاملا بى توجه نبودند. ولى آنان با این ادعاء که اگر هر فرد انسان روى انگیزههاى فردى عمل کند در اینصورت از عمل متقابل افراد خود محور که برپایه «نفع شخصى»، عمل مىکنند، نظام قابل قبولى مىجوشد که منافع جامعه را به بهترین شکل تامین مىکند، دغدغه سالهاى متمادى مصلحان بزرگ اجتماعى را پندارى بىاساس قلمداد کردند. براین اساس، پایان دخالتحکومت صالح و تعالیم مذهبى و موعظههاى اخلاقى براى سامان بخشیدن به مشکلات اقتصادى اعلام گردید.
این قاعده را از جهات مختلف مىتوان ارزیابى کرد:
1- مبناى هماهنگى:
وقتى از هماهنگى میان منافع فرد و اجتماع سخن مىگوئیم، باید مراد از آنها تعیین شود. در تعالیم اخلاقى پیامبران میان بعضى از خصوصیات فردى مانند خودپرستى، دنیاطلبى، ثروتاندوزى، بخل و حسد که تحت عنوان رذائل اخلاقى قرار داشتند و اهداف و مصالح اجتماعى مانند، عدالت، برادرى، همبستگى، رفع فقر، صلح، امنیت و پایدارى رشد اقتصادى در طولانى مدت ناهماهنگى وجود داشت. بنابراین مبناى ناهماهنگى و تزاحم منافع فردى و جمعى در مواردى، در مکتب پیامبران، روشن است.
در مکتب سرمایهدارى، منافع و انگیزههاى فردى، ابهامى ندارند چرا که در این مکتب، انگیزههاى فردى در خودخواهى و منافع فردى هم در ثروت و درآمد خلاصه میشود اما منافع اجتماعى که گاهى هم خیر همگانى و یا مصالح عمومى به آن اطلاق مىکنند به این اندازه روشن نیست. آنچه از مجموع کلمات آنان و مواضع تاریخیشان بدست مىآید این است که منافع اجتماعى همانند منافع فردى، در رشد و توسعه مادى خلاصه میشود. وقتى ماندویل، کارکرد رذائل اخلاقى در جهت رشد تولید و درآمد را ثابت کرد، همین نکته براى او کافى بود تا اتهام رذل بودن را از دامن رذائل اخلاقى، پاک کرده و آنها را تقدیس کند. در حالیکه احتمالا مبتکر این رابطه یعنى «ماندویل»، خودش قادر به این کار بود ولى معیارهاى ارزشى که هنوز نیمه رمقى در ذهن او داشتند، اجازه چنین کارى را به او نمىداد. بنابراین معناى ساده هماهنگى در کلام مبتکران اصلى آن، چنین است که انگیزه خودخواهى و تعقیب منافع شخصى، موجب رشد تولید و ثروت جامعه مىگردد.
بدین ترتیب، مسئلهاى که به نام هماهنگى منافع فرد و اجتماع بوجود آمد، در ابتداى امر اصلا به این معنا نبود که بین انگیزههاى منفعتطلبانه فرد و مصالح اجتماعى مانند عدالت، برادرى و سایر ارزشهاى متعالى، سازگارى وجود دارد و اصولا مسائل اساسى زندگى اجتماعى انسان، مانند اینکه چگونه میتوان مشکل فقر را حل نمود؟ آیا در جامعهاى که قوى و ضعیف در کنار هم زندگى مىکنند، چگونه میتوان از پایمال شدن حقوق ضعفا و استثمار آنان توسط طبقات قدرتمند جلوگیرى کرد؟ آیا توجه یک جانبه به رشد تولید محیطزیست را تخریب نمىکند؟ آیا افراط در ثروتاندوزى، هویت معنوى انسان را از بین نمىبرد؟ آیا رشد مادى در دراز مدت، بدون توجه به نیازهاى معنوى انسان پایدار مىماند؟ و در یک کلمه آیا این رشد ثروت به چه قیمتى تمام مىشود؟ این پرسشها، در ذهن و اندیشه اسمیت و همفکرانش جایگاهى نداشت.
ملاحظه میشود که مبناى «قاعده هماهنگى» در مکتب سرمایهدارى، در حالت اولیه آن کاملا متفاوت از مبناى قاعده ناهماهنگى در تعالیم اخلاقى مذهبى بوده اما از آنجاکه مکتب سرمایهدارى به موازات این قاعده، ارزشها و اهداف اجتماعى را هم از ارزشها و اهداف متعالى به رشد تولید و ثروت مبدل ساخت و این امر در جامعه آن روز اروپا که از مدعیان دروغین عدالت و برادرى، خیرى ندیده بود مورد قبول واقع گردید. در یک مغالطه آشکار چنین وانمود شد که مبناى این دو قاعده، یکى است و پس از آن قاعده هماهنگى کامل میان منافع فرد و اجتماع در قالب نظم طبیعى جایگزین نظام اجتماعى به جا مانده از تعالیم کلیسا گردید.
در زمان ما، گروهى ساده لوح که توانایى درک این مغالطه و اندیشیدن به مسائل اساسى زندگى انسان را ندارند، نظم طبیعى را زائیده جامعه متمدن و تفاوت آن با جامعه سنتى مىدانند. به زعم این گروه، موعظههاى اخلاقى و دستورات دینى که در جوامع سنتى، اساس کنترل هواهاى نفسانى انسان و تنظیم روابط اجتماعى او بود، در جامعه مدرن، کارى از پیش نمىبرند، و براى این منظور باید هواهاى نفسانى را در نزاع با یکدیگر تنها گذاشت و از یک گروه از آنها که خصلت پرخاشگرى کمترى دارند براى تضعیف و رامکردن هواهاى خطرناکتر استفاده نمود [براساس اصل تفرقه بینداز و حکومت کن]، تا از کشمکش میان آنها صلاح نوع بشر تامین شود. (25)
این سخن را یا باید به این معنا گرفت که در دنیاى متمدن امروزى مسائلى همچون عدالت و برادرى و درستکارى که فلسفه کنترل اخلاقى در تعالیم مذهبى بوده، موضوعیتخود را از دست دادهاند، که البته هیچ انسان با وجدانى چنین چیزى را نمىپذ یرد و یا باید به این معنا دانست که تحقق این امور در جامعه مدرن که به انبارى از سلاحهاى کشتار جمعى تبدیل شده و قطبهاى ثروتى در آن وجود دارند که درآمد هر یک به تنهایى با درآمد چندین کشور مستقل برابرى مىکند و در عین حال تعهدات اخلاقى در آن به شدت تنزل پیدا کرده است، آسانتر از جوامع سنتى است و نیازمند هیچ کنترل خاصى نیست. پذیرش این معنا نیز از ناحیه عقل سلیم، غیرممکن است و در واقع، این معنا بیان دیگرى از تن دادن به قانون جنگل و پایمال شدن ضعیفان در تنازع بقاء است.
نتیجهاى که از این بحث مىگیریم این است که اصل هماهنگى و نظم غریزى در مهمترین بخش از ساختمان وجودى خود، یک اصل ایدئولوژیک است. معتقدین به این اصل از آنجاکه، رشد تولید و ثروت را به عنوان عالیترین ارزش و هدف قبول کرده بودند براى تحقق آن هرگونه پیشامد و هزینهاى را قبول مىکردند. امروزه خواندن قانون دستمزد آهنین کلاسیکها و تعادل خودکارى که با مرگ و میر کارگران در دستمزدهاى پایینتر از حداقل معیشت، حاصل مىشود، آن مخالفت ریکاردو در پارلمان انگلستان با لایحه حمایت از فقرا، و تحمل شعار «بگذار بگذرد»، براى ما بسیار مشمئز کننده است. ولى اینها و صدها مسئله مشابه آن با اصول اعتقادى کلاسیکها کاملا سازگار بود و همگى خیر و خوبى، تلقى مىشدند.
بنابراین بیشتر انتقادات معاصر بر نظم طبیعى را باید انتقاد بر ایدئولوژى اقتصاد سرمایهدارى و نشانههاى شکست آن تلقى کرد. مانند این اظهار تعجب «هایک» که مىگوید:
«در اعتقاد به نظرات سادهلوحانهاى از قبیل خوب بودن طبیعت انسان و وجود هماهنگى طبیعى منافع از آدام اسمیت، بسیار بعید است.» (26)
و یا این انکار «کیتر» که مىگوید:
«در نظام آفرینش، چنان طراحى نشده است که منافع خصوصى و اجتماعى همواره بر یکدیگر منطبق باشند، در این جهان خاکى نیز چنان ترتیبى نیست.» (27)
نکتهاى که باقى مىماند این است که اقتصاد سرمایهدارى، علیرغم تمامى این ایرادات، در جنبههاى مادى و رشد تولید موفقیتهاى چشمگیرى داشته است و همین امر براى اکثر انسانهایى که با دیدن زرق و برق گنجهاى قارونى، چشم عقلشان کور میشود و توانایى اندیشیدن به حقیقت امر و عاقبت آن را از دست میدهند، کافیست که همچنان ایمان خود را به مکتب سرمایهدارى حفظ کنند. بنابراین براى درک بهتر ماهیت واقعى سرمایهدارى لازم است در تکمیل این بحث گوشههایى از پیامد حاکمیت نظم طبیعى و نتایج عملکردى آن را هم بررسى نمائیم.
2- نتایج عملکردى:
یکى از پیامدهاى «حداکثر نمودن نفع شخصى» و «حاکمیت نظم طبیعى»، این بود که کارفرمایان براى حداکثر نمودن سود خود، حقوق کارگران را در پایینترین حدى که براى ادامه حیات، ضرورت داشت، نگه مىداشتند و به این وسیله، تا آنجا که ممکن بود آنان را استثمار مىکردند.
«در انگلستان، اشلى تحقیقاتى در زمینه شرایط کار زنان و کودکان در معادن ذغال سنگ انجام داد که گزارش آن در سال 1842 انتشار یافت. براساس این گزارش تحقیقاتى، ساعات کار روزانه زنان و کودکان در معادن و قعر چاهها به دوازده تا شانزده ساعت مىرسد. کودکان از سن شش سالگى کار را در معادن و در چاهها آغاز مىکنند. ابتدا مسئولیتباز و بسته کردن درهاى نقب معادن را عهدهدار مىشوند و سپس در سن ده تا دوازده سالگى، اسبهاى ارابههاى ذغال سنگ را روزانه 10 تا 12 فرسخ پیاده هدایت مىکنند. شرایط بسیار بد محیطکارى، خزیدن در دهلیزهاى کم ارتفاع و پر از چالههاى آب و حمل لاوکهاى بزرگ ذغال سنگ تاثیر بسیار نامطلوبى بر سلامت و وضع بهداشت آنان مىگذارد.» (28)
در فرانسه دکتر ویلرمه به سال 1840 از طرف فرهنگستان علوم اخلاقى و سیاسى مامور بررسى شرایط کار در صنعت نساجى مىشود. براساس گزارش ویلرمه، شرایط کار در فرانسه به هیچ وجه از انگلستان بهتر نیست:
«مدت کار روزانه در صنعت نساجى در برخى مناطق به شانزده تا هفده ساعت مىرسید به علاوه زمان لازم براى آمد و شد از خانه به کارخانه که حدود یکى دو ساعت مىشد... کودکان از هفتسالگى وارد کار ریسندگى مىشدند... و تمام روز را سرپا کار مىکردند و در تمام کارخانهها داروى بىخوابى براى بیدار نگاه داشتن آنان موجود بود. دستمزدها درستبه اندازهاى بود که امرار معاش اعضاى خانواده کارگر را تا زمانى که آنها قادر به کار باشند تامین کند، اما بیمارى یکى از آنان به معناى فلاکت و تغذیه غیرکافى بود. وضع مسکن، اسفانگیز بود... در منطقه مولوز، میانگین طول عمر که در مورد طبقه غنى نیز از بیست و هشتسال متجاوز نبود، در خانوادههاى کارگران نساجى به رقم باور نکردنى یک سال و سه ماه مىرسید.» (29)
این گزارشها در زمانى تهیه شده است که اصول نظام سرمایهدارى لیبرال و نظام آزاد طبیعى به خالصترین شکل آن حاکم بوده و این وضعیت در سراسر جوامع سرمایهدارى آن روز خصوصا آلمان و ایتالیا هم وجود داشته است.
متفکران نظام سرمایهدارى، تمامى این وقایع را به حساب «نظام احسن و اکمل» گذاشته و به خیر و نیکى، تلقى مىکردند و تنها، زمانى از اصول اعتقادى خود اندکى عقب نشستند که صداى خرد شدن ماشین آلات کارخانجات توسط کارگران، آزارشان مىداد. فقر گسترده و نابرابرى شدید توزیع ثروت و درآمد، یکى دیگر از پیامدهاى نظام آزاد طبیعى است. در ایالات متحده آمریکا که نظام اقتصادى آزادترى دارد، توزیع درآمد و ثروت، به شدت نامتعادل است:
«براى مثال در سال 1970، 5/25 میلیون آمریکایى در خانوادههایى زندگى مىکردند که درآمد سالیانه کمتر از 3900 دلار که بطور رسمى به عنوان مرز فقر مشخص شده، داشتهاند. اداره آمار کار ایالات متحده گزارش داده است که با قیمتهاى بالاى سال 1970، درآمدى برابر 7100 دلار براى خانوداه چهار نفرى لازمست تا بتواند با عزت نفس، احساس مشارکت اجتماعى، زندگى کند. بدین ترتیب، اغلب آنهایى که در این جمع 5/25 میلیونى بودند، با درآمدى کمتر از نصف آنچه براى «احساس عزت نفس» لازم بود، زندگى مىکردند. دهها نفر دیگر نیز با درآمدى کمتر از 7100 دلار مىزیستند. «درست در مقابل این فقر گسترده، ثروتمندترین 5 درصد جمعیت آمریکا بیش از 20 درصد از تمامى درآمد را بدست مىآورد. در راس این 5 درصد، 6/1 درصد نخبگانى بودند که بیشتر سهام سودآور و اوراق قرضه ایالات متحده را در دست داشتند. درآمد ثروتمندترین این نخبگان بین 50 تا 100 میلیون دلار در سال تخمین زده شده است (مقدار اخیر برابر استبا 275 هزار دلار در روز).» (30)
فساد شدید مالى و زد و بندهاى ادارى از لوازم لاینفک رسیدن به حداکثر ثروت در نظام آزاد طبیعى است:
«سناتور اسش کفاوور که از طرف سناى ایالات متحده، مامور بررسى خلاف کارى در تجارت بین ایالات شده بود، در گزارش خود نوشت: ما به شواهد فراوانى برخوردیم که اشرار گمراه، پس از تسلط بر شرکتهاى بازرگانى قانونى، حیلههاى قدیمى خود، یعنى فشارهاى شدید بمبگذارى و حتى قتل رابه کار مىگیرند تا در رقابتى قانونى، برترى جویند. چنین رقابتهایى اغلب باعث مىشود که بازرگانانى که فعالیتى قانونى دارند از بین بروند، یااجبارا به چنین رقابتهایى دست زنند، و یا با کانگسترها همساز شوند. این اشرار در مخفى نگهداشتن مالکیتسرمایهگذارى خود در زمینههاى قانونى، بسیار زیرک هستند... برخى اوقات، هیئت امناءیى برپا مىدارند و گاه بازرگانان معتبر را تطمیع مىکنند تا براى آنان ظاهرسازى کنند.» (31)
«در سال 1960 رابرت کندى در گزارش خود درباره فعالیتهاى نادرست در زمینه امور کارگرى و مدیریت گفت ما متوجه شدیم که باتاکیدى که امروزه بر پول و مادیات مىشود، بسیارى از بازرگانان مایلند با ماموران نادرست اتحادیههاى کارگرى، «زد و بند» کنند تا برترى رقابتى، یا دلار بیشترى، بدست آورند... ما به بیش از 50 بنگاه و شرکتسهامى برخوردیم که در رابطه خود با اتحادیههاى کارگرى بطورنادرست و در مواردى غیرقانونى رفتار کرده بودند، دلیل اصلى این رفتارهاى نادرست و غیرقانونى دربنگاهها و شرکتهایى که مشاهده کردیم، تنها میل به بدست آوردن منفعت پولى بود. بعلاوه، ما متوجه شدیم که نمىتوانیم از گروههاى مدیریت نیز انتظار کمکى داشته باشیم. این ممکن است تشویشآور باشد، لیکن واقعیت است که اغلب بازرگانانى که با آنان تماس گرفتیم - که شامل نمایندگان برخى از بزرگترین شرکتهاى ما نیز مىشود - حاضر به همکارى نبودند.» (32)
بى هویتى، از خود بیگانگى و تنزل مقام و منزلت انسانى از دیگر پیامدهاى نظام مبتنى بر نظم طبیعى است. پل باران و سوئیزى، انسان تربیتیافته متمدنترین نظام سرمایهدارى را چنین توصیف مىکنند:
«بىهدفى، بىتفاوتى و اغلب ناامیدى، در تمامى جنبههاى زندگى آمریکائیان رخنه کرده، و در زمان ما ابعاد بحرانى مزمن را بخود گرفته است. این بحران بر کلیه جنبههاى زندگى ملى تاثیر گذاشته و زمینههاى فردى و همچنین اجتماعى - سیاسى زندگى (شرایط وجودى هر روزه فرد) را بهم ریخته است. احساس خفقانآورى ناشى از تهى بودن و بیهودگى زندگى، به تمام زمینههاى اخلاقى و فکرى کشور رسوخ کرده است. وظیفه تعیین هدفهاى ملى به کمیتههاى عالى محول مىشود، در حالیکه افسردگى، صفحات چاپ شدهاى را که هر روز در بازار ادبى ظاهر مىشود (داستان و غیرداستان) پر کرده است. این بیقرارى کار را بىمعنى مىکند، فراغت و تفریح را به تنبلى بدون لذت و آمیخته با ناتوانى مبدل مىسازد، نظام آموزشى و شرایط سالم رشد جوانان را سخت مختل مىکند، مذهب و کلیسا را بصورت وسایل تجارتى شدهاى براى (با هم بودن) در مىآورد و اساس جامعه بورژوازى، یعنى خانواده را برهم مىزند.» (33)
اریک فروم، روانکاو مشهور و فیلسوف اجتماعى نیز، از خود بیگانگى انسان را خصوصیت ذاتى شیوه تولید سرمایهدارى مىداند و مىگوید:
«ارزش انسان در اقتصاد مبتنى بر بازار به همان ترتیبى معین مىشود که ارزش هر چیز دیگر، یعنى با فروش در بازار، در این وضع، انسان خود را به عنوان چیزى مىبیند که باید بطور موفقیتآمیز در بازار بکار گماشته شود... برداشت ارزشى او به موفقیتش بستگى دارد، به اینکه آیا مىتواند خود را خوب بفروشد؟ آیا مىتواند خود را به بیش از آنچه در آغاز بوده استبرساند؟ اینکه آیا او موفق است، جسم او، ذهن او و روح او سرمایه او هستند و تلاش او در زندگى این است که آنها را به نحو مطلوبى سرمایهگذارى کند تا براى خود سودى برد.» (34)
پیامدهاى نظام سرمایهدارى در عرصه بینالمللى بسیار وخیمتر از نابسامانیهاى داخلى جوامع سرمایهدارى است. به عنوان مثال:
«درآمد سرانه کشور زئیر در سال 1989، 102 دلار و در همان سال درآمد سرانه سوئیس، 27497 دلار یعنى 270 برابر زئیر بوده است. به عبارت دیگر، درآمد سرانه یک ماه سوئیس در این سال، برابر با درآمد سرانه 22 سال زئیر بوده است. رابطه مبادله تجارى بصورت مداوم به زیان کشورهاى جهان سوم که صادرکننده مواد خام مورد نیاز کشورهاى سرمایهدارى هستند، در حال تنزل است. این رابطه نابرابر سبب انتقال مازاد تولید کشورهاى در حال توسعه به کشورهاى صنعتى، و فقر و عقبماندگى بیشتر خودشان میشود. با آنکه بیش از 6 قرن از رنسانس و نزدیک به 3 قرن از انقلاب صنعتى مىگذرد، اما هنوز از مجموع 191 کشور جهان، تنها 32 کشور با حدود 24% جمعیت دنیا در بالاى خط فقر قرار دارند، یعنى 76 درصد جمعیت جهان با فقر دستبه گریبانند.» (35)
کشورهاى امپریالیستى از فقر و عقبماندگى کشورهاى جهان سوم به عنوان وسیلهاى براى تامین سطح تولید بالا و سود و زیان براى خود استفاده مىکنند:
«بازرگانان بزرگ غربى که در این وضع به استفاده از مواد خام مشغولند، از هیچ کارى براى ممانعت از تکامل شرایط اجتماعى و سیاسى کشورهاى توسعه نیافته، که ممکن استبه توسعه اقتصادى آنها منجر شود، فروگذار نمىکنند. این بازرگانان، قدرت عظیم خود را بکار مىگیرند تا در کشورهاى توسعه نیافته حکومتهاى دستنشانده برپا سازند، نهضتهاى اجتماعى و سیاسى را که مخالف آنهاست، مختل و معدوم کنند و هرگونه حکومت پیشروى را که ممکن ستبه قدرت رسد، و نخواهد با اربابان امپریالیستخود کنار آید، سرنگون کنند.» (36)
وجود این شکاف عمیق میان کشورهاى فقیر و غنى، و فقر گسترده اکثریت عظیم ملتهاى جهان و ظلم و استثمار آنها توسط جوامع سرمایهدارى، وجدانهاى بیدار جهان را به خشم و نفرت از نظام سرمایهدارى، وادار نموده است و به گفته «میردال»، اقتصاددان سوئدى;
«کشورهاى فقیر حاضر نیستند، تکامل جهانى را که مایه بینوایى آنان و غنیتر شدن ثروتمندان شده، پیشرفتبشناسند.» (37)
نظام آزاد طبیعى که بنیانگذاران اقتصاد سرمایهدارى، آن را بهترین راه زندگى اجتماعى و صراط مستقیمى براى وصول به بهشت نقد زمینى در مقابل بهشت نسیه کلیسا معرفى کرده بودند، هم اکنون بحرانهاى عمیقى را دامنگیر جوامع سرمایهدارى و کل عالم بشریت نموده است. انسانهاى آزاده، امروزه از خود مىپرسند، آیا گذشت 300 سال براى ساختن این بهشت زمینى، کافى نبود؟ براستى نظام سرمایهدارى، بشریت را به کدام سو حرکت مىدهد؟ بهشتیا جهنم سوزان؟ برخى از اقتصاددانان بزرگ معاصر که از میان هیاهوى دستگاههاى تبلیغاتى سرمایهدارى، راهى به سوى آزادى اندیشه گشودهاند، فروپاشى نظام سرمایهدارى را در حال تحقق مىبینند. چنانکه شومپیتر مىگوید:
«ما شاهد غروب ابتکار تاسیسات تازه هستیم. ترقى کما بیش خودکار شده است. سرمایهدارى، دیگر از پشتیبانى تودهها برخوردار نیست و دیگر نمىتواند انضباط اجتماعى را که بدون آن، هیچ تمدنى دوام نمىآورد، تحمیل نماید. سرمایهدارى، هر روز، بیشتر اعتماد روشنفکران را از دست میدهد، کسانى که مىتوانستند حامى آن باشند. سرمایهدارى، آن لایههاى اجتماع را که قوس حاملش بودند در هم شکست! پیشهوران و دهقانان. اکنون هم دارد نهادهایى را که چارچوبش بودند و جهش آنرا فراهم ساختند، متلاشى مىکند; مالکیت و آزادى قراردادها. ما فروپاشى حقیقى سرمایهدارى را داریم مىبینیم.» (38)
5- جدایى «اخلاق» از «اقتصاد»
اکنون وقت آن است که نتیجهگیرى مکتب «لیبرال - سرمایهدارى» از اصول انسانشناختى درباره ماهیت علم اقتصاد و رابطه آن با اخلاق را در سه بخش مورد نقد و بررسى قرار دهیم:
الف - رابطه «اقتصاد سرمایهدارى» با «داوریهاى ارزشى و اخلاقى»
دیدیم که اقتصاددانان کلاسیک، با اعتقاد به حاکمیت اجبارهاى غریزى و سودپرستانه بر جوامع انسانى، «نفعطلبى فردى» را تنها انگیزه رفتار آدمى و پىگیرى «نفع شخصى» در شرایط آزاد طبیعى (بازار رقابتى)، قانون طبیعتبراى تامین منافع فردى و خیرهمگانى، معرفى نمودند. آنان، این قانون را بدون آنکه بر ایدئولوژى خاصى متکى باشد، قاعده عمومى رفتار اقتصادى انسان دانسته و نظریههاى علم اقتصاد را براساس آن بنا نموده. ادعا نمودند که محدوده مسائل و موضوعات اقتصادى، همانند موضوعات علوم تجربى، از مسائل اخلاقى و ارزشى، جدا است. بنابراین، وظیفه اقتصاددان، این است که پدیده اقتصادى را «آنگونه که هست» و نه «آنگونه که باید باشد»، مطالعه نموده و قوانین حاکم بر آن را کشف کند. مثلا در برخورد با پدیده قیمت، عوامل مؤثر بر قیمت تعادلى، یعنى عرضه و تقاضا و متغیرهاى تعیین کننده هر یک از آنها را شناسایى کند، اما اینکه کدام قیمت، عادلانه است و براى تحقق آن عرضهکنندگان و تقاضاکنندگان چگونه باید رفتار کنند؟ جزء وظایف عالم اقتصاد نیست!! بلکه اصولا نیازى به پاسخگویى به اینگونه سئوالها نیست، چرا که نظم طبیعى، منافع عموم را به بهترین شکل ممکن بوجود خواهد آورد.
ما بىاساس بودن این ادعا را ثابت کردیم و گفتیم اساسىترین اصول اقتصاد لیبرال - سرمایهدارى، مبتنى بر بینش مادى و اخلاقى «نفعطلبى» است و تنها در چارچوب یک ایدئولوژى خاص، قابل قبول است. امروزه علیرغم تلاشهاى فراوانى که اقتصاددانان سرمایهدارى خصوصا کلاسیکهاى جدید، براى مخفى نگهداشتن این واقعیتبه عمل آوردهاند، ماهیت عقیدتى این قضایا همچنان غیرقابل انکار است.
پروفسور فرگوسن که در کتاب «نظریه تولید و توزیع کلاسیک جدید»، پیچیدهترین تحلیلهاى ریاضى را که فهمیدن آن فقط با سطح بالایى از دانش ریاضى ممکن است، بکار برده تا کمى بودن مسائل علم اقتصاد را وانمود کند، پس از یک بحث طولانى با تعدادى از همکاران خود به این واقعیت، اعتراف نمود و گفت:
«قبول نظریه اقتصادى کلاسیک جدید امرى است اعتقادى. من شخصا چنین اعتقادى دارم، لیکن در حال حاضر آنچه من مىتوانم براى مجاب کردن دیگران بکنم این است که به اجتهاد ساموئلسون تکیه کنم.»
علاوه بر اصول اساسى، بسیارى از نظریههاى علمى اقتصاد سرمایهدارى نیز ماهیت ایدئولوژیک و تجویزى و غیر علمى دارند تا حتى برخى مانند فونمیزز گفتهاند:
«اقتصاد اثباتى، وجود ندارد. چنین چیزى زائیده سوء تفاهم است. اقتصاد، علمى هنجارى - به معناى تجویزى - است. یکى از اقتصاددانان معروف معاصر مىگوید: نه تنها احکام سیاست اقتصادى، بلکه تقریبا همه احکام اساسى علم اقتصاد، به گونهاى، تجویزىاند. یعنى مىتوان گفت که اقتصاد، شخصا نه علمى اثباتى و توصیفى، بلکه علمى است هنجارى، و تجویزى. زمانى که آدام اسمیت تقسیم کار را مىستود، منظورش صریحا این بود که اگر بالا رفتن رفاه مادى عمومىمطلوبى باشد، تقسیم کار، کمکى استبراى رسیدن به این هدف ... اقتصاددانان نوکلاسیک، در گذشته و حال، کلا دلمشغول تعیین شرایطى بودهاند که بتواند تخصیص کالاى منابع را تضمین کند، یعنى شرایطى که در مجموع بیشترین رفاه مادى را از منابع محدود عاید گرداند، با این فرض که این هدف اجتماعى مطلوبى باشد.» (39)
ب - اقتصاد سرمایهدارى و «تعالیم اخلاقى و ارزشهاى والاى انسانى»
اقتصاد سرمایهدارى، هم در اصول اساسى خود، ماهیت ایدئولوژیک دارد و هم احکام و نظریههاى اقتصادى آن حاوى داوریهاى جهتدار ایدئولوژیک است. تولد اقتصاد سرمایهدارى همزمان با نفى ارزشهاى والاى انسانى و تعالیم مذهبى و تقدیس رذائل اخلاقى صورت گرفت و در واقع، به خاطر تنزل انسان از مقام والاى خلیفه اللهى،به مرتبه پایین حیوانیت و مادیتبود که هواهاى نفسانى، محرک انسان، و ثروت مادى، هدف او معرفى شد و عقل نیز خدمتگزار شهوت و ابزار ثروت قرار گرفت تا اقتصاد جدید را رقم زند. بنابراین بدون تردید اقتصاد سرمایهدارى نه تنها از اخلاق و ارزشهاى متعالى، جدا استبلکه اساسا ماهیت ضداخلاقى و ضدارزشى دارد.
جالب است که بدانیم نظاملیبرال - سرمایهدارى،از ماهیت ضداخلاقى خود چگونه دفاع مىکند.
نگاهى به مباحث کنونى علم اقتصاد نشان میدهد که این مکتب، بنام علم اقتصاد، به جاى پرداختن به مسائل اصلى و دردهاى واقعى انسان، مملو از معماهاى بىارزش و گمراهکنندهاى است که فهمیدن زبان و ادبیات آن و آنگاه فهمیدن موضوع و شقوق مختلف جواب و فائق آمدن بر آن تقریبا تمامى اوقات تحصیلى دانشجویان را اشغال مىکند. و دست آخر، همچنان احساس مىکنند که کم آورده و قادر به فهم اینهمه معلومات پیچیده!! نیستند و معدودى هم که موفق به فهمیدن آن میشوند، به علتسرمایهگذارى انبوهى که با وقت و امکانات خود در این راه نمودهاند، ناخودآگاه بدان دلبستگى پیدا مىکنند و یا به علت مشکلات معیشتى چارهاى جز بکار بستن سرمایه علمى خود نمىشوند و بالاجبار همان راهى را مىروند که از قبل طراحى شده است. و بالاخره در نهایت امر اگر هم نابغهاى پیدا شود و حرف تازهاى برخلاف وضع موجود داشته باشد، با ترفندهاى مختلف مانند تحقیر، بىتوجهى، تطمیع و یا تهدید از صحنه خارج مىشود.
امپریالیسم سرمایهدارى با در اختیار گرفتن رسانههاى تبلیغاتى بزرگ جهان و نفوذ مؤثر خود در مراکز دانشگاهى معتبر و سایر مجامع علمى و فرهنگى، سالانه بودجه عظیمى براى القاء ایدئولوژى اقتصاد کلاسیک و دفاع از نظم بازار، صرف مىکنند. هرگونه اندیشه معارض مورد بىتوجهى و یا تمسخر این دستگاهها قرار مىگیرد و در بازار مبارزه تبلیغاتى که سرمایهداران بزرگ دنیا انحصار آن را بدست گرفتهاند بزودى رونق خود را از دست مىدهد.
اى.ر.هانت در کتاب معروف خود «تکامل نهادها و ایدئولوژیهاى اقتصادى» مىنویسد:
«معروفترین سازمانهاى آمریکایى که جنبه ساده و عوام پسند این ایدئولوژى [اقتصاد کلاسیک] را اشاعه میدهند، انجمن ملى صاحبان صنایع، بنیاد آموزش اقتصادى، کمیته حکومت مبتنى بر قانون اساسى، اطاق بازرگانى ایالات متحده و انجمن مؤسسات بازرگانى آمریکا هستند. یکى از کمیتههاى کنگره ایالات متحده به این نکته پى برد که از 4/32 میلیون دلارى که صرف اعمال نفوذ در دستگاه قانونگذارى شده است، 1/32 میلیون دلار آن را شرکتهاى بزرگ خرج کردهاند، که از این مبلغ تقریبا 27 میلیون دلار به سازمانهایى نظیر سازمانهایى که در بالا نام بردیم پرداختشده است. انجمن ملى صاحبان صنایع، این پول را صرف نشریات تبلیغاتى فراوان براى جانبدارى از بازرگانان مىکند. نشریاتى مانند انتشارات آموزشى، بولتنهایى راجع به کار و روابط صنعتى، بولتنهاى خبرى، مجله اى درباره مسائل آمریکا، بررسیهاى متعددى راجع به قوانین، تعلیم و تربیت، ... بنیاد آموزش اقتصادى کتابهایى را که بازتابى از ایدئولوژى لیبرال کلاسیک سرمایهدارى هستند، معرفى و توزیع مىکند و مجله ماهیانهاى به نام «انسان آزاد» را که اشاعه دهنده این ایدئولوژى است، منتشر و بطور مجانى توزیع مىکند. سازمانهاى دیگر نیز به فعالیتهایى در زمینه نشر و اشاعه همین ایدئولوژى در سطحى هر چه وسیعتر اشتغال دارند. تکیه اصلى بیان عامیانه ایدئولوژى کلاسیک، بر منافع حاصل از بازار آزاد است، چنین استدلال مىشود که نیروهاى عرضه و تقاضا در بازار آزاد، همیشه نتایجى را ببار مىآورد که بر آنچه حکومتیا سازمان برنامهریزى مرکزى مىتواند ارائه دهد، رجحان دارد. براى مثال، انجمن ملى صاحبان صنایع، اظهار مىدارد که نقش حکومت استحکام بخشیدن و مؤثر ساختن نظم رقابتى است. لیکن، تقریبا، هیچیک از نشریات آن توجه چندانى به تمرکز قدرت شرکتها ندارد، بلکه همه این نشریات، مسئله اقتصادى اساسى را در وجود اتحادیههاى بزرگ کارگرى و سیاستهاى رفاهى سوسیالیستى حکومت مىبینند. در واقع، بیشتر این انتشارات، برداشتبسیار سادهاى از برخى تحلیلهاى اقتصاددانان کلاسیک و کلاسیک جدید دارند، و از این نظر پشتیبانى مىکنند که هرگونه خطرى که براى ادامه فعالیتبازار آزاد، بالفعل یا بالقوه، وجود داشته باشد، مصیبتى است که باید با تقبل هر هزینهاى، با آن مقابله کرد.» (40)
در چنین وضعى از نظام سیاسى مبتنى بر دموکراسى نیز نمىتوان انتظار چندانى داشت، چرا که در دنیاى سرمایهدارى، قدرت سیاسى از جهات گوناگونى به قدرتهاى اقتصادى وابسته است. در آمریکا هر یک از دو حزب سیاسى دموکرات و جمهوریخواه براى هر انتخابات، میلیونها دلار صرف مىکنند. در نتیجه دو حزب تحت کنترل تقریبا کامل دو درصد از ثروتمندترین افراد جامعهاند که بیشتر سرمایه درآمدساز اقتصاد را در اختیار دارند. در این وضع نمىتوان انتظار داشت که نخبگان ثروتمند از حکومتى پشتیبانى کنند که اساس ثروت، امتیازات و قدرت آنان را تهدید کند.
ج - «اقتصاد»، اخلاق و ارزشهاى انسانى
اقتصاد به عنوان علمى که بدنبال یافتن روشهاى مناسب براى تخصیص منابع و امکانات موجود به اهداف و نیازهاى انسان است از آنجائیکه با مسائل زندگى انسان به عنوان موجودى هدفدار، اجتماعى، داراى انگیزههاى مختلف مادى شعور و صاحب اراده، نامطمئن نسبتبه آینده و انتخابگر مواجه است، اصولا یک علم اخلاقى است، کسانیکه صادقانه و با بینش صحیح با واقعیات ذاتى انسان و زندگى اجتماعى او برخورد نمودهاند مجالى براى انکار این واقعیت نیافتهاند. چنانکه در انگلستان هم تا سال 1903 این علم جزئى از برنامه آموزشى علوم اخلاقى بود، بعد از اینکه با اصرار بعضى از اقتصاددانان، آموزش اقتصاد در دانشکده مجزایى قرار گرفت، کینز با این امر مخالفت کرد.
«او با تاکید بر جدایى علوم اخلاقى از علوم طبیعى، معتقد بود که براساس دومى نمىتوان براى اولى، مدلسازى نمود. او منکر شباهتبین دو رشته علمى بود و تقلید علوم اخلاقى از علوم طبیعى را مردود مىشمرد. در نامهاى به هارورد [Harvod] در سال 1938 مىنویسد: شما به اندازه کافى براى جلوگیرى از تبدیل اقتصاد به یک علم طبیعى، کوشش جدى نمىکنید. از نظر وى، همانند تصور کردن علم اقتصاد با علوم طبیعى، منجر به غفلت از مهمترین چیزى مىگردد که هر اقتصاد دان باید به آن توجه کند، یعنى رفتار انسان به عنوان موجودى داراى ذهن و اراده. او بر این عقیده بود که اقتصاد، برخلاف علوم طبیعى، با درونگرى، ارزشها، انگیزهها، انتظارات، علوم اطمینانهاى روانى و نیز با اطلاعاتى سر و کار دارد که اغلب در طى زمان همگن نیست.» (41)
آلفرد مارشال نیز تا حدودى به این حقیقت پى برده بود. او چون به تعدد انگیزههاى انسانى در فعالیتهاى اقتصادى اعتقاد داشتبه روش تجرید و با استدلال براساس کردارهاى عقلائى «مرد اقتصادى»، توسل نجست و سیستم میکانیکى به مانند مؤسسین مارژنیالیسم عرضه نکرد. به نظر مارشال، قوانین اقتصادى باید نمودار گرایش به حقیقتباشد، هر چند که در مسیر خود به موانع برخورد نماید و در عمل بازماند. مارشال با بىثمر خواندن بحثهاى طولانى که کلاسیکها و نئوکلاسیکها درباره «اساس ارزش» انجام میدهند مىگوید:
«بحث در این که بدانیم تیغه بالا یا تیغه پائین قیچى کدامیک، یک قطعه کاغذ را مىبرد، بهمان اندازه مفید است که از خود سؤال کنیم ارزش را قیمت تمام شده، تعیین مىکند یا مطلوبیت». (42)
با در نظر گرفتن این واقعیت که انسان براساس قانون خلقت داراى انگیزههاى مختلف است; هم خودخواه است و هم نوعدوست، هم ظالم است و هم عدالتخواه، هم قوى است و هم ضعیف، هم عاقل است و هم جاهل، هم هدایت دارد و هم ضلالت و هم سعادت دارد و هم شقاوت، دیگر نمىتوان صلاح و سعادت او را به دست طبیعت و راهنمایى دست نامرئى سپرد. همانگونه که سپردن تامین سلامت و تندرستى شخصى به دستشهوات نفس و نظم طبیعت، و نفى مراقبتها و توصیهها و معالجههاى پزشکى امرى کاملا سفهیانه خواهد بود. پس بناچار باید و نبایدى و توصیه و هدایتى و کنترل و نظارتى لازم است.
اما اکنون که افکار بشرى و مکاتب شرق و غرب با شکستنى تلخ و سنگین آزمون خود را پشتسرگذاشتهاند، آیا راه دیگرى براى تشخیص بایدها از نبایدها و راه سعادت از بیراهه ضلالت و تسکین بخشیدن به آلام دیرینه بشریت مانند جهل و ضلالت، فقر و فلاکت و ظلم و بىعدالتى، وجود دارد؟
انسان امروز، بیش از هر زمان دیگر نیاز خو درا به یک مکتب و یک ایدئولوژى مذهبى که مفهوم واقعى سعادت و صراط مستقیم هدایت را به او نشان دهد احساس مىکند. و این سرآغاز یک بازگشت مقدس به سوى هدایت و سعادت است، هدایتى که پروردگار مهربان بوسیله پیامبرانش در اختیار بشریت گذاشت. آرى راه نجات انسان امروز، همان راه نجات دیروز اوست; ایمان به آفریدگار یکتا، پروردگارى که در همه حال بندگانش را نظاره مىکند، ریز و درشت اعمال او را مىبیند، خوبیهایش را به ده برابر و بلکه صدها برابر پاداش میدهد و بدیهایش از قهر و غضب او در امان نخواهد بود. و ایمان به بزرگترین فرستاده او پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفى صلى الله علیه و آله که دنیاطلبى و مالپرستى را بزرگترین مانع تکامل انسان معرفى کرد و فرمود: ما براى جمع مال نیامدهایم، بلکه خداوند ما را براى انفاق و توزیع صحیح مال خلق کرده است. این سخن آن حضرت بدان جهت نبود که به اقتصاد و رفاه مادى توجهى نداشتبلکه براى آن بود که رفاه پایدار امت و خیر و سعادت حقیقى بشریت را در گرو همین راه مىدانست.
دکتر جانسون گفته است «سعادت جامعه به تقوى بستگى دارد» اما این تقوى چگونه حاصل مىشود؟ پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله، امام على علیهالسلام را الگوى تقوى پیشهگان قرارداد، همان امامى که در مقام عبادت پروردگار شبانه هزار رکعت نماز مىگذارد و در تلاش معیشت چنان بود که به برکت ضربات بازوان پر توان و عرق جبینش هزار بنده آزاد نمود، زکات محصولات مزارع و نخلستانها و قنواتى که خود آباد کرده بود سالانه به چهل هزار دینار بالغ مىگشت. و با این حال سهم آنحضرت از این همه محصول در مقام توزیع و تخصیص درآمد چنان بود که گفتهاند به هنگام شهادت جز 700 درهم از خود بجا نگذاشت.
آرى سعادت انسان از مسیر تقوى است و تقوى، همان مرام على(ع) است. اقتصاد نجاتبخش، همان مکتب اوست. اما اقتصاد لیبرال - سرمایهدارى چه مىگوید و نظریهپردازان «توسعه غربى» کدام سو مىروند؟ سعادت یاشقاوت بشر؟ بهتر است پاسخ این سؤال را از زبان یکى از اقتصاددانان معروف معاصر بشنویم:
«علم و دانش از کجا مىآید؟ انسان و جامعه به کجا مىروند؟ ایمانمان به آزادى، پیشرفت و نجات از طریق خداوند را واگذاشتیم، چرا که نخست نمایندگان غریب کردارش بر روى زمین او را واگذاشتند. آنچه برایمان ماند اتکا به عقل جمعى ناکامل خویش به امید ساختن جامعه انسانى بهتر و هر چند هنوز ناکاملى بود. با این همه اکنون چنین مىنماید که هنوز یکسره تهى دستیم... و در این جهان ناسازگار چیزى بیش از آیین پرستش بتهایى جدید برایمان نمانده است، بتهایى که بر خلاف عصر متمدنتر جاهلیت، حتى مظهر چیزى بیش از خودشان نیستند; نه آکنده از روح رودخانههاى طولانى، دشتهاى پهناور یا افلاک رفیع، که مملو از بنزین، گلوله و مواد رادیو اکتیوند؟ نوید برادرى و بارورى رؤیایى نمى دهند; خصومت و سترونى واقعى مىآفرینند. و تازه هنوز به جرم ایمان به صلابهمان مىکشند; و ما سرگرم ویران کردن خرد خویشیم.» (43)