محور : اقتصاد اسلامی
اهداف یک نظام اقتصادى، آنهاهستند که اجزاء نظام (رفتارها و نهادها) براى دستیابى بدان سامان مىیابند. ممکن است تصور شود نظامهاى اقتصادى داراى اهداف مشترکند و اختلاف در راهها و روشهاى دستیابى به اهداف مشترک، و اولویتى است که براى هر هدف در نظر گرفته مىشود، ولى به نظر مىرسد افزون بر اختلاف در روشها و اولویتها، تفسیرى که از مفهوم برخى اهداف مىشود نیز متفاوت است. بیشتر اختلافات ریشه در نگرشهاى گوناگون به مفهوم سعادت انسان و جامعه انسانى دارد و این خود نتیجه جهانبینىهاى متفاوت است.
معمولا براى نظامهاى اقتصادى، اهداف زیر را برمىشمارند.
1- رفاه عمومى یا رفاه مصرفکننده
2- عدالت توزیعى
3- رشد اقتصادى
4- کارآئى اقتصادى
5- اشتغال کامل
6- ثبات قیمتها
7- حفظ محیط زیست و مدیریت منابع طبیعى
8- آموزش و سلامتى مردم
>>>
محور : اقتصاد اسلامی
اهداف یک نظام اقتصادى، آنهاهستند که اجزاء نظام (رفتارها و نهادها) براى دستیابى بدان سامان مىیابند. ممکن است تصور شود نظامهاى اقتصادى داراى اهداف مشترکند و اختلاف در راهها و روشهاى دستیابى به اهداف مشترک، و اولویتى است که براى هر هدف در نظر گرفته مىشود، ولى به نظر مىرسد افزون بر اختلاف در روشها و اولویتها، تفسیرى که از مفهوم برخى اهداف مىشود نیز متفاوت است. بیشتر اختلافات ریشه در نگرشهاى گوناگون به مفهوم سعادت انسان و جامعه انسانى دارد و این خود نتیجه جهانبینىهاى متفاوت است.
معمولا براى نظامهاى اقتصادى، اهداف زیر را برمىشمارند.
1- رفاه عمومى یا رفاه مصرفکننده
2- عدالت توزیعى
3- رشد اقتصادى
4- کارآئى اقتصادى
5- اشتغال کامل
6- ثبات قیمتها
7- حفظ محیط زیست و مدیریت منابع طبیعى
8- آموزش و سلامتى مردم
ولى این اهداف در یک رتبه قرار ندارند. در این مقاله نشان داده شده که در نظام سرمایهدارى، رفاه با مفهوم خاصى، هدف غائى است. رشد و عدالت توزیعى (در شرائط ویژه)، اهداف میانى هستند یعنى از آنجهت که در رفاه، مؤثرند، هدف قرار مىگیرند. و بالاخره کارآئى، اشتغال کامل، ثبات قیمتها، حفظ محیطزیست و آموزش و سلامتى مردم، اهداف قریب اقتصادى هستند که مستقیما هدف سیاستهاى اقتصادى قرار مىگیرند و از آنجهت که بر رشد و عدالت توزیعى مؤثرند، مطلوبند. بر این اساس وقتى بین پنج هدف اخیر در عالم واقع، تزاحم روى دهد و براى مثال، ثبات قیمتها به افزایش بیکارى بیانجامد یا اشتغال بیشتر با کارآئى کمتر همراه شود و یا حفظ محیطزیست، موجب کاهش اشتغال گردد، اولویت (حداقل در حیطه نظر) با هدفى است که بر هدف میانى مهمتر و اولویتدارترى تاثیر بیشتر دارد. بنابراین در صورتیکه اولویت و مفهوم اهداف میانى، روشن شود، پس از آن، بحث از اولویتسایر اهداف، بحثى صرفا علمى و کارشناسانه خواهد بود. از این رو، در این نوشتار تنها اهداف غائى و میانى نظام اقتصاد سرمایهدارى مورد بررسى قرار گرفته و نشان داده شده که تفسیر این نظام از «رفاه»، «رشد» و «عدالت»، و اولویتى که براى هر یک قائل است، رداشتخاصى از مفهوم «سعادت فرد و جامعه» استوار است و این خود مبتنى بر نگرش خاصى به انسان و جامعه است که از دیدگاه اسلامى به نقد کشیده و نشان داده شده که نگرش اسلام به انسان و جامعه، در نقطه مقابل نگرش مکتب سرمایهدارى قرار دارد و به همین جهت، سعادت فرد و جامعه از دیدگاه اسلام، بسیار متفاوت با تفسیرى است که مکتب سرمایهدارى از «سعادت» مىنماید و لذا تفسیر اسلام از رفاه و عدالت و اولویتى که براى هر یک از رشد و رفاه و عدالت قائل است، با سرمایهدارى متفاوت است.
1- نظام سرمایهدارى در این نوشتار، شامل نوع لیبرال و ارشادى، هر دو مىگردد زیرا نگارنده بر این باور است که فرق ایندو در اهداف نیستبلکه در برخى مبانى و روشهاى دستیابى به اهداف است. حتى اختلافاتى که بین صاحبان مکاتب مختلف اقتصادى در این نظام وجود دارد (مانند کلاسیکها، نئوکلاسیکها، کینزیها، بولیون و...) مربوط به اهداف نیست.
2- اهداف اقتصادى را در دو قالب مىتوان بحث کرد; یکى در قالب ادبیات «نظامها» و دیگرى در قالب ادبیات «توسعه». گر چه ایندو با یکدیگر مشترکاتى دارند ولى ترجیح دادیم براى این نوشتار قالب ادبیات نظامها را برگزینیم زیرا ادبیات توسعه، بیشتر در ضمن جستجوى راهى براى توسعه یافتن کشورهاى توسعه نیافته یا در حال توسعه شکل گرفته است. در حالى که نظام سرمایهدارى، نظام حاکم بر کشورهاى توسعه یافته، بوده است.
مقاله با توضیح مفهوم «سعادت فرد و جامعه» از دیدگاه فائدهگرایان، آغاز مىشود زیرا نظام سرمایهدارى از بدو تولد تاکنون، متاثر از این دیدگاه بوده است.
سپس از مفهوم سعادت در بینش فائدهگرایان، سه نتیجه مهم در مورد اهداف نظام اقتصاد سرمایهدارى گرفته مى شود. پس از آن، مبانى انسان شناسانهاى که منتجبه این مفهوم از سعادت مىشوند، مورد نقد از دیدگاه اسلام قرار گرفته و بدنبال آن، مفهوم سعادت فرد و جامعه و اهداف اقتصادى متناسب با آن از دیدگاه اسلام اجمالا بیان شده است.
«فائدهگرائى» و سعادت فردى و اجتماعى
فائدهگرائى مبتنى بر نوعى لذتگرایى یا اصالت لذتروانى، داراى سابقهاى طولانى است. در جهان باستان و بیش از همه، اپیکور به آن پرداخته بودند و در قرن هجدهم، هلو سیوس در فرانسه و هارتلى و تاکر در انگلستان همتبه دفاع از آن گماشته بودند. بنتام هر چند مبتکر این نظریه نبود ولى روایتى ماندگار از آن به دست داد:
«طبیعت انسان را تحتسلطه دو خداوندگار مقتدر قرار داده است، لذت و الم ... این دو بر همه اعمال و گفتار و اندیشههاى ما حاکمند. هر کوششى که براى شکستن این یوغ به خرج دهیم حاکمیت آنها را بیشتر تائید و تسجیل مىکند. انسان در عالم الفاظ ممکن است مدعى نفى حاکمیت آنها شود ولى در عالم واقعیت همچنان دستخوش و تابع آن باقى مىماند.»
مقصود «بنتام» از کلمه «لذت و الم»، یک معناى متافیزیکى نیست:
«بلکه لذت و الم، همان چیزهائى هستند که هر کس احساسشان مىکند، کلمه لذت، لذائذى چون خوردن و آشامیدن را در برمىگیرد همچنین شامل حظ حاصل از خواندن یک کتاب خوب، یا گوش دادن به موسیقى یا انجام دادن یک کار نیک مىگردد.»
افزون بر این وى عقیده داشت که لذت، خوشى و خیر، مترادفند و الم، ناخوشى و شر نیز مترادفند. بنابراین، بنتام ارزشهاى انسانى را تنها براساس لذت که یک حادثه روانى فردى است، تفسیر مىنماید; هر عملى که فرد طبیعتا از آن لذت مىبرد خوب و خیر است و الا بد و شر است و به عبارت دیگر، اگر عملى موجب افزایش سر جمع کل لذت گردد، عمل شایستهاى است که باید آنرا انجام دهیم و اگر موجب کاهش سرجمع کل لذت شود، ناشایست است و باید از آن دورى کنیم. براین اساس، خیر یا سعادت فرد، مفهوم خود را مىیابد; هر چه انسان بیشتر بتواند به امیال خود پاسخ گوید و از زندگى بیشتر لذت ببرد سعادتمندتر است.
اما سعادت اجتماعى از این دیدگاه چه تفسیرى مىیابد؟ از نظر بنتام، جامعه «یک پیکر معجول یعنى متشکل از افرادى است که در حکم اعضاى آن پیکرند و منفعتیا مصلحت جامعه، عبارت است از سرجمع منافع آحاد اعضائى که آنرا تشکیل مىدهند.»
بنابراین سعادت اجتماعى به معناى «بیشترین لذت براى بیشترین افراد» است. براین اساس اگر هر فرد در طلب خوشى شخصى خود برآید در صورتى که عملش از خوشى دیگران نکاهد، بر سعادت اجتماعى خواهد افزود. بنتام گر چه در غیر اقتصاد، تضاد منافع افراد را مىپذیرفت و لذا وجود یک قدرت هماهنگ کننده منافع را لازم مىدانست ولى در حوزه اقتصاد، معتقد بود:
«در بازارى که رقابت آزاد باشد قطعا هماهنگى منافع لااقل در دراز مدت، برقرار مىگردد.»
قبل از بنتام، هابز (1679 - 1588)، لاک (1706 - 1632)، مندویل (1733 - 1670)، هارتلى (1705 - 1757)، تاکر (1706 - 1774) و پیلى (1743 - 1805) و همچنین آدام اسمیت (1723 - 1790) در صف فائدهگرایان قرار دارند. براى نمونه جان لاک، نیک و بد را به نسبتبا لذت و رنج، تعریف مىکرد:
«نیک آن است که به ایجاد یا افزودن لذت در ذهن یا تن یا به کاستن رنج مىگراید در حالى که بد آن است که به ایجاد یا افزودن رنجیا به کاستن لذت میل دارد.» «والا بدون دغدغه معتقد بود که پاسدارى از دارائى خصوصى و تحقق بخشیدن به خیر همگانى از هر نظر مترادفند.»
همچنین «ماندویل» در کتاب معروف «افسانه زنبورهاى عسل» یا «رذائل خصوصى، فوائد عمومىاند»، تلقى خود را از «خیر همگانى» در ضمن یک افسانه، بیان مىکند. او در این کتاب با تشبیه جامعه انسانى به زنبورهاى کندوى عسل که با حرص و طمع مشغول کارند، سعى در بیان این عقیده دارد که رذیلتها (امیال و افعال خودبینانه) موجب خیرهمگانى و رفاه عمومى مىشود. در این کتاب، تعارض میان پرهیزگارى و اقتصاد به سخره گرفته شده است. داستان از این قرار است که وقتى طمع و آز بر زنبورها حاکم بود:
«در کشور شکوهمندشان طمع، این ریشه پلیدیها این عیب ملعون خطرناک شرارت بار اسیر برده اسراف این گناه اشرافى بود، عیاشى، یک ملیون فقیر را به کار گمارد و غرور نفرتانگیز، میلیونى دیگر را حسادت و خودبینى وزراى صنعتبودند; محبوبهشان، حماقت و دمدمى بودن در خوراک، اثاث و پوشاک این عیب عجیب مسخره، چرخى بود که تجارت را مىچرخاند بعد از آنکه به زهد گرویدند چون غرور و تجمل کاهش یابد، کم کم آنها بدیها را ترک مىکنند. اکنون تجار بلکه اصناف، همه کارخانهها را دوباره به گردش در مىآورند. همه هنرها و پیشهها دروغ را از یاد مىبرند; قناعت، این مایه هلاکت صنعت، آنها را به ستایش موجودیهاى ساده و پیش پا افتاده خود وا مىدارد، و دیگر نه در جستجوى بیشترند و نه در آروزى فزونتر.»
براستى در اندیشه مندویل، سعادت اجتماعى چه معنائى دارد که طمع، آز، دروغ، تجملگرائى، حسادت و خودبینى آن را به ارمغان مىآورد؟ پاسخ، همان روایت روشن و ماندگار بنتام از فائدهگرائى یعنى بیشترین لذت مادى براى بیشترین افراد است.
آدام اسمیت، مؤسس علم اقتصاد کلاسیک به بنتام اعتراض مىکند اما نه به اینکه چرا سعادت اجتماعى را چنین تفسیر کرد، بلکه به این مطلب که چرا عشق به عظمت، علاقه به هنرهاى زیبا و وسائل آسایش زندگى، علاقه به پوشاک، اثاث، مرکب، معمارى، موسیقى و غیره را رزائل مىنامد؟
پس از بنتام، جیمز میل (1773 - 1837) شاگرد با وفایش از آئین استاد خود دفاع مى کند و بدنبال آدام اسمیت، ژان باتیستسر (1832 - 1776)، باستیا (1850 - 1801)، ریکاردو (1823 - 1772)، اجویت (1926 - 1845) و پیگر (1959 - 1877) و همه اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک، تلقى واحدى از سعادت و خیر همگانى داشتند و در فکر اثبات این مسئله بودند که بازار رقابت آزاد، قادر استسعادت عمومى یعنى بیشترین فائده و نفع مادى را براى بیشترین افراد به ارمغان آورد.
بعد از بنتام، روایات مختلفى در مورد «فائدهگرائى»، توسط برخى فلاسفه همچون «استوارت میل» (1873-1856)، الگزندر بین (1903 - 1818)، سیج ویک (1900 - 1838)، جورج ادوارد مور (1958 - 1873) ارائه شد ولى قضایاى اصلى معرفى شده توسط بنتام، نه تنها آسیب ندید بلکه اساس فائدهگرائى فلسفى امروزین را نیز شکل داد. این قضایا عبارتند از:
1- خوشى و لذت فردى، باید غایت «عمل اخلاقى» باشد.
2- هر خوشى و لذت فردى، قرار است که براى یک نفر نه بیشتر، فرض و حساب شود.
3- هدف عمل اجتماعى باید حداکثر کردن مطلوبیت کل باشد یا به تعبیر بنتام، باید بیشترین و بالاترین خوشنودى و خوشى را براى بیشترین افراد ارتقاء دهد.
اصل دوم اشاره به «اصل برابرى» دارد. یعنى به لذت و رنجهاى افراد یک جامعه، وزنى برابر داده مىشود. لذت هیچ فردى بیش از لذت فرد دیگر اهمیت ندارد. خیر همگانى، جمع جبرى خیر و خوشبختى افراد است و خوشبختى فرد، جمع جبرى لذتها و رنجهاى او.
این اصول سه گانه «فائدهگرایان» اکنون در قرن بیستم نیز حاکمیتخود را در منازعات نظرى و فکرى در محدوده اقتصاد، جامعهشناسى و اخلاق و فلسفه سیاسى به خوبى نشان مىدهد بخصوص این حاکمیت در حوزه اقتصاد بسیار فراگیر است. اینکه انسان بدنبال حداکثر کردن لذت و حداقل کردن رنجهاست و باید چنین باشد، تاکنون سیطره خود را براقتصاد خرد حفظ کرده است. اصل «بیشینه کردن مطلوبیت» که فرض بنیادین تحلیل رفتار فرد مصرفکننده است همانند اصل «بیشینه کردن سود» که زیربناى الگوهاى مربوط به تحلیل رفتار تولیدکننده و سرمایهگذار و پسانداز کننده است، نشانگر تاثیرپذیرى اقتصاد خرد از «فائدهگرائى بنتامى» است. زیرا لذت و رنج، وقتى لباس اقتصادى بر تن مىکنند، مرادف با مطلوبیتحاصل از مصرف کالا و سود و زیان مىشوند.
اقتصاد رفاه نیز تحتسلطه فائدهگرائى بنتامى است و رفاه، به همان معنائى است که بنتام از سعادت مىکند. براى اثبات این مطلب، کافى است معیارهاى بهبود رفاه را در این اقتصاد بررسى کنیم. معیار «پارتو»، یکى از آنهاست. براساس این معیار:
«بهبود پارتو، یک متغییر اجتماعى است که از ناحیه آن حداقل یک فرد منفعت مىبرد و هیچکس متضرر نمىشود».
در این معیار هیچ فرقى نمىکند که فرد منفعتبرنده کیست؟ جزء طبقات پائین درآمدى استیا طبقات بالا؟ آنچه مهم است افزایش جمع جبرى منفعت تک تک افراد است و اگر تغییر اجتماعى، موجب گردد که هیچکس ضرر نبیند و حداقل یک نفر منفعتبرد، این جمع جبرى، افزایش یافته و مىتوان گفتبر رفاه اجتماعى افزوده گشته است. معیار «پارتو» در حقیقت، معیارى براى فائدهگرائى بنتامى است.
اکنون معیار «کالدور» را بنگریم;
«بهبود کالدور عبارت است از تغییر از یک ترکیب داده شده محصول که به شیوه معینى توزیع شده استبه سمت ترکیب دیگرى از محصول که نفع برندگان را قادر مىسازد زیان دیدگان را جبران کرده و در عین حال به منفعتبردن خود نیز ادامه دهند.»
وقتى نفع برندگان، علاوه بر جبران زیان زیان دیدگان، نفعى ببرند بدین معنى است که نفع کل (خوشبختى و رفاه اجتماعى) افزایش یافته است. این معیار نیز معیار دیگرى براى فائدهگرائى بنتامى است.
حتى کینز (1946 - 1883) که مخالف لیبرالهاى اقتصادى است پس از حدود یک قرن، کلام ماندویل را تکرار مىکند;
«زمانىکه انباشت ثروت، دیگراز اهمیت اجتماعى فرقالعادهاى برخوردار نباشد، تغییرات بزرگى در قوانین اخلاقى بوجود خواهد آمد. آن وقت است که مىتوانیم خود را از بسیارى از اصول کاذب اخلاقى که به مدت دویستسال بختکوار بر ما سنگینى کرده و بدترین و مشمئزکنندهترین صفات را، عالىترین خصائل و فضائل انسانى نشان داده است، رها کنیم. قادر خواهیم بود جرات کنیم که به انگیزه پولى به مقدار ارزش واقعى آن بهاء دهیم... اما متوجه باش هنوز وقت آن نرسیده است. حداقل تا یک صد سال دیگر باید هم به خود و هم به دیگران چنین وانمود کنیم که نیکو، بد و بد، نیکو است زیرا بد، مفید است و نیکو سودمند نیست. آز، رباخوارى، حزم و احتیاط باید هنوز براى مدتى خدایان قابل تقدیس ما باشند زیرا تنها اینها هستند که مىتوانند ما را از تونل ضرورتهاى اقتصادى به سعادت راهنمائى کنند.»
سعادتى است که از این طریق بدست مىآید چیزى جز حداکثر لذت و حداقل رنج و در بعد اجتماعى آن بیشترین خوشبختى (لذت) براى بیشترین افراد نیست.
نتائج تفسیر فائدهگرایان از «سعادت»
اگر سعادت و رفاه اجتماعى با چنین تفسیرى، هدف غائى نظام اجتماعى قرار گیرد، دست کم سه نتیجه مهم به همراه دارد و مىتوان گفت که این سه همواره در طول تاریخ نظام سرمایهدارى از لوازم جداناپذیر این نظام بوده است:
اول اینکه، نظام اقتصادى در راس هرم منظومه زیر نظامهاى اجتماعى قرار مىگیرد و از اولویت اول برخوردار مىگردد. سعادت اجتماعى به معناى بیشترین رضایتمندى و لذت حسى براى بیشترین افراد، یک هدف مادى صرف است. رضایتمندى و لذت حسى را عمدتا مصرف کالاها و خدمات بوجود مىآورد و نظام اقتصادى، متکفل تنظیم تولید، توزیع و مصرف کالاها و خدمات است. بنابراین هدف نظام اقتصادى سرمایهدارى، با هدف غائى کل نظام سرمایهدارى (بیشترین لذت براى بیشترین افراد) یکى مىشود.
چون هدف غائى نظام سرمایهدارى با تمام ابعادش، اقتصادى است، طبیعى است که در منظومه زیر نظامهاى نظام سرمایهدارى (نظام سیاسى، حقوقى، فرهنگى، اقتصادى و...)، نظام اقتصادى در راس قرار گیرد و سائر زیر نظامها در قاعده هرم واقع شوند و در خدمت نظام اقتصادى باشند. حاکمیت و سیطره نظام اقتصادى بر سائر نظامها، به این معنى است که سائر نظامهاى سیاسى، حقوقى و فرهنگى باید بگونهاى سامان یابند که زمینه ساز کارکرد بهینه نظام اقتصادى در راستاى هدف غائى آن باشند.
اینک روشن مىشود که چرا نظریهپردازان نظام اقتصاد سرمایهدارى هیچگاه بین توسعه و توسعه اقتصادى، تفکیک نمىکنند، زیرا از دیدگاه آنان حقیقتا ایندو یکى است. و اگر گاهى از آنها مىشنویم که توسعه، امرى صرفا اقتصادى نیست، نباید گمان کنیم که مقصود آنست که توسعه، داراى ابعاد فرهنگى، تربیتى، سیاسى و اقتصادى است که باید در عرض هم در برنامهریزى توسعه، مورد توجه قرار گیرند; بلکه مقصود اینست که براى دستیابى به توسعه اقتصادى باید سائر مؤلفههاى سیاسى و فرهنگى تغییر کنند و همگى خود را با توسعه اقتصادى، سازگار نمایند!!
دوم اینکه براساس تفکر فائدهگرائى، رشد اقتصادى، اهمیتخاصى مىیابد و از اولویت اول برخوردار مىگردد. رشد اقتصادى به مفهوم تولید بیشتر کالا و خدمات در جامعه است و در آئین فائدهگرائى، لذت حسى از مصرف کالا و خدمات good هم به معناى کالاست و هم به معناى «خوب» زیرا در حاصل مىشود. شاید تصادفى نباشد که در زبان انگلیسى، منطق فائدهگرائى، هر چه لذتآور است، خوب است و چون کالا لذتآور است، به آن کلمه «خوب» اطلاق مىشود. به goodthing «چیز خوب» مىنامیدند. همین دلیل، کلاسیکها کالاها رابراین اساس، تولید بیشتر کالاها و خدمات، نقش مهمى در تامین سعادت جامعه خواهد داشت. به خصوص اگر «قانون بازارها» را که به نام ژان باتیستسر (1776 - 1832) ثبتشده استبه آن ضمیمه کنیم. براساس این قانون، «هر عرضهاى تقاضاى خود را به وجود مىآورد». در نتیجه اقتصاد همواره در اشتغال کامل بسر خواهد برد و هیچگاه با مازاد تولید روبرو نمىشود بنابراین تولید بیشتر همواره مساوى مصرف بیشتر و در نتیجه لذت بیشتر است و هر چه سر جمع کل لذت در جامعه، بیشتر شود، سعادت آن جامعه، بیشتر تامین شده است.
قانون بازارها تا قبل از کینز و رکود سالهاى 32 - 1929 مورد نقد جدى واقع نشد و در عمل نیز در دهه 1960 و 1970 رشد اقتصادى تنها هدف همه اقتصادها بود. «تودارو» در این مورد مىگوید:
«اقتصاددانان و سیاستمداران همه کشورها، اعم از فقیر و غنى، سوسیالیستى و سرمایهدارى شرقى و غربى، شمالى و جنوبى، سرتعظیم بهآستان رشد فرود آورده... رشد سالارى طریقه زندگى شده است».
تحلیل اینکه چرا «توسعه سالارى» به سبک لیبرالى که متناسب با آئین فائدهگرائى بود، جهانى گشت، امر مشکلى است و در این مختصر هم نمىگنجد ولى این نقل ابعاد، تاثیر نظام سرمایهدارى را در آن برهه از زمان نشان مىدهد. البته دیرى نپائید که بسیارى از کشورها متوجه آثار سوء این «توسعه سالارى» شدند و تاکید اصلى بر مسئله رشد، جاى خود را به توجه بیشتر به «کیفیت زندگى» و «عدالت توزیعى» داد، ولى در نظام سرمایهدارى هنوز هم رشد به عنوان هدف برتر براى دستیابى به سعادت جامعه تلقى مىشود.
سوم اینکه در نظام سرمایهدارى که براساس آئین فائدهگرائى استوار گشته، عدالت اقتصادى اهمیت چندانى ندارد. جان راولز دراینباره مىنویسد:
«ویژگى تکاندهنده مکتب فائدهگرائى در مورد عدالت، آن است که براى این مکتب، اهمیتى ندارد - مگر به صورت غیرمستقیم - که این مجموعه رضامندى چگونه میان افراد توزیع گردد، درستبه همان گونه که براى یک فرد، چندان اهمیتى ندارد - مگر به طور غیرمستقیم - که رضامندیهایش را در طول زمان براى خویش چگونه توزیع نماید. از این دیدگاه، توزیع درست در هر یک از موارد آن توزیعى است که بیشترین رضایت را در پى داشته باشد.»
مسئله اینست; فائدهگرایان که سعادت اجتماعى را به «بیشترین خوشى و لذت براى بیشترین افراد» تفسیر مىکنند بین دو نحوه توزیع که در یکى، سر جمع کل لذت افزایش مىیابد ولى تعداد کمترى از افراد، از این خوشى بهرهمند مىگردند و در دیگرى، سر جمع کل لذت، کاهش مىیابد ولى تعداد بیشترى از افراد از آن بهرهمند مىشوند، اولى را ترجیح مىدهند. البته این ترجیح، نتیجه اصل دوم از سه اصل پیش گفته است که براساس آن، به لذت و رنج همه افراد اعم از فقیر و ثروتمند، وزن واحد داده مىشود. در اینصورت فرقى نمىکند که واحدهاى افزوده شده به سر جمع کل لذت، نصیب یک فرد شود یا نصیب هزار فرد. بنابراین تنها وقتى که این نابرابرى در توزیع خوشى، به کاهش «سر جمع کل لذت» در جامعه بیانجامد باید از آن جلوگیرى کرد. به عبارت دیگر، بىعدالتى اگر موجب افزایش سر جمع کل لذت جامعه شود، مطلوب است.
در عمل نیز نظام لیبرال - سرمایهدارى، تنها وقتى که احتمال شورش فقراء و درماندگان را علیه ثروتمندان داد حاضر شد اقداماتى انجام دهد که موجب گردد تا حدودى وضع فقراء بهتر شود. در حقیقت، جلوگیرى از شورش فقراء و ترس از بین رفتن منافع سرمایهدارها و در نتیجه کاهش سر جمع کل لذت (و به عبارت دیگر کاهش سعادت اجتماعى)، سبب مبارزه با فقر در نظام سرمایهدارى است. نیمه اول قرن نوزدهم که اوج شکوفائى نظام سرمایهدارى بود، اوج خامتشرائط کارگران در کشورهاى سرمایهدارى آن زمان نظیر انگلستان، فرانسه، آلمان و ایتالیا نیز بود. زنان و کودکان بین 12 تا 16 ساعت کار مىکردند. شرائط بسیار بد محیط کارى، تاثیر نامطلوبى بر سلامت و وضع بهداشت آنان مىگذارد. دستمزدها درستبه اندازهاى بود که امرار معاش اعضاء خانواده کارگر را تا زمانى که آنها قادر به کار باشند تامین کند. هیچ گونه ضوابط بهداشتى وجود نداشت و از بیمه تامین اجتماعى نیز هیچ خبرى نبود. با این وجود، دولتها و سرمایهداران براى بهبود وضع فقراء هیچ اقدامى نکردند تا اینکه کم کم تهدیستان شروع به تظاهرات و اعتصاب کردند و نظام سرمایهدارى در این کشورها موجودیتخود را در خطر دید و براى جلوگیرى از انهدام نظام، یعنى همان چیزى که مارکس پیشبینى کرده بود، و حفظ منافع طبقه سرمایهدار به وضع قوانینى به نفع طبقه کارگر و برقرارى بیمههاى اجتماعى، اجازه تشکیل اتحادیههاى کارگرى، امکان خرید سهام مؤسسات و شرکت در سود به وسیله کارگران و حق مشارکت کارگران در اداره امور مؤسسات و امثال این امور اقدام کرد.
گر چه در عرصه نظر، فائدهگرائى بنتامى مورد نقدهاى فراوان حتى به وسیله سایر فائدهگرایان قرار گرفته است ولى اصول سه گانه پیش گفته و نتایجحاصل از آن در عرصه عمل، حاکمیتخود را در کشورهائى که نظام حاکم بر آنها به الگوى نظام سرمایهدارى نزدیکتر است، حفظ کرده است.
همانگونه که ملاحظه شد نتائجسه گانه پیش گفته، برخاسته از تلقى خاص فائدهگرایان از سعادت فردى و اجتماعى بود. فائدهگرایان، سعادت فردى را به برخوردارى فرد از بیشترین لذت و کمترین رنج، و سعادت اجتماعى را به بیشترین لذت و خوشى براى بیشترین افراد، معنى مىکردند و مرادشان از لذت، لذت حسى بود که از مصرف کالا و خدمات بدست مىآمد.
این تلقى از سعادت فرد و جامعه انسانى، ناشى از انسانشناسى خاصى است که از آن اصطلاحا به «فردگرائى» تعبیر مىشود. فردگرائى، مبناى انسان شناسانه نظام اقتصاد سرمایهدارى است و نه تنها منطقى را براى توجیه اهداف این نظام فراهم مىآورد بلکه همچنین مبانى نظام مزبور مانند عدم دخالت دولت، مالکیتخصوصى، حاکمیت مصرفکننده و رقابت نیز براساس «فردگرائى» استوار است.
براین اساس، براى قبول یا رد تفسیرى که فائدهگرایان از سعادت فرد و جامعه مىکنند، بیان برخى مؤلفههاى فردگرائى لازم است.
«مؤلفههاى فردگرائى»
بطور خلاصه، برخى وجوه مختلف فردگرائى را مىتوان با مؤلفههاى زیر از دیدگاه فردگرایان، بیان کرد:
1- اصالت تجربه:
تنها ابزار دستیابى به حقیقت، تجربه حسى فرد است. حقائق تضمین شده که از خارج به وسیله جامعه یا دین (کلیسا) به فرد داده مىشود، تا به وسیله تجربه شخصى، محک نخورد، معتبر نیست. البته تجربه حسى فرد به کمک تجارب دیگران و فعالیتهاى عقلانى سازمان یافته ذهن، تکمیل و تصحیح مىشود ولى در نهایت، این تجربه شخصى است که باید مهر صحتبر معرفت انسان از جهان زند.
2- نظریه اخلاقى:
جهان واقعیات که موضوع مطالعه علم است، از ارزشها، تهى است. خوب یابد بودن واقعیات، ناشى از داورى اخلاقى فرد است. فرد در این داورى، نه به وسیله پیامدهاى اخلاقى و ذاتى خود واقعیات، محدود مىشود (زیرا واقعیات، بعد اخلاقى ندارند) و نه ملزم به پذیرش فرمانهاى اخلاقى نهادهاى دینى یا دنیوى است. ملاک داورى اخلاقى فرد، امیال و تمنیات خود اوست; «هر کس آنچه را دوست دارد، خوب مىنامد». وظیفه فرد، اینست که قبل از هر چیز به مشاهده و گردآورى و بررسى واقعیات بپردازد و سپس براساس تمنیات خود، داورى ارزشى کند. براین اساس، ارزشهاى مورد پذیرش هر فرد لزوما مطابق با ارزشهاى مورد قبول فرد دیگر نیست گر چه ممکن استبصورت تجربى، بعضى ارزشهاى مورد قبول همه افراد وجود داشته باشد.
3- نظریه شخصیت و انگیزش انسان:
افعال انسان بصورت طبیعى، ناشى از امیال و تمنیات اوست. اینها به قدرى نیرومندند که فرد را وادار به ارضاء خود مىکنند. در حقیقت، امیال، واقعیاتى غیرقابل تغییر و نهاده شده در طبع بشرند که ارزشها باید خود را با آنها سازگار کنند. هر کس قابل اعتمادترین و بهترین داور امیال خویش است و بهتر از هر کس دیگر منافع خود را تشخیص مىدهد. این امیال به صورت تقاضا براى کالاهاى قابل خرید در بازار ظاهر مىشوند. تقاضاى آشکار شده در بازار، شاخص آمال اساسى انسان است.
4- عقل ابزارى:
عقل نمىتواند هدفگذارى کند. اینکار بعهده امیال است ولى قادر است چگونگى ارضاى خواهشها، سازش دادن آنها با یکدیگر و با خواهش همان چیز از سوى دیگران را معین کند و کلیه افراد به اندازه کافى از این استعداد برخوردارند و قادرند منافع خود را به گونهاى مؤثر دنبال کنند.
5- فردگرائى ذرهاى:
فردگرائى ذرهاى به تعبیرى دیگر، نظریه جامعهشناسى لیبرالیسم است. براساس این آموزه، جامعه چیزى جز جمع جبرى افرادى که مستقل و خودمختاراند نیست. تجرید فرد از بافت اجتماعى و تاکید بر خودکفائى غرورآمیز و تنهائى او مشخصه بارز لیبرالیسم است. بر این اساس، جامعه، پیکرهاى خیالى و مرکبى اعتبارى از افراد مستقل است. افرادى که معارف خود را از طریق تجربه شخصى کسب مىکنند، ارزشهاى خود را براساس امیالشان برمىگزینند و با عقل با کفایتخود، منافع خود را به بهترین وجه تشخیص مىدهند و با انگیزش امیال نهادهشده در طبیعتشان براى دستیابى به منافع خود از کوتاهترین راه اقدام مىکنند. فردگرائى ذرهاى به واقع، نتیجه منطقى مؤلفههاى قبلى فردگرائى است. بنابراین منافع اجتماعى، چیزى بیش از منافع مجموع افراد تشکیل دهنده آن نیست، همچنانکه رفاه عمومى، چیزى بیش از رفاه تک تک افراد نمىباشد.
6- فردگرائى و برابرى:
فردگرائى متضمن برابرى است اما نه برابرى مادى و اقتصادى بلکه برابرى بدینمعنى که هر کس براى دستیابى به منافع خود تلاش نماید و محصول تلاش خود را براساس استعدادهاى خود بدست آورد. قواعد عام حقوقى باید بگونهاى باشند که براى هیچ فردى، امتیاز خاص قائل نشوند و هیچ گروهى را بر گروه دیگر ترجیح ندهند. شایستگىها و استعدادهاى افراد، متفاوت است ولى این تفاوتها نباید منشاء رفتار نابرابر با شهروندان شود. هر چند مردم تفاوتهاى شدیدى با یکدیگر دارند ولى در پیشگاه قانون برابرند.
مؤلفههاى پیش گفته هر یک به نوعى در تفسیر سعادت فردى و اجتماعى از دیدگاه فائدهگرایان نقش دارد. لذتهاى عقلى و معنوى براساس مبانى معرفتشناختى (اصالت تجربه حسى) نفى مىشوند و نظریه اخلاقى و نظریه انگیزش انسان و عقل ابزارى، راه را براى تفسیر سعادت فردى هموار مىکنند و فردگرائى ذرهاى و برابرى افراد زمینه را براى تفسیر فائدهگرایان از سعادت اجتماعى فراهم مىنماید.
در این نوشتار قصد نداریم آنچه در مورد اهداف نظام اقتصاد سرمایهدارى و مفهوم سعادت و مبانى انسانشناسى آن در مکتب سرمایهدارى گفتیم را از دیدگاه عقل نقد نمائیم بلکه مىخواهیم از منظر آیات و روایات مطالب پیش گفته را به نقد بکشیم.
براساس جهانبینى اسلام، هیچیک از مؤلفههاى پیش گفته را نمىتوان پذیرفت. بلکه مىتوان گفت انسان بگونهاى که در آیات و روایات، معرفى شده، درست در نقطه مقابل انسانى است که فائدهگرایان ترسیم مىکنند. انسان در جهانبینى اسلامى با مؤلفههاى زیر شناخته مىشود.
مولفه های شناخت انسان در جهانبینى اسلامى
1- هدف آفرینش انسان:
انسان، مخلوق خداست و هدف از آفرینش او و همچنین هدف از بعثت انبیاء الهى، تزکیه و تعلیم انسان براى رساندن او به قله رفیع عبودیتخداست.
2- ابعاد وجودى انسان:
در نگرش اسلامى، انسان، موجودى دو بعدى است. از میان بعد مادى «بدن» و بعد مجرد «روح»، واقعیت انسان را روح او تشکیل مىدهد و همراهى روح و بدن در این دنیا بدان سبب است که بدن، ابزار کار روح است. و بدون آن، روح نمىتواند در این دنیا به تکامل برسد. روح انسان از دو ویژگى برخوردار است:
الف) ویژگى عقلانى و ادراکى که در پرتو آن، انسان به کشف معارف الهى و رازهاى نهفته در طبیعت توفیق مى یابد، بایدها و نبایدها را نتیجه مىگیرد و براساس آن اهداف و مسیر زندگى خود را تعیین مىکند.
ب) ویژگى نفسانى و غریزى که از آن به امر نفسانى یاد مى شود خود بر دو قسمند:
1- فطریات: یعنى تمایلات متعالى انسان به خداجوئى و عدالتخواهى و تمایل به کردار نیک که به جنبه ملکوتى وى مرتبط است و زمینه را براى حرکت او به سمتخدا فراهم مىسازد.
2- غرائز: که به تمایلاتى گفته مىشود که جنبه تعالى ندارد و غالبا قدر مشترک میان انسان و حیوان است مانند تمایل به امور جنسى و به غذا و آب...
3- انسان مختار:
در نگرش اسلامى، انسان هرگز مجبور به پیروى از غرائز نیست. انسان مىتواند عقل خود را بر تمایلات حیوانىاش حاکم کرده، بدین ترتیب راه کمال را بپیماید و مىتواند شهوات را حاکم وجود خود ساخته و عقل را به اسارت هوس در آورد و سقوط نماید.
حضرت امیر(ع) در کلامى نورانى مىفرماید:
«العقل صاحب جیش الرحمن و الهوى قائد جیش الشیطان و النفس متجاذبة بینهما فایهما غلب کانت فى حیزه» «عقل، همراهلشگر خداوند رحمان است و هوس (تمایلات حیوانى)، رهبر لشگر شیطان شمرده مىشود و نفس میان ایندو قرار دارد. هر یک از این دو نفس را به سوى خود مىکشد. بنابراین هر لشگرى غلبه کند، نفس زیر فرمانش خواهد بود».
در این نگرش، نه تنها انسان ناگزیر به پیروى از تمایلات حیوانى نیست; بلکه براى دستیابى به کمال (عبودیت)، باید عقل را بر غرائزش حاکم نماید. البته اسلام، نه خواهان سرکشى و مرزناشناسى غرائز است و نه در پى سرکوبى آنها. نظر اسلام، تعدیل غرائز و رهبرى آنها به وسیله خرد است.
4- ارزشهاى اخلاقى:
مکاتب اخلاقى، هر چه به سود کمال یا سعادت انسان باشد، خوب و ارزش مىدانند و هر چه مانع رسیدن انسان به کمال یا سعادت شود، ضد ارزش و بد به شمار مىآورند. اختلاف میان مکتبهاى اخلاقى بیشتر از دو ناحیه است.
1- تشخیص کمال مطلوب انسان
2- راهى که انسان را به کمال مطلوب مىرساند.
براین اساس، رابطه دقیق و عمیقى میان جهانبینى و نظریات اخلاقى وجود دارد. زیرا اختلاف در تشخیص کمال مطلوب انسان، که به اختلاف در نظریات اخلاقى مىانجامد، مربوط به جهانبینى است.
در جهانبینى اسلامى، کمال نهائى انسان، قرب به خداوند متعال و رسیدن به مقام رفیع عبودیت است. بنابراین آنچه موجب نزدیک شدن انسان به خدا شود، ارزش اخلاقى دارد و هر چه مانع این قرب باشد یا موجب دورى انسان از خداوند گردد، ضد ارزش و بد است.
ولى براساس نگرش فردگرایان لیبرال، کمال نهائى انسان، ارضاى بیشترین خواستههاى مادى است.مقایسه ایندو بیانگر دو فرق عمده بین آنهاست:
1- در جهانبینى اسلامى، کمال نهائى انسان به روح و جنبه غیرمادىاش مرتبط است ولى در جهانبینى فردگرایان، کمال نهائى انسان در قلمرو غرائز حیوانى و جنبه مادىاش تحقق مىیابد.
2- در جهانبینى اسلامى، کمال نهائى انسان، امرى آخرتى و فرامادى است ولى در جهانبینى فردگرایان، امرى مربوط به جهان مادى شمرده مىشود.
قرآن کریم صریحا این اندیشه را که «هر چه مطابق خواست انسان باشد، خیر است و هر چه برخلاف آن باشد شر است»، رد مىنماید و مىفرماید:
«عسىان تکرهوا شیئا و هوخیرلکم و عسىانتحبوا شیئا وهوشر لکم والله یعلم وانتم لاتعلمون» (بقره 2: 216) چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید در حالى که خیر شما در آن است و چه بسا چیزى را دوست داشته باشید در حالى که شر شما در آن است، و خدا مىداند و شما نمىدانید و خداوند متعال آنچه را که انسان نمىداند به وسیله وحى به او بیان کرده است.
5- مسئولیت انسان:
در جهانبینى اسلامى، خداوند مالک همه چیز و از جمله، انسان است و انسان، خلیفه و جانشین خداوند بر زمین است. بنابراین اولا، انسان حتى براى تصرف در جان و مال خود، به حدودى که خداوند تعیین کرده است، محدود مىشود و ثانیا، در برابر خداوند و همه کسانى که خداوند براى آنها حقوقى قائل شده، مسئول است. بر این اساس، انسان در مقابل ولى خدا، مسئول است و مسئول حفظ مصالح جامعه و جانهاى دیگران است. انسان در مقابل فقراء، مسئول است و همه این مسئولیتها در پرتو مسئولیتى است که انسان در برابر خداوند دارد زیرا به همه این موارد، خداوند است که امر فرموده است.
6- جامعه انسانى از دیدگاه اسلام:
در جهانبینى فردگرایان، جامعه، چیزى جز جمع جبرى افرادى که در اندیشه، عواطف، منافع، اهداف و انگیزهها مستقل از هماند، نیست. در این دیدگاه جامعه، مجموعهى ذرات مستقل است که در کنار یکدیگر و در یک نظم اجتماعى، سازماندهى شدهاند. در حالى که در جهانبینى اسلامى، جامعه متشکل از مجموعه افرادى است که با هم مرتبطند و در هم اثر مىگذارند و در سایه این ارتباطات و تاثیر و تاثرها، انگیزهها و اهداف و عواطف و اندیشههاى مشترک پدید مىآید و مشترکات، تبدیل به یک روح جمعى حاکم بر جامعه مىشود که رکتبرخلاف آن، امرى بسى دشوار است.
همانگونه که ملاحظه مىگردد براساس جهانبینى اسلامى، همه مؤلفههاى فردگرائى مادى، مردود است در نتیجه، سعادت فرد و جامعه، به معنائى که فائدهگرایان مىگویند نیز مورد قبول نمىتواند باشد. همچنین نتایجسه گانه برگرفته از معناى سعادت انسان و جامعه انسانى فرو مىریزد.
اکنون باید سعادت انسان و جامعه انسانى را براساس انسانشناسى اسلامى، از نو معنى کنیم و سپس جایگاه و اهمیت هر یک از اهداف سه گانه «رفاه مادى»، «عدالت توزیعى» و «رشد» را بیابیم.
«سعادت فرد و جامعه از دیدگاه اسلام»
براساس مؤلفههاى انسانشناسى در جهانبینى اسلامى، انسان داراى دو بعد مجرد و مادى است. بعد مجرد او که روح اوست، اصالت دارد و باقى است. کمال نهائى انسان و سعادت او نیز امرى مربوط به روح او و فرامادى است. هدف از آفرینش انسان، اینست که انسان به اختیار خود به کمال نهائىاش که همانا عبودیت و بندگى خداوند است، دستیابد. نه تنها ارضاء هر چه بیشتر خواستهها در این دنیا کمال نهائى انسان نیستبلکه موجب حرکت در خلاف جهت آن است. براى رسیدن به سعادت، باید عقل انسان برخواستههایش حکومت نموده و آنها را تعدیل کند. خواستههاى واقعى انسان باید تامین شود. البته مراد از خواستههاى واقعى، نیازهاى ضرورى نیستبلکه مقصود، خواستههاى تعدیل شده به وسیله عقل است. رفاه مادى نیز به معناى تامین خواستههاى تعدیل شده به وسیله عقل مىباشد. براین اساس، رفاه مادى به معناى پیش گفته، هدف غائى نیستبلکه وسیلهاى براى دستیابى به سعادت و کمال نهائى است.
به همین ترتیب در جهانبینى اسلامى، وقتى مىتوان گفت جامعهاى به کمال نهائى خود دستیافته که روح حاکم بر آن جامعه، روح بندگى و اطاعت از خداوند باشد، بگونهاى که عصیان، نوعى حرکت در جهتخلاف جریان محسوب شود و براى وصول به چنین هدفى، عدالت اجتماعى، شرط لازم است. به این جهت است که خداوند در قرآن کریم به عدالت اجتماعى فرمان داده است.
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان...» نحل (16): 90
عدالت اجتماعى در حوزه اقتصاد از دو عنصر اساسى تشکیل شده است:
1- رفاه مادى همه افراد جامعه (به معناى پیش گفته)
2- توازن اقتصادى
عنصر اول: رفاه مادى همه افراد جامعه
عدمرفاه مادى که درلسان روایات، «فقر» نامیده شده است، زمینه را براى عصیان و طغیان فراهم مىکند لذا:
«از رسول اکرم(ص) نقل شده است که از کفر و فقر، به خدا پناه بردند. در این هنگام مردى پرسید آیا ایندو برابرند؟ فرمود: بله».
همچنین حضرت امیر(ع) در کلامى به فرزند گرامیش امام حسن(ع) مىفرماید:
«انسانى را که در طلب روزى خود مىرود ملامت نکن زیرا کسى که روزى ندارد خطاهایش افزون مىشود... پسرم، هر کس مبتلى به فقر شود متبلى به چهار ویژگى خواهد شد: ضعف در یقین، نقصان در عقل، آبکى و رقیق شدن دین و کم شدن شرم و حیاء. پس از فقر به خدا پناه مىبریم.
عنصر دوم: توازن اقتصادى
توازن اقتصادى به معناى تساوى سطوح معاش همه انسانها نیست. بلکه توازن، با اختلاف سطح زندگى افراد، سازگار است ولى این اختلاف از دو طریق، محدود مىشود:
اولا نباید اختلاف افراد در سطح زندگى، ناشى از ظلم و تعدى و تبعیض در اختیارات قانونى و حکومتى باشد بلکه باید از اختلاف در استعدادها و تلاشها ناشى شود.
ثانیا کسانى که به خاطر استعدادها و زمینههاى خدادادى مانند هوش و قوه فکر و سلامتبدن، جلو مىافتند باید کسانى را که از آن استعدادها و نعمتهاى خدادادى کم بهرهاند، تامین نمایند.
حضرت امیر(ع) مىفرمایند: «خداى سبحان، حق مستمندان را در حال توانگران قرار داده است پس هیچ فقیر گرسنه نماند، مگر به سبب آنچه که توانگر از آن بهرهمند شده است. و خداى تعالى توانگران را بدین سبب مؤاخذه خواهد کرد.» (کلمات قصار على(ع) 328)
همچنین الحیاة ج 3 ص 270 (در این روایت عبارت واضحتر است)
پس از رعایت ایندو محدودیت، اختلافات بین سطوح زندگى افراد با توازن اقتصادى منافات ندارد:
«نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاةالدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات» (الزخرف / 32) «ما بین آنها روزیشان را در زندگانى دنیا تقسیم کردیم و بعضى از آنها را بر بعض دیگر برترى دادیم.»
عدم توازن اقتصادى در صورتى که ناشى از عامل ظلم و تبعیض باشد نتیجه عصیان خداوند است و اگر ناشى از عدم احساس مسئولیت اغنیاء نسبتبه فقرا باشد علاوه بر اینکه خود، عصیان است زمینهساز ترویج گناه و عصیان خداوند در جامعه مىشود.
بنابراین عدالت اقتصادى با دو عنصر پیش گفته براى سعادت جامعه و فرد، براساس جهانبینى اسلام، امرى ضرورى است و براساس آنچه گفته شد مهمترین هدف نظام اقتصادى اسلام است. اما پیش شرط لازم براىتحقق رفاه مادى براى همه افراد جامعه (که یکى از دو عنصر عدالت اقتصادى بود)، رشد تولیدات جامعه است که به وسیله کار و تلاش و آباد کردن زمین و آماده کردن آن براى زندگى همراه با رفاه، محقق مىشود.
به همین جهت از سوئى، خداوند متعال زمین و آسمانها و آنچه در آن است را براى استفاده انسانها آفرید و مسخر انسان، و آماده بهرهبردارى او گردانید و از سوى دیگر، انسان را بگونهاى آفرید که بتواند در زمین و آنچه در آن است تصرف کند و حاجات خود را از آن برآورد. و سپس او را به کار و تلاش و بهرهبردارى از نعمتهاى خود امر فرمود.
براین اساس، هدف از رشد تولیدات جامعه، رفاه مادى همه افراد جامعه مىباشد. بنابراین اگر استراتژى رشد موجب افزایش فقر در جامعه شود (یعنى عنصر اول عدالت آسیب ببیند) و یا توازن اقتصادى را در جامعه بر هم زند (که به معناى آسیب دیدن عنصر دوم عدالت است)، نقض غرض است. زیرا غرض، حاکمیت روح عبودیت و بندگى خداوند در جامعه است و چنین رشدى نه تنها این حاکمیت را تقویت نمىکند; بلکه آنرا تضعیف نیز مىنماید.
حاصل سخن آنکه براساس جهانبینى اسلامى، هدف از آفرینش انسان و بعثت انبیاء، اینست که انسان به قله بودیتخداوند، عروج نماید. بنابراین، هدف غائى نظام عام اسلامى باید همان هدف آفرینش و بعثتباشد. از طرفى همه زیر نظامهاى موجود در نظام عام باید داراى اهدافى سازگار با این هدف غائى باشند و به تعبیرى، حصول آنها زمینهساز تحقق هدف غائى باشد. و نظام اقتصادى نیز از این قاعده، مستثنى نیست. یعنى اهداف نظام اقتصادى اسلام باید بگونهاى باشد که زمینهساز تحقق حاکمیت روح عبودیتخداوند بر جامعه گردد. و چون عدالت اقتصادى با دو عنصر «رفاه مادى» (به معناى تامین خواستههاى تعدیل شده به وسیله عقل) و «توازناقتصادى»، چنینزمینهاى را به وجود مىآورد مهمترین هدف نظام اقتصادى اسلام است و رشداقتصادى، چون مقدمه لازم براى دستیابى به عدالت اقتصادىاست در رتبه دوم ازاهمیت واقع مىشود.
از آنچه گذشت چنین نتیجه مىگیریم که در منظومه زیر نظامهاى «نظام عام اسلامى»، هیچگاه نظام اقتصادى در راس هرم قرار نمىگیرد. بلکه به نظر مىرسد نظام تربیتى و فرهنگى اسلام که هدف مستقیم آن، همان هدف غائى نظام عام اسلامى است در راس قرار مىگیرد و سائر زیر نظامهاى اقتصادى، سیاسى و قضائى و غیره باید زمینه را براى عملکرد بهینه نظام تربیتى و فرهنگى فراهم سازد و به همین جهت است که توسعه به مفهوم عام آن در نگرش اسلامى با توسعه اقتصادى، برابر نیستبلکه ابعاد دیگرى همچون توسعه فرهنگى و سیاسى - با تفسیر اسلامى آن - را نیز در برمىگیرد. افزون بر این، رشد فرهنگى در نگرش اسلامى از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
مقایسهاى بین اهداف دو نظام
با مقایسه اهداف غائى و میانى دو نظام اقتصادى «اسلام» و «سرمایهدارى»، دستکم، تفاوتهاى زیر را بین ایندو مىیابیم:
1- هدف غائى نظام لیبرال - سرمایهدارى، دستیابى بیشترین افراد به بیشترین لذت مادى است و این هدف غائى، همان هدف مستقیم «نظام اقتصاد لیبرال - سرمایهدارى» است. در حالى که هدف غائى نظام اسلامى، دستیابى بیشترین افراد به بالاترین مرتبه عبودیتخداوند است و این هدف غائى، همان هدف مستقیم نظام تربیتى و فرهنگى اسلام است.
2- رفاه مادى فرد در بینش لیبرال - سرمایهدارى، به معناى دستیابى به بیشترین لذت مادى با کمترین درد مىباشد و رفاه عمومى به معناى دستیابى بیشترین افراد به بیشترین لذت مادى است. بر این اساس در بینش سرمایهدارى، سعادت با رفاه مادى، یکسان است. ولى در بینش اسلامى، رفاه مادى به معناى تامین خواستههاى تعدیل شده به وسیله عقل است و رفاه عمومى نیز به معناى رفاه مادى همه افراد مىباشد و رفاه مساوق با سعادت نیست.
3- در بینش لیبرال - سرمایهدارى، «عدالت اقتصادى» اهمیت ندارد. آنچه مهم است، افزایش سر جمع کل لذت در جامعه استحتى اگر تعداد قلیلى در جامعه، سهم زیادى از این لذت کل را به خود اختصاص دهند و عده کثیرى، تنها از سهم کمى از لذت کل، برخوردار شوند. مگر آنکه عدم عدالت اقتصادى، موجب کاهش سرجمع کل لذت گردد. در اینصورت و فقط به این دلیل است که با آن مقابله مىشود!!
ولى در بینش اسلامى، عدالت اقتصادى با دو عنصر پیش گفته، از آنجهت که مهمترین عامل براى دستیابى به حاکمیت «روح عبودیتخداوند» در جامعه مىباشد، مهمترین هدف نظام اقتصادى است.
4- در بینش لیبرال - سرمایهدارى، «رشد اقتصادى» بعنوان هدفى برتر از عدالت اقتصادى محسوب مىشود. در حالى که در بینش اسلامى در رتبهاى پس از عدالت اقتصادى واقع مىشود.
منبع : درگاه پاسخگویی به مسایل دینی