محور : اقتصاد اسلامی
سيدعباس موسويان
چكيده
مطالعة نظامهاي اقتصادي نشان ميدهد كه شناخت درست آنها بر شناخت دقيق مباني فكري و فلسفي شكلدهندة آنها متوقف است، و مهمترين موضوع تأثيرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاي نظامهاي اقتصادي، نگرش مكاتب گوناگون به بحث دين و قلمرو آن است.
نظريهپردازان سوسياليسم با اعتقاد به فلسفة ماترياليسم، خدا و دين را انكار كردهاند؛ در نتيجه، در طراحي نظام اقتصادي، جايگاهي براي آموزههاي الاهي قائل نيستند. نظريهپردازان اقتصاد سرمايهداري با اعتقاد به فلسفة دئيسم، نقش خداوند را در خالقيت او منحصر كرده، آموزههاي پيامبران را به حوزة اخلاق و معنويت مربوط دانستند؛ در نتيجه، آنان نيز در طراحي نظام سرمايهداري، نقشي براي دين و تعاليم الاهي قائل نشدند.
انديشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطة دين و اقتصاد، به چهار گروه تقسيم ميشوند: گروه نخست، آموزههاي ديني را در آشنايي انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته، پرداختن خدا و پيامبر به آموزههاي دنيايي را كاري لغو و دور از شأن ميدانند. گروه دوم، هدف اصلي دين را تبيين سعادت آخرتي انسان دانسته، معتقدند: دنيا به آن اندازه كه به كار سعادت آخرتي مربوط ميشود، مورد توجه دين است. اين دو گروه، در طراحي نظامهاي اجتماعي، از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشري را كافي، و خود را از آموزههاي انبيا بينياز ميدانند. گروه سوم، هدف دين را سعادت دنيا و آخرت انسانها برشمرده، و به تبع آن، تعاليم پيامبران را شامل دنيا و آخرت هر دو ميدانند و معتقدند: در طراحي نظام اقتصادي، بايد اهداف، اصول و چارچوبهاي اساسي را با توجه به آموزههاي ديني تعريف كرد، و سرانجام، گروه چهارم، دين را متكفل پاسخگويي هر حركت اجتماعي و اقتصادي دانسته، در هر طرح و برنامهاي دنبال آيه و حديث ميگردند. در اين مقاله، با نقد و بررسي ديدگاههاي انديشهوران مسلمان، رابطة منطقي دين با نظامهاي اجتماعي بهويژه اقتصاد را تبيين كرده، نشان ميدهيم كه ديدگاه سوم، ديدگاهي حق و قابل قبول است.
>>>
محور : اقتصاد اسلامی
سيدعباس موسويان
چكيده
مطالعة نظامهاي اقتصادي نشان ميدهد كه شناخت درست آنها بر شناخت دقيق مباني فكري و فلسفي شكلدهندة آنها متوقف است، و مهمترين موضوع تأثيرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاي نظامهاي اقتصادي، نگرش مكاتب گوناگون به بحث دين و قلمرو آن است.
نظريهپردازان سوسياليسم با اعتقاد به فلسفة ماترياليسم، خدا و دين را انكار كردهاند؛ در نتيجه، در طراحي نظام اقتصادي، جايگاهي براي آموزههاي الاهي قائل نيستند. نظريهپردازان اقتصاد سرمايهداري با اعتقاد به فلسفة دئيسم، نقش خداوند را در خالقيت او منحصر كرده، آموزههاي پيامبران را به حوزة اخلاق و معنويت مربوط دانستند؛ در نتيجه، آنان نيز در طراحي نظام سرمايهداري، نقشي براي دين و تعاليم الاهي قائل نشدند.
انديشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطة دين و اقتصاد، به چهار گروه تقسيم ميشوند: گروه نخست، آموزههاي ديني را در آشنايي انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته، پرداختن خدا و پيامبر به آموزههاي دنيايي را كاري لغو و دور از شأن ميدانند. گروه دوم، هدف اصلي دين را تبيين سعادت آخرتي انسان دانسته، معتقدند: دنيا به آن اندازه كه به كار سعادت آخرتي مربوط ميشود، مورد توجه دين است. اين دو گروه، در طراحي نظامهاي اجتماعي، از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشري را كافي، و خود را از آموزههاي انبيا بينياز ميدانند. گروه سوم، هدف دين را سعادت دنيا و آخرت انسانها برشمرده، و به تبع آن، تعاليم پيامبران را شامل دنيا و آخرت هر دو ميدانند و معتقدند: در طراحي نظام اقتصادي، بايد اهداف، اصول و چارچوبهاي اساسي را با توجه به آموزههاي ديني تعريف كرد، و سرانجام، گروه چهارم، دين را متكفل پاسخگويي هر حركت اجتماعي و اقتصادي دانسته، در هر طرح و برنامهاي دنبال آيه و حديث ميگردند. در اين مقاله، با نقد و بررسي ديدگاههاي انديشهوران مسلمان، رابطة منطقي دين با نظامهاي اجتماعي بهويژه اقتصاد را تبيين كرده، نشان ميدهيم كه ديدگاه سوم، ديدگاهي حق و قابل قبول است.
مقدمه
مطالعة نظامهاي اقتصادي نشان ميدهد كه اهداف، اصول و چارچوبهاي اساسي آنها همانند ديگر نظامهاي اجتماعي، تحت تأثير جهانبيني حاكم بر نظريهپردازان آن نظامها است. بر اين اساس، شناخت درست نظامهاي اقتصادي و اصول پذيرفته شدة آنها بر شناخت دقيق مباني فكري و فلسفي شكلدهندة آنها متوقف است و يكي از موضوعات كليدي و به عبارت درستتر، مهمترين موضوع تأثيرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاي اساسي نظامهاي اجتماعي، بهويژه نظامهاي اقتصادي، نگرش مكاتب گوناگون به بحث دين و قلمرو آن است.
نظريهپردازان سوسياليسم اغلب با اعتقاد به فلسفة ماترياليسم، منكر خدا و دين شدهاند؛ در نتيجه، در طراحي نظام اقتصادي، جايگاهي براي آموزههاي الاهي قائل نيستند. نظريهپردازان اقتصاد سرمايهداري با اعتقاد به فلسفة دئيسم (خداشناسي طبيعي) نقش خداوند را در خالقيت او منحصر كرده يا از اساس، منكر وحي و دين شدند و يا آموزههاي پيامبران را به حوزة اخلاق و معنويت مربوط دانستند كه به بُعد آخرتي انسان ناظر ميشود؛ در نتيجه، آنان نيز در طراحي نظام سرمايهداري، عقل و دانش بشري را كافي دانسته، براي دين و تعاليم الاهي نقشي قائل نشدند.
انديشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطة دين و نظامهاي اجتماعي، از جمله اقتصاد به چهار گروه تقسيم ميشوند: گروه نخست، آموزههاي ديني را در آشنايي انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته و پرداختن خدا و پيامبران به تعاليم دنيايي را كاري لغو و دور از شأن آنان ميدانند. گروه دوم، هدف اصلي دين را تبيين سعادت آخرتي انسان دانسته، معتقدند: دنيا به آن اندازه كه به كار سعادت آخرتي مربوط ميشود، مورد توجه دين است. اين دو گروه از متفكران مسلمان، همانند نظريهپردازان نظام سرمايهداري در طراحي نظامهاي اجتماعي از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشري را كافي، و خود را از آموزههاي انبيا بينياز ميدانند.
گروه سوم، هدف دين را سعادت دنيا و آخرت انسانها، و به تبع آن، تعاليم پيامبران را شامل دنيا و آخرت هر دو ميدانند و معتقدند: در طراحي نظامهاي اجتماعي، از جمله نظام اقتصادي بايد اهداف، اصول و چارچوبهاي اساسي را با توجه به آموزههاي ديني تعريف كرد و سرانجام، گروه چهارم، دين را متكفل پاسخگويي هر حركت اجتماعي و اقتصادي دانسته، در هر طرح و برنامهاي دنبال آيه و حديث ميگردند. در اين مقاله، برآنيم كه با نقد و بررسي ديدگاههاي انديشهوران مسلمان، رابطة منطقي دين با نظامهاي اجتماعي بهويژه اقتصاد را تبيين كنيم و از آنجا كه برخي از ديدگاههاي مسلمانان از افكار انديشهوران غرب متأثر است، پيش از پرداختن به آنها بهطور چكيده، جايگاه دين در مكاتب غرب و تأثير آن در نظامهاي اقتصادي سرمايهداري و سوسياليستي را بررسي ميكنيم.
دين در مكاتب غرب و تأثير آن در نظامهاي اقتصادي
بيشتر دانشمندان و مردم اروپا در قرون وسطا، خداوند را خير برتر و علتالعلل همة حوادث و پديدهها و پروردگار و مدبر پيوستة جهان هستي ميشمردند. توماس آكويناس (1225 - 1274 م) فيلسوف و كشيش معروف ايتاليايي معتقد بود: خداوند، پروردگار و مدبر هميشگي طبيعت است و ميتواند از طريق علل طبيعي و غيرطبيعي به خواست خويش جامة عمل بپوشاند و بيشتر فيلسوفان غرب در اين عقيده با آكويناس همراه بودند. همزمان با آغاز عصر روشنگري (رنسانس)، در اروپا دگرگونيهايي فكري در زمينة طبيعت و نقش خداوند پديد آمد و زمينه براي طرح فلسفة «دئيسم» و «ماترياليسم» كه زيربناي فلسفي نظامهاي سرمايهداري و سوسياليسم است، فراهم شد.
بر اساس فلسفة «دئيسم»، خداوند، آفريدگار جهان هستي است و طبيعت را چنان بر اساس قانونمنديهايي پديد آورده كه به صورت خودكار به حيات خود ادامه ميدهد. در اين بينش، خداوند پس از آفرينش، به هيچ وجه در امور جهان دخالت نميكند؛ زيرا قوانين طبيعي كه او در طبيعت گنجانده است، چنان امور را پيش ميبرد كه بهترين وضعيت پديد ميآيد. به عبارت ديگر، خداوند در اين بينش، همانند ساعتساز و معماري است كه پس از آفرينش جهان، كناري رفته و به نظارة آفريدة نظاممند و با شكوه خود بسنده ميكند. در فلسفة دئيسم، اين قانونمندي به طبيعت اختصاص ندارد؛ بلكه قوانين معتبر جاوداني و جهاني بر تمام پديدههاي اجتماعي و رفتارهاي انساني نيز حاكم است. بر اساس اين فلسفه، انسانها در تنظيم زندگي فردي و پديد آمدن نظامهاي اجتماعي، به هدايت خدا و آموزههاي پيامبران نيازي ندارند و ميتوانند با كمك گرفتن از دانش بشري و كشف قوانين حاكم بر طبيعت و رفتار انسانها به طراحي آنها بپردازند.1
با پذيرش فلسفة دئيسم، هرگونه مداخلة تكويني يا تشريعي ماوراي طبيعت در امور دنيايي از جهت فلسفي انكار ميشود. دخالت تشريعي پروردگار دربارة انسان، در دو سطح امكانپذير است يا در سطح خُرد كه به تنظيم رفتارهاي فردي پرداخته، آنها را در جهت خاصي سمت و سو ميدهد و يا در سطح كلان، احكام و دستورهايي را مطرح ميكند كه در جهت چينش اجزاي الگوهاي اجتماعي گام برميدارد. مكتب خداشناسي دئيسم با انكار هر گونه مداخلة پروردگار در امور پس از آفرينش، هر دو زمينه را مردود ميداند و پيرو همين اعتقاد است كه به اصول اقتصادي «آزادي فردي»، «عدم مداخلة دولت» و «تعادل خودكار» معتقد ميشوند.2
باستيا از اقتصاددانان بهنام سرمايهداري، در توجيه نظام اقتصادي مبتني بر فلسفة دئيسم ميگويد:
پروردگار توانا، از يك سو انسان را داراي حس نفعطلبي آفريده كه هر چيزي را براي خود و تنها براي خود بخواهد و اين، همان محرك توانايي بيهمتايي است كه ما را به پيشرفت و ازدياد ثروت و در عين حال، به كوشش براي تحصيل يك وضع انحصاري برميانگيزد، و از سوي ديگر، عامل ديگري به نام رقابت خلق كرده است؛ نيروي تواناي بيهمتاي ديگري كه مزاياي فردي را در اختيار عموم قرار ميدهد و همة افراد جامعه را از آن بهرهمند ميسازد. اين دو نيرو كه شايد هر يك به تنهايي مذموم و زيانآور باشند، به ياري يكديگر، هماهنگي و تجانس نظام جامعه را تأمين ميكنند.3
اين تفكر فلسفي (انكار نقش هدايتي و ربوبيتي خداوند در جهان طبيعت و جامعة انساني) تاكنون بر نظريهپردازان اقتصاد سرمايهداري (چه از نوع ليبرال و چه از نوع ارشادي يا مختلط) حاكم بوده و نظام سرمايهداري، به اين باور آميخته است.4
در كنار فلسفة دئيسم، فلسفة ماترياليسم نيز در غرب شكل گرفت. بر اساس فلسفة ماترياليسم، ماده، اساس و جوهر تمام واقعيات مادي، رواني و روحي است و خدا به صورت موجودي جدا از طبيعت مادي، انكار ميشود. در اين بينش، انسان، داراي تواناييها و استعدادهاي فكري، معنوي، اقتصادي و توليدي است.5
ماترياليسم كه مبناي فلسفي نظام اقتصاد سوسياليستي است، نقش خدا را بهصورت آفريدگار و پروردگار طبيعت و انسانها، از اساس انكار ميكند و بهطور طبيعي، در تنظيم نظامهاي اجتماعي، از جمله نظام اقتصادي، جايي براي هدايت الاهي و آموزههاي انبيا در نظر نميگيرد.
فلسفة دئيسم و ماترياليسم و نظامهاي اقتصادي مبتني بر آنها، با تمام اختلافهاي عميق و اساسي كه با هم دارند، در يك مسألة مهم مشتركند و آن اعتقاد به بينيازي انسان به هدايت و راهنمايي ماوراي طبيعت و كفايت عقل و دانش بشري در ساختن نظام اقتصادي مطلوب و رساندن انسانها به سعادت و خوشبختي است.
دين در تفكر روشنفكران مسلمان
در آموزههاي اسلام بهويژه آيات قرآن، به مواردي برميخوريم كه تمام نقش خداوند را در جهان هستي به روشني تبيين ميكند. آيات زيل، نمونههايي از آنها است.
اُ لاَ اًِلهَ اًِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ. خداوند كسي است كه جز او خدايي نيست؛ زندة پاينده است.6
لاَاًِلهَ اًِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلٍّ شَيءٍ. خدايي جز او نيست؛ آفريدگار همه چيز است.7
قُل أَغَيرَ اِ أَبغِي رَباً وَهُوَ رَبُّ كُلٍّ شَيءٍ. بگو آيا جز خداوند پروردگاري جويم، و او پروردگار همه چيز است.8
اًِنَّ رَبٍّي عَلَي كُلٍّ شَيءٍ حَفِيظٌ. بهدرستي كه پروردگار من، نگهبان هر چيز است.9
وَكَانَ اُ بِكُلٍّ شَيءٍ مُحِيطاً. و خداوند، بر همه چيز چيره است.10
رَبُّنَا الَّذِي أَعطَي كُلَّ شَيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَي. پروردگار ما، كسي است كه به هر چيز، آفرينش سزاوارش را بخشيده؛ سپس هدايتش كرد.11
لِلهِ مَا فِيالسَّمواتِ وَمَا فِيالا َرضِ وَاًِلَي اِ تُرجَعُ الا ُمُورُ. آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خدا است و كارها به خداوند باز ميگردد.12
براساس اين آيات و آيات ديگر خداوندي كه قرآن معرفي ميكند و مسلمانان به او ايمان دارند، خداوند يگانه وزنده و قائم به ذات خويش است كه موجودات ديگر به او قوام دارند. او خالق و پروردگار و حافظ كل شيء بوده، بر همه چيز احاطه دارد و هدايت تمام مخلوقات با او و مالك تمام هستي است. وجود اين مفاهيم روشن مانع از آن ميشود كه انديشه معمار باز نشسته دربارة خدا، حتي بهصورت فرض مطرح شود. بر اين اساس، برخي از انديشهوران مسلمان كه از يك سو، مجذوب تفكر غرب در جدايي دين و دنيا بوده، از سوي ديگر، زمينه را براي طرح انديشة دئيسم فراهم نميبينند، با اعتراف به نقش ربوبيت تكويني و تشريعي خدا از طريق ارسال پيامبران، قلمرو دين و اهداف انبيا را محدود نشان ميدهند. برخي نيز به افراط براي يافتن هر برنامه و ابزاري سراغ دين ميروند. براي تبيين منطقي جايگاه دين به نقد و بررسي ديدگاهها ميپردازيم. پيش از ورود به بحث، يادآوري اين نكته را لازم ميدانم كه گرچه بحث اصلي مقاله، رابطة دين و اقتصاد است، با توجه به محتواي مقاله، موضوع واقعي، دين و نظامهاي اجتماعي بهويژه اقتصاد است؛ چرا كه در نگرش برونديني، همة نظامهاي اجتماعي در يك موقعيت قرار دارند و بر همة آنها قانون مشتركي حكمفرما است.
ديدگاه نخست: آخرت و خدا هدف بعثت انبيا
گروهي از متفكران مسلمان معتقدند: هدف دين، ترويج و تبليغ خداپرستي و آخرتگرايي است و به امور دنيايي انسان كاري ندارد. يكي از اين انديشهوران كه افكارش در جهتگيري جريانهاي فكري معاصر ايران نقش تعيينكننده دارد، مرحوم مهندس بازرگان است. وي گرچه پيش از انقلاب در نوشتهها و سخنرانيهايش مدافع حكومت ديني و وجود نظامهاي اجتماعي ديني و اسلامي بود، در اواخر عمر، تغيير موضع داد و ديدگاه جديدي را اتخاذ كرد. بازرگان در سخنراني بهمن 1371 در انجمن اسلامي مهندسان، تحت عنوان «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا»، اعتقاد جديد خود را دربارة قلمرو و كاركردهاي دين به روشني بيان ميكند. در اين قسمت، بخشهايي از سخنراني را كه بهصورت نوشته منتشر شده،13 نقل ميكنيم. وي سخن خود را با اين پرسش آغاز ميكند:
مسأله اين است كه معلوم شود مؤمنان و گروندگان، در عقايد و افكار و برنامههاي زندگي دنيايي و آخرتي خود يا در جهانبيني و ايدئولوژي، چه نظر و انتظار از دين داشته باشند و چه مسائل و مشكلاتي را بايد به عهده خود بدانند. به بيان ديگر، آيا دين فقط عبادت و رضاي خدا و سعادت آن دنيا است يا جوابگوي مسائل و نيازهاي زندگي نيز هست و در اين صورت تا چه حد حلكننده و دستوردهندة امور دنيايي فردي و اجتماعي ما بايد باشد؟14
بعد در مقام تبيين روش تحقيق و بيان اين نكته كه نميخواهد مانند برخي روشنفكران، از دور دستي بر آتش داشته باشد، بلكه ميخواهد اين پرسش را از متن دين پاسخ گويد، اظهار ميدارد:
جا دارد ببينيم كه منشأ طبيعي و انساني طرز تفكر «دين براي جامعه» يا «دين براي دنياي بهتر» چيست و بعد با مراجعه به خود قرآن و مخصوصاً به آيات بعثت و رسالت انبيا كه ارتباط مستقيم با مسأله دارد، عمل پيامبران و مأموريت الاهي آنان را بررسي نماييم كه آيا اديان الاهي صرفاً براي تأمين و ترميم و تعالي امور دنيايي انسانها بوده است. نظر به دنيا و آخرت، هر دو داشتهاند و شامل و جوابگوي همة مسائل و مشكلات دنيا هستند يا آنكه انبيا صرفاً به خاطر «خدا و آخرت» ما فرستاده شدهاند؛15
سپس نظرية خود را در قلمرو دين چنين عرضه ميكند:
پيامبران كه فرستادة خدا براي انسانها هستند، عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه ميشود: 1. انقلاب عظيم و فراگير عليه خود محوري انسانها براي سوق دادن آنها به سوي آفريدگار جهانها؛ 2. اعلام دنياي آيندة جاودان بينهايت بزرگتر از دنياي فعلي. ... شايستة خداي خالق و فرستادگان و پيامآوران او حقاً و منطقاً ميبايد در همين مقياسها و اطلاعات و تعليماتي باشد كه ديد و دانش انسانها ذاتاً و فطرتاً از درك آن عاجز و قاصر است و دنياي حاضر، با همة ابعاد و احوال آن اجازة ورود و تشخيص آنها را به ما نميدهد والا گفتن و آموختن چيزهايي كه بشر داراي امكان كافي يا استعداد لازم براي رسيدن و دريافت آن هست، چه تناسب و ضرورت ميتواند داشته باشد؟ ابلاغ پيامها و انجام كارهاي اصلاحي و تكميلي دنيا در سطح مردم، دور از شأن خداي خالق انسان و جهانها است و تنزلدادن مقام پيامبران به حدود ماركسها، پاستورها و گانديها يا جمشيد و بزرگمهر و همورابي ...؛ بنابراين نيازي ندارد كه خدا، و فرستادگان خدا راه و رسم زندگي و حل مسائل فردي و اجتماعي را به او ياد بدهند. ... اصلاً چنين كاري براي خداوند و رسولانش يك عمل لغو نيست؟16
او در مقام استدلال بر اين نظريه ميگويد:
شما هر صفحه از قرآن را كه باز كنيد و هر سورة قرآن را كه بخوانيد، كمتر اتفاق ميافتد كه بيان و بحثي يا درمان و دردي غير از عذاب و ثواب آخرت همراه با توحيد يا معرفت و عبادات خدا در ميان باشد. همه جا به طور مستقيم و غيرمستقيم تصريحاً و يا تلويحاً درد خدا و آخرت است كه عنوان ميگردد يا تعليم و تذكر به خاطر انذار و بشارت. قرآن كه ثمره و خلاصة دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستوري براي دنياي ما نميدهد، بلكه ما را ملامت ميكند كه چرا اين اندازه به دنيا ميپردازيد و آخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها ميكنيد: بَل تُؤثِرُونَ الحَيَاةَ الدُّنيَا وَالاَّخِرَةُ خَيرٌ وَأَبقَي.17 كَلاَّ بَل تُحِبُّونَ العَاجِلَةَ وَتَذَرُونَ الاَّخِرَةَ18 19
و سرانجام ثمرة اين نظرية علمي را چنين بيان ميكند:
به اين ترتيب، چنانچه آخرت و خدا را برنامة اصلي بعثت انبيا بدانيم و امر و اصلاح دنيا، هدف و وظيفة اديان الاهي نباشد، ديگر ايراد و نقصي براي اديان نخواهد بود كه گفته شود در اصول و احكام دين همة مسائل و مشكلات زندگي و دستورالعملهاي جامع و كامل سياسي و اجتماعي و اقتصادي مورد نياز جوامع وجود ندارد.»20
پيش از نقد و بررسي اين نظريه كه در جاي خود خواهد آمد، بيان اين نكته مفيد است كه اين نظريه، از دو جهت به فلسفة دئيسم تشابه عميق دارد: اولاً در جاي جاي اين نظريه تأكيد اصلي روي صفت خالقيت خدا است و ديگر صفات خدا چون ربوبيت و هدايت فراموش شدهاند؛ ثانياً بينيازي انسان از آموزههاي انبيا، در طراحي نظامهاي اجتماعي، مسلم پنداشته شده است.
ديدگاه دوم: دنيا در حد ضرورت
گروه دوم از انديشهوران معتقدند: هدف اصلي دين، تبيين و تبليغ آخرت است و در مواقع ضرورت، در حد رفع نياز به امور دنيايي ميپردازد. از مصاديق اين گروه، دكتر سروش است. او در نوشتههاي متعدد، به ويژه در مقالة «ايدئولوژي و دين دنيوي»21 موضوع را چنين طرح ميكند:
سؤال بسيار مهمي كه براي دينداران مطرح ميشود، اين است: ديني كه ما به آن معتقديم، در درجة اول براي حل چه مسائلي آمده است؟ در درجة اول، خادم چه اهداف و اغراضي است؟ آيا براي حل مسائل دنيوي ما آمده و به منزلة يك مرامنامة دنيوي است يا براي حل مسائلي ديگر و از جنس ديگر آمده است يا براي هر دو مقصد؟ به هر حال، پاسخ ما منطقاً از چهار فرض خارج نيست: فرض اول اين است كه دين، نه براي حل مسائل دنيوي آمده است و نه براي حل مسائل اخروي. فرض دوم اين است كه بگوييم: دين براي دنيا آمده است و يك مرامنامة دنيوي است كه اسم اخصش، «ايدئولوژي» است. فرض سوم اين است كه دين فقط براي آخرت است؛ يعني ما قائليم كه حيات اخروي وجود دارد و در آنجا سعادت و شقاوتي براي ما تعريف خواهد شد و لذا خداوند، آداب و اصول و قواعدي به ما آموخته است تا سعادت ما در حيات اخروي تأمين شود. فرض چهارم هم اين است كه دين براي تأمين سعادت دنيا و آخرت، هر دو آمده است.22
بعد با بيان بطلان سه فرض نخست به ويژه دربارة دين اسلام ميگويد:
از ميان فروض چهارگانة فوق، فرضي كه بيش از همه محل توجه و تأمل است و بايد بحث اساسي را معطوف به آن كنيم، فرض چهارم است؛ يعني اين فرض كه دين، هم براي دنيا است، هم براي آخرت. تصور بنده اين است كه عموم كساني كه با اين فرض مواجه ميشوند، عليالقاعده خواهند گفت كه دين، خصوصاً دين اسلام، هم صبغة دنيايي دارد، هم صبغة آخرتي. هم براي تأمين سعادت اين جهان آمده است، هم براي تأمين سعادت آن جهان؛23
سپس از فرض چهارم و چگونگي ارتباط ديني دنيا و آخرت دو نظرية متفاوت ارائه داده، ميگويد:
گاهي ما ميگوييم آخرتمان تابع دنيايمان است و مقصودمان اين است كه اگر در دنيا عمل نيك انجام دهيم، در آخرت رستگار خواهيم شد. اين حرف البته مورد تصديق عموم دينداران است؛ اما گاهي مقصود از آن مدعا چيز ديگر است. در اين شق دوم، اساساً عمل خوب با توفيق دنيوي تعريف ميشود. عملي خوب است كه دنياي ما را آباد و مرفه كند و به ما عزت ببخشد. ... مرحوم دكتر شريعتي جملة خوبي دارد. ميگويد: ديني كه به درد قبل از مرگ نخورد، به درد بعد از مرگ هم نخواهد خورد. [خلاصه]، آخرت به دو معنا در گرو دنيا است: يك معناي متداول آن اين است كه اگر كسي در اين دنيا كار نيك انجام بدهد، يعني حج برود، نماز بخواند، روزه بگيرد، از فقرا دستگيري كند، حُسن خُلق داشته باشد و غيره، به او مثوبت اخروي ميدهند و به بهشت وارد ميشود. مطابق اين معنا، ما در اينجا مشغول به اعمال اخروي هستيم و در آنجا هم ثواب اخروي ميبريم؛ اما معناي دوم تابع بودن آخرت نسبت به دنيا اين است كه بايد در دنيا موفق و مرفه و عزيز و مقتدر بود و وقتي اين توفيق حاصل شد، توفيق آخرتي سعادت آن جهاني ما هم خود به خود و به تبع، تأمين خواهد شد و ديني كه در پي اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازي پيروانش نباشد، دين نيست. ايدئولوژيك كردن دين، دقيقاً به اين معنا است.24
سروش در مقام گزينش ميگويد:
گمان من اين است كه اگر كسي آخرت را محيط بر دنيا ببيند و لختي در گوهر رسالت رسولان بينديشد، ترديد نخواهد كرد كه حيات فاني ما كه مقدمة حيات جاويد است، شأني تبعي دارد و اصالت با حيات ديگر است و دين هم رسالتش اولاً و بالذات متوجه آن است و تدبير دنيا را به عُقلا وانهاده است از زراعت و صنعت گرفته تا حكومت و سياست. ... به هر حال، تمام مطلب اين است كه هدفگيري دين غيرايدئولوژيك، معطوف به آخرت و تأمين سعادت اخروي است و دنيا به آن ميزاني كه به كار سعادت اخروي ميآيد يا در كار آن مزاحمت ميكند، مورد نظر دين واقع ميشود و اين مقدار از توجه، به معناي برنامهريزي براي دنيا، به معناي امروز كلمه و به معناي مورد نظر ايدئولوژيها نيست. امروزه، برنامهريزي به معناي طرح دادن براي اقتصاد، جمعيت، آموزش همگاني، بهداشت، توليد صنعتي، رشد كشاورزي و اين قبيل امور است. اين كارها محصول تدبير عقلايي مردم است و دين جانشين عقل نيست و در قالب تنگ ايدئولوژي نميگنجد.25
اين نظريه نيز همانند نظريه پيشين، بينيازي عقل و دانش بشر را در طراحي نظامهاي اجتماعي از جمله اقتصاد، مسلم فرض ميكند.
نقطة اشتراك فلسفه دئيسم و ماترياليسم و ديدگاههاي اول و دوم انديشهوران مسلمان در توانايي انسان براي ساختن دنيايي آباد و استغناي او از دين و آموزههاي الاهي در طراحي نظامهاي اجتماعي است و اينكه اديان از جمله اسلام، اداره و مديريت سياسي، اقتصادي، و اجتماعي جامعه را به عقل و عاقلان سپرده است و خود، برنامة خاصي ندارد.
حال بايد ديد:
1. آيا بشر واقعاً در ادارة دنيا و طراحي نظامهاي اجتماعي و اقتصادي از دين و آموزههاي انبيا بينياز است؟
2. آيا دين، به ويژه دين اسلام، براي دنياي مؤمنان برنامهاي ندارد؟
بحث نخست بهطور عمده برونديني است و اگر هم به متون ديني مراجعه كنيم، از باب ارشاد است و بحث دوم درون ديني بهشمار ميرود و اگر نكتهاي خارج از دين بگوييم، از باب توضيح خواهد بود. در ادامه مقاله، با طرح ديدگاه سوم و ارائة برهانهاي سهگانة آن، به نقد ديدگاههاي اول و دوم ميپردازيم.
ديدگاه سوم: نيازمندي بشر به آموزههاي برتر
بيشتر حكيمان و فيلسوفان اسلامي معتقدند: انسان براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت به آموزههاي انبيا نياز دارد و براي اثبات اين نياز، براهيني را اقامه كردهاند. از ميان آنها، برهان توقف كمال انسان به وحي، توقف عدالت اجتماعي به تعاليم انبيا و حمايت عقل به وسيلة وحي را توضيح ميدهيم.
برهان اول: كمال انسان در گرو تعاليم پيامبران
گروهي از متكلمان و فيلسوفان اسلامي بر اين باورند كه انسان بدون كمكگرفتن از وحي نميتواند به سعادت برسد و براي اثبات اين مطلب، مقدماتي را مطرح ميكنند.
1. كمال، هدف برتر انسان
انديشه در حالات دروني و پديدههاي بيروني مخلوقات، هر گونه ترديد را دربارة كمالخواهي و كمالجويي انسان و هر موجود ديگر را از بين ميبرد و نشان ميدهد كه موجودات جهان متأثر از نيرويي دروني، به سوي مقصد خاصي در حركتند. دانة گندم يا هستة ميوهاي كه در دل خاك قرار ميگيرد، مراحلي را ميگذراند تا به كمال خود كه بوتة گندم يا درخت خاصي است، دست يابد. نطفهاي كه در رحم مادر بسته ميشود، از آغاز پيدايش به سوي هدف غايي خود كه همان انسان شدن است حركت ميكند و اين مسير را تا لحظهاي كه دست سرنوشت پروندهاش را مهر ختام نزده، ادامه ميدهد و خداوند متعالي كه رب العالمين است، به هر يك از موجودات، جهاز وجودي لازم را داده، آنها را به سوي هدف نهايي خويش هدايت ميكند:
رَبُّنَا الَّذِي أَعطَي كُلَّ شَيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَي.26 پروردگار ما كسي است كه به هر موجودي، خلقت لازمهاش را داد؛ پس هدايت كرد.
2. اختيار، ويژگي انسان كمالخواه
موجودات را از جهت كمالخواهي به سه گروه ميتوان تقسيم كرد.27
گروه اول موجوداتي كه كمالاتشان با وجودشان همراه است؛ يعني از آغاز پيدايش، هر كمالي كه برايشان امكان داشته، همراهشان بوده است. فيلسوفان، به اين نوع موجودات، «مجرد تام» ميگويند. شايد بتوان از بعضي آيات قرآن استظهار كرد كه فرشتگان چنين هستند:
وَمَا مِنَّا اًِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعلُومٌ.28 و هيچ يك از ما نيست، مگر آنكه براي او جايگاهي معلوم و معين است.
گروه دوم، موجوداتي هستند كه ميتوانند تكامل يابند؛ ولي تكاملشان اختياري نيست. يك دانة گردو كه به درختي تنومند تبديل شده، تكامل يافته؛ اما اين تكامل با اختيار حاصل نشده است؛ بلكه وقتي شرايط (زمين، آب، و حرارت مناسب) فراهم شود، دانه رشد را آغاز ميكند؛ زمين را ميشكافد؛ كمكم جوانه ميزند و پس از گذشت مدتي درخت ميشود و درخت هم ميوه ميدهد و اگر اين شرايط فراهم نشد ميپوسد و به تكامل نميرسد؛ پس نه تكامل و نه از بين رفتن اين دانه در اختيار خودش نيست.
گروه سوم، موجوداتي هستند كه قابليت تكامل دارند و ميتوانند كمال يابند، و تكاملشان در اختيار خودشان است. در ميان موجوداتي كه ما ميشناسيم و با آن سر و كار داريم، انسان چنين موجودي است؛ يعني اگر بخواهد ميتواند به كمال برسد و اگر نخواهد، نه تنها به كمال نميرسد، بلكه سقوط ميكند و از اول هم بدتر ميشود:
اًِنَّا خَلَقنَا الا ًِنسَانَ مِن نُطفَةٍ أَمشَاجٍ نَبتَلِيهِ فَجَعَلنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً اًِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ اًِمَّا شَاكِراً وَاًِمَّا كَفُوراً.29 ما انسان را از نطفهاي اندر آميخته آفريديم تا او را بيازماييم و وي را شنوا و بينا گردانيم. ما راه را بدو نموديم يا سپاسگزار خواهد بود يا ناسپاسگزار.
بايد توجه داشت كه انتخاب و اختيار واقعي، با شناخت و آگاهي معنا مييابد. اگر انسان با توجه و آگاهي به كار و نتيجة آن، راهي را برگزيند ميتوان گفت كه آن راه را انتخاب كرده است.
3. ابعاد متنوع وجود انسان
آفرينش انسان در نيكوترين هويت،30 و آراستن او در نيكوترين صورت،31 موجب پيچيدگي و ظرافت وجودي و منتهايي او شده و براي انسان، ابعاد متنوع ترسيم كرده است. برخي از آنها بدين قرار است.32
بُعد مادي و معنوي انسان
انسان، موجودي متشكل از جسم و روح است و كارهايي كه انجام ميدهد با اينكه اغلب با جسم و ماده سر و كار دارد روي روح و جان او نيز تأثير ميگذارد. به عبارت ديگر، از آنجا كه بين بدن و روح ارتباط وجود دارد، هر كاري ميتواند اثري خوب يا بد در روح ما داشته باشد و بر اين اساس، زماني قادر خواهيم بود دربارة خوبي كاري داوري كنيم كه بتوانيم تشخيص دهيم كه آن كار، افزون بر نفع جسماني، نفع روحاني نيز دارد. تشخيص نفع بدن، كار مشكلي نيست؛ ولي تشخيص نفع روح، كار بسيار مشكلي است؛ چرا كه ما راهي مطمئن و قابل توجه براي شناسايي اين اثر نداريم. افزون بر اين، گاهي يك كار اثر مطلوبي روي جسم دارد؛ ولي اثر نامطلوبي روي روح ميگذارد يا به عكس. در اين موارد، از چه راهي بفهميم كه در مجموع، نفع اين كار بيشتر است يا ضرر آن؟ البته در موارد جزئي، گاهي از روي حدس و گمان حرفهايي زده ميشود؛ اما در همة موارد، چنين توانايي براي تشخيص نداريم:
وَيَسأَلُونََ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبٍّي وَمَا أُوتِيتُم مٍّنَ العِلمِ اًِلاَّ قَلِيلاً.33 و دربارة روح از تو ميپرسند، بگو: روح از [سنخ] امر پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندكي داده نشده است.
بُعد فردي و اجتماعي انسان
انسان، موجود اجتماعي است و بيشتر كارهاي او در زندگي ديگران تأثير ميگذارد؛ حتي رفتاري كه در محيط خانه، شخصي تلقي ميشود روي فرزندان و دوستان آنها، سپس در خانوادههاي ديگر آثار خوب و بد بر جاي ميگذارد؛ پس براي تشخيص خوب يا بد بودن عمل بايد افزون بر آثار فردي، آثار اجتماعي آن نيز در نظر گرفته شود، و اين در حالي است كه ما حتي آثار فعل را نميتوانيم در زندگي شخصي خود اندازهگيري كنيم؛ چه رسد به اينكه بخواهيم مقدار تأثير آن كار را در جامعه ارزيابي كنيم. بر فرض كه بتوانيم تشخيص دهيم، گاهي منافع فردي و اجتماعي عمل، همسو نيستند؛ بنابراين به معياري نيازمند هستيم كه بتواند به ما نشان دهد آيا سود شخصي اين كار بر نفع اجتماعي مقدم است يا عكس آن. ممكن است در موارد جزئي تشخيص دهد؛ بهطور مثال، در حادثهاي ببيند صرف مقداري از مال ضرر مهمي از جامعه برطرف ميكند؛ ولي سخن در همة كارها است كه مدام براي انسانها پيش ميآيد و تشخيص اندازة اثر آنها در منفعت شخصي و اجتماعي و ترجيح منفعت شخصي يا اجتماعي در آنها، به ملاك يقيني و دقيق نياز دارد كه انسانهاي عادي فاقد آن ملاك و معيار هستند.
بُعد دنيايي و آخرتي انسان
زندگي انسان در اين زندگي دنيايي منحصر نيست؛ بلكه زندگي اصلي و ابدياش در عالم آخرت خواهد بود و سرنوشت او در آخرت در همين زندگي دنيا رقم ميخورد؛ يعني اين دو زندگي جدا از هم نيستند و مانند زندگي در يك شهر، سپس رفتن به شهر ديگر و آغاز زندگي جديد نيست؛ بلكه ادامه و حقيقتِ نتيجة عملكرد ما در اين دنيا است.
يَا قَومِ اًِنَّمَا هذهِ الحَيَاةُ الدُّنيَا مَتَاعٌ وَاًِنَّ الاَّخِرَةَ هِيَ دَارُ القَرَارِ مَن عَمِلَ سَيٍّئَةً فَلاَ يُجزَي اًِلاَّ مِثلَهَا وَمَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثَي وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئَِ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ.34 اي قوم من! اين زندگي دنيا فقط متاعي [ناچيز] است. همانا آخرت سراي پايدار است. هر كه بدي كند، جز به مانند آن كيفر نمييابد، و هر كه كار شايسته كند - چه مرد باشد چه زن - در حالي كه ايمان داشته باشد، داخل بهشت ميشود.
حال كه حقيقت دنيا و آخرت اين است و كردار دنيايي انسان روي زندگي ابدي او تأثير ميگذارد، بايد بكوشيم كارهايي انجام دهيم كه موجب سعادت ابدي شود نه شقاوت دائم؛ ولي از چه راهي تشخيص دهيم كه كارهاي ما چه آثاري در جهان آخرت دارد؟ ما تأثير و تأثرات هر چيزي را در دنيا ميتوانيم تا حدودي از راه تجربه و آزمايش به دست آوريم؛ ولي براي تشخيص كيفيت و كميت تأثير افعال در آخرت راهي نداريم.
4. عقل و حس براي تشخيص راه كمال كافي نيست
در مقدمة دوم گفته شد: كمال انسان در گرو اعمال اختياري او است و براي اختياري بودن هر فعل، شناخت و آگاهي لازم است و اگر كاري بدون شناخت و آگاهي و بدون انتخاب و اختيار انجام گيرد نميتواند ما را به كمال برساند. در مقدمة سوم روشن شد كه بهدليل تنوع ابعاد وجودي انسان و محدوديت عقل و تجربه، شناختهاي عادي انسان كه از طريق عقل و حس به دست ميآيد، براي تشخيص راه كمال و سعادت كافي نيست.
عَسَي أَن تَكرَهُوا شَيئاً وَهُوَ خَيرٌ لَكُم وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيئاً وَهُوَ شَرُّ لَكُم وَاُ يَعلَمُ وَأَنتُم لاَ تَعلَمُونَ.35 بسا چيزي را خوش نميداريد و آن براي شما خوب است و بسا چيزي را دوست ميداريد و آن براي شما بد است، و خدا ميداند و شما نميدانيد.
انسان با شناختهايي كه از عقل و حس به دست ميآورد نميتواند در هر لحظه و هر جا تشخيص دهد كه چه كاري موجب سعادت يا شقاوت او ميشود؛ البته عقل حقايقي را با كمك تجربه و حس درك، ميكند و اين درك، هم مطابق واقع، و براي ما حجت است و بايد پيروي شود؛ ولي در همة مواردي كه به شناخت كافي نياز داريم نميتواند به ما كمك كند. عقل انسان، قبح ظلم و حُسن عدالت را درك ميكند؛ اما وقتي به مرحلة عمل ميرسيم و نيازمنديم كه مصاديق ظلم و عدل را تعيين كنيم، به طور كامل و دقيق نميتوانيم؛ زيرا چنان كه در مقدمة سوم گذشت، وجود انسان ابعاد گستردهاي دارد و داراي روابط پيچيدهاي با انسانها و موجودات ديگر است كه از آنها تأثير ميپذيرد و در آنها تأثير ميگذارد؛ براي مثال، عقل انسان ميفهمد كه صاحب سرماية نقدي، همانند صاحب كار اقتصادي در نتيجة فعاليت اقتصادي سهيم است و بايد از درآمد آن فعاليت سهمي داشته باشد؛ اما اين سهم در قالب كدام قرارداد حقوقي تعيين شود، عادلانه است، آگاهي كافي ندارد، و چه بسا پرداخت بازده ثابت و از پيش تعيين شده (ربا) را به اشتباه مصداق عدالت ببيند؛ در حالي كه با مطالعة دقيقتر و با الهام از آموزههاي خدا ميفهميم كه اين قرارداد حقوقي، ظلم است.
وَاًِن تُبتُم فَلَكُم رُؤوسُ أَموَالِكُم لاَ تَظلِمُونَ وَلاَ تُظلَمُونَ.36 و اگر [از رباخواري] توبه كنيد، سرمايههاي شما از خودتان است. نه ظلم ميكنيد و نه ظلم ميبينيد.
در مسألة ارث، عقل تاحدودي تشخيص ميدهد كه اموال ميت بايد بين ورثه تقسيم شود؛ اما آيا مصداق عدل در اين باره اين است كه به طور يكسان به زن و مرد ارث بدهيم يا بايد بين اين دو فرق گذاشت؟ چه بسا عقل ما بدون توجه به جوانب گوناگون مسأله از جمله مسؤوليتهاي مالي مرد، عدالت را در تساوي و برابري پندارد. در صورتي كه اين گونه نيست يا در تشخيص اينكه آيا فرزندان ميت مقدمند يا پدر و مادر او، و اين كه به هر يك از آنان چه مقدار ارث برسد، دچار اشتباه شويم.
يُوصِيكُمُ اُ فِي أَولاَدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظٍّ الا ُنثَيَينِ .... وَلأَبَوَيهِ لِكُلٍّ وَاحِدٍ مِنهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرََ .... لاَ تَدرُونَ أَيُّهُم أَقرَبُ لَكُم نَفعاً فَرِيضَةً مِنَ اِ اًِنَّ اَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً.37 خداوند، به شما دربارة فرزندانتان سفارش ميكند: سهم پسر چون سهم دو دختر است ... و براي پدر و مادر وي [= متوفا] يك ششم از ما تر است. ... شما نميدانيد پدران و فرزندان، كدام يك براي شما سودمندترند. اين تكليفي از جانب خدا است؛ زيرا خداوند داناي حكيم است.
نتيجهگيري از برهان اول
خلاصة مقدمات اين بود كه خداي متعالي، انسان را براي تكامل آفريده است و تكامل انسان فقط از راه اعمال اختياري به دست ميآيد و اختياري بودن اعمال، در گرو شناخت است و انسان، در همة زمينهها شناخت كافي ندارد؛ پس خدا بايد راه ديگري افزون بر عقل و حس براي انسان قرار دهد تا او به كمال برسد. به بيان ديگر، اگر خدا راه ديگري در اختيار انسان نگذارد، شناخت انسانها ناقص خواهد بود و كارهايشان از انتخاب آگاهانه سرچشمه نخواهد گرفت و چون تكامل انسان در گرو اعمال انتخابي است، به كمال نميرسد و اين نقض غرض خدا از آفرينش و خلاف حكمت الاهي است؛ پس خدا بهطور حتم راهي براي شناخت درست راه كمال و رسيدن به آن مقام قرار داده و آن راه، همان وحي و كلام الاهي و آموزههاي انبيا است و اين، همان آب حيات انسان و راه نجات او از ظلمات است و غير از اين هم راهي نيست.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلهِ وَلِلرَّسُولِ اًِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحيِيكُم.38 اي كساني كه ايمان آوردهايد! آنگاه كه خدا و پيامبر، شما را به چيزي [= دين] فراخواندند كه ماية حيات شما است، آنان را اجابت كنيد.
أَوَمَن كَانَ مَيتاً فَأَحيَينَاهُ وَجَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيسَ بِخَارِجٍ مِنهَا.39 آيا كسي كه دل مرده بود و به وحي زندهاش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، چون كسي است كه گرفتار تاريكيها است و از آن بيرون آمدني نيست؟
مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَو أُنثَي وَهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيٍّبَةً.40 هر كس از مرد يا زن، كار شايسته كند و مؤمن باشد بهطور قطع او را با زندگي پاكيزهاي، حيات حقيقي بخشيم؛
پس يگانه راه خروج از تاريكيهاي ناداني و رسيدن به حيات طيب و ابدي، تمسك به كلام خدا و آموزههاي انبيا است؛ البته برهان مذكور به هيچوجه درصدد ناديده گرفتن ارزش عقل و حس و شناختهاي عقلاني و حسي نيست؛ چرا كه اصل تصديق خدا و نبوت و تأييد برهان مذكور، به عقل است؛ بلكه هدف، بيان كافي نبودن يافتهاي عقل و حس براي پيمودن مسير پرپيچ و خم كمال انساني است.
برهان دوم: عدالت اجتماعي، نيازمند آموزههاي پيامبران
لَقَد أَرسَلنَا رُسُلَنَا بِالبَيٍّنَاتِ وَأَنزَلنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَالمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ.41 به راستي ما پيامبران خود را با ادلة آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ميزان فرود آورديم تا مردم به عدالت برخيزند.
از نظر حكيمان مسلمان، بقاي نوع بشر در گرو برقراري عدالت اجتماعي، و تحقق عدالت، به قانون مدني لازمالاجرا منوط است و تحقق چنين قانوني، جز به وسيلة انساني فوق جامعه بشري كه مصداق منحصر به فرد آن پيامبران هستند، حاصل نميشود. بزرگان فلسفة اسلامي چون فارابي،42 ابنسينا،43 سهروردي،44 ملاصدرا،45 علامه طباطبايي،46 و شهيد مطهري بر اين استدلال پاي ميفشرند. گرچه شيوة استدلال و چگونگي استنتاج هر يك متفاوت است، روح حاكم بر استدلالها يكي است. در اين قسمت، بيان استاد مطهري را با مقداري تلخيص و تغيير نقل ميكنيم.
بشر موجودي است كه زندگياش بايد اجتماعي باشد؛ يعني بدون اينكه با يكديگر زندگي كنند و با يكديگر ارتباط و زندگي تعاوني داشته باشند، امكانپذير نيست و برخلاف ديگر حيوانات اجتماعي چون زنبور عسل و موريانه كه به حكم غريزه و اجبار زندگيشان اجتماعي است، انسان به حكم غريزه اجبار ندارد. انسان به حكم اينكه موجودي مختار، عاقل و آزاد آفريده شده است، خودش بايد بينديشد و براي خود انتخاب كند و بهصورت غريزي در بشر نيست، و انسان، به موجب همين كه مختار و آزاد آفريده شده است، امكان سرپيچي از وظيفه برايش هست و از طرف ديگر به حكم اينكه غريزة حيات دارد و ميخواهد زندگي كند، نفعجو آفريده شده، دنبال منفعت خودش هست و به همين جهت است كه هر انساني، در هر موضوعي ابتدا دنبال هدف و مصلحت خويش است و نه مصلحت اجتماع. به عبارت درستتر، انسان مصلحت اجتماع را نه خوب تشخيص ميدهد، و نه به فرض تشخيص دادن، رعايت ميكند؛ برخلاف ديگر حيوانات اجتماعي كه به حكم غريزه، هم مصلحت اجتماعشان را خوب تشخيص ميدهند و به حكم غريزه دنبال اجراي آن هستند. بشر در هر دو ناحيه نياز دارد. از يك سو به رهبري نياز دارد كه او را به مصالح اجتماعياش هدايت كند و از سوي ديگر نيازمند قوه و قدرتي است كه حاكم بر وجودش بوده، او را به دنبال مصالح اجتماعي بفرستد و پيامبران، براي اين دو كار آمدهاند؛ هم بشر را به مصالح اجتماعي رهنمون ميشوند و هم او را موظف ميكنند؛ يعني قدرتي به نام ايمان بر وجودش مسلط ميسازند كه به حكم اين قدرت، آن مصالح اجتماعي را اجرا ميكند.47 به بيان ديگر، براي طراحي نظامهاي اجتماعي عادلانه و در خور شأن انسان طراح آن نظامها و ترسيمكننده مسير زندگي بايد واجد شرايط سهگانة ذيل باشد.
الف. انسان را با تمام ابعاد وجودي (روحي و جسمي، فردي و اجتماعي، دنيايي و آخرتي) شناخته، بر نيازهاي او در مسير تكامل آگاه باشد.
ب. كلية اصول و قوانيني را كه نيازهاي واقعي بشر را به بهترين وجه و از نزديكترين راه تأمين و نهادهاي انساني را در وي شكوفا ميسازد، بشناسد.
ج. در تبيين اهداف و ترسيم راهها و تدوين برنامهها و تنظيم قوانين، از هواها و هوسها و ترسها وارسته بوده، فقط به مصالح انسان بينديشد، و حقيقت اين است كه دانش بشري در طول تاريخ، حتي اكنون كه در اوج شكوفايي بهسرميبرد، از شناخت انسان و مناسبات اجتماعي او ناتوان است؛ بهطوري كه آلكسيس كارل در كتاب معروف خود، انسان، موجود ناشناخته ميگويد:
حقيقت اينكه انسان، مجموعهاي پيچيده، مبهم و غيرقابل تفكيك است كه نميتوان آن را به آساني شناخت و هنوز روشهايي كه بتواند او را در اجزا و در مجموعه و در عين حال در روابطش با محيط خارج بشناسد، در دست نيست. ... هنوز نكات پرارزش و مهمي در تاريكي است و كالبدشناسي، شيمي، فيزيولوژي، روانشناسي، علم تربيت، تاريخ، جامعهشناسي، اقتصاد و رشتههاي ديگر نميتوانند به كنه وجود آدمي برسند؛ بنابراين، انساني كه متخصصان هر رشته از اين علوم ميشناسند نيز واقعي نيست؛ بلكه شبحي ساخته و پرداخته تكنيكهاي همان علم است.48
به فرض، اگر روزي فرا رسد كه دست تواناي علم، تمام رازهاي وجود انسان را بگشايد و اين معماي دشوار را حل، و افزون بر اين، آنچه را كه اين موجود پيچيده در سير تكاملي خود بدان نيازمند است، درك كند، باز هم انديشه و علم بشري نميتواند به تنهايي رسالت تكامل انسان را به عهده گيرد؛ زيرا اين انسانها هستند كه برنامه و نظامهاي اجتماعي انسان را تدوين ميكنند و انسان به طور طبيعي، تحت تأثير تمايلات و سودجوييهاي شخصي، گروهي، ملي و طبقاتي خود قرار دارد.
منتسكيو، حقوقدان فرانسوي در اين زمينه مينويسد:
هر قانونگذاري، در تأسيس قانون، نظر خود را دخالت ميدهد؛ به اين علت كه داراي عواطف و افكار مخصوصي است؛49
نتيجه اينكه دانش بشري، اگرچه در مسائل علوم تجربي و ساختن تمدن مادي بسيار موفق بوده؛ اما در شناخت انسان و ساختن تمدن انساني و طراحي نظامهاي اجتماعي در خور شأن انسان، پيشرفت چنداني نداشته است؛ پس براي حل اين مشكل بايد سراغ منبع ديگري غير از دانش بشري بود.
ژان ژاكروسو در تبيين ويژگيهاي آن منبع سخن زيبايي دارد:
براي كشف بهترين قوانين كه براي ملتها مفيد باشد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسان را ببيند؛ ولي خود، هيچ حس نكند. با طبيعت رابطهاي نداشته باشد؛ ولي كاملاً آن را بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد؛ ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك كند ...50
و بايد خاضعانه اعتراف كنيم كه عقل كل واجد تمام اين شرايط، كسي جز آفريدگار جهان نيست؛ زيرا او انسان را آفريده؛ پس بهتر از هر كس ديگر، آفريده خود را ميشناسد:
وَلَقَد خَلَقنَا الا ًِنسَانَ وَنَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ،51
و اوست كه به تمام اصول تكامل انسان آگاه است:
اًِنَّ اَ بِكُلٍّ شَيءٍ عَلِيمٌ،52
و فقط او است كه هيچگونه ترس، هوا و هوس در موردش معنا ندارد؛ چرا كه بينياز مطلق است:
اًِن تَكفُرُوا أَنتُم وَمَن فِي الا َرضِ جَمِيعاً فَاًِنَّ اَ لَغَنِيُّ حَمِيدٌ؛53
بنابراين، يگانه منبعي كه ميتواند براي انسان برنامه تكامل و براي جامعة انساني نظامهاي عادلانة اجتماعي تدوين كند و اصول و پايههاي آنها را آموزش دهد، خداوند است.
اين بخش از نوشتار را با كلام زيبايي از فيلسوف بزرگ شرق ابوعلي سينا به پايان ميرسانم. او در برهان لزوم بعثت انبيا ميگويد:
انسان داراي زندگي اجتماعي است و از وضع قوانيني كه بتواند زندگي اجتماعي، بلكه فردياش را بر اساس عدالت سامان دهد و او را به سعادت شايستة خود برساند، ناتوان است؛ پس بر خداوند لازم است كه به مقتضاي حكمتش انسان را در اين زمينه هدايت كند.54
برهان سوم: وحي، حامي عقل و تجربة انسان
در بيان ديدگاه اول گذشت كه برخي، افزون بر ادعاي استغناي بشر از آموزههاي انبيا در امور دنيايي، هر نوع راهنمايي او را، لغو و بيهوده، و از ساحت حكمت خدا و پيامبران دور ميدانند. اين در حالي است كه بيشتر انديشهوران و متفكران اسلامي، راهنمايي خدا و رسولان را حتي در مواردي كه دانش بشر كاربرد دارد، موجب اطمينان، آرامش و دفع سرگرداني انسان، و نشانة رحمت پروردگار ميدانند.
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اُ النَّبِيٍّينَ مُبَشٍّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقٍّ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فِيَما اختَلَفُوا فِيهِ.55 مردم امتي يگانه بودند؛ پس خداوند، پيامبران را نويدآور و بيمدهنده برانگيخت و با آنان كتاب را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم، در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوري كند.
مفسر بزرگوار، علامة طباطبايي در تفسير اين آيه، بحث گستردهاي دربارة اختلاف انسانها در جامعة مدني و حل آن بهوسيلة دين مطرح كرده است. او در بخشي از سخنانش ميگويد:
انسان به دليل فطرت استخدامگرش، ناگزير از زندگي اجتماعي است و به دليل همين صفت استخدامگري، در جامعه مدنياش اختلاف رخ ميدهد؛ زيرا هر كس در پي استخدام و بهرهجويي از ديگران است. رفع اين اختلاف از توان انسان بيرون است؛ چرا كه او خود سبب اختلاف است؛ پس رفع اختلاف بايد از سوي خداوند باشد.56
يكي از محققان در تبيين حامي بودن وحي براي دانش بشري استدلالي دارد كه خلاصه آن چنين است:57 اموري كه در دسترس دانش بشر است، از چهار حالت خارج نيست.
1. اموري كه دانش آن در اختيار همة انسانها است و هيچ اختلافي در آن ندارند.
2. اموري كه دانش آن فقط در اختيار متفكران است و هيچ اختلافي در آن ندارند.
3. اموري كه دانش آن فقط در اختيار متفكران است و در آن اختلافنظر دارند.
4. اموري كه دانش آن در اختيار همة انسانها است و در آن اختلافنظر دارند.
حال از ميان امور دنيايي به مهمترين آنها، يعني تنظيم روابط اجتماعي، توجه كرده، ميپرسيم:
تنظيم روابط اجتماعي كه امروزه در قالب حقوق اساسي حكومت، حقوق مدني، قضايي، بينالمللي و اقتصاد مطرح است و مكاتب گوناگون سياسي، حقوقي و اقتصادي را پديد آورده و هر يك از مكاتب نيز در عين اختلافات و احياناً تضادهاي آشكار، مدعي رساندن انسان به امنيت، رفاه، آسايش، عدالت و رستگارياند،58 در شمار كدام يك از آن چهار حالت قرار ميگيرند.؟
اگر مناسبات سياسي، حقوقي، و اقتصادي انسانها از سنخ اول باشد و همة مردم بدون هيچگونه اختلافي در آن زمينه دانش كافي داشته باشند، به راهنمايي خدا و رسولان نيازي نيست و چه بسا لغو خواهد بود؛ چرا كه خود مردم به آساني از عهدة حل مسائل برميآيند و اگر سنخ دوم باشد - گرچه اتفاقنظر انديشهوران زمينهساز اعتماد مردم در مراجعه به آنان خواهد بود - با هدايت پيامبران، اين اعتماد و اطمينان مستحكم ميشود؛ اما در حالت سوم، مشكل اختلافنظرها پيش ميآيد؛ يعني از سويي، برخي از متفكران بهيقين به خطا رفتهاند و از سوي ديگر، مردم سرگردان ميمانند كه به چه متفكري اعتماد كنند و امور اجتماعي از سنخ مسائل فردي نيست كه هر كس به يك متخصص رجوع كند؛ چرا كه اين كار به هرج و مرج و تباهي جامعه ميانجامد و اگر مسائل نظامهاي اجتماعي از سنخ مسائل حالت چهارم باشد، مشكل هرج و مرج بيشتر خواهد بود؛ زيرا هر يك از مردم، خود را متخصص ميداند.
گويا مسأله تنظيم روابط اجتماعي، به فرض توان دانش بشر، از نوع حالت سوم باشد و وجود اختلاف و در پي آن، سرگرداني مردم، دخالت دين را ضرور ميسازد؛ بدين سبب، علامة حلي در لزوم بعثت انبيا ميگويد:
از فوايد بعثت آن است كه عقل در آنچه خود حكم ميكند، بهوسيلة نقل تقويت ميشود و در آنچه حكم نميكند، از نقل ياري ميجويد؛59
پس نتيجه ميگيريم: بر فرض انسان در اين زمينهها دانشي داشته باشد كه دارد، از آموزههاي پيامبران بينياز نيست؛ البته بهشرط آنكه اين علم بشري، حجاب براي تابش انوار الاهي نباشد.
فَلَمَّا جَأَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيٍّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ العِلمِ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَستَهزِؤُونَ.60 و چون پيامبرانشان دليلهاي آشكار برايشان آورند، به آنچه از دانش كه نزدشان بود، خرسند شدند و [سرانجام] آنچه به تمسخر ميگرفتند، آنان را فروگرفت.
ديدگاه چهارم: وحي، بيانگر همة حقايق
بعضي از عالمان و مردم، تحت تأثير برخي روايات و آيات چون وَنَزَّلنَا عَلَيَ الكِتَابَ تِبيَاناً لِكُلٍّ شَيءٍ61 و تفسير نادرست آنها، گمان ميكنند كه خداوند هر آنچه را انسان در زندگي دنيا و آخرت لازم دارد، از ريز و درشت، ثابت و متغير، فردي و اجتماعي، از طريق قرآن و سنت در اختيار انسانها گذاشته و يگانه راه سعادت هم در پيروي آنها است. اين گروه در برنامهريزيها و تصميمگيريها، به يافتههاي عقل و تجربة بشري اعتنايي نداشته، در همهچيز سراغ نقل ميروند.
آشنايان حقيقي اسلام به ويژه پيروان علمي مكتب اهل بيت: با ضعف اين ديدگاه آشنا بوده، ميدانند كه خداوند، براي سعادت انسان، دو راه قوي و دو حجت مهم يكي به نام عقل (پيامبر دروني) و يكي به نام وحي (پيامبر بيروني) قرار داده و يافتههاي عقل را نهتنها بيارزش ندانسته، بلكه راه رسيدن به وحي و تصديق پيامبران را نيز به آن واگذاشته است.
در مكتب اهلبيت نهتنها يافتههاي عقلاني بيارزش نيست، بلكه همانند نقل (وحي و سنت) يكي از راههاي شناخت احكام و بهدست آوردن آموزههاي ديني بهشمار ميرود؛ يعني عقل و نقل هر دو با هم و مكمل يكديگرند و چنانكه مفسران گفتهاند: مقصود از آية تبياناً لكل شيء،62 اين نيست كه قرآن همانند دائرةالمعارفي بزرگ، تمام جزئيات علوم رياضي، فيزيك، شيمي، جغرافي، تاريخ و... را بيان كرده باشد؛ بلكه با توجه به ادامة آيه و آيات و روايات ديگر، قرآن، كتاب هدايت، تربيت و انسانسازي است و هر آنچه را براي تكامل فرد و جامعه در ابعاد مادي و معنوي لازم و مفيد است، دربردارد؛ به همين جهت ميبينيم روش قرآن در برخورد با موضوعها متفاوت است. گاه بهسبب غفلت يا اختلافنظر انسانها، انگشت روي جزئيات يك مسأله گذاشته، آن را با تفصيل تمام مطرح ميكند؛ مانند آية 282 بقره كه طي 18 حكم، چگونگي تنظيم معاملات تجاري و اسناد بدهي را مطرح ميكند، و گاه بهصورت كلي، مسائل مهم و حياتي را ارائه ميكند؛ مانند آية اًِنَّ اَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَالا ًِحسَانِ وَاًِيتَأِ ذِي القُربَي وَيَنهَي عَنِ الفَحشَأِ وَالمُنكَرِ وَالبَغيِ يَعِظُكُم لَعَلَّكُم تَذَكَّرُونَ؛63 نتيجه اينكه قرآن و سنت و وحي و نقل نيامدهاند جاي عقل و دانش بشري را پر، و انسان را از تفكر و تدبر و تجربه بينياز كنند و عقل و دانش بشري نيز بهتنهايي براي پيمودن مسير پر پيچوخم زندگي و يافتن راه رشد و صلاح كافي نيست؛ پس انسان امروز نيز همانند همة اعصار در طراحي نظامهاي اجتماعي - اقتصادي نيازمند پيوند دادن آموزههاي برتر وحياني با يافتههاي عقلاني است. بدان اميد كه در مقالة ديگري بهصورت گسترده و دقيق، جايگاه آموزههاي اسلام و دانش بشري در طراحي نظام اقتصادي را ارائه دهم.
پينوشتها:
.1Deism يا مكتب خداپرستي طبيعي، از ريشة لاتينيDeus به معناي خدا است. اين مكتب، نهضتي بود كه در قرن هفدهم و هيجدهم بر ضد كليسا پديد آمد و منكر وحي بود و عقل و نداي طبيعت را براي سعادتمندشدن انسان كافي ميدانست. پيرو ويرت، نظريهپرداز و رهبر كالوينيستي در كتاب ساختار مسيحيت ميگويد: «دئيستها كساني هستند كه به خداوند در جايگاه خالق بهشت و زمين معتقدند؛ اما عيسي مسيح و تعاليم او را انكار ميكنند». اين مكتب، تطوراتي را پشت سر گذاشت و از قرن بيستم، دئيسم به الاهياتي گفته ميشود كه مخالف مكتب توحيدي به معناي اعتقاد به خداوند يكتا و داراي نفوذ كامل در سرتاسر جهان و فعال در امور جهان، است. دئيستها به خدايي اعتقاد دارند كه جهان را آفريده و پس از آن مانند مالك غايب، آن را به خودش واگذاشته است. آنان هر گونه وحي را انكار كرده و عقل بشر را به تنهايي براي هر شناختي كه در زندگي به آن نيازمند باشد، كافي ميدانند. براي مطالعه بيشتر ر.ك: حسين نمازي: «تأثير آموزة خداشناسي در شكلگيري اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمايهداري» مجلة اقتصاد دانشكده علوم اقتصادي سياسي دانشگاه شهيد بهشتي ش 2؛ سيدحسين ميرمعزي: نظام اقتصادي اسلام - مباني فلسفي، كانون انديشه جوان، ص 33 - 38؛
899853, volume 2, p:1Routledg Encyclopedia of philosophy Edward, Routledg, Routledg, london
.2 حسين نمازي: «تأثير آموزة خداشناسي در شكلگيري اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمايهداري»، مجله اقتصاد، ش 2، ص 13.
.3 لويي بدن: تاريخ عقايد اقتصادي، سيدحسين ميرمعزي، ص 193.
.4 سيدحسين ميرمعزي: نظام اقتصادي اسلام، مباني فلسفي، ص 37.
.5 عبدا جاسبي: اقتصاد، ص 41.
.6 بقره (2): 255.
.7 انعام (6): 102.
.8 همان، 164.
.9 هود (11): 57.
.10 نسأ (4): 126.
.11 سوره طه (20): 50.
.12 آلعمران (3): 109.
.13 مجلة كيان، ش 28، ص 46.
.14 همان.
.15 همان، ص 48.
.16 همان، ص 48 و 49.
.17 اعلي (87): 16 و 17.
.18 سوره قيامت (75): 20 و 21.
.19 مجلة كيان، ش 28، ص 52.
.20 همان، ص 54.
.21 همان، ش 31، ص 2.
.22 همان، ص 5.
.23 همان.
.24 همان، ص 8 و 9.
.25 همان، ص 11.
.26 طه (20): 50.
.27 محمدتقي مصباح: راهنماشناسي، ص 28 - 32، با مقداري تصرف و تلخيص.
.28 صافات (37): 50.
.29 انسان (76): 2 و 3.
.30 لَقَد خَلَقنَا الا ًِنسَانَ فِي أَحسَنِ تَقوِيمٍ. تين (95): 4.
.31 وَصَوَّرَكُم فَأَحسَنَ صُوَرَكُم. تغابن (64): 3.
.32 محمدتقي مصباح يزدي: راهنماشناسي، ص 65 تا 69، با مقداري تصرف و تخليص.
.33 اسرأ (17): 85.
.34 غافر (40): 39 و 40.
.35 بقره (2): 216.
.36 همان، 279.
.37 نسأ (4): 11.
.38 انفال (8): 24.
.39 انعام (6): 122.
.40 نحل (16): 97.
.41 حديد (57): 25.
.42 ابونصر فارابي: سياست مدينه، سيدجعفر سجادي، انجمن فلسفه ايران، تهران، 1358، ص 163 به بعد.
.43 ابنسينا: الشفأ الالهيات، ص 441 به بعد.
.44 شهابالدين سهروردي: التلويحات، مجموعة مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 95.
.45 ملاصدرا: الشواهدالربوبيه، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1360، ص 395 به بعد.
.46 محمدحسين طباطبايي: الميزان في تفسيرالقرآن، مؤسسه اعلمي، ج 2، ص 114.
.47 مرتضي مطهري: مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 4، ص 349 - 351.
.48 محمد محمدي ريشهري: فلسفه وحي و نبوت، ص 38.
.49 همان، ص 43.
.50 همان، ص 46.
.51 ق (50): 16.
.52 عنكبوت (29): 62.
.53 ابراهيم (14): 8.
.54 ابنسينا: الشفأ الهيات، انتشارات بيدار، ص 557.
.55 بقره (2): 213.
.56 محمدحسين طباطبايي: الميزان في تفسيرالقرآن، ج 2، ص 113 تا 138.
.57 حسنعلي علي اكبريان: درآمدي بر قلمرو دين، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تابستان 1377، ص 236 - 239.
.58 البته گاه نظريهپردازان و تدوينكنندگان اين مكاتب چنين ادعاهايي ندارند؛ اما پيروان و متجدد مآبان (روشنفكرنمايان) جهان سومي چنين باور كردهاند.
.59 علامه حلي: كشف المراد، المقصد الرابع فيالنبوة، المسئلةالاولي، ص 346.
.60 مؤمن (40): 83.
.61 نحل (16): 89.
.62 ناصر مكارم شيرازي و ديگران: تفسير نمونه، ج 11، ص 361 و 362.
.63 نحل (16): 90.
منبع : فصلنامه اقتصاد اسلامی 8