محور : اقتصاد اسلامی
چكيده
چالشي كه كشورهاي اسلامي با آن مواجهند، تحقق بخشيدن به فلاح و حيات طيبة علمي بهرغم محدوديت منابع است؛ ولي كشورهاي مزبور در اثر تقليد از راهبردهاي سكولار سرمايهداري، سوسياليسم و دولت رفاه، گرفتار عدم تعادل در اقتصاد كلان و اقتصاد خارجي شدند و در تأمين حيات طيبه براي همه توفيق نيافتهاند. حتي در تأمين نيازها و كاهش نابرابريها نيز كه بُعد مادّي حيات طيبه است، شكست خوردند؛ زيرا تأمين نيازها و كاهش نابرابريها فقط در صورتي امكانپذير است كه فرد در بهرهبرداري از منابع به اولويتهاي اجتماعي توجّه كند و اين امر فقط از طريق پايبندي به نظام اخلاقي اسلامي و اعتقاد به حسابرسي نزد خداوند ممكن است. كشورهاي اسلامي بايد از راهبردهاي سكولار و ناموفق سرمايهداري، سوسياليست و دولت رفاه و ... دست برداشته، راهبرد ويژة خود را پيدا و بدان عمل كنند. راهبرد اسلامي، برپايي عدالت اجتماعي ـ اقتصادي را هدف قرار ميدهد. در اين راهبرد، بُعد معنوي سعادت با افزايش قرب انسان به خدا محقق ميشود و در بُعد مادّي، منابع كه أمانت الاهي است، بهصورت عادلانه و كارا تخصيص داده، و توزيع ميشود. نظام اخلاقي، از طريق وجدان فرد، امّانتبودن منابع در دست او و مسؤوليت او در برابر خداوند را متذكر شده، به فرد انگيزه ميبخشد تا منفعت شخصي خود را به روشي دنبال كند كه به تحقق رفاه اجتماعي ضرر نرساند. بدين ترتيب بخش بزرگي از تقاضا قبل از آنكه در بازار ابراز شود، حذف ميشود؛ امّا تحقق نظام اخلاقي اسلام به تنهايي كافي نيست و بايد همراه با آن ساختار اجتماعي ـ اقتصادي نيز اصلاح شود. به رسميّت شناختن مالكيّت خصوصي و انگيزة سود در كنار پاداشهاي مادّي عادلانه، اصلاحات ارضي در كنار توسعة روستايي و گسترش بنگاههاي كوچك، اصلاح ساختار مؤسسات مالي در پرتو آموزههاي اسلام، اصلاح منابع مالية عمومي مطابق با آموزههاي اسلام، اصلاحاتي است كه بايد صورت پذيرد. شايسته است اصلاحات مزبور از طريق اجراي كاراي برنامههاي متعدد توزيع مجدد اسلامي تقويت شود. در نهايت اگر كشورهاي اسلامي مفاهيم و آموزههاي اسلامي را در اقتصاد و جامعة خود بهكار نبندند، هرگز نميتوانند در از بينبردن عدم تعادلهاي اقتصادي و تحقق توسعة موردنظر اسلام موفق باشند.
واژگان كليدي: راهبرد، عدالت اجتماعي ـ اقتصادي، نظام اخلاقي، اصلاح ساختاري، توزيع مجدد.
>>>
محور : اقتصاد اسلامی
چكيده
چالشي كه كشورهاي اسلامي با آن مواجهند، تحقق بخشيدن به فلاح و حيات طيبة علمي بهرغم محدوديت منابع است؛ ولي كشورهاي مزبور در اثر تقليد از راهبردهاي سكولار سرمايهداري، سوسياليسم و دولت رفاه، گرفتار عدم تعادل در اقتصاد كلان و اقتصاد خارجي شدند و در تأمين حيات طيبه براي همه توفيق نيافتهاند. حتي در تأمين نيازها و كاهش نابرابريها نيز كه بُعد مادّي حيات طيبه است، شكست خوردند؛ زيرا تأمين نيازها و كاهش نابرابريها فقط در صورتي امكانپذير است كه فرد در بهرهبرداري از منابع به اولويتهاي اجتماعي توجّه كند و اين امر فقط از طريق پايبندي به نظام اخلاقي اسلامي و اعتقاد به حسابرسي نزد خداوند ممكن است. كشورهاي اسلامي بايد از راهبردهاي سكولار و ناموفق سرمايهداري، سوسياليست و دولت رفاه و ... دست برداشته، راهبرد ويژة خود را پيدا و بدان عمل كنند. راهبرد اسلامي، برپايي عدالت اجتماعي ـ اقتصادي را هدف قرار ميدهد. در اين راهبرد، بُعد معنوي سعادت با افزايش قرب انسان به خدا محقق ميشود و در بُعد مادّي، منابع كه أمانت الاهي است، بهصورت عادلانه و كارا تخصيص داده، و توزيع ميشود. نظام اخلاقي، از طريق وجدان فرد، امّانتبودن منابع در دست او و مسؤوليت او در برابر خداوند را متذكر شده، به فرد انگيزه ميبخشد تا منفعت شخصي خود را به روشي دنبال كند كه به تحقق رفاه اجتماعي ضرر نرساند. بدين ترتيب بخش بزرگي از تقاضا قبل از آنكه در بازار ابراز شود، حذف ميشود؛ امّا تحقق نظام اخلاقي اسلام به تنهايي كافي نيست و بايد همراه با آن ساختار اجتماعي ـ اقتصادي نيز اصلاح شود. به رسميّت شناختن مالكيّت خصوصي و انگيزة سود در كنار پاداشهاي مادّي عادلانه، اصلاحات ارضي در كنار توسعة روستايي و گسترش بنگاههاي كوچك، اصلاح ساختار مؤسسات مالي در پرتو آموزههاي اسلام، اصلاح منابع مالية عمومي مطابق با آموزههاي اسلام، اصلاحاتي است كه بايد صورت پذيرد. شايسته است اصلاحات مزبور از طريق اجراي كاراي برنامههاي متعدد توزيع مجدد اسلامي تقويت شود. در نهايت اگر كشورهاي اسلامي مفاهيم و آموزههاي اسلامي را در اقتصاد و جامعة خود بهكار نبندند، هرگز نميتوانند در از بينبردن عدم تعادلهاي اقتصادي و تحقق توسعة موردنظر اسلام موفق باشند.
واژگان كليدي: راهبرد، عدالت اجتماعي ـ اقتصادي، نظام اخلاقي، اصلاح ساختاري، توزيع مجدد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ... (انفال(8)، 24).
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ (اعراف(7)، 96).
زمان سختي در پيش است و كار زيادي از ما براي حل بحران ساخته نيست. ... موضوعات سطحي چون بحث دربارة دور تجاري كوتاهمدت يا فلسفة سياسي جمهوريخواه در مقابل فلسفة سياسي دمكرات يا تغيير سياست مالياتي نميتواند سبب تغييرات عمدهاي در اين چشمانداز شود (جي فورستر).
پارادوكس
چالشي كه كشورهاي اسلامي با آن مواجهند، تحققبخشيدن به نگرش اسلام در مورد «فلاح و حيات طيّبه» براي هر فرد در جوامع اين كشورها است بهرغم محدوديت منابعي كه دارند. اين نگرش فقط تعالي اخلاقي را نميطلبد؛ بلكه همچنين مستلزم برادري و عدالت اجتماعي - اقتصادي است، و اين همه امكان تحقق ندارد، مگر هنگامي كه منابع كمياب براي فقرزدايي و تأمين نيازها و كمكردن نابرابريهاي درآمد و ثروت بهكار رود. در عوض كشورهاي اسلامي كه بهطور عمده كشورهاي در حال توسعه هستند، خودشان را در كلاف سردرگم (شبكة پيچيدهاي) از عدم تعادلهاي اقتصادي كلان و خارجي غرق كردهاند، بدون اينكه به تحقق اين نگرش نزديك شوند.
بررسيها نشان ميدهد كه وضعيت كنوني، نتيجة منطقي سياستهاي تقليدي اين كشورها از راهبردهاي سكولار سرمايهداري، سوسياليسم و دولت رفاه است. در غير اين صورت، كشورهايي كه اين نظم را اعمال ميكردند، بايددر تأمين حيات طيبه براي همة شهروندانشان موفق ميشدند؛ امّا آنها موفق نشدند و اين همان پارادوكس ثروت است؛ «بنابراين، كشورهاي ثروتمند بهطور معمول سعادتمندتر از كشورهاي فقير نيستند»؛ چنانكه ريچارد ايسترلين (Richard Easterlin) اين مطلب را بعد از 30 نظر سنجي در 19 كشور پيشرفته و در حال توسعه روشن كرد.*
داهرندورف (Dahrendorf) به درستي ميپرسد: چرا بسياري از شهروندان جوامع ثروتمند بعد از چهار دهه صلح و رونق، احساس خوشبختي نميكنند؟ چرا با وجود اين همه ناز و نعمت، رنج و سختي (نه فقط از جهت مالي، بلكه از جهت بياعتقادي و از خود بيگانگي) افزايش مييابد؟*
دو سبب اصلي براي اين پارادوكس وجود دارد: اولاً سعادت آنچنانكه ايدئولوژيهاي سكولارِ سرمايهداري و سوسياليسم و دولت رفاه بر آن تأكيد افراط آميزي ميكنند، فقط نتيجة داراييهاي مادّي و فرايند ارضاي جسمي نيست. ثانياً با توجه به محدوديّت منابع، حتي تحقق رفاه مادّي براي همة افراد جامعه امكانپذير نيست، مگر هنگامي كه از منابع موجود بهصورت كارآمد و عادلانه بهرهبرداري شود.
خوشبختي، همانطور كه امروزه مورد اتفاقنظر است، مظهري از مظاهر آرامشخاطر بهشمار ميرود (نفس مطمئنه، چنانكه در قرآن كريم، سوره فجر(89)، 27 آمده است)، و ممكن نيست تحقق يابد، مگر هنگامي كه زندگي فرد با طبيعت درونياش سازگار شود و اين سازگاري هنگامي تحقق مييابد كه هر يك از اميال معنوي و مادي شخصيت وي بهطور كافي ارضا شود. از آنجا كه جنبة مادّي و جنبة معنوي، دو هويّت جدا از هم ندارند، ارضاي مطلوب فقط زماني تحقق مييابد كه براي معنا و هدف بخشيدن به فعاليتهاي مادّي، جنبة معنوي به تمام آنها تزريق شود.
با توجّه به محدوديت منابع، تأمين نيازهاي همة افراد جامعه يا كاهش نابرابريها ممكن نيست، مگر هنگامي كه تمام بهرهبرداريهاي مسرفانه و غير اساسي از منابع از بين برود يا به حداقل برسد، و تمام نهادهاي اجتماعي - اقتصادي كه تثبيتكنندة ظلمند، اصلاح شوند. اين كار، هنگامي كه افراد در بهرهبرداري از منابع از ترجيحات اجتماعي غفلت كنند و فقط سليقههاي فردي و توان مالي خود را در نظر بگيرند، ممكن نيست؛ بنابر اين ضرورت دارد هر فرد به ترجيحات اجتماعي در بهرهبرداري از منابع توجّه كند و مطابق با اين ترجيحات به تصرف تحريك شود؛ پس فرد بايد بهگونهاي نظم يابد كه هنگام تلاش براي رفاه شخصي خود به رفاه ديگران توجه كند. چه چيزي بهتر از نظام اخلاقي كه خالق هستي آنرا ايجاد كرده و حسابرسي در حضور وي ميتواند به چنين نظمي دعوت كند. در چارچوب اين نظام، داراييهاي مادي ذاتاً داراي ارزش نيستند. آنها هنگامي ارزشمندند كه هدف تعيينشده در نظام ارزشها را كه براي آن آفريده شدند، برآورند. اين جهتگيري سبب ميشود كه در بهرهبرداري از منابع كمياب قيد غيراجباري ايجاد شود؛ قيدي كه تقاضاهاي غيرضرور را حداقل كرده و تأمين نيازهاي همه را بهرغم كميابي ممكن ميسازد و با لوازم برادري انساني سازگار است. بدين ترتيب، همبستگي اجتماعي تقويت و از بحرانهاي اجتماعي و بزهكاري كاسته ميشود؛ امّا در غياب بُعد اخلاقي، داراييهاي مادي و ارضاي اميال، خودشان هدف ميشوند. در اين هنگام، ارضا فقط ناشي از تأمين نيازها نيست؛ بلكه بيشتر از رقابت با ديگران سرچشمه ميگيرد. خودنمايي و تقليد از ديگران الگوي مطلوب رفتار ميشود؛ امّا مصرف تفاخري فقط بهطور موقت ارضاكننده است. بدون معناداري و هدفمندي زندگي، مدها و مدلها چيزي جز تبديل نوعي از پوچي به نوع ديگر نيست. هر فرد براي حفظ تب خريد خود با ابزارهاي قانوني و غيرقانوني هميشه در كسب منابع لازم غرق ميشود، و براي وفا به تعهدات در قبال خانواده و دوستان، وقت كم يا تمايل ضعيفي باقي ميماند. فشارها بر فرد به قدري شديد ميشود كه از تحملش فراتر ميرود و بدين سبب، آرامش خاطرش لطمه ميبيند. مجموع سازوكار توليد بهطور مستقيم و غيرمستقيم به سمت ارضاي حداكثر اميال جهتگيري ميكند. هنگامي كه نظام بانكي نيز در اين امر با نظام توليد سازگار شود، مردم توان زندگي بالاتر از حد امكانات خود را مييابند، و تقاضاي منابع افزايش مييابد، و عدم تعادلها زياد ميشود، و كساني كه قدرت همگامشدن در اين مبارزه را ندارند، ساقط ميشوند، و فقر و نابرابريهاي اقتصادي افزايش مييابد و هدف تأمين نيازها بيشتر و بيشتر لطمه ميخورد، و نارضايتيها و شورشهاي اجتماعي تشديد ميشود، و در تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي، علايم انحطاط و از خود بيگانگي بروز ميكند.
مأموريتي كه در انتظار ما است
معضلي كه كشورهاي اسلامي با آن مواجهند نيز بسي سختتر از معضلي است كه كشورهاي صنعتي پيشرو دارند؛ زيرا منابع در دسترس كشورهاي اسلامي كميابترند. حذف عدم تعادلهاي اقتصادي كلان و خارجي كاهش تقاضاي كل را ميطلبد؛ در حالي كه تحقق مقاصد شريعت، عكس مطلب پيشين را اقتضا دارد: افزايش مخارج براي برخي اهداف متروك، ولي اصلي. چالشي كه كشورهاي اسلامي در مقابل دارند، اين است كه چگونه اين ناسازگاري را حل كنند. كشورهاي اسلامي با تكيه به راهبردهاي شكستخورده، امكان پاسخ پيروزمندانه به اين چالش را ندارند. راهبرد شكستخورده، فقط سبب شكست ميشود.
آنچه كشورهاي اسلامي بدان نيازمندند، توسعه راهبرد ويژه خودشان است؛ راهبردي كه كشورهاي اسلامي را در تخصيص كارا و عادلانة منابع كمياب مطابق با ضرورت حيات طيبه كمك كند. اين راهبرد همچنين به كشورهاي اسلامي در وفا به تعهد اخلاقيشان كمك خواهد كرد تا الگوي خوبي براي كشورهاي ديگر باشند؛ الگويي كه به اين كشورها امكان پيروي از كشورهاي اسلامي براي حل معضلات اجتماعي- اقتصاديشان را ميدهد. راهبردي كه توسعه خواهد يافت، بايد شامل سه عنصر اساسي: (أ. سازوكار پالايش مورد وفاق اجتماعياي كه بتواند بهرهبرداري كارا و عادلانه منابع كمياب را از بهرهبرداري ناكارا و ناعادلانه جدا كند؛ ب. نظام انگيزشي كه افراد را بر استفاده از منابع كمياب مطابق با الزامات سازوكار پالايش، ترغيب كند؛ ج. بازسازي ساختار اجتماعي - اقتصادي بهگونهاي كه دو عنصر قبلي را براي تحقق آن نوع از تخصيص مجدد و توزيع منابع كه حيات طيبه اقتضا دارد، تقويت كند) باشد.
راهبردهاي ناموفق
سرمايهداري
سرمايهداري بعد از رهايي از سلطة ارزشهاي يهودي - مسيحي، براي ايجاد سازوكار پالايش و عامل انگيزشي جهت تعادل عرضه و تقاضاي كل و تحقق كارايي و عدالت در تخصيص منابع، جُز تكيه كامل بر قيمتها و نرخ بهره راهي پيش روي نداشت. گفته ميشود قيمتهاي بازار فقط تقاضاي كل را تنظيم نميكند؛ بلكه همچنين، از طريق تأثيرش بر نرخ بازده، منابع را از بخشهاي با سود كمتر به بخشهاي با سود بيشتر انتقال ميدهد. گمان ميشود فرايند سازگاري عرضه و تقاضا كه از طريق تعامل نيروهاي بازار محقق ميشود، بدون نياز به احكام ارزشي يا مداخلة دولت به تعادل جديدي با حداكثر كارايي و عدالت ميانجامد.
استفاده از سازوكار قيمتها بهصورت يگانه راهبرد تخصيص منابع، از آزادي فردي حمايت ميكند؛ امّا اگر برخي از پيش شرطها اجرا نشود، همكارايي و هم عدالت تحقق نمييابند؛ پيش شرطهايي كه از جمله آنها توزيع برابر درآمد و ثروت، و رقابت كامل است. از آنجا كه اين پيششرطها اجرا نميشود و در وضعيت عادي قابل اجرا نيست، آزادي ارضاي حداكثر اميال مطابق با سليقههاي فردي، ثروتمندان را توانا ميسازد تا در بهرهبرداري از منابع كمياب حرف آخر را بزنند؛ البته اگر هيچ سازوكار ديگري براي تقاضاي آنها غير از سازوكار قيمت وجود نداشته باشد. فشار بر منابع كه ناشي از نزاع براي ارضاي حداكثر اميال است، به تحقق تعادل اقتصادي در قيمتهاي نسبتاً بالاتري براي تمام كالاها و خدمات مورد نياز ميانجامد.
در حالي كه قدرت خريد ثروتمندان به آنها امكان دستيابي به همة اميالشان را ميدهد، فقيران در فشارند؛ زيرا درآمد ناكافيشان به هيچوجه در حالت عادي با افزايش قيمتها همراهي نميكند. كاهش قدرت پرداخت قيمت بازاري كالاها و خدمات مورد نيازشان سبب عدم تأمين كافي نيازهايشان ميشود و اين امر كارايي و درآمدشان را بيشتر و بيشتر كاهش ميدهد. بدين ترتيب، آنها در دام دور باطل فقر و محروميت قرار ميگيرند. هر قدر تفاوتهاي ثروت و درآمد زيادتر شود، توانايي ثروتمندان در دوركردن منابع از تأمين نيازهاي فقيران بيشتر ميشود، و اين امر هنگامي اتفاق ميافتد كه در تخصيص منابع و از بينبردن عدم تعادلها به سازوكار قيمت، اعتماد كامل شود. نظام بانكي سنتّي مبتني بر بهره به بحرانيتر شدن اين امر ميافزايد. اين نظام تمام پساندازهاي جامعه را به ثروتمندآن كه قدرت ارائة وثيقه را دارند، انتقال ميدهد. در نتيجه آنها ثروت و اقتدار بيشتري جهت انتقال منابع كمياب به زمينههايي كه از تأمين نيازها فاصله دارند خواهند داشت.
در جامعهاي كه توزيع ناعادلانة منابع وجود دارد، هر تلاشي كه جهت تحقق توزيع عادلانه انجام شود، لزوماً ثروتمندان را ميآزارد. در جامعة سكولار فارغ از ارزشها كه به اصل بهينة پارتو ملتزم است، چه چيز ثروتمندان را بر ميانگيزد كه با بدترشدن وضعشان موافقت كنند؟ براي تحريك آنها به پذيرش سختي براي رفاه ديگران، وجود ارزشهاي مورد وفاق اجتماعي ضرورت دارد؛ ارزشهايي كه هر فرد بدانها ملتزم باشد. همينطور وجود نظامي از انگيزهها كه پاداش ايثاري كه از ثروتمندان مطالبه ميشود را تضمين كند، لازم است.
وقتي سكولاريسم، فلسفة حاكم باشد، وجود ارزشهاي مورد وفاق اجتماعي امكانپذير نيست. سكولاريسم لزوماً به معناي فقدان ارزشها نيست. هر جامعهاي ارزشهايي دارد، و جوامع سكولار از اين قاعده مستثنا نيستند؛ امّا سكولاريسم ارزشها را از ضمانت اجراي اجتماعي تهي ميكند و در مقابل آن، اين ضمانت را ايجاد ميكند. بدون چنين ضمانت اجرا (و با وجود بياعتنايي و انزواي اجتماعي)، بر هر جامعه يا دولتي دستيابي به توافق عمومي لازم در ترجمه اهداف و ارزشها و بيان آنها در قالب درجات اولويتهاي اجتماعي در بهرهبرداري از منابع كمياب حتي اگر به غنيشان لطمه بزند، مشكل است؛ اولويتهايي كه مردم حتي اگر به منافع شخصيشان لطمه وارد شود، آمادگي التزام به آنها را دارند. افزون بر اين، نگرش دنيايي كوتاهمدتي كه سكولاريسم براي منفعت شخصي ايجاد ميكند، انباشت ثروت و ارضاي حسّي را هدف اول زندگي قرار ميدهد؛ بنابراين اگر يگانه اهتمام فرد، منفعت شخصي دنيايياش باشد، غيرمنطقي است كه با بدتركردن وضعيت خودش موافقت كند.
بدين ترتيب در حالي كه سرمايهداري اهداف انساني دين را در نماي بيروني خود حفظ كرد، راهبرد را فاسد كرد. تضعيف نقش ارزشهاي اخلاقي در تخصيص و توزيع منابع كمياب، از طريق تأكيد فراوان بر ترجيحات فردي و تكيه اساسي بر سازوكار قيمتها انجام پذيرفت. بدين ترتيب نيروهاي كور بازار در ايجاد ستمهايي كه در توان داشتند، لجام گسيخته شدند. پس از آن، برداشتن منع ربا كه در دين يهود و مسيحيت مطرح بود، ستمها را تشديد كرد. بنابراين، تضاد بين اهداف سرمايهداري و راهبردش سبب ظهور داروينسيم اجتماعي در لباس اهداف انساني مقدّس شد.
در حالي كه راهبرد نظام بازار قادر است از طريق تجويز كسب منافع شخصي به افراد، حركت و انگيزه آنها را تقويت كرده، نرخ رشد را افزايش دهد، اين راهبرد قادر نيست در خدمت منفعت اجتماعي قرار گيرد، مگر وقتي كه اين منفعت با منفعت شخصي انطباق داشته باشد. اين امر، به تبيين سبب شكست نظام بازار، هم از جهت كارايي و هم عدالت كمك ميكند؛ بنابراين، نظام بازار با نيروي خودش در هيچ جا نميتواند مجموعهاي از كالاها و خدمات مورد نياز همه را توليد كند يا توزيع عادلانة درآمد و ثروت را پديد آورد؛ پس ميتوان گفت كه پوچي اخلاقي ايجادشده بهوسيلة سكولاريسم، هرگز به نظام بازار امكان تحقق رشد همراه با توزيع مجدد را نميدهد، مگر اينكه از نيروي قهريه براي ايجاد وضعيت مناسب استفاده شود؛ مانند اجباري كه نيروي اشغالگر خارجي در ژاپن و كرهجنوبي و تايوان بهكار برد. حتي در آن وضعيت انتظار آن است كه دستاوردها كوتاهمدت باشند، مگر آنكه بهوسيله راهبردي كه به تقويت آنها كمك كند، حمايت شوند.
سوسياليسم
عملكرد اقتصادهاي با برنامهريزي متمركز خيلي بهتر نيست. لغو انگيزة سود و مالكيت فردي، ابتكار فردي و تلاش و نوآوري را در جامعهاي كه دنياگرايي در آن سيادت دارد، از بين ميبرد. اين امر كارايي را محدود كرده و به جانب عرضه اقتصاد لطمه ميزند. برنامهريزي متمركز و مالكيت عمومي به تقويت عدالت كمك نميكند؛ بلكه سبب متمركزشدن قدرت در دست اندكي از اعضاي دفتر سياسي ميشود. اين وضعيت حتي بدتر از سرمايهداري انحصاري است. اگرچه اين نظام نيز به تمركز ثروت و قدرت ميانجامد، چنين تمركز حاوّي را در قدرت اجازه نميدهد؛ زيرا در سرمايهداري انحصاري در عمليات تصميمگيري در بازار، عدم تمركز غلبه دارد. افزون بر اين، ديدگاه نظام سوسياليستي كه از سكولاريسم اشباع و از ارزشهاي اخلاقي گريزان است، اين نظام را از ارزشهاي مورد وفاق اجتماعي جدا ميسازد. در غياب ارزشهاي اخلاقي از يك سو و نظام قيمتها از سوي ديگر، يگانه سازوكار پالايش براي تصميمگيري در مورد تخصيص منابع، هوس اعضاي قدرتمند دفتر سياسي است. بدين ترتيب ثروتمندان و صاحبان جايگاه عالي در نظام برنامهريزي متمركز به هر آنچه مايلند ميتوانند دست يابند؛ درست شبيه وضعيت كشورهاي سرمايهداري؛ در حالي كه فقيران از مشكلاتي همچون تأمين نيازهاي اساسي رنج ميبرند؛ بنابراين تعجبي ندارد كه اين نظامهاي ديكتاتور سبب محروميت و بيچارگي بسياري از انسانها شده و تقريباً در همه جا بهوسيلة انقلابهاي مردمي سرنگون شوند.
دولت رفاه
بعد از اينكه دولت رفاه محدوديتهاي نظام بازار را درك كرد، تصميم گرفت براي تضمين عدالت بين سازوكار بازار و بعضي از ابزارهاي ديگر، بهويژه مخارج رفاهي دولت، جمع كند. ترس از احكام ارزشي و التزام به معيار بهينة پارتو، مجالي براي تشخيص بين ضرور و غيرضرور يا استفاده از ابزارهاي سنجش مقدار نياز (قبل از ارائه كمك عمومي به فرد معيّن) باقي نگذارد؛ پس دولت رفاه كوشيد تا از طريق افزايش مخارج بخش عمومي، خدمات رفاهي را به همة ثروتمندان و فقيران بهصورت مساوي ارائه كند. در آغاز، اين سياست حالتي از شعف و شادماني را پديد آورد. احساس ميشد كه تمام مشكلات تخصيص و توزيع بهطور مطلوبي حل شده است؛ امّا حل نشد؛ زيرا چنين راهبردي براي هدف مزبور كافي نبود. از آنجا كه افزايش مخارج بخش عمومي با كاهش متناسب تقاضاهاي ديگر در مقايسه با منابع همراه نبود، بهرغم بار سنگين مالياتها، كسريهاي بودجه بحراني شد. از سوي ديگر چون فرهنگ مصرفي نيز سبب افزايش همزمان مخارج بخش خصوصي شد، در پساندازهاي اين بخش افزايش متناسبي پديد نيامد. در عوض انبساط پولي افراطآميزي در نظام بانكي با ذخاير تناسبي به پديد كه آماده بود براساس وثيقهها و با فرض ريسك كمتر وامدهي به دولتها، و بدون آنكه استفادة نهايي اعتبارات مدّنظر قرارگيرد، به هر يك از دو بخش خصوصي و عمومي به هر مقداري كه ميخواهند وام دهد. بدين ترتيب، تقاضا در مقايسه با منابع بيش از حد افزايش يافت و در نهايت به عدم تعادلهاي داخلي و خارجي انجاميد. با وجود اين معضلات، فقر و محروميت تدوام، و حتي شدت يافت. نيازها تأمين نشد، و نابرابريها نيز افزايش يافت.
بحران
معضلي كه امروزه دولت رفاه با آن مواجه است، چگونگي از بين بردن عدم تعادلهايي است كه خودش پديد آورده. با توجه به اينكه براي كنترل تقاضاي كلّ غير از سازوكار قيمت، سازوكار پالايش مورد اتفاق ديگري وجود ندارد، براي رفع عدم تعادلهاي موجود بايد در درجة اوّل به سازوكار قيمتها اعتماد كرد. خيزش جديد براي اعتقاد به نظام بازار بار ديگر اذهان را متوجه شكستها و ظلمهاي بازار و ناتواني فقيران در پرداخت قيمتهاي بازار ميكند. بدين ترتيب، دولت رفاه با بحران گيجكنندهاي روبهرو است. اگر تأكيد اصلي بر بازار ، و نقش دولت ايجاد رفاه باشد به اميد اينكه عدم تعادلها از بين برود، معناي اين امر آن است كه دولت رفاه به نقطة آغازين خود، يعني سرمايهداري بازگشته است. پس چه بايد كرد؟ يگانه ابزار اصلي باقيمانده براي دولت رفاه جهت كمك به فقيران، افزايش نرخ رشد اقتصادي است؛ امّا افزايش رشد لزوماً سبب بهبود توزيع درآمد نيست. بررسيهاي آدلمان (Adelman) و موريس (Morris) نيز با استناد به آمارهاي مقطعي نشان داد، «توسعة اقتصادي نه تنها با كاهش متوسط درآمد نسبي، بلكه با كاهش متوسط درآمد مطلق فقيران همراه است».٭ افزون بر اين، نرخ رشد شتابآن كه سبب شعلهور ساختن مجدد تورّم و عدم تعادلهاي جديد ميشود، چشمانداز روشني را براي آينده نزديك به ارمغان نميآورد.
نتيجة قطعي آن است كه نظامهاي سهگانة موجود نميتوانند بهصورت الگوهايي براي كشورهاي اسلامي مورد استفاده قرار گيرند. از آنجا كه اين نظامها سكولار هستند، از همان آغاز در تأمين سعادت روحي بشر كه رفع تمام نيازهاي معنوي و مادي او را ميطلبد، شكست ميخورند و به سبب خنثابودن اين نظامها در برابر ارزشها، آنها نميتوانند تقاضاي كلّ منابع را كاهش دهند؛ بهگونهاي كه نه تنها نيازهاي همة افراد را تأمين كنند، بلكه سطح كافي تشكيل سرماية لازم جهت تداوم افزايش رشد را نيز باقي گذارند. با تكية صرف بر نيروهاي بازار نميتوان بهطور همزمان هم عدم تعادلهاي كلان اقتصادي را از بين برد و هم آن نوع از تخصيص مجدد منابع را كه لازمه حيات طيبه است، محقق كرد؛ بنابراين كشورهاي اسلامي چارهاي ندارند جز اينكه مفاهيم و آموزههاي اسلامي را در اقتصادهايشان اجرا كنند.
بهكار بستن مفاهيم و آموزههاي اسلامي
بهكار بستن مفاهيم و آموزههاي اسلامي، اجراي راهبرد اسلامي را واجب ميكند؛ راهبردي كه افزايش سطح رفاه معنوي و مادي همة مردم و برپايي عدالت اجتماعي ـ اقتصادي را كه هدف اصلي رسالت اسلامي است، هدف قرارداده در بُعد معنوي آرامشخاطر لازم براي سعادت دروني فقط با افزايش نزديكي انسان به آفريدگارش محقق ميشود و اين امري است كه اسلام ميتواند آنرا محقق سازد؛ ولي سكولاريسم حتي از اميد بستن به تحققش نيز ناتوان است. از بُعد مادي، بهكار بستن مفاهيم و آموزههاي اسلامي مقتضي تخصيص و توزيع همه منابع بهصورت امّانت الاهي، به روش كارا و عادلانه است؛ بهگونهاي كه اهداف شريعت محقق شده و حيات طيبه براي همگان امكانپذير شود. اين مطلب بهرهبرداري متعادل و كارا از تمام عناصر ايجادكنندة راهبرد اسلامي را اقتضا ميكند تا تقاضاي كل در چارچوب منابع در دسترس و اهداف كنترل شود. بدين ترتيب، بهكار بستن مفاهيم و آموزههاي اسلامي به معناي فقدان آزادي نيست؛ امّا به معناي نوع متفاوتي از ليبراليسم است كه در آن، تمام تصميمهاي اقتصادي بخشهاي عمومي و خصوصي قبل از آنكه مقهور نظام بازار شوند، از مسير پالايش ارزشهاي اخلاقي عبور ميكنند.
بهرهبرداري متعادل از همة عوامل
نظام اخلاقي از طريق اثرگذاري بر وجدان دروني فرد، اين آگاهي را به او ميدهد كه او امّانتدار منابعي است كه در ملكيتش قرار دارد، و معيارهاي لازم براي تخصيص و توزيع كارا و عادلانة آنها را فراهم ميآورد. همچنين نظام اخلاقي، فرد را از مسئووليت غيرقابل گريزي كه در برابر خداوند عليم دارد، هوشيار ميكند؛ در نتيجه، اين نظام به فرد انگيزه نيرومندي ميبخشد تا سليقههاي شخصي و منفعت فردي خود را به روشي دنبال كند كه به تحقق رفاه اجتماعي ضرر نرساند. اين نكته به محدود شدن بخش بزرگي از تقاضاي كالاها و خدمات، حتي قبل از آنكه در بازار ابراز شود، كمك ميكند؛ بنابراين اگر نظام قيمتها كه بر تصميمهاي غيرمتمركز مبتني است، بعد از كاركرد نظام اخلاقي، كنترل امور را به عهده بگيرد، ممكن است تخصيص منابع كاراتر شود؛ امّا اگر همراه با نظام اخلاقي ساختار اجتماعي ـ اقتصادي اصلاح نشود، نظام اخلاقي نيز ممكن است به سوي ناكارآمدي متمايل شود؛ زيرا گاهي برخي افراد به غفلت از ارزشها گرايش دارند، مگر وقتي كه محيط اجتماعي ـ اقتصادي، آنرا دشوار و غيرمجاز كند. افزون بر اين، حتي افراد متعهد به نظام ارزشها گاهي از ترجيحات اجتماعي اطلاع ندارند و نميدانند كه اگر با منابع كمياب بايد اهداف شريعت تحقق يابد، اقتصاد، و نه مجرد افراد به تنهايي، چه اقدامي ميتواند بكند و از انجام چه اقدامي ناتوان است.
اگر دولت، نقش پشتيبان را ايفا كند، اصلاح ساختار اجتماعي ـ اقتصادي با كارايي بيشتري انجام ميشود. برنامهريزي سياست راهبردي ميتواند به اين امر مهم از طريق واداشتن دولت به ارزشگذاري منابع اقتصاد و نيازها و تعيين مقدار تغييرات لازم در الگوهاي مصرف و سرمايهگذاري بخشهاي خصوصي و عمومي كمك كند. پس از آن ميتوان براي ايجاد فضاي مناسبي كه سازوكار بازار را در خدمت به اهداف شخصي افزون بر اهداف اجتماعي توانمند سازد، اصلاحات نهادي و ساختاري را طراحي كرد. بهتر است اين اصلاحات را (از طريق اجراي كاراي برنامههاي گوناگون توزيع مجدد اسلامي كه بدون آنها هيچ فعاليت اصلاحي موفق نميشود)، بيشتر از اين تقويت كرد. استخدام تركيبي از تمام اين ابزارها به از بينبردن ظلمها و عدم تعادلها شتاب خواهد بخشيد. اين انتظار وجود دارد كه رفع فشار ناشي از مصرف تجملي يا غيرضرور از منابع، و افزايش سرمايهگذاري و رشدي كه از اين طريق ممكن ميشود، به مهار فشارهاي تورم و كاهش ارزش پول كه امروزه بسياري از كشورهاي اسلامي به آن مبتلايند، كمك كند.
اگر سياستهاي مساوات در چشمانداز نظام انگيزشي اسلامي اجرا شود، هرگز با مقاومتي كه ثروتمندان در چارچوبِ نظام اجتماعي - اقتصادي متعهد به بهينه پارتو از خود نشان ميدهند، مواجه نميشود. همچنين انتظار ميرود كه سياستهاي مزبور، مانع تنشهاي اجتماعي - اقتصادي و بيثباتي سياسي شود و به تحقق رشد بالاتر در كشورهاي اسلامي كمك كند؛ بنابراين، مردمي كه تغذية بهتر و سلامت و تحصيلات مناسب دارند، و با انگيزهاند، بهطور قطع كيفيت نيروي كار را در كشورهايي كه كمبودهاي شديد مصرف و موانع بهداشتي و آموزشي در آنها كيفيت كار را پايين نگه داشته است، بهبود ميبخشند.
افزايش مساوات اجتماعي از طريق تعيين حدّي براي مسابقه طبقات ثروتمند و متوسط بر سر سَمْبُلهاي مقام، افزون بر اينكه پسانداز را افزايش ميدهد، سبب بهبود برادري و اتحاد اجتماعي نيز خواهد شد. با اينكه ممكن است مقداري از افزايشهاي بالقوّه در پساندازها، با افزايش تأمين نيازهاي فقيران خنثا شود، هنوز جزء مهمي از پساندازها باقي ميماند كه اگر با بهبود كيفيت نيروي كار و انگيزههايش همراه باشد، سبب افزايش سرمايهگذاري و كمك به افزايش كارايي و رشد ميشود؛ بدين جهت، افزايش برابري به معناي كاهش رشد نيست. اگر رشد و برابري در اقتصادهاي گوناگون با هم مقايسه شوند، آشكار ميشود كه «ارتباطي بين مقدار نابرابرياي كه كشورهاي گوناگون آنرا تحمل ميكنند و بين عملكرد اقتصادي آن كشورها وجود ندارد».* بر اين اساس، استدلالي كه ميگويد در بندكردن نهضت مساواتگرا رشد را تقويت ميكند، بايد ردّ شود؛ زيرا «ابر تيرهاي است كه دادههاي اقتصادي مسلّم، آنرا تأييد نميكند»؛٭٭ با وجود اين، مجموعة عظيمي از شواهد در بسياري از كشورها نشان ميدهد كه سياستهاي اقتصادي و اجتماعي بومي در اين كشورها نه تنها سبب افزايش نابرابري شدهاند، بلكه فقر را نيز تشديد كردهاند.٭٭٭ بدين ترتيب، بهكار بستن مفاهيم و آموزههاي اسلامي به كشورهاي اسلامي كمك ميكند تا عملكرد نيروهاي بازار را به شكل انساني در آورده، كارايي و عدالت در بهرهبرداري از منابع كمياب را محقق سازند. در كنار برنامه سياست راهبردي و تجديد ساختار اقتصادي و مالي، بايد اصلاح اخلاقي، عامل انساني را در استفاده از منابع، بيشتر پايبند وجدان كند؛ بهگونهاي كه خدمت به نفع شخصي بدون تجاوز به منافع اجتماعي انجام شود؛ حتي وقتي كه اين دو منفعت با يكديگر سازگار نباشند. اصلاح منابع ماليه عمومي مطابق با آموزههاي اسلامي بايد به افزايش كارايي و عدالت در مالياتهاي بخش عمومي و مخارج آن كمك كرده، كسريهاي بودجه را كاهش دهد. بدين ترتيب، منابع از بهرهبرداريهاي مسرفانه و غيرمولّد رها ميشوند تا در مسير تأمين نيازها و افزايش تشكيل سرمايه و صادرات و رشد بهكار گرفته شوند.
به رسميت شناختن مالكيت خصوصي و انگيزة سود در كنار پاداشهاي عادلانة مادي و تغييرات ساختاري در اقتصادي به هدف تأمين نيازها، به ايجاد انگيزه براي كار خستگيناپذير و مطابق با وجدان و به افزايش كارايي كارگران و افزايش پساندازها و سرمايهگذاري خواهد انجاميد. اصلاحات ارضي در كنار توسعة روستايي و گسترش بنگاههاي كوچك در سراسر كشور، به گسترش مالكيت ابزار توليد و افزايش فرصتهاي شغل آزاد كمك خواهد كرد. همچنين بهبود فضاي سرمايهگذاري و ايجاد انگيزه براي سرمايهگذاري و صادرات، گام بلندي در مسير توسعه خواهد بود. اصلاح ساختار مؤسسههاي مالي متعارف در پرتو آموزههاي اسلامي، به جلوگيري از اعطاي اعتبار به هر يك از دو بخش عمومي و خصوصي جهت مخارج مسرفانه و غيرمولّد كمك كرده، و بدين ترتيب، مؤسسات مالي مزبور قادر ميشوند سرمايه بيشتري را براي سرمايهگذاري مولّد بهويژه براي صاحبان استعداد كارفرمايي ميان فقيران فراهم سازند.
اين امر تلاشهايي را كه براي كاهش عدم تعادلها ميشود تقويت و به تحقق هدف گسترش مالكيت شركتها و صنايع، و بهرهبرداري از تواناييها و ابتكارات بيشترين افراد براي توسعة شتابان كمك ميكند. انتظار آن است كه محدودكردن فشارهاي تورم و كاهش كسريهاي حساب جاري و جلوگيري از سقوط پيدرپي نرخهاي ارز، در تحقق رشد و رفاه، سهم مثبتي داشته باشند؛ با وجود اين، لازم است توجه بيشتري به حمايت از مصلحت فقيراني شود كه قادر به كمك به خود نيستند؛ ولي نه از طريق يارانة عمومي كه به نفع ثروتمندان و فقيران است، مانند تعيين قيمتهاي بعضي از كالاها، بلكه از طريق كمك هزينههاي منظم و گسترده و افزايشهاي درآمدي (مخصوص فقيران). دولت و سازمانهاي اجتماعي از محل اموال زكات و اوقاف و تبرّعات (هدايا و...) و حداكثر اعتبارات بودجهاي، كمك هزينههاي مزبور را ميپردازند. اجراي نظام ارث اسلامي به استمرار حركت به سمت حداقلّ نابرابريهاي اقتصادي كمك خواهد كرد.
تعديل نئوكلاسيك، نه!
برخلاف راهبرد پيشگفته، برنامههاي تعديل پيشنهادي در ديدگاه سكولار ليبراليسم نئوكلاسيكي، براي از بينبردن عدم تعادلهاي كلان اقتصادي، شامل تجديد ساختار اقتصادي ـ اجتماعي نيست. نظرية ساده لوحانهاي وجود دارد كه آزادسازي اقتصادها نه تنها عدم تعادلها را از بين ميبرد، بلكه حتي به افزايش كارايي و عدالت ميانجامد. عمليات تعديل اساسي پيشنهادي، عبارت از كاهش كسريهاي بودجه و شفافسازي قيمتها، بهويژه نرخ مبادلة پول و نرخ بهره است.* بيترديد اين عمليات تعديل براي از بينبردن عدم تعادلها و حتي براي تقويت رشد مداوم لازم است؛ امّا آيا اين امور به تنهايي براي كمك به تقويت عدالت اجتماعي - اقتصادي كافي است؟
تجربة بسياري از كشورها آشكار ساخت كه از بين بردن كسريهاي بودجه و تكيه بر قيمتهاي بازار، اگر بهصورت همزمان با راهبرد تقويت عدالت همراه نباشد، تمايل دارد بار اصلي تعديل را بر دوش فقيران نهد. قيمتهاي بالا تقاضاي ثروتمندان را زياد كاهش نميدهد؛ بلكه آنها به خريد آنچه مايلند، ادامه ميدهند؛ امّا تنگدستي فقيران افزايش مييابد؛ در نتيجه فقر و نابرابري بحراني، و سبب تنش اجتماعي و بيثباتي سياسي ميشود، و دولتها بعد از اين معضلات مجبور ميشوند از تدابيري كه بدانها تكيه كردند، دست بردارند.
بدين ترتيب برنامههاي تعديل نئوكلاسيكي در چارچوب روش سنتي ليبرالي كه در قبال ارزشها بيطرف است، با معضلاتي مواجه است؛ زيرا آنها با مشكل در درجه اول از منظر تحققبخشيدن به ثبات و كارايي اسمي برخورد ميكنند و عدالت فقط در درجة دوم مورد توجه قرار ميگيرد؛ البته اگر برنامههاي تثبيت بهگونهاي طراحي شوند كه كارايي و عدالت حقيقي با هم تحقق يابند، احتمال توفيق، بيشتر ميشود؛ امّا تهيه چنين برنامههايي در چارچوبي كه در برابر ارزشها بيطرف است، امكان ندارد و اگر تهيه شوند، بدون نظام انگيزشي (نظامي كه فرد را براي كار جهت نفع شخصياش در چارچوب رفاه اجتماعي برانگيزند)، قابل اجرا نيستند.
مأموريت فوري
ميتوان نتيجه گرفت كه اگر كشورهاي اسلامي مفاهيم و آموزههاي اسلامي را در اقتصاد و جامعهشان بهكار نبندند، هرگز نميتوانند بين از بينبردن عدم تعادلهاي اقتصادي و تحقق توسعه مورد نظر اسلام جمع كنند. بدبختانه بيشتر دولتهاي اسلامي، اسلام را تاكنون فقط بهصورت شعار بهكار بردهاند، و مقداري را كه اسلام ميتواند در زمينة بهبود جوامع و اقتصادهايشان و بقاي آنها مشاركت كند، محقق نكردهاند. پروفسور خورشيد احمد به درستي بيان كرده است:
شواهدي وجود ندارد كه ما را به اين نتيجه رساند كه تصميمگيران بهصورت عموم، چيز قابل ذكري را از اسلام الهام گرفته و كوشيده باشند آرمانهاي اقتصادي اسلام را در قالب سياستهاي توسعه بيان كنند؛*
بنابراين حتي با تغيير وضعيت و سياستها، وظيفة تعديل و بازسازي مشكل و وقتگير است و هرچه تصميمگيران در مطالعه شاخصهاي دورة كنوني بيشتر بشتابند، براي آنها و مردم بهتر است. افزون بر اين، اجراي اسلام، وظيفهاي بس سختتر از مجرد تعديل در چارچوب ديدگاه سكولاري است. اجراي اسلام نيازمند تلاش بالاتر و منسجمتر است؛ با وجود اين، روشن است كه مردم آمادگي عاطفي اجراي آنرا دارند؛ زيرا آنها به توانايي اسلام جهت تأمين رفاهشان در بلندمدت ايمان دارند. دولتها خودشان موانع اصلي هستند؛ چون افراد ذينفع بر آنها سيطره دارد. اصلاح ساختار اجتماعي ـ اقتصادي كه اسلام آنرا تجسم ميبخشد، منفعت كوتاهمدت (و نه لزوماً بلندمدت) آنها را تهديد ميكند. اين نكته ممكن است يكي از علل عدم استواري ريشههاي دموكراسي در اين كشورها باشد. دموكراسي، دولتها را به اجراي اسلام ناگزير ميكند. افزون بر اين لازم است صاحبان منافع ريشهدار درك كنند كه مدت بسياري نميتوانند در برابر نيروي جاذبه آرمان انساني اسلام بايستند و نميتوانند با وجود پشتيباني قوي مردمي مانع تحقق آنها شوند؛ بنابراين، نهضت اسلامي كه در كشورهاي اسلامي نيروي فراواني دارد، بايد بشتابد و تمام نيروهاي بازدارنده را خنثا كند و سرانجام، صاحبان منافع ريشهدار را محو كند؛ همانگونه كه قرآن كريم پيشبيني كرده است:
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ (رعد(13)، 17).
چنانكه كينز نيز ميگويد:
من اطمينان دارم كه در مقايسه با نفوذ تدريجي انديشهها در مورد توان صاحبان منافع، مبالغه شده است. در واقع اين آرمانها هستند، و نه صاحبان منافع ريشهدار كه براي خير و شر خطرناكند؛ البته نه فوري، بلكه بعد از يك دورة معيّن»؛٭
بنابراين در بلندمدت به مصلحت ثروتمندان و قدرتمندان است كه در مقابل نهضت بيداري نيرومند اصلاح اجتماعي نه تنها مقاومت نكنند، بلكه با آنها همراهي كنند.
در ضمن، تصور اينكه اجراي اسلام مشكلگشاي فوري براي تمام معضلات كشورهاي اسلامي است، شايسته نيست. برخي معضلات كه در اثر قرنها انحطاط اجتماعي، اقتصادي، سياسي و اخلاقي و سياستهاي داخلي اشتباه و ضربههاي ناسالم خارجي ايجاد شده است، بايد مدت طويلي باقي بماند. همچنين لازم است اين نكته درك شود كه اجراي اسلام، فرايندي تدريجي است؛ بنابراين، امكان تحقق فورياش از طريق بهكارگيري نيرو و ارتش وجود ندارد. اجراي اسلام بايد براساس حكمت و موعظه نيكو باشد؛ همچنانكه قرآنكريم آنرا واجب كرده است (نحل(16)،125). پيامبر تغيير تدريجي را ترغيب ميكرد؛ همچنانكه سنّت عملي حضرت گواه آن است.
متأسفانه باتلاقي كه امروزه اكثريت قريب به اتفاق كشورهاي اسلامي در آن فرورفتهاند، و سبب ايجاد فقر و نابرابري و تنش داخلي و عدم تعادل خارجي و ديون خارجي عظيم شده است، زمان بسياري به اين كشورها جهت اجراي اصلاحات نميدهد. حتي با اقدامهاي مهمي كه در چارچوب سياستهاي عمومي اتخاذ ميشود، وارونهكردن فوري ظلمها و عدم تعادلها ممكن نيست. افزون بر اين، احتمالاً كمرنگشدن خطر شوروي سبب كاهش اهميت راهبرد بسياري از كشورهاي اسلامي و در نتيجه سبب كاهش سرازيرشدن كمكهاي قبلي به اين كشورها ميشود. اين نكته لزوم اقدام دولتهاي اسلامي را براي اصلاح اجتماعي و اقتصادي كه نيازي حتمي است، و براي ايفاي نقش مثبتتر و مؤكدتر آنها افزايش ميدهد. هرچه اخلاص دولتها و تصميم آنان بر ايفاي نقششان بيشتر باشد، و هرچه فعاليت سازمانهاي اصلاح اجتماعي و مؤسسههاي آموزشي جهت تحقق تغيير اجتماعي بيشتر شود، زمان لازم جهت تحقق تغيير كمتر ميشود. بر اين دولتها لازم است از آنچه در قرآن كريم آمده، الهام گيرند:
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (عنكبوت(29)، 69).
منبع : فصلنامه اقتصاد اسلامی 16