محور : شهید مطهری و اقتصاد

ماركس از مادى گرایى فلسفى به مادى گرایى اقتصادى
در این فصل كوچك كه آندره پى یتر تحت عنوان از «مادى گرایى فلسفى به مادى گرایى اقتصادى» مطرح كرده است چنین مى خوانیم [1]:

«معهذا استفاده از نظریات فوئرباخ توسط ماركس و انگلس به همین جا محدود نمى شد و نمى توانست هم محدود شود. «بشرگرایى واقعى» آنان نمى توانست به یك نمایش صرفاً مرامى از انسان و جهان محدود شود. آنها قصد داشتند یك موجود اجتماعى مجسم در زمان را جایگزین موجود انتزاعى فوئرباخ كنند. احساس مذهبى كه فوئرباخ آن را همچو رویایى بیرون از زمان تصور مى كرد و براى مریدان وى تبدیل به یك محصول اجتماعى مى شد وابسته به شكل معینى از جامعه بود و براى الغاى آن احساس مى بایستى ابتدا آن جامعه را نابود كرد.

بنابراین آنها از انتقاد دینى به انتقاد اجتماعى مى گذشتند و از مادى گرایى فلسفى به مادى گرایى اقتصادى. » [2]

در این فصل نظر مؤلف بر آن است كه سیر تفكر ماركس را بیان كند كه چه چیزهایى را از فوئرباخ اقتباس كرده و چه تطور و تحولى را خودش ایجاد كرده است.

قبلاً دیدیم كه مسأله ی بشرگرایى را فوئرباخ مطرح كرد و مدعى شد كه دین سبب از خود بیگانگى بشر شده است و بشر آنچه را كه خود داشت به موجود دیگرى كه خود آن را خلق و فرض كرده بود نسبت داد، بنابراین انسان باید به خود بازگردد و خودش خداى خودش باشد. این نوعى انسان گرایى است كه فوئرباخ به آن معتقد بوده و ماركس هم از او اقتباس كرده است. ولى ماركس در این حد متوقف نشد، چون انسان گرایى فوئرباخ به تعبیر آندره پى یتر یك نوع انسان گرایى انتزاعى یا رؤیایى است یعنى پایه و اساسى ندارد؛ توجیه نكرده است كه چرا انسان از خود بیگانگى دینى پیدا مى كند و از چه راهى باید با آن مبارزه كرد، همین قدر گفته است كه انسان از خود بیگانه مى شود، گویى خود به خود و به طور اتفاقى چنین حالتى پیش مى آید و مثلاً بعد هم مى شود با عزم و تصمیم انسان را به خودش بازگرداند. كأنّه طرز تفكر فوئرباخ چنین چیزى بود. ماركس ضمن اینكه انسان گرایى را از فوئرباخ استفاده كرد خواست آن را از صورت یك امر انتزاعى به صورت یك امر مجسم یعنى به صورت یك امر خارجى و عینى درآورد. ماركس به اینجا رسید كه انسان گرایى به معناى كلى معنى ندارد، زیرا از نظر ماركس انسان نوعى امرى انتزاعى است؛ انسان در طبقه هویّت پیدا مى كند. لهذا از نظر ماركس همه چیز ماهیت طبقاتى دارد، زیرا خود انسان در هویت خود ماهیت طبقاتى دارد، پس انسان دوستى عام هم بى معنى است، بر خلاف اسلام كه به فطرت قائل است و انسانیت را در نوعیت خود جستجو مى كند، ماهیت
فوق طبقاتى دارد و مقوله هاى فرهنگى و انسانى از علم و اخلاق و هنر و فلسفه و دین مى تواند ماهیت فوق طبقاتى داشته باشد.

 

»» مشاهده متن کامل در کتاب ««

 

منبع : پایگاه جامع شهید مطهری



نظرات 0