محور : اقتصاد اسلامی گرد آورنده : نویسنده وبلاگ
...
ب- مال، از آن خداى متعال
قرآن
1- ... و آتوهم من مال اللَّه الّذي آتاكم ... «4»
... (1) به آنان (بردگانى كه مىخواهند آزاد شوند)، از «مال خدا»، كه به شما داده است بدهيد ...
حديث
1- النّبي «ص»- فيما رواه الإمام الباقر: قال رسول اللَّه «ص»: يأتي علي النّاس زمان يشكون فيه ربّهم ... يقول الرّجل: و اللَّه ما ربحت شيئا منذ كذا و كذا، و لا آكل و لا أشرب إلّا من رأس مالي! و يحك، و هل أصل مالك و ذروته إلّا من ربّك؟ «1» (2) پيامبر «ص»- به روايت امام محمّد باقر «ع»: زمانى خواهد آمد كه مردمان از پروردگار خويش گله مىكنند ... مردى مىگويد: «به خدا سوگند كه از فلان وقت سودى به چنگ نياوردهام، و همه از سرمايه خوردهام و نوشيدهام!».
اى واى، آيا اصل مال تو و سرمايه تو، جز از پروردگار تو است؟ 2- النّبي «ص»: إنّ اللَّه لا يطاع جبرا، و لا يعصى مغلوبا، و لم يهمل العباد من المملكة، و لكنّه القادر على ما أقدرهم عليه، و المالك لما ملّكهم إيّاه ... «2» (3) پيامبر «ص»: خدا را بندگان از روى جبر عبادت نمىكنند، نافرمانى و معصيت ايشان نيز از آن جهت نيست كه خدا ناتوان (از جلوگيرى آنان) باشد،
(بلكه همه از آن است كه خداوند آنان را مختار قرار داده است تا هر چه مىكنند به اختيار باشد: طاعت يا معصيت)، (1) و خداوند بندگان را از قدرت تصرّف نيز محروم نداشته است، ليكن هر چيز و هر كارى كه آنان را بر آن قادر ساخته است، از حيطه قدرت او نيز بيرون نيست، و آنچه را ملك ايشان قرار داده است خود نيز مالك آن است ... الإمام الصّادق «ع»- في حديث عنوان البصريّ المعروف: قلت: يا أبا عبد اللَّه! ما حقيقة العبوديّة؟ قال: ثلاثة أشياء: أن لا يرى العبد لنفسه فيما خوّله اللَّه ملكا، لأنّ العبيد لا يكون لهم ملك، يرون المال مال اللَّه، يضعونه حيث أمرهم اللَّه به ... «1» (2) امام صادق «ع»- در حديث معروف «عنوان بصرى»، گفتم: اى ابا عبد اللَّه! حقيقت بندگى چيست؟ فرمود: سه چيز: اينكه بنده در آنچه خدا بر او منّت گذاشته و بخشيده است براى خود مالكيّت نبيند، بدان جهت كه بندگان را ملكى نيست، مال را مال خدا مىدانند، و آن را در جايى كه خدا فرموده است قرار مىدهند ... 4- الإمام الصّادق «ع»- فيما رواه أبان بن تغلب: أ ترى اللَّه أعطى من أعطى من كرامته عليه، و منع من منع من هوان به عليه؟ لا، و لكنّ المال مال اللَّه يضعه عند الرّجل ودائع ... «2» (3) امام صادق «ع»- به روايت ابان بن تغلب: آيا به نظر تو (اى ابان!)، خداوند به
كسانى مال داده است كه در نزد او محترم بودهاند، (1) و به كسانى نداده است كه نزد او احترامى نداشتهاند؟ نه چنين است، بلكه مال، مال خداست، و آن را به امانت نزد كسانى قرار داده است (تا به مصرفهايى كه خود فرموده است برسانند، و زندگى محرومان را تأمين كنند) ... 5- الإمام الصّادق «ع»- فيما رواه عيسى بن موسى: يا عيسى! المال مال اللَّه ... «1» (2) امام صادق «ع»- به روايت عيسى بن موسى: اى عيسى، مال مال خداست ...
بنگريد! اين خط دهى تعالى آفرين و اين آموزش حياتبخش، يعنى «مال را مال خدا دانستن و به اين باور چونان اصلى گردن نهادن»، در تعاليم اسلامى فراوان است، بلكه خود اصلى است از اصول «ايمان به خدا»، زيرا كه بنا بر «ايمان به خدا» و باور به وجود او- كه آفريننده همه كس و همه چيز است- چيزها همه از آن خداى آفريننده است:
لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «2» (3) از آن خداست هر چه در آسمانهاست و هر چه در زمين ...
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «1» از آن خداست ...
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «2» از آن خداست ...
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «3» از آن خداست ...
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «4» از آن خداست ...
وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «5» از آن خداست ...
لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ... «6» از آن اوست ...
و ديگر آيات كتاب آسمانى در اين باره؛ بلكه اعتقاد دينى توحيدى، خود مالك يعنى انسان را نيز- چنان كه اشاره شد- ملك خداى متعال مىداند: «أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ «7» (1) آگاه باشيد كه هر كس در آسمانها و زمين است از آن خداست». پس در سايه اين اعتقاد توحيدى، همه مالها و چيزها و مواهب و نعمتها و امكانات و كالاهايى كه در نزد انسان و در دسترس و مورد استفاده او است، بنا بر اصل، ملك او نيست بلكه ملك خدا و از خدا و از روزيها و نعمتهاى او است كه به انسان ارزانى داشته و به او- بعنوان امانت و بر اساس نيابت- بخشيده است. و خدا با او شرط كرده است كه از آنچه حلال و پاكيزه است بخورد (يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً) «8»؛ و پا بر جاى پاى شيطان نگذارد (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ) «9»؛ و سپاسگزار نعمت باشد (وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ) «10»؛ و اسراف نكند (وَ لا تُسْرِفُوا)* «11»؛ و پرهيزگارى را از دست ندهد فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ «12»؛ و در حال توانگرى برخوردى متكبّرانه و طاغوتى نداشته باشد (وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ) «13»؛ و مال را در دست خود نگاه ندارد، بلكه پيوسته و پيوسته انفاق كند (وَ أَنْفِقُوا ... وَ أَنْفِقُوا ...)*. «1» پس بنا بر اين اصل عقيدتى اساسى، مالكيّت خدا بر چيزها و مالها و كالاها و هر چه عنوان مال دارد و داراى ارزش و بهاست، مالكيّتى حقيقى است، و مالكيّت انسان بر اين چيزها عنوان مجازى و اعتبارى و وكالتى دارد، زيرا كه خدا به او بخشيده و در دست او قرار داده است.
اين اصل، در باره ساختهها و اختراعات بشرى، و هر چه كه انسان از راه صنعتگرى و كشاورزى و بازرگانى و غوّاصى و بهرهبردارى از ثروتهاى زمين و جز آن به دست مىآورد نيز صادق است، زيرا كه سازندگان و مخترعان و نيرو و كارايى و انديشه نيرومند و استعداد ممتازى كه دارند، و همه موادّى كه در صنعتها به كار مىبرند، و پديدههاى طبيعت كه به كمك آنها امكان اختراع و توليد فراهم مىشود، و هر چيز كه از آن ساختن چيزى ديگر امكان مىپذيرد، همه و همه، به خداى يگانه تعلّق دارد و بس. آيا آدمى مىتواند در اين جهان فراخ چيزى بيابد كه آن را خود از عدم ساخته باشد؟ و آيا انسان به خودى خود (و شخصا)، قدرت و توانايى پديد آوردن يا ساختن يا تبديل كردن دارد؟ آيا مىتواند آن مقدار هوا به وجود آورد كه چند لحظه در آن تنفّس كند؟ آيا ذرّهاى از ذرّات عالم را او به وجود آورده است؟ آيا ياختهاى از ياختههاى بدنش را خود ساخته است؟ و آيا انسان ساكن بر روى اين زمين توانسته است قانونى از قوانين كلّى و عمومى را در موجودات استقرار بخشد، قوانينى كه با آنها پيدايش چيزها و پديدهها تحقّق مىيابد، و همه رشد مىكنند و به بار مىنشينند و تجزيه و تركيب مىشوند؛ قوانينى كه بشر با شناخت اندكى از آنها- آنهم شناختى ناقص- به اكتشافى يا صنعتى دست مىيابد؟ ... نه، و هزار بار نه، انسان خود چيزى نبوده است تا چيزى ديگر را به وجود آورد (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً* إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاج
نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً* «1» (1) بر آدمى روزگارى گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود* ما او را از نطفهاى آميخته شده آفريديم تا بيازماييم، و او را شنوا ساختيم و بينا*)، پس انسان چيزى را نيافريده است، (2) و آدميان، هر چند با هم كمك كنند، نمىتوانند چيزى- حتى مگسى را- بيافرينند لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ) «2»، (3) بلكه اگر مگسى چيزى را از ايشان بربايد نمىتوانند از چنگ آن بيرون آورند (وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ) «3»، بلكه آدمى چيزى نمىداند تا بر اين گونه چيزها توانايى پيدا كند، و هر چه مىداند خدا به او آموخته است (وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً ... «4» و عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ*) ... «5» آرى، آدمى هيچ طبيعتى از طبايع جهان و هيچ قانونى از قوانين آن را نيافريده است، و در همه اكتشافات و صنايع و بهرهبرداريهاى خويش از ثروتهاى عالم و سير كردن در فضاى نامحدود، از اين طبايع و قوانين، استفاده برده است. همه ساكنان كره زمين توانايى آن را ندارند كه يك روز خورشيد و نور آن را براى رشد كردن اجسام و جريان يافتن نهرها و پيدا شدن كانيها به وجود آورند، و (4) «اين خداست كه خورشيد را از خاور مىآورد، پس تو (اى منكر خدا) آن را (اگر مىتوانى) از باختر برآور ...» (فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ، فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ ...) «6»، (5) «خورشيد و ماه و ستارگان همه فرمانبر اويند ...» (... وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ ...* «7».
اين ايمان الهى توحيدى اسلام است. و جوهر آن عبارت از اين است كه جهان و هر چه در آن است، از طبيعت و اشيا و قوانين- و چيزهاى غير طبيعى (مصنوعى)- همه از آن خدا و آفريده و ملك او
است لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)* «1»، و او موهبتها را در نزد انسان- كه نيز آفريده و ملك خداست- به وديعه نهاده است، و خدا به انسان نيابت داده است تا به آن صورت كه خود مقرّر داشته و سفارش كرده است عمل كند و به اندازهاى كه او فرموده است بهرهمند شود.
و در اينجا، در باره اين موضوع اساسى ويرانكننده و سازنده (ويرانكننده تجاوز مالى و ظلم اقتصادى، و سازنده جامعه دادگر و سالم و قائم به قسط) مسائل مهمّى هست كه- به خواست خدا- در «نگاهى به سراسر فصل»، بتفصيل از آنها ياد خواهيم كرد، تا اين گونه توضيحات كه گاه اشارهوار مىآوريم، چندان به درازا نكشد.
ادامه دارد ....