دکتر مهدی حسنزاده / *پیشگفتار: استکبار جهانی و امپریالیزم بینالملل پدیدهای تاریخی و پیشینه دار است که در سراسر تاریخ بشر به شیوهها و شگردهای گوناگون سربرآورده و خودنمایی و تاخت و تاز بسیار کرده و تباهیها و ویرانیهای بسیاری به بار آورده است. همیشه در سطوح و لایههای منطقهای و جهانی، کشورها و دولتهایی [...]
دکتر مهدی حسنزاده /
*پیشگفتار:
استکبار جهانی و امپریالیزم بینالملل پدیدهای تاریخی و پیشینه دار است که در سراسر تاریخ بشر به شیوهها و شگردهای گوناگون سربرآورده و خودنمایی و تاخت و تاز بسیار کرده و تباهیها و ویرانیهای بسیاری به بار آورده است.
همیشه در سطوح و لایههای منطقهای و جهانی، کشورها و دولتهایی بوده و خواهند بود که به پشتوانه سرزمین پهناور، جمعیت انبوه، نهادههای سرشار، فناوریهای پیشرفته، ارتش نیرومند و مانند آنها هوای کشورگشایی و هوس تاخت و تاز و آرزوی باجگیری کرده و به شیوههای گوناگون، منافع ملی دیگر دولتها و ملتها را مورد تعرض قرار داده اند و خواهند داد.
پدیده ناخجسته استکبار و فزونخواهی و مرزشکنی و سلطه جویی، از پهنه جغرافیا و صحنه تاریخ رخت برنخواهد بست، بلکه بسته به مقتضیات زمان و مکان ظهور و بروز کرده و منافع ملتهای مستقل را تهدید خواهد کرد. به لحاظ همین انگاره تاریخی و خطرات گسترش استکبارهای کنونی و پیدایش استکبارهای جدید منطقهای و جهانی، دستگاههای مرتبط بویژه دستگاههای دیپلماتیک و سیاسی کشور باید با نگاهی راهبردی، ریشهای، بلندمدت و تاریخی به پدیدههای استعمار و استکبار و امپریالیزم بپردازند و چنین پدیدههای گسترده و پیچیدهای را با نگاهی ژرف و بینشی راهبردی و دیدگاهی بلندنگر بررسی و راهبری و مدیریت کنند تا دچار روزمرگی سیاسی و غافلگیری دیپلماتیک و بن بست فرامرزی نشوند و تمامی شیوهها، شگردها، ترفندها، حیلهها، سیاستها و راهبردهای استکبار و امپریالیزم و استعمار را به شیوهای پیشینی و روشی پیشنگر شناسایی و بررسی و برای پیشگیری و ناکام سازی آنها یا مقابله و مواجهه با آنها، با سنجیدهترین شیوههای ممکن، برنامهریزی و رویارویی کنند.
بدون تردید، پدیده بسیار پیچیده، ریشهدار، ژرف، نهادینه و بسیار گسترده امپریالیزم به هیچ روی پدیدهای ساده و روشن و ناسنجیده نیست تا بتوان با بینشهای سطحی و نگرشهای سادهانگار، نخست به شناخت و سپس به مدیریت آن پرداخت و پایهریزی و اداره یک دولت جهانخوار یا یک بلوک استکباری و یا یک جبهه امپریالیستی به هیچ روی یک پدیده تصادفی و ناسنجیده و ناپخته نیست تا بتوان آن را ساده انگاشت و با همان ساده انگاری به رویارویی با آن پرداخت. پدیده جهانی امپریالیزم به اندازهای درهمتنیده و پیچیده است که دولتها و ملتهای بسیاری را از پای درآورده، فروپاشانده، تسلیم یا سرکوب کرده است؛ بدون آنکه آن دولتها و ملتها توانسته باشند حتی صدا و فریاد خود را نیز به گوش دیگران رسانده باشند.
شناخت و مدیریت پدیدهای بدین پیچیدگی، تنیدگی، دشواری و گستردگی نیازمند نگرشهای ژرف و بینشهای پیچیده و ابزارهای پیشرفته است تا دولتهای مستقل را یاری کند که چیستی و چرایی استکبار، توطئهها و برنامههای آن و سیاستهای اجرایی و راهبردهای عملیاتی امپریالیزم را پیشبینی کنند و از دیگر سو، سازوکارهای کارآمد و شایسته برای رویارویی با دسیسههای استکبار و توطئههای امپریالیزم داشته باشند. در یک دهکده بزرگ جهانی که سرنوشت تمامی دولتها و ملتها به هم گره خورده است، هیچ دولت و ملتی نمیتواند بدون نگاه به بیرون و شناسایی موانع برونمرزی بازدارنده رشد و پیشرفت خود، حتی به اهداف و خواست های درونمرزی دست یابد چه رسد به آنکه به اهداف منطقهای و جهانی خود نزدیک شود.
شناخت درست و دقیق و ریشهای محیط بینالملل و جهان پیرامون کشور، بویژه در قالب تحلیلهای درست، نگرشهای ژرف، بینشهای دوراندیش، تحلیلهای تاریخی، بررسیهای راهبردی و سنجشهای بلندمدت، میتواند پیشاپیش، تمامی راهکارها و راهبردهای مقابله با توطئههای کنونی و دسیسههای آینده امپریالیزم را تدوین و تکمیل و در قالب بستههای سیاستی و راهبردی اجرایی مقابله با امپریالیزم آماده بهرهبرداری بههنگام دستگاههای کارگزار کند.
بدون شک انبان امپریالیزم پر از توطئههای پخته، دسیسههای پرداخته، نقشههای آماده، شگردهای آزموده و حیلههای سنجیده است و درست نیست در برابر چنین دولتهایی که تمامی ساعات شبانه روز و روزهای سال و سالهای تاریخ خویش را به دسیسه چینی و توطئهگری بر ضد ملتهای مستقل و آزاده میپردازند و حتی در روز روشن خواب جهانگشایی میبینند، به خواب سیاسی فرو رفت و همه چیز را با ساده اندیشی و خوش باوری سپری کرد و سپس در دامهای از پیش تنیده گرفتار آمد.
در جهان سیاست نه باید به اندازهای سادهاندیش و خوش بین و زودباور بود که تمامی تحرکات منطقهای و بینالمللی را سودمند و سازگار و دوستانه دانست و از دسیسهها و توطئهها غافل و ناآگاه ماند و نه به اندازهای سخت اندیش و بدبین و دیرباور بود که یکایک تحرکات منطقهای و بینالمللی را زیانبار و ناسازگار و دشمنانه دانست و از فرصتها و ظرفیتهای همکاری و همگرایی منطقهای و جهانی بی بهره و محروم ماند. البته آنچه مسلم است در رویارویی با دولتهای استکباری و قدرتهای امپریالیستی رعایت جانب احتیاط و ترجیح بدبینی و شکاکیت سیاسی بر خوشبینی و زودباوری ارجحیت و کارایی بیشتری خواهد داشت. گفتار کنونی در پی آن است که، بدون نام بردن از برخی دولتها بعنوان مصادیق آشکار استکبار و امپریالیزم، بیشتر به تئوری امپریالیزم و آموزه استکبار منطقهای و جهانی پرداخته و بخشی از شیوهها و شگردهای دولتهای امپریالیستی در توسعه و تثبیت قدرت استکباری خود را واکاوی و آشکارسازی کند تا دولتها و ملتهای مستقل، پیشاپیش این سیاستهای استکباری و راهبردهای امپریالیستی را شناخته و تلاش کنند در دام چنین توطئهها و دسیسههایی گرفتار نشوند. دولتهای استکباری از طیف بسیار گسترده و انعطافپذیری از شگردها و تاکتیکها برای رسیدن به مقاصد استعماری خویش بهرهگیری میکنند که دستگاههای سیاسی کشور باید آنها را تحلیل و به دیگر دستگاههای اجرایی کشور یادآوری و گوشزد کند تا هر دستگاهی در جایگاه خود با شگردهای استکبار آشنایی یافته و
به گونهای ریشهای و نهادینه و سنجیده در جایگاههای لازم به رویارویی با ترفندهای استکبار بپردازد. یک سیاست یا یک راهبرد امپریالیستی ـ که در این گفتار به معانی نزدیک به هم بکار رفتهاند ـ شیوه اجرایی معینی است که یک قدرت استعماری را برای رسیدن به خواست استعماری معین یاری میکند. حال چون اهداف و مقاصد دولتهای استعماری بسیار گوناگون و بسیار پرشمارند، سیاستها و راهبردهای استعماری نیز بسیار گوناگون و بسیار پیچیدهاند که در این جستار رسانهای، فقط به گوشههایی از آنها می پردازیم و از ارائه دیگر زوایای بحث، چشم پوشی میکنیم. بازی سیاست همانند حل مسائل ریاضی نیست که حتی اگر فقط یک انسان روی زمین زنده باشد باز هم معنیدار باشد و روشها و شگردهای حل آنها ارتباطی با تعداد و شمار انسانهای پیرامون نداشته باشد. بازی سیاست بازی فوتبال هم نیست که فقط دو گروه بازیگر با دو هدف (Goal) وجود داشته باشند و به سادگی قابل تحلیل و به آسانی قابل حل باشند بلکه بازی سیاست بازی چند بازیگر و چندآماج است که ظرافتها و پیچیدگیهای بسیاری داشته و ساده انگاشتن آنها موجب ناکامی شخصی بازیگران سیاست در حل مسائل سیاسی و نیز موجب ناکامی و شکست ملی در بازیهای سیاسی منطقهای و جهانی خواهد شد و بازیگر ناکارآزمودهای که توان پیروزی در بازیهای پیچیده سیاسی و پاسخ یابی بهینه بازیهای منطقهای و جهانی را ندارد، نمیتواند و نباید منافع ملی کشور خویش را فدای ناآزمودگی دیپلماتیک و ناکارایی سیاسی خویش کند.
چنانکه از ماهیت تاریخی انواع استعمارهای آزموده و شناخته شده بر میآید، استعمار و امپریالیزم بهدنبال آماج و اهدافی مختلف است که هر یک از گونههای تجربه شده استعمار در پی یک یا چند مورد ویژه از آنها بوده و به یک یا چند مورد از آنها دست یافته و یا در پی دستیابی به آنها هستند:
*آماج و اهداف امپریالیزم:
۱- کشورگشایی و گرفتن سرزمینهای همسایه و غیرهمسایه و الحاق آنها به سرزمین مادری
۲- برانداختن حکومتها و رژیمهای سیاسی مستقل و برپاسازی رژیمهای وابسته و سرسپرده
۳- تصرف و چپاول منابع و نهادهها و امکانات و ثروتهای کشورها، بدون تملک سرزمین
۴- تحمیل فرهنگ کشور استعماری به کشور استعمارزده در راستای یکسان سازی فرهنگی
۵- تحصیل جایگاه برتر، ممتاز، کانونی و ستادی جهانی برای کشور استعمارگر و تبدیل کشورهای دیگر به کشورهای پیرامونی و فرعی و اقماری
۶- تصرف و تصاحب بازارهای کشورهای استعمارزده برای صدور مازاد تولید کشور استعمارگر
۷- ایجاد پهنهها، محدودهها، مراکز و قطبهای مطمئن، پایدار و بزرگ برای تامین نهادههای مورد نیاز اقتصاد کشور استعمارگر
۸- جلوگیری از رشد و توسعه کشورها و بلوکهای مستقل، یا برپایی دولتها و بلوکهای بزرگ و مستقل و هماورد
۹- جلوگیری از افزایش چشمگیر تولید کشورهای مستقل و رقیب و در نتیجه تصرف و تصاحب سهم بالاتری از بازارهای صادراتی بین المللی از سوی کشورهای هماورد
۱۰- جلوگیری از افزایش رابطه مبادله بازرگانی بینالمللی به سود کشورهای رشدیابنده و گسترش یابنده و به زیان کشورهای صنعتی و رشدیافته و توسعه یافته
۱۱- جلوگیری از دستیابی کشورهای رشدیابنده به فنون و فناوریها و دانشهای پیشرفته و کارآمد و پربازده در راستای کاهش شکاف توسعه یافتگی
۱۲- انتقام گیری سیاسی از ملت و مردم کشور مورد تهاجم و استعمار و زمینه سازی فروپاشی نژادی، فرهنگی، دینی، یا سرزمینی ملت مورد استعمار
۱۳- جلوگیری از تولد، تولید، استقرار و توفیق الگوهای بومی، محلی، منطقهای، مستقل و درونزای رشد و توسعه و پیشرفت و در نتیجه کاهش وابستگی بلندمدت به کشور استعمارگر
۱۴- جبران هزینههای اقدامات و عملیات فرامرزی خود، از جمله هزینههای حملات و تجاوزهای برونمرزی خود از محل منابع ملی کشورهای مورد تهاجم و استعمار
۱۵- توسعه پشتوانهها و تقویت پشتیبانیهای منطقهای و برونمرزی از اقتصاد ملی کشور استعمارگر در راستای بهبودبخشی جایگاه جهانی اقتصاد کشور استعمارگر
۱۶- چپاول و تاراج و دروکردن فرصتها، بختها و زمینههای پرسود و پربازده و پرمنفعت اقتصادهای ملی، برای سرمایه گذاریهای پربازده برونمرزی استعماری
۱۷- انتقال جبری و تحمیلی تنشها و چالشها و ناکاراییها و بحرانهای ذاتی کشورهای استعماری بویژه نوسانات ادواری اقتصادی و تجاری به کشورهای استعمارزده
۱۸- بهره گیری از موقعیتهای راهبردی و نظامی کشورهای تحت سلطه در راستای اهداف نظامی و راهبردی منطقهای و جهانی کشور استعمارگر
۱۹- محاصره، محدودسازی یا فروپاشی کشورها و بلوکهای بزرگ هماورد و رقیب و تشکیل بلوکها و کشورهای همبسته یا وابسته به کشور یا بلوک استعمارگر
۲۰- تصاحب رهبری، مدیریت، اختیار و تدبیر جهان یا منطقه مورد استعمار، رسیدن به رهبری جهانی و برخورداری از امتیازات رهبری جهانی یا منطقهای.
* سیاستها و راهبردهای استعماری:
دولتهای استعمارگر شناخته شده گذشته و کنونی برای رسیدن به آماج و اهداف استعماری خود از شیوهها و شگردها و سیاستها و راهبردهایی بهرهبرداری کرده و میکنند که شماری از آنها در پی بررسی و برای رعایت فضای روزنامه و لحاظ زمان گرانبهای خوانندگان گرامی از ارائه مفصلتر موارد یا واکاوی تفصیلی آنها چشم پوشی میشود.
۱- گسترش ابزاری مسیحیت:
بررسیهای تاریخی تحولات بلندمدت پدیده استعمار و امپریالیزم نشان میدهد که هیچ دولت یهودی، زرتشتی، بودایی یا مانند آنها که توانسته باشد تمامی جهان یا منطقه بزرگی از جهان را زیر سلطه خویش درآورد و یک امپراتوری بزرگ دینی تشکیل دهد، برپا نشده است و دولتهای بزرگ استعماری عمدتا غربی و عمدتاً مسیحی یا عمدتا زاییدههای مسیحیت غربی بودهاند که از روم باستان تا دوران کنونی امتداد یافتهاند .
تاخت و تازهای گذرا و ناپایدار بزرگی همچون تهاجمات بربرها، اسلاوها، مغولها و مانند آنها را استعمار و امپریالیزم نمیخوانیم زیرا تحولاتی کور و ویرانگر و تمدن سوز بودهاند و به پیدایش یا گسترش یک تمدن بزرگ و پایدار نینجامیدهاند، در حالی که امپراتوریهای مسیحی غربی به برپایی دولتها و تمدنهای نسبتا گسترده و پایدار انجامیده و در کنار جنگها و تهاجمات و ویرانگریها، به پیشرفتهایی نیز رسیدهاند .
بدین ترتیب، مسیحیت تقریبا همیشه دستاویز استعمار بوده و همزمان و همزاد با آن گسترش یافته و ابزاری برای پیشبرد اهداف استعماری دولتهای باختری بوده است و چنین دولتهایی، آگاهانه و سنجیده چنین گرایشی را ترویج کردهاند تا پایه و مایهای برای تثبیت جایگاه و پایگاه استعماری ایشان باشد و چنین گرایشی در آینده نیز تداوم خواهد یافت . راه مقابله با سوء استفاده استعمارگران از مسیحیت، یکی کمک به تبیین تحریفهای مسیحیت برای جوامع مسیحی و دیگری کمک به جداسازی مسیحیت از استعمار است.
۲- گسترش ابزاری سکولاریزم:
قدرتهای استعماری هیچگونه باور ذاتی و اعتقاد درونی به هیچیک از ادیان خدایی و آسمانی و توحیدی ندارند و تنها زمانی به آنها روی میآورند که ظرفیتهایی برای سوء استفاده و بهره برداری ابزاری در آنها بیابند، چنانکه در باره مسیحیت یادآوری شد .
از سوی دیگر ترویج پدیدههایی همچون بی دینی، دینگریزی، لاابالـــیگری، سکـــولاریزم، اهریمن پرستی و مانند آنها – جایی که سوء استفاده ابزاری از ادیان توحیدی امکان پذیر نباشد – از مهمترین ابزارهای توسعه و تثبیت استعمار و امپریالیزم است که غالبا با انواع فلسفهها واندیشهها و گرایشهای فلسفی نیز آمیخته و آموخته و در نتیجه تایید و تثبیت شده و زمینهها و بسترهای ورود و استقرار استعمار و امپریالیزم را فراهم و آماده میکنند. سکولاریزم اساسا گونهای اندیشه و فلسفه است که نه با عتاب و خطاب، که با فلسفه و استدلال باید به نبرد با آن پرداخته شود و ریشهها و بنیادهای فلسفی آن را واژگون و ویران کرد . البته این فقط فرقه و نحله بیپایه و بیمایه سکولاریزم نبوده و نیست که دستاویز استعمار قرار گرفته و خواهد گرفت، بلکه گرایشهای جعلی و ساختگی بسیار دیگری نیز بوده و خواهد بود که در غیاب اندیشهها و انگارههای بلند و ژرف فلسفی رواج یافته و دستاویز استعمار و استعمارگران قرار خواهد گرفت. ترویج پایدار و نهادینه نگرشها و بینشهای بهنجار و استوار فلسفی، راهکار رویارویی با استعمارهای زاییده یا همزاد فلسفههای مادی، دنیوی، غیردینی، اهریمنی و در نتیجه، راه خشکاندن ریشهها و زدودن بسترهای فلسفی استعمار برون مرزی است. چنین مخاطراتی همیشه در کمین تمامی ملتهای مستقل بوده و خواهند بود و باید چاره جویی ریشهای و فروگشایی بنیادی شوند.
۳- تاراج میراثهای فرهنگی:
کشورهای استعمارگر همیشه تاریخ، هم به عنوان یک هدف و هم به مثابه یک ابزار، در پی نابودسازی، تخریب و تاراج میراث فرهنگی کشورهای رقیب، بویژه کشورهای بافرهنگ و تمدن بوده و خواهند بود، تا از این راه به اهداف گوناگونی همچون نابودسازی افتخارات تاریخی رقبا کاهش حقارت و سرافکندگی تاریخی خویش، نابودسازی پشتوانههای رقبا، دستکاری و تحریف واقعیات تاریخی و جغرافیایی، کاهش مقاومت و پایداری ملتهای مستقل در برابر تهاجم فرهنگی استعمار و مانند آنها دست یابند و رسیدن به چنین خواستهای اهریمنی را از راهها و روشهایی همچون مدیریت و رهبری قاچاق آثار فرهنگی و تاریخی ملتها به خارج، تخریب و امحای آثار باستانی ملتهای مستقل، خریداری، یا گردآوری و سپس سوزندان کتابهای قدیمی و نقشههای باستانی و نسخههای خطی کشورهای مستقل، ادعای تملک نسبت به برخی آثار باستانی و فرهنگی ملتهای مستقل، ثبت برخی آثار فرهنگی و تاریخی ملتهای مستقل در مراکزی همچون یونسکو به نام کشور استعمارگر، ثبت برخی از نوآوریها و ابتکارات و آفرینشها و خلاقیتها و اختراعات ملتهای مستقل به نام کشور استعمارگر، دنبال میکنند. کشورها و ملتهایی که پیشینه تاریخی و آثار باستانی و سوابق تمدنی چندانی ندارند، زودتر به دام استعمار افتاده و تسلیم قدرتهای فزونخواه و سلطهگر میشوند و به همین دلیل یکی از راههای سرنوشت ساز جلوگیری از نفوذ و رخنه استعمار، حراست و حفاظت جانانه و سرسختانه از داشتهها، دستاوردها و پیشینههای تاریخی و باستانی کشورهای تمدن ساز و فرهنگ آفرین و تاریخی در برابر تاراجهای فرهنگی، دزدیهای تمدنی و چپاولهای باستانی است.
۴- نابودسازی زبانهای بومی:
هم اکنون بیش از ۵۰۰۰ زبان زنده در جهان وجود دارند که هم بار ارتباطات ملتها را به دوش میکشند و هم ذخایر واندوختهها و سرمایههای فرهنگی و معنوی ملتها را در خود انباشته و به زادها و نسلهای آینده منتقل میکنند . در میان این همه زبان زنده که هر هفته یکی از آنها مرده و نابود و فراموش میشود، ذخایر واندوختههای فرهنگی و تاریخی از یک سو و هویت اقوام، تیرهها و تبارها و تمایز و استقلال و رهایی آنها از سوی دیگر، دستخوش فروپاشی و نابودی شده و جای خود را به زبانهای مهاجم کشورهای استعمارگر میدهند و نهایتا چنین جمعیتها و تودههایی، به وابستگان و زیردستان و سرسپردگان زبانهای چیره و کشورهای مهاجم و استعمارگر تبدیل شده و راه برای توسعه و تثبیت استعمار و امپریالیزم هموارتر میشود . به قارههای آمریکای شمالی، آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و اقیانوسیه بنگرید که چگونه در این سرزمینها، زبانهای اروپایی مثل انگلیسی، فرانسه و نیز شاخههای رومی باستان (لاتین) رواج یافته و بدنبال آن، کیستی، چیستی، پیشینه و هویت ملتهای اصیل و ساکنان نخستین این سرزمینها، بویژه سرخپوستان و بومیان آنجا، نابود شده و آنها در تمدن تحمیلی فرزندان اروپاییان مضمحل و معدوم شدهاند . به کشوری همچون هندوستان بنگرید که ۷۰۰ سال زبان رسمی آنها فارسی بوده چگونه با تلاش استعمارگر پیر به انگلیسی یا اردو (آمیزهای از فارسی، انگلیسی و برخی زبانهای دیگر) تغییر یافت و پیوند این ملت بزرگ با ایران گسسته و با استعمار برقرار شد. نابودسازی زبانهای بومی ملتها و تحمیل زبانهای استعماری به عنوان زبانهای برتر، نمونههای بسیاری دارد که شمارش آنها در چنین گفتاری نمیگنجد، ولی نمونهها نشان دادهاند که رهاکردن زبانهای بومی و گویشهای محلی و پناه بردن به زبانهای کشورهای استعمارگر، از اصلی ترین خواستها و سیاستهای استعماری است که دولتها و ملتها باید با هشیاری و بیداری هرچه تمامتر در برابر چنین فرآیند اضمحلال فرهنگی و بومی، مقاومت و پایداری و راه رخنه و نفوذ استعمار را مسدود کنند. جهانیسازی فرهنگی و فناوریهایی همچون ماهواره و اینترنت نیز میتوانند به فروپاشی زبانهای ملی و در نتیجه فرهنگهای بومی بینجامد که یکی از راهکارهای رویارویی با آن، توسعه و ترویج شبکههای بومی زبان خواهد بود.
۵- تغییر ترکیبهای جمعیتی:
کوچاندن آشکار و یا پنهان درونمرزی و برونمرزی جمعیتها به منطقهها و محدودههای مورد نظر دولتهای استعماری از سیاستهای شناخته شدهای است که بارها و بارها آزمایش و اجرا شده و نمونههای بسیاری دارد . دولتهای استعماری با ترفند و تزویر یا با فشار و زور، ساختارهای انسانی و ترکیبهای جمعیتی بسیاری از مناطق جهان را به گونهای دگرگون کرده و میکنند تا برخی از کانونهای جمعیتی نامطلوب خویش را متفرق و پراکنده کرده و برخی از کانونهای جمعیتی مطلوب و مورد نیاز خویش را پایهگذاری و پشتیبانی کنند. تغییرات گسترده جمعیتی اعمال شده در شوروی پیشین، تغییرات خونبار جمعیتی اجرا شده در فلسطین، تغییرات ریشهای جمعیتی در کانادا، ایالات متحده، مکزیک، آمریکای لاتین، نیوزلند، استرالیا و مانند آنها، نمونههای نسبتا تازه از تغییرات استعماری ترکیبهای جمعیتی مناطق گوناگون است . دولتها و ملتها باید همواره مراقب دسیسههای استعماری در زمینه طراحی و اعمال جابهجاییهای گسترده و تغییرات اساسی جمعیتی در سرزمین خود و نیز سرزمینهای پیرامونی و همسایه باشند و پیامدهای چنین رخدادهایی را به خوبی شناسایی و ارزیابی و در برابر دگرگونیهای ناخواسته و زیانبار ساختارهای منطقهای و جهانی جمعیتی، ایستادگی و پایداری کنند. هماکنون چند دگرگونی ریشهای در ساختارهای جمعیتی در برخی از مناطق جهان هویداست که ریشه استعماری دارد و میتواند و باید ملاحظه و مراقبت شود که پرداختن به آنها خارج از رسالت این گفتار است.
۶- براندازی رژیمهای واگرا:
دولتهای استعماری، دیگر دولتهای جهان را معمولا به سه گروه تقسیم کرده و در سه فهرست سیاسی
الف- دولتهای دوست و همگرا
ب- دولتهای بی طرف و ناهمگرا
ج- دولتهای دشمن و واگرا، بخش بندی و تدبیر میکنند
معمولا دولتهایی که دست نشانده ودست پرورده نباشند، سرسپرده و فرمانبردار نباشند، ستیزه جو و پیکارگر باشند، برانداز و نابودگر باشند، بدخواه و کارشکن باشند یا دردسرساز و بازدارنده باشند، در گروه سوم و فهرست سیاه دولتهای استعمارگر جای گرفته، مورد خشم و کینه چنین دولتهایی واقع شده و به عنوان اهدافی برای سرکوب و براندازی قرار میگیرند . براندازی میتواند به شکل نابودسازی و استحاله محتوا، سرکوب و برچیدن شکل حکومت و رژیم سیاسی دشمن یا هر دو شیوه باشد که با شگردهایی همچون کودتای داخلی، براندازی نرم، تغییر محتوای نظام، تغییر شکل و صورت نظام، مانند آنها پیگیری میشوند . در سرزمینهای استعمارزده (و با یک تقریب کارشناسی برخاسته از دادههای تاریخی و جغرافیایی) میانگین عمر گرایشهای سیاسی مثلا جانشینی تندروها به جای میانه روها، ۵ سال و میانگین عمر رژیمهای سیاسی، مثلا جانشینی یک نظام غرب گرا به جای یک نظام شرقگرا،۱۰ سال است، در حالی که میانگین عمر رژیمهای سیاسی کشورهای استعماری که ثبات و استحکام بیشتری دارند، حدود ۱۰۰ است .