نوشته: پیتر گروس – ترجمه: محمدرضا بلوردی / ایجاد ادارهای برای دیپلماسی عمومی در وزارت خارجه دیپلماسی عمومی مأموریت ویژه و متمایزی است و مهارتها و آموزشهای خاصی را میطلبد که برای دیپلماسی بین دولتها با یکدیگر ضروری نیست. بر این اساس این کار باید از سوی مسئولانی صورت گیرد که در زمینه فعالیتهای مربوط [...]
نوشته: پیتر گروس – ترجمه: محمدرضا بلوردی / ایجاد ادارهای برای دیپلماسی عمومی در وزارت خارجه
دیپلماسی عمومی مأموریت ویژه و متمایزی است و مهارتها و آموزشهای خاصی را میطلبد که برای دیپلماسی بین دولتها با یکدیگر ضروری نیست. بر این اساس این کار باید از سوی مسئولانی صورت گیرد که در زمینه فعالیتهای مربوط به دیپلماسی عمومی فعالیت داشتهاند و آموزشهای خاصی را دیده و مهارتهای خاصی را هم به دست آوردهاند و درباره آنها براساس عملکردی که در پستهای دیپلماسی عمومی داشتهاند، اظهارنظر میشود. برای تحقق این هدف شایسته است ادارهای برای دیپلماسی عمومی تأسیس شود که به نوعی در داخل وزارت خارجه از استقلال برخوردار باشد. شایسته است متخصصان دیپلماسی عمومی در این اداره جمع شوند. (در حالی که هماکنون در سراسر وزارت خارجه پراکنده شدهاند و از مهارتهایی که دارند استفاده نمیشود.)
لازم است به معاون وزیر خارجه در دیپلماسی عمومی قدرتی در زمینه جذب، آموزش، ترویج، انتصابها و بودجهها داده شود. شایسته است بیشتر کار دیپلماسی عمومی خارجی به مسئولانی سپرده شود که بیشتر زمان خود را صرف کار در این زمینه بکنند.
قبل از سال ۱۹۹۹، مدیریت قسمت اعظم دیپلماسی عمومی آمریکا از طریق آژانس رسانههای (اطلاعات) آمریکا USIA صورت میگرفت و به علت فشارهای ناآگاهانه کنگره، این آژانس در سال ۱۹۹۹ جذب وزارت خارجه شد. این ادغام، خطایی بزرگ بود. در حال حاضر نمیتوان به سادگی این وضعیت را اصلاح کرد، اما میتوان از طریق ایجاد وحدت بین مسئولان دیپلماسی عمومی وقرار دادن آنها در یک اداره جدید، تا حد امکان جلو ضرر و زیانها را گرفت. این اقدام باعث میشود عملکرد فعالان عرصه دیپلماسی عمومی، حرفهایتر شده و کارآیی بیشتری داشته باشند.
علاوه بر این، لازم است که وزارت خارجه در زمینه دیپلماسی عمومی دوباره در صدر دیگر دستگاهها قرار داشته باشد. در سالهای اخیر، وزارت دفاع فعالیتهای خود در زمینه دیپلماسی عمومی را توسعه داده که این فعالیتها ناموفق بوده است. به جای آن، شایسته است نقش وزارت دفاع در سطح همان نقشهای سنتی محدود در زمینه مدیریت عملیاتهای روانی (جنگ روانی) علیه دشمنان در زمان خاص خود باقی بماند.
فرستادن پیام احترام
اعراب و دیگر مسلمانان تا حد زیادی بر این عقیدهاند که آمریکاییها با دیده احترامآمیزی به آنها نگاه نمیکنند. این موضوع علت اصلی احساس خشم اعراب و مسلمانان نسبت به ایالات متحده آمریکاست. بر این اساس شایسته است که بازنگری در شیوه و محتوای روابط بین آمریکا و جهان اسلام صورت گیرد و پیام احترامی فرستاده شود. همانگونه که در بخشهای قبل گفتیم، لازم است که شیوه گفتوگو به منولوگ ترجیح داده شود. بخشی از علت این موضوع این است که گفتوگو، گوش دادن را میطلبد و گوش دادن احترام را نشان میدهد. در برنامههای رادیویی و تلویزیونی آمریکا شایسته است که به جای بحثهای تهاجمی خشن، اخبار واقعی تأیید شود، زیرا اینگونه بحثها نشان میدهد که طرف مقابل فکر میکند مردم بسیار احمق هستند و آنچه را که در پشت صحنه است، درک نمیکنند.
توجه به منافع اعراب و مسلمانان
به طور کلی شایسته است که ایالات متحده سیاستهای خارجی را دنبال کند که منعکسکننده دغدغههای ملتهای جهان اسلام و عرب باشد. حتی بهترین دیپلماسیهای عمومی نیز نمیتوانند از سیاستهای خارجی دفاع کنند که به ضرر منابع اساسی طرف مقابل است. ایالات متحده با حمایت خود از رژیمهای استبدادی غیرمردمی در مصر دوران مبارک، عربستان سعودی و کشورهای دیگر و حمایت بیقید و شرط خود از اسرائیل، جایگاه خود را در جهان عرب و اسلام ضعیف کرده است. به سختی میتوان اینگونه سیاستها را برای ملتهای عربی و اسلامی توجیه کرد. به جای آن شایسته است که ایالات متحده همراه با نوعی نرمش، تکثرگرایی و حکومت خوب را در جهان عرب تأیید کند و با استفاده از زور، اسرائیل را به داخل مرزهای ۱۹۶۷ براند و حتی با توسعهطلبی اسرائیل که به این مرزها بیتوجهی میکند، مخالفت کند. تمامی فعالیتهای مربوط به شهرکسازی اسرائیل در سرزمینهای مورد منازعه، از آن جمله است. در مواردی که جنگی صورت گرفته، حملهای شده یا کشورهای عربی و اسلامی اشغال شدهاند، اقدام ایالات متحده آمریکا در استفاده از زور علیه مسلمانان، باعث نارضایتی عظیمی شده است.
باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا در سخنرانی که در تاریخ ۴ ژوئن ۲۰۰۹ در دانشگاه قاهره داشت، حرکتی را در جهت این سیاستها آغاز کرد و اکنون در شرایط بهار عربی و سرنگونی چند دیکتاتور در کشورهای عربی باید تا زمان رسیدن به موفقیت به کار خود ادامه دهد.
رقابت با روایت القاعده
دولتهای آمریکا در گذشته تا حد زیادی از بحث و بررسی مستقیم درباره مشروعیت و منطق روایت القاعده اجتناب کردهاند. به جای آن شایسته است که ایالات متحده برای به چالش کشاندن و از بین بردن این روایت وارد عمل شود. روایت و نگرش القاعده در بخشهایی از جهان اسلام مسلط بوده و مردم این مناطق به آن اعتقاد دارند. این روایت عده زیادی را تشویق میکند به القاعده بپیوندند یا از آن حمایت کنند. تا زمانی که القاعده این قدرت جذب را در جوامع اسلامی داشته باشد، فضای مناسبی برای آن فراهم است تا نیروی انسانی جذب کند، اعتبارات مالی و پناهگاههایی امن را در اختیار گیرد.
شایسته است که ایالات متحده با این روایت مقابله و رقابت کند، زیرا این نگرش تخریبی و ویرانگر است و برپایه ادعاهایی واهی شکل گرفته که غالباً قابل بحث و بررسی است. بدین ترتیب است که القاعده در معرض حملات شدیدی قرار میگیرد. علاوه بر این، القاعده تا زمانی که به نگرش و روایت آن آسیبی وارد نشود، همچنان پایدار باقی میماند و تا زمانی که این نگرش نقد نشود، گسترش آن همچنان ادامه خواهد یافت.
برخی اینگونه استدلال میکنند که بررسی نگرش القاعده، فقط در سطح واژگان القاعده بوده و موفق نخواهد شد. اما خطر بزرگتر در طفره رفتن از این بررسی نهفته است که حتی شامل بحثهای غیرقابل تأیید نیز میشود، زیرا پاسخی به آن داده نشده است.براین اساس بحثهای القاعده در صورتی که پاسخ قاطعی به آن داده نشود، از سوی عدهای پذیرفته خواهد شد.نگرش القاعده دارای چند فصل از جمله فصل تاریخی است که باید به ویژه به آن پاسخ داده شود.
تاریخ
روایت تاریخی القاعده این ادعا را مطرح میکند که غرب جنگی تجاوزگرانه و وحشیانه بیپایانی را علیه جهان اسلام آغاز کرده است که از زمان حضرت محمد(ص) شروع شده است. حوادثی که برای این جنگ ذکر شده، جنگهای صلیبی، استعمار وحشیانه مسلمانان از سوی انگلیسیها، فرانسویها، روسها، ایتالیاییها و آمریکاییها از قرن ۱۸ تا دهه ۶۰ قرن گذشته از بین بردن خلافت اسلامی پس از جنگ جهانی اول و تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ را شامل میشود، اما حوادث جدیدتر، دخالت نظامی آمریکا در سومالی (۱۹۹۲ ـ ۱۹۹۴) حمایت آمریکا از کشتار و طرد مسلمانان بوسنیایی از سوی صربها در آغاز دهه ۹۰، حمایت غرب از استقلال تیمور شرقی از اندونزی (۱۹۹۹) که باعث تجزیه اندونزی و کوچ اجباری مسلمانان تیمور شد، حمایت آمریکا از سرکوب مسلمانان کشمیر توسط هند و سرکوب مسلمانان چچن توسط روسیه، کشتار هزاران عراقی توسط آمریکا به علت مجازاتها و تحریمهای اقتصادی که از سال ۱۹۹۱و ۲۰۰۱ علیه نظام صدام صورت گرفت، حمله آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱ و عراق در سال ۲۰۰۳ و حمایت آمریکا از فعالیتهای متعدد نظامی اسرائیل علیه اعراب از سال ۱۹۴۸ را دربرمیگیرد. القاعده در تبلیغات خود ضررهای ناشی از این تجاوز را این گونه بیان میکند: «تمامی امت اسلامی امروز در معرض ظلم و سرکوب کفر صلیبی قرار گرفته است». القاعده تأکید میکند که ایالات متحده هیچ ارزشی برای زندگی مسلمانان قائل نیست و برای از بین بردن اسلام و تحت کنترل گرفتن نفت آن تلاش میکند. القاعده مدعی است که خشونت این گروه، از مسلمانان در برابر این تجاوزگری حمایت میکند.
در مورد تعیین وضعیت دینی نگرش القاعده نمیتوان با دو واژه درست یا اشتباه اظهارنظر کرد ، چرا که مبتنی بر معتقدات ایمانی و نه حقایق تاریخی است، بلکه فقط میتوان این گونه ارزیابی کرد و حکم داد که روایت و نگرش القاعده، به شدت از درک رایجی که از اسلام نزد مسلمانان جهان وجود دارد، منحرف شده است.
اما در بخش تاریخی روایت القاعده میتوان گفت که ملغمهای از حقایق و غیرحقایق است. اگر این روایت صحیح بود، خشم شدید جهان اسلام از جنایتهای غرب توجیهپذیر بود، اما این روایت تا حد زیادی از حقیقت منحرف شده و بخشی از علت آن ادعاهای دروغینی است که مطرح شده و این به علت بیتوجهی به حقایقی اساسی است که روایت القاعده را به راه خطا برده است.
البته تمامی ادعاهای مطرح شده در روایت القاعده دروغین نیستند. غرب از قرن ۱۷ تا دهه ۶۰ قرن گذشته بخشهای گستردهای از جهان اسلام را به شکل وحشیانهای استعمار کرد. توجه غرب به زندگی شهروندان غربی، بیشتر از اهتمام آن به زندگی مسلمانان است. هم?چنان که از حکام مستبد کشورهای اسلامی حمایت میکند و پشتیبانی آن از اسرائیل بیهیچ قید و شرطی صورت میگیرد.ادعاهای مهم دیگری در روایت القاعده وجود دارد که صحیح نیست.
در این ادعاها آمریکا مسؤول حملات هوایی به مسلمانان سومالی بوسنی، کوزوو و تیمور شرقی است، از اعمال وحشیانه روسیه و هند علیه مسلمانان در چچن و کشمیر حمایت کرده و برای از بین بردن اسلام تلاش کرده است. این نظرات، تحریف مستندات تاریخی است.
ایالات متحده در جریان دخالتهای خود در سومالی، بوسنی و کوزوو مرتکب خطاهای بزرگی شد، اما در تمام این موارد برای کمک به مسلمانان دخالت کرد و نه برای آزار و اذیت آنها. دخالت آمریکا در بوسنی و کوزوو، به خشونت صربها علیه اکثریت مسلمانان این مناطق انجامید. هم چنین دخالت آن در سومالی باعث نجات جان ۲۲?هزار نفر از مسلمانان سومالی شد. نیروهای غربی در سال ۱۹۹۹ نیز برای پایان دادن به وحشیگریهای اندونزی علیه تیمور شرقی و نه برای بیاحترامی به مسلمانان وارد این منطقه شدند.
ایالات متحده از اقدامات وحشیانه روسیه و هند در چچن و کشمیر حمایت نکرد و به هیچ وجه برای از بین بردن اسلام اقدام نکرده است.موضوع مهم چیزی است که در روایت القاعده حذف و کنار نهاده شده است و این گونه نشان داده میشود که در تاریخ روابط بین مسلمانان با غیرمسلمانان، خشونتهایی ثبت شده که تمامی آن به صورت یک جانبه و از سوی غیرمسلمانان بوده است.
کشورهای غربی اقدامات وحشیانه بزرگی را علیه جوامع اسلامی مرتکب شدهاند. این اقدامات شامل برخی جنایتها میشود که القاعده آشکارا آن را محکوم میکند(تلاشهای غربی برای سرکوب و تسلیم کردن مستعمرات اسلامی بین سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۹۶۰ که به آن اشاره شد) برخی از اقدامات نیز وجود دارد که القاعده چیزی از آن نمیگوید (کودتای آمریکا در ایران در سال ۱۹۵۳ و سیاست دوگانه آمریکا در قبال افغانستان از سال ۱۹۸۹ تا سال ۱۹۹۲ که این کشور را در حالی که در آتش جنگ میسوخت، رها کرد).
از سوی دیگر در اندونزی که یک کشور مسلمان است، بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۲۰۰۰ حدود ۲۰۰هزار نفر از مردم تیمور شرقی کشته شدند، یا در سال ۱۹۶۵ نیز بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر از اقلیتهای چینی غیرمسلمان آن کشور کشته شدند.بدین ترتیب در تاریخ جدید روابط بین مسلمانان و غیرمسلمانان، جنایتهای بزرگی صورت گرفته که دوجانبه بوده است. هر دو گروه به علت اعمال وحشیانهای که انجام دادهاند مرتکب خطاهایی شدهاند.
بنابراین هر دو طرف باید به جنایات خود اعتراف کنند و نظر خود درباره طرف مقابل را به خاطر اقداماتی که خود مرتکب شدهاند، اصلاح کنند.از سوی دیگر بسیاری از مسلمانان به وسیله تندروهای افراط گرا کشته شدهاند.
در دهه ۹۰، هزاران افغان مسلمان توسط دولت طالبان به قتل رسیدند. دهها هزار مسلمان الجزایری توسط جنبش افراطگرا و خشن الجزایر (جماعت اسلامی مسلح) از سال ۱۹۹۲ تا سال ۱۹۹۸ کشته شدند. هزاران نفر از شیعیان عراقی از سال ۲۰۰۳ توسط تندروهای سلفی کشته شدند. افراطگرایان تندرو سلفی خود را به عنوان مدافع مسلمانان معرفی میکنند، اما در سالهای اخیر آنها بیشتر از آمریکاییها و اروپاییها از مسلمانان کشتهاند.
خلاصه اینکه روایت القاعده فضای زیادی را برای بررسی و اصلاح باقی گذاشته است. شکست در توجه به این روایت، فضای منطقی قابل ملاحظهای را برای حمایت از القاعده فراهم میکند. ایالات متحده در این رابطه چه اقداماتی میتواند انجام دهد؟
بررسی روایت و نگرش القاعده
شایسته است که دولت امریکا تمامی تلاشهای خود را برای بالا?بردن و افزایش صداهای جوامع اسلامی که در درستی نگرش القاعده تردید میکنند، به کار گیرد. برای تحقق این هدف ، امریکا باید همه گونه کمک مفیدی به رهبران مسلمانان، پژوهشگران ، تحلیلگران، مدارس، ناشران و دیگر نهادهایی بکند که با ایدئولوژی القاعده مخالف بوده و آن را به چالش میکشند . به هر حال باید اعتراف کرد که این کمکهای آمریکا، باعث کم شدن اعتبار دریافتکنندگان آن در بین تودههای مسلمان میشود.
دولت امریکا همچنین باید شناخت داخلی خود درباره تمامی مسائل مربوط به روایت القاعده را افزایش داده و از آن حمایت کند، به گونهای که ملت آمریکا بتواند بهصورت کارآمدی به بررسی این نگرش و روایت بپردازد. بیان و صدای دولت امریکا زمانی در این بررسی کارآمد خواهد بود که با یک تجربه عمیق، حمایت شده باشد.
به منظور تحقق این هدف، شایسته است که ایالات متحده «گروه گفتوگوی تمدنها» (cdc) را برای بررسی دینی و تاریخی روایت القاعده تأسیس کند. این گروه باید در اداره جدید دیپلماسی عمومی در وزارت خارجه (که به آن پرداختیم) باشد و از برخی مسئولان وزارت خارجه امریکا تشکیل شود که از عمق حقوق و فقه اسلامی، تاریخ دینی اسلام، تاریخ سیاسی و اجتماعی جهان اسلام و تاریخ روابط مسلمانان با غیرمسلمانان آگاهی داشته باشند.
موضوعی که بیشتر مورد نیاز است اینکه مسئولان cdc باید به زبان جهان اسلام ( مثل عربی، پشتون، پنجابی، فارسی یا اندونزیایی) سخن بگویند.
این مسئولان برای اینکه تجربه کافی را کسب کنند. نیازمند این هستند که چند ماه یا حتی چند سال را به آموزش فشرده خاص بپردازند. این متخصصان حقوق و تاریخ اسلامی ، نیازمند آموزشی خواهند بود تا اینکه به سطح پژوهشگران مسلمانی که از احترام برخوردار هستند، برسند.
مسئولان cdc آمادهاند که چگونگی انحراف روایت دینی القاعده از اسلام معمولی را توضیح دهند و خطاهای روایت تاریخی القاعده را نیز برملا کنند؛ درحالی که نظر عناصر حقیقی این روایت را نیز به خود جلب میکنند و نگرشی را تقویت کرده و توسعه میدهند که نماینده رفتارها و ارزشهای رایج در تاریخ اسلامی است.
این مسئولان زمام امور مدیریت در سازماندهی نظرات جهان اسلام برای بررسی روایت القاعده را برعهده خواهند گرفت.
روشن است که جوامع مسلمان، مسئولان cdc را به عنوان منبع اطلاعاتی مستندی درباره دین و تاریخ اسلامی نخواهند پذیرفت. بلکه همچنان بیشتر به منابع اطلاعاتی مستند خود گوش خواهند کرد. حتی اگر چنین هم باشد، مسئولان cdc به هدفی ارزشمند خدمت خواهند کرد.
حداقل اینکه حضور آنها همچون یک اشاره همراه با احترام به مسلمان است و ثابت میکند که دولت آمریکا به امور مسلمانان توجه دارد تا اینکه از احوال آنها با خبر شود.
همچنین این مسئولان باعث برطرف شدن نگرانی مسلمانانی میشوند که معتقدند آمریکا قصد از بین بردن اسلام را دارد و نشان میدهند که بین اسلام رایج و غرب، ارزشهای مهم مشترکی وجود دارد( که اوباما در سخنرانی خود در دانشگاه قاهره از آن سخن گفت) و علوم دینی القاعده متناقص با اسلام است.
در بلند مدت، مسئولان cdc بر واژگانی که برای بحث بین مسلمانان مطرح میشود تأثیر خواهند گذاشت.
ممکن است که بسیاری از مسلمانان به صورت مستقیم قانع نشوند ، اما آنها بحثها و بررسیهای مفیدی را تشویق خواهند کرد که با آن، مسلمانان، یکدیگر را قانع میکنند.
برای اینکه این مسئولان ایجاد شوند، وزارت خارجه میتواند برخی سخنگویان خود را که به زبانهای عربی، پشتون ، پنجابی یا اندونزیایی سخن میگویند به مدارس دینی خصوصی بفرستند تا اینکه دین یا تاریخ اسلام را فراگیرند. وزارت خارجه میتواند پژوهشگران امریکایی را که با حقوق یا تاریخ اسلامی در ارتباط هستند، جذب کند تا اینکه نمایندگان دولت امریکا در رسانههای عربی و اسلامی و دیگر مراکز و نشستهای عربی و اسلامی حضور داشته باشند و به عنوان یک نیروی احتیاط مدنی مشغول فعالیت شوند که در صورت لزوم نیز فراخوانده میشوند.
وزارت خارجه آمریکا همچنین میتواند پژوهشگرانی از جهان اسلام را جذب کند که آماده هستند آشکارا به صورت تمام وقت یا پارهوقت برای دولت امریکا کار کنند.
این گونه افراد در رسانههای خاورمیانه مثل شبکههای الجزیره و العربیه به صورت رایگان فعالیت میکنند.
برخی میگویند که مسلمانان به هیچ وجه به بررسی نگرشهای خود با امریکاییها موافقت نخواهند کرد ، پس آماده شدن برای پیوستن به این بررسیها معنایی ندارد. به هر حال دولت امریکا خود را از تجربه ضروری برای پیوستن به این بررسی محروم کرده است.
در این مرحله دولت امریکا فقط اندکی از دین یا تاریخ اسلام میداند و چیز مهم یا مفیدی در این رابطه ندارد که از آن حرف بزند.
آیا مسلمانان گفتوگو با کسی که چیزی نمیداند را قبول میکنند؟ وقتی که دولت تجربه بیشتری را به دست آورده و بر روی میز بگذارد، استقبال بیشتری از آن خواهد شد.
همانگونه که در گذشته گفتیم، کسانی در ایالات متحده آمریکا بودند که برخی مواقع از مسئولان کارگر و دیپلماسی و مشورت دفتر خارجه (Forergh Service) به خاطر برخی سخنان صریح و علنی، انتقاد میکردند، اما مسئولان CDC اگر از این که به علت انجام برخیکارها، اعتبارشان به خطر افتد، بترسند، نمیتوانند موفق باشند. این افراد نیازمندند تا در برابر این نوع حملات ، حمایت شوند.
ایجاد سازمانهای غیردولتی
شایسته است که دولت آمریکا برای یافتن راههایی به منظور ایجاد سازمانهای غیر دولتی جدیدی تلاش کند که با روایت القاعده رقابت و به شیوههای دیگر، از اهداف آمریکا حمایت میکنند.
آنچه ما اکنون نیازمند آن هستیم، ایجاد دو سازمان جدید به شیوه سازمانهای دیده بان حقوق بشر سازمان عفو بین الملل، سازمان شفافسازی و مرکز Southern Poverty Lawcenter است تا از این طریق توجهات را به افکار عمومی تحت شکنجه و آزار و اذیت در سراسر جهان جلب کنیم.
سازمانهای غیردولتی موجود که به محکوم کردن دولتها میپردازند، موفق و کارآمد هستند. دولتهایی که حقوق بشر را نقض میکنند یا اجازه عمل به فساد میدهند ، از انتقاد این سازمانهای غیردولتی میترسند و گاهی هم به بهبود مدیریت خود روی میآورند.
سازمانهای غیر دولتی جدید نیز با همین شیوه عمل، اما هدفی جدید را دنبال میکنند؛ شناسایی و انتقاد از پیدایش افکار ویرانگر به ویژه افکاری که از روایت القاعده حمایت میکند.
موفقیت این سازمانها باعث کنترل افکار تخریبی در سراسر جهان میشود و بدین ترتیب به اهداف مهمی از سیاست خارجی آمریکا کمک میکنند.
دولت آمریکا نمیتواند در زمینه ایجاد این سازمان، زمام امور را خود در دست گیرد، اما این امکان را دارد که به دوستان خود در جامعه مدنی این پیام را برساند که این کار را انجام دهند.
سازمان غیردولتی Hate Watch RELIgious استفاده از قدرت دینی را برای ایجاد تنفر و کراهت در کل جامعه دینی ، برملا کرده و تقبیح میکند .
این سازمان بر مبادی ورودی افکار دینی در سراسر جهان مثل کلیساها، مساجد ، کنیسهها، معابد، مدارس، دانشگاههای دینی، مطبوعات دینی، رسانههای الکترونیک و اینترنت نظارت خواهد داشت و بخشی از مأموریت آن ، انتقاد از فضای تشویق نفرت علیه ادیان است که در هر نهاد دینی ممکن است وجود داشته باشد.
سازمان Hate Watch Religious همچنین به جوامع دینی نیز فشار خواهد آورد تا به خطاهایی که اعتقاد آنها علیه دیگران مرتکب شده است، اعتراف کنند.
تجربه نشان داده کسانی که به خطاهای خود اعتراف میکنند، بسیار کمتر به سمت تکرار آن خطا میروند.
بر این اساس ، جوامع دینی که به گناهان خود معترف هستند، بیشتر به این موضوع اعتراف میکنند.
معمولاً پس از هر درگیری داخلی و نقض حقوق بشر، هیأتهای حقیقت یاب فرستاده میشوند که زیرساختی برای اعتراف به اشتباه است که مشهورترین آن آفریقای جنوبی بود.
میتوان متولیان ادبیات را وادار کرد تا از همین شیوه پیروی کنند و هیأتهای حقیقتیابی درباره کار آنها ایجاد شود.
این سازمان برای محدود کردن حق آزادی بیان دیگران تلاش نخواهد کرد. به عبارت دیگر، گفتمان تنفر را با گفتمانی از جنس خودش پاسخ خواهد داد. پس منولوگی که از سوی کینه جویان مذهبی در هر دینی مطرح میشود، به گفتوگوهایی تبدیل خواهد شد که پیامهای انتقادی برای این افراد بهدنبال دارد.
بنابراین مردمی که نفرت را گسترش میدهند، خود را در شرایطی میبینند که کسانی هم با آنها مقابله به مثل میکنند و پیروان آنها هر دو سوی روایت مورد نظرشان را میبینند. بدین ترتیب این سازمان، آزادی بیان بیشتری را در خصوص قضایای دینی و سیاسی ایجاد میکند.
پنج ملاحظه وجود دارد که موضوع ایجاد سازمان غیردولتی Religious – Hate Watch را تقویت و حمایت میکند:
۱- شیطان نفرت سرریز شده و خشونت دینی در جهان درحال افزایش است. خشونتالقاعده چیزی جز یکی از نمونههای تهدید و خطری گستردهتر نیست.
نمونههایی درباره منازعات دینی دیگر و مدرن وجود دارد که جنگهای داخلی در سودان از سال ۱۹۵۶، جنگ داخلی الجزایر بین افراطگرایان و لائیکها در دهه ۹۰ قرن گذشته، جنگ داخلی بین شیعیان و سنیهای عراق از سال ۲۰۰۳، بروز انگیزههای دینی بین طرفهای منازعه اسرائیل و فلسطین و منازعه هند و پاکستان در دهههای اخیر، جنگ داخلی اخیر در سریلانکا بین بوداییها و هندوها، جنگ خشن بین طالبان تندرو و دیگر گروههای افغانستان در دهه ۹۰ قرن گذشته و ظهور اصولگرایان مسیحی، یهودی، مسلمان و هندوهای خشمگین در سالهای اخیر را شامل میشود.
۲- هیچگونه حسابرسی قابل ملاحظهای برای فعالیت ادیان نیست، لازم است مکانیسمی وجود داشته باشد تا آنها مسئول کارهای خود باشند.
۳- نقد اخلاقی میتواند واژگان و اصطلاحات بحث و بررسی را در جوامعی که از لحاظ اخلاقی آشفته هستند، بهبود بخشد.
برخی جوامعی که ازطریق نقد اخلاقی متحول شدهاند، عبارتاند از: ایالات متحده آمریکا در دوره قوانین بردگی
و نژادی Jim Crow اتحاد جماهیر شوروی و جنبش جهانی کمونیسم پس از جنگ جهانی دوم، سیاست تبعیض نژادی درآفریقای جنوبی و کلیسای کاتولیک قبل از آغاز دوره دوم واتیکان.
نخبگان این جوامع به فعالیتهای خود ادامه دادند تا رهبران بپذیرند که افکار و نظام سیاسی و اجتماعی که دارند نامشروع است.
بخشی از علت این امر به این بر میگردد که افرادی در خارج، انتقادی مطرح کردند که پاسخی برای آنها وجود نداشت.
کارهایی مثل «کلبه عموتوم» نوشته «هریت بیچر استو» یا «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» نوشته « الکساندرسولژنیتسین» برای درهم شکستن اخلاقیات مربوط به بردگی و کمونیسم منتشر شد.
به شکل مشابهی این امکان وجود دارد که از تنفر دینی انتقاد کرد تا جوامع دینی قانع شوند که از آن دست برداشته و آن را انکار کنند.
۴- سازمان Religious – Hate Watch میتواند نگرشهای غربی را به صورت مفید و مناسبی وارد بحثهای داخلی و متقابل اسلام درباره علم دین کند.
این سازمان خود را به عنوان یک هیأت بیطرف معرفی خواهد کرد که تمامی معتقدات را براساس معیارهای موجود دنبال میکند و از هرکدام از این معتقدات، افرادی را برای رهبری آن جذب میکند.
بر این اساس رهبران هرکدام از این معتقدات به سختی میتوانند گفت و گو با این سازمان را نپذیرند. اما کسانی که عذر میآورند و نمیپذیرند، ماهیت خود را آشکار میکنند و نشان میدهند که یا جوابی ندارند یا اینکه چیزی دارند که نگران آن هستند.
۵٫ تلاشهای آمریکا برای شکست دادن القاعده به علت تندرویهای دینی از سوی غیرمسلمانان و مسلمانان ناموفق بوده است. برای این که تندروی از سوی جناحهای مسلمانان افراطی، تندروی مسلمانان را برمیانگیزد. جنبشهای دینی افراطی یکدیگر را تقویت میکنند و هر کدام برای تحریک پیروان خود طرف مقابل را تهدید میکنند. تندروها با بهرهبرداری از گفتمان ضداسلامی،ضدمسیحی و ضد یهودی برای تحریک پیروان خود اقدام کردند و عکس آن نیز رخ داد.
کسی مثل کشیش «فرانکلین براهام» که به دین اسلام نسبتهای ناروا میدهد، هیجانی واقعی برای پیروان اسامهبنلادن محسوب میشود. تفکرات این دو کمک میکند تا دو طرف با هر آنچه که دارند برای حذف دیگری تلاش کنند.
برای رسیدن به توافقی درباره تعریفی مناسب از تنفر دینی، باید تلاشهای زیادی انجام داد. مشکل در دستیابی به تعریفی نهفته است که نه زیاد گسترده و نه زیاد محدود باشد. به عنوان مثال، موضوع انحصار دینی یک قضیه بغرنج را به وجود خواهد آورد. برخی این گونه استدلال میکنند که ادعاهای هر دینی مبنی بر این که تنها راه رسیدن به خداوند است،خود باعث تنفر میشود، زیرا بر این عقیده است که انسانهای مومن دیگر ادیان در نظر خداوند از جایگاه کمتری برخوردار هستند. این نوع ادعاها به شکل گستردهای از سوی جوامع دینی مطرح میشود. بر این اساس، شماری از مسیحیان به سخنان مسیح (ع) در انجیل یوحنا، سفر۶ـ ۱۴ استناد میکنند که میگوید: «من راه و مسیر هستم … هیچ کس جز به واسطه من به پدر نمیرسد» و از آن به عنوان دلیلی برای بیان این سخن استفاده میکنند که مسیحیت تنها راه رسیدن به خداوند است.
سازمان Myth Watch آشکارا از گسترش روایتهای تاریخی شوونیستی (افراط در تعصب) دروغین از سوی دولتها، جنبشهای سیاسی و گروههای دیگر سراسر جهان انتقاد میکند. این سازمان از طریق کاهش حجم و اهمیت روایتهای ضدآمریکایی در جهان، به جنگ یا گفتوگوی افکار کمک میکند و مانع از منازعات شوونیستی میشود که در تبلیغات القاعده از آن سوءاستفاده میشود.
رهبران سیاسی برای تحریک افکار عمومی و به دست آوردن حمایت خود و برنامههایشان، در سطح گستردهای به تمجید از خود و روایتهای تاریخی دیگری میپردازند که دیگران را بیاعتبار میکند.
این گونه روایتها اصلیترین و اولین دلیل برای وقوع هرگونه منازعه است. دو جنگ جهانی اول و دوم، علیه اباطیل شوونیستی و تاریخی بودند و هیتلر براساس دروغهای خباثتآمیزی درباره تاریخ به قدرت رسید و از این دروغها برای توجیه اقدامات تجاوزکارانه خود بهره گرفت.
پیوسته چنین دروغهایی، نقشی ویرانگر و مرگآور برای اوضاع جهان کنونی دارد. همانگونه که در گذشته بررسی کردیم، القاعده با پنهانکاری و دروغگوییهای مختلف خود، پیروانش را با روایتی تحریک میکند که در آن دیگران سرزنش میشوند. تفکرات شوونیستی دیگر از جمله اسرائیلیها نیز هر کدام اندیشهای را دنبال میکنند که در آن رذالتها و خطاهای خود را پنهان میکنند و روایتهایی ارائه میدهند که در آن طرف مقابل محکوم و سرزنش میشود. این نوع روایتها باعث تقویت خشونتها مثلاً در یوگسلاوی سابق در دهه ۹۰ قرن گذشته شد.
* تقویت فرایند صلحسازی
القاعده در تبلیغات خود به شدت از جنگهایی تاریخی بهرهبرداری میکند که تمامی مسلمانان را شامل شده است. در این تبلیغات به شکل زشت و ترسآوری، تصاویری از مسلمانانی ارائه میشود که در اسرائیل و منازعات کشمیر،عراق، چچن و افغانستان یا در جنگهای پیشین بوسنی، سومالی و کوزوو از تعصبات قومی رنج برده و همچنان میبرند.
القاعده از مسلمانانی که در این جنگها آزار دیدهاند یک قربانی میسازد که صرفاً در معرض وحشیگری غرب قرار گرفتهاند. این تبلیغات که با جنگ تقویت شده، یکی از بهترین ابزارها و مکانیسمها را برای جذب نیروی انسانی در اختیار القاعده قرار میدهد.
بر این اساس، پایان دادن به منازعات یا کاستن از شدت منازعاتی که مسلمانان را شامل میشود، بخش مرکزی در راهبرد جنگ اندیشهها است. برای رسیدن به این هدف، ایالات متحده باید سیاست صلحسازی را با قدرت بیشتر در رابطه با درگیریهایی که در جهان اسلام و پیرامون آن جریان دارد، دنبال کند. ایالات متحده باید فراتر از مساله میانجیگری، چارچوبهایی را برای طرحهای نهایی صلح مشخص و طرفهای درگیر را قانع کند که طرح آمریکا را بپذیرند. به عنوان مثال در خصوص اسرائیل ـ فلسطین ایالات متحده باید تجدیدنظری در ارائه طرح صلح نهایی که از سوی بیلکلینتون، رئیس جمهوری وقت آمریکا در سال ۲۰۰۰ ارائه شد، بکند و نسبت به هر دو طرف،بازنگری در این طرح داشته باشد. ممکن است این امر باعث از بین رفتن بنبست و حرکت گروهها به سوی صلح شود. نظرسنجیها نیز نشان داده است که اکثر اسرائیلیها و فلسطینیان، صلح را در چارچوب طرح کلینتون ترجیح میدهند، اما آنچه که وجود ندارد، رهبری آمریکاست تا آنها را به سوی صلح حرکت دهد.
ایالات متحده باید به رهبران میانهرو اسرائیلی و فلسطینی کمک کند و برای هر کدام از دو طرف انگیزههایی برای دادن امتیاز و پذیرش طرف مقابل ایجاد کند.اما امروز میانهروهای هر دو طرف از دادن امتیاز خودداری میکنند، زیرا نگران این هستند که جایگاه خود را از دست بدهند و کسی از آنها حمایت نکند. فشارهای آمریکا میتواند از این نگرانیها را کمک کند.
تلاشهای آمریکا، رادیکالهای هر دو طرف را مجبور خواهد کرد اهداف خود را اصلاح کنند و خطر از دست دادن حمایت جوامع خود را حفظ کنند. امروز تندروها بهای سیاسی محروم کردن جوامع خود از صلح را نمیپردازند. آنها میتوانند ادعا کنند که «کارهای رادیکال ما مانع صلح نمیشود،برای این که گزینه صلحی وجود ندارد که ما بخواهیم به شکل بهتری عمل کنیم».
درخصوص هند و پاکستان هم ایالات متحده باید طرح اوباما را به صورت منطقی دنبال کند که سازشی عادلانه برای پایان دادن به منازعه دو طرف بوده و با سیاست چماق و هویج نیز حمایت شود. ساختار کلی این طرح کاملاًمشخص است، اما آنچه که وجود ندارد فشارهای آمریکا برای اجرایی شدن طرح است. در سالهای اخیر، هند و پاکستان نشانههایی را از آمادگی خود برای رسیدن به صلح بروز دادهاند و تلاش آمریکا برای قانع کردن دو طرف، ممکن اس ت به بسته شدن پرونده منجر میشود.
در رابطه با عراق نیز آمریکا باید به دنبال تعیین چارچوب برای سازشی بزرگ باشد که در آن چگونگی حل و فصل قضایای بزرگ مشخص شده باشد: قدرت دولت مرکزی در قبال استانها، تعیین مرزهای استانها،تقسیم کنترل نهادهای امنیتی کشور، حقوق استانها در سازماندهی شبهنظامیان، توزیع درآمدهای نفتی و تعیین هویت عراق. آمریکا تا قبل از خروج نیروهایش، زمان کافی در عراق داشت تا به درک شیوههای بهتر از منازعه توسط گروههای عراقی کمک کند، اما امروز نیز باید تلاش کند در چارچوب ساختارهایی، تمامی گروهها را برای پذیرش و امضای این شیوه،قانع کند. دولت بوش با محدود کردن خود در چارچوب مرزهای مشخص و نداشتن ابتکار عمل و فقدان میانجیگری ایجاد دوستی بین گروههای عراقی، ناموفق بود و دولت اوباما باید با قدرت بیشتری عمل کند.
آیا سیاست ایجاد چنین صلحی عملاً وجود دارد؟ بله. اما ممکن است این نیاز وجود داشته باشد که مشکلات زیر در نظر گرفته شود:
* فرایند صلحسازی نیازمند سیاستی نرم است و آمریکا باید به بهترین شکل ممکن با مخالفان برخورد کند و زمانی که یکی از گروههای درگیر رفتار خود را تغییر میدهد. از آن حمایت کند. اما دولت آمریکا معمولاً نسبت به این قضیه با شدت برخورد میکند و جهان را به دو بخش تقسیم میکند: کلاه سفید و کلاه مشکی که یکی دوست دائمی و دیگری دشمن دائمی است.
* مسئولان واشنگتن باید با طرح صلح آمریکا موافقت کنند،اما تحقق این توافق اکثراً باعث چالش میشود. زیرا طرفهای درگیر معمولاً گروههای فشار مخالف را در واشنگتن به حرکت درمیآورند تا از خواستههای آنها حمایت کنند، امری که مانع پیشرفت میشود.
* دولت آمریکا نیازمند شناخت عمیق اهداف و نگرشهای طرفهای درگیر است، اما در وزارت خارجه آمریکا چنین چیزی در سطح بسیار اندک وجود دارد. نتیجه این که آمریکاییها چیز زیادی از جهان نمیدانند و ممکن است در تلاشهای خود در مسیر نادرست حرکت کنند.
* ایالات متحده باید سرپرستی پاک باشد. اگر آمریکا سیاست ناعادلانه خود را ادامه دهد، فرایند صلحسازی قدرتمند، با شکست مواجه خواهد شد. سیاستهای گذشته آمریکا فاقد پاکی بوده است و در دورههای مختلف، لابیهای خارجی تاثیرگذار بودهاند. مانند لابی چین در دهه ۵۰، لابی لیکود در حال حاضر، لابی کوبا و لابی تایوان. این گروهها تلاش میکنند به اهداف محدود خود برسند، بدون این که توجهی به عدالت داشته باشند و این امری است که بر سیاست آمریکا تاثیر میگذارد.
ممکن است این فرایند صلحسازی موفق نباشد. با این حال شایسته است که ایالات متحده برای تحقق آن تلاش کند. ایالات متحده منافع زیادی در تحقق صلح دارد، از جمله این که بر امنیت ملی آن تاثیر میگذارد،پس باید خطرات موجود در این مسیر را بداند و با کنترل آن به مسیر خود ادامه بدهد.
* نتیجهگیری
القاعده جنبش عجیب و غریبی است. رهبران آن تنفر خود را علیه بخش گستردهای از جهان از جمله بخشهای زیادی از جهان اسلام نشان میدهند، چرا که این بخش از جهان اسلام، مخالف نگرش آنها درباره اسلام است.
آنها و همپیمانانشان هزاران نفر از مسلمانان و انسانهای بیگناه دیگر را به قتل رساندند. الگوی سیاسی افراطی آنها در گذشته نتایج فاجعهانگیزی را در افغانستان، سودان و … به دنبال داتشه است و رهبران آن در کوهها به سر میبرند.
نشان دادن چهره واقعی چنین جنبشی و شکست آن باید آسان باشد. با این حال القاعده هنوز حضور دارد و با ابرقدرتی جهانی مبارزه میکند و مبارزه جهانی این ابرقدرت در نبرد به دست آوردن قلبها و اندیشهها را به بنبست رسانده است. نتیجه این که فرصتهای آمریکا برای پیروزی در جنگ گستردهای علیه القاعده با تردید همراه است.
امروز القاعده به همراه طالبان که همپیمان آن است، افغانستان را تهدید میکنند و دامنه سیطره خود بر پاکستان را گسترش دادهاند.
القاعده از این دو کشور میتواند بخش گستردهتری از جهان را تهدید کند که ایالات متحده از آن جمله است.
پیروزی بر القاعده در کوتاه مدت ممکن به نظر نمیرسد و آمریکا نمیتواند قبل از تغییر واژگان و اصطلاحات، بحث و بررسی در جهان اسلام و داشتن رویکرد موفق در گفتوگوی اندیشهها، در این جنگ پیروز شود.
شکست آمریکا در این گفتوگو، منعکسکننده راهبرد آن است. اصرار آمریکا در گذشته بر منولوگ و بیتوجهی به گفتوگو، طرح نکردن حقایق و احترام نگذاشتن به طرف مقابل، معمولاً باعث شده تا دیپلماسی عمومی آمریکا کارآمد نباشد.
رهبران آمریکا در ارائه ابتکار عملهایی که با روایت القاعده به رقابت برخاسته، شکست خوردهاند. همچنان که در پایبندی به منابع کافی برای موفقیت این ماموریت شکست خوردهاند.
در سالهای طولانی، کنگره و بخش اجرایی دیپلماسی عمومی آمریکا بر این عقیده بودهاند که فقط باید به صورت نمادین، مبالغی را در این زمینه هزینه کرد.
ایالات متحده با مشکلاتی مواجه شده است و القاعده نیز از خطاهای آن بهره برده است. شایسته است که دولت آمریکا درک کند که امنیت ملی آمریکا نیازمند قدرتی است که شکل بررسیها را در خارج از آمریکا مشخص کند.
بنابراین باید راهبرد دومی را برای این امر به پیش ببرد و با اهمیت دادن به این ماموریت حیاتی، منابع مناسبی که برای اختصاص داده میشود، پایبندی وجود داشته باشد.