فتحا… آملی / اگر یادتان باشد همین چند هفته پیش بود که در این ستون یادداشتی چاپ شد که در آن آمده بود: چون متاسفانه در کشورمان کمتر کسی است که هزینه حرف و قول خویش را بپردازد، لذا سنجیدهتر آن است که چندان بدان اعتماد نکنیم. از جمله گفته شد که وقتی چند تن [...]
فتحا… آملی / اگر یادتان باشد همین چند هفته پیش بود که در این ستون یادداشتی چاپ شد که در آن آمده بود: چون متاسفانه در کشورمان کمتر کسی است که هزینه حرف و قول خویش را بپردازد، لذا سنجیدهتر آن است که چندان بدان اعتماد نکنیم. از جمله گفته شد که وقتی چند تن از مسئولان وزارت راه و شهرسازی با اطمینان از پایین آمدن بهای مسکن صحبت میکنند خدای ناکرده یکوقت تنها با طناب آنان از هیچ چاهی پایین نروید چون ممکن است آسیب ببینید و در انتها هم عرض شد که اگر قصد فروش منزلتان را دارید کمی تامل کنید چون نقدینگی بالای سیصدهزار میلیارد تومانی پس از در نوردیدن بازار طلا و ارز، در بخش مسکن شهری رسوب خواهد کرد… هنوز دیر زمانی از آن پیشبینی نگذشته است که غول مسکن با خرناسههایش قصد دارد تا از خواب زمستانی برخیزد و سخت باید مراقب بود که با بیداریاش بسیاری را خانه خراب نکند!
این روزها در بنگاههای معاملات مسکن، روز و ساعتی نیست که دعوایی بالا نگیرد و معاملهای به هم نخورد و یا آه و حسرتی شنیده نشود. این تنها شامل آنها که قصد خرید و فروش خانه خویش را در تهران و شهرهای بزرگ کشور دارند نمیشود و تنها هم به دغدغه مسکن برنمیگردد، بلکه این روزها زندگی بسیاری از شهروندان دستخوش اتفاقاتی است که گرچه در ظاهر هیچ ربطی به زندگی روزمره آنان ندارد و مشکل آب و نان آنها نیست اما سیطرهاش چنان بر زندگی آنان سایه افکنده که خود زندگی در محاصره این دغدغهها گم شده است. گمان نکنید که این دغدغه را تنها آنهایی دارند که میلیاردها تومان سرمایه انبار کردهاند و حال نمیدانند با آن چه کنند؟ (گرچه شاید دغدغه آنها به مراتب بیش از دیگران باشد) بلکه این دغدغه، آنهایی که به اندک معاشی روزگار میگذرانند را نیز گرفتار کرده است.
یک کارگر کمسواد وقتی مرا میبیند و دست در جیب میکند و یک اسکناس بیرون میآورد و میگوید: چه خاکی بر سرم بریزم که این دو هزار تومانی من از دیشب تا به حال شده ۱۵۰۰ تومان؟… به خوبی میفهمد که تورم یعنی چه و کاهش ارزش پول ملی چه معنایی میدهد؟ این که مردم کار و زندگی و آرامش خانوادگی خود را رها کنند و مرتب صبح و شب به این بیندیشند که امروز پولشان را طلا بخرند و یا سکه انبار کنند و یا در صف خرید ارز بایستند و یا به هر بدبختی و مصیبتی زیر بار هزار قرض از این آن بیفتند تا آپارتمان کوچکی را قولنامه کنند(که مبادا فردا دیگر نتوانند سرپناهی تهیه کنند) و یا هر شب که به خانه میروند به جای صرف شام و یا میوهای با لبی پرلبخند و دلی خوش و یا لحظهای گپ و گفت با همسر و فرزندان، سر در گریبان فرو برند که چرا دو ماه پیش و یا دو هفته پیش فلان چیز را نخریدهاند که حالا این همه گران شده… و یا بر پشت دست بکوبند که چرا مجبور شدهاند بهمان چیز را بفروشند که حالا این همه ضرر کنند و… همه و همه گم کردن زندگی در وادی بیسرانجام دغدغهها و مشغلههای مزاحمی است که حداکثر میتواند ابزار دمدستی زندگی به حساب آید و اما حال متأسفانه برای خیلیها تبدیل به خود زندگی شده است.
چندان نمیتوان جامعه و مردمان را ملامت کرد و یا به آنان اتهام بست که چرا این همه مادی و پولکی شدهاند؟ چرا این همه نگران قیمت دلار و سکه و آپارتمان هستند؟ چرا این همه حرص میزنند؟ بیهوده خرید میکنند و نیاز میآفرینند و جعل نیاز میکنند؟ و… مردمان، نگران فقر خویش هستند و این وظیفه دولت است که آنان را نسبت به رفع فقرشان مطمئن کند. نمیتوان به همه مردمان گفت که عرفان پیشه کنید و این همه دغدغه دنیا نداشته باشید و… ما باید به آنان حاشیه امنیتی ببخشیم که نگرانی آینده نداشته باشند و به کار خوش بپردازند و حمایت از خود را در وقت تنگدستی و گرفتاری و رنجوری و زخم، به دولت و حکومت وانهند و این مهم، سخت به تدبیر نیازمند است. مردمان اگر ببینند که در سایه حمایت از تولید و سرمایهگذاری در تولید برخوردارتر میشوند به آن سمت میروند و اگر خیری در آن نبینند سرگردان خود را به گذرها و کوچههای گوناگون میرسانند و به این در و آن در میزنند تا از نگرانی آینده خود کم کنند تا کمی امیدوارانهتر به آینده چشم بدوزند. وقتی این تدبیر از طرف دولت به کار گرفته نشود ناگهان در مییابیم که کنترل دستوری نرخ ارز، کنترل دستوری نرخ بهره بانکی، درشتنمایی غیرمعمول و غیر واقعی مزیت سرمایهگذاری در بورس، اجرای ناقص قانون هدفمندی یارانهها، فشار کمرشکن به واحدهای تولیدی برای تثبیت قیمتها، پرداخت نقدی یارانهها از محل و منبعی خارج از تکالیف قانونی، ایجاد بستر برای رشد نقدینگی و… همه و همه به یکباره باعث میشوند تا دیگر قدرتی برای کنترل فنر تورم وجود نداشته باشد و این فنر چنان از جا در برود که همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد.
کوته سخن آنکه مردمان حق زندگی دارند و باید زندگی کنند.
این تنها کافی نیست بگوئیم: کاری کردهایم که دیگر در این کشور احدی دغدغه نان ندارد و با پرداخت یارانههای نقدی دیگر کسی گرسته سر بربالین نمیگذارد… بلکه باید به گونهای مدبرانه و کارشناسانه به اداره جامعه بپردازیم که مردمان جدای دغدغه نان، دغدغه زندگی نیز نداشته باشند و این روزها بسیاری از همین مردمان به خاطر شرایطی که بر اقتصاد کشور و نوسانات مختلف و هر روزه حاکم برآن حاکم شده است. (شاید بیآنکه خود نیز بدان اندیشه کرده باشند) خود زندگی را گم کردهاند و این هیچ خوب نیست آن هم درحالی که کشور بزرگ و ثروتمندی داریم و قدرت و امنیت و تواناییها و استعدادهای درخشانی هم داریم که میتوانیم و باید قدرآن بدانیم و خوب زندگی کنیم و زندگی حق ماست.