*مقدمه: سلسله حوادثی که با خود سوزی یک جوان تونسی آغاز شد، بعد از گذشت حدود یک سال اکنون در مقیاس وسیعی چون فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از میان رفتن بلوک شرق در عرصه بینالمللی قرار گرفته است. به همین ترتیب سیاستمداران و دانشپژوهان حوزههای مختلف علوم اجتماعی اتفاق نظر دارند که در کنار [...]
*مقدمه:
سلسله حوادثی که با خود سوزی یک جوان تونسی آغاز شد، بعد از گذشت حدود یک سال اکنون در مقیاس وسیعی چون فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از میان رفتن بلوک شرق در عرصه بینالمللی قرار گرفته است. به همین ترتیب سیاستمداران و دانشپژوهان حوزههای مختلف علوم اجتماعی اتفاق نظر دارند که در کنار رخدادهایی چون فروپاشی امپراتوری عثمانی، تأسیس رژیم صهیونیستی، پیروزی انقلاب اسلامی ایران و نهایتاً حادثه ۱۱ سپتامبر، حوادث یکسال گذشته باید به عنوان نقطه عطفی در تاریخ پرفراز و نشیب خاورمیانه معاصر تلقی شود، رویدادهایی که به واسطه نتایج و پیامدهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود، میتواند منشأ تحولات عظیمی در خاورمیانه قرن بیست و یکم باشد.
چنانکه چشم عموم جهانیان روزانه در حال پیگیری اخبار شگفتآور این تحولات است، تلاش محققان و پژوهشگران حوزههای مختلف این است تا به این سؤال اساسی پاسخ دهند که: زمینهها و انگیزههای بنیادین چنین خیزش و تحولی در کشورهای اسلامی منطقه ژئوپلیتیک خاورمیانه و شمال آفریقا چیست؟ بیتردید پرسش دیگر محققان این است که آینده این تحول بزرگ به کدام سو میرود و ما باید در انتظار چه سامان تازهای در خاورمیانه باشیم؟
طبعاً پاسخ به این دو سؤال راهبردی، از یک سو تابعی از جهتگیری تحلیلی و از سوی دیگر تعلقات عقیدتی و جهانبینی هر فرد و جریان است. در این بین و در میانه تفسیرها و تعبیرهای متفاوت و متعارض طبعاً تحلیلهایی از آزمون سربلند بیرون خواهند آمد که بتوانند تبیین بهتری از واقعیت رخ داده و نتایج محتمل تحولات ارائه دهند. من در این نشست علمی خواهم کوشید تا با مدد گرفتن از ظرفیتهای دانش ژئوپلیتیک و نیز رویکرد تاریخی، برای سؤالات فوق پاسخ ارائه دهم. البته امروز تمرکز من بیشتر پاسخ به سؤال اول، یعنی تبیین چرایی رخداد سلسله حوادث خاورمیانه در یکسال اخیر خواهد بود و پرداختن جدی به سؤال دوم را به فرصتی دیگر واگذار خواهم کرد، هر چند رویکرد خود در این زمینه را نیز به صورت مقدماتی مطرح خواهم کرد.
ما کوشیدهایم با قرار دادن تطور تاریخی خاورمیانه پس از جنگ دوم جهانی در متن تحولات ژئوپلیتیک جهانی، این ایده را بسط دهیم که انگیزه و بسترهای تحولات امروزین خاورمیانه معاصر در ناکامیها، شکستها و تلاشهای شش دهه اخیر ملتهای منطقه نهفته است. همچنین ایدئولوژی و محرک بنیانی رویدادها را باید در متن رقابت الگوهای موجود برای ساماندهی ژئوپلیتیک کشورهای منطقه جستجو کرد. با این مبنا، دیدگاه ما این است که محرک و بنیان اصلی جنبشهای کنونی خاورمیانه در نوعی بیداری سیاسی و اجتماعی نهفته است که اسلام و اسلامگرایی هویت و مبنای آن است.
بر این اساس، حرکت بر مبنای اسلام، کلیتی که در درون آن اعتراض به وضع موجود، با شناسایی دو عنصر داخلی و خارجی که هر یک دامنه وسیعی را شامل میشوند، محسوب میشود. در عرصه داخلی این کشورها، اعتراض به استبداد، اقتدارگرایی رژیمهای ملیگرا و سکولار، ناکارآمدی دولتها در حل مسائل اقتصادی و اجتماعی و در عرصه خارجی نیز نفی فرهنگ غربی و هویت رژیم جعلی اسرائیل به عنوان دست نشانده غرب در منطقه که با رویکرد دائماً تهاجمی خود علیه ملتهای مسلمان سبب بیثباتی ژئوپلیتیک در منطقه شده است، نمادهای مخالفت خیزشهای مردمی را تشکیل داده است. نگرش ما از منظر تبیین ژئوپلیتیک حوادث در شمال آفریقا و خاورمیانه، به نفع این استدلال است که اسلام هویت پایهای و عنصر اصلی محرک نیروهای اجتماعی است؛ کلیتی که سایر خواستهها در متن آن معنا مییابند و با گذر زمان و ورود نیروهای اجتماعی و سیاسی به عرصه نظام سازی، این هویت پایهای بروز و ظهور عینیتر خواهد یافت، هرچند که این مسیر دشواریها و چالشهای بسیاری دارد.
نقطه شروع مبحث ما، بازگشت به تاریخ خاورمیانه و تلاش برای فهم روند تکوین بسترهای این تحول و قرار گرفتن اسلام در متن آن است. بنا بر اهداف ما، تاریخ خاورمیانه از جنگ دوم جهانی تا به امروز را میتوان بر مبنای سه گسست تاریخی به سه دوره کلی تقسیم کرد:
۱ـ از پایان جنگ دوم جهانی و شکلگیری نظام دو قطبی تا فروپاشی شوروی (۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱)
۲ـ از فروپاشی شوروی و طرح ایده «نظم نوین جهانی» آمریکا تا رویداد ۱۱ سبتامبر (۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱)
۳ـ از رویداد ۱۱ سبتامبر و طرح ایده خاورمیانه بزرگ تا خیزشهای فعلی خاورمیانه (۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱)
الف) شکلگیری جهان دو قطبی و سه الگوی ساماندهی نظم سیاسی منطقه
ویژگی عمده وضعیت دو قطبی، رقابت مستقیم یا غیر مستقیم دو ابرقدرت در مناطق مختلف با هدف بسط و حفظ نفوذ بوده است. در این بین خاورمیانه به واسطه جایگاه حساس خود در صحنه ژئوپلیتیک جهانی به عرصهای برای رقابت بین دو قطب بدل شد. بعد مهمی از این رقابت، طرح دو الگوی لیبرال سرمایهداری غرب و الگوی سوسیالیستی اتحاد شوروی به عنوان الگوی مطلوب برای دولتهای منطقه بود که توسط گروههای سوسیالیستی و گروههای لیبرال غربگرا در منطقه پیگیری میشد.
در این میان شکلگیری رژیم صهیونیستی در قلب جهان اسلام، تأثیری مشخص بر تحولات منطقه و نبرد الگوهای نظری رقیب برای ایجاد نظم سیاسی بر جای گذاشت. به دنبال آن، پان عربیسم و وحدت اعراب به عنوان ایدهای مهم و دوران ساز در جهان عرب شکل گرفت. پان عربیسم رویکردی سکولار و دارای جهتگیری مثبت به الگوی سوسیالیستی شوروی بود. پان عربیستها در سالهای بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ موفق شدند با ادعای تحقق «آرمانهای ملت عرب» یعنی مبارزه با اسرائیل، مبارزه با استعمار و سلطهگری غرب، کنار زدن رژیمهای پادشاهی اقتدارگرا، تحقق آزادیهای اجتماعی و سیاسی، حل معضل توسعه نیافتگی و تحقق رشد و توسعه اقتصادی در چند کشور به قدرت سیاسی دست یابند. در مقابل کشورهای رادیکال عرب که متحد اتحاد شوروی به شمار میرفتند، تعدادی از رژیمهای عربی نیز در صفبندیهای جهانی و منطقهای در کنار غرب قرار گرفتند و به شکلی، امید خود را به تحقق نوعی «کاپیتالیسم خاورمیانهای» بستند، اما به لحاظ سیاسی رویکردی اقتدارگرا و واپسگرا داشتند.
همان طور که در مقطع ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ (م) در صحنه سیاست جهانی شاهد رقابت همه جانبه دو قدرت بزرگ هستیم، در صحنه منطقهای نیز شاهد رقابتی میان دولتهای ملیگرای متمایل به شوروی از یک سو و کشورهای راستگرای حامی بلوک غرب از سوی دیگر هستیم. به تبع این منازعه ژئوپلیتیک، منازعهای نیز در سطح الگوهای مدعی ظرفیت و توانایی برای حل معضلات کشورهای منطقه وجود دارد که شامل چپهای سوسیالیستی و کمونیستی،
ملی گرایان متمایل به سوسیالیسم و یک الگوی محافظ کار و غربگرا است. ویژگی اصلی این گفتمانها جهت گیری سکولار و اقتدارگرا، مبتنی بر طرد هویت دینی جوامع و تأکید بر سازماندهی جوامع خاورمیانه در قالب الگوهای وارداتی است که در نهایت خاورمیانه را در بلوک جهانی، در جبههای خاص قرار میدهد.
مسئله این است که وقتی به دستاوردهای حاصل از اجرای این الگوهای رقیب نگاه میکنیم، میتوانیم به صورت قاطعی بگوییم که تلاشهای سیاسی حول این الگوها، نهایتاً نتوانستند پاسخی در خور برای معضلات و خواستههای عمومی ارائه دهند. ناکامی گروههای کمونیستی و سوسیالیستی در جلب و جذب مخاطب و تضعیف شدید آنها در سایه اضمحلال تدریجی بلوک شرق، با ناکامی رژیمهای پان عربیست در مبارزه با استعمار غربی، مقابله با رژیم صهیونیستی و حل مسئله فلسطین، تحقق توسعه اقتصادی و اجتماعی و حل معضل عقب ماندگی، بازسازی رابطه جامعه و دولت و تحقق آزادیهای سیاسی و اجتماعی همراه شد و عملاً به اضمحلال و بیاعتباری الگوی پانعربیستی در نیمه دوم دهه ۷۰ منجر شد و پیمان کمپ دیوید خط بطلان بر این الگو بود. از سوی دیگر، رژیمهای متحد غرب نیز میراثی جز عقبماندگی، اقتدارگرایی، ناتوانی در پاسخگویی به خواستههای عمومی برای مبارزه با توسعهطلبی غرب و رژیم صهیونیستی برجای نگذاشتند.
اما در این میان پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ باید به عنوان نقطه عطفی در تحولات سیاسی خاورمیانه و حتی جهان تلقی شود. در مقطعی که کمابیش ناکارآمدی الگوهای امتحان پس داده موجود، با بازگشتی دوباره به هویت بنیادین جامعه اسلامی ایران، آن را به عنوان پایهای برای خیزش انقلابی قرار داده و این هویت دینی و بومی را بستر شکل دادن به نظم سیاسی نوینی در دنیا قرار داد که دامنه آن به سرعت سایر ملتهای خاورمیانه را دربر گرفت. در سایه تحول ناشی از انقلاب اسلامی شاهدیم که
صف بندیهای قبلی دولتها تغییر و عملا ائتلافی از دولتهای راستگرا و چپگرای سابق بر علیه تهدید جدید شکل گرفت. آن چه این نزدیکی را تقویت کرد، شامل ترمیم شکاف بین قدرتهای بزرگ در سیاست کلان جهانی و از سوی دیگر، بیمعنا شدن ادعاهای قبلی در خصوص مبارزه با غرب، اسرائیل و تحقق آرمانهای ملت عرب بود.
ب) فروپاشی شوروی و تلاش آمریکا برای بسط طرح نظم نوین جهانی در خاورمیانه:
خاورمیانه در موقعیتی با تغییر آرایش ژئوپلیتیک جهانی روبرو شد که در متن خود با بیاعتباری تمامی الگوها و گفتمانهای تجربه شده مواجه بود و در نوعی سرگردانی اساسی به سر میبرد. دولتهای عربی تحت تأثیر تحول صورت گرفته، کوشیدند تا هرچه بیشتر خود را با رویکرد و جهت گیری منطقهای آمریکا منطبق کنند که در قالب پذیرش سریع پیمانهای صلح مادرید و اسلو خود را نشان داد. در موقعیتی که دولتهای عرب با بیاعتباری ملیگرایی روبرو بوده و گفتمان اسلامی را به عنوان تهدیدی علیه خود به حساب میآوردند، دوباره نگاه خود را به سوی غرب و به ویژه آمریکا معطوف کردند. این در حالی بود که ایالات متحده آمریکا به عنوان قطب باقی مانده از جنگ سرد، مدعی ارائه الگویی موفق برای سازماندهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهان بود.
رئیسجمهوری وقت آمریکا در سخنرانی معروف «نظم نوین جهانی» سودای آمریکا برای بدل شدن به تنها ابرقدرت جهان پس از جنگ سرد را در تمایل کشورش برای انتقال دست آوردها و برنامههای خود مطرح کرد. در پس زمینه چنین رویکردی، این ایده وجود داشت که با فروپاشی الگوهای سوسیالیستی و ملیگرایانه جنگ سرد، آمریکا با الگوی لیبرال دموکراسی در بعد سیاسی و نظام بازار آزاد در حوزه اقتصادی، میتواند نسخه شفا بخش برای جهان و از جمله خاورمیانه ارائه دهد.
دولتهای عرب کوشیدند تا حد ممکن خود را به خواستههای آمریکا برای گسترش بازار آزاد و دموکراسی تطبیق دهند. اما در این میان نخستین تلاشها برای تحقق دموکراسی در خاورمیانه، بلافاصله منجر به پیروزی گروههای اسلامگرا در تونس و الجزایر شد که طبعاً رژیمهای محافظه کار و کشورهای غربی تمایلی به پذیرش آن نداشتند. آمریکاییها در مقابل گروههای اسلامی ریشهدار در خاورمیانه، ترجیح دادند تا مجددا در کنار دولتهای اقتدارگرا قرار گیرند که هم سکولار بود هم غربگرا و نهایتاً اینکه تقریباً هیچ تهدیدی برای رژیم اسرائیل به شمار نمیرفتند.
در این مقطع حدوداً ۱۰ ساله، عملاً تغییری در ماهیت اقتدارگرای رژیمهای عربی به وجود نیامد و از این رو بحران مشروعیت این دولتها عمیقاً تشدید شد.
غربگرایی و نزدیکی به سیاست جهانی و منطقهای آمریکا نیز عملاً باعث از دست رفتن وجهه رژیمهای عربی برای مبارزه با اسرائیل و تحقق آرمان فلسطین شد. در حوزه اقتصادی و اجتماعی نیز گرچه برخی تحولات در کشورهای حوزه خلیج فارس صورت گرفت، اما تصویر موجود از وضعیت مجموعه کشورهای عربی در دهه۹۰، گرفتاری در دام مجموعهای از ناکارآمدیهای سیاسی و برنامهای و افزایش بحران فقر و بیکاری است. در پایان قرن بیستم، پژوهشگران، کشورهای عربی را غرق در مجموعهای از بحرانهای ناکارآمدی، مشروعیت و هویت توصیف میکردند که به واسطه نبود امکان واقعی برای شکل گیری بدیلهای سیاسی مبتنی بر مردم سالاری دینی، در متن خود سلفیگری تندروانهای را میپرورد که نوعی اعتراض خشونت بار به واقعیت اقتدارگراییهای سکولار حاکم بر کشورهای مسلمان و هم چنین سلطهطلبی و حمایت همه جانبه آمریکا و غرب از اسرائیل و رویکرد همیشه تهاجمی و تحقیر کننده آن بود.
ج) ۱۱ سپتامبر و تلاش آمریکا برای تحقق هژمونی در خاورمیانه
تلاش آمریکا برای بسط هژمونی خود در منطقه، با حملات ۱۱ سپتامبر پیوستگی ویژهای دارد. از اینرو طرح ایده خاورمیانه بزرگ، باز تعریف چشمانداز ژئوپلیتیک جهانی از سوی ایالات متحده آمریکا بهشمار میآید. طرح خاورمیانه بزرگ بر پایه تفسیر و تحلیلی از ماهیت بحرانهای جامعه عربی در پی آن بود تا طرحی جامع برای گذار کشورهای عربی از توسعه نیافتگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به وضعیت بالاتری از لحاظ شاخصهای توسعه و گذار از اقتدارگرایی غالب به سوی نوعی دموکراسی سکولار در حوزه سیاسی ارائه کند و به نوعی، جوامع خاورمیانهای را با الگوی لیبرال دموکراسی مطلوب خود سازماندهی مجدد کند. این تلاش برای تحمیل نوسازی و دموکراسی از بیرون و به پشتیبانی قدرت و زور از همان ابتدا به عنوان احیای نوعی استعمار قیممآبانه تعبیر شد که محکوم به شکست است و ملتهای منطقه را به اهداف آمریکا بدبینتر خواهد کرد. مروری بر یک دهه تلاش آمریکا به خوبی نشان میدهد که تحقق این هدفها تا چه اندازه از دسترس دور بوده است.
آمریکا نه فقط موفق به ایجاد تحولی در خاورمیانه نشد، بلکه همچنان خود را در کنار اقتدارگرایان ناکارآمدی قرار داد که تجربه اخیر نشان داده تا چه اندازه مورد خشم بودهاند.
در پایان سال ۲۰۱۰ و در آستانه جنبشهای یکسال اخیر خاورمیانه، ملتهای عرب درگیر همان بحرانهای یک دهه قبل بودند، با این تفاوت که در برخی از این کشورها به ویژه در شمال آفریقا، شکاف فقیر و غنی در سایه گسترش الگوهای نئولیبرال افزایش یافته بود.
*ماهیت تحولات اخیر خاورمیانه
به نظر ما در بسیاری از تحلیلها، به صورت عمدی یا سهوی با نوعی «تقلیلگرایی» در برقراری رابطه بین متغیرهای داخلی و خارجی دخیل در تحولات اخیر خاورمیانه مواجه هستیم. در حالی که میدانیم الگوهای رقیب شکست خورده و جایگاهی ندارند!
تحلیل تاریخی به ما نشان داد که خاورمیانه طی شش دهه گذشته، عمیقاً درگیرودار اقتدارگرایی، معضلات اقتصادی و اجتماعی، سلطهطلبی آمریکا و شکستهای تحقیر کننده از دشمن صهیونیستی بوده است. در عین حال، الگوهای چپ و راست که برای مدتهای مدیدی مدعی حل این معضلات و بحرانها بودند، به واسطه ناتوانی درونی و ایجاد دامنههای جدیدی از مشکلات، اعتبار خود را از دست دادهاند. ماهیت این جنبشها را میتوان با بررسی آنچه در این تحولات طرد میشود و آنچه به عنوان خواسته، از سوی فعالان و حاضران مطرح میشود، دریافت.
آنچه در خیزشهای اخیر، طرد و نفی میشوند، به زبان ساده عبارتند از سکولاریسم، اقتدار گرایی، ملی گرایی، غرب گرایی، ایده سازش با غرب و اسرائیل و و ضعیت اسف بار اقتصادی و اجتماعی. در مقابل نیز آنچه خواسته میشود عبارتند از اجرای اسلام، تحقق آزادی، تحقق استقلال ملی و بازیابی کرامت جمعی، ایستادگی در مقابل سلطه طلبی و نهایتاً شکلدادن به الگویی کارآمد از مدیریت اقتصادی و اجتماعی.
عده ای در تفسیرهای خود ماهیت جنبش را دموکراسیخواهانه میدانند، حال آنکه توجه نمیشود که دموکراسیخواهی جزیی از کلیتی است که اسلام و هویت انکار شده شش دهه گذشته خاورمیانه مبنای آن است. به این بیان، اسلام و تحرک برمدار آن را میتوان به مانند کلیت و ظرفی در نظر گرفت که جنبش در متن آن شکل گرفته و نارضایتیهای شکل گرفته از اقتدارگرایی، ناکارآمدی اقتصادی و اجتماعی و نهایتاً عقب نشینی دائمی در برابر غرب و اسرائیل را در متن خود قرار داده و به صورت یک مجموعه منسجم به جهان ارائه میدهد. در چنین صورتی، جنبش مدعی شکل دادن به نظم سیاسی است که هویت آن بر اساس اسلام است و در بستر آن میتوان به حل معضلاتی تاریخی ملتهای عرب پرداخت. گروههایی که دموکراسیطلبی را به عنوان عنصر هویت بخش این جنبشها میدانند، برداشتی از اسلام در نظر دارند که نمیتواند آزادیخواهی را در متن خود قرار دهد. حال آن که نمادهای جنبش، اسلامی هستند و آزادی خواهی در متن آن مطرح میشود. دلایل کلان زیر را میتوان به عنوان ادلهای بر اسلامی بودن هویت این جنبشها دانست:
۱-حضور توده مردم به عنوان دارندگان و حاملان هویت اسلامی( شاخص مردمی بودن)
۲-حضور اسلام و شعارهای اسلامی به عنوان نماد اعتراض و خواست تغییر (شاخص نمادین)
۳-حضور و نقش آفرینی نیروهای اسلام گرا به عنوان نیرومندترین و اصلیترین نیروی حاضر در صحنه (شاخص گروههای نقش آفرین)
۴-حضور و غلبه خواستههای اسلامی از یک سو و شعارهای ضد غربی و ضد صهیونیستی از سوی دیگر (شاخص خواستهها و تقاضاها)
به این معنا، اسلام انقلابی، هسته مرکزی خیزش و عنصر پایه ای هویت بخش تحولات است که سایر خواستهها در سایه آن طرح میشوند.
* انقلاب اسلامی ایران الگوی خیزشها
به تعبیر بسیاری از تحلیلگران، با توجه به حضور اسلام به عنوان عنصر تعریف کننده اصلی ملتهای خاورمیانه و از سوی دیگر شکست و بی اعتباری گفتمانها و الگوهای معاصر مدعی و کنشگر در صحنه سیاسی خاورمیانه، اسلام و جهت گیری اسلامی، انتخاب طبیعی ملتهای خاورمیانه است. وقتی این زمینه را با وجود یک سنت بزرگ و نیرومند برمدار فرهنگ دینی در خاورمیانه در نظر داشته باشیم، میتوانیم در یابیم که چرا اسلام، حضوری چنین نیرومند در جنبشها دارد. سخن از سنت اسلام مبارزی است که الگوهای مسلط در شش دهه گذشته خاورمیانه، اقدام به سرکوب آن کردهاند.
رویش انقلاب اسلامی و الگوی جدید که به عنوان الگوی مبارزه و پیگیری خواستهای جمعی از درون آن به جهان اسلام ارائه شد، ریشه ای عمیق در هویت مردم مسلمان خاورمیانه و تلاشهای فکری نخبگان مسلمان معاصر دارد. انقلاب اسلامی از یک سو برآیند تحرکات و تحولات فکری و اجتماعی ما قبل خود در مجموعه اسلام بود و از سوی دیگر به عنوان الگویی جدید از سازماندهی اجتماعی و سیاسی کشورهای مسلمان در مقابل سه الگوی ملیگرا، سوسیالیستی و لیبرال غرب گرا مطرح شد. با از میان رفتن اعتبار الگوهای سوسیالیستی و پس از آن الگوهای ملیگرایانه، دو دهه اخیر خاورمیانه را میتوان عرصه منازعه دو رویکرد اسلامی و لیبرال امریکایی برای سازماندهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خاورمیانه دانست. در این میان چنان که گفته شد، الگوی لیبرال در قالب دو طرح نظم نوین جهانی و خاورمیانه بزرگ کوشید تا فضایی برای سازماندهی مجدد سیاسی و اجتماعی کشورهای منطقه ارائه کند که خیزشهای اخیر و درون مایه آنها را میتوان در نفی و انکار دانست. وقتی از بیداری اسلامی سخن میگوییم، منظور چرخشی است که در ایدئولوژی مبارزه و شیوه بیان خواستههای عمومی به وجود آمده است. چرخشی از الگوهای قبلی مدعی تحقق مطالبات، به زبانی که عمیقا در تاریخ منطقه ریشهدار است و تبلور عینی خود را در انقلاب اسلامی ایران یافته است و به شیوه و بیانی دیگر، در سایر کشورهای خاورمیانه بازتاب یافته است و محرک و ظرفیت بیان اعتراضها و خواستههایی است که الگوها و ایدئولوژیهای دیگر از پاسخ به آنها ناتوان بودهاند.
اسلام انقلابی که از ایران ریشه گرفته است در دو دهه گذشته بستر خیزش مجموعهای از مهمترین مقاومتهای موفق در مقابل غرب و رژیم صهیونیستی بوده است.
پیروزی حزب الله لبنان و موفقیتهای حماس و جهاد اسلامی در صحنه مبارزه با رژیم اسرائیل به اتکای حمایت وسیع مردمی در منطفه از آنها تحقق یافته و از سوی دیگر مشوق سایر گروهها برای پیگیری این الگوهای موفق بوده است.
منظور از الگوگیری از ایران آن نیست که بگوییم آنها دقیقا به راه ایران میروند، بلکه الگوگیری از ایران به معنای قرار دادن اسلام در مدار حرکت و راهنمای ایجاد نظم جدید و تدوین خواستههاست. وگرنه هر کشوری بنا به شرایط و مقتضیات خود، طراحی نظم جدید را انجام خواهد داد.
* جمعبندی: جنبشهای مورد بحث ما، جنبشهایی «در جریان» هستند و هنوز چندان از آنها دور نشدهایم که به قضاوت در مورد دستاوردها و ناکامیهای آن بپردازیم. بیتردید چالشهای زیادی در مسیر تحقق یک سامان سیاسی مطلوب عموم مردم وجود دارد. دشواری اساسی از آنجا بر میخیزد که یک الگوی مدون و مطابق با نیازهای این جوامع در دسترس آنها نیست. گرچه مردمان این کشورها به صورت اساسی میدانند چه میخواهند و چه نمیخواهند، ولی مسئله این است که گروههای عمده مبارزه نمیدانند که چگونه باید خواستههای خود را تحقق عینی ببخشند. تردیدی نیست که آنها اقتدارگرایی، غربگرایی، سکولاریسم و ملیگرایی را نمیخواهند و همچنین شکی نیست که آنها خواهان تحقق یک نظم سیاسی مبتنی بر اسلام، مردمسالاری قادر به حل مسئله توسعهنیافتگی و نهایتاً تأمین استقلال و عزت ملی در مقابل غرب و اسرائیل هستند. ولی تحقق این آرمانها ابزارها و شیوههایی را میطلبد که نیروهای موجود در صحنه از آنها بیبهرهاند؛ خلایی که میتواند تهدید کننده باشد. ما این چالش را «چالش فقدان الگو» نام مینهیم.
در اینجاست که چالش مهم دیگر بروز میکند: یعنی تلاش برخی قدرتها و کشورها برای استفاده از این خلأ به منظور سوقدادن جنبش پیروز به سوی الگوی مطلوب خود و بر ضدهویت پایهای آن. به نحو مشخص در حال حاضر غرب میکوشد بیتوجه به عملکرد خود در دهههای قبلی و هویت ضدغربی و اسلامی جنبشها، با استفاده از یک فضای عملیات روانی و رسانهای، مانع از بروز عینیتر هویت اسلامی جنبش شود. آنها در عین حال کوشیدهاند تا با حفظ نهادهای عمده رژیمهای قبلی، مانع از عمقیافتن خواستهها شده و آن را محدود به تحقق دموکراسی نگه دارند. گویی که در حال حفظ جنبشها از تهدید بزرگتری به نام اسلام هستند. ایالات متحده به نحو مشخص احساس میکند در سایه تحول صورت گرفته و خلأ به وجود آمده، این فرصت را دارد که در پی تحقق طرح خاورمیانه بزرگ باشد. از این روست که شاهدیم معمولا در تعبیرها و تفسیرها، بدون توجه به ابعادی چون جهتگیری اسلامی و ضدغربی مردم و غلبه نیروهای اسلامی در صحنه، تمرکز صرف بر محور آزادیخواهی و خواستههای اقتصادی صورت گیرد. پروژه ایران هراسی را نیز میتوان در راستای ترساندن گروههای اسلامی و مردمان خواهان نظم سیاسی اسلام و جلوگیری از الگوشدن ایران دانست. این چالش را میتوان «چالش احتمال مصادره» و دادن ابعادی غیر از خواست توده عمومی، نام نهاد.
چالش سوم در ارتباط با چالشهای قبلی، به فقدان رهبری انسجامآفرین و سامانبخش، ابعاد هویتی و سازمانی آن برمیگردد که باعث شده جنبش نتواند خواستههای خود را به صورت صریح مطرح و پیگیری کند. ما به این چالش «چالش رهبری» میگوییم.چالش چهارم از ساختار اجتماعی و فرهنگی پرشکاف کشورهای عربی ناشی میشود که عمدتا مبتنی بر قبیله گرایی است.
این چالش میتواند در نبود یک نظم سیاسی استوار، بستری برای منازعات قومی و مذهبی باشد تا جایی که سایه اقتدارگرایی را دوباره بر سر این کشورها قرار دهد.
این چالش را «چالش تنوع و تعدد گروهها» نام مینهیم.همانطور که ترکیبی از مولفههای امیدبخش در مسیر تحولات جدید وجود دارد، مجموعهای از چالشها نیز مسیر آینده را با دشواریهایی مواجه خواهد کرد. آینده خاورمیانه در حال شکلگیری است و بازیگران جدیدی در عرصه ژئوپلیتیک آن نمایان خواهند شد.
در موقعیتی که اسلام صدای اصلی تحول و عنصر هویت بخش نیروهای عمده حاضر در متن تحولات است، رسالت اندیشمندان و فعالان عرصههای اجتماعی و سیاسی ایجاب میکند تا الگوی جدیدی برای تحقق خواستههای مطرح شده در دسترس این ملتها قرار دهند.
در پایان باید بگویم: خیزش اخیر خاورمیانه با هویت اسلامی، نظم ژئوپلیتیک نوینی خلق خواهد کرد.
نوشته: دکتر محمد باقر قالیباف